تاریخ پس از ظهور

مشخصات کتاب

شماره کتابشناسی ملی:ایران84-45968

سرشناسه:صدر، محمد

عنوان و نام پديدآور:تاریخ پس از ظهور/ صدر، محمد؛ سجادی پور، حسن

منشا مقاله:، موعود، ش 48، (آبان 1383): ص 70 - 74.

توصیفگر:ظهور منجی

توصیفگر:محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم

توصیفگر:احادیث

توصیفگر:کتاب تاریخ پس از ظهور

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

مقدمۀ مترجم 11

مقدمۀ مؤلف 15

بخش اول: نشانه ها و مقدمات ظهور 33

گفتار اول: مبانى كلى ظهور 35

فصل اول: ظهور امام مهدى عليه السّلام و برنامۀ كلى الهى 37

فصل دوم: تأثيرات غيبت كبرى در دوران پس از ظهور 41

فصل سوم: شرايط و نشانه هاى ظهور 53

زمان ظهور به اعتبار نشانه ها 58

فصل چهارم: نگاه امام مهدى عليه السّلام به هستى، زندگى و قانون گذارى 61

الف) دين امام عليه السّلام 61

ب) مذهبى كه امام عليه السّلام از ميان مذاهب مختلف اسلامى برمى گزيند 68

ج) موضع امام عليه السّلام در برابر نژادپرستى 78

د) نظام حكومتى امام عليه السّلام 84

فصل پنجم: برنامۀ الهى براى دوران پس از ظهور 89

ارتباط دو برنامۀ الهى 92

اصول كلى برنامۀ پس از ظهور 93

مشكلات بر سر راه تأسيس دولت جهانى 95

گفتار دوم: حوادث نزديك به زمان ظهور 101

فصل اول: پديده هاى طبيعى 107

ص: 5

1. گرفتن خورشيد و ماه 107

2. هول و هراس و صداى آسمانى 111

3. ندا 114

4. بارندگى هاى پى درپى 122

فصل دوم: نشانه هاى اجتماعى 125

1. دجال 125

الف) دجال و امت اسلامى 125

ب) ارتباط دجال و مسيح عليه السّلام 127

ج) ارتباط دجال و حضرت مهدى عليه السّلام 129

2. يأجوج و مأجوج 131

چگونگى مرگ آنها 137

3. سفيانى 140

4. نفس زكيّه 153

بخش دوم: حوادث دوران ظهور و برپايى دولت جهانى امام عليه السّلام تا وفات آن حضرت 163

گفتار اول: معناى ظهور و 165

فصل اول: معنا و چگونگى ظهور 169

فصل دوم: زمان ظهور 179

فصل سوم: سخنرانى امام مهدى عليه السّلام در بين ركن و مقام 191

فصل چهارم: ياران امام مهدى عليه السّلام 225

اهميت و جايگاه اصحاب 231

تعداد اصحاب 231

چگونگى ورود اصحاب به مكه 233

مليت و زبان اصحاب 236

مشكل قانونى اقامت در مكه 249

ويژگى هاى ياران امام عليه السّلام از ديدگاه روايات 253

فصل پنجم: دستاوردهاى قيام امام عليه السّلام 261

گفتار دوم: فتح عادلانه جهان 267

فصل اول: نقطه آغازين حركت 269

فصل دوم: گسترۀ حكومت امام مهدى عليه السّلام 275

فصل سوم: ضمانت هاى پيروزى امام مهدى عليه السّلام 283

ص: 6

قسمت اول: ضمانت هاى موجود در دورۀ پيش از ظهور 287

شكست نظام هاى حكومتى 287

ضعف و سستى دولت هاى هم عصر با ظهور 290

جنگ جهانى 291

وجود شمارى كافى از ياران مخلص 296

ويژگى هاى شخص امام عليه السّلام 306

قسمت دوم: ضمانت هاى موجود در دوران پس از ظهور 318

اصل غافل گيرى 318

وحشت و هراس در دل دشمنان 320

ويژگى هاى ديگر ياران امام عليه السّلام 324

عنايت امام عليه السّلام به مشتركات مذاهب اسلامى 324

يارى فرشتگان 327

فلسفه و چرايى يارى فرشتگان 331

فصل چهارم: چگونگى فتح جهان 335

جنگ سفيانى با امام مهدى عليه السّلام 335

ريشه كنى منحرفان 339

زمان اين كشتار فراگير هشت ماه است 352

فتح جهان بدون خونريزى و كشتار 356

فصل پنجم: موضع گيرى افراد در برابر امام عليه السّلام 361

واكنش هاى منفى 361

واكنش هاى مثبت 368

فصل ششم: مدت حكومت امام عليه السّلام 371

گفتار سوم: دولت جهانى مهدوى 381

فصل اول: امر جديد و كتاب جديد 383

فصل دوم: امام مهدى عليه السّلام و مسائل سياسى - اجتماعى پيش از ظهور 393

فصل سوم: ضمانت هايى براى تحقق سريع و عميق عدالت در جهان 401

فصل چهارم: قابليت هاى فرماندهى در ياران امام عليه السّلام 413

فصل پنجم: آزمون امام از ياران خاص و امت اسلامى 435

فصل ششم: روش هاى تربيتى امام مهدى عليه السّلام 455

فصل هفتم: دستاوردهاى امام عليه السّلام در عرصه هاى اجتماعى و اقتصادى 463

ص: 7

رفتار شخصى پيشواى دولت عدل جهانى عليه السّلام 471

سياست هاى دولت مهدوى در بخش كشاورزى 474

سياست هاى آن دولت در بخش عمران 475

اهميت بخش معدن در دولت عدل جهانى 477

سياست هاى مالى دولت مهدوى 478

حمايت و پشتيبانى الهى از دولت امام عليه السّلام 483

دستاوردهاى حقوقى، عبادى، فقهى و... در دولت امام مهدى عليه السّلام 487

دلايل پيروى از قضاوت سليمان نبى عليه السّلام 492

دلايل پيروى آن حضرت از قضاوت داود عليه السّلام 493

مرگ ابليس 495

حج در عصر مهدوى 499

دستاوردهاى دولت مهدوى در بخش دانش هاى تجربى 500

فصل هشتم: امام مهدى، مسيح عليهما السّلام و اهل كتاب 509

دو ديدگاه دربارۀ منجى جهان 514

دلايل ديدگاه اول 514

دلايل ديدگاه دوم 514

نقد ديدگاه اول 515

نقد ديدگاه دوم 517

گفتار چهارم: پايان زندگى امام مهدى عليه السّلام 527

بخش سوم: جهان پس از امام مهدى عليه السّلام 537

گفتار اول: ويژگى هاى دولت و جامعه 539

الف) رجعت 541

قرآن كريم و رجعت 547

ب) حكومت اولياى صالح 550

گفتار دوم: برپايى قيامت در زمان انسان هاى تبهكار و شرور 563

كتابنامه 573

ص: 8

ص: 9

ص: 10

مقدمه مترجم

اشاره

پيام آوران وحى الهى در طول تاريخ، همواره بشر را به تحقق عدالت برين در فراخناى زمين وعده داده اند و خاتم سلسله رسولان و اوصياى پاكش عليهم السّلام، دور نمايى از وضع موعودى را كه در انتظار بشر است، ترسيم نموده اند. در آموزه هاى دين مبين اسلام، فضاى دوران پس از ظهور، بهشتى جانفزاست كه از آسمان و زمينش، دروازه هاى بركات الهى گشوده است. ظهور مهدى موعود عليه السّلام كه گشايش كار جهانيان و ميراث برى مستضعفان را به دنبال دارد، شاه بيت آفرينش انسان و نقطۀ پايانى است بر همه ناراستى و نادرستى ها.

در اين ميان امّا، حفظ وضع موجود، حربه شيطان و دعوت به آرميدن در بيت مظلم نفس، شعار آن راندۀ لعين است. كافركيشان زورگوى روزگار ما نيز كه رئوس شياطين در اين دنياى مدرن اند، با فرو كوفتن احساسات آرمانخواهانه ملت هاى آزاده و به ويژه مسلمانان، چنين وانمود كرده اند كه تاريخ بشر با تحقق تمدن غربى به كمال نهايى خويش نايل گشته و ديگر هيچ سرّ مگو و وضع موعودى باقى نمانده، و اين تمدن در كليت خويش پاسخگوى همه نيازهاى پيدا و پنهان آدمى است.

امّا هرگز اين ادعا نتوانسته است چهره زشت و فريبكار تمدن مغرب زمين را كه طغيان و ستم جوهره اصلى اوست، فروپوشد. نابسامانى هاى فرهنگى و اجتماعى در جامعه سكولار غرب كه هم چون دملى چركين، هر روزه بيش از پيش سرباز مى كند و تعفن آن مشام جهانيان را مى آزارد جايى براى اين ادعا باقى نمى گذارد.

به راستى اضطرارى كه اينك اكثريت مردم جهان در بند آن گرفتار آمده اند چسان رفع خواهد شد؟ كجاست كوكب هدايتى تا در اين شب سياه از گوشه اى سر برون آرد و راه مقصود را بنماياند؟ ناگفته پيداست در اين اوضاع وا نفسا سخن گفتن از موعود منتظر حضرت حجة بن الحسن العسكرى - ارواحنا فداه - تا چه مايه جذاب و شوق برانگيز خواهد بود. آرى «گفتگو از امام عصر عليه السّلام و انتظار ظهور مقدس او، گفت وگو از تاريخ فردا و تبرى جستن از تاريخ سراسر دورى غرب از

ص: 11

ساحت عبوديت پروردگار است.»

در اين ميان سخن از «تاريخ پس ظهور» از جايگاه ويژه اى برخوردار است. پرداختن به اين تاريخ به همان اندازه كه جالب توجه، مهم و درس آموز است، به همان اندازه نيز پرچالش و آكنده از نادانسته هاست؛ زيرا تنها منبع فهم آن، روايات اسلامى است كه تنها به گشودن روزنه اى محدود در برابر ديدگان ما بسنده كرده و فقط خطوطى كلى از بهشت پس از ظهور را ترسيم نموده است.

اين روايات در بيشتر موارد داراى مشكلاتى از قبيل: نمادين و رمزى بودن، كلى گويى، وجود گسست در نقل زنجيره حوادث و... مى باشد. از اين رو در طول قرون گذشته، عالمانى كه در زمينه ظهور و رويدادهاى پس از آن قلم زده اند، جز ثبت و ضبط روايات تقريبا كار ديگرى نكرده اند؛ چه رسد بدان كه كتابى مستقل در اين باب بنگارند و به نقل و تحليل روايات بپردازند.

كتاب تاريخ ما بعد از الظهور نوشته شهيد سيد محمّد صدر كه اينك ترجمه آن فراروى خوانندگان گرامى قرار دارد، كوششى است عالمانه در اين راستا. اين كتاب، سومين مجلد از مجموعه چهار جلدى موسوعة الامام المهدى عليه السّلام مى باشد كه در بهار جوانى مؤلف شهيدش به رشته تحرير در آمده است. از ويژگى هاى اين مجموعه مى توان به دسته بندى منظم روايات معتبر و مورد اتفاق و متواتر بين شيعه و سنى، بحث و بررسى دربارۀ آنها و افزودن تأويلات و تصحيحات جديد اشاره كرد. مؤلف شهيد در بررسى زندگى حضرت صاحب الامر عليه السّلام به سيره عملى، جنبه هاى تاريخى و تحولات اجتماعى و سياسى تأثيرگذار نيز توجهى ويژه داشته است. همچنين سعى نموده كه مطالب صرفا جنبه نقلى پيدا نكند بلكه در چشم اندازى منطقى و عقلى و قابل اثبات و پذيرش، از حيث تاريخى هم مورد توجه و پژوهش قرار گيرد.

ويژگى هاى ياد شده موجب گرديد كه آيت اللّه شهيد سيد محمّد باقر صدر در پايان مقاله اى كه به عنوان ديباچه بر اين مجموعه نگاشته، چنين بنويسد: «اينك ماييم و مجموعه گرانقدرى در ارتباط با امام مهدى عليه السّلام كه يكى از فرزندان [معنوى] و شاگردان بسيار گراميمان علامه محقق سيد محمّد صدر آن را نگاشته است. اين مجموعه اى است كه تاكنون در طول تاريخ نوشته هاى شيعى مربوط به امام مهدى عليه السّلام از لحاظ جامعيت و شمول، مانندى براى آن وجود نداشته است(1)

نگاهى به زندگى مؤلف

ص: 12


1- . ر. ك: كتاب ماه دين، شهريور 1383.

عالم شهيد سيد محمّد صدر، از چهره هاى درخشان خاندان صدر است. او از يازده سالگى به تحصيل دروس حوزوى پرداخت و مقدمات را نزد پدر ارجمندش، سيد ابو طالب رفاعى و شيخ حسن عاملى فرا گرفت. سپس وارد دانشكده فقه نجف شد و در فلسفه، اصول و فقه نزد شيخ محمّد رضا مظفر، سيد محمّد تقى حكيم و شيخ محمّد تقى ايروانى تلمذ نمود. در اين دانشكده دروس غير حوزوى هم چون زبان انگليسى، جامعه شناسى، روانشناسى و تاريخ نيز تدريس مى شد كه وى به آموختن آنها همت گماشت. پس از دانش آموختگى از اين دانشكده به فراگيرى كفايه و مكاسب پرداخت. كفايه را نزد پسر عموى پدر خود، شهيد سيد محمّد باقر صدر و مكاسب را نزد سيد محمّد تقى حكيم و شيخ صدرا باكويى فرا گرفت. آنگاه از درس خارج مراجع بزرگ نجف، آيت اللّه خويى، امام خمينى، شهيد سيد محمّد باقر صدر و آيت اللّه سيد محسن حكيم بهره مند گرديد و در 37 سالگى به دريافت گواهى اجتهاد از آيت اللّه شهيد سيد محمّد باقر صدر نايل آمد. همچنين وى از برخى عالمان بزرگ هم چون شيخ آقا بزرگ تهرانى و شيخ مرتضى آل ياسين صاحب اجازه روايت بود.

ايشان داراى آثار بسيارى است كه ذكر همه آنها در اين مختصر نمى گنجد؛ برخى از آنها عبارتند از:

1. دورة كاملة فى علم الاصول (تقريرات خارج اصول آيت اللّه خويى).

2. بحث المكاسب الاستدلالى (تقريرات خارج فقه امام خمينى)

3. فقه الاخلاق.

4. منّة المنّان فى الدفاع عن القرآن.

5. نظرات اسلامية فى اعلان حقوق الانسان.

6. القانون الاسلامى: وجوده، صعوباته و منهجه.

7. ما وراء الفقه.

8. بحث حول الرجعة.

9. كلمة فى البداء.

10. منهج الصالحين.

11. أضواء على ثورة الحسين عليه السّلام.

12. فلسفة الحج و مصالحه فى الاسلام.

ص: 13

13. موسوعة الامام المهدى عليه السّلام (تاريخ الغيبة الصغرى، تاريخ الغيبة الكبرى، تاريخ ما بعد الظهور و اليوم الموعود بين الفكر المادى والدينى).

شهادت

آن عالم جليل القدر در واپسين روزهاى زندگى به منظور اعتراض به جنايات رژيم بعثى عراق، كفن پوش به قصد اقامه نماز جمعه به سمت مسجد كوفه كه به دستور طاغوت عراق درهاى آن بسته شده بود به راه افتاد. او موفق شد درهاى مسجد را بگشايد و نماز جمعه را با حضور مردم اقامه نمايد. رژيم بعثى كه از اين حركت انقلابى به خشم آمده بود، سرانجام در سى ام بهمن 1377 خودرو حامل ايشان را مورد حمله قرار داد و آن بزرگوار و دو فرزندش را به شهادت رسانيد. روحش شاد و منزل و مأوايش در نزد اجداد طاهرينش باد.

براى آشنايى با مباحث اين كتاب و زاويه نگاه مؤلف، مقدمۀ آن گوياست و در اينجا به همين مقدار بسنده مى نماييم كه وى در برخى مسائل هم چون: معجزه، رجعت و حكومت اولياى صالح داراى ديدگاه خاصى است؛ كه بر خواننده فهيم پوشيده نخواهد ماند. همچنين در برخى مواضع كتاب از تأثير غيبت در تكامل رهبرى امام عليه السّلام و تجربه تاريخى ايشان سخن رفته است كه جدّا محل تأمل است زيرا حضرت بقية الله عليه السّلام كه به مدد الهى حكومت برپا مى كند، لذا افقى و الا و برتر از انسان هاى عادى به مسائل مى نگرد و ولايت او كه جلوه ولايت الهى است، نسبتى با تجربه تاريخى ندارد.

در پايان درود و سلام مى فرستيم بر آن قائم منتظر و عدل همه جا گستر؛ بر بهار زندگى انسان و طراوت روزگاران؛ بر آن كه خدا به امت ها آمدنش را نويد داده است تا به دست او همه را پيرو يك دين سازد، و طرح اتفاق در همه جهان در اندازد.

حسن سجادى پور پانزدهم شعبان المعظم 1426 29 شهريور 1384

ص: 14

مقدمه مؤلف

اشاره

شايد عجيب به نظر رسد كه پژوهنده اى با پرداختن به مسائل فراطبيعى بخواهد تاريخ آينده جهان را در سطورى چند بنگارد. در نظر بسيارى از مردم، اين تاريخ چيزى فراتر از نقل مجموعه اى از پيش بينى هاى بى پايه و اساس نيست. و چه چيزى بدتر از اين كه پيش بينى هاى آن پژوهنده، دروغ از آب در آيد و سستى انديشه هايش برملا گردد.

(2) در اين صورت شايد بهتر باشد از چنين كارى صرف نظر نموده، زنجيره حوادث روزگار را به دست سرنوشت بسپارد و گمان مبرد كه مى تواند از وقايع آينده پرده بردارد و يا به عالم غيب نظر افكند.

(3) از سويى ديگر اين امكان نيز وجود دارد كه يأس و نااميدى از فراچنگ آمدن وقايع آينده را از فكر و ذهن زدود و در راه شناخت آن، با جديّت قدم برداشت. اين تلاش اگر چه در حقيقت روايت گر وقايعى است ناآمده كه تنها «آينده» مى تواند آن را آشكار سازد، ولى هرگز مدعى شناخت عالم غيب نيست؛ هم چنان كه پيش بينى صرفى كه پايه و اساسى هم ندارد، نيست.

براى توضيح بيشتر اين ديدگاه، آن را از جهات زير بررسى مى كنيم:

الف) اهميت موضوع.

ب) روش استدلال.

ج) مشكلات موجود در اين مبحث.

د) راه هاى برون رفت از اين مشكلات.

(4)

الف) اهميت موضوع

اهميت اين موضوع (تاريخ آينده جهان)، وامدار اهميت بحث دربارۀ امام مهدى عليه السّلام مى باشد؛ زيرا اين تاريخ يكى از شاخه هاى مباحث مهدويت است.

اساس شكل گيرى انديشۀ مهدويت چنان است كه امام مهدى عليه السّلام يگانه مصلح جهان در روزگاران آينده مى باشد. و هموست كه بساط ستم را برمى چيند و طومار تاريكى را در هم مى پيچد و نور و سرور را به اهل زمين ارزانى مى دارد. در نتيجه رواست كه براى شناخت رفتارها و اقدامات اين مصلح بزرگ در «روز موعود» و نيز روش ها و سياست هايش در تدبير و رهبرى قيام جهانى،

ص: 15

مشتاقانه قدم برداريم.

اينجا دهها پرسش در برابر ما و هر كسى كه با زندگى پيچيده و مدرن عصر جديد مواجه است، خودنمايى مى كند.

آيا امام مهدى عليه السّلام همين تشكيلات و نظم جهانى را با همه قلمروهاى متفاوتش خواهد پذيرفت يا آن كه او براى جهان چهرۀ ديگرى را ترسيم خواهد نمود و از نو عالمى ديگر خواهد ساخت؟

هرگاه اين بررسى ها بتواند برخى از گره هاى بحث را بگشايد و به تعدادى از اين پرسشها پاسخ دهد، ما به خواستۀ خويش رسيده ايم.

(2) در اين صورت، سخن از تاريخ پس از ظهور، يعنى: 1 - آگاه شدن از روز اصلاح جهان به دست امام منتظر عليه السّلام و اين نيز يعنى پرداختن به نتايج نهايى كه انديشه مهدويت، عهده دار تحقق بخشيدن به آنهاست؛ 2 - شرح و تبيين زندگى انسان آرمانى اسلام در آينده درخشانى كه در انتظار اوست.

(3) ايمان و باور ويژه به نظريه مهدويت - هم چون اعتقاد شيعه به غيبت طولانى مهدى موعود عليه السّلام - پيش شرط مطالعه و پژوهش در اين تاريخ نيست؛ زيرا مى توان تصور نمود امام عليه السّلام به وظايف خود پس از ظهور عمل كند، چه پيش از آن غايب بوده باشد و چه نباشد.(1) از اين رو ثمرات اين بحث شامل همۀ مسلمانانى مى شود كه به انديشه مهدويت به شكل عام ايمان دارند؛ بلكه حتى نسبت به غير مسلمانانى كه منتظر منجى جهانى اند، تأثير قابل ملاحظه اى دارد.

(4) از زاويه اى ديگر، اهميت بحث در آنجا آشكار مى شود كه تلاش كنيم هر آنچه در مورد حوادث و رويدادهاى روز ظهور و پس از آن گفته شده يا مى شود از افسانه ها و خرافات پاكسازى شود.

هم چنين كوشش نماييم تنها به مطالبى كه با دليل به اثبات رسيده اكتفا و سخنان بى پايه و اساس را ردّ كنيم.

(5) همچنين ثمره اين بحث در ارتباط محكم بين روز موعود و اهداف بزرگى كه عالم و آدم براى آن آفريد شده است آشكار مى گردد؛ همان اهدافى كه كاروان انبيا، اوليا، شهدا و همه مصلحان تاريخ، موظف به حركت در آن مسير بوده اند.

(6) پس از اين روشن خواهد شد كه روز ظهور، يك رويداد تصادفى و غير منتظره و يا يك تقدير كور و بدون برنامه قبلى نيست، بلكه نتيجه طبيعى ارادۀ پروردگار در برنامه كلى خويش است كه پيامبران در زمينه سازى آن مشاركت كرده و به خاطر آن، اديان الهى را تبليغ نموده و در راهش فداكارى و جانفشانى كرده اند.

(7) ثمره ديگر بحث آن است كه شخص پس از آگاهى از آن مى تواند در مورد ويژگى هاى امامد.

ص: 16


1- . اين صرفا يك فرض است وگرنه همان طور كه در تاريخ الغيبة الكبرى (ص 501 به بعد) گفته و استدلال آورده ايم، غيبت طولانى امام عصر عليه السّلام در تكامل رهبرى ايشان و اقدامات عدالت محور آن حضرت در روز موعود، تأثيرگذار مى باشد.

مهدى عليه السّلام و اقداماتش در عصر ظهور به اندازۀ كافى بينديشد و دريابد كه آيا آن كه ادعاى مهدويت دارد، همان مهدى موعود و رهبر قيام جهانى است يا مردى دروغگو و باطل انديش.

ممكن است كسى در طول زندگى يا در مطالعات تاريخى اش، با ادّعاهاى متعدد مهدويت روبرو شود؛ در اين صورت اگر اين شخص از كسانى باشد كه انديشۀ مهدويت را به طور كلى و اجمالى قبول دارد و نه دقيق و جزء به جزء، در ابتداى امر در مى ماند كه آن ادّعا را راست بپندارد و يا دروغ؛ در نتيجه نخواهد دانست كه آيا او همان مهدى منتظر است يا خير.

(2) اگر چه انديشۀ اسلامى مى تواند اين مشكل را از طريق برهان كلامى حلّ كند ولى ما با گذر از اين شيوه مى توانيم آن را از راه استدلال تاريخى حلّ نماييم. اين امر با تلاش براى تطبيق ويژگى هايى كه از نظر تاريخى براى امام عليه السّلام ثابت شده بر كسى كه ادعاى مهدويت دارد، امكان پذير است. در نتيجه اگر آن ويژگى ها بر او منطبق گرديد، وى مهدى موعود است.

(3) حقا جاى تأسف است كسى مهدى موعود باشد امّا افراد نتوانند او را بشناسند يا كسى به دروغ ادّعاى مهدويت بكند ولى ديگران نتوانند دروغگو بودنش را دريابند، و با پيروى از او به بيراهه كشيده شوند.

(4) در نتيجه بايد هر فردى، محك و معيارى عقيدتى و ملاك و ميزانى تاريخى داشته باشد تا بتواند به وسيله آن حق را از باطل تشخيص دهد. اسلام هر دو معيار عقيدتى و تاريخى را در اختيار ما قرار داده است امّا آنچه كه محلّ بحث ماست، همان معيار و ميزان تاريخى است.

اينها برخى از ثمرات اين بحث است كه به دليل اهميت به سزاى آن، شايسته است به عنوان شاخه اى از معارف اسلامى و رشته اى از رشته هاى علوم انسانى مطرح گردد.

(5)

ب) روش استدلال

روش استدلال در اين مباحث، تابعى است از نتايجى كه مى خواهيم به آنها برسيم. ما بايد با شناخت نتايج و نيز موارد نياز به آنها، استدلال هايى متناسب با آن را سامان دهيم.

در زير تقسيمات سه گانه اى را براى آن نتايج مى آوريم:

(6) الف) تقسيم از نظر جهت گيرى انديشه مهدويت؛ يعنى مشخص كردن مصلح منتظر در نظر فرد.

در اينجا سه رويكرد وجود دارد:

1. مصلح منتظرى كه غير مسلمانان (مسيحيان، يهوديان، هندوان و...) با وجود اختلافشان در مورد شخص او و ويژگى هايش، بدان معتقدند.

2. مصلح منتظرى كه همه مسلمانان باورش دارند. لقب او مهدى است؛ در زمان خويش به دنيا مى آيد و زمين را از عدل و داد مى آكند همان طور كه از ستم و بيداد پر شده باشد.

3. مصلح منتظرى كه اماميه چشم به راه اويند؛ او محمّد بن الحسن بن على عليه السّلام امام غايبى است كه

ص: 17

ظهور خواهد كرد و زمين را از قسط و عدل لبريز مى نمايد هم چنان كه از ستم و جور آكنده شده باشد.

اين سه رويكرد در جوهر خويش يكى است و اشاره به مفهومى واحد دارد كه در برنامۀ كلى الهى مندرج است؛ اديان گذشته به آن بشارت داده اند و اسلام آن را تأييد كرده است. البته اين اختلاف ها ناشى از شرايط خاصى است كه نوعى ارتباط با تربيت فكرى بشر دارد.(1)

به هر روى شايسته است در استدلال بر وقايع آينده، از اصول مشترك و مسلّم در بين اين سه رويكرد بهره ببريم تا سخن ما براى آنها تا حد امكان، قابل قبول باشد. هر چند تا حد زيادى، شناخت اصول مشتركى كه بيانگر مفهوم كلى مهدويت باشد، مشكل مى باشد و اين به دليل عدم توافق بر امور مشتركى است كه بتوان بحث را از آنجا آغاز كرد.

(2) با اين حساب، بررسى همه جزئيات حوادث روز موعود و اقداماتى كه پيشواى منتظر به آن دست خواهد زد، نشدنى است ولى در نهايت آنچه به طور اجمال مى توان شناخت و بر آن توافق كرد، «اجراى عدالت در زمين» است.

آرى، اگر فقط به ديدگاه يهود و مسيحيت و اسلام در مورد مصلح منتظر بسنده كنيم، مى توان از برخى اصول مشترك و مورد توافق آغاز كرد و به بعضى جزئيات وقايع روز موعود نيز رسيد؛ مانند آن كه در احاديث اسلامى آمده است: در آن روز، مسيح عليه السّلام از آسمان فرود مى آيد.

(3) اما از رهگذر رويكرد دوم و سوم مى توان به جزئيات حوادث روز موعود، استدلال نمود و به اصول مشترك بسيارى دست يافت. در اين استدلال ها، منبع مورد توافق آيات قرآن كريم است كه وعدۀ روزى را داده كه اسلام عدالت محور، پياده خواهد شد و نيز رواياتى كه مورد پذيرش اماميه و غير اماميه است.

(4) گفتنى است اخبار اماميه، بسيار بيشتر از روايات غير اماميه، به نقل حوادث پس از ظهور پرداخته است. به ويژه آنجا كه از امام مهدى عليه السّلام و ياران و اقدامات آن حضرت ياد مى كند. گرچه در اخبار غير اماميه هم در مورد مسيح عليه السّلام، دجال و نشانه هاى قيامت فراوان سخن رفته است.

(5) ب) تقسيم از لحاظ محدودۀ حوادثى كه به دنبال دستيابى به آن و اثبات تاريخى اش هستيم. اگر در پى كليات و نيز جزئيات تاريخ پس از ظهور و ذكر وقايع آن و سخنان افراد شاخص آن دوره باشيم، بايد گفت اين خواسته اى است غير ممكن كه فراراهش بن بست قرار دارد؛ زيرا در زنجيرۀ اخبار تاريخ پس از ظهور، حلقه هاى فراوانى مفقود مى باشد.

اينك اما پرداختن به آن جزئيات، نه اهميتى دارد و نه مصلحتى و تنها آينده است كه ظرف تحقق آن مى باشد و خداوند بر ايجاد آن تواناست.

بدين ترتيب تحقق هر يك از نتايج بحث از تاريخ پس از ظهور، منوط به تبيين اين قبيل جزئياتل.

ص: 18


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، تاريخ الغيبة الكبرى، ص 251 تا آخر فصل.

نيست بلكه تنها شناخت انديشه هاى كلى و وقايع مهم در آن دوره كه در روايات آمده، به صورتى كه بتوان آن را از لحاظ تاريخى اثبات نمود، كفايت مى كند.

از اين رو نمى توان از پژوهشگر تاريخ پس از ظهور، انتظار داشت كه بيش از اين وارد جزئيات شود؛ زيرا به مقتضاى نوع كار و منابعى كه در دسترس اوست، تنها مى تواند به انديشه هاى كلّى و وقايع مهم بپردازد.

ج) تقسيم از جهت آنچه ما از لحاظ اثبات تاريخى به دنبال آن هستيم. گاهى ما در پى حصول اطمينان از وجود حادثۀ مشخصى هستيم و گاهى نيز به روايات معمولى براى اثبات آن حادثه معين بسنده مى نماييم.

از اين روى براى ما دو موضع وجود دارد:

(2) موضع اول: هنگامى است كه بخواهيم از وجود حادثۀ معينى كه زمان وقوع آن پس از ظهور است، اطمينان حاصل كنيم. در اين صورت مى توان به منابع زير تكيه نمود:

1. ظواهر برخى از آيات قرآن كريم كه به روشنى بر ويژگى هاى عدالت اسلامى و خيراتى كه در صورت پياده شدن احكام اسلامى به بشريت مى رسد، دلالت مى كند.

2. روايات متعددى كه همگى يك حادثه معيّن را نقل مى كنند به طورى كه يكى بر ديگرى قرينه است و آن را تصديق مى كند و در مجموع، موجب اثبات تاريخى مى باشد.

3. اخبارى كه شيعه و سنّى روايت كرده اند به شرط آن كه بر نقل يك حادثه معيّن توافق داشته باشند. هر چند تعداد اين روايات كم است ولى براى اثبات آن حادثه معيّن، كافى مى باشد.

شرايط روايت و راويان در هر مذهبى، ويژه همان مذهب است و همين امر موجب اختلاف در نقل روايات مى شود؛ در نتيجه هرگاه آنها بر نقل مضمون خبرى واحد توافق نمايند، تا حدّ بسيار زيادى از خطا و اشتباه دور خواهيم ماند.

4. خبرى كه اصول اسلامى آن را تأييد مى كند و در نتيجه براى اثبات تاريخى كافى مى باشد.

مانند اخبارى كه مى گويد امام مهدى عليه السّلام اسلام را همان طور كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورده، پياده خواهد نمود.

در نتيجه، اين روايت و امثال آن مطابق نظر اسلام مى باشد كه آموزه هايش تا پايان زندگى بشر ماندگار است.

5. قواعد كلّى اسلامى كه بر اساس آنها در علومى هم چون فقه و كلام، استدلال مى شود.

(3) حال اگر اين قواعد در محل خودش اثبات شود، بر اساس آن مى توان به نتايجى رسيد. مانند قاعده اى كه صدور حكم قضايى را تنها پس از استماع سخن شهود و ارائه ادله جايز مى داند كه بر اين اساس، رواياتى كه مى گويد: «امام مهدى عليه السّلام بدون استماع سخن شهود و ارائه ادلّه، قضاوت مى كند»، ردّ مى شود. هم چنان كه توضيح آن خواهد آمد.

در نتيجه هرگاه منابع فوق به همراه نتايجش گرد هم آيند، طرح كلى ما دربارۀ تاريخ پس از ظهور

ص: 19

كامل مى گردد و بدين وسيله خواهيم توانست هر آنچه را كه در عصر ظهور، مهم و قابل توجه است اثبات نماييم.

نهايتا بخشى از جزئيات حوادث روز موعود باقى مى ماند كه در موضع دوم اثبات مى شود؛ زيرا منابع پيش گفته در موضع اول، از اثبات اين جزئيات ناتوانند.

موضع دوم: هنگامى است كه بخواهيم براى اثبات يك مسأله تاريخى به طور معمول به خبر واحد بسنده كنيم. اين همان راهى است كه براى فهم شمارى از جزئيات حوادث به آن نيازمنديم؛(1)گرچه ارزش اين اثبات، بيشتر از ارزش خبر واحد نخواهد بود.

بر اين مبنا خواهيم توانست، برخى منابع را بپذيريم و برخى ديگر را ردّ نماييم.

منابعى كه آنها را مى پذيريم عبارتند از:

1. خبر واحدى كه قرينه هاى اندكى آن را تأييد مى كند، يا وجود دو روايت با يك مضمون، يا وجود دو سند براى يك روايت كه يكى از آن دو قرينه اى است بر درستى ديگرى.

2. خبر واحدى كه معمولا در فقه پذيرفته مى شود يعنى خبرى كه از طريق عده اى از راويان مورد وثوق، به نخستين راوى مى رسد و در نتيجه مى توان آن را به لحاظ موضع دوم، اثباتى كافى به حساب آورد، حتى اگر قرينه اى هم بر درستى آن وجود نداشته باشد.

(2) و اما منابعى كه آنها را نمى پذيريم:

1. خبرى كه اصول كلى اسلامى آن را ردّ مى كند، خواه خبر واحد باشد و خواه خبر غير واحد؛ خواه بر گرفته از كتاب باشد، خواه بر آمده از سنّت و خواه از غير آن دو.

2. خبرى كه برايش معارضى يافت شود و اين هنگامى است كه دو خبر، يك واقعه را به دو صورت متفاوت و يا متضاد نقل كرده باشند.

در اين گونه موارد اگر يكى از آن دو، بر ديگرى رجحان داشته باشد (مثلا مستفيض باشد يا با اصول كلى اسلام يا شواهد ديگر موافق باشد) آن را مى پذيريم و ديگرى را رها مى كنيم و اگر در هيچ يك از آن دو رجحانى نباشد، هر دو خبر از ارزش اثبات گرى تاريخى ساقط مى شوند.(2)

3. خبرى كه نه تأييد مى شود و نه ردّ؛ مانند خبرى كه راويانش مورد وثوق نيست و محتواى آن نيز ارتباطى مستقيم با اصول كلى اسلام ندارد تا بتوان بر درستى يا نادرستى آن گواهى داد. در نتيجه، چنين منبعى صلاحيت اثبات تاريخى را ندارد.

(3) با رد اين منابع سه گانه، اخبار روز موعود از هرگونه دست برد، توهم و يا افسانه پردازى پالايشد.

ص: 20


1- . اثباتى كه در تاريخ پس از ظهور (اين كتاب) بدان نيازمنديم با اثباتى كه در تاريخ الغيبة الكبرى (ص 208) بنا نهاده ايم، فرق دارد. زيرا اثباتى كه آنجا در نظر داشتيم، بر اساس ردّ هر گونه خبر واحد شكل گرفته بود كه آن را «سخت گيرى سندى» نام نهاديم، چه در آنجا به امثال خبر واحد نياز نداشتيم امّا در اين كتاب بدان سخت نيازمنديم؛ زيرا شمارى از حوادث، تنها با خبر واحد نقل شده است و ما براى حفظ زنجيره كلى حوادث به آن ها نياز داريم و اين تفاوت، نتايج ملموسى را به دنبال دارد كه پس از اين خواهد آمد.
2- . الصدر، سيد محمّد، تاريخ الغيبة الصغرى؛ ص 28 به بعد و ص 46 به بعد.

مى گردد. بدين ترتيب، منابع مورد اتكاى ما در كمال وضوح و روشنى خواهد بود و مى توان از آنها براى عرضه تفكر مهدوى در جهان استفاده نمود.

ج) مشكلات موجود در اين بحث

اين مشكلات از جمله اقتضائات مبحث تاريخ پس از ظهور است. در اينجا از مشكلاتى كه به طور كلى به تاريخ غيبت بر مى گردد(1) و نيز مشكلاتى كه به طور خاص به روايات وارده درباره امام مهدى عليه السّلام مربوط مى شود،(2) سخنى نخواهيم گفت؛ زيرا در جاى خود به آنها پرداخته ايم. بلكه فقط به طرح مشكلاتى كه مختص به تاريخ پس از ظهور است، بسنده مى كنيم. اين مشكلات گاه در عنوان با آن مشكلات ديگر يكى است ولى از لحاظ ساختار و ارزش متفاوت مى باشد.

اين مشكلات را مى توان چنين فهرست نمود:

(2) مشكل اول: رمزى بودن روايات نقل شده درباره حوادث آينده در بسيارى از موارد، به ويژه در رواياتى كه به شخص امام عليه السّلام مربوط مى شود؛ مانند اين روايت: «هنگامى كه پرچم او به اهتزاز در آيد، شرق و غرب عالم با نور آن روشن مى شود» يا اين روايت كه: «[امام مهدى عليه السّلام] دست بر سر مردم مى نهد و عقل هاى آنها را كامل مى نمايد» و يا اين حديث كه «پرچمش از پنبه و كتان نيست بلكه برگى از برگهاى [درختان] بهشتى است» و رواياتى از اين قبيل.

مراد اين روايات، حقايق نابى است كه الفاظ آن در معانى متعارف خود، به كار نرفته است.(3)

(3) مشكل دوم: كلّى گويى عمدى در روايات و سكوت دربارۀ برخى سخنان و كارهايى كه پس از ظهور اتفاق خواهد افتاد، به طورى كه معلوم است معصوم عليه السّلام عمدا برخى حقايق دربارۀ محتواى سخنان امام مهدى عليه السّلام را در ابتداى ظهور در مسجد الحرام نياورده است و يا خاموشى روايات دربارۀ مضمون سخنان آن حضرت به هنگام ورود به عراق در مسجد كوفه و هم چنين سكوت آنها در مورد بسيارى از مواعظ امام عليه السّلام و نيز روش هاى آزمايش يارانش؛ بلكه تنها فرموده اند: «من به آنچه او (امام مهدى عليه السّلام) به مردم مى گويد، داناترم.» اما اين كه امام مهدى عليه السّلام به مردم چه مى گويند، راهى به دانستنش نيست.

مانند اين روايت، رواياتى است كه دربارۀ ياران حضرت وارد شده است. معصوم عليه السّلام مى فرمايد:

«... و من نام آنها و پدرانشان را مى دانم...» ولى از هيچ كدام از آنها نامى نمى برد.

مشكل سوم: وجود كاستى هايى در روايات و عدم رعايت زنجيره حوادث.

(4) اين اشكال اگر چه ويژه تاريخ پس از ظهور نيست ولى در اين تاريخ، نمود و حضور بيشترى دارد و رعايت زنجيره زمانى شمارى از حوادث، تقريبا ناممكن است. نيز بسيارى از اقدامات مهمى

ص: 21


1- . ر. ك: همان؛ ص 24 به بعد.
2- . ر. ك: همان؛ ص 42 به بعد.
3- . ر. ك: همان؛ ص 212 به بعد.

كه پس از ظهور انجام خواهد گرفت، به طور كلى مسكوت مانده است. گفتنى است هر چه از آغاز ظهور دور مى شويم، وقايع نقل شده در اخبار، كمتر مى شود و گسست در زنجيره روايات افزون تر مى گردد؛ علاوه بر آن كه بيان رمزى و كلّى گويى نيز زياد مى شود.

بدين ترتيب حوادثى كه كمى قبل و بعد از ظهور رخ مى دهد، در حجم فراوانى از روايات به ما رسيده است؛ اما در دورۀ زمانى پس از آن، غير از حوادث پراكنده و سخنان متفرقى كه ترتيبى هم ندارند، حديثى نقل نشده است.

هر چه از زمان ظهور دورتر مى شويم و مثلا به واقعۀ رحلت امام موعود عليه السّلام و يا به جانشين پس از ايشان مى رسيم، روايات بسيار بسيار كمتر مى شوند.

(2) پيامبر اكرم و امامان معصوم عليهم السّلام به چند سبب اين مشكلات سه گانه را به طور عمد در سخنان خود دربارۀ امام مهدى عليه السّلام باقى گذارده اند كه مهم ترين آنها عبارت است از وجود فاصلۀ فكرى و فرهنگى بسيار عميق، بين عصر صدور روايات و دوره اى كه اين روايات دربارۀ آن سخن گفته اند.

(3) رشد و تعميق انديشه اسلامى در خلال قرنهاى طولانى كه بين اين دو دوره قرار دارد و هم چنين رشد و تكامل بيشتر آن به دست امام مهدى عليه السّلام، موجب گرديده كه درك مسائل زمان ظهور براى مردمى كه در عصر پيامبر و ائمه عليهم السّلام مى زيسته اند، ناممكن شود.

و از اين رو طبق قاعده اى كه مى گويد: «با مردم به اندازۀ عقلشان سخن گو» مصلحت آن بوده كه معصومين عليهم السّلام از اين مسائل با صراحت سخن نگويند.

(4) مشكل چهارم آنجا ظهور مى كند كه ما بر اساس مذهب خود، روايات را در مسير خاصّى كه مى خواهيم پيش ببريم.

سخن دربارۀ اين مشكل - به حسب اينكه روايات نقل شده، گاه از منابع اهل سنّت است و گاه از منابع اماميه - به دو بخش تقسيم مى شود:

(5) بخش اول: روايات موجود در منابع اهل سنّت؛ مانند: صحاح ششگانه و غير آن. اين روايات نيز كه دربردارندۀ پيش بينى حوادث آينده است خود به چهار دسته، تقسيم مى شود:

(6) 1. رواياتى كه قلمرو وسيعى دارند و جهت گيرى هاى مهم فكرى را نشان مى دهند؛ هم چون فتنه و جنگ هايى كه در طول اين تاريخ واقع مى شود و موضعى كه هر فرد مسلمانى بايد در برابر آن داشته باشد؛ دجّال و كارهايش و نيز عيسى بن مريم عليه السّلام و فرود آمدن او از آسمان و جنگ هايش با دجّال و يأجوج و مأجوج پس از گشودن سدّى كه در پشت آن زندانى شده بودند و هم چنين مضامينى از اين دست كه حجم فراوانى از روايات حوادث آينده را در بر مى گيرد. البته بخشى از اين روايات به تاريخ غيبت كبرى بر مى گردد و ارتباطى با روز موعود ندارد ولى درباره مواردى كه به تاريخ پس از ظهور بر مى گردد مانند: فرود آمدن مسيح و... بحث خواهيم كرد.

(7) 2. رواياتى كه امام مهدى عليه السّلام را فرزند فاطمه زهرا عليها السّلام معرفى مى كند و با بيان نام و ويژگى هاى

ص: 22

ظاهرى او، وى را پركنندۀ عدل و داد در زمين مى داند. مجموع اين روايات، بيش از حدّ تواتر است و وجود ايشان را به طور قطع ثابت مى كند. ولى در بحث تاريخ پس از ظهور، اين روايات تنها اندكى سودمند مى باشد.

3. اخبارى كه به توضيح نتايج اجراى كامل دين اسلام و ثمرات فراوانى كه از عدالت حقيقى حاصل مى شود، مى پردازند؛ مانند رواياتى كه بر فراوانى ثروت در آن دوره دلالت مى كنند و يا رواياتى بدين مضمون كه: «شخص در آن زمان دنبال كسى مى گردد كه زكاتش را به او بدهد ولى [به دليل بى نيازى] كسى آن را نمى پذيرد.» و يا اين كه «در آن زمان رود فرات، كوهى از طلا را آشكار مى سازد.» در صورتى كه آن را به وسعت كشت و كار و فراوانى خيرات تفسير كنيم.

اين دسته از روايات در منابع اهل سنت، مقرون با نام «مهدى» و مسأله ظهور ايشان نيست ولى عقلا و برهانا امكان تحقق مضمون اين روايات، جز در دوران پس از ظهور وجود ندارد.

(2) 4. رواياتى كه با ياد كرد از نام و عنوان «مهدى» به بيان مصالح و نيز برخى ثمرات بزرگى كه بر ظهور امام عليه السّلام مترتّب خواهد شد، پرداخته اند.

بر خلاف صحاح ششگانه، در منابعى هم چون: المسند احمد بن حنبل و المستدرك حاكم و الاربعين حافظ اصفهانى و... اين گونه روايات آمده است. بهترين مثال روايتى است كه در اين منابع با مضمون زير از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است:

اين امّت (امت اسلامى) در روزگار او (امام مهدى عليه السّلام) از نعمت هايى برخوردار مى شود كه هرگز سابقه نداشته است و ساكنان زمين و آسمان از مهدى خشنود خواهند شد.

شمار اين گونه روايات، بسيار است امّا در آنها كلّى گويى و تا حدودى ابهام وجود دارد. اين روايات هر قدر زياد باشد، تنها بخش كوچكى از اقسام چهارگانه روايات اهل سنّت را تشكيل مى دهد.

(3) بخش دوم: روايات موجود در منابع اماميه، كه به نوعى با تاريخ پس از ظهور ارتباط دارند.

رويكرد فكرى حاكم بر اين روايات، قومى و مذهبى است. بدين ترتيب كه امام مهدى عليه السّلام طبق آن نگاه مذهبى، به گفت وگو با مخالفان مى پردازد و به خاطر آن مى جنگد و هم چنين بر آن اساس، امتحانات پيچيده اى را از ديگران به عمل مى آورد؛ گويى در دنيا به غير از مسلمانان، انسان ديگرى وجود ندارد. آرى، اين سخنى منطقى است كه بگوييم امام مهدى عليه السّلام مسلمانان را برگرد محور «حق» ى كه به آن اعتقاد دارد، جمع خواهد كرد و مردم را بر آن اساس، امتحان خواهد نمود؛ ولى نبايد اين نكته را از نظر دور داشت كه به هر حال تلاش آن حضرت تنها معطوف به مسلمانان نخواهد بود؛ زيرا هم چنان كه پس از اين استدلال خواهيم كرد، دعوت او جهانى است و از سوى ديگر مى دانيم كه جمعيت غير مسلمانان در ابتداى ظهور چندين برابر مسلمانان است و به همان دليل نيز زمين تا آن روز آكنده از ظلم و جور خواهد ماند. در اين صورت نتيجه مى گيريم سعى و تلاش امام عليه السّلام و ياران

ص: 23

خاصش در مورد ساير نقاط جهان، چندين برابر عنايت ايشان به مسلمانان يا دست كم به اندازه آن مى باشد.

اما اين كه سعى و اهتمام ايشان براى مسلمانان، چندين برابر سعى و تلاش ايشان براى غير مسلمانان مى باشد (هم چنان كه منابع اماميه بر آن دلالت دارد) امرى نامفهوم است.

(2) شايد بتوان در روايات براى امثال اين رويكرد فكرى، توجيهات كافى آورد امّا به هر حال اين روايات دربارۀ موضع امام عليه السّلام نسبت به غير مسلمانان، مختصر و سربسته است. مهم ترين توجيهى كه ممكن است در اين باره به عمل آورد، اين است كه: اين روايات در واقع بازتابى از شرايط سياسى - اجتماعى زمان صدور آنهاست. البته اين به معناى جعلى بودن آن روايات نيست (زيرا هر روايتى بر طبق روشى كه در جاهاى ديگر بازگفته ايم، منطق خاصّ خودش را دارد.) بلكه مراد آنست كه به دليل شرايط ظالمانه عصر اموى و عباسى كه اصحاب ائمه عليهم السّلام با آن دست به گريبان بودند، در ميان شيعيان چنين انعكاس يافته بود كه امويان و عباسيان، نماينده ساير مذاهب اسلامى اند. از اين رو به مسائل مذهبى، بيش از حدّ واقعى پرداخته مى شد و بدين جهت هواداران ائمه عليهم السّلام بيش از جهات ديگر، نياز داشتند كه به مدد ائمه معصومين عليهم السّلام، روحيه خويش را بالا ببرند. براى اين هدف، راه كارهايى را در نظر گرفتند؛ از جمله: اعلام مواضع امام مهدى عليه السّلام در مورد مسائل مذهبى و سرپوش نهادن بر ساير مواضع و كارهاى ايشان كه ارتباط زيادى با آن مسائل نداشته، هر چند ممكن است در حكومت جهانى آن حضرت از اهميت بالايى نيز برخوردار باشد.

(3) آن روايات، عمق و گستره اى جهانى داشت و مردم زمان صدور آنها، قادر به فهم كامل آن نبودند و طبق اصل «با مردم به اندازۀ عقلشان سخن گو» امامان معصوم عليهم السّلام نمى توانستند درباره حكومت جهانى امام مهدى عليه السّلام بيش از اين سخن گويند.

به هر روى، اين مشكل راه حلى ندارد و دربارۀ روابط امام با غير مسلمانان، جز مطالبى بسيار اندك در روايات چيزى نيامده است.

(4) مشكل پنجم: نقص شخص پژوهشگر؛ چون او فقط نماينده يك مرحله از مراحل متعدد رشد و بالندگى انديشه اسلامى است.

براى روشن شدن اين مطلب، نكاتى را در پى مى آوريم:

نكته اول: مفهوم انديشه اسلامى، در دو سطح مستقل قابل طرح است:

(5) سطح اول: انديشه اسلامى به عنوان مجموعه اى از حقايق و قوانين، آن چنان كه خداوند متعال و پيامبر او و ائمه عليهم السّلام آن را معرفى كرده اند. اين همان انديشۀ برتر اسلامى و طرح و برنامۀ كامل و عادلانه براى زندگى انسان است.

(6) سطح دوم: انديشه اسلامى كه عالمان و متفكران مسلمان در طول اعصار مختلف مطرح ساخته اند. اين انديشه كه ريشه در كتاب و سنّت دارد، تا حدّ فراوان برگردان و حكايتى از سطح اول و

ص: 24

بر آمده از آن است.

مقصود اساسى آن است كه بتوان امّت اسلامى را نسل در نسل از طريق تمرين و دقت ورزى در سطح دوم - كه نمادى از سطح اول است - در راستاى فهم و اطاعت پذيرى از سطح اول، تربيت كرد.

انديشه اسلامى در سطح دوم خود همواره در راه رشد و تعميق هر چه بيشتر قرار دارد و از اين رو درست است كه گفته شود: هر يك نسل يا چند نسل از امت اسلامى، نماد يك مرحله از مراحل سير انديشه اسلامى است كه همواره در حال رشد و بالندگى مى باشد. و بايد پذيرفت انديشه اسلامى - هم چنان كه بر پژوهشگران اين حوزه، پوشيده نيست - هنوز به كمال خود نرسيده و حتى پاره اى از مسائل وجود دارد كه هرگز به آنها پرداخته نشده است.

نكتۀ دوم: هر انديشمندى به طور طبيعى، فرزند زمانه اى است كه در آن مى زيد و هر چند نبوغ و استعداد فراوانى هم داشته باشد، نمى تواند زمان را درنوردد و مدعى شود كه به سطح اوّل انديشه اسلامى رسيده يا ادعا كند كه او از درجه بيدارى و فرهنگى اى كه نسل هاى آينده اسلامى برخوردار خواهند شد، بهره مند است؛ همان فرهنگى كه بر اساس كشف اشتباهات گذشته و ترميم كاستى هاى موجود در آن، سرپا مى ايستد.

در اين صورت هر پژوهنده اى به عنوان نماد يك مرحله از مراحل رشد انديشه اسلامى، به طور طبيعى و ذاتى داراى اين نقص است كه نمى تواند از سطح خويش فراتر رود. در حالى كه امام مهدى عليه السّلام - با وجود فرهنگها و افكار و قوانينى كه در هنگام ظهورش، همه جا را فرا گرفته - نماد و نمايندۀ سطح اول انديشه اسلامى است و به طور كامل سطح دوم را به سطح اول ارتقا داده و پيوند مى زند؛ هم چنان كه اخبار اماميه بر اين مطلب، تصريح كرده اند و ديگر مذاهب اسلامى هم معترفند كه آن حضرت، اسلام را همان طور كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله عرضه داشته، پياده خواهد نمود.

مشكل از آنجايى سر بر مى آورد كه پژوهنده اى بخواهد به آنچه فراتر از عصر و زمانه خويش است، بينديشد و به شناخت حقيقت فردى كامل و جامعه اى عادلانه دست يابد.

(2) نكته سوم: پس از شناخت كاستى ها و مشكلاتى كه در اخبار تاريخ پس از ظهور وجود دارد، بايد آنها را به كمك اصول شناخته شده اسلامى، در چند زمينه زير حل و رفع نماييم:

1. فهم متون به طور عام.

2. درك تعبيرات رمزى و تأويلى.

3. تلاش براى شناخت رويكردهاى عمومى كه امام مهدى عليه السّلام بر آن اساس در دو عرصه اجتماعى و قانون گذارى، حركت خواهند كرد.

4. ترجيح برخى متون روايى بر برخى ديگر.

... و ساير زمينه ها.

پس از بيان اين نكات سه گانه، روشن مى شود كه هر پژوهشگرى به ميزان بهره مندى اش از

ص: 25

فرهنگ اسلامى و به اندازه رشد انديشه اسلامى در عصر او، خواهد توانست كاستى هاى موجود در روايات را پر سازد؛ ولى امكان ندارد كه وى به عين شرايط و وضعيت موجود در زمان پس از ظهور - با همۀ ژرفا و گستره اش - برسد؛ به ويژه آن كه در شمارى از روايات آمده است كه امام مهدى عليه السّلام امرى جديد، كتابى جديد و حكومت جديدى را خواهد آورد.

شايد از روشن ترين مثالها براى اين موضوع، مطلبى باشد كه محى الدين ابن عربى دربارۀ تاريخ پس از ظهور بيان نموده است. او گمان برده كه امام مهدى عليه السّلام به اصلاح جهان همت مى گمارد در حالى كه نه دستيارانى دارد و نه قانونى [جديد] را خواهد آورد.(1)

در واقع او به اندازۀ سطح تفكر اسلامى اش سخن گفته است و ما اينك كه انديشه اسلامى ژرفاى بيشترى يافته است، آن سخن را در نهايت ناآشنايى و غرابت مى يابيم.

مشكل پنجم تنها در بحث از تاريخ پس از ظهور، چهره مى نمايد وگرنه در تاريخ غيبت صغرى و كبرى، اين مشكل وجود ندارد؛ زيرا آن دو دوره سپرى شده و يا مى شوند و ابعاد و جوانب آنها معلوم است و هر انديشمند اسلامى مى تواند مباحث آنها را سامان دهد؛ ولى تاريخ پس از ظهور چنين نيست؛ زيرا عالمان و پژوهشگران از درك ژرفاى حقيقى آن ناتوانند.

(2) مشكل ششم: هنگام نقد و بررسى رواياتى كه حوادث پس از ظهور را شرح مى دهد، گاه به ذهن خطور مى كند كه آن حوادث بر پايه معجزه استوار مى گردد؛ در حالى كه تصديق آن آسان نيست. از اينرو فهم همه جانبۀ اين احاديث مشكل مى شود.

گفتنى است اين مشكل را نمى توان در فهرست مشكلات واقعى تاريخ پس از ظهور جاى داد؛ زيرا مشكلات پيشين، حقيقتا موجب نقص و كاستى بحث بوده و پژوهشگر را ناچار مى سازند كه واقعيت را بپذيرد اما اين مشكل چنين نيست و در واقع نقطۀ ضعف، در نزد انديشمندانى است كه معجزه را معتبر نمى دانند؛ زيرا در شمار مهمى از آن روايات، به طور كلى به هيچ معجزه اى اشاره نشده است و تنها اقدامات امام مهدى عليه السّلام و دستاوردها و تعداد ياران او و... گزارش شده كه اساسا در آنها از معجزه خبرى نيست.

(3) امّا شايسته است در ميان آن روايات، آنهايى را كه بر معجزه دلالت دارند يك به يك مورد بررسى دقيق قرار داد؛ در نتيجه هر كدام مطابق قانون معجزه ات بود،(2) پذيرفته و هر كدام كه از حدود قانون معجزات بيرون بود، رد شود و از صلاحيت اثبات تاريخى ساقط گردد.

بنابراين، مشكل ششم از اهميت قابل توجهى برخوردار نيست و تنها پنج مشكل نخست داراى اهميت مى باشد كه بايد تا حد امكان براى رفع آنها و جلوگيرى از تأثيرات منفى شان، به بررسى و ارائه راه حل پرداخت.7.

ص: 26


1- . ابن عربى، محى الدين، الفتوحات المكية؛ ج 3، ص 327 به بعد.
2- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، تاريخ الغيبة الكبرى؛ ص 37.

د) راه هاى برون رفت از اين مشكلات

هم چنان كه پيش از اين نيز اشاره كرديم، پاسخ قاطع به اين مشكلات به صورت كلى و جزئى توسط پژوهشگرى كه معاصر با دوران ظهور يا پس از آن دوران نيست، امكان پذير نيست.

به همين دليل بهتر است به ناتوانى اين بحث از احاطه به ژرفاى حقيقى روز موعود و جزئيات حوادث آن اعتراف كنيم؛ در نتيجه نهايت تلاش ما اين خواهد بود كه انديشه هاى كلّى و اقدامات اساسى در آن زمان را از طريق رواياتى كه به ما رسيده و اصولى كه مى شناسيم، ترسيم نماييم.

بهترين شكل برون رفت از اين مشكلات، اتخاذ دو روش مترتّب بر يكديگر است:

(2) روش اول: رفع و حل مشكلات از طريق اصول كلى برگرفته از قرآن و سنّت. براى اين كار، تمامى رواياتى را كه در منابع اين تاريخ (تاريخ پس از ظهور) وجود دارد بر فهم متعارف از اسلام عرضه مى كنيم. مراد از فهم متعارف از اسلام، همان فهم بر آمده از قرآن و سنّت است كه يا دليلى از آيات و روايات دارد و يا استدلالى عقلى و برهانى.

به مدد اصول زير، مى توانيم به نتيجه هايى قطعى براى حل اين مشكلات دست يابيم:

(3) 1. تلاش براى درك عبارات رمزى موجود در روايات به طورى كه با فهم درست از اسلام هماهنگ باشد. اين در جايى است كه فهم ظواهر اين روايات، اساسا امكان نداشته باشد وگرنه برداشتهاى رمز گونه هم چنان كه در آموزه هاى اسلامى ثابت شده است، معمولا مبنايى براى باورهاى نادرست و انحرافى از اسلام مى باشد.

هنگامى كه بين كنار گذاشتن اين روايات و يا تأويل آنها مردد باشيم، تأويل صحيح آنها بهتر است؛ و چرا چنين نباشد در حالى كه مى دانيم استفاده از تعبيرات رمزى و تأويلى در كلام پيامبر و ائمه عليهم السّلام مرسوم و متعارف بوده است، به ويژه كه سخنان آن گراميان از ميزان درك شنوندگان بالاتر بوده است. هم چنان كه در مورد روايات حوادث پس از ظهور، وضع اين چنين است.

(4) 2. سعى در پر كردن فضاهاى خالى و كاستى هاى موجود در اين تاريخ، با عنايت به اين كه مى دانيم امام مهدى عليه السّلام به طور طبيعى پس از ظهور بر اساس اصول كلى اسلامى عمل خواهد نمود؛ هر چند روايات - در نتيجه شرايط خاص - به آن تصريح نكرده باشند.

امّا كاستى هاى فراوانى باقى مى ماند كه مى توانيم همه يا بخشى از آنها را از طريق روش دومى كه به زودى مى آوريم اصلاح نماييم و بدون به كارگيرى اين روش، ترميم آن نقايص ممكن نخواهد بود. همان طور كه پس از اين خواهد آمد با استفاده از اين دو روش، خواهيم توانست بخش مهمى از آن نقص ها را جبران نماييم.

(5) 3. رد هر خبرى كه مخالف نصوص و اصول كلى اسلامى باشد (البته تا وقتى كه مستفيض يا متواتر نباشند.)

ص: 27

4. دست يابى به برخى امور كه روايات دربارۀ آنها ساكتند و به رويكردهاى كلى دولت جهانى امام عليه السّلام مربوط مى شوند. به اين امور مى توان پس از رفع مشكل پنجم تا حد امكان دست يافت.

5. در پرتو اصول كلّى، تلاش براى فهم ارتباط بين حوادثى كه ربط آنها با يكديگر در نقل هايى كه به ما رسيده واضح و روشن نيست؛ يا كوشش براى مرتّب كردن ترتيب زمانى آن حوادث، در صورتى كه آن ترتيب در اخبار لحاظ نشده باشد.

روش دوم: هنگام فقدان اصول كلى، تنها راه رسيدن به نتيجه، ارائه طرحهاى احتمالى است؛ به اين صورت كه دو يا سه احتمال قوى تر در مورد مشكلى كه وجود دارد ارايه گردد. در اين حالت ما باور قطعى به هيچ كدام از آن احتمالات نداريم گرچه در اغلب موارد مى توانيم با گردآورى قراين، يكى از آنها را ترجيح داده و برگزينيم.

در صورتى كه با كمك اصول كلى نتوانيم به نتيجه برسيم، با اين روش خواهيم توانست به برخى نتايج دست پيدا كرده، باقى مشكلات را حل نماييم.

آرى، تنها دو مطلب باقى مى ماند كه تأمل بيشترى را مى طلبد:

1. نگاه مذهبى كه در اخبار اماميه پررنگ مى باشد اگر چه در عصر صدور آن اخبار توجيه داشته امّا در عصر حاضر، ارزش اجتماعى خويش را از دست داده است؛ زيرا حكومت امام مهدى عليه السّلام جهان شمول و براى همه انسان هاست.

اگر بخواهيم به شيوه اى جامع و كامل به مبحث تاريخ پس از ظهور بپردازيم، روا نيست كه صرفا بر اين مطلب تأكيد ورزيم و ديگر جنبه هاى آن را رها سازيم.

(2) نكته مهم: پس از قبول اين دسته خبرها كه بر اساس برداشت اماميه از مهدويت، شايستگى اثبات تاريخى را دارند مى توانيم با دو روش، بر اين رويكرد مذهبى سرپوش بنهيم:

(3) روش اول: هرگاه تلاش كنيم تا كاستى هاى موجود در روايات را ترميم نماييم و بر ارتباط امام مهدى عليه السّلام با مردم و دولت هاى غير مسلمان جهت آماده سازى آنها براى پيوستن به دولت جهانى استدلال بياوريم، آنگاه خواهيم توانست رويكردهاى كلى و آثار بسيار ارزشمندى را كه بر اين موضوع بار مى شود، درك نماييم و نهايتا دلالتى واقعى از اين گونه اخبار به دست مى دهيم. بى ترديد امت اسلامى، رهبرى كاروان بشريت را در مسير عدالت كامل به دست خواهد گرفت. با تلاش اين امت، امام مهدى عليه السّلام جهان را فتح خواهد نمود و دعوت مقدسش را در سراسر آن منتشر خواهد ساخت. به اين منظور، امت اسلامى بايد همه ظرفيت هاى خود را متناسب با اين مسئوليت عظيم افزايش دهد؛ در غير اين صورت تلاش هايش در سطح جهان بى ثمر خواهد ماند و در نهايت برنامه كلى الهى مخدوش خواهد شد. از اين روست كه در برنامه كلى الهى، بر تربيت اين امت - چه در عصر غيبت و چه در عصر ظهور - بسيار تأكيد شده است.

ثمرۀ اين تربيت در عصر غيبت، بر آمدن گروهى از مؤمنان است كه در ركاب آن حضرت جهان

ص: 28

را فتح خواهد نمود. اين در حالى است كه عموم بشريت گرفتار كژى و سركشى و ستم و بيداد مى باشد حتى امت اسلامى نيز از اين انحرافات بر كنار نيست و با اين وصف امكان ندارد چنين امتى كه اكثريت افرادش به كژى ره مى پويند بر كرسى رهبرى جهان تكيه زنند. البته بايد براى ارتقاى مرتبۀ اخلاص آن ها اقدام شود تا آن كه امت اسلامى به سرعت در جايگاه رهبرى جهان قرار گيرد.

اين امر نيازمند اقدامات گستردۀ نظامى و فكرى - فرهنگى است اما لازم است بدانيم امام موعود عليه السّلام با مسلمانانى وارد چالش خواهند شد كه منحرف باشند هر چند از لحاظ فكرى - و نه عملى - با امام عليه السّلام هم مذهب باشند.

روش دوم: بيان نكردن هر آنچه كه موجب تحريك عواطف مذهبى و شعله ور شدن آتش كينه بين پيروان مذاهب اسلامى مى گردد. هر چند كه با اين سكوت كاستى هايى در اين تاريخ پديد آيد.

البته تعداد اين روايات فرقه گرايانه زياد نيست و آنها نيز اسناد درستى ندارند؛ پس نبايد بى توجهى به آنها موجب تأسف گردد.

2. حقيقتا يك پژوهنده نمى تواند ژرفاى حقيقى روز موعود را درك نمايد. از اين روست كه راه بر روى شناخت جزئيات برنامه اى كه امام عليه السّلام اعلام خواهد كرد و نيز عمق واقعى فرهنگ فرد مسلمان و جامعه اسلامى در آن زمان، بسته است و تنها مى توان به شيوه اجمال و به شكل قضاياى كلّى از رويدادهاى آن روز بزرگ سخن گفت.

(2) پس از آگاهى از محورهاى پنج گانه، به روشنى مى توانيم سستى اشكالى را كه در ابتداى اين مقدمه آورده شد، مبنى بر اين كه «طرح اين بحث، بيهوده و تير افكندن در تاريكى است» دريابيم.

ثمرات بحث تاريخ پس از ظهور را نمى توان ناديده گرفت؛ زيرا هر يك از آن ها (كه در ذيل محور اوّل از اين مقدّمه آورديم،) به تنهايى كافى است كه ما را براى ورود به اين مبحث قانع سازد.

(3) اما اين كه «تيرى در تاريكى» باشد، چنين نيست؛ زيرا ما اين تاريخ را از منابع و اصول كلى اسلامى دريافت مى كنيم و هرگز ادعاى غيب گويى نداريم. آرى، اخبارى كه از پيامبر و امامان معصوم عليهم السّلام نقل شده و ما بر آنها تكيه مى كنيم، حاوى اخبار غيبى و حوادث آينده نيز مى باشد كه خداوند به آنها تعليم فرموده است. هم چنان كه در تاريخ گذشته نيز بر چنين رواياتى اعتماد كرده و درستى آنها را اثبات كرده ايم. حتى برخى از آنها از چنان درستى و صحتى برخوردار است كه مى توان بر آن اساس عقايد اسلامى را ثابت كرد، چه رسد به موضوع مهدويت.(1) در نتيجه اگر بعضى از آن خبرها را بتوان تصديق كرد، بعيد نخواهد بود كه بتوانيم همۀ آنها را نيز پذيرفته و تصديق نماييم.

اما در مورد اين اشكال كه «معلوم نيست اين پيشگوييها تحقق پيدا كند يا نه» بايد گفت اين بستگى به استحكام و قوت ادله اى دارد كه ارائه مى كنيم كه برخى به طور قطع نتيجه مى دهد و برخى ديگر به ظن قوى. گرچه هر دو آنها شايستگى اثبات تاريخى را دارد.د.

ص: 29


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 537 به بعد.

عناوين بخش ها و فصل هاى كتاب

اين كتاب به سه بخش كلى تقسيم مى شود:

(2) بخش اول: نشانه ها و مقدمات ظهور

گفتار اول: مبانى كلى ظهور (مسائل اصلى كه روز موعود بر مبناى آنها پديد مى آيد.)

فصل اول: ارتباط روز ظهور با برنامه كلى الهى براى بشريت

فصل دوم: تأثيرات غيبت كبرى در دوران پس از ظهور، نسبت به خود امام مهدى عليه السّلام و نيز اصحاب ايشان و هم چنين تمام بشريت.

فصل سوم: تعيين زمان ظهور از نظر شرايط و نشانه ها، و نتيجه تحقق آن ها در پس از ظهور و اشاره به اين كه بيان اين شرايط و نشانه ها، به معناى تعيين زمان ظهور كه در روايات از آن نهى شده، نيست.

فصل چهارم: نگاه امام مهدى عليه السّلام به هستى، زندگى و قانون گذارى.

فصل پنجم: برنامه خداوند براى دوران پس از ظهور.

گفتار دوم: حوادث نزديك به زمان ظهور، از قبيل: شورش سفيانى، فتنه دجّال، كشته شدن نفس زكيّه، صيحه و نداى آسمانى و...

در مورد سه حادثه نخست، در كتاب تاريخ الغيبة الكبرى به اندازه كافى بحث كرده ايم ولى در اين كتاب، تحليلى جديد از آنها بدست خواهيم داد.

(3) بخش دوم: حوادث مربوط به ظهور و برپايى دولت جهانى تا وفات امام مهدى عليه السّلام

گفتار اول: حوادث ظهور از آغاز تا حركت امام عليه السّلام به عراق فصل اول: معناى ظهور و چگونگى آن.

فصل دوم: امكان و زمان ظهور.

فصل سوم: اوّلين سخنرانى امام عليه السّلام به همراه شرح نبردهاى آن حضرت.

فصل چهارم: تعداد ياران امام عليه السّلام و ويژگى آنها و چگونگى گرد آمدنشان.

فصل پنجم: دستاوردهاى قيام امام عليه السّلام تا هنگام رسيدن به عراق.

گفتار دوم: فتح جهان

فصل اول: منطقه اى كه امام عليه السّلام قيام جهانى اش را از آنجا آغاز مى نمايد.

فصل دوم: گسترۀ حكومت مهدى موعود عليه السّلام.

فصل سوم: او چگونه مى تواند با يارانى اندك در برابر ابرقدرت هايى كه داراى نيرو و امكانات فراوانند، بايستد؟

فصل چهارم: چگونگى و مدت زمان فتح كامل جهان؛ از ابتداى ظهور تا زمان تشكيل دولت

ص: 30

جهانى.

فصل پنجم: مواضع اشخاص و گروه ها در برابر او.

فصل ششم: مدّت حكومت ايشان.

گفتار سوم: دولت جهانى امام مهدى عليه السّلام

فصل اول: كتاب و قضاوت جديد

فصل دوم: موضع امام عليه السّلام در مسائل سياسى و اجتماعى

فصل سوم: ضمانت هاى اجرايى سريع، براى پياده كردن عدالت كامل در جهان.

فصل چهارم: فرماندهى ياران حضرت و ميزان شايستگى و ظرفيت آنها.

فصل پنجم: تزكيه و تربيت امّت و ياران امام عليه السّلام توسط ايشان.

فصل ششم: روش امام عليه السّلام در تربيت امّت.

فصل هفتم: بيان دستاوردهاى امام عليه السّلام در زمينه هاى اجتماعى و اقتصادى.

فصل هشتم: موضع امام عليه السّلام در برابر اهل كتاب و مشاركت مسيح عليه السّلام با آن حضرت در رهبرى جهانى.

گفتار چهارم: پايان زندگى امام عليه السّلام.

بخش سوم: جهان پس از امام مهدى عليه السّلام

گفتار اول: ويژگى هاى كلى دولت و جامعه در آن روزگار.

گفتار دوم: پايان زندگى بشر و بررسى صحت و سقم اين روايت كه: «قيامت جز در زمان مردمان تبهكار برپا نمى شود.»

در بخش سوم، بحث را نسبتا خلاصه كرده ايم؛ زيرا در كتاب بعدى خود (اليوم الموعود بين الفكر المادّى و الدينى) به طور مفصل به آن پرداخته ايم.

نام كتاب حاضر را تاريخ پس از ظهور نهاده ايم؛ زيرا قصد داريم تاريخ بشريت را از زاويۀ زمانى ظهور امام و پس از آن بنگريم و اگر هم به نشانه هاى ظهور و خود واقعه ظهور مى پردازيم، از آن روست كه اينها مقدمات تاريخ پس از ظهور مى باشند.

ص: 31

ص: 32

بخش نخست نشانه ها و مقدمات ظهور

اشاره

ص: 33

ص: 34

گفتار اول مبانى كلى ظهور

اشاره

ص: 35

ص: 36

فصل اول ظهور امام مهدى عليه السّلام و برنامۀ كلى الهى

برنامه كلى الهى كه به دنبال خود شرايط ظهور را فراهم خواهد آورد، اينك در انتظار آخرين و بزرگ ترين نتيجه و ثمرۀ خويش يعنى «روز موعود» مى باشد.

حاصل اين انديشه آن است كه از رهگذر سخن پروردگار متعال كه فرمود:

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ (1) و جن و انس را نيافريدم جز براى آن كه مرا بپرستند.

مى توان دريافت كه غرض ارجمند الهى از آفرينش بشر و اعطاى دو نيروى تفكّر و اختيار به او، به كمال رسانيدن وى مى باشد. اين كمال چيزى نيست جز پرستش خالصانه پروردگار بزرگ و اين هدف گذارى الهى، هرگز تغيير نخواهد كرد.(2)

بندگى خالصانه و پرستش حقيقى خداوند، منوط به شرايطى است كه در زير مى آيد:

1. وجود طرح و برنامه اى كامل و عدالت محور كه بشر آن را از سوى خداوند دريافت دارد و قانونى اساسى و فراگير براى جامعه بشرى گردد.

2. وجود پيشوايى حكيم كه آن قانون را در «روز موعود» به طور كامل اجرا نمايد.

3. وجود شمارى كافى از مؤمنان مخلص كه آن پيشوا را در اجراى مطلوب مأموريتش يارى دهند.(3)

(2) توضيحى درباره شرط نخست: برنامه خداوند آن است كه چنين قانونى را بنيان گذارده، بشر را به مدد آن و در امتداد كاروان انبيا عليهم السّلام در درازناى تاريخ پرورش دهد تا سرانجام اجراى اين برنامه در چارچوب مكتب اسلام با موفقيت صورت پذيرد. و روشن است كه آن «طرح و برنامۀ كامل و

ص: 37


1- . سورۀ الذاريات (51)، آيه 56.
2- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 233 به بعد.
3- . ر. ك: همان؛ ص 476 به بعد.

عدالت محور» چيزى جز اسلام نيست.(1)

توضيحى دربارۀ شرط دوم: خداوند متعال اين شرط را در امام مهدى عليه السّلام به عنوان رهبرى اسوه و نمونه قرار داده است تا حضرتش آن قانون كامل را در روز موعود پياده سازد. خداوند او را پس از گذشت نسل هاى فراوانى از انسان ها، هم چنان زنده نگه داشته است و بى شك زنده بودنش در طول اين دوران، براى به عهده گرفتن رهبرى قيام جهانى در روز موعود، امرى لازم و ضرورى است.(2)

(2) توضيحى دربارۀ شرط سوم: تحقق اين شرط در برنامۀ الهى، تنها پس از ظهور دين اسلام امكان پذير شده است. به عبارت ديگر، اسلام است كه مى تواند چنان مؤمنان مخلصى را براى يارى رهبر جهانى در روز موعود پرورش دهد؛ زيرا تربيت افراد بر اساس درك و عمل به اديان گذشته، نمى تواند در تحقق بخشيدن به «عدالت» در روز موعود، به كار آيد و ثمربخش باشد.

بشر در زمان پيامبران گذشته، توان فهم و هضم مفاهيم والاى «برنامه كامل و عدالت محور» را نداشته و فقط امّت اسلامى است كه مى تواند بر اساس آن قانون و برنامه، هم از لحاظ درك مفاهيم آن و هم از نظر پيروى عملى از آن، تحت تربيت قرار گيرد؛(3) تا در اين سير و سلوك علمى و عملى، توفيق هم يارى و مشاركت در تحقق روز موعود و تحكيم پايه هاى حكومت عدل جهانى، براى گروهى از مخلصان پاك سرشت اين امت فراهم آيد.

از اين رو امت اسلامى بايد مسير طولانى تربيت را در شرايط ويژه اى هم چون امتحان و پالايش روح و روان بپيمايد، و اين خود در دو ساحت تربيت عقلى و ايمانى سامان مى پذيرد:

(3) تربيت عقلانى: امت اسلامى (و نيز به طور غير مستقيم همه بشريت) از رهگذر آموزه هاى عالمان و متفكران اسلامى و نازك انديشى هاى آنان دربارۀ معارف والاى اسلام، تحت تربيت قرار مى گيرند تا به سطحى از عقلانيت برسند كه توان درك انديشه ها و قوانين جديدى را كه در روز موعود اعلان خواهد شد، پيدا نمايند.

(4) تربيت ايمانى: اين جنبه از تربيت آنگاه حاصل مى شود كه امت اسلامى، شرايط دشوار ظلم و بيداد و انحرافات را از سر بگذراند و برگزيدگان صالح اين امت، آن چنان اخلاص و ايمان و اراده اى داشته باشند كه عكس العملشان در برابر اين كژيها و زشتيها، تنها و تنها در راستاى اجراى آن «قانون كامل» و يا به عبارتى ديگر، پيروى تام و تمام از اسلام باشد.

به همين ترتيب نسل در نسل، اين ترتيب استمرار مى يابد و در طى اين فرآيند، شمار اين مخلصان فزونى پيدا مى كند - هم چنان كه بر شمار هواخواهان جور و ستم نيز افزوده مى گردد - تا روزى فرا رسد كه تعداد اين مؤمنان مخلص براى قيام جهانى در روز موعود به شمارى كافى برسد؛ در آن هنگام تحقق وعدۀ الهى حتمى خواهد شد، زيرا سه شرط پيش گفته، محقق شده است.د.

ص: 38


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 261.
2- . همان؛ ص 501 به بعد.
3- . همان؛ ص 255 به بعد.

در اينجا مى توان ميزان ارتباط «روز موعود» را با «برنامۀ كلى الهى» به روشنى دريافت؛ زيرا حقيقتا در آن روز است كه عبوديت و پرستش واقعى پروردگار - به عنوان هدف اصلى آفرينش - تحقق پيدا مى كند.

در اين صورت، روز ظهور نه رويدادى غير منتظره و تصادفى است و نه پديده اى موقت و زوال پذير، بلكه نتيجه طبيعى و مورد نظر خداوند از آفرينش بشر مى باشد.

آرى در اين راه، پيامبران، اوليا و شهيدان تلاش ها و مجاهدت هاى فراوان نموده اند و اگر چه تكاپوى خالصانه آنها در عصر خويش به نتيجه مطلوب نرسيده ولى تلاش آنها براى روز موعود ذخيره گرديده است.

تحمل رنج ها و سختى ها و نيز فداكارى و جانفشانى انسان هاى مؤمن در طول تاريخ، براى رسيدن به چنان روزى بوده است، زيرا رهبر آن روز بزرگ، فريادرس فرياد خواهان، آرزوى آرزومندان، برطرف كننده درد و رنج مظلومان و پديدآورندۀ عدالت بزرگ است.

ص: 39

ص: 40

فصل دوم تأثيرات غيبت كبرى در دوران پس از ظهور

در اين فصل دربارۀ نتايج و تأثيرات غيبت كبرى در دوران پس از ظهور، نسبت به خود امام مهدى عليه السّلام و نيز نسبت به اصحاب ايشان و همچنين امت اسلامى و بلكه تمامى بشريت، سخن خواهيم گفت.

غيبت كبرى در مفهوم عظيم و پردامنه اش، مى تواند سه معنا داشته باشد:

1. به تأخير افتادن روز موعود تا زمانى دور و موعدى نامعلوم.

2. طول عمر امامى كه براى مأموريت جهانى در روز موعود ذخيره شده است و نيز معاصر بودن وى با نسل هاى بسيارى از امت اسلامى (بر اساس برداشت اماميه).

3. غيبت آن رهبر و بى اطلاعى مردم از شخص او و نيز محل سكونت و چگونگى زندگى اش.(1)

هر كدام از اين سه مفهوم، تأثيرى حقيقى و مهم در روز موعود بر جاى خواهد گذاشت.

(2) اما مفهوم اول: اين مفهوم را اماميه و غير اماميه قبول دارند؛ زيرا مسأله به تأخير افتادن روز موعود، از امور روشن و مسلم در نزد همه مسلمان از صدر اسلام مى باشد. در چارچوب اين مفهوم، تفاوتى نمى كند كه در خلال اين زمان طولانى، آن حضرت به دنيا آمده باشد يا خير و يا اين كه غايب باشد يا حاضر.

اين «به تأخير افتادن» از جهات مختلف، ثمراتى مهم و آثارى ژرف را در ارتباط با روز موعود و دولت جهانى، از خود به جاى مى گذارد:

الف) عبور امت اسلامى از گردنه آزمايش ها و ابتلائات و ظهور جوهره ايمان در انسان هاى صالح و ره سپردن آنان در راه تعميق اخلاص و بيدارى.

ب) اين شرايط سخت و طولانى، باعث بر آمدن شمارى كافى از انسان هاى مخلص و كاملى خواهد شد كه افتخار فرماندهى نبرد عدالت خواهانه جهانى در روز موعود، نصيبشان مى شود.

ص: 41


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 34.

ج) اين زمان طولانى، چونان يك مربى، عهده دار كامل كردن تربيت نسل هاى امت اسلامى در دو ساحت عقلى (درك برنامه عدالت محور و كامل الهى) و ايمانى و عملى (تمرين و ممارست براى اطاعت از آن برنامه و جانفشانى در راه آن) مى باشد.

بايد يادآور شد كه اين تربيت، تنها مخصوص مؤمنان كامل و مخلص نيست بلكه امرى است فراگير كه ديگران را نيز با وجود اختلاف مرتبه علمى و عملى، در بر مى گيرد. چنين تربيتى موجب مى گردد امت اسلامى در سطحى قرار گيرد كه آمادگى لازم براى درك قوانين و نيز انديشه هايى را كه در دولت جهانى اعلان خواهد شد، داشته باشد. هم چنان كه گفتيم اين جهات سه گانه، بستگى به وجود امام غايب عليه السّلام ندارد بلكه مى توان به نتيجه دهى آنها باور داشت و در عين حال به وجود آن حضرت - مثلا - ايمان نداشت؛ همان طور كه غير اماميه چنين اند.

آنگاه كه خداوند با علم بى كران خويش دريابد كه اين امور طبق آن برنامۀ كامل، به نتيجه دهى رسيده است، امام مهدى عليه السّلام را در زمان خويش پديد خواهد آورد تا امت اسلامى و بشريت را با رهبرى خود به ساحل صلح و عدالت برساند.

ناگفته نماند هر چند به طور اجمال بر آنيم كه بين اين جهات سه گانه و وجود امام غايب ارتباطى نيست اما نبايد در اين باره تن به مبالغه دهيم. براى روشن شدن اين سخن، توجه خوانندگان را به دو نكته جلب مى نماييم:

(2) نكتۀ اول: همه مذاهب اسلامى با وجود اختلافاتى كه دارند، در اين باور مشترك اند كه «حقانيت»، منحصر به يكى از آنهاست و مذاهب ديگر، همگى كم و بيش از اسلام واقعى دورند. در اينجا هر مذهبى، مدعى بر حق بودن خويش است.

(3) نكته دوم: تزكيه و پالايش دل هاى مؤمنان كه براى ورود به روز موعود امرى ضرورى است، جز بر مبناى «حق» صورت نمى پذيرد و آزمايش ها و امتحانات جز از رهگذر اطاعت پروردگار و اخلاص گزارى نسبت به او، معنا نمى يابد. بر اين اساس مى توان گفت آموزش و تربيت انسان ها بر اساس مذهب يا مذاهبى كه از اسلام حقيقى دورند، جز بر اساس باطل نيست هر چند كه اسم اسلام روى آن باشد.

از اين روى امر تزكيه و پالايش جانهاى مؤمنان، منحصر به مذهبى است كه حق مدار، مطابق با اسلام و مورد رضايت خداوند باشد و انسان هاى كاملى را پرورش دهد كه در روز موعود، تحت ولايت حضرت صاحب الامر عليه السّلام بپا خيزند.

بنابراين، نتايجى كه از مفهوم اول به دست مى آيد جز بر همان مذهب حق، مترتب نمى شود.

(4) اما مفهوم دوم: (طول عمر امام مهدى عليه السّلام و هم عصرى آن حضرت با تاريخ طولانى امت اسلامى به طور خاص و تمامى بشريت به شكل عام.)

هر نتيجه اى كه از اين مفهوم به دست آيد، تنها مربوط به ديدگاه اماميه در خصوص حضرت

ص: 42

بقية اللّه عليه السّلام است. در نتيجه هرگاه بدانيم اين مفهوم چه نقش مهمى در تكميل و تثبيت عدالت در عصر ظهور خواهد داشت، آنگاه به برترى ديدگاه اماميه بر ديگران در اين موضوع پى خواهيم برد.

خداوند متعال بهترين طرح و برنامه براى تحقق عدالت در دولت جهانى را طرح و برنامۀ غيبت قرار داده است؛ از همين جاست كه به درستى ديدگاه اماميه پى مى بريم.(1)

اينك با تحليل بيشترى از اين موضوع آشنا خواهيم شد:

در ديدگاه اماميه، حضرت مهدى عليه السّلام ويژگى هاى زير را داراست:

اول: عصمت؛ ايشان دوازدهمين امام معصوم مى باشد.

دوم: آن حضرت چه غايب باشد و چه حاضر، يگانه رهبر حقيقى جهان، به طور عام و رهبر امت اسلامى به طور خاص مى باشد.

سوم: هم عصرى با نسل هاى زيادى از امت اسلامى به طور خاص و بشريت، به طور عام.

چهارم: قرار داشتن در افقى بالا از بصيرت و آگاهى، به طورى كه از تمامى حوادث و علل و نتايج و ويژگى هاى آنها، هر روزه و هر ساله آگاه مى گردد.

پنجم: ارتباط با مردم در دوران غيبت؛ او با مردم در ارتباط است و آنها نيز با او، و جز در مواردى بسيار نادر او را نمى شناسند و نمى دانند كه او مهدى موعود عليه السّلام است.(2)

(2) بديهى است اين ويژگى ها در تصور غير اماميه درباره امام مهدى عليه السّلام نمى گنجد. در باور آنان، وى شخصى است كه در آينده به دنيا خواهد آمد و خداوند شرايط انقلاب جهانى را برايش سهل و آسان خواهد نمود.

ولى آيا اين كار سترگ از سوى شخصى غير معصوم، هر چند كه نماينده برجسته فرهنگ عصر خويش و نماد بيدارى اسلامى باشد، شدنى است؟ حقا بايد اعتراف كرد چنين انسان غير معصومى هرگز شايستگى رهبرى جهان را نخواهد داشت.

ويژگى هاى حضرت مهدى عليه السّلام در نگاه اماميّه، ويژگى هايى موقت و غير اصيل نيست بلكه ويژگى هايى است ثابت و حقيقى كه به او امكان مى دهد جامعه اى عدالت محور را كه خداوند وعده فرموده است، پايه ريزى نمايد.

(3) توضيح ويژگى اول: اين ويژگى يعنى عصمت امام مهدى عليه السّلام، ثمرات و نتايجى را به دنبال دارد، از جمله اينكه:

1. او وارث علم امامت است؛ علمى كه متضمّن مبانى اصلى تفكر در رهبرى جهانى است. وى اين علم را از پدران معصومش عليهم السّلام و آنان نيز از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و آن حضرت هم از خداوند متعال دريافت نموده است.د.

ص: 43


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 497 به بعد.
2- . همان؛ ص 34 به بعد.

چگونه مى توان در دوران متأخر به اين عصمت دست يافت مگر با وحى جديدى از سوى خداوند متعال؛ و البته اين چيزى است كه ساير مسلمانان - به طور اجماع - آن را براى امام مهدى عليه السّلام منتفى مى دانند.

پوشيده نماند كه آگاهى و احاطه بر مبانى اصلى اين تفكر، موجب افزايش قدرت و توانايى در رهبرى جهانى است؛ اگر نگوييم كه بدون اين آگاهى و احاطه، رهبرى بر جهان ناممكن است.

هرگاه امرى براى رهبرى جهانى لازم باشد و يا آن كه وجودش بهتر باشد، به طور قطع خداوند آن را پديد خواهد آورد؛ زيرا اين كار همسو با هدف خلقت آدمى است و حركت بر خلاف آن، ظلم به بشريت و به معنى تخلف از آن هدف عالى است؛ و اين هر دو بر خداوند متعال محال است.

(2) 2. احساس پدرى و عطوفت نسبت به همۀ انسان ها. زمانى كه او با كفّار و منحرفان مى جنگد و شورشيان را مى كشد، هرگز در دلش نسبت به آنها كينه اى نمى ورزد و فقط در جهت مصلحت آنها و گسترش عدالت و خير در سرزمين هايشان و رساندن سخن حق به آنها، مى جنگد.

پيوند زدن بين اين دو جهت به ظاهر متضاد، يعنى احساس ژرف عاطفى و جنگ و كشتار، با توجه به تجربه تاريخى جنگ هاى مسلمانان، جز از شخص معصوم ساخته و پرداخته نيست. از اين رو در فتوحاتى كه در گذشته و در غياب معصومين عليهم السلام انجام مى گرفت، نه تنها از آن حس عاطفى نسبت به قوم مغلوب خبرى نبود، بلكه آن جنگ ها صرفا شكلى غنيمت طلبانه به خود گرفت.

(3) هنگامى كه اين احساس و الا براى رهبرى غير معصوم در فتوحات با دامنۀ محدود، وجود نداشته باشد، چگونه مى توان در آن نبرد جهانى كه كشته ها خواهد گرفت و غنايم فراوانى را به دنبال خواهد داشت و دامنۀ تسلط را به تمام جهان خواهد كشاند، از رهبر غير معصوم انتظار داشت نسبت به قوم مغلوب، احساس پدرى داشته باشد؟ آرى، بدون حضور شخص معصوم اين نبرد، نبردى كاملا سودجويانه و نامقدّس و در جهت گردآورى غنايم مادّى خواهد بود.(1)

(4) 3. رهبرى قيام جهانى از مفهوم صحيح اسلامى اش منحرف نخواهد شد؛ زيرا اسلام حقيقى هرگونه سوء استفاده از حكومت را براى ارضاى طمع هاى شخصى محكوم مى نمايد.

در جايى كه اين اخلاق زشت و خوى هاى ناپسند - تقريبا - بر همۀ حاكمان چيره مى باشد، چه سان خواهد بود هنگامى كه حكومت، جهانى شود و سلطه و نفوذ از نظر گستره و فراگيرى به اوج خود برسد؟

(5) تا زمانى كه يك رهبر، از ارتكاب گناهان و پيروى از هواى نفس، عملا مصون و معصوم نباشد - هر چند كه پيش از آن صالح و پاك هم بوده باشد - اين مقام، محكى براى سنجش ميزان كژ رفتارى و آزمندى هايش خواهد شد؛ زيرا پس از كسب قدرت، فشار انگيزه هاى شخصى و دلبستگى هاىد.

ص: 44


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، تاريخ الغيبة الصغرى؛ ص 96 به بعد.

فردى بر شخص حاكم بيشتر خواهد شد.

4. دقت كامل در اجراى «برنامۀ جهانى عدالت محور» و از آن رهگذر، سوق دادن اجتماع و هدايت آنان به سوى پرستش حقيقى خداوند بزرگ.

به اعتقاد اماميه، اين دقت ورزى براى شخص معصوم به سادگى امكان پذير است. وى علاوه بر دورى از گناه، از اشتباه و فراموشى نيز مبرّاست و طبق روايات هرگاه بخواهد چيزى را بداند خداوند آن را به او مى فهماند.(1)

(2) در اين صورت هر چه مشكلات جهانى پيچيده تر شود، امامى كه اين ويژگى ها را داراست مى تواند براى رفع آنها، نزديك ترين راه حل ها را آماده سازد. و چه بسا سرّ اساسى در اعطاى موهبت «عصمت» به ائمه عليهم السّلام همين امر باشد وگرنه در غير اين صورت، امرى شخصى است كه براى معصوم فقط ثمرات فردى به دنبال دارد.

(3) اشكال: ادلۀ اثبات كنندۀ عصمت، حد اكثر، وجوب مصونيت از گناهان و به ويژه دروغ را در امر تبليغ و ارشاد ثابت مى كند، تا آن كه سخن معصوم در ديگران مؤثر و قانع كننده باشد. بر خلاف حالتى كه او را با سابقه دروغ گويى در گذشته زندگى اش بشناسند كه در اين صورت هرگز آن تأثيرگذارى لازم را نخواهد داشت. اما عصمت او را از اشتباه و فراموشى نمى توان با اين ادلّه ثابت كرد؛ زيرا اين امكان وجود دارد كه شخص معصوم پس از آن كه پى به اشتباه خود برد، آن را جبران نمايد؛ يا در صورت فراموش كردن كارى، پس از يادآورى آن را انجام دهد.

(4) پاسخ: در پرتو نتايج گذشته بايد گفت عصمت از اشتباه و فراموشى، از جمله شروط اصلى در اجراى برنامه عدالت جهانى است؛ به ويژه در نخستين مأموريت امام كه تغيير جهان پر از تباهى به جهانى لبريز از صلح و عدالت است و او بايد آن چنان قابليت هايى داشته باشد كه هيچ چيز مانع از اجراى آن برنامه نگردد؛ زيرا اساسا بر خداوند محال است به فردى كه از اجراى آن برنامه ناتوان است، كارى را بسپارد بلكه بايد ادّعاى داشتن رسالت الهى در ساحت نظر، با امكان پياده نمودن آن در ساحت عمل هماهنگ باشد.

شايد بهترين توضيح براى اين مطلب، روايتى باشد كه از ذو القرنين نقل شده است. هنگامى كه خداوند رهبرى جهان را به او سپرد [در حالى كه تا پيش از آن تنها بر بخش محدودى از جهان حكم مى راند] به او وحى كرد:

يا ذا القرنين أنت حجّتى على جميع الخلائق ما بين الخافقين من مطلع الشّمس إلى مغربها.

و هذا تأويل رؤياك. فقال ذو القرنين: يا إلهى إنّك ندبتنى لأمر عظيم، لا يقدر قدره غيرك.

فأخبرنى عن هذه الأمّة، بأيّة قوّة أكابرهم، و بأىّ عدد أغلبهم، و بأىّ حيلة أكيدهم، و بأىّ صبر أقاسيهم، و بأىّ بصر أنقدهم، و بأىّ حجة أخاصمهم، و بأىّ قلب أعقل عنهم، و بأىّ ا.

ص: 45


1- . ر. ك: الكلينى، محمّد بن يعقوب، الكافى (نسخه خطى)؛ باب: إنّ الأئمّة إذا شاءوا أن يعلموا علموا.

حكمة أدبّر أمرهم، و بأىّ علم أتقن أمرهم، و بأىّ حلم أصابرهم، و بأىّ قسط أعدل بينهم، و بأىّ معرفة أفضّل بينهم، و بأىّ عقل أحصيهم. و بأىّ جند أقاتلهم، فإنّه ليس عندي ممّا ذكرت يا ربّ شىء! فقوّنى عليهم، فإنّك الرّبّ الرّحيم الّذى لا تكلّف نفسا إلاّ وسعها، و لا تحمّلها إلاّ طاقتها.(1)

اى ذو القرنين! تو حجّت من بر مردمانى هستى كه در شرق و غرب عالم زندگى مى كنند و اين تأويل رؤياى توست. ذو القرنين عرض كرد: بار الها! مرا به كارى بس سترگ فراخواندى كه بزرگى اش را تنها تو مى دانى. مرا خبر ده از اين امت كه با كدام نيرو با آنها به مبارزه برخيزم، با كدام ياران بر آنان پيروز شوم، با كدام حيله با آنها برخورد كنم، با كدامين صبر تحملشان نمايم، با كدامين زبان با آنان سخن گويم، چگونه مى توانم زبان هايشان را بفهمم، با كدامين گوش سخنانشان را بشنوم، با كدامين چشم به آنان در نگرم و خوب را از بد تشخيص دهم، با كدامين دليل با آنان به مجادله برخيزم، با كدامين حكمت امورات ايشان را تدبير نمايم، با كدامين دانش كارشان را استوار سازم، با كدامين حلم با آنها شكيبايى ورزم، با كدامين عدالت در بين آنها دادگرى كنم، با كدامين شناخت يكى را بر ديگرى ترجيح دهم و با كدامين لشكر با آنها بجنگم؟

بار الها! هيچ يك از اينها را كه بازگفتم، در نزد خود ندارم. پس تو مرا بر آنها نيرو و قوت بخش؛ زيرا تو پروردگار مهربانى هستى كه بيش از ظرفيت كسى بر او تكليف نمى كنى و بيش از طاقتش بر او بار نمى نهى.

(2) اين روايت به خوبى از بار گران حكومت جهانى بر دوش كسى كه عهده دار آن خواهد شد، خبر مى دهد.

اگر چه امروز مدنيّت مدرن برخى از اين مشكلات را تا حدودى حل نموده؛ امّا خود، پيچيدگى ها و مشكلات جديدى را پديد آورده است و اگر وعده الهى براى راهنمايى ذو القرنين نبود (در صورت صحت روايت) رهبرى بر تمام جهان بلكه بر بعضى از آن نيز براى او - كه معصوم هم نبود - نه تنها مشكل، بلكه محال بود.

(3) آرى، ممكن است اين محال بودن در صورتى كه رهبرى شورايى را بپذيريم، بر طرف شود اما بعدا توضيح خواهيم داد كه امام مهدى عليه السّلام رهبرى شورايى را نمى پذيرد مگر آن كه طبق آموزه ها و سياست گذارى هاى خود ايشان، بشريت براى دوره اى طولانى تحت تربيت قرار گيرد و سربلند بيرون آيد.(2) به هر حال مقصود از طرح اين مباحث، بيان اهميت عصمت بود و اين كه براى هيچ غير معصومى بر دوش گرفتن بار مأموريت رهبرى جهان ميسّر نيست.د.

ص: 46


1- . الصدوق، ابو جعفر محمّد بن على، كمال الدين و تمام النعمة (نسخه خطى).
2- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، تاريخ الغيبة الكبرى؛ ص 477 به بعد.

توضيح ويژگى دوم (در نظر اماميه، او حتى در زمان غيبت نيز، يگانه رهبر الهى جهان و ملت هاى مسلمان است):

اين ويژگى براى باورمندان به رهبرى ايشان ثمراتى دارد؛ همچنين تأثير بسزايى در عمق بخشى و وسعت دادن به امر پالايش جانهاى مؤمنان توسط خداوند بزرگ دارد.

در نتيجه كسى كه به رهبرى امام زمان عليه السّلام در زمان غيبت باور دارد، ايمانش با توفيق الهى صيقل مى يابد و با تعميق اخلاص در وى، به كمال مى رسد. اثرات ايمان فرد به رهبرى مهدوى، به روشنى تمام در رفتارش منعكس مى گردد و سرانجام منجر به عمل و جانفشانى و فداكارى خواهد شد. در حالى كه به طور طبيعى كسى كه ذهنش از اين مفهوم خالى است، كمتر به عمل و فداكارى مبادرت مى ورزد.

(2) اين بدان دليل است كه در ذهن مؤمنان، مفهوم رهبرى حضرت مهدى عليه السّلام با شمارى از حقايق گره خورده است:

حقيقت اول: فرد مؤمن سربازى است كه براى حركت در راه خدا و اطاعت از دستورات رهبرش (امام مهدى عليه السّلام) كه همان عمل به «احكام اسلامى» است، هدايت شده است. امام عليه السّلام نماد و نماينده حقيقى اسلام است. بنابراين دستورات اسلام، دستورات اوست و خواست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى امتش، خواست او.

حقيقت دوم: او در برابر امام عليه السّلام هر چند به طور غير مستقيم، مسئول و مورد محاسبه است؛ او مى داند كه پيشوايش زنده و از كارهاى او آگاه مى باشد. پس سزاوار است با اعمال شايسته دل او را شاد نمايد و با دورى از گناهان در برابرش شرمنده نگردد.

حقيقت سوم: درك غربت و مظلوميت اين رهبر در زمان غيبت و نيز مظلوميت اسفناك بشريت كه غيبت امامشان و عبور از دوران هاى ظلم و انحراف، موجب بسيارى از ذلت ها و سركوب آنها شده است.

حقيقت چهارم: درك اين موضوع كه بايد منتظر آن رهبر بود و ظهور وى و برپايى دولت حق را در هر لحظه احتمال داد. بالطبع اين حالت اقتضا مى كند كه شخص در راه دين، به اخلاص و ايمان و فداكارى اش عمق بخشد تا به گاه ظهور از نزديكان حضرت عليه السلام باشد و شايستگى كمك به او را در اصلاح جهان پيدا نمايد.

(3)... و ديگر حقايقى كه هر كدام از آنها مى تواند انگيزه اى قوى براى فرد مؤمن در راه تلاش و فداكارى بيشتر در خط اسلام صحيح باشد و اين خود به طور طبيعى، موجب موفقيت بيشتر و سريع تر در امر «پالايش درونى مؤمنان توسط پروردگار» است. و هيچ يك از اين ثمرات، بدون ايمان به رهبرى امام مهدى عليه السّلام و غيبت ايشان حاصل نمى شود.

(4) توضيح ويژگى سوم: هم عصرى امام عليه السّلام با نسل هاى متمادى از بشريت فوايدى دارد كه به دو

ص: 47

مورد آن اشاره مى كنيم:

فايدۀ اول (كه به خود امام عليه السّلام بر مى گردد): اين معاصرت باعث مى شود كه امام به طور مستقيم از اصول تحولات تاريخى و زنجيرۀ حوادث آن - كه تأثير بسيار ژرفى در رهبرى ايشان پس از ظهور خواهد داشت - آگاه شود.(1)

فايدۀ دوم (كه به بشريت برمى گردد): علاوه بر آن كه به حضرت ولى عصر عليه السّلام به عنوان يك رهبر نياز است؛ بر اساس اخبار اماميه نياز به ايشان به سان يك نياز ضرورى تكوينى است، از جمله اين اخبار، روايتى است كه در الكافى نقل شده است.

ابو حمزه گويد:

قلت لأبى عبد اللّه - الصّادق - عليه السّلام: تبقى الأرض بغير إمام؟ قال: لو بقيت الأرض بغير إمام لساخت.(2)

به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: آيا زمين بدون امام باقى مى ماند؟ فرمود: [خير، زيرا] اگر چنين شود زمين اهلش را در كام خود فرو خواهد برد.

نيز از ابو هراسة نقل شده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

لو أنّ الإمام رفع من الأرض ساعة، لماجت بأهلها كما يموج البحر بأهله.(3)

اگر امام معصوم عليه السّلام ساعتى از زمين حذف و محو شود، زمين اهلش را مى بلعد، همان طور كه دريا اهلش را در امواج خود فرو مى برد.

(2) با چشم پوشى از امكان حمل اين روايات بر امورى رمزى و تأويلى، مى توان گفت اين روايات در ظاهر دلالت بر اين دارند كه بقاى امام به منظور بقاى زمين و ساكنان آن، ضرورى است و اين به دليل آن است كه بايد زمينى باشد تا امكان عملى شدن وعدۀ خداوند و نتيجه دهى برنامه كلى الهى بر روى آن وجود داشته باشد و اين نيز هنگامى تحقق مى يابد كه وجود امام با همه سال ها و نسل هاى بشرى، هم عصر باشد.

به ويژه پس از اعتقاد به اين كه امامان عليهم السّلام دوازده نفرند و نه بيشتر (حتى به روايت عامه)(2) و از آن رو كه يازده نفرشان رحلت فرموده اند؛ در اين صورت معلوم مى شود كه خداوند امام دوازدهم را براى تحقق اين نتيجه باقى گذارده است. و شايد مراد امام مهدى عليه السّلام همين موضوع باشد، آنجا كه مى فرمايد:

و إنّى لأمان لأهل الأرض، كما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء.(3)

بى ترديد من مايه امان اهل زمينم؛ چنان كه ستاره ها مايه امان اهل آسمان اند.4.

ص: 48


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 514 به بعد. (2 و 3) . الكلينى، محمّد بن يعقوب، همان (نسخه خطى)؛ باب إنّ الأرض لا تخلو من الحجّة.
2- . البخارى، محمّد بن اسماعيل؛ الصحيح البخارى؛ ج 9، ص 101 و النيشابورى، مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم؛ ج 6، ص 3 و 4.
3- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 54.

توضيح ويژگى چهارم (حضور امام در افقى بالا و و الا، آن چنان كه هر روزه و هر ساله از حوادث و رويدادها و اسباب و نتايج آن ها آگاه مى گردد):

اين ويژگى، داراى فوايد متعددى است (علاوه بر آن كه فايده اول از ويژگى سوم را نيز داراست).

مهم ترين فايده آن عبارت است از محافظت از جامعۀ اسلامى و دفع خطر دشمنان.

در نتيجه با توجه به آگاهى امام عليه السّلام از حوادث و علل و عوامل آنها و مشكلات پيچيده اى كه با آن مواجه مى شود و نيز تكليف الهى او براى زدودن و دفع ضررها و خطرات از جامعه اسلامى كه حضرتش هم به آن وعده داده است(1) (البته در موارد خاصى كه در جاى ديگرى گفته ايم(2)، بى ترديد به وظيفۀ الهى اش به بهترين وجه عمل خواهد نمود. ما در جاى ديگرى درباره روش امام براى كمك به مردم در زمان غيبت سخن گفته ايم.(3)

علاوه بر همۀ اينها، ايشان مردم و اجتماعات را بر طبق ملاك و ميزان دقيق و ژرفى كه به آن آگاه است، ارزيابى مى نمايد.

اين امر ثمراتى را به دنبال دارد كه از جمله آنها مى توان موارد زير را بر شمرد:

1. آگاهى امام عليه السّلام از درجۀ ايمان مؤمنان و اخلاص مخلصان و سمت و سوى عملى و اعتقادى آنها در زندگى.

2. اطلاع آن حضرت از راه و روش منحرفان و كفّار و نقشه هاى احتمالى آنها بر ضد اسلام و مسلمين، تا از رهگذر اين آگاهى به تلاش براى مقابله با توطئه هاى آنان برخيزد.

3. آگاهى ايشان از آماده شدن تعداد كافى از ياران و حاميانش براى فتح جهان و به دست گرفتن حكومت عدل.

(2) توضيح ويژگى پنجم (ارتباط امام عليه السّلام با مردم و گفت وگو با آنان):

اين كار حد اقل دو فايده دارد؛ يكى براى خود حضرت و ديگرى براى جامعه اسلامى:

الف) اختلاط با مردم و رفع تنهايى؛ تنهايى اى كه در بعضى روايات به آن اشاره شده و به دليل دورى از مردم و زندگى در صحراها و بيابانها، براى ايشان وجود دارد.(4)

گذشته از رفع تنهايى، اين امر موجب مى شود كه نيازهاى شخصى ايشان همانند هر انسان ديگرى - البته به طريقى ساده تر - برطرف گردد.

ب) امام عليه السّلام هنگام ارتباط با مردم، به وظايف اسلامى اش دربارۀ آنها عمل مى كند؛ وظايفى هم چون: امر به معروف و نهى از منكر، نزديك كردن آنها به اطاعت خداوند و دور كردنشان از گناه، تشويق ايشان به كارهاى عام المنفعه و پاشيدن بذر اصلاح در ميان آنان. البته در اين باره، در كتاب4.

ص: 49


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 167 و ص 175.
2- . همان؛ ص 53 به بعد.
3- . همان؛ ص 176.
4- . همان؛ ص 74.

تاريخ الغيبة الكبرى سخن گفته ايم.

با پيمودن اين مسير، شرط سوم از شرايط سه گانۀ ظهور تحقق مى يابد زيرا وقتى ايمان و اخلاص مردم افزون گردد، احتمال به حد نصاب رسيدن ياوران امام عليه السّلام براى قيام عدالت گستر جهانى بيشتر خواهد شد.

اما مفهوم سوم از مفاهيم سه گانه غيبت كبرى عبارت است از: پنهان بودن جسم مبارك و محل زندگى ايشان از نگاه مردم.

مهم ترين فايدۀ اين مفهوم، حفظ جان امام عليه السّلام از شرّ دشمنان براى انجام مأموريت الهى در روز موعود مى باشد.

در برخى روايات به اين مطلب اشاره شده است:

(1) شيخ طوسى از زراره نقل كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ للقائم غيبة قبل ظهوره، قلت: و لم؟ قال: يخاف القتل.(2)

قطعا براى قائم عليه السّلام قبل از ظهورش، غيبتى است. عرض كردم: به چه علّت؟ فرمود: [چون] از كشته شدن هراس دارد.

(3) در حديث ديگرى زراره مى گويد:

سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: إنّ للغلام غيبة قبل أن يقوم، قلت: و لم؟ قال: يخاف. و أومأ بيده إلى بطنه.(2)

شنيدم كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود: براى آن جوان [امام مهدى عليه السّلام]، پيش از قيامش، غيبتى است گفتم: چرا؟ فرمود: مى ترسد. آنگاه امام به شكم خود اشاره كرد (كنايه از خطر كشته شدن).

(4) شيخ صدوق از سعيد بن جبير نقل كرده است:

سمعت سيّد العابدين علىّ بن الحسين عليه السّلام يقول: فى القائم منّا سنن من سنّة الأنبياء عليهم السّلام... و أمّا موسى فالخوف و الغيبة...(3)

شنيدم امام سجاد عليه السّلام فرمود: براى قائم ما اهل بيت، سنت هايى از پيامبران است... (تا آنجا كه فرمود)... و امّا از موسى، ترس و غيبت...

(5) و در حديث ديگرى از محمّد بن مسلم نقل شده است:

دخلت على أبى جعفر بن علىّ الباقر عليه السّلام و أنا أريد أن أسأله عن القائم من آل محمّد صلوات اللّه عليه و على آله، فقال لى مبتدئا: يا محمّد بن مسلم إنّ فى القائم من آل محمّد عليه السّلام شبها).

ص: 50


1- . همان؛ ص 202.
2- . الطوسى، محمّد بن الحسن، الغيبة؛ ص 201.
3- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).

من خمسة من الرّسل... و أمّا شبهه من موسى فدوام خوفه و طول غيبته و خفاء ولادته...(1)

بر امام صادق عليه السّلام وارد شدم و قصد داشتم دربارۀ قائم آل محمّد عليه السّلام سؤال كنم، اما ايشان پيش از هر پرسشى فرمود: اى محمّد بن مسلم، همانا قائم ما، شباهت هايى به پنج پيامبر دارد... و شباهت او به موسى عليه السّلام، دوام ترس و طولانى بودن غيبت و مخفى بودن ولادتش مى باشد...

و شايد اين فايده، تنها مصلحتى باشد كه روايات براى غيبت كبرى بر شمرده اند؛ زيرا در زمان صدور اين روايات، تنها اين مصلحت با سطح فكرى و فرهنگى مردم سازگار بوده است.

اثبات اين فايده پس از قبول دو مطلب زير، ممكن مى گردد:

1. فهم و برداشت اماميه مبنى بر اين كه امام مهدى عليه السّلام نفر دوازدهم از امامان معصوم عليهم السّلام است؛ همان فهمى كه بر پايۀ آن بيشتر مفاهيم غيبت كبرى را اثبات مى كنيم.

2. اگر امام عليه السّلام در پس پرده غيبت نبود قطعا پيش از فرا رسيدن روز موعود، ستمكاران او را مى كشتند؛ زيرا هدف اساسى ايشان پاك كردن زمين از ستم و بيداد است و طبيعتا هر كسى كه منافعش در تقابل با اين مأموريت باشد، در برابر او خواهد ايستاد.

(2) اگر حضرت براى همگان شناخته شده باشد دست يافتن به او به سادگى امكان پذير خواهد بود؛ ايشان يار و ياورى ندارد و اگر هم داشته باشد بسيار كم اند، زيرا به حدّ نصاب رسيدن ياران براى قيام جهانى، اندكى پيش از ظهور رخ خواهد داد ولى در زمان هاى پيش از آن، چون برنامه كلى الهى به سرانجام و نتيجه نرسيده، بالطبع آن تعداد كافى نيز مهيا نيست.

با توجه به اين شرايط، او بايد غايب و ناشناس باشد تا براى مأموريت جهانى باقى بماند.

(3) از سوى ديگر روشن است كه با كشته شدن امام عليه السّلام، انقلاب جهانى رهبر خويش را از دست مى دهد در حالى كه طبق عقيده اماميه، براى پيشواى موعود، جايگزينى وجود ندارد. در اين صورت حكومت جهانى و هدف اصلى از آفرينش بشر، خلل مى پذيرد.

اشكال: امكان شناخته شدن امام عليه السّلام وجود دارد ولى خداوند او را با معجزه حفظ مى كند.

جواب: با توجه به قانون معجزات، هرگاه رسيدن به هدف، بدون معجزه امكان پذير باشد، ديگر نيازى به آن نيست و هر چيزى طريق طبيعى خودش را طى مى كند. پس چون ايشان آخرين امام معصوم مى باشد، حفظ وجود شريفش براى روز موعود و طولانى شدن عمر مباركش به مدد معجزه قطعى است و جايگزينى براى آن نيست و لذا به اين دليل است كه معجزه رخ داده و عمر ايشان طولانى شده است.

(4) اما حفظ امام براى روز موعود و دفع خطر كشته شدن از ايشان، فقط از طريق معجزه نيست بلكه ممكن است از طريق غيبت نيز باشد. و اين راهى طبيعى و غير اعجازى است كه اساسى جز غفلت).

ص: 51


1- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).

مردم از حقيقت امام و عدم آگاهى آنها به اين كه ايشان مهدى است، ندارد.(1)

و لذا كسى وجود ندارد كه با علم و اطلاع از اين كه او مهدى است، قصد كشتنش را نمايد. پس هنگامى كه راه طبيعى وجود داشته باشد، نوبت به معجزه نمى رسد.

با شناخت مفاهيم غيبت كبرى و نتايج آن براى امام عليه السّلام، امت اسلامى و نيز كل بشريت، به روشنى اهميت غيبت كبرى و محوريت آن در برنامه كلى الهى معلوم مى شود.

امّا با توجه به برداشت غير اماميه از امام مهدى عليه السّلام و اين كه او را فردى مى دانند كه در زمان خويش متولد خواهد شد و انقلاب جهانى و عدالت مدار به دست او پيروز مى شود، بايد گفت چنين شخصى هرگز قادر به رهبرى عادلانۀ جهان نخواهد بود. حتى اگر براى مدتى هم بتواند اين كار را انجام دهد، ولى همواره نخواهد توانست ضامن اجراى قانون اسلام در سراسر جهان باشد.

اين كه مى گوييم چنين انسانى توانايى انجام اين مأموريت را ندارد، به دليل عدم شايستگى و ناكارآمدى اوست. به ويژه آن كه چنين شخصى از همه ثمراتى كه براى غيبت كبرى بر شمرده ايم به خصوص صفت عصمت، بى بهره است.8.

ص: 52


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 38.

فصل سوم شرايط و نشانه هاى ظهور

اشاره

مهم ترين تفاوت بين «شرايط» ظهور و «نشانه» هاى آن اين است كه «شرايط» عبارت از برخى ويژگى هاست كه تأثيرى واقعى در پيدايى روز موعود و تحقق وعده حكومت جهانى دارد و در صورت منتفى شدن آن، حكومت جهانى تحقق پيدا نخواهد كرد.

(2) در حالى كه «نشانه» هاى ظهور، ربطى به تشكيل دولت جهانى امام مهدى عليه السّلام ندارد و چه آن نشانه ها پيدا شود و چه نشود، روز موعود پديد خواهد آمد. اين نشانه ها امورى است از سوى خداوند بزرگ كه خبر آن توسط پيشوايان دين به مردم رسيده است و بر دو مطلب دلالت مى كند:

الف) نزديك بودن ظهور (اگر از نشانه هاى نزديك باشد).

ب) اصل حادثه ظهور (اگر از نشانه هاى دور باشند).

نشانه هاى نزديك براى آن است كه منتظران واقعى روز موعود كه به دليل توفيق در پالايش درونى خويش از سوى خداى متعال برگزيده شده اند، با مشاهده آنها آمادگى كامل روحى براى استقبال از آن روز را پيدا نمايند.(1)

(3) در اينجا از تأثيرات آن «شرايط» و «نشانه ها» نسبت به زمان پس از ظهور سخن خواهيم گفت.

در فصل اول دانستيم كه دو شرط از شرايط مهم ظهور كه تا حال به وقوع نپيوسته است، عبارتند از:

1. تربيت امت اسلام در ساحت فكر و انديشه براى آن كه شايستگى فراگيرى، فهم و اجراى قوانين جديدى را كه پس از ظهور اعلان مى شود، پيدا نمايند.

2. تربيت شمارى كافى از افراد مخلص و كامل كه براى پياده نمودن برنامه عدالت محور و كامل الهى، آمادۀ فداكارى باشند.

(4) اين دو امر به تدريج و در نتيجۀ تربيت درازمدت امّت، تحت شرايطى كه قبلا گفته شد، اندكى

ص: 53


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 530.

پيش از ظهور به وقوع مى پيوندد. به عبارت ديگر با تحقق اين دو امر، روز موعود هم با تمام شرايطش پديدار خواهد شد. امّا اطلاع مردم از وقوع يا عدم وقوع آن، جز در هنگام ظهور امكان پذير نخواهد شد؛ در نتيجه فقط امام مهدى عليه السّلام است كه از تحقق اين دو شرط آگاه مى گردد.

اين دو شرط، تقريبا در سير تدريجى خود و رسيدن به هدف مطلوب، با يكديگر دوشادوش هستند.

البته چنين نيست كه اين دو شرط، قابل ارتقا نباشد؛ زيرا امت مى تواند از جهت عقلى و ايمانى، همواره در حال پيشرفت و ترقى باشد. هم چنين براى اين دو شرط، حد اقلى هم هست كه با تحقق آن، بى ترديد روز موعود چهره خواهد نمود و رشد و بالندگى افزون تر امت در دو ساحت تعقل و ايمان در زمان پس از ظهور ادامه خواهد يافت. اما اگر فرض شود كه در دوره اى از زمان، رشد يكى از آن دو شرط، سريع تر از ديگرى باشد و زودتر به حد اقل مطلوب برسد؛ مانند رشد فكرى و عقلى كه معمولا سريع تر از رشد ايمان و اخلاص و نيروى اراده است، در اين صورت خدشه اى به مطلوب ما وارد نخواهد شد؛ زيرا رشد فكرى هيچ گاه فرو كاسته نمى شود و فقط بايد منتظر ماند تا حد اقل افراد براى تشكيل سپاه فاتح جهان فراهم آيند و در آن هنگام، قابليت هاى عقلى امت نيز از مرز حد اقل فراتر رفته و به آستانۀ ثبات و تحكيم مى رسد.(1)

(2) هم چنين اگر فرض شود كه رشد اخلاص و ايمان، سريع تر از رشد عقلى باشد باز اشكالى پديد نمى آيد، اگر نگوييم كه اين حالت براى روز ظهور پرسودتر است.

هرگاه اين دو شرط حاصل شود، تمام شرايط لازم در يك زمان گرد آمده است و در نتيجه، آن طرح و ايدۀ كامل در قالب مكتب اسلام در ميان بشريت پديدار خواهد شد و امت نيز به مدد آموزه هاى آن به خوبى و شايستگى تربيت شده، قابليت آن را پيدا خواهد كرد كه قوانين جديدى را كه در آستانه صدور در روز موعود مى باشد، درك نمايد.(2)

(3) در اين زمان رهبرى جهان در شخص امام مهدى عليه السّلام تحقق مى يابد به نحوى كه با فهم اماميه و غير اماميه سازگار مى باشد. همچنين تعداد كافى از سربازان صالح براى فتح جهان و نشر صلح و عدالت در اقصى نقاط آن، آماده و مهيا مى شود. عامل مهمى كه مددكار آنان براى موفقيت در نهضت جهانى خواهد بود، بر ملا شدن نقاط ضعف تجربه هاى بشرى و قوانين خود بنياد انسانى و نااميدى آدميان از راه حل هاى متفكران غير الهى مى باشد.(3)

(4) هنگامى كه اين شرايط گرد آمد، تحقق وعدۀ الهى حتمى خواهد شد؛ زيرا تخلف از وعده و نقض غرض در حكمت الهى محال است. پس زمان ظهور، موكول به گرد آمدن اين شرايط است.

ممكن است چنين به نظر رسد اين مطالب با برخى روايات شيعى كه تعيين وقت ظهور را نفىر.

ص: 54


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 265.
2- . همان؛ ص 261.
3- . همان؛ ص 249 و صفحات ديگر.

مى كند و تعيين كنندگان وقت را دروغ گو مى خواند، منافات دارد. مانند روايتى كه فضيل مى گويد:

سألت أبا جعفر عليه السّلام: هل لهذا الأمر وقت؟... فقال: كذّب الوقّاتون، كذّب الوقّاتون، كذّب الوقّاتون.(1)

به امام باقر عليه السّلام عرض كردم: آيا اين امر (ظهور) زمان معينى دارد؟ فرمود: تعيين كنندگان وقت [ظهور] را تكذيب كن، (تا سه بار)

نيز از امام صادق عليه السّلام نقل است كه فرمود:

كذب الوقّاتون و هلك المستعجلون و نجا المسلمون(2)

تعيين كنندگان وقت، دروغ مى گويند و شتاب كنندگان [در امر ظهور] هلاك مى گردند و تسليم شدگان [در برابر امر خداوند] نجات مى يابند.

(2) هم چنين آن حضرت فرمود:

من وقّت من النّاس شيئا، فلا تهابن أن تكذبه فلسنا نوقّت لأحد وقتا.(3)

هر كس براى تو زمانى را [براى ظهور] بيان كرد، از تكذيب آن ترسى به دل راه مده. ما هرگز براى كسى وقتى را تعيين نمى كنيم.

(3) و نعمانى از ابى بكر حضرمى نقل مى كند كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

إنّا لا نوقّت هذا الأمر.(1)

ما وقتى را براى اين امر (ظهور) تعيين نمى كنيم.

اين روايات به تعدادى است كه قابليت اثبات تاريخى را دارد و به روشنى دلالت بر ناروايى تعيين وقت مى نمايد.

حال آيا اين سخن كه «به هنگام تحقق شرايط ظهور، روز موعود پديد مى آيد»، به معنى تعيين وقت است؟

بايد گفت خير؛ زيرا توقيتى كه در روايات نفى شده است، تعيين وقت با تاريخ مشخص مى باشد. مانند اينكه گفته شود ظهور در سال 2000 ميلادى يا هجرى است. قرينۀ اين سخن، رواياتى است كه «توقيت معيّن» را نفى مى كند؛ هم چون روايتى كه نعمانى از عمّار صيرفى نقل كرده كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

قد كان لهذا الأمر وقت، و كان فى سنة أربعين و مائة، فحدّثتم به و أذعتموه، فأخّره اللّه عزّ و جلّ (2)

زمان اين امر (ظهور) در سال 140 (هجرى قمرى) بود امّا شما آن را نقل كرديد و در ميان مردم پراكنده شد و در نتيجه خداوند هم آن را به تأخير انداخت.7.

ص: 55


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، الغيبة؛ ص 155.
2- . همان؛ ص 157.

ابو حمزه ثمالى مى گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود:

يا ثابت إنّ اللّه كان قد وقّت هذا الأمر فى سنة سبعين. فلمّا قتل الحسين عليه السّلام اشتدّ غضب اللّه فأخّره إلى أربعين و مائة. فلمّا حدّثناكم بذلك أذعتم و كشفتم قناع السّتر، فلم يجعل اللّه لهذا الأمر بعد ذلك عندنا وقتا، يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و عنده أمّ الكتاب.(1)

اى ثابت! خداوند اين امر را در سال 70 (هجرى قمرى) قرار داده بود اما وقتى حسين بن على عليه السّلام به شهادت رسيد، غضب الهى شدت گرفت و آن را به سال 140 [هجرى قمرى] موكول ساخت ولى هنگامى كه ما با شما در اين باره سخن گفتيم، آن را پراكنده كرديد و پرده را كنار زديد در نتيجه پس از آن، خداوند براى اين امر در نزد ما وقتى را تعيين نكرده است. خداوند آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب نزد اوست.

(2) توقيت معيّن داراى اشكالاتى است، از جمله:

1. سخنى است گزاف كه هيچ دليلى بر آن اقامه نمى شود؛ زيرا مسلمانان اجماع دارند كه زمان ظهور موكول به علم خداوند است. حتى بنا بر روايت اخير، اين امر بر خود معصومين عليهم السّلام هم پوشيده است و از اين روست كه مى گوييم بيان هر تاريخ معينى، گزاف محض و دروغى آشكار است.

(3) 2. معلوم بودن زمان ظهور، اصلى ترين عامل شكست انقلاب جهانى خواهد بود؛ زيرا كافى است كه دشمنان، ظهور امام عليه السّلام را در آن زمان احتمال دهند كه در آن صورت بر كشتن او گرد آمده و در همان آغاز، نهضت او را متوقف مى سازند.

از اين رو «برنامه كلى الهى» اقتضا دارد كه براى موفقيت روز موعود، امر ظهور ناگهانى و غافلگيرانه باشد؛ مانند روز قيامت كه:

لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ (2)

جز خداوند هيچ كس آن را به موقع خود آشكار نمى گرداند.

پس از اين خواهيم ديد كه اصل غافل گيرى چه نقش مهمى در پيروزى و به نتيجه رسيدن روز موعود دارد.

(4) 3. تا زمانى كه «برنامه كلّى الهى» درباره امت اسلامى نتيجه نداده و امت به سطح مطلوب از مسئوليت پذيرى نرسيده است، بايد گفت اين امت، نسبت به همۀ حدود و مقدمات روز موعود ناآگاه است چرا كه اين حدود و مقدمات، بالاتر از سطح فكرى، فرهنگى و دينى اين امت مى باشد. از اين رو مردم در گذشته از افشاى زمان ظهور خوددارى نكردند و اگر اكنون نيز زمان ظهور به آن ها اعلام شود، بى شك آن را فاش خواهند ساخت. به همين دليل در دوره غيبت صغرى بردن نام آن7.

ص: 56


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 157.
2- . سورۀ الاعراف (7)، آيۀ 187.

حضرت ممنوع بوده است.(1)

اين ضعف عمومى در امت همانست كه در برخى روايات به آن اشاره شده است؛ مانند سخن امام موسى بن جعفر عليه السّلام كه فرمود:

يا بنيّ عقولكم تضعف عن هذا و أحلامكم تضيق عن حمله. و لكن إن تعيشوا تدركوه.(2)

اى پسرم عقل هاى شما براى فهم اين امر، ضعيف است و خردهايتان از حمل آن سست، ولى اگر در آن زمان زندگى كنيد آن را درك خواهيد كرد.

مراد از «عقول» در روايت بالا، همان چيزى است كه ما آن را سطح فكرى و فرهنگى مى ناميم و منظور از «احلام» چيزى است كه آن را اخلاص و نيروى اراده و مسئوليت پذيرى نام مى نهيم.

4. زمان ظهور اگر چه در علم ازلى پروردگار معين است امّا با توجه به علل و شرايطش بهتر است كه براى آن وقت معيّنى قرار داده نشود؛ زيرا تعيين زمان مشخص، ممكن است در دو سطح مطرح گردد:

الف) سطح اول: علم ازلى و پيشين الهى به موجودات؛ كه به مخلوقات به همراه اسباب و مسببات آنها تعلق مى گيرد.

ب) سطح دوم: وجود معلول به واسطه وجود علّتش؛ زيرا معلول با موجود شدن علت بدون هيچ گونه دخالتى از سوى زمان در آن به وجود مى آيد.

مثال: هنگامى كه مدت زمان تكميل بناى ساختمانى را نسبت به نيروى مادى و بشرى كه در آن كار كرده بسنجيم، زمان آن منوط به تحقق اين مقدمات است. زمانى كه آخرين خشت ساختمان گذاشته شود، با چشم پوشى از طولانى بودن يا كوتاه بودن زمان ساخت، اين خانه تكميل مى شود.

اين مدت زمان بر اساس شرايط، توانايى ها و امكانات، تغيير مى كند.

(2) هنگامى كه از نظر فلسفى ثابت شد كه علم ازلى خداوند علّت اشيا نيست بلكه فقط به آنها تعلق مى گيرد و از واقعيت آنها پرده بر مى دارد، در اين صورت مى توان به واقعيت چيزى نظر كرد و از تعلق علم خداوند به آن چشم پوشى نمود.

(3) به اين ترتيب مى توان گفت توقيت در معنايى كه در سطح دوم در نظر است، صحيح مى باشد و وجود هر چيزى منوط به وجود علت و گرد آمدن شرايط و مقدمات آن است بدون آن كه مطلقا تاريخى براى تعيين زمان حدوث آن لحاظ گردد، بلكه حتى گاهى اوقات - چنان كه قبلا گفتيم - اين زمان زياد و كم مى شود. «روز ظهور» نيز از اين مقوله است. در نتيجه اگر از علم ازلى خداوند چشم بپوشيم، ديگر زمان معينى براى ظهور نخواهيم داشت؛ زيرا امر ظهور تنها موكول به تحقق شرايط و علل مخصوص به خود مى باشد. به طور مثال مى گوييم: هرگاه شمارى كافى از مخلصان آزموده8.

ص: 57


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 277 به بعد.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 78.

براى قيام جهانى گرد هم آيند، ظهور قطعى خواهد بود. و ديگر تفاوتى نمى كند زمانى كه براى اين آمادگى لازم است كوتاه باشد يا طولانى.

اين هم دليل ديگرى براى آن كه توقيت به معنى «تعيين تاريخ معين» براى ظهور، سخنى گزاف است. ديدگاه ما پذيرش توقيت اجمالى (بدون تعيين زمان معين) مى باشد كه هرگز براى امام عليه السّلام خطر آفرين نبوده و موجب شكست مأموريت ايشان نخواهد شد.

زمان ظهور به اعتبار نشانه ها

نشانه هاى ظهور بر دو گونه است:

گونه اول: نشانه هايى كه در روايات آمده و پيش از واقعۀ ظهور هر چند با زمان طولانى، رخ خواهد داد. اينك بيشتر اين نشانه ها تحقق يافته و روايات آنها را تأييد مى نمايد. البته اين نشانه ها دليلى براى تعيين زمان ظهور نيست. در اينجا مهم ترين فايده اش را مى آوريم:

هرگاه خبر وارده، وقوع حادثه (- نشانه) را هم زمان با ظهور بداند و آن حادثه نيز پيش از ظهور واقع گردد در نتيجه در مى يابيم كه آن روايت در خبر دادن از آن حادثه، صادق بوده است و از اين صدقش نيز در مى يابيم كه اين روايت در خبر دادن از حادثه ظهور - اگر چه در روزگاران آينده رخ دهد - صادق است و بر اين اساس، وقوع اين حادثه، نشانه اى براى ظهور است.

(2) گونه دوم: نشانه هايى كه روايات به نزديك بودن زمان وقوع آنها به زمان ظهور، تصريح كرده اند.

هر چند اين نشانه ها رابطه سببى با روز ظهور ندارند ولى خداوند آنها را مايۀ بيدارى و آگاهى اوليايش قرار داده تا نزديك شدن زمان ظهور را دريابند و آمادگى كامل روحى و فكرى براى استقبال از امام و رهبرشان و قبول مسئوليت ها و به عهده گرفتن مأموريت ها را داشته باشند.(1)

گفتنى است آمادگى روحى براى ظهور، مخصوص مخلصان آزموده نيست بلكه شامل هر مسلمانى است كه از وجود اين نشانه ها آگاه گردد؛ گرچه آمادگى افراد براى استقبال از رويداد مبارك ظهور، بسته به سطح فرهنگ، ايمان و آگاهى آن ها با يكديگر متفاوت است و بهترين شكل آمادگى از مؤمنان مخلص و آزموده سر مى زند.

اين گونه نشانه ها به طور آشكار داراى معنى «توقيت» است و به نزديك بودن واقعۀ ظهور اشاره مى كند و از اين روست كه آمادگى براى استقبال از آن ممكن مى گردد. در اينجا دو اشكال مطرح مى شود:

(3) اشكال اول: اين نشانه ها همان طور كه مايه بيدارى و هوشيارى مخلصان مى باشد، دشمنان را نيز آگاه مى سازد و آنها خود را براى كشتن امام عليه السّلام و سركوب نهضتش آماده مى سازند.

پاسخ: دشمنان متوجه تحقق اين نشانه ها نخواهند شد و اگر هم بشوند، نخواهند دانست كه

ص: 58


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 530.

اينها نشانه هاى ظهور امام مهدى عليه السّلام است. حتى اگر اين را هم بفهمند، نخواهند توانست به مقابله با آن برخيزند؛ زيرا - هم چنان كه كه در فصل آينده خواهيم گفت - او در زمانى ظهور مى كند كه ديگر مجالى براى اين كار نيست.

همان طور كه در بحث هاى آينده خواهيم آورد، امام مهدى عليه السّلام در ابتداى نهضت، اهداف نهايى اش را اعلان نخواهد كرد و لذا دولت ها متوجه خطر او بر ضد خودشان نمى شوند مگر پس از آن كه پايه هاى قيام و نهضتش استوار و قدرتش گسترده گردد. در اين صورت، آنها زمانى به مقابله با او برمى خيزند كه فرصت هاى اوليه از دست رفته است.(1)

اشكال دوم: تعيين وقت به مدد اين نشانه ها، با رواياتى كه توقيت را نفى مى كند و به تكذيب تعيين كنندگان وقت دستور مى دهد، ناسازگار است.

پاسخ اين سؤال در دو سطح قابل طرح مى باشد:

سطح اول: اينكه به زمان پيش از وقوع نشانه ها بنگريم - مانند زمانى كه اكنون در آنيم - و بگوييم:

«اين نشانه ها اگر روى دهد، دلالت بر نزديكى ظهور مى كند» اين سخنى درست است و هرگز به معنى توقيت نفى شده در روايات نيست بلكه يك توقيت اجمالى است مانند آن چه در بحث شرايط ظهور به تفصيل بيان كرديم و گفتيم اگر شرايط حاصل شود، بى ترديد امام عليه السّلام ظهور خواهند كرد.

در نتيجه، عدم آگاهى از زمان وقوع اين نشانه ها، به طور طبيعى مستلزم نامعلوم بودن زمان ظهور و عدم تعيين وقت براى آن است؛ يعنى همان چيزى كه در اخبار از آن نهى شده است.

سطح دوم: اينكه زمان بين وقوع اين نشانه ها و زمان ظهور را در نظر آوريم. در نتيجه هر كس يكى از نشانه هاى نزديك را مشاهده نمايد، حق دارد بگويد: امام عليه السّلام به زودى ظهور خواهد كرد.

(2) ممكن است ما اين سخن را به دو صورت بفهميم:

1. اين سخن به معنى تعيين وقت براى ظهور نيست؛ چرا كه مردّد بين روز و روزها بلكه بين سال و سال هاست. در نتيجه اگر - به طور مثال - ده سال بين وقوع نشانه هاى نزديك و زمان ظهور امام فاصله شود، به «نزديك بودن» آن نشانه خدشه اى وارد نمى شود؛ زيرا اين ده سال در مقابل زمان طولانى كه از آغاز غيبت گذشته، بسيار ناچيز است. لذا نمى توان آن را تعيين وقت به حساب آورد.

2. از بيان بالا چشم پوشى كرده و بگوييم: اين سخن كه: «امام به زودى ظهور خواهد كرد» متضمّن تعيين وقت است. در اين صورت بايد اين مطلب را بپذيريم كه رواياتى كه بر وقوع نشانه هاى نزديك دلالت مى كند، اخبار تكذيب (تكذيب تعيين كنندگان وقت) را تخصيص مى زند و اصلا از مدلول آن روايت خارج مى باشد و نتيجه اين مى شود كه هر نوع تعيين وقت براى روز ظهور دروغ محض است و ردّ آن واجب، مگر آنجا كه مستند به وقوع نشانه اى از نشانه هاى نزديك باشد كه در آن صورت بايد تلقى به قبولش نمود.2.

ص: 59


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 532.

نشانه هاى نزديك براى آن است كه مؤمنان مخلص از نزديك شدن واقعه ظهور اطمينان حاصل نمايند. با اين وصف، بعيد است تا آن هنگام حكم تحريم تعيين وقت باقى بماند. هم چنان كه تعيين وقت سخن گزافى نخواهد بود اگر گوينده اش آن را مستند به نشانه اى كند كه در روايات آمده و در عين حال، تحقق آن را هم در عالم خارج مشاهده نمايد.

البته اين نشانه ها، حد اكثر بر نزديك بودن روز موعود دلالت مى كند وگرنه تعيين دقيق زمان ظهور، سرّى است در علم خداى سبحان تا هنگام ظهور.

ص: 60

فصل چهارم نگاه امام مهدى عليه السّلام به هستى، زندگى و قانون گذارى

اشاره

آنچه در اين فصل به دنبال آشنايى با آن هستيم، نه آگاهى كامل از عمق واقعى آن بيدارى و بينشى است كه امام مهدى عليه السّلام در جامعه منتشر خواهد ساخت، و نه اطلاع از جزئيات ايدئولوژى جامعۀ مهدوى؛ چه اطلاع بر آن ها تا پيش از ظهور ناممكن است.

(2) بلكه در اينجا مى كوشيم تا از برخى عناوين كلّى كه تصور مى شود رويكرد عقايد مهدوى بدان سوست آگاه گرديم. اين عناوين در چهار محور زير قابل بررسى است:

الف) دينى كه امام عليه السّلام به آن مى گرود و به جهانيان اعلام مى نمايد.

ب) مذهبى كه برمى گزيند.

ج) موضع او در برابر مفاهيمى هم چون: نژادپرستى، ملى گرايى و...

د) شباهت يا عدم شباهت نظام حكومتى مهدوى با نظام هاى پيش از ظهور، مانند: سرمايه دارى و سوسياليسم.

اينك درباره اين محورها به بحث مى پردازيم:

(3)

الف) دين امام عليه السّلام

دينى كه آن حضرت عليه السلام برمى گزيند و بر اساس آن حكومت مى نمايد، دين اسلام است.

اسلام طرح و برنامه كاملى است كه عبوديت واقعى را كه هدف از آفرينش آدمى است، تحقق مى بخشد.

اين مدّعا را مى توان با چند روش ثابت كرد:

(4) روش اول: تبيين برخى پديده هاى مهمى كه ثمرۀ عدالت حاكم در دولت امام مهدى است. در نتيجه اگر گزارۀ «عدالت كامل در انحصار دين اسلام است» را به اين مطلب ضميمه نماييم، نتيجه مى گيريم نظام حكومتى كه امام عليه السّلام بر اساس آن رفتار مى كند و دينى كه به آن مى گرود، «اسلام»

ص: 61

خواهد بود. البته اين روش بستگى به دو مقدمه زير دارد:

مقدمۀ اول: تبيين برخى پديده هاى مهم و ثمرات بزرگى كه حاصل حاكميت عدالت در دولت جهانى مهدوى است. تفصيل اين بحث را در گفتار سوم از بخش دوم خواهيم آورد و در اينجا تنها به چند مثال روايى بسنده مى نماييم:

1. ابن ماجه از ابو سعيد خدرى نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون فى أمّتي المهدىّ... فتنعّم فيه أمّتي نعمة لم ينعموا مثلها قطّ. تؤتى أكلها و لا تدّخر منهم شيئا. و المال يومئذ كدوس. فيقوم الرّجل فيقول: يا مهدىّ أعطنى، فيقول: خذ.(1)

مهدى در امّت من است... آنها در دوران او چنان برخوردار از نعمت ها مى شوند كه هرگز نظيرش اتفاق نيفتاده است. زمين همۀ نعمت هايش را عرضه خواهد نمود و چيزى را از آنها پنهان نمى سازد. ثروت انباشته و متراكم مى گردد و اگر كسى از مهدى بخواهد كه به او مالى بدهد، بى درنگ گويد: بگير!

(2) 2. بخارى از ابو هريره نقل كرده است كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكثر فيكم المال فيفيض، حتّى يهمّ ربّ المال من يقبل صدقته. و متى يعرضه فيقول الذي يعرض عليه لا أرب لى به.(2)

[در دولت مهدى] ثروت فراوان و بيش از نياز مى گردد تا آنجا كه شخص ثروتمند دنبال كسى مى گردد تا صدقه اش را بپذيرد و هرگاه آن را به كسى مى دهد وى اظهار بى نيازى كرده از قبول آن سرباز مى زند.

گذشته از دلالت خود اين روايات، در گذشته نيز استدلال كرده ايم كه اين فراوانى ثروت تنها در حكومت امام مهدى عليه السّلام حاصل مى شود.(3)

(3) 3. مسلم از ابو سعيد و نيز جابر بن عبد اللّه نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون فى آخر الزمان خليفة يقسّم المال و لا يعدّه.(4)

در آخر الزمان، خليفه اى خواهد آمد كه ثروت را بدون شمارش توزيع مى كند.

(4) 4. شيخ مفيد از مفضل بن عمر روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ قائمنا إذا قام أشرقت الأرض بنور ربّها... و تظهر الأرض من كنوزها حتّى يراها الأرض على وجهها. و يطلب الرجل منكم من يصله بما له و يأخذ من زكاته، فلا يجد أحدا يقبل منه ذلك. و استغنى الناس بما رزقهم اللّه من فضله.(5)2.

ص: 62


1- . ابن ماجه، محمّد بن يزيد، سنن ابن ماجه؛ ج 2، ص 1367.
2- . البخارى، محمّد بن اسماعيل، همان؛ ج 9، ص 74.
3- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 331 و 335.
4- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 8، ص 185.
5- . المفيد، محمّد بن محمّد، الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد؛ ص 342.

هنگامى كه قائم ما بپاخيزد زمين به نور پروردگارش روشن خواهد شد و زمين گنج هايش را آشكار خواهد ساخت تا جايى كه مردم آن گنج ها را بر روى زمين مشاهده مى نمايند. در آن روزگار برخى از شما به دنبال كسى مى گردد كه به او صدقه يا زكاتى بدهد ولى كسى را نمى يابد كه از او چيزى بپذيرد و مردم به خاطر فضل خداوند كه روزى آنها شده، بى نياز خواهند شد.

مانند اين روايات، بياناتى است كه در عهدين دربارۀ ويژگى هاى دولت عدل منتظر آمده است:

دروازه هايت شبان و روزان باز بوده و بسته نخواهد شد تا ثروت امت ها به سويت سرازير شود و تو بر سرزمين هايشان رهبرى كنى؛ زيرا هر امت و مملكتى كه خدمتگزار تو نباشد، نابود گردد.(1)

(2) و يا هم چون اين سخن:

به نفع مساكين، به عدل و داد قضاوت و براى غمديدگان جهان به انصاف داورى خواهد شد.

گرگ با بره سكونت خواهد داشت؛ پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد؛ گاو با خرس خواهد چريد و بچه هايشان با هم خواهند خوابيد؛ شير مثل گاو، كاه خواهد خورد؛ طفل شيرخواره بر سوراخ مار، بازى خواهد كرد و طفل از شير گرفته شده، دست خود را بر لانۀ افعى خواهد گذاشت و در تمامى كوه هاى مقدس، فسادى نخواهند كرد زيرا كه جهان از معرفت خدا پر خواهد شد.(2)

تحليل و تفسير اين عبارات و ديگر عبارات عهدين را در جاى خود خواهيم آورد.

در اين مقدمه تنها خواستيم اشاره اى كنيم به فضاى خوشبختى و رفاهى كه امّت امام مهدى عليه السّلام (همۀ بشريت) در دوران حكومت ايشان در آن به سر خواهند برد.

(3) مقدمۀ دوم: عدالت كامل تنها در چارچوب اسلام تحقق مى يابد.

اين مطلب، نيازمند تحليلى كلامى است كه به طور خلاصه چنين است:

اسلام آخرين دين آسمانى است و خرد جمعى از ايجاد عدالت كامل در جهان ناتوان است و خداوند نيز به عملى نمودن عدالت كامل و عبوديت مطلق بر روى زمين وعده داده است، پس نتيجه مى گيريم كه عدالت مورد نظر، همان اسلام است زيرا اين عدالت كامل از عقل بشرى برنمى خيزد و دين ديگرى هم جز اسلام نخواهد آمد.

(4) حال كه روش نخست با هر دو مقدمه اش بيان شد، درمى يابيم سعادت و رفاه موجود در حكومت مهدوى در واقع ثمرۀ پياده شدن قوانين اسلام در آن حكومت است. بدين ترتيب ثابت مى شود دينى كه امام عليه السّلام به آن مى گرود و قانونى كه در دولت آن حضرت مدار تمامى حركت هاست،8.

ص: 63


1- . اشعياء: 13/60. مقصود شهر اورشليم است كه به پندار يهود، پايتخت اسرائيل مى باشد؛ در كتاب بعدى خود (اليوم الموعود) ثابت كرده ايم كه اين پيشگويى ها در خصوص دولت امام مهدى عليه السّلام است.
2- . اشعياء: 4/11-8.

دين اسلام مى باشد.

روش دوم: ارائه اخبارى كه امام مهدى عليه السّلام را پياده كنندۀ دين اسلام معرفى مى كند.

اين اخبار بر چند گونه است:

1. اخبارى كه ايشان را از نسل پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و از امت و اهل بيت او مى داند. بى گمان هرگاه امام داراى اين ويژگى ها باشد، مسلمان نيز خواهد بود.

در زير نمونه هايى از اين اخبار را مى آوريم:

(1) ابو داود، نعيم بن حماد و حاكم از ابو سعيد نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

المهديّ منّى...(2)

مهدى از [نسل] من است...

(3) احمد، باوردى و ابو نعيم از ابو سعيد نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

أبشّركم بالمهدىّ رجل من قريش من عترتى... (2)

بشارت مى دهم شما را به مهدى كه مردى از قريش است و از خاندان من...

(4) ابو داود، ابن ماجه، طبرانى و حاكم از ام سلمه نقل كرده اند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

المهديّ من عترتى من ولد فاطمة (3)مهدى از خاندان من و فرزندان فاطمه است.

(5) ابو نعيم از ابو سعيد و او هم از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

المهديّ منّا أهل البيت، رجل من أمّتي... (4)

مهدى از ما اهل بيت است. او مردى است از امت من...

(6) احمد، ابن ابى شبيه، ابن ماجه و نعيم بن حماد از امام على عليه السّلام نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

المهديّ منّا أهل البيت (5)مهدى از ما اهل بيت است...

(7) ابن ابى شيبه، طبرانى، دارقطنى، ابو نعيم و حاكم از ابن مسعود نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

لا تذهب الدّنيا حتّى يبعث اللّه تعالى رجلا من أهل بيتى... (6)

دنيا پايان نمى پذيرد مگر آن كه خداوند مردى از اهل بيت مرا برانگيزد...

(8) طبرانى از ابن مسعود و او هم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده كه حضرتش فرمود:

لو لم يبق من الدّنيا إلاّ ليلة لملك فيها رجل من أهل بيتى.(7)

اگر از دنيا فقط يك شب باقى مانده باشد، خداوند مردى از اهل بيت مرا به حكومت مى رساند.

(9) 2. اخبارى درباره اينكه امام مهدى عليه السّلام بر امت اسلامى - به طور خاص - حكومت مى كند و در اين4.

ص: 64


1- . السيوطى، جلال الدين، الحاوى للفتاوى؛ ج 2، ص 124.
2- . السيوطى، جلال الدين، الحاوى للفتاوى؛ ج 2، ص 124.
3- . السيوطى، جلال الدين، الحاوى للفتاوى؛ ج 2، ص 124.
4- . السيوطى، جلال الدين، الحاوى للفتاوى؛ ج 2، ص 124.
5- . السيوطى، جلال الدين، الحاوى للفتاوى؛ ج 2، ص 124.
6- . السيوطى، جلال الدين، الحاوى للفتاوى؛ ج 2، ص 124.
7- . السيوطى، جلال الدين، الحاوى للفتاوى؛ ج 2، ص 124.

صورت حكمرانى او نمى تواند جز بر اساس اسلام باشد. در زير نمونه هايى از اين اخبار را مى آوريم:

ترمذى از ابو سعيد خدرى نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

إنّ فى أمّتي المهدىّ يخرج...(1)

بى ترديد مهدى در امّت من است و ظهور مى كند. (يعنى در ميان آنها حكومت مى كند.) (2) نعيم بن حماد و ابن ماجه از ابو سعيد روايت كرده اند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون فى أمّتي المهدىّ...(2)

مهدى در امت من است...

(3) احمد و مسلم از جابر نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون فى آخر أمّتي خليفة...(3)

براى امت من در آخر الزمان خليفه اى است...

3. اخبارى كه امام مهدى عليه السّلام را پياده كنندۀ دين اسلام و سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معرفى مى نمايد؛ مانند اين روايات:

(4) طبرانى و ابو نعيم از ابو سعيد خدرى روايت كرده اند كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يخرج رجل من أهل بيتى يقول بسنّتى...(4)

مردى از اهل بيت من خروج مى كند كه گفتارش طبق سنّت من است...

(5) نعيم بن حماد از امام على عليه السّلام و ايشان هم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده است كه فرمود:

المهديّ رجل من عترتى يقاتل على سنّتى، كما قاتلت أنا على الوحى.(5)

مهدى مردى از خاندان من است و بر اساس سنّت من مى جنگد، هم چنان كه من بر اساس وحى جنگيدم.

(6) ابن حجر نوشته است: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون اختلاف عند موت خليفة... و يعمل فى النّاس بسنّة نبيّهم و يلقى الإسلام بجرّانه على الأرض.(6)

[در زمان مهدى عليه السّلام] ميان مردم به سنّت پيامبرشان رفتار خواهد شد و دين اسلام به طور كامل در زمين پياده مى گردد.

(7) شيخ طوسى از امام محمّد باقر عليه السّلام نقل كرده است:8.

ص: 65


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ص 126.
2- . همان.
3- . همان؛ ص 131.
4- . همان.
5- . همان؛ ص 148.
6- . الهيثمى، احمد بن حجر، الصواعق المحرقة؛ ص 98.

و يقتل النّاس حتّى لا يبقى إلاّ دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله...(1)

[امام مهدى] دشمنان را مى كشد تا جز دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله باقى نماند.

ابو يعلى از ابو هريره نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

لا تقوم السّاعة حتّى يخرج عليهم رجل من أهل بيتى، فيضربهم حتّى يرجعوا إلى الحقّ...(2)

قيامت برپا نمى شود مگر مردى از اهل بيت من قيام كند و منحرفان را بزند تا به «حق» بازگردند ...

ابو يعلى مى گويد: مراد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از حق، اسلام است.

(2) شيخ مفيد از مفضل بن عمر جعفى نقل كرده است كه امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود:

إذا أذن اللّه تعالى للقائم فى الخروج صعد المنبر فدعا النّاس إلى نفسه و ناشدهم باللّه و دعاهم إلى حقّه، و أن يسير فيهم بسنّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و يعمل فيهم بعلمه...(3)

هرگاه خداوند به قائم ما اجازه ظهور دهد، از منبر بالا رود و مردم را به خويش فرا خواند و آنها را به خداوند سوگند دهد و به حق خود دعوت نمايد و در ميان مردم به سنت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رفتار كند و هم چون او عمل نمايد...

(3) 4. دسته اى از اخبار بيان مى كند امام مهدى عليه السّلام زمين را از قسط و عدل پر مى سازد همان طور كه از ستم و بيداد آكنده شده باشد.

اين گونه اخبار به طور متواتر از پيامبر و معصومين عليهم السّلام نقل شده و آن گراميان معتقدند كه قسط و عدل، جز اسلام نيست. در نتيجه معنايش اين است كه امام عليه السّلام هم در ساحت انديشه و هم در ساحت حكومت، اسلام را پذيرفته و اجرا خواهد نمود.

آيت اللّه صافى يكصد و بيست و نه حديث را با اين عبارت ارجمند نقل كرده است(4) و منابع عامه نيز آن را فراوان نقل نموده اند؛ مانند: صحاح ابو داود، ابن ماجه، ترمذى و منابع بسيار ديگرى كه در كتاب گذشته بر شمرده ايم.(5) علاوه بر اينها، منابع اماميه بسيار زياد مى باشد. در بخش دوم به شكل روشن ترى از اين اخبار سخن خواهيم گفت.

(4) اينها دو روش براى اثبات دين امام مهدى عليه السّلام بود. و اينك در مقام نتيجه گيرى از اين دو روش استدلالى مى گوييم:

بى شك مهدى عليه السّلام همان طور كه در برنامۀ كلى الهى ثابت شده است عدالت كامل را در دولت جهانى پياده خواهد نمود و به اسلام خواهد گرويد و آن را اجرا خواهد نمود؛ پس اسلام همان طرحد.

ص: 66


1- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 283.
2- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 131.
3- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 342 به بعد.
4- . الصافى الگلپايگانى، لطف اللّه، منتخب الأثر؛ ص 478.
5- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 281 به بعد.

عادل و كامل است.

هم چنين مى توان اين استدلال را به طور عكس مطرح نمود. بدين ترتيب كه از اين دو روش چشم پوشى كرده و از نو دربارۀ حقيقت دينى كه امام به آن مى گرود طرح مسأله نماييم و بگوييم: امام مهدى عليه السّلام هم چنان كه در برنامۀ كلى الهى وجود دارد طرح عادلانه و كاملش را در دولت جهانى پياده مى كند، و اسلام همان طرح عادلانه و كامل است؛ چنان كه در كتاب گذشته براى آن استدلال آورديم.(1) در نتيجه ثابت مى شود دينى كه امام پذيرفته و پياده مى نمايد، اسلام است؛ زيرا معقول نيست كه او اسلام را پياده كند امّا خود مسلمان نباشد. اسلام به طور فراگير و عادلانه اجرا نخواهد شد مگر آنگاه كه رهبر عالى اش مسلمان باشد (چنان كه در فقه اسلامى ثابت گرديده است). اين استدلال را مى توان در كنار دو روش گذشته، به عنوان روش سوّمى در نظر گرفت. در اين صورت ما دو واقعيت خواهيم داشت:

الف) دين او اسلام است.

ب) اسلام طرحى عادلانه و كامل است.

(2) كه با هر يك مى توان بر ديگرى استدلال كرد و البته حقانيت هر دو را مى توان با دلايل ديگرى نيز تحكيم و تأييد نمود. هنگامى كه معلوم شد امام عليه السّلام در روز موعود اسلام را پياده خواهد كرد، مى توان با مقايسه بين دولت آن حضرت و ساير دولت ها به ثمرات و نتايجى رسيد. اين نتايج به طور كامل در بخش دوم خواهد آمد و در اينجا فقط برخى را به طور نمونه مى آوريم:

1. اعتقاد به اسلام به عنوان يگانه دين جهانى؛ همان طور كه پروردگار در قرآن كريم مى فرمايد:

وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ (2)

و هر كه جز اسلام، دينى ديگر جويد هرگز از وى پذيرفته نشود.

(3) زيرا اين دين، وضع جهان را سامانى ديگر مى بخشد و مشكلات آن را حل مى نمايد و عدالت كامل را در آن مستقر مى سازد. البته اين يكسان سازى دينى، تحت شرايط مشخصى پديد مى آيد كه خود حضرت مقدماتش را فراهم خواهد آورد. در بحث هاى آينده به اين موضوع خواهيم پرداخت.

2. جهان در آينده با قانونى واحد اداره خواهد شد و بخشى نگرى در آن قانون و يا خروج از قلمرو آن مجاز نيست.

3. يكى شدن دين و سياست؛ هم چنان كه در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خلفاى نخستين چنين بوده است.

4. تأسيس حكومت و نيز رشد و پيشرفت فردى و جمعى بر اساس احكام الهى، و پايان عصر مكاتب و تئورى هاى مادى.

5. پايان دادن به باور «حق تعيين سرنوشت» براى انسان ها [باورى كه مبتنى بر عقل خودبنيادانه5.

ص: 67


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمد، همان؛ ص 261.
2- . سورۀ آل عمران (3)، آيۀ 85.

بشرى و انقطاع كامل از عالم الوهى است.]

... و نتايجى ديگر كه بعدا به طور مبسوط به آنها خواهيم پرداخت.

ب) مذهبى كه امام عليه السّلام از ميان مذاهب مختلف اسلامى برمى گزيند.

ممكن است از مذهب دو معنا اراده شود:

معناى اول: مراد از مذهب، مجموعه انديشه هايى است كه برگرفته از كلام و فقه مى باشد به طورى كه نظرات عالمان هر مذهبى، در شكل بندى و صيقلى شدن انديشه هاى آن مذهب دخالت دارد.

معناى دوم: مراد از مذهب، اعتقادات اصلى و محورى است كه سنگ بناى آن مذهب مى باشد.

مانند اعتقاد به عدل و امامت كه مورد اختلاف اماميه و اهل سنت است.

(1) اگر معناى اول را در نظر بگيريم بايد مطمئن باشيم كه امام مهدى عليه السّلام به هيچ يك از مذاهب مطرح در اسلام گرايش ندارد؛ زيرا بسيارى از انديشه هاى هر مذهب، تابعى از باورهاى دانشمندان آن مذهب است و وقتى از ضروريات دين يا بديهيات عقل نباشد، احتمال خطا و اشتباه در آن مى رود.

امام عليه السّلام به هنگام ظهور شريفش، اسلام واقعى را همان طور كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورده پياده خواهد نمود، چه موافق احكام مورد قبول مذاهب باشد و چه نباشد. امام عليه السّلام قوانين اسلامى جديدى را براى اصلاح جهان خواهد آورد تا دنيا را در آستانه پيشرفت و رشدى بى مانند قرار دهد. از اين رو شمارى از دانشمندان اهل سنّت در مناسبت هاى گوناگون تصريح كرده اند كه قوانين صادره از سوى مهدى عليه السّلام با هيچ كدام از مذاهب چهارگانه و جز آن، مطابقت ندارد. ابن عربى دربارۀ امام مهدى عليه السّلام مى نويسد:

(3) به وسيله او، مذاهب از روى زمين محو مى گردند و جز دين خالص و ناب باقى نمى ماند. افرادى كه از مجتهدان تقليد و پيروى مى كنند با او به دشمنى برمى خيزند زيرا مى بينند كه او بر خلاف نظر مراجع تقليدشان، حكم مى كند و فتوا مى دهد.(2)

(4) درباره احكامى كه عيسى بن مريم عليه السّلام (يار و مددكار امام مهدى عليه السّلام) در دولت جهانى مهدوى به كار مى بندد، سيوطى پرسشى را طرح كرده و مى نويسد: وقتى عيسى عليه السّلام طبق شريعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حكم مى كند، آيا در محدودۀ يكى از مذاهب چهارگانه است و يا از روى اجتهاد خويش است؟(2)

اين سؤال عجيبى است و عجيب تر از آن، اين است كه مى گويد «... در محدودۀ يكى از مذاهب چهارگانه...» آيا واقعا سيوطى گمان كرده دين اسلام تنها منحصر در چهار مذهب است؟ در حالى كه در ميان امت، مجتهدان بسيار زيادى وجود دارد؛ پس به چه دليل سيوطى مذاهب اسلامى را در چهار

ص: 68


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 280.
2- . ابن عربى، محى الدين، همان؛ ج 3، ص 327.

مورد، محدود كرده است؟ نيز چگونه گمان كرده است كه پيامبرى هم چون عيسى عليه السّلام، پيرو يكى از آن مذاهب مى باشد در حالى كه به فتواى همه عالمان، مجتهد نمى تواند از مجتهد ديگرى تقليد نمايد. پس در اين صورت چگونه مى توان گمان كرد پيامبرى از يك مجتهد تقليد كند؟

دانشمندان اماميه در اين باره موضع روشنى دارند؛ زيرا آنان قول و فعل امام مهدى عليه السّلام را - به عنوان دوازدهمين امام معصوم - يكى از منابع قانون گذارى اسلامى مى دانند و نمى پذيرند كه ايشان در امر قانون گذارى و يا امور ديگر، به يك يا چند نفر از علمايشان مراجعه كند بلكه معتقدند او در اين امر، كاملا مستقل مى باشد و همان طور كه در زمان غيبت پيروى از او واجب است در هنگام ظهور نيز چنين است.

(2) ولى اگر مراد از مذهب معناى دوم باشد، بايد گفت دربارۀ مذهب امام عليه السّلام - تا آنجا كه ما بررسى كرده ايم - در منابع اهل سنت سخنى به ميان نيامده است. و براى اين پرسش كه آيا امام مهدى عليه السّلام از اهل سنّت است و به اصول اعتقادى آنها و يا دست كم به مهم ترين آنها ايمان دارد يا خير، نمى توان از طريق روايات اهل سنّت پاسخى فراهم كرد. آنها فقط گفته اند كه او دين حقيقى را پياده مى نمايد و ديگر هيچ اشاره اى به اين كه او هم مذهب آنهاست يا خير، نكرده اند.

(3) آرى البتّه آن كه فكر مى كند امام مهدى عليه السّلام نظرات فقهى يكى از مذاهب چهارگانه را به كار مى بندد، همو نيز چنين مى انديشد كه امام از نظر اعتقادى هم مذهب آنهاست. ولى همان طور كه قبلا گفتيم محققان آنها به اين طرز تفكر، اعتراض نموده و آن را بر صواب نمى دانند. در اين صورت ما نمى توانيم اين موضوع را به حد كافى از نظر تاريخى اثبات نماييم.

(4) در اينجا دو ديدگاه وجود دارد كه اولى عام تر از ديگرى است:

ديدگاه اول: بديهى است تنها يكى از مذاهب اسلامى بر حق است و مذاهب ديگر باطل و مخالف با انديشه ناب اسلامى مى باشد. پيش از اين نيز گفتيم اصحاب امام كه در عصر غيبت، آزموده و پالايش شده اند قطعا پيرو آن مذهب حق مى باشند؛ زيرا آن ها بر اساس حق و حقيقت امتحان شده اند و نه بر پايه مذهبى كه على القاعده باطل است.

با اين وصف بايد پذيرفت كه مذهب امام نيز همان مذهبى است كه خداوند بر اساس آن اصحاب او را برمى گزيند و احتمال نمى رود كه امام هم مذهب آنان نباشد زيرا در اين صورت يكى از آن دو بر حق نخواهد بود و اين مطلب ضرورتا نادرست است.

(5) اما تعيين مذهب حق، به دريافت درونى هر مسلمان و دلايل او براى اثبات حقانيت يك مذهب بر مى گردد. هر مسلمانى مى گويد: «مذهب من، حق است و بر درستى اين ادعا هم دليل دارم؛ در نتيجه امام مهدى عليه السّلام هم مذهب من است»، اين عقيده اى است كه هر كدام از پيروان مذاهب اسلامى بر آنند. بدين ترتيب مذهب ايشان در هاله اى از اجمال باقى مى ماند.

(6) شايد در اين مطلب اشكالى نباشد و در نتيجه شناخت اجمالى مذهب امام به طورى كه ساير

ص: 69

مسلمانان را قانع سازد كفايت كند و دربارۀ امام، سخن از اسلام به شكل عام آن باشد و او خود اختيار داشته باشد هر مذهبى را كه بخواهد در جهان پياده سازد.

ديدگاه دوم: امام مهدى عليه السّلام بر مذهب اماميه اثنى عشرى است و اين به دليل قراين و مرجّحات زير مى باشد:

1. اخبارى كه امام مهدى عليه السّلام را از خاندان رسول خدا عليهم السّلام مى داند و برخى از آن ها را پيش تر آورديم. شمارى از اين روايات در صحاح ششگانه موجود است كه چهار مورد آن را در اينجا مى آوريم:

(1) ابو داود و ابن ماجه از ام سلمه نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

المهديّ من عترتى من ولد فاطمة.(2)

مهدى از عترت من و از فرزندان فاطمه است.

(3) همچنين ابو داود سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را روايت كرده است كه فرمود:

لو لم يبق من الدهر إلاّ يوم لبعث اللّه رجلا من أهل بيتى...(2)

اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد، خداوند مردى از خاندانم را بر مى انگيزد...

(4) ابن ماجه آورده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

المهدىّ منّا أهل البيت...(3)

مهدى از ما اهل بيت است...

(5) ترمذى هم اين حديث را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده است كه:

لا تذهب الدّنيا حتّى يملك العرب رجل من أهل بيتى.(4)

دنيا پايان نمى پذيرد مگر آن كه مردى از خاندان من بر عرب حاكم گردد.

بارزترين مصداق «اهل بيت» عبارتست از: حضرت فاطمه زهرا، امام على بن ابى طالب و حسنين عليهم السّلام و گاهى سلمان فارسى را نيز شامل مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درباره اش فرمود: سلمان از ما اهل بيت است.(5) در نتيجه مى توان گفت امام مهدى عليه السّلام بر مذهب آنهاست و اين امرى مجمل و پيچيده در تاريخ نيست.

(6) 2. رواياتى كه در منابع عامه دربارۀ امامان دوازده گانۀ پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده است.

در برخى از اين روايات تصريح شده كه امام مهدى عليه السّلام آخرين آنهاست. اين روايات فقط با رويكرد اماميه در فهم و برداشت از اسلام به طور كامل انطباق داشته و ناگزير بايد پذيرفت كه مذهب1.

ص: 70


1- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 422.
2- . ابو داود، سليمان بن اشعث، سنن ابو داود؛ ج 2، ص 422 و ابن ماجه، محمّد بن يزيد، همان؛ ج 2، ص 1368.
3- . ابن ماجه، محمّد بن يزيد، همان؛ ج 2، ص 1367.
4- . الترمذى، محمّد بن عيسى، الجامع الصحيح؛ ج 3، ص 343.
5- . ابن الاثير، على بن محمّد، أسد الغابة فى معرفة الصحابة؛ ج 2، ص 331.

امام مهدى، موافق اين رويكرد است.

بخارى از جابر بن سمرة نقل كرده است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون اثنا عشر أميرا كلّهم من قريش.(1)

دوازده امير و خليفه خواهند آمد كه همگى از قريش اند.

مسلم نيز همين روايت را با چندين سند كه تا جابر بن سمرة مى رسد، نقل كرده است.(2)

(2) ترمذى از جابر بن سمره روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون من بعدى اثنا عشر أميرا. قال: ثمّ تكلّم بشىء لم أفهمه. فسألت الّذى يلينى، فقال:

قال: كلّهم من قريش.(3)

پس از من دوازده امير خواهند بود. سپس چيزى فرمود كه من متوجه نشدم. از بغل دستى ام پرسيدم، گفت: پيامبر فرمود: همۀ آن ها از قريش هستند.

(3) ترمذى پس از نقل اين حديث، آن را حديثى حسن دانسته است. اين حديث از غير جابر بن سمره نيز نقل شده است.

(4) در اين باره احمد بن حنبل و ديگران در منابعى غير از صحاح شش گانه، احاديث فراوانى را نقل كرده اند. هرگاه به مدد اين اخبار، درستى رويكرد اماميه معلوم شود، ثابت مى گردد كه امام مهدى عليه السّلام دوازدهمين اميرى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اشاره فرموده است و همين مطلوب ما مى باشد.

(5) از جمله رواياتى كه اين مطلب را به صراحت بيان مى دارد و خود دانشمندان اهل سنّت آن را نقل كرده اند، روايت زير است:

قندوزى از فرائد السمطين حموينى نقل كرده است كه ابن عباس گفت:

قدم يهودىّ يقال له: نعثل. فقال: يا محمّد، أسألك عن أشياء تلجلج فى صدرى منذ حين...

إلى أن يقول: فما من نبىّ إلاّ و له وصىّ، و أنّ نبيّنا موسى بن عمران أوصى يوشع بن نون، فقال: إنّ وصيّى علىّ بن أبى طالب، و بعده سبطاى الحسن و الحسين. تتلوه تسعة أئمة من صلب الحسين. قال: يا محمّد فسمّهم لى، قال: إذا مضى الحسين فابنه علىّ، فإذا مضى عليّ فابنه محمّد. فإذا مضى محمّد فابنه جعفر، فإذا مضى جعفر فابنه موسى. فإذا مضى موسى فابنه علىّ، فإذا مضى علىّ فابنه محمّد، فإذا مضى محمّد فابنه علىّ، فإذا مضى علىّ فابنه الحسن، فإذا مضى الحسن فابنه الحجّة محمّد المهدىّ. فهؤلاء اثنا عشر.(4)

شخصى يهودى به نام نعثل به حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت: اى محمّد ديرى است كه9.

ص: 71


1- . البخارى، محمّد بن اسماعيل، همان؛ ج 2، ص 101.
2- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 6، ص 3 و 4.
3- . الترمذى، محمّد بن عيسى، همان؛ ج 3، ص 240.
4- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة؛ ص 529.

مى خواهم سؤال هايى را از تو بپرسم... تا آنجا كه پرسيد: هر پيامبرى وصيى دارد؛ مانند پيامبر ما موسى بن عمران كه يوشع بن نون را وصى خود قرار داد؛ وصىّ تو كيست؟ حضرت فرمود: وصىّ من على بن ابى طالب است و پس از او دو نوه ام حسن و حسين و سپس نه امام از نسل حسين خواهند آمد. گفت: اى محمّد اسم آنها را بگو. فرمود: هرگاه حسين درگذشت فرزندش على امام است سپس محمّد فرزند على و جعفر فرزند محمّد و موسى فرزند جعفر و على فرزند موسى و محمّد فرزند على و على فرزند محمّد و حسن فرزند على و حجة محمّد مهدى فرزند حسن؛ اينان امامان دوازده گانه هستند.

اين نتيجه گيرى (يعنى درستى رويكرد اماميه در شناخت امام مهدى عليه السّلام و اين كه مذهب آن حضرت امامى است و خود يكى از امامان دوازده گانه مى باشد) براى هر يك از دانشمندان عامه كه مهدى را همان محمّد بن الحسن العسكرى مى داند، لازم و ضرورى است. محى الدين ابن عربى يكى از آنهاست. وى در فتوحات مكيه مى نويسد:

او [مهدى عليه السّلام] از خاندان رسول خدا و از فرزندان فاطمه است. جد او حسين بن على بن ابى طالب و پدرش امام حسن عسكرى فرزند امام على النقى فرزند امام محمّد التقى فرزند امام على الرضا فرزند امام موسى الكاظم فرزند امام جعفر الصادق فرزند امام محمّد الباقر فرزند امام زين العابدين على بن الحسين فرزند امام على بن ابى طالب - كه خداوند از همۀ آنها خشنود باد - مى باشد. او همنام رسول خدا است.(1)

(2) شعرانى مى نويسد:

مهدى از فرزندان امام حسن عسكرى است.(2)

هم چنين است كمال الدين بن طلحة؛ او در باب دوازدهم كتابش نوشته است:

اين باب درباره ابو القاسم فرزند محمّد الحسن الخالص فرزند على المتوكل فرزند قانع [امام جواد عليه السّلام] فرزند على الرضا فرزند موسى الكاظم فرزند جعفر الصادق فرزند محمّد الباقر فرزند على زين العابدين فرزند حسين الزكى فرزند على المرتضى امير المؤمنين فرزند ابو طالب، يعنى مهدى حجّت و خلف صالح منتظر مى باشد.(3)

(3) هم چنين حافظ گنجى مى نويسد:

دربارۀ بقا و طول عمر مهدى در كتاب و سنت مطالبى آمده است. (وى سپس به شرح اين موضوع پرداخته تا آنجا كه مى گويد:) از هنگام غيبت امام مهدى تا به امروز زمين از قسط و9.

ص: 72


1- . به نقل از: الصبان، الشيخ محمّد، إسعاف الراغبين؛ ص 142.
2- . الشعرانى، اليواقيت و الجواهر؛ ص 288.
3- . كمال الدين، محمّد بن طلحة، مطالب السئول فى مناقب آل الرسول؛ ص 79.

عدل آكنده نشده است پس ناچار بايد اين امر در آخر الزمان تحقق يابد.(1)

اين سخن حافظ گنجى به روشنى دلالت مى كند كه رويكرد مذهبى وى در موضوع امام مهدى عليه السّلام كاملا منطبق بر مذهب اماميه است.

ابن صباغ نيز چنين است؛ آنجا كه به طور مبسوط از امام عليه السّلام سخن مى گويد و دربارۀ نسب پدرى و مادرى ايشان چنين اظهار مى دارد:

او ابو القاسم محمّد حجت فرزند حسن الخالص فرزند على الهادى فرزند محمّد الجواد فرزند على الرضا فرزند موسى الكاظم فرزند جعفر الصادق فرزند محمّد الباقر فرزند على زين العابدين فرزند حسين فرزند على فرزند ابو طالب مى باشد كه درود خداوند بر آنان باد.

اما القاب او عبارتست از: حجّت، مهدى، خلف صالح، قائم منتظر، صاحب الزمان و...(2)

حافظ قندوزى نام شمارى از عالمان را كه اين چنين از مهدى سخن گفته اند آورده است؛ از جمله: شيخ صلاح الدين صفدى (در كتاب شرح الدائرة)، شيخ الاسلام احمد جامى نامقى، شيخ عطار نيشابورى، شمس الدين تبريزى، جلال الدين رومى، سيد نعمة اللّه ولى، سيد نسيمى و شيخ عزيز بن محمّد نسفى.(3)

(2) 3. سخنان امامان معصوم عليهم السّلام دربارۀ امام مهدى عليه السّلام و بزرگداشت و تجليل آنان از آن حضرت و تشويق و ترغيب مردم به پيروى از ايشان و انتظار كشيدن براى فرج او.

اين سخنان در شمارى از اخبار كه بيش از حدّ تواتر مى باشد، آمده است. برخى از اين روايات در منابعى مانند: البيان حافظ گنجى، ينابيع المودة قندوزى و... نقل شده است.

(3) گنجى و ابن ماجه از امام على عليه السّلام نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

المهديّ منّا أهل البيت يصلحه اللّه فى ليلة.(4)

مهدى از ما اهل بيت است [و] خداوند كار او را در شبى سامان مى بخشد.

(4) گنجى و ابن صباغ و ديگران روايت كرده اند كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به فاطمه زهرا عليها السّلام فرمود:

أنا خاتم النّبيّين و أكرم النّبيّين على اللّه و أحبّ المخلوقين إلى اللّه، و أنا أبوك، و وصيّى خير الأوصياء و أحبّهم إلى اللّه و هو بعلك... و منّا سبطا هذه الأمّة و هما ابناك الحسن و الحسين، و هما سيّدا شباب أهل الجنّة، و أبوهما - و الّذى بعثنى بالحقّ - خير منهما. يا فاطمة - و الّذى بعثنى بالحقّ - إنّ منهما مهدىّ هذه الأمّة، إذا صارت الدنيا هرجا و مرجا و تظاهرت الفتن...(5)د.

ص: 73


1- . الحافظ الگنجى، محمّد بن يوسف، البيان فى اخبار صاحب الزمان؛ ص 109 و 111.
2- . ابن الصباغ، على بن محمّد، الفصول المهمة فى معرفة الائمة؛ ص 310.
3- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 565-569.
4- . الحافظ الگنجى، محمّد بن يوسف، همان؛ ص 65 و ابن ماجه، محمّد بن يزيد، همان؛ ج 2، ص 1367.
5- . الحافظ الگنجى، محمّد بن يوسف، همان؛ ص 56 و ابن الصباغ، على بن محمّد، همان؛ ص 314 به بعد.

من خاتم پيامبران و گرامى ترين آنان و محبوب ترين آفريدگان در نزد پروردگار هستم. من پدر توام و وصى من كه بهترين اوصيا و محبوب ترين آنها در پيشگاه خداست، همسر توست...

و دو سبط اين امت كه از خاندان ماست، فرزندان تو حسن و حسين اند. آن دو سرور جوانان اهل بهشت هستند و سوگند به آن كه مرا به حق برانگيخت، پدرشان از آن دو بهتر است. اى فاطمه سوگند به خدايى كه مرا به رسالت برگزيد، مهدى اين امت از نسل آن دو مى باشد، زمانى [ظهور مى كند] كه دنيا دچار هرج و مرج شود و فتنه ها برآشوبند و...

سيوطى روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به چهرۀ امام حسن عليه السّلام نگريست و فرمود:

إنّ ابني هذا سيّد. سيخرج من صلبه رجل يسمّى اسم نبيّكم يشبهه فى الخلق.(1)

اين پسر من، آقاست. به زودى از نسل او مردى كه همنام و شبيه پيامبر شماست به دنيا خواهد آمد.

سيوطى از ابن عساكر نقل كرده است كه امام حسين عليه السّلام فرمود: جدّم پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به مادرم فرمود:

أبشرى يا فاطمة، المهديّ منك.(2)

مژده باد تو را اى فاطمه كه مهدى از نسل توست.

(2) سيوطى از السنن دارقطنى نقل كرده است كه امام محمّد بن على الباقر عليه السّلام فرمود:

إنّ لمهدينا آيتين لم يكونا منذ خلق اللّه السّماوات و الأرض، ينكسف القمر لأوّل ليلة من رمضان، و تنكسف الشّمس فى النّصف منه...(3)

بى شك [ظهور] مهدى ما دو نشانه دارد كه از آغاز آفرينش زمين و آسمان سابقه نداشته است؛ گرفتگى ماه در اولين شب ماه رمضان و گرفتگى خورشيد در نيمۀ آن ماه...

همچنين سيوطى روايات ديگرى را از دارقطنى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده است.(4)

(3) حضرت صادق عليه السّلام به هنگام ياد كرد از امام مهدى عليه السّلام، حالتى به شدت عاطفى داشته اند. قندوزى از مناقب نقل مى كند كه سدير صيرفى گفت:

دخلت أنا و المفضّل بن عمر و أبو بصير و أبان بن تغلب على مولانا أبى عبد اللّه جعفر الصّادق (رضى اللّه عنه) فرأيناه جالسا على التّراب و هو يبكى بكاء شديدا و يقول: سيّدى غيبتك نفت رقادى و سلبت منّى راحة فؤادى. قال سدير: تصدّعت قلوبنا جزعا. فقلنا: لا أبكى اللّه يا بن خير الورى عينيك. فزفر زفرة انتفخ منها جوفه. فقال: نظرت فى كتاب الجفر الجامع صبيحة هذا اليوم... و تأمّلت فيه مولد قائمنا المهدىّ و طول غيبته و طول عمره و1.

ص: 74


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 125.
2- . همان؛ ص 137.
3- . همان؛ ص 136.
4- . همان؛ ص 141.

بلوى المؤمنين فى زمان غيبته...(1)

من و مفضل بن عمر و ابو بصير و ابان بن تغلب بر مولايمان امام صادق عليه السّلام وارد شديم. ديديم حضرتش بر خاك نشسته و به شدّت گريه مى كند و مى گويد: آقاى من! غيبت تو خواب از چشمانم ربوده و آرامش دلم را ستانده است. سدير گفت: از پريشانى و غم، دل شكسته شديم و گفتيم اى فرزند سرور كائنات، خداوند چشمانت را گريان نسازد. امام عليه السّلام آهى عميق كشيد و فرمود: صبح امروز در كتاب جفر جامع نگاه كردم... و در موضوع تولد قائم ما مهدى و طول غيبت و آزمايش و گرفتارى مؤمنان در زمان غيبت او تأمل كردم...

قندوزى از حموينى شافعى در فرائد السمطين از دعبل بن على الخزاعى نقل كرده است كه گفت:

أنشدت قصيدة لمولاى الإمام علىّ الرّضا، رضى اللّه عنه. أوّلها:

مدارس آيات خلت من تلاوة و منزل وحى مقفّر العرصات

... ثمّ قرأت باقى القصيدة عنده فلمّا انتهيت إلى قولى:

خروج إمام لا محالة واقع يقوم على اسم اللّه و البركات

يميّز فينا كلّ حقّ و باطل و يجزى على النّعماء و النّقمات

بكى الرّضا بكاء شديدا. ثمّ قال: يا دعبل، نطق روح القدس بلسانك. أ تعرف هذا الإمام؟ قلت: لا، إلاّ أنّى سمعت خروج إمام منكم يملأ الأرض قسطا و عدلا. فقال: إنّ الإمام بعدى ابني محمّد و بعد محمّد ابنه علىّ و بعد علىّ ابنه الحسن، و بعد الحسن ابنه الحجّة القائم. و هو المنتظر فى غيبته المطاع فى ظهوره، فيملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما...»(2)

قصيده اى نزد مولايم امام رضا عليه السّلام خواندم كه ابتدايش چنين است:

مدارس آيات خلت من تلاوة و منزل الوحى مقفّر العرصات.

سپس باقى قصيده را خواندم تا آن كه به اين ابيات رسيدم:

«بى شك آن امام قيام خواهد كرد و به نام خدا و بركات او بپا خواهد خاست. هر گونه حق و باطلى را از ميان ما جدا خواهد ساخت و هر يك را بر شادخوارى ها و كينه توزى ها، كيفر خواهد داد.»

(2) در اين هنگام حضرت رضا عليه السّلام به شدت گريست. آنگاه فرمود: اى دعبل! روح القدس به زبان تو سخن گفته است. آيا اين امام را مى شناسى؟ گفتم: خير؛ ولى شنيده ام امامى از شما اهل بيت قيام خواهد كرد و زمين را از عدل و داد لبريز خواهد ساخت. حضرت فرمود: امام بعد از من فرزندم محمّد است و پس از او فرزندش على و بعد از او فرزندش حسن و پس از حسن4.

ص: 75


1- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 545.
2- . همان؛ ص 544.

فرزندش حجّت قائم؛ و اوست كه در دوران غيبت، انتظارش را مى كشند و در زمان ظهور اطاعتش مى كنند. او زمين را از عدل و داد مى آكند همان طور كه از جور و ستم لبريز شده باشد.

قندوزى روايتى را دربارۀ حادثه ولادت امام مهدى عليه السّلام از امام حسن عسكرى عليه السّلام نقل كرده است.

در اين روايت امام به همسرش اشاره كرده، مى فرمايد:

إنّه سيخرج منها ولد كريم على اللّه عزّ و جلّ، يملأ الأرض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا.(1)

به زودى از او فرزندى ارجمند و گرامى در نزد خداوند عز و جل به دنيا خواهد آمد كه زمين را از عدل و داد پر مى سازد همان طور كه از جور و بيداد پر شده باشد.

(2) اينها رواياتى است كه در منابع عامه از امامان معصوم شيعه عليهم السّلام نقل گرديده و ما تنها نمونه اى از آنها را آورديم. البته در منابع اماميه از همۀ ائمه عليهم السّلام به تعداد فراوان رواياتى در بشارت مهدى نقل گرديده كه نيازى به آوردن آنها نيست. امامان معصوم عليهم السّلام صرف نظر از مقام امامت، انسان هايى پرهيزگار، عالم و صالح اند كه در منابع روايى اهل سنّت جز ذكر جميل آنها نرفته است و نيز مذهب اسلامى آنها مشهورتر از آن است كه بيان شود. همگى آنها بر مذهب اثنى عشرى هستند و هر يك به امامت خويش و امامت پدران و فرزندان خود ايمان دارند. در پرتو اين سخنان، دو مطلب را دربارۀ مذهب امام مهدى عليه السّلام مى آوريم:

الف) ممكن نيست معصومين عليهم السّلام به تأييد و بزرگداشت امامى بپردازند كه با آنها اختلاف مذهبى دارد. پس بايد گفت امام مهدى عليه السّلام در مذهب و رويكرد اعتقادى، همرأى آنهاست و همين امر، مطلوب و مورد نظر ماست.

ب) اگر معتقد باشيم مذهب امام مهدى از مذهب امامان معصوم عليهم السّلام جداست در اين صورت يا بايد مذهب او را باطل بدانيم يا مذهب آنها را. از طرفى مى دانيم مذهب حق، ناگزير و به طور اجماع بيش از يكى نيست و نمى توان هر دو را باطل دانست پس بايد گفت همۀ آن حضرات عليهم السّلام بر يك مذهب اند.

(3) 4. اعتراف شمارى از عالمان اهل سنّت به اين كه أبو بكر و عمر بر امام مهدى عليه السّلام فضل و برترى ندارند؛ سيوطى از محمّد بن سيرين نقل كرده است:

فتنه اى روى خواهد داد... در آن هنگام در خانه هايتان بنشينيد تا آن كه بشنويد بهتر از أبو بكر و عمر به ميان مردم آمده است. سؤال شد: مگر بهتر از أبو بكر و عمر هم خواهد آمد؟ گفت:

در گذشته بوده اند كسانى ك بر كسان ديگر برترى داشته اند. (يعنى پس از اين هم خواهد بود)(2).3.

ص: 76


1- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 540.
2- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 153.

ابو اسامه از عوف بن محمّد (ابن سيرين) نقل كرده است كه:

در اين امت خليفه اى مى آيد كه أبو بكر و عمر از او برتر نيستند.

سيوطى مى نويسد: سند اين روايت صحيح مى باشد.

ظاهرا اين سخن نه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بلكه از خود ابن سيرين است در اين صورت او موافق نظريه عدم برترى شيخين بر امام مهدى عليه السّلام است. برزنجى هم با اين نظر موافق است. او پس از آن كه خبر ابن سيرين را نقل مى كند، نظر موافق خود را نيز آورده و مى نويسد:

محى الدين بن عربى در فتوحات مكيه نوشته است: مهدى در انديشه ها و فرمان هايش معصوم است و دنباله رو پيامبر و هرگز از او خطايى سر نمى زند.

برزنجى سپس ادامه مى دهد:

(2) بى شك اين وصف در شيخين نبوده و از اين لحاظ مى توان مهدى را از آنان برتر دانست؛ هر چند آن دو داراى فضيلت همراهى پيامبر و مشاهدۀ وحى و سابقه در اسلام و... مى باشند.

و اللّه العالم.(1)

(3) شيخ على قارى در كتاب المشرب الوردى فى مذهب المهدى مى نويسد:

پيامبر، امام مهدى را خليفه خدا خوانده است در حالى كه أبو بكر، خليفه رسول خدا ناميده شده است.

حال كه چنين است، نه تنها بعيد است بلكه عقلا هم قبيح است كه بگوييم افضل از مفضول پيروى نمايد و در انديشه و روى كردهايش دنباله رو او باشد؛ علاوه بر اينكه راز عظمت و برترى امام عليهم السّلام، در احاطه اش بر حقايق عالم و بى كرانگى نگاه او و نوع رفتار و عملى است كه مفضول از آن بى بهره مى باشد.

(4) در اين صورت هر كدام از اين قراين چهارگانه اثبات مى نمايد كه مذهب امام مهدى عليه السّلام از لحاظ اصول كلّى، همان مذهب اثنى عشرى است. همه اين سخنان بر پايه دلايلى است كه سزاست ساير مسلمانان به آنها اعتراف نمايند.

(5) اين مطلب در نزد اماميه از ضروريات مسلّمى است كه شك و ترديد در آن راه ندارد. اخبار اماميه درباره حضرت مهدى عليه السّلام آن قدر فراوان است كه نيازى به مستفيض بودن آنها نيست.

(6) در اين باره كافى است بدانيم شيعيان بر اين باورند كه مهدى عليه السّلام دوازدهمين امام و پيشواى واجب الاطاعه اى است كه بايد در انتظارش بود. در بين اخبار عامه رواياتى از امامان شيعه نقل شده است كه بر همين مطلب دلالت مى كند و اندكى قبل تر برخى از آنها را آورديم. در آن روايات از امام مهدى عليه السّلام به «قائم ما»، «مهدى ما» و... ياد شده است.3.

ص: 77


1- . البرزنجى، محمّد بن رسول، الإشاعة لا شراط الساعة؛ ص 113.

ج) موضع امام در برابر نژادپرستى

نژادپرستى ريشه در خودخواهى انسان ها دارد. اين بيمارى روحى، موجب مى گردد كه نژادى بر نژاد ديگر به دليل تفاوت در خون يا زبان يا رنگ يا وطن يا خانواده و يا مانند اينها برترى داده شود.

موضع امام مهدى عليه السّلام در برابر نژادپرستى - بر اساس دلايلى كه خواهيم آورد - همواره موضعى سلبى و مخالف است و رسالت ايشان رسالتى است جهانى و براى همه افراد بشر يكسان مى باشد. براى اين مطلب مى توان در چند سطح دلايلى آورد:

(1) سطح اول: هم چنان كه گفتيم دعوت امام عليه السّلام، دعوتى بر پايه اسلام است. آن حضرت اسلام را در گستره اى جهانى پياده خواهد كرد و عناصر بيگانه با اسلام را طرد خواهد نمود. از سويى ديگر مى دانيم كه اسلام به روشنى بر لغو هر گونه نژادپرستى پافشارى نموده است. خداوند مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ. (2)

اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست.

(3) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: عرب بر عجم جز به تقوى، برترى ندارد.

اسلام دين همه مردم است. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً. (2)

بگو اى مردم من پيامبر خدا به سوى همه شما هستم.

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً. (3)

و ما تو را جز [به سمت] بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم نفرستاديم.

اسلام براى برترى و فضيلت، معيارهايى جديد آورده است كه هيچ شباهتى به نژادپرستى ندارد.

(4) معيار اول: علم و دانش. خداوند مى فرمايد:

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ. (4)

بگو آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند يكسانند؟ تنها خردمندانند كه پند پذيرند.

(5) معيار دوم: تقوى و پرهيزكارى. خداوند مى فرمايد:

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ. (5)

در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست.

(6) معيار سوم: جهاد. پروردگار متعال در قرآن مى فرمايد:3.

ص: 78


1- . سورۀ الاعراف (7)، آيۀ 158.
2- . سورۀ الحجرات (49)، آيۀ 13.
3- . سورۀ السبأ (34)، آيۀ 28.
4- . سورۀ الزمر (39)، آيۀ 9.
5- . سوره الزمر (39)، آيۀ 13.

لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً. (1)

مؤمنان خانه نشين كه زيان ديده نيستند با آن مجاهدانى كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى كنند يكسان نمى باشند. خداوند، كسانى را كه با مال و جان خود جهاد مى كنند به درجه اى بر خانه نشينان مزيّت بخشيده، و همه را خدا وعدۀ [پاداش] نيكو داده، و [لى] مجاهدان را بر خانه نشينان به پاداشى بزرگ، برترى بخشيده است؛ [پاداش بزرگى كه] به عنوان درجات و آمرزش و رحمتى از جانب او [نصيب آنان مى شود]، و خدا آمرزندۀ مهربان است.

البته اين معيارها زمانى مطرح مى شوند كه افراد در اسلام و عقيده صحيح و عمل به آن، مساوى باشند. به جز اين معيارها هيچ گونه عامل برترى در اسلام وجود ندارد. مردم در حكومت عدل كامل، همانند دندانه هاى شانه مساوى اند. در نزد حاكمش، بزرگ، كوچك است تا هنگامى كه حق را از او بازستاند و كوچك، بزرگ است تا آنگاه كه حقش استيفا گردد.

(2) در نتيجه وقتى نظر صريح اسلام كه مطابق عقل و فطرت است، اين باشد پس امام مهدى عليه السّلام هم بر همان مبنا در عرصه قانون گذارى و قضاوت وارد خواهد شد و چرا چنين نباشد؟ زيرا او كسى است كه زمين را از دادگرى لبريز مى سازد و طرح و برنامه اى عادلانه را پى مى ريزد. شايد اينجا كسى گمان كند كه اسلام هر چند نژادپرستى را محكوم و تقبيح نموده است ولى با توجه به آن كه امام مهدى عليه السّلام كتاب جديد و شيوه جديدى در قضاوت خواهد آورد چه بسا از جمله امور جديدى كه مى آورد، روا دانستن نژادپرستى و به رسميت شناختن برخى از اشكال آن باشد.

(3) پاسخ: هم چنان كه خواهيم گفت، تغييراتى كه در دولت امام مهدى عليه السّلام اتفاق خواهد افتاد هر چند جديد، عميق و مفصل باشد اما بى ترديد از تشريعات و مفاهيم اصلى كه در اسلام مطرح است، خارج نبوده و تضادى با آن نخواهد داشت. روشن است كه طرد و تقبيح نژادپرستى در تمام اشكال آن از بديهيات اسلام و نصّ صريح قرآن كريم و سنّت شريف مى باشد. در اين صورت ممكن نيست كه امام عليه السّلام حكم مزبور را تغيير دهد.

(4) سطح دوم: دعوت و دولت امام مهدى عليه السّلام، جهانى است و اين براى هر مسلمان معتقد به آن حضرت، امرى روشن و آشكار است و ما پس از اين از متن كتاب و سنّت دلايل آن را خواهيم آورد.

دعوت جهانى با نژادپرستى ناسازگار است. از اين رو ملاحظه مى شود مكاتبى كه در طول تاريخ به دنبال تسلّط فكرى بر جوامع انسانى بوده اند، در مقابل نژادپرستى موضعى منفى داشته، آن را ديدگاهى تنگ نظرانه به حساب آورده اند.

(5) از آنجا كه دعوت امام مهدى عليه السّلام جهانى است پس با نژادپرستى مخالف مى باشد؛ زيرا به مجرد6.

ص: 79


1- . سورۀ النساء (4)، آيات 95 و 96.

طرح شعارهاى نژادپرستانه، دايره دعوتش محدود مى گردد و اين بر خلاف ضرورت و تواتر درباره جهانى بودن دعوت امام عليه السّلام است. در آن صورت هدف ظهور آن حضرت و هدف اساسى كه در برنامه كلى الهى است، محقق نمى گردد.

اشكال: امام مهدى عليه السّلام بالضرورة و با دلايل قطعى و متواتر، بر تمام جهان استيلا پيدا خواهد كرد اما اين منافاتى ندارد با اين كه حضرت برخى از شكل هاى نژادپرستى را به رسميت بشناسد.

پاسخ: آرى اگر استيلاى امام عليه السّلام بر جهان پس از نبردى صرفا نظامى باشد، اين اشكال پذيرفتنى است؛ زيرا جنگ براى سلطه، هم با نژادپرستى مى سازد و هم با ردّ آن؛ در نتيجه مجرد سلطه بر جهان، دليل بر ناپسندى و محكوميت نژادپرستى نيست.

(2) امّا سيطره بر دنيا تنها با نبرد نظامى صورت نمى پذيرد بلكه دعوت امام دعوتى است اعتقادى و برنامه اى است عدالت محور براى همه انسان ها با هدف تربيت صحيح و شايسته آنها تا عبوديت به معنى واقعى اش بر روى زمين تحقق يابد؛ هم چنان كه غرض اساسى از خلقت و پديدار شدن روز موعود هم در عبوديت الهى نهفته است.

(3) دعوت اگر به اين صورت جهانى باشد با نژادپرستى به طور كلى منافات دارد و اين مطلب با عنايت به دو امر معلوم مى گردد:

1. اجراى حقيقى عدالت و نيز تربيت عدالت مدار، تنها در فضايى آكنده از انسجام و پذيرش روانى فرد و جامعه امكان پذير مى گردد تا كه قواعد اساسى و رفتارهاى پسنديده در زندگى انسان ها ثبات و استحكام يابد. اما در جو تنفر و بيزارى، امكان دست يابى بشر به امثال آن نتايج نيكو وجود نخواهد داشت و عبوديت كامل تحقق نمى پذيرد و در نتيجه غرض اصلى از آفرينش دچار خلل مى گردد.

(4) 2. پذيرش انديشه نژادپرستى در هر شكل آن به اين معنى است كه نژادى كه به رسميت شناخته نشده و نظام حكومتى هم آن را در برابر نژاد برتر سركوب و تحقير نموده، در آن نظام احساس غربت كند و دچار عقده هاى روانى و تنفر و بيزارى از آن نظام گردد.

(5) هرگاه جهان را هم چون يك واحد در نظر بگيريم، نژادى را نخواهيم يافت كه اكثريت جمعيت جهان را تشكيل دهد. اگر حكومتى جهانى، نژادى را بر گزيند و آن را برترى بخشد، در واقع مصالح اقليتى از مردم را در نظر گرفته و با اين كار اكثريت مردم را پست و بى مقدار به حساب آورده است.

اينجاست كه اكثريت در برابر حكومت، كينه خواهند ورزيد و تربيت صحيح و مطلوب ناممكن مى شود؛ در نتيجه غرض اصلى از آفرينش حاصل نمى گردد. ولى چون تخلّف از اين غرض، محال است در مى يابيم كه دولت جهانى مهدوى به منظور دستيابى به تربيتى عادلانه براى تمامى بشريت، مخالف هرگونه نژادپرستى و فرق نهادن بين انسان ها است.

(6) اشكال: در دوران معاصر مفهوم نژادپرستى دستخوش تغييراتى شده است و ديگر به معنى برترى نژادى بر نژاد ديگر نيست بلكه به معنى اهتمام و عنايت به مصالح مجموعه اى از انسان هاست كه در زبان، تاريخ، وطن و آرمان ها اشتراك دارند.

پاسخ: با چشم پوشى از اين تغييرات مفهومى كه هم چنان عنصر خود خواهى را در خود دارد بايد

ص: 80

گفت بيگانگى اين مطلب از تفكر جهانى امام مهدى عليه السّلام آشكار و هويدا است زيرا در اينجا مفروض، اهتمام و توجه به مجموعه اى محدود از انسان هاست و نه مجموعه بشريت، و پرواضح است كه اهتمام دولت جهانى معطوف به مصالح و آرمان هاى همه بشريت است و نه گروه محدودى از آنها كه داراى ويژگى خاصى هستند.

اشكال: درست است كه نژادپرستى در حكومت جهانى امام مهدى عليه السّلام جايى ندارد، اما ملت ها با نژادهاى مختلف مى توانند به ويژگى هاى بومى خود اهتمام ورزيده و توجه نمايند، بى آن كه دولت مركزى امام عليه السّلام بخواهد به آن ويژگى هاى قومى عنايتى داشته باشد و آنها را در كانون توجّهات خود قرار دهد.

پاسخ: اين نيز غير ممكن است زيرا اين رويكرد از چند جهت با عدالت كامل مخالف مى باشد.

بديهى ترين آنها اين است كه در نتيجه آزادى تفاخر قومى و تمركز نژادى، بين نژادهاى مختلف كشمكش و درگيرى روى مى دهد؛ امرى كه به طور كلى با روح عدالت منافات دارد.

آرى ممكن است رويكردهاى فردى پراكنده اى كه ناشى از عدم درك و شعور در روزگار پيش از ظهور است و متضمن حس اهميت دادن به نژاد يا طبقه مى باشد باقى بماند. ليكن آن هم تحت تربيت متمركز و مستمرى كه دولت جهانى بر طبق برنامه عدالت مدار و كامل الهى به آن اقدام مى ورزد، به تدريج از بين مى رود.

(1) سطح سوم: استدلال به اخبارى كه بر نفى نژادپرستى در دولت امام عليه السّلام دلالت مى كند. اين اخبار بر چند گونه است:

اول: رواياتى كه حكومت امام مهدى عليه السّلام بر عرب ها را سخت گيرانه و توأم با شدّت توصيف مى كند. اين بدان دليل است كه اكثريت عرب در فرآيند آزمايش و پالايش الهى در زمان غيبت ناموفق بوده و طبق شريعت اسلامى رفتار ننموده اند. حال آن كه اگر امام عليه السّلام نژادپرست باشد، بايد به همزبانان خود (عرب ها) تمايل پيدا نمايد. در اين مورد اخبارى كه فريقين نقل كرده اند يكديگر را تأييد مى كند:

(3) بخارى از زينب دختر جحش نقل كرده است:

استيقظ النّبىّ من النّوم محمرّا وجهه يقول: لا إله إلاّ اللّه ويل للعرب من شرّ قد اقترب...(2)

پيامبر از خواب بيدار شد در حالى كه چهره اش سرخ شده بود و مى فرمود: لا اله الا اللّه، واى بر عرب از شرّى كه نزديك مى شود...

و تأسف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و هشدار ايشان بر انحراف عرب و عدول آنها از شريعت او، به قرينه حديث زير كه مى فرمايد:

فإنّى لأرى الفتن تقع خلال بيوتكم كوقع المطر(2)

بى ترديد مى بينم فتنه هايى را كه همچو باران بر شما فرود مى آيد.ن.

ص: 81


1- . همان.
2- . البخارى، محمد بن اسماعيل، همان؛ ج 9، ص 60.

اين حديث را ترمذى نقل كرده و گفته است: حديث حسن و صحيحى مى باشد.(1) هم چنين اين حديث را ابن ماجه در السنن آورده است.(2)

ابن ماجه از عبد اللّه بن عمر نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

تكون فتنة تستنظف العرب، قتلاها فى النّار.(3)

فتنه اى عرب را فرا خواهد گرفت كه كشته هاى آن در آتش اند.

از اين روايت به خوبى استفاده مى شود كه اعراب در فرآيند آزمايش و پالايش الهى در عصر فتنه و انحرافها در زمان غيبت شكست مى خورند و هم اكنون اين اتفاق رخ نموده است.

(2) از ابو بصير نقل شده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

يقوم القائم بأمر جديد و كتاب جديد و قضاى جديد، على العرب شديد، ليس شأنه إلاّ السّيف... و لا يأخذه فى اللّه لومة لائم.(4)

قائم، امرى جديد برپا خواهد نمود و كتابى جديد و قضاوتى جديد خواهد آورد. او بر عرب سخت گير است و جز شمشير كارى ندارد... و در راه خدا به هيچ سرزنشى توجه نمى كند.

(3) از حضرت صادق عليه السّلام نيز نقل شده است:

إذا خرج القائم لم يكن بينه و بين العرب و قريش إلاّ السّيف...(5)

آنگاه كه قائم ظهور كند بين او و عرب و قريش جز شمشير نخواهد بود.

(4) و احاديث ديگرى كه از مجموع آنها استفاده مى شود ملاك برترى در نزد امام مهدى عليه السّلام ايمان و موفقيت در آزمايش هاى الهى است و نه زبان و قبيله. در نتيجه امام عليه السّلام نه به كسانى كه همزبان وى هستند گرايشى پيدا مى كند و نه به قبيله اش، قريش، بلكه آنها را به منظور اطاعت از پروردگار به شدت مؤاخذه خواهد كرد و بر خطاهاى گذشته، معاقبه خواهد نمود.

(5) دوم: اخبارى كه مى گويند اصحاب آزموده، پالايش شده و خاص امام عليه السّلام كه گرد او حلقه مى زنند و در ركابش پيكار مى كنند، از يك نژاد نيستند بلكه از سرزمين هاى مختلفى خواهند آمد:

(6) ابو بصير مى گويد: امام صادق عليه السّلام درباره اصحاب قائم عليه السّلام فرمود:

فيتوافون من الآفاق ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا، عدة أهل بدر.(6)

از نقاط مختلف جهان، سيصد و سيزده نفر به تعداد رزمندگان جنگ بدر به نزدش خواهند رفت.

از اين حديث استفاده مى شود كه از سرزمين هاى مختلف جهان افرادى به سوى او مى آيند.

امير المؤمنين عليه السّلام در حديثى مى فرمايد:4.

ص: 82


1- . الترمذى، محمّد بن عيسى، همان؛ ج 3، ص 325.
2- . ابن ماجه، محمّد بن يزيد، همان؛ ج 2، ص 1305.
3- . همان؛ ص 1312.
4- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 122.
5- . همان.
6- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 284.

ثمّ يجتمعون قزعا كقزع الخريف من القبائل.(1)

سپس هم چون ابرهاى پراكنده پاييزى، از قبايل [و ملل] مختلف گرد هم مى آيند.

اين روايت صراحت دارد كه وابستگى هاى قومى و نژادى اصحاب آن حضرت، باعث فرق نهادن بين آنها نيست بلكه ملاك اصلى، اخلاص عميق و نيروى ايمان و اراده آنهاست.

امام باقر عليه السّلام فرمود:

أصحاب القائم ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا. من أولاد العجم بعضهم.(2)

ياران قائم سيصد و سيزده نفرند كه برخى از آنان عجم مى باشند.

مراد از عجم، تنها ايرانى ها نيستند بلكه هر غير عربى را عجم مى گويند. با استفاده از اين روايت در مى يابيم كه ملاك حقيقى، زبان و خون و نژاد نيست وگرنه امام مهدى عليه السّلام جز عرب را در صف يارانش نمى پذيرفت.

(2) سوم: اخبارى كه دلالت بر مشاركت افراد غير عرب در حكومت جهانى و هدايت مردم در زير سايه دولت امام مهدى عليه السلام دارد:

اصبغ بن نباته از امام على عليه السّلام نقل كرده است كه ايشان فرمود:

كأنّى بالعجم فساطيطهم فى مسجد الكوفة يعلّمون الناس القرآن كما أنزل.(3)

گويا خيمه هاى عجم را در مسجد كوفه مى بينم كه برپا شده و آنها قرآن را همان گونه كه نازل گرديده به مردم مى آموزند.

اين واقعه تنها در زمان حكومت امام مهدى عليه السّلام روى مى دهد، زيرا آنان قرآن را بر اساس معانى واقعى اش كه از خود امام عليه السّلام گرفته شده تعليم مى دهند و طبيعتا اين كار در دوران غيبت امكان پذير نيست.

(3) سطح چهارم: استدلال بر چگونگى برخورد امام با انديشۀ نژادپرستى.

در اينجا دو مقدمه آورده و از آنها نتيجه اى روشن خواهيم گرفت:

مقدمۀ اول: بى گمان روش امام مهدى عليه السّلام همان روش پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و مطابق با شيوۀ آن حضرت در جامعه و زندگى مى باشد. دليل اين مطلب را قبلا بيان كرده ايم.

مقدمۀ دوم: سيرۀ پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در بين اصحاب و جامعه اش، بى ترديد بر نفى نژادپرستى و نيز بيان آموزه هاى اسلامى به عنوان امرى عمومى و جهانى براى همۀ مردم استوار بوده است. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بين يارانش چه بنده و آزاد و چه عرب و عجم از طوايف مختلف، پيمان برادرى بست و آنها را گرد هم آورد. او به فرمانروايان جهان نامه نوشت و به اسلامشان دعوت نمود. اين در حالى است كه هيچ يك از آنها عرب بودند. حتّى مشهورترين اصحاب آن بزرگوار غير عرب مى باشند؛ مانند:

سلمان فارسى، بلال حبشى، صهيب و...

به اين مناسبت روايتى از ابو هريره مى آوريم كه ترمذى آن را نقل كرده است:8.

ص: 83


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 168.
2- . همان؛ ص 170.
3- . همان؛ ص 168.

كنّا عند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حين أنزلت سورة الجمعة فتلاها. فلمّا بلغ «وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ» قال له رجل: يا رسول اللّه، من هؤلاء الّذين لم يلحقوا بنا؟ فلم يكلّمه. قال: و سلمان الفارسىّ فينا. قال: فوضع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يده على سلمان، فقال: و الّذى نفسى بيده، لو كان الإيمان بالثّريّا لتناوله رجال من هؤلاء.(1)

نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم كه سورۀ جمعه نازل شد. حضرت آن را تلاوت فرمود و هنگامى كه به آيه «وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ» (2) رسيد، كسى پرسيد: اى پيامبر خدا آنها چه كسانى اند كه هنوز به ما نپيوسته اند؟ حضرت چيزى نفرمود. سلمان فارسى در جمع ما بود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست بر شانه او نهاد و فرمود: سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اگر ايمان در ستاره ثريا باشد مردانى از قوم او به آن دست خواهند يافت.

ترمذى اين حديث را «حسن» مى داند. همچنين اين حديث از طريق ديگرى نيز نقل شده است.

حال اگر مراد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين سخن، معرفى سلمان فارسى به عنوان نماد مسلمانان غير عرب باشد، در اين صورت اين حديث به آشكارى بر مشاركت مؤمنانۀ عقيدتى و عملى غير عرب در قيام جهانى دلالت مى نمايد. اين احتمال نيز وجود دارد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را به عنوان نماينده مرتبه خاصى از مراتب اخلاص و انديشه معرفى كرده باشد كه در اين صورت مراد آن حضرت از عبارت «...

مردانى از قوم او...» يعنى كسانى كه داراى آن درجه از اخلاص و انديشه باشند. به هر حال بايد توجه كرد كه هرگز معناى اين خبر آن نيست كه سلمان از جمله كسانى است كه بعدا ملحق خواهند شد، بلكه اگر كمى بينديشيم واضح است كه عكس اين موضوع درست مى باشد. البته پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين حديث تنها به مصداق آيه اشاره فرموده و درباره معنى آن سخنى به ميان نياورده است.

خلاصه همان طور كه در حكومت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اثرى از نژادپرستى نبود در دولت جهانى امام مهدى عليه السّلام نيز چنين خواهد بود؛ زيرا ايشان عامل به سنت و شيوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و وفادار به آن مى باشد.

(2)

د) نظام حكومتى امام عليه السّلام

آيا نظام حكومتى امام مهدى عليه السّلام مشابه نظام هاى پيش از خود از قبيل سرمايه دارى و سوسياليسم مى باشد؟

پاسخ اين سؤال اساسا منفى است. هيچ كدام از سيستم هاى حكومتى پيش از ظهور، شباهتى به نظام حكومتى امام مهدى عليه السّلام ندارد. ذيلا براى اين سخن دلايلى مى آوريم؛ گرچه دليل ملموس و عينى آن، تنها زمانى چهره مى نمايد كه دولت جهانى برپا گردد.

(3) دليل نخست: دانستيم كه امام مهدى عليه السّلام اسلام را به عنوان طرحى عادلانه و كامل پياده خواهد كرد. از سوى ديگر در عقايد اسلامى ثابت شده است كه اسلام با ساير نظام ها متفاوت بوده و انديشه اى مستقل براى حل مشكلات بشرى مى باشد و هيچ گونه ارتباطى با راه حل هاى ديگر مكاتب بشر ساخته ندارد.

ص: 84


1- . الترمذى، محمّد بن عيسى؛ همان؛ ج 5، ص 383.
2- . سورۀ الجمعة (62)، آيۀ 3.

دليل دوم: از رهگذر اين حديث نبوى كه «مهدى زمين را از عدل و داد لبريز مى سازد...» مى توان به آن نتيجه مطلوب رسيد؛ زيرا قبلا گفته ايم بشريت به طور عام و امّت اسلامى به شكل خاص به ناچار بايد از شرايط سخت و دشوارى گذر نمايد تا در نهايت مسير، شمارى از مخلصان پالايش شده كه مسئوليت هاى دولت مهدوى را بر دوش خواهند گرفت، پديد آيند. در نتيجۀ اين شرايط دشوار، زمين از ظلم و ستم پر مى شود. در آن زمان است كه با تلاش آن مخلصان، تحت رهبرى امام مهدى عليه السّلام، زمين از قسط و عدل آكنده مى گردد.(1)

(2) علل بسيار و در عين حال زنجيره وارى باعث پديد آمدن شرايط دشوار فوق مى گردد. از مهم ترين آنها، روش هاى حكومت هاى ديكتاتورى است كه در طول تاريخ تجربه شده و نيز وجود رژيم هاى سرمايه دارى اروپايى و آمريكايى و استعمار قديم و جديد و هم چنين بلايا و مشكلاتى كه مردم جهان به طور عام و امت اسلامى به طور خاص با آن دست به گريبان است و نيز تلاش براى تحميل راه حل هاى بى اساس براى رفع مشكلات ملت ها از طريق تهاجم فكرى - فرهنگى مانند عملكرد نظام كمونيستى كه ادعا دارد حق تعيين سرنوشت ملت ها را به رسميت مى شناسد اما عملا سياستى خلاف آن را پى مى گيرد. اگر تاكنون افكار عمومى ملت ها به مدد تجربيات سخت و دشوار تاريخى از مفاسد حكومت هاى ديكتاتورى و نيز استعمار سرمايه دارى آگاه شده است، در آينده نيز سستى پايه هاى نظام كمونيستى بر ملا خواهد شد.(2)

(3) با تعميم اين سخن مى توان گفت بى ترديد هر نظام [الحادى] بشر ساخته اى در قبل از ظهور، سمبل و نماد مهم ترين اسباب ستم و انحراف در جهان است كه آن هم به نوبه خود ثمرۀ ظلم و انحراف گذشتگان مى باشد.

به اين ترتيب مأموريت اصلى امامى كه زمين را از عدل و داد لبريز مى سازد، اقدام براى تغيير اين نظام ها و بركندن ريشه آنها خواهد بود.

(4) دليل سوم: مكاتب بشرى بر پايه تفكر مادى و طرد عنصر الهى از معادلات زندگى بنا نهاده شده است؛ حال چه به صورت صريح و آشكار مانند: كمونيسم، اگزيستانسياليسم و يا پنهانى و غير مستقيم مانند: سرمايه دارى، فاشيسم، نازيسم و شاخه هاى جديد آنها. اين نظام ها بر پايه اى صرفا مادى استوار بوده و اثرى از باور به ماوراءالطبيعه و يا خداوند متعال در آنها نيست.

(5) دانستيم كه نظام مهدوى در جهت پيوند بين انسان و پروردگار و نيز تربيت توأمان جسم و روح و ربط دادن بين اين عناصر به صورتى عادلانه و عميق خواهد كوشيد. نيز دانستيم كه در آن دوران همۀ قوانين، الهى و اسلامى خواهند شد. حتّى وجوب اطاعت از امام مهدى عليه السّلام هم به اين دليل است كه آن حضرت يكى از پيشوايان امت اسلامى است كه از سوى خداى متعال براى حكومت و قانون گذارى و اجراى آن مأمور گرديده است. در اين صورت در دولت آن حضرت مجالى براى ظهور تفكر مادى به هر شكل آن (پيدا يا پنهان) وجود ندارد.م]

ص: 85


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 246 به بعد.
2- . اكنون بيش از يك دهه است كه نظام كمونيستى از عرصه جهانى حذف گرديده و به تعبير امام خمينى (ره) از اين به بعد بايد آن را در موزه تاريخ يافت. [م]

دليل چهارم: برنامه الهى بر اساس فراگير بودن آزمايش دقيق افراد و مكاتب بشرى طرح ريزى شده است در نتيجه به نحوى كاملا ملموس و استدلالى - كه تجربه هاى فراوان و مكرر بشرى را نيز به دنبال دارد - روشن مى شود كه هر دعوت بشرى كه مدعى حل مشكلات جهانى است شكست خواهد خورد. هنگامى كه چنين شد و نقاط ضعف آن مكاتب بر ملا گرديد و بشريت از گشودن گره هاى زندگى توسط خودش نااميد شد، دوباره آرزوى پيدا كردن راه حل جديدى كه او را نجات دهد، در وجودش جوانه مى زند.

(1) اين آرزو، احساس روانى سر بسته و مجملى است كه همواره در اعماق وجود انسان ها يافت مى شود و لزوما هم به طور مشخص به اسلام و يا نظام مهدوى اشاره نمى نمايد. ليكن خداى تعالى نجات حقيقى انسان ها را به دست امام مهدى عليه السّلام و ياران مخلص او قرار داده است. در نتيجه هرگاه بشريت، نظام مهدوى و عدالت آن را مشاهده نمايد بى ترديد به برترى او بر همه تجربيات و ادعاهاى سابق ايمان مى آورد و باور مى كند كه تنها راه حلى كه او را از ورطۀ مشكلات و گرفتارى ها نجات مى بخشد، همان نظام است. حكومت امام مهدى عليه السّلام تجلى آن آرزوى سربستۀ بشرى است. به اين برنامه در منابع اماميه اشاره شده است. مانند خبرى كه شيخ مفيد و طبرسى نقل كرده اند:

إنّ دولتنا آخر الدّول و لم يبق أهل بيت لهم دولة إلاّ ملكوا قبلنا، لئلاّ يقولوا إذا رأوا سيرتنا:

إذا ملكنا سرنا بمثل سيرة هؤلاء و هو قوله تعالى: وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ .(2)

بى شك دولت ما آخرين دولت هاست و هيچ خاندان صاحب دولتى نمى ماند مگر آن كه پيش از ما به حاكميت مى رسد تا وقتى روش ما را ديدند نگويند اگر به حكومت برسيم مانند اينان عمل خواهيم كرد و خداوند مى فرمايد: عاقبت از آن پرهيزگاران است.

(3) البته در اين روايت مراد از «خاندان حاكم»، خانواده و يا قبيله حاكم نيست بلكه مراد گروهى است كه در دولتشان ايدئولوژى مشخصى را در پيش گرفته اند.

در روايت ديگرى هشام بن سالم از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده است:

ما يكون هذا الأمر حتّى لا يبقى صنف من النّاس إلاّ و قد ولّوا من النّاس لا يعنى باشروا الحكم فيهم حتّى لا يقول قائل: إنّا لو ولّينا لعدلنا.(2)

دولت امام مهدى عليه السّلام برپا نمى شود مگر آن كه همه گروه ها به حكومت خواهند رسيد، تا كسى نگويد اگر ما حكومت مى كرديم رفتارى عادلانه مى داشتيم.

(4) اين بدان خاطر است كه اگر آنها اين سخن را پس از ظهور قائم عليه السّلام بگويند، جوابشان اين است كه شما در دنيا فرصت حكومت پيدا كرديد، ولى هم چون ديگران به بيراهه رفتيد.

تقدير الهى چنين است كه احساس نااميدى از راه حل هاى بشرى فراگير شود و همان طور كه از حصر موجود در اين گونه اخبار به دست مى آيد ديگر اميدى به يافتن راه حلى جديد نباشد.

در نتيجه با تمام صراحت و سادگى در مى يابيم كه نظام مهدوى با نظام هاى سابق بر آن در تضاد است و حضرت با افشاى دروغ بودن آن ها، همه را از سر راه بر مى دارد. و اصولا قابل قبول نيست كه9.

ص: 86


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 389.
2- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 344 و الطبرسى، احمد بن على، اعلام الورى؛ ص 432.

امام مهدى عليه السّلام در حكومت عدالت محورش، از نظام هاى ورشكسته بشرى پيروى نمايد.

به اين ترتيب مبرهن شد كه امام عليه السّلام در امر حكومت، هيچ يك از نظام هاى سابق را الگو قرار نخواهد داد و با وجود نظام عدالت مدار الهى از بقيه نظام ها به طور كامل بى نياز خواهد شد. در آن زمان مردم دنيا اين بى نيازى را آشكارا مشاهده خواهند كرد زيرا كسانى كه يكى از مكاتب موجود در سطح عالم را به عنوان راه زندگى برگزيده اند ناگزير يكى از اين دو هدف را دنبال مى كنند: هدفى شخصى براى كسب ثروت و شهرت و رفاه و يا هدفى اجتماعى و به زعم آنان براى دفاع از حقوق فقرا و زحمتكشان. هر دو هدف در كامل ترين شكل، در حكومت امام مهدى عليه السّلام تحقق پيدا خواهد كرد؛ زيرا پيشتر گفتيم كه در دولت جهانى، ثروت مردم فراوان خواهد شد. در اين صورت كسانى كه به دنبال اهداف نيك مورد نظر خود هستند مى توانند در چارچوب چوب نظام مهدوى به هدف خود نايل گردند و در عين حال از نقاط ضعف موجود در ساير نظام ها نيز رهايى يابند.

پس ايدئولوژى حاكم بر دولت مهدوى، اسلام است؛ اسلامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورده و نظامى عادلانه و كامل مى باشد و البته هيچ ارتباطى هم با نظام هاى سياسى پيش از خود [كه مبتنى بر عقل خودبنيادانه بشرى است]، ندارد.

ص: 87

ص: 88

فصل پنجم برنامه الهى براى دوران پس از ظهور

اشاره

هم چنان كه دوران پيش از ظهور داراى برنامه اى كلى است، روزگار پس از ظهور نيز داراى برنامه اى كلى است كه اينك محل بحث ما مى باشد.

در حقيقت برنامه الهى براى تكامل انسان، با به نتيجه رسيدن برنامه الهى در پيش از ظهور پايان نمى پذيرد بلكه اين برنامه همواره تا انتهاى عمر بشر - به مقدار شايستگى او در دوران استقرار عدالت - همراه اوست.

(2) اين برنامه، دنبالۀ طبيعى برنامه پيشين است و سازگار با معيارهاى مشخصى است كه در فلسفه اسلامى آمده است؛ با اين توضيح كه: خداوند متعال نعمت رشديافتگى و كمال را به تمام موجودات به اندازۀ شايستگى آنها افاضه فرموده است. در نتيجه اگر موجودى از نظر كمال در مرتبه پايينى قرار دارد، تنها شايستگى آن را دارد كه به رتبه كمالى پس از خودش كه در مرتبه بالاترى واقع شده ارتقا يابد و اگر در رتبه بالايى قرار دارد، استحقاق آن را دارد كه به درجه اعلاى كمال نايل آيد و خداوند كه كريم مطلق است كمال جديدى را به او افاضه مى كند و پس از آن كه به آن كمال جديد رسيد شايستگى مرتبه ديگرى را كسب مى نمايد و همين طور در راه كمال بى نهايت، سير مى كند و ارتقا مى يابد.

هرگاه مطلب فوق را با مباحث اين كتاب تطبيق دهيم در مى يابيم كه بشريت پس از فراهم شدن شرايط ظهور شايستگى آن را خواهد داشت كه به رتبه جديدى از كمال نايل آيد كه عبارتست از:

پياده شدن عدالت كامل در اجتماع بشرى به بركت ظهور امام مهدى عليه السّلام.

(3) با تحقق عملى عدالت، جامعه بشرى همواره مدارج كمال را يكى پس از ديگرى مى پيمايد تا به برترين درجه عدالت نايل گردد و پس از آن استحقاق يابد به ويژگى «عصمت» دست يابد. ثمرۀ نهايى اين برنامه هنگامى به بار مى نشيند كه عمر بشريت به اندازه اى طولانى شود كه بر اساس عمق و نفوذ عدالت، انسان ها تربيت شوند تا آن كه سرانجام در نهايت سير، كمال والاى انسانى جلوه گر شود؛ ولى اگر حيات جمعى بشر به پايان رسد و قيامت پس از مدت زمان كوتاهى پس از ظهور برپا گردد، به ناچار راه ترقى و تكامل بسته خواهد شد. در اينجا اين دو احتمال را بر مى رسيم:

احتمال اول: كوتاهى عمر جامعه بشرى پس از واقعه ظهور.

ص: 89

احتمال دوم: طول عمر جامعه بشرى پس از واقعه ظهور.

در برنامه گذشته الهى از احتمال اول اثرى نيست زيرا ثمردهى آن برنامه به تحقق روز موعود بستگى دارد پس طبيعى است كه عمر بشر تا روز موعود ادامه يابد و اين امر دلايلى دارد:

دليل اول: تحقق روز موعود، وعده اى الهى است و وعده خداوند تخلف ناپذير است. قرآن كريم مى فرمايد:

وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ... (1)

خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، وعده داده است كه حتما آنان را در زمين جانشين [خود] قرار دهد...

(2) دليل دوم: غرض اصلى از آفرينش انسان، پديدار شدن روز موعود است و امكان ندارد چيزى قبل از حصول غرضش به طور كامل، از صفحه هستى محو گردد. به اين مطلب در روايات فريقين اشاره شده است از جمله:

(3) 1. نعمانى از ابو هاشم جعفرى نقل كرده است كه گفت:

كنّا عند أبى جعفر محمّد بن علىّ الرّضا عليه السّلام، فجرى ذكر السّفيانىّ و ما جاء فى الرّواية من أنّ أمره من المحتوم. فقلت لأبى جعفر عليه السّلام: هل يبدو للّه فى المحتوم؟ قال: نعم.

قلنا له: فنخاف أن يبدو للّه فى القائم. فقال: إنّ القائم من الميعاد، و اللّه لا يخلف الميعاد.(2)

نزد امام محمّد جواد عليه السّلام بوديم كه سخن از سفيانى و حتمى بودن آمدنش به ميان آمد. عرض كردم: آيا براى خداوند در امر محتوم، بداء حاصل مى شود؟ فرمود: آرى. عرض كرديم: ما مى ترسيم در موضوع قائم نيز براى خداوند بداء پيش آيد. فرمود: بى ترديد [ظهور] قائم از [مقوله] ميعاد است و قطعا خداوند در وعدۀ [خود] خلاف نمى كند.

(4) 2. ابو داود از زرّ و او هم از عبد اللّه روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

لو لم يبق من الدّنيا إلاّ يوم لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يبعث فيه رجلا منى - أو من أهل بيتى - يواطئ اسمه اسمي...(3)

اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد خداوند آن روز را آن سان طولانى كند تا مردى همنام من و از خاندان من برانگيخته شود...

(5) 3. همو از على عليه السّلام و آن حضرت هم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:2.

ص: 90


1- . سورۀ النور (24)، آيۀ 55.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 142.
3- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 422.

لو لم يبق من الدّهر إلاّ يوم لبعث اللّه رجلا من أهل بيتى...(1)

اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد هرآينه خداوند مردى از خاندانم را بر خواهد انگيخت...

اين تأكيدات، فراوان و در پيوند با يكديگر است و همگى بر ضرورت بر آمدن برنامه و طرح سابق الهى از دل روز موعود و نيز ماندگارى نسل بشر تا آن روز دلالت مى كند. اما نسبت به برنامه موجود در دوران پس از ظهور كه در آن دوران وعده الهى تحقق پيدا كرده و هدف اصلى از آفرينش انسان به سرانجام رسيده، شايد به نظر رسد پس از آن ديگر نيازى به وجود بشر نيست و دليلى ندارد كه نسل بشر هم چنان باقى باشد.

اين بحث را به دقت در بخش سوم كتاب مورد بررسى قرار خواهيم داد. مسلّم آن است كه احتمال دوم (طول عمر جامعه بشرى پس از واقعه ظهور) به دو دليل عمده صحيح مى باشد:

(2) دليل اول: در كتاب گذشته، از آيه شريفه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ» (2) دريافتيم كه:

غرض اساسى از خلقت انسان، پديد آمدن «عبوديت» در كامل ترين چهره آن است و لازمه آن وجود اجتماعى صالح و دولت شايسته جهانى است. اگر به همين برداشت از آيه مورد نظر اكتفا كنيم بايد گفت به مجرد تأسيس حكومت جهانى امام مهدى عليه السّلام هدف برتر از آفرينش انسان برآورده خواهد شد.(3)

بر اين اساس به نظر مى رسد كه مقصود الهى، پديد آوردن اين مرتبه عالى از عبوديت است اگر چه در زمانى محدود باشد و ديگر دليلى ندارد كه پس از برآورده شدن اين مقصود، زندگى نسل انسان براى زمانى طولانى ادامه يابد. تازه اين در صورتى است كه آن را محال ندانيم زيرا بقاى شىء پس از آن كه اغراضش به طور كامل بازستانده و استيفا شود، در حكمت مطلقه الهى محال مى باشد.

در اينجا بر آنيم براى فهمى جديد از اين آيه شريفه، گام ديگرى برداريم زيرا اگر چه آن معنايى كه براى عبوديت آورديم بسيار مهم و اساسى است ولى سخن آخر نيست و هم چنان كه خواهد آمد همۀ اين مراتب براى انسان در زمانى طولانى قابل دسترسى است و به طور طبيعى هر مرتبه اى قابل وصول از عبوديت را تصور نماييم، مى تواند مدلول اين آيه باشد زيرا مفهوم عبادت در اين آيه هيچ حدّى نخورده و مطلق مى باشد.

(3) در اين صورت غرض اساسى از آفرينش انسان بسيار فراتر از تشكيل حكومتى جهانى است بلكه فلسفۀ تأسيس اين دولت فراگير و برنامه ريزى براى آن در طول تاريخ، رسيدن به هدفى برتر است كه به طور اجمال همان عبوديت مطلق پروردگار است و در مباحث آتى به اندازه كافى به آن خواهيم پرداخت. به اين ترتيب وجود دولت جهانى به معنى تحقق هدف برين از آفرينش بشر نيست و آن هدف برتر به مجرد تأسيس اين دولت حاصل نمى شود بلكه همواره در برابر بشر مراحل كمالى زيادى وجود دارد كه بايد به آنها برسد. در اين صورت دليلى ندارد كه پس از تأسيس اين5.

ص: 91


1- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 422.
2- . سورۀ الذاريات (51)، آيۀ 56.
3- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 235.

دولت، عمر جامعه بشرى كوتاه باشد بلكه بايد نسل بشر باقى بماند تا غرض اساسى تر خود از آفرينش را استيفا نمايد چون تخلّف از اغراض در حكمت ازلى پروردگار محال است.

دليل دوم: بعيد مى نمايد كه مدت زمان حصول نتيجه، بسيار كمتر از مدت زمان فراهم آمدن مقدمات باشد؛ زيرا مى دانيم براى آماده سازى بشريت جهت درك روز موعود مدت زمان بسيار طولانى به درازاى عمر آدمى طول كشيده است كه دست كم چندين هزار سال مى باشد البته اگر - آن چنان كه ديرينه شناسان معتقدند - بيشتر از اين نباشد. اين زمان طولانى آكنده است از ميليونها حادثه در زندگى بشر مانند: قربانى شدن ها، رنج ها، خون دل خوردن ها و تلاش هاى انبيا و اوليا و مصلحان و شهدا و... همۀ اينها مقدمه اى براى روز موعود و زمينه اى براى حصول شرايط مطلوبى است كه تحقق آن روز بدون وجود آن شرايط امكان ندارد؛ پس آيا معقول است فراهم آمدن مقدمات، هزاران سال به طول انجامد اما نتيجه دهى تنها در نه سال يا كمتر باشد؟ چنين برداشتى در نهايت دورى از داورى عقل است. اين يعنى نسل هاى فراوانى از انسان ها براى سعادت يك نسل فدا شوند. اين امر عقلا قبيح و در حكمت ازلى پروردگار محال مى باشد. اين محال بودن، مادامى كه نسل هاى دوران پس از ظهور به حدى از فراوانى جمعيت نرسند كه فداكارى و جانفشانى نسل هاى سابق در راه آنها از قبيل قربانى كردن مصلحت جمعيت اندكى در راه مصلحت جمعيت فراوانى باشد، باقى است. حال كه معلوم شد عمر بشر پس از واقعه ظهور طولانى است و او به صرف واقعه ظهور به هدف برين خود نخواهد رسيد، پس لازم است در خلال اين عمر طولانى براى دست يابى به آن هدف، برنامه ريزى صورت گيرد و همان طور كه بشر براى رسيدن به روز موعود آماده گرديده، چاره اى جز آماده سازى او براى رسيدن به هدف برتر پس از ظهور وجود ندارد.

هم چنان كه پيش از اين با برنامه الهى براى دوران قبل از ظهور آشنا شديم؛ بايد با ساختار برنامه الهى براى دوران پس از ظهور و مراحل مختلف آن نيز آشنا شويم.

(2)

ارتباط دو برنامه الهى

اگر مقصود از برنامه الهى براى پيش از ظهور، تنها رسيدن به واقعه ظهور امام مهدى عليه السّلام باشد در اين صورت اين برنامه در لحظه ظهور پايان مى پذيرد. ولى برنامه جديد به طور طبيعى هرگز در لحظه ظهور آغاز نمى شود زيرا كه آن برنامه، برنامه اى جهانى است كه اجراى عدالت در آن براى رسيدن به عبوديت مطلق صورت پذيرفته است و اجراى عدالت و عملى نمودن آن در همان لحظه آغازين ظهور امكان پذير نيست بلكه به تلاشى ژرف و پردامنه از سوى امام عليه السّلام و اصحاب مخلصش در نبردى نظامى و فرهنگى و تسلط كامل بر جهان نياز دارد؛ در نتيجه هرگاه اين تلاش ها به بار نشست، برنامه كلى الهى براى دوران پس از ظهور آغاز مى شود.

(3) از اين رو در فهم اين موضوع با سه احتمال روبه رو هستيم:

احتمال اول: ما بين دو برنامه، فاصله زمانى محدودى مى باشد كه خود داراى برنامۀ خاصى است و هدف از آن تسلّط كامل امام عليه السّلام بر همه جهان و استقرار دولت جهانى مى باشد.

روزى كه تلاش هاى امام عليه السّلام به بار بنشيند و عدالت كامل در جهان پياده شود؛ آن روز، اولين روز

ص: 92

استقرار عدالت كامل و اولين روز اجراى برنامه دوم مى باشد.

احتمال دوم: تصوّر فرض اول، خالى از تسامح نيست زيرا برنامه گذشته هنگامى به طور كامل به ثمر مى نشيند كه حكومت جهانى تشكيل گردد و با اين حساب بايد گفت تلاش هاى امام و يارانش براى تسلط بر عالم، مندرج در برنامه سابق است به دليل اين كه جهاد و تلاش امام عليه السّلام و اصحابش، آخرين حلقه از زنجيرۀ تأسيس دولت جهانى است؛ در نتيجه هر زمانى عدالت پياده شود و دولت عدل جهانى تشكيل گردد، برنامه گذشته پايان مى پذيرد و اولين لحظه شروع به كار دولت جهانى، نقطه آغازين برنامه دوم است و ديگر بين دو برنامه فاصله زمانى ملموس و قابل تفكيكى وجود نخواهد داشت.

(2) احتمال سوم: دورۀ زمانى تلاش و جهاد امام عليه السّلام براى فتح جهان، مندرج در برنامه جديد است، نه برنامه گذشته؛ زيرا فرض اين است كه هدف از برنامه گذشته، خود واقعه ظهور و آمدن رهبرى جهانى مى باشد. در اين صورت برنامه گذشته در لحظه ظهور پايان خواهد پذيرفت زيرا دليلى وجود ندارد كه آن برنامه پس از ثمردهى اش، هم چنان باقى بماند.

برنامه جديد از آغازين لحظه ظهور شروع مى شود و دوره جهاد و تلاش براى فتح عادلانه جهان، مندرج در همين برنامه است. هدف نهايى از ظهور، پديد آمدن «عبوديت مطلق» خداوند در كل جهان است و اين هدف برتر، تشكيل دولت عدالت جهانى را مى طلبد و به طور طبيعى براى تشكيل اين حكومت بايد بر عالم تسلّط پيدا كرد، و چون تلاش هايى كه در راه فتح جهان صورت مى پذيرد از جمله اهداف برنامه دوم است پس اين هدف در همان برنامه قرار دارد و در ذيل آن مى گنجد.

(3) به نظر مى رسد با توضيحاتى كه آورده شد، احتمال دوم صحيح باشد. ولى به هر روى اين بحث بيشتر اصطلاحى و اعتبارى است زيرا تفاوتى نمى كند كه سيطره بر جهان، داخل در برنامۀ اول باشد يا دوم. آنچه مسلم مى باشد اين است كه دوره تسلّط بر جهان در طول خط تكامل بشريت - كه چاره اى جز استمرارش نيست - قرار دارد و ما اين بحث را تنها به جهت بررسى ابعاد مختلف اين انديشه آورديم و نه بيشتر.

(4)

اصول كلى برنامۀ پس از ظهور

براى آشنايى با اصول و جزئيات برنامه كلى الهى در دوران پس از ظهور، بايد بار ديگر به آنچه در مقدمه گفته شد توجه نمود و آن اين كه: پژوهنده اى كه در دوران پيش از ظهور مى زيد نمى تواند ژرفاى حقيقى رويكرد قانونى و فكرى عميقى را كه در دوران پس از ظهور بر جهان حاكم مى شود، به درستى درك نمايد. لذا همان بهتر كه جزئيات و فروعات اين بحث تا زمان تحقق آنها در عالم غيب دست نخورده باقى بماند.

يك پژوهشگر، تنها مى تواند خطوط كلى و مسائل مهم و عمومى دوران پس از ظهور را آن هم در چارچوب فرهنگ اسلامى موجود در عصر خويش درك نمايد.

به اين ترتيب يكى از نقاط اختلاف بين آن دو برنامه را مى شناسيم. برنامه پيشين الهى براى آن

ص: 93

بود كه انسان هاى گذشته و حاضر را به سوى اهداف مطلوبش سير دهد... به تعبير روشن تر ما به دليل زيستن در زمان پيش از ظهور با برنامه اول زندگى مى كنيم و بدين جهت آگاهى ما از جزئيات اين برنامه (از طريق اصول كلى و شناخته شده و نيز از طريق آنچه كه بالعيان مشاهده مى نماييم مانند برخى جزئيات كه تحقق پيدا كرده) تا حدّ زيادى ميسر است؛ اما براى شناخت برنامه الهى براى دوران پس از ظهور با موانعى روبرو هستيم:

1. فاصله زمانى ما با آن دوره، به طورى كه نمى توان رويدادهاى آن را شخصا مشاهده كرد؛

2. براى شناخت آن دوره، بيشتر به اصول كلّى بسنده مى شود. اين اصول، تنها به كليات مى پردازد و از بيان جزئيات در مى ماند؛

3. ما از قوانين جديد و نظام حكومتى كه در آن عصر اعلان خواهد شد (يعنى همان چيزى كه راه ما را براى شناخت اين برنامه هموار مى سازد) بى اطلاع هستيم.

برنامه الهى براى دوران پس از ظهور از سه جهت قابل بررسى است:

محور اول: درباره ويژگى هاى كلى جامعه اى كه نقطه عزيمت اين برنامه است، بايد گفت آن جامعه، جامعه اى جهانى است كه حكومت امام مهدى عليه السّلام در آن استقرار يافته و براى نخستين بار عدالت كامل در آن پياده خواهد شد. معناى «پياده كردن عدالت كامل» اين است كه حاكميت فراگير در جهان بر پايه عدل استوار شده باشد و هر گونه مانعى از سر راهش برداشته شود. البته اين بدان معنا نيست كه در همان آغاز، تك تك افراد اجتماع شخصيتى اسلامى، عادل و كامل پيدا مى نمايند.

(2) امام مهدى عليه السّلام - همان طور كه به تفصيل خواهيم گفت - افراد بسيارى را كه در آزمايش هاى موجود در برنامه گذشته الهى مردود شده اند و براى عدالت كامل در اجتماع جديد، خطرى بالفعل محسوب مى شوند، خواهد كشت. اما با وجود اين تصفيه ها، همچنان كاستى ها و ضعف هايى باقى خواهد ماند كه وظيفه بر طرف كردن آنها كه طبيعتا با نيروى نظامى هم امكان پذير نيست، به طور عام بر عهدۀ برنامه جديد و به طور خاص بر عهده امام عليه السّلام مى باشد. (3) در اينجا برخى از اين كاستى ها و نقايص را مى آوريم:

الف) وجود اهل ذمه كه پيرو پيامبران گذشته مى باشند. در زمان دولت جهانى به آنان - طبق قواعد اسلامى كه اينك مى شناسيم - اجازه داده مى شود كه در برابر پرداخت جزيه بر دين خود باقى بمانند و يا در صورت تمايل به اسلام بگروند؛

ب) وجود پيروان مذاهب مختلف اسلامى كه به معارضه با نظام جديد نپرداخته اند؛

ج) نقص و كاستى فرهنگ عمومى اسلامى نسبت به جهانى كه براى اولين بار با قوانين اسلام روبرو مى شوند. آنها مردمانى اند كه تا پيش از ظهور در كفر به سر مى برند ولى پس از آن اسلام مى آورند؛

د) نقص و كمبود فرهنگ عمومى اسلامى در ميان خود امّت اسلامى به دليل دورى آنها از اسلام حقيقى در طول عصر فتنه ها و انحرافها؛

ه) نقص و كمبود فرهنگ اسلامى در امّت اسلامى به طور خاص و در كل بشريت به طور عام، نسبت به قوانين جديدى كه امام مهدى عليه السّلام صادر خواهند فرمود و نيز انديشه هاى عميقى كه مطرح

ص: 94

مى نمايند؛

و) ضعف اخلاص و نيروى اراده در نزد بيشتر مسلمانان؛ زيرا ثمره و محصول برنامه اول الهى به وجود آمدن اخلاص عميقى بوده است كه تنها در نزد بخش اندكى از مسلمانان به فعليت رسيده و اين اثرگذارى در مجموعه امت اسلامى روى نداده است و البته اين امرى طبيعى است زيرا زمين را ظلم و ستم و انحراف پر كرده است.

اينها مهم ترين ضعف ها و نقايص از جنبۀ دينى است و جامعه اى كه امام مهدى عليه السّلام براى نخستين بار با آن روبرو مى شود مالامال از آنهاست. نيز اينها تأثيرگذارترين مسائل در بناى دولت جهانى مى باشد. چون قبلا دانستيم كه اسلام، برنامه كامل و عادلانه اى است كه آن حضرت پياده خواهد كرد و امّت اسلامى آن امّت پيشگامى است كه در نوك پيكان تلاش هايى قرار دارد كه آن دولت را بنا مى نهد؛ در نتيجه هر مشكلى كه در اين امت وجود داشته باشد به معنى وجود مانع در راه نيل به هدف تأسيس دولت جهانى است.

(2)

مشكلات بر سر راه تأسيس دولت جهانى

مقصود از اين مشكلات و موانع، امورى است كه در جهت گيرى هاى غير دينى و وضعيت فلاكت بار مردم دنيا وجود دارد كه همگى ناشى از رويكردهاى ماده گرايانه و سكولاريستى است.

نظام مهدوى كه با اين مشكلات و كاستى ها روبرو مى گردد مسئوليت دارد تا گام هاى قاطعى براى حل آنها بردارد.

(3) محور دوم: هدف برنامه دوم عبارتست از نيل بشر به كمال برتر خويش در زمين تا در نهايت و طى حركتى تدريجى، فرد بتواند «معصوم» شود(1) و در اين «عصمت»، به رشد و تكامل برسد. معناى اين سخن آن نيست كه در همان آغاز، همگى انسان ها به چنين جايگاه ارجمندى مى رسند بلكه به اين معناست كه راه براى هر كس به مقدار قابليت هاى فردى و به ميزان فرمانبردارى و فداكارى اش در راه حق و عدالت، هموار است.

(4) از اين رو اين مطلب، شبيه همان چيزى است كه در برنامه پيش از ظهور ملاحظه كرديم. هدف آن برنامه نيز عمق بخشيدن به فرهنگ اسلامى در ميان امت و تقويت اراده ايمانى آنها در برابر مشكلات بود(2) و ديديم كه مردم چگونه از اين اهداف به مقدار قابليت ها و فداكارى شان بهره مى بردند و چه سان اين برنامه باعث تكامل تدريجى آنها مى شد.

اين برنامه با برنامه قبل تنها در «نتيجه دهى» تفاوت دارد. در خلال برنامه سابق جز اندكى به موفقيت حقيقى نرسيدند اما در اين برنامه بيشتر مردم موفق خواهند شد و در طى زمانى طولانى همه افراد در حركتى تدريجى و آرام به منزلگه مقصود خواهند رسيد.

در ادامه بحث توضيح داده خواهد شد كه جامعه بشرى در نتيجه تدابيرى كه دولت جهانى وضع مى كند از دو مرحله عصمت عبور خواهد كرد:

ص: 95


1- . مراد عصمت غير واجب است كه در آن احتمال ظلم و گناه نمى رود ولى احتمال خطا و فراموشى وجود دارد.
2- . اين عمق بخشى در كنار فهم دينى به پيش مى رود. از اين رو اين فرهنگ اسلامى ژرف در نزد عدّه زيادى وجود ندارد.

مرحله اول: در اين دوره مردم غير معصوم اند اما افكار عمومى آنان معصوم مى باشد.

مرحله دوم: در اين دوره همه مردم معصوم اند؛ عصمتى كه بر اساس عدالت كامل استوار مى باشد. توضيح اين دو مرحله بعدا خواهد آمد.

محور سوم: در اينجا دربارۀ شناخت جزئيات برنامه كلى الهى براى دوران پس از ظهور و اصول كلى آن به اندازه ممكن سخن خواهيم گفت؛ همان جزئيات و اصولى كه مى تواند اجتماعى را كه در محور اول با مشكلاتش آشنا شديم، متحول ساخته و آن را شايسته اتصاف به ويژگى هايى نمايد كه در محور دوم درباره اش سخن گفتيم. در اينجا اگر از اين اصول سخن مى گوييم، در واقع تنها به مواردى مى پردازيم كه ممكن است در اوايل تأسيس دولت جهانى وجود داشته باشد؛ زيرا شناخت اصول موجود در اين دوره امكان بيشترى دارد تا شناخت اصول موجود در دوره هاى بعدى (جوامع معصوم بشرى) چون همان طور كه قبلا هم تأكيد كرده ايم، پژوهندگان از درك ژرفاى حقيقى انديشه ها و قوانين آن دوره ها ناتوانند. در نتيجه نخواهيم توانست از آن جوامع معصوم، به تفصيل آگاه شويم.

از جمله اصول كلى حاكم بر دوران پس از ظهور كه اينك امكان تصور و اثبات آن به مدد اصول كلى حاكم بر عصر غيبت وجود دارد، موارد زير مى باشد:

(2) اصل اول: تربيت يافتگى فرهنگى بر اساس اسلام ناب و عدالت محور كه پايه و اصل تشكيل نظام مهدوى است.

بر اين اساس به هر فرد و ملتى به طور تدريجى و مرحله به مرحله، روش هاى فرهنگ سازى اعطا مى شود و هرگاه مرحله اى طى شود، فرد يا جامعه شايستگى مرحله جديدى از فرهيختگى را پيدا مى كند. پس ملت هاى غير مسلمان در نتيجه دلايلى كه خواهيم گفت به اسلام دعوت خواهند شد و با خشنودى و رضايت به آن خواهند گرويد و هر تازه مسلمان و يا مسلمانى كه بر اساس برنامه سابق الهى به درجه مطلوبى از تربيت نرسيده باشد، بر اساس فرهنگ كلى اسلامى كه بر طاعت پروردگار و دورى از معصيت تأكيد دارد، تربيت خواهد شد. و هر كس به اين درجه از تربيت نايل گردد به آن چنان فرهيختگى دست مى يابد كه طبق مصالحى كه در آن روز وجود دارد، او را شايسته درك كامل افكار و مفاهيم و قوانين جديدى مى گرداند. پس از اين نيز ارتقا و تكامل ادامه پيدا مى كند و هر فردى به اندازه قابليت و تلاشش از آن بهره مند مى شود. امام مهدى عليه السّلام مراحل آغازين و پايه هاى اصلى اين آموزش و فرهنگ سازى را (آن چنان كه در اين كتاب خواهيد خواند) به آسانى و سرعت اجرا مى نمايد ولى در مراحل بعدى كه نوبت به پياده سازى و اجراى آن اصول مى باشد به فراخور تربيت هر امتى، تدريجى و آهسته خواهد بود.

(3) اصل دوم: تربيت نيروى اراده و اخلاص در بشر براى بر عهده گرفتن مسئوليت هاى جديد در دولت عدل جهانى.

در اينجا روش كلى، در مرحله نظر و انديشه، مشابه با روشى است كه در برنامه اول الهى در پيش گرفته شد كه عبارت بود از عبور دادن فرد از گذرگاه سختى ها و امتحان ها به سوى عدالت تا آن كه موضع و عكس العمل خود را در برابر آن مشخص نمايد. در نتيجه اگر رفتارى اسلامى و عادلانه در

ص: 96

پيش گيرد، در اين آزمايش موفق مى شود وگرنه شكست خواهد خورد. البته آزمون هاى برنامه گذشته با آزمون هاى برنامه جديد تفاوت دارد؛ زيرا در برنامه اول گفتيم شرايط ظلم و ستم و انحراف و نوع عكس العمل فرد در برابر آن، براى آزمايش و پالايش كافى است اما در برنامه دوم چون از ظلم و شرايط فساد و انحراف اثرى باقى نمى ماند، آزمايش الهى ناشى از مسئوليت هايى است كه پيروى از عدالت كامل و اجراى آن و نيز حفظ عدالت در روابط انسان با خود، خدا، انسان هاى ديگر و با نظام حكومتى موجود، اقتضايش را دارد.

اين امتحان شامل هر فردى به ميزان فرهيختگى و قابليت هاى او مى باشد زيرا بر خداوند قبيح است كه براى كسى آزمايشى پيش آورد كه متناسب با قابليت هاى وى نباشد و به ناچار در اين امتحان شكست بخورد. اين امر بر خلاف عدل الهى است.

آنجا كه قابليت به اوج خود برسد، فرآيند آزمايش و امتحان نيز در نهايت دقت و سختى خواهد بود و موفقيت مورد انتظار از آن، موفقيتى متناسب با آن مرتبه است و البته شكست در آن هم با دقيق ترين معيارها و با كوچك ترين لغزشها ثبت و ضبط خواهد شد.

(2) در منابع اماميه نمونه هايى از آزمايش هايى كه امام مهدى عليه السّلام در دورۀ نخست قيام خود نسبت به امت اسلامى به طور عام و نسبت به اصحاب خاصّش (همان كسانى كه در آزمايش هاى برنامه اول توفيق يافتند) به اجرا در مى آورد، آمده است كه تفصيل آن بعدا خواهد آمد.

پرسش: چه نيازى به آزمون هاى الهى در برنامه جديد وجود دارد؟ زيرا هدف از اين اقدام در برنامه سابق، به حد نصاب رسيدن نيروهاى مخلصى است كه كادر سپاه فاتح جهان به رهبرى امام مهدى عليه السّلام را تشكيل مى دهند در حالى كه در دورۀ اجراى برنامه جديد، اين سپاه مأموريت خود را به انجام رسانده و ديگر نيازى به آن نيست. پس چرا روند آزمايش و پالايش همچنان ادامه دارد؟

پاسخ: يكى از سنت هاى الهى در نظام آفرينش، تربيت انسان ها از رهگذر اين فرآيند است.

خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ، حَتّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ (1)

خداوند هرگز مؤمنان را بدين حال كنونى وانگذارد تا آنكه به آزمايش، بد سرشت را از پاك گوهر جدا سازد.

(3) اين آزمايش و پالايش، قانونى فراگير براى تشخيص ميزان فرمانبرى مردم از پروردگار در هر عصرى است كه آنها با دعوت و برنامه جديد تربيتى روبرو مى شوند. افراد امت اسلامى بايد از اين گذرگاه عبور نمايند تا اخلاصشان ژرفا يابد و اراده آنها در برابر مشكلات، نيرومند گردد. بدين ترتيب پليدان از پاكان جدا مى شوند و معلوم مى شود كه در برابر سختى و دشواريهاى ابتلائات، چه كسانى موضع صحيح اسلامى مى گيرند و چه كسانى به بيراهه انحراف و كژى فرو مى غلتند. اين تفاوت در موضع گيرى، به اختلاف قابليت ها و پيشينه هاى فكرى و روانى افراد بر مى گردد.

(4) پيشتر آورديم كه اين قانون، شامل همه دعوت هاى پيامبران پيش از اسلام بوده و آنها در برنامه9.

ص: 97


1- . سورۀ آل عمران (3)، آيه 179.

تربيتى خود از آن سود جسته اند.(1) نيز گفتيم كه اين قانون در دوره بعد از اسلام هم در جريان است تا بشريت بر اساس برنامه عادلانه و كامل الهى، تحت تربيت قرار گيرد.(2) هم چنان كه جامعه صدر اسلام با دعوت جديدى روبرو گرديد و اين دعوت تا زمان قبل از ظهور نيز ادامه دارد و نسل هاى مسلمانان در فرآيندى تدريجى و طولانى مدت تا پيش از ظهور تربيت مى شوند. جوامع اسلامى و بلكه همه بشريت به زودى با دعوت اسلامى جديدى روبرو خواهند شد. اين پس از آن خواهد بود كه اسلام در كنج عزلت خزيده، غريب گشته و از بسيارى از احكامش سرپيچى شده است. مردمان عصر ظهور در اين دعوت علاوه بر اصول اسلامى كه قبلا وجود داشته، با نظام قانون گذارى و نيز مفاهيمى روبرو مى شوند كه پيشتر سابقه نداشته است. آنان بايد به فراخور قانون امتحان الهى، در خلال تربيتى درازمدت و تدريجى از اين مرحله عبور نموده تا موضع آنها نسبت به نظام و دعوت جديد معلوم گردد و هر كس به اندازه قابليت و تلاشش به موفقيت و كمال نايل آيد.

ثمره اين فرآيند در دوران پيش از ظهور، شكست و ناكامى اكثريت افراد بشر مى باشد اما ثمره آن در دوران پس از ظهور، موفقيت اكثريت آنهاست تا آنجا كه جامعه بشرى در نهايت به «جامعه اى معصوم» ارتقا يابد.

اصل سوم: حاكم شدن جوى آكنده از احساس خوشبختى و رفاه مادى در سايه برادرى، همبستگى و عدالت كامل همراه با روش هاى معينى كه در بخش دوم كتاب خواهيم آورد.

هدف از چنين رفاهى، تنها رسيدن به بهره مادى نيست زيرا اين امر نمى تواند به تنهايى براى رسيدن به هدف نهايى بشر كافى باشد. رفاه مادى تا جايى مطلوب است كه بتواند در سير بشر به سوى هدف والاى الهى، اثرگذار باشد و او را در آن جهت مدد نمايد.

رفاه مادى هر اندازه بيشتر شود، موجب افزايش اوقات فراغت و پديد آمدن جوى روانى مى گردد كه از رهگذر آن، مردم به نحو بهترى به اخلاق و عبادت اهتمام ورزند. بدين ترتيب رفاه مادى در مسير هدف والاى بشرى قرار مى گيرد. مطابق اين بينش، رفاه مانعى بر سر راه اهداف عالى انسان نيست؛ زيرا او به خوبى مى داند كه رفاه مادى هدف نبوده بلكه تنها يك راه است؛ راهى كه به مقصد عالى «عبوديت» ختم مى گردد. از اين رو افزايش رفاه، كمك كار تثبيت فرآيند عدالت و تربيت خواهد بود.

(2) اين است معناى حقيقى رواياتى كه از فراوانى ثروت در دوره حضرت مهدى و اينكه او مال را بدون شمارش در بين مردم تقسيم مى كند، خبر مى دهد. اين اخبار را اماميه و اهل سنت نقل كرده اند و ما هم پيش از اين برخى از آنها را آورديم.

اشكال: فراوانى ثروت و گسترش رفاه، حاصل كار زياد است و اين امر نسبتى وارونه با هدف عالى بشر دارد؛ چون كار زياد (براى نيل به رفاه مادى بيشتر) تلاشى را كه انسان بايد در حوزه اخلاق و عبادت به كار بندد، به خود اختصاص مى دهد و ديگر براى انسان فرصتى باقى نمى گذارد.

پاسخ: هرگز براى كسى كه تصور درستى از مفهوم عبادت و كار داشته باشد، چنين اشكالى6.

ص: 98


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 255.
2- . ر. ك: همان؛ ص 266.

مطرح نمى گردد. عبادت چگونه مى تواند مانعى براى كار باشد در حالى كه كار كردن، راه رسيدن به اقتصاد مطلوب است و آن هم به نوبه خود، كمك كار عبادت است. از سوى ديگر كار نيز چگونه مى تواند مانع از عبادت شود در صورتى كه هدف اصلى از زندگى انسان، عبادت مى باشد. در نتيجه بايد گفت كار و عبادت هر دو در مسير هدف والاى بشر قرار دارند. از اين رو مى توانيم به اين اشكال در دو سطح پاسخ دهيم:

سطح اول: تصور ناسازگارى بين كار و عبادت و مانع بودن كار زياد از عبادت، در نظام عدل جهانى جايى ندارد زيرا مى توان بين آن دو جمع نمود و آنها را به صورتى متعادل سازماندهى كرد به طورى كه هر كدام نيازى تربيتى از بشر را بر آورده سازند.

(2) سطح دوم: مفهوم كار و عبادت با يكديگر همسازى دارند؛ در نتيجه اگر كار در مسير عبادت (مطابق با نظام عدل كامل) قرار گيرد، خود مى تواند عبادت باشد و در آن صورت از برترين عبادت ها در روابط فرد با ديگران خواهد بود. البته به اين شرط كه شخص، اين ارتباط و هدف گيرى را دريابد زيرا اين درك باعث مى شود كه او در زمان انجام كار در كارخانه، بازار و.. خود را در حال عبادت بداند. هرگاه به خوبى بينديشيم در مى يابيم كه كار به خودى خود هدف نيست بلكه بايد در مسير مصالح عمومى و بسترسازى براى عبادت واقعى پروردگار قرار گيرد در اين صورت بايد حد و اندازه مشخصى داشته باشد؛ هرگاه لازم باشد، زياد شود و در شرايطى ديگر كه مصلحت ايجاب نمايد، كم گردد.

(3) اصل چهارم: نظارت عمومى دولت جهانى بر جزئيات اجراى برنامه جديد الهى در حوزه هاى اجتماعى و قانون گذارى.

دولت عدل بر نشر و تبليغ فرهنگ عمومى نظارت خواهد كرد و همان طور كه خواهيم گفت برخى آزمايش ها را انجام خواهد داد و همچنين با نظارت و مراقبت از افراد در درجات مطلوب كمالى، آن ها را به ميزان استعداد و آمادگى شان براى رسيدن به موفقيت يارى مى دهد. دولت جهانى در حافظه خود، پيروزشدگان در فرآيند آزمايش و امتحان و نيز ناكامان و شكست خوردگان در آن را ثبت و ضبط خواهد كرد.

پس از اين روشن خواهد شد كه آن دولت چه نقش مهم و اساسى در تربيت افراد و تأثيرگذارى در زندگى روانى، عاطفى، عقلى و اجتماعى آنان دارد و اين از مواردى است كه موفقيت دعوت مهدوى و اجراى كامل عدالت را تأييد مى نمايد، همان طور كه عبور موفقيت آميز و سريع و ساده افراد را از مراحل اوليه كمال تصديق مى كند.

(4) برنامه جديد و گذشته به سبب اختلاف در اهداف، در اين اصل نيز اختلاف دارند، زيرا هدف از برنامه گذشته، جداسازى پاكان از پليدان و به ثمر نشاندن تلاش هاى مخلصان و عمق بخشيدن به اخلاص آن ها بود تا بتوانند پيشگامان تأسيس دولت عدل جهانى در روز موعود باشند.

در برنامه گذشته، سخنى از كمك به مردودشدگان در آزمون هاى الهى و يا فراهم آوردن فرصت هايى براى موفقيت آنها به ميان نمى آيد، بلكه اين افراد با ظلمى كه به خود روا داشتند، استحقاقى جز مجازات و عقوبت ندارند. با اين حساب ديگر نيازى به نظارت متمركز بر فرآيند فرهنگ سازى و

ص: 99

آزمايش وجود ندارد و اين امكان در برنامه كلى الهى وجود دارد كه بدون اين نظارت و به طور خودكار و در هر شرايطى به نتيجه خود برسد.

اما هدف از برنامه جديد نه تنها تحقق فرآيند فوق، بلكه وصول به اهداف عالى انسانى در سطح همه جهان است كه اين نيز به دو امر به هم پيوسته، بستگى دارد:

1. عمق بخشى به فرآيند آزمايش به دنبال تعميق فرهنگ اسلامى كه در جهان آن روز اعلان خواهد شد و نيز سخت گيرى نسبت به مردودشدگان در اين فرآيند تا جايى كه ممكن است به كشتن آنها بينجامد زيرا اين افراد با جامعه عدل مطلق، هم نوا و هماهنگ نيستند؛

2. در اختيار نهادن فرصت كافى به افرادى كه شايستگى هاى و الا و فرهنگ عميقى ندارند، براى رسيدن سريع، ساده و گسترده تر آنها به نتيجه برنامه جديد. اين امر تحت نظارت دولت عدل اجرا مى گردد.

اين دو امر با يكديگر منافاتى ندارند بلكه هر دو در رسيدن به نتايج مورد انتظار، هماهنگ اند.

(2) مطلب اول در كنار مطلب دوم، وضوح و اهميت بيشترى پيدا خواهد كرد زيرا كسى كه در فرآيند آزمايش و پالايش، به رغم وجود فرصت هاى كافى براى موفقيت مردود شده است، از كسى كه چنين فرصتى در اختيار نداشته، جرم بيشترى دارد و از حق و عدالت دورتر است. اين يكى از فرق هايى است كه برنامه جديد و برنامه گذشته در نتايج با يكديگر دارند.

(3) در حالى كه برنامه گذشته از بى مسئوليتى انسان ها ناشى مى شد(1)، برنامه جديد كاملا برخاسته از احساس مسئوليت پذيرى آنهاست. شايد مهم ترين دليل اين باشد كه اجراى عدالت در برنامه گذشته به معنى مخالفت با رويكردهاى عمومى در جهانى است كه لبريز از جور و ستم مى باشد تا آنجا كه در بعضى روايات آمده است شخص ديندار مانند كسى است كه پاره اى آتش بر كف دست دارد.

بديهى است چنين كارى نيازمند اراده اى محكم و پولادين مى باشد و البته ناتوانى از آن نيز موجب مسئوليتى بزرگ و جرمى سنگين نخواهد بود. اما در برنامه جديد چنين نيست زيرا در اين برنامه، اجراى عدالت، همسو با رويكرد عمومى جهانى است كه آكنده از عدل و داد است و انحراف از آن به معنى مخالفت با جريان عمومى جامعه است در نتيجه مسئوليت فرد از اهميت ويژه اى برخوردار است و شانه خالى كردن از زير بار آن مجازات به دنبال دارد.

(4) اينها كه بر شمرديم، اصول مهمى اند كه اينك در دوران پيش از ظهور مى توانيم آن ها را پيش بينى نماييم. به مدد اين اصول و مانند آنهاست كه حضرت مهدى عليه السّلام خواهد توانست به سرعت و سهولت به تعليم و تربيت امت اسلامى اقدام ورزد. البته پس از سيطره كامل بر ساير بخش هاى جهان، اين اصول در تربيت ديگر مردمان نيز به كار خواهد آمد. چگونگى اين چيرگى و تسلط را در فصل آينده به بحث خواهيم نشست.د.

ص: 100


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 451 به بعد.

گفتار دوم حوادث نزديك به زمان ظهور

اشاره

ص: 101

ص: 102

مقدمه

حوادثى كه اندكى پيش از ظهور پديدار مى شود، همگى در عصر غيبت كبرى چهره مى نمايد ولى به دليل نزديكى زمان وقوع آن ها به زمان ظهور، در اين كتاب به آنها خواهيم پرداخت.

در اينجا لازم است سه مطلب عمده را يادآورى شويم:

(1) 1. در كتاب پيشين، براى فهم بسيارى از حوادث پيش از ظهور كه در روايات آمده، روش تفسير رمزى و تأويلى را پيشنهاد كرديم؛(2) زيرا اطمينان داريم در بيشتر موارد، معانى ظاهرى اين روايات مورد نظر معصومين عليهم السّلام نبوده بلكه مقصود آن بوده كه با عبور از ظاهر الفاظ، اشاره اى شود به حوادثى كه پيش از ظهور روى مى دهد. در اينجا برخى از مهم ترين دلايل وجود زبان رمزى در اين گونه روايات را مى آوريم:

الف) سطح فكرى مردمان زمان صدور اين روايات، تاب فهم مستقيم و صريح آن حوادث را نداشته است؛

ب) هرگاه به صراحت و روشنى از آن حوادث ياد مى شد، امكان سوء استفاده و موضعگيرى در مقابل آنها به طورى كه منجر به نقض برنامه كلى الهى شود، وجود داشت؛

ج) از ظاهر بسيارى از اين روايات بر مى آيد كه آن حوادث جملگى از راه معجزه رخ خواهد داد؛ در حالى كه اين برداشت ظاهرى با قانون اعجاز در تعارض است.(2) در اين صورت يا بايد آن روايات را كنار گذاشته و از درجه اعتبار ساقط بدانيم و يا اينكه از آنها تفسيرى رمزى و تأويلى به دست دهيم.

البته ما راه حل دوم را صحيح مى دانيم به ويژه آنجا كه يك حادثه را اخبار زيادى نقل كرده باشند و صلاحيت اثبات تاريخى را نيز داشته باشند.

(3) در مورد اخبار وقايع پس از ظهور نيز با همين مسائل ولى به شكل ديگرى روبرو هستيم. البته بين حوادث پيش و پس از ظهور در دو مورد اختلاف وجود دارد:

الف) ما نمى توانيم عمق حقيقى حوادث پس از ظهور را دريابيم؛ ولى در مورد حوادث پيش از ظهور معتقديم امكان درك كامل آنها تا حد زيادى وجود دارد؛

ب) گزينش معناى رمزى در آنجا كه خبر را بايد حمل بر مفهومى رمزى كرد، كار مشكلى است چرا كه ممكن است آن خبر بر بيش از يك مفهوم، قابل تطبيق باشد. اگر قراين و دلايل كافى وجود داشته باشد مى توان از معناى رمزى خبر آگاه شد؛ اما در صورت نبود چنين قراينى بايد به بررسى معانى محتملى پرداخت كه به واقعيت و اصول كلى نزديك تر است. هرگاه پس از اين بررسى و

ص: 103


1- . همان؛ ص 217.
2- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 212 و صفحات ديگر.

تلاش، تنها يك معنا احتمال داده شد در اين صورت آن معنا، متعين و مورد پذيرش است.

مشكل ديگرى كه در فهم برخى روايات وجود دارد اين است كه ما نمى دانيم كدام لفظ يا الفاظ روايات، رمزى و تأويلى است و كدام صريح و غير رمزى. آيا مى توان در ميان الفاظ يك حديث، تفاوت قائل شد، برخى را رمز گونه و برخى ديگر را غير رمزى معنا كرد؟ و آيا اصولا ما نيازمند آنيم كه امثال اين روايات را رمزى معنا نماييم يا خير؟

در پاسخ به سؤال اول بايد گفت اين كار شدنى است البته به شرط آن كه فهم كلى ما از الفاظ حديث، در تعارض با يكديگر نباشد؛ يعنى ضرورتا بايد بين معانى كه مى فهميم انسجام و همنوايى وجود داشته باشد.

و اما پاسخ سؤال دوم: پيش از اين به طور مبسوط گفته ايم هرگاه امكان فهم معناى مطابقى لفظ وجود داشته باشد، نمى توان معنايى رمزى را بر آن لفظ بار نمود. حتى تا زمانى كه امكان حمل بر معناى مجازى وجود داشته باشد، نوبت به معناى رمزى نمى رسد.(1)

(2) از رهگذر اين قواعد براى حل اين مشكل، نخست سعى مى كنيم معناى رمزى و يا صريح الفاظ را از طريق قوانين كلى و دلالت روايات ديگر مشخص نماييم؛ اگر اين كار ممكن نبود از روش طرح احتمالات مختلف براى حل اين مشكل استفاده مى كنيم؛ زيرا زمانى كه ما احتمال معين و قريب به ذهنى را عرضه نماييم، بالطبع اخبارى را كه به نحو رمز و نيز به نحو صريح و مستقيم بر آن دلالت مى كنند، خواهيم شناخت.

(3) 2. دومين مطلب عمده در اين مقدمه، بحث در پالايش و تصفيه رواياتى است كه اين حوادث را نقل كرده اند. ما اين گونه روايات را از لحاظ طرح مسائل اعجازى به دو بخش تقسيم مى نماييم:

الف) رواياتى كه به دلالت لفظى و يا رمزى بر حوادث غير اعجازى و اجتماعى دلالت دارند.

ب) رواياتى كه به صراحت، تنها بر حوادث اعجازى دلالت دارند. در اين بخش بايد دو امر را مراعات كرد:

اول: ما وقتى مى توانيم چنين رواياتى را حمل بر معانى اعجازى كنيم كه حتما با اصول قانون اعجاز نيز همخوانى داشته باشد وگرنه بايد آنها را به كنارى نهاد.

دوم: براى قبول حوادثى كه در قسمت «الف» به آن اشاره شد، كافى است كه با روش كلى اى كه در مقدمه اين كتاب آورديم، همخوانى داشته باشد. اما در قسم «ب» نياز بسيار بيشترى به «سخت گيرى سندى» وجود دارد؛ همان طور كه مشى ما در كتاب پيشين چنين بوده است.(2)

(4) پس در حالى كه در مقدمه كتاب حاضر، خبر واحد اطمينان آور و خالى از قراين مثبته را (كه در تاريخ گذشته آن را نپذيرفته بوديم) پذيرفتيم و در شرايطى كه نمى توانيم اين شرط را در اخبار قسمت «ب» كه عهده دار نقل اخبار معجزات است، به دليل وجود گمان خطا و تحريف در آن اخبار8.

ص: 104


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 218 به بعد.
2- . همان؛ ص 208.

بپذيريم - چنان كه در تاريخ گذشته گفتيم(1) - پس با اين حساب در مورد اخبار قسمت «ب» آنهايى را مى پذيريم كه مستفيض بوده يا پوشيده به قراين موافقه باشد.

3. سومين مطلب عمده در اين مقدمه آنست كه يادآور شويم ما حوادث پيش از ظهور را به طور مبسوط در تاريخ گذشته بررسى كرده و دانستيم كه كداميك اتفاق افتاده و كداميك هنوز اتفاق نيفتاده است؛ كدام را بايد تفسير رمزى كرد و كدام را خير؛ همچنين ويژگى هاى ديگرى را طرح كرديم كه در اين كتاب نيازى به تكرار آنها نيست.(2)

(2) در اينجا به بحث و بررسى پيرامون چهار محور زير مى پردازيم:

1. تبيين شمارى از نشانه هاى ظهور كه در كتاب گذشته نيامده بود و تلاش براى پالايش آن روايات و ارائه برداشتى در خور از آنها؛

2. سعى در اثبات برخى نشانه هايى كه قبلا آورده شده، مطابق روش اثبات تاريخى كه در مقدمه اين كتاب آورديم؛

3. تلاش براى ارائه برداشتى نو و نيز ابعادى تازه از بعضى نشانه هاى نزديك (علامات قريبه) كه در كتاب گذشته به آن پرداخته شده بود؛

4. تا حد امكان تلاش براى حفظ زنجيره تاريخى حوادث. در كتاب گذشته به اين امر نپرداخته ايم اما در اين كتاب به آن نيازمنديم.

پس از بررسى اين چهار محور خواهيم ديد كه چه فرق اساسى بين كتاب گذشته و اين بخش از كتاب حاضر وجود دارد. به هر روى، حوادث نزديك به ظهور به دو بخش اصلى تقسيم مى شود:

الف) پديده هاى طبيعى كه از اختيار افراد بيرون است؛

ب) پديده ها و رويدادهاى اجتماعى.

درباره هر يك از اين دو بخش، در دو فصل مستقل سخن خواهيم گفت.د.

ص: 105


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 204.
2- . همان؛ ص 280 و ص 521 به بعد.

ص: 106

فصل اول پديده هاى طبيعى

اشاره

مقصود حوادثى است كه هر چند با عنوان معجزه، در جهان طبيعت روى خواهد داد. در اينجا جهت اختصار و نيز پالايش روايات، حوادثى را مى آوريم كه سه شرط زير را داشته باشد:

الف) نزديك به زمان ظهور باشد.

ب) بر اساس روش ما قابل اثبات باشد.

ج) در اخبار، به ارتباط آن حادثه با ظهور حضرت مهدى عليه السّلام تصريح شده باشد.

اكنون با توجه به اين شروط، تنها حوادثى را بر مى رسيم كه در منابع اماميه - و به ندرت در منابع عامّه - آمده است:

(2)

1. گرفتن خورشيد و ماه

اين دو اتفاق نه به طور معمول بلكه به شكلى غير طبيعى رخ خواهد داد. اگر همواره خورشيد گرفتگى در اول ماه قمرى و ماه گرفتى در نيمه ماه اتفاق مى افتد، در آن زمان اين ترتيب وارونه خواهد شد؛ خورشيد در نيمه ماه خواهد گرفت و ماه در اول آن. اين حادثه از آغاز خلقت بشر تا زمان وقوعش، بى سابقه خواهد بود.

شمارى از روايات، دربارۀ اين حادثه سخن گفته اند و ما در كتاب گذشته سه روايت را از شيخ طوسى، شيخ مفيد و شيخ نعمانى نقل كرديم.(1)

(3) در حديث ديگرى شيخ طوسى به سند خود از بدر الأزدى نقل كرده است كه امام باقر عليه السّلام فرمود:

آيتان تكونان قبل القائم لم تكونا منذ هبط آدم إلى الأرض؛ تنكسف الشّمس فى النّصف من شهر رمضان و القمر فى آخره. فقال رجل: يا بن رسول اللّه، تنكسف الشّمس فى آخر الشّهر و القمر فى النّصف. فقال أبو جعفر: إنّى لأعلم بما تقول و لكنّهما آيتان لم تكونا منذ هبط آدم.(2)

دو نشانه پيش از ظهور قائم پديدار خواهد شد كه از هنگام هبوط آدم عليه السّلام بر زمين اتفاق

ص: 107


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 574.
2- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 270.

نيفتاده است؛ خورشيد در نيمه ماه رمضان و ماه در آخر آن خواهد گرفت. كسى گفت: اى فرزند رسول خدا، [صحيح آنست كه] خورشيد در آخر ماه و ماه در نيمه آن مى گيرد.

حضرت فرمود: من به آنچه مى گويى داناترم؛ اما آن دو نشانه هايى هستند كه از زمان هبوط آدم عليه السّلام رخ نداده است.

سيوطى از السنن دارقطنى نقل كرده است كه امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود:

إنّ لمهديّنا آيتين لم يكونا منذ خلق اللّه السّماوات و الأرض: ينكسف القمر لأوّل ليلة من رمضان، و تنكسف الشّمس فى النّصف منه.(1)

[ظهور] مهدى ما دو نشانه دارد كه از آغاز آفرينش آسمان ها و زمين سابقه نداشته است؛ ماه در آغاز رمضان و خورشيد در نيمه آن مى گيرد.

البته در كتاب گذشته روايتى را آورديم كه ماه گرفتگى را در بيست و پنجم رمضان و خورشيد گرفتگى را در سيزدهم، چهاردهم و يا پانزدهم آن ماه مى دانست. سياق اين روايت و ساير روايات بر نزديكى زمان وقوع اين پديده ها به روز ظهور دلالت مى كند.

(2) اين تعداد روايت حتى با إعمال شيوۀ «سخت گيرى سندى» كه در تاريخ گذشته از آن سود برديم، براى اثبات تاريخى اين نشانه ها كفايت مى كند. ما در همان جا به توجيه علت گنجانيده شدن اين دو واقعه در برنامه كلى الهى در پيش از ظهور پرداختيم كه به طور اختصار عبارت بود از:

1. تثبيت تفكر مهدوى به هنگام وقوع اين نشانه.

2. اعلام آماده باش به مخلصان خاص در مورد نزديك بودن زمان ظهور.

(3) اكنون بايد به توجيه تكوينى اين نشانه پرداخت و پرسيد: آيا وقوع آن به طريق اعجازى است و يا طبيعى؟ و اگر طبيعى است، چگونه؟ در اين باره در كتاب گذشته، سخن زيادى نگفته ايم. ولى در اينجا براى توجيه آن، چند احتمال را مورد نقد و بررسى قرار مى دهيم:

(4) احتمال اول: سبب اين رويداد، همان سبب علمى و معمولى در ساير خورشيد و ماه گرفتگى هاست؛ البته با اندك اختلافى در زمان. در نتيجه وقتى در دانش [فيزيك] ثابت شده كه كسوف به دليل قرار گرفتن ماه بين زمين و خورشيد و خسوف نيز به سبب واقع شدن زمين بين خورشيد و ماه روى مى دهد، اين امكان وجود دارد كه اين اتفاق در زمان ديگرى نيز روى دهد. اين احتمال، با ظهور ابتدايى روايات - اگر اين حوادث را طبيعى و غير اعجازى فرض نماييم - سازگارتر است. ولى مطابق نظريات جديد علمى، اين احتمال به طور آشكار قابل مناقشه است و در اين صورت بايد از ظهور ابتدايى آن روايات دست برداشت؛ زيرا ماه (كه نور خود را از خورشيد مى گيرد و اين نور، خط سير مستقيمى دارد و نمى تواند انحناى زيادى پيدا نمايد) امكان ندارد در حالى كه بدر كامل است، در پانزدهم ماه خورشيد را بپوشاند زيرا اين پوشاندن، ضرورتا همراه با تاريك بودن بخشى از ماه است كه رو به زمين دارد و اين حالت لزوما با بدر كامل بودن آن همخوانى ندارد.

با قرار گرفتن زمين بين ماه و خورشيد و با افتادن سايه زمين بر ماه، ماه گرفتگى روى مى دهد.6.

ص: 108


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 136.

اين بدان معناست كه زمين از ماه به خورشيد نزديك تر است و اين اتفاق تنها در پانزدهم ماه كه ماه بدر كامل است رخ مى دهد. به اين اشكال نمى توان خدشه اى وارد ساخت مگر آن كه اساسا اين نظريه علمى را انكار كرد و گفت نظريه هاى علمى هر چند هم محكم باشد باز بر فرضيه هايى و غير يقينى استوار مى باشند و اطمينان كاملى را به بار نمى نشانند. در اينجا داورى را به خوانندگان ارجمند وامى نهيم.

احتمال دوم: مشاهده اين رويداد از مكانى جز زمين، مانند ديگر سياره هاى منظومه شمسى صورت پذيرد. در سال 1971 م فضانوردى كه به سطح ماه فرود آمد، از همان جا گرفتگى كامل خورشيد را مشاهده كرد. در آن هنگام زمين بين ماه و خورشيد بوده است و اين اتفاق به طور معمول جز در نيمه ماه روى نمى دهد. ولى آن ماه گرفتگى تاكنون اتفاق نيفتاده است. اما مى توان تصور كرد كه انسانى به سياره اى ديگر مانند زهره يا مريخ برود و اگر در آن حال زمين بين ماه و آن سياره قرار گيرد، در نگاه آن شخص خسوف روى خواهد دارد. بديهى است كه لزومى ندارد چنين اتفاقى در نيمه ماه افتد بلكه ممكن است در آغاز يا پايان ماه نيز روى دهد.

(2) به اين احتمال، اشكالاتى وارد است:

1. از ظهور اوليه روايات بر مى آيد كه بينندگان آن خورشيد و ماه گرفتگى، ساكنان زمين اند و نه ماه و مريخ. مگر آن كه بگوييم در روايات، شخص «انسان» موضوعيت دارد و تفاوتى نمى كند كه او از كجا به تماشاى اين رويداد بنشيند.

2. ظهور ابتدايى روايات بيانگر آنست كه اين دو علامت، هر دو در يك ماه (رمضان) پديدار مى شود و اين امر تا به حال در جهان طبيعت اتفاق نيفتاده است.

3. به روشنى از ظاهر اين روايات استفاده مى شود كه اين رويداد در زمانى نزديك به روز موعود رخ خواهد داد، در نتيجه اگر يكى از اين دو نشانه تحقق پيدا كرده باشد در واقع در زمانى نزديك به ظهور اتفاق نيفتاده است.

(3) احتمال سوم: اين خورشيد و ماه گرفتگى به سبب برخى اجرام سرگردان در فضا يا اجرامى كه هاله اى بسيار پهن در پيرامون خود دارند، در زمانى غير معين صورت پذيرد.

در بيش از يك روايت آمده است كه آن دو، نشانه هايى اند كه از زمان هبوط آدم عليه السّلام سابقه نداشته است. اين روايات احتمال سوم را تقويت مى كنند زيرا چه بسا جرم سرگردانى در فضا قبل از آفرينش بشر، اين پديده را رقم زده باشد و زمان عبور مجددش از منظومه شمسى، تاريخ مشخصى است كه مصادف با زمانى بسيار نزديك به زمان ظهور باشد. همچنين نمى توان اشكال اول احتمال گذشته را به اين احتمال وارد دانست زيرا در اينجا شخص مشاهده كننده بر روى زمين قرار دارد.

نيز به روشنى مى توان تصور نمود كه هر دو حادثه توسط يك جرم فضايى در يك ماه رخ دهد. مانند ستاره دنباله دارى كه از نزديك زمين عبور مى كند و مدتى طول مى كشد تا از فضاى مجموعه شمسى بگذرد و البته امكان دارد در اين ميان، هر دو حادثه روى دهد اما اينكه فقط در ماه رمضان اتفاق افتد، مطلبى است كه بايد دانشمندان درباره آن اظهار نظر نمايند.

(4) احتمال چهارم: اين خورشيد و ماه گرفتگى به واسطه اجسامى كه از زمين جهت تحقيقات

ص: 109

علمى و يا مقاصد نظامى به فضا پرتاب مى شوند، به وجود آيد.

اشكال: اگر اين اقدام به دست بشر انجام پذيرد، چگونه مى توان آن را نشانه اى براى ظهور دانست؟

پاسخ:

1. شايد بشر اين اجسام را براى اهداف ديگرى به فضا پرتاب كند و اين حادثه به طور اتفاقى روى دهد. در نتيجه اگر وقوع اين نشانه قهرى و ضرورى باشد، اين اتفاق به منزله مقدمه اى قهرى و ضرورى براى آنست.

2. حتى اگر هم بدانند كه با اين كار، خورشيد و ماه گرفتگى روى مى دهد اما دست اندركاران اين پروژه، از حضرت مهدى عليه السّلام و نشانه هاى ظهورش بى اطلاعند.

3. اگر هم بدانند خسوف و كسوفى با اين ويژگى از نشانه هاى ظهور است بازهم به آن معناست كه آنان به چنان سطحى از پيشرفت و مدنيت رسيده اند كه توانسته اند چنين اقدام علمى و فنى را سامان دهند؛ زيرا ممكن است كه در واقع امر، آن نشانه موعود، همان پيشرفت علمى و فنى باشد و روايات خسوف و كسوف نيز براى اشاره به همين امر و متناسب با سطح عقلانى مردم در عصر صدور اين اخبار صادر شده باشد.

(2) اشكال: از روايات استفاده مى شود كه اين دو حادثه، پيش از خلقت بشر اتفاق افتاده است، حال چگونه مى توان اين استنباط را با اين احتمال سازگار دانست؟

پاسخ: اين روايات بيشتر از اين دلالت ندارند كه در طول عمر بشريت، اين دو حادثه رخ نداده است اما درباره روى دادن آنها پيش از آفرينش انسان، گرچه روايات اندكى به آن اشاره دارند اما ظهور تام و تمامى در اين معنى ندارند و البته با تأييد احتمال چهارم، آن اشاره اندك هم رنگ مى بازد.

اينها برخى احتمالات بود كه براى وقوع طبيعى و غير اعجازى اين دو نشانه بيان شد. البته بعضى احتمالات ديگر كه مبتنى بر نظريات علمى هم چون: «نظريه نسبيت» مى باشد نيز وجود دارد كه نيازى به طرح آنها نيست.

(3) احتمال پنجم: خورشيد و ماه گرفتگى به طور معجزه آسا و خارج از چارچوب هاى شناخته شده طبيعى رخ دهد. برخى قراين، اين احتمال را تأييد مى نمايد:

1. در چند روايت آمده است كه آن دو نشانه هايى اند كه از زمان هبوط آدم عليه السّلام اتفاق نيفتاده است؛

پس اگر اين حوادث، طبيعى بود بايد بيش از يك بار در طول عمر بشر رخ مى داد.

نقد: اگر يكى از دو احتمال گذشته (سوم يا چهارم) ثابت شود و يا حتى اگر احتمالش را نيز بدهيم، اعتبار اين قرينه سست خواهد شد؛ چون طرفداران آن دو احتمال نيز توجيه طبيعى مى آورند كه اين حوادث در طول عمر بشر رخ نداده است در نتيجه اين امر منحصرا اعجازى نخواهد بود.

2. معجزه بودن اين دو حادثه با نشانه بودن آنها و نيز ويژگى آگاه كنندگى براى مؤمنان خاص، كاملا تناسب دارد. اما اگر آن دو حادثه رويدادى طبيعى بودند، ديگر نمى توانستيم آنها را نشانه ظهور بدانيم.

نقد: اين قرينه هم، قرينه كاملى نيست؛ زيرا دربردارنده نوعى غفلت از معنى «جعل نشانه»

ص: 110

مى باشد. در تاريخ گذشته آورديم كه سرّ اصلى «جعل نشانه»، امرى اعجازى نيست بلكه قرار دادن نشانه براى ظهور از سوى خداوند بزرگ، صرفا جهت خبر دادن است و نه چيز ديگر.(1) بزرگان اسلام، امر مهمى را كه مورد توجه بوده در نظر گرفته اند و فرموده اند كه اين امر با مسأله ظهور ارتباط دارد؛ تا هرگاه آن حادثه رخ داد، صحت و راستى آن خبر براى انسان هاى معاصر با آن ثابت شود و در نتيجه به راستى و درستى محتواى خبر (كه به ظهور اشاره دارد) هم پى ببرند. حال اگر نشانه مطلقى باشد، از اصل ظهور خبر مى دهد و اگر نشانه نزديكى باشد، حكايت از نزديكى ظهور مى كند.

از اين رهگذر نيز بايد گفت هيچ حادثه اى را نمى توان نشانه دانست مگر آن كه در روايات از آن به عنوان نشانه ياد شده باشد.

خلاصه آن كه اصل در نشانه بودن چيزى، ماهيت خبر دهى آن است و نه معجزه بودن آن و تا وقتى كه اين اخبار براى اثبات تاريخى كافى باشد، رخ دادن طبيعى - و نه اعجازى - آنها، هرگز نظريۀ «جعل نشانه» را مخدوش نمى سازد.

با همه اين اوصاف، شايسته است به نقاط ضعف و قوت اين احتمال (كه حول محور اعجاز شكل گرفته است) اشاره اى داشته باشيم.

(2) اين احتمال با اين شرط از شروط قانون معجزات كه «معجزه بايد در مسير هدايت انسان ها قرار داشته باشد»(2) سازگارى و موافقت دارد و همين، نقطه قوتى براى اين احتمال مى باشد اما از طرفى بايد اين واقعيت را نيز پذيرفت كه مسير هدايت، منحصر در مسأله اعجاز نيست. از اين رو نمى توان اين احتمال را موافق با قانون معجزات دانست. اگر فقط همين يك احتمال (احتمال پنجم) باقى بماند، بايد اخبارى را كه بر معناى اعجازى دلالت دارند به كنارى نهيم؛ ولى از سوى ديگر مى دانيم كه امر منحصر در اين احتمال نيست و در اين صورت چاره اى جز رد اين احتمال و حمل روايات بر يكى از احتمالات طبيعى و غير اعجازى باقى نمى ماند.

(3)

2. هول و هراس و صداى آسمانى

اين دو از جمله نشانه هايى است كه در روايات آمده و ما آن دو را يك جا آورده ايم؛ زيرا همان طور كه خواهيم گفت احتمال مى رود كه مقصود از آن دو، يك چيز باشد.

(4) شيخ صدوق به سند خود از محمّد بن مسلم و او هم از امام محمّد باقر عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:

ص: 111


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 529 به بعد.
2- . ر. ك: همان؛ ص 575.

و من علامات خروجه عليه السّلام... و صيحة من السّماء فى شهر رمضان(1)

و از جمله نشانه هاى ظهور... صدايى است آسمانى در ماه رمضان.

همچنين وى از حرث بن مغيره روايت نموده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

الصيحة الّتى فى شهر رمضان تكون ليلة الجمعة لثلاث و عشرين مضين من شهر رمضان(2)

صدايى [آسمانى] در شب جمعه بيست و سوم ماه رمضان بر خواهد خاست.

(2) نيز شيخ صدوق از عمر بن حنظله نقل كرده است كه شنيدم امام صادق عليه السّلام مى فرمود:

قبل قيام القائم خمس علامات محتومات... و الصّيحة.(3)

پيش از آن كه قائم بپاخيزد، پنج نشانه حتمى چهره خواهد نمود... و [از جمله] صدا.

مانند اين حديث را نعمانى آورده است، با اين تفاوت كه حضرت در آنجا مى فرمايد:

... و الصّيحة فى السّماء.(4)

... و صدايى از آسمان.

(3) همو در كتابش از داود دجاجى و او هم از امام محمّد باقر عليه السّلام روايت زير را نقل مى كند:

از امير المؤمنين عليه السّلام درباره آيه «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ» * سؤال شد. فرمود:

انتظروا الفرج من ثلاث! فقيل يا أمير المؤمنين، ما هنّ؟! فقال:... و الفزعة فى شهر رمضان.

فقيل: و ما الفزعة فى شهر رمضان؟ فقال: أو ما سمعتم قول اللّه عزّ و جلّ فى القرآن: «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ» هى آية تخرج الفتاة من خدرها توقظ النائم و يفزع اليقظان.(5)

پس از وقوع سه نشانه، فرج را انتظار كشيد. پرسيدند: يا امير المؤمنين آن سه چيستند؟ فرمود:... و هراسى در ماه رمضان. گفتند: هراس در ماه رمضان چيست؟ فرمود: شنيده ايد سخن خداى عز و جل را كه در قرآن فرمود: «اگر بخواهيم، معجزه اى از آسمان بر آنان فرود مى آوريم، تا در برابر آن، گردن ايشان خاضع گردد» اين واقعه دختران را از پس پرده بيرون مى آورد و خفته را بيدار و بيدار را به وحشت مى اندازد.

(4) نيز نعمانى از عبد اللّه بن سنان و او هم از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده است:

و فزعة فى شهر رمضان توقظ النائم و تفزع اليقظان، و تخرج الفتاة من خدرها.(6)

و هراس و ترسى در ماه رمضان [روى مى دهد] كه خفته را بيدار و بيدار را وحشت زده و دختران جوان را از پس پرده خارج مى سازد.

(5) نعمانى در حديث ديگرى از ابو بصير و او هم از امام محمّد باقر عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود:

الصّيحة لا تكون إلاّ فى شهر رمضان شهر اللّه و هى صيحة جبرئيل إلى هذا الخلق... إذا4.

ص: 112


1- . الصدوق، محمّد بن على، همان؛ (نسخه خطى).
2- . همان.
3- . همان.
4- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 133.
5- . همان؛ ص 133.
6- . همان؛ ص 134.

اختلف بنو فلان فيما بينهم، فعند ذلك فانتظروا الفرج. و ليس فرجكم إلاّ فى اختلاف بنى فلان. فإذا اختلفوا فتوقّعوا الصّيحة فى شهر رمضان و خروج القائم. إنّ اللّه يفعل ما يشاء...(1)

آن صدا فقط در ماه رمضان - ماه خدا - خواهد بود. آن صداى جبرئيل خطاب به مردم است... هنگامى كه بين [طايفه] بنى فلان اختلاف درگيرد، در آن وقت منتظر فرج باشيد و فرج شما جز در [هنگام] اختلاف بنى فلان نيست. پس در آن زمان آماده شنيدن صدا در ماه رمضان و ظهور قائم باشيد. خداوند هر آنچه را بخواهد انجام مى دهد.

شايد از مهم ترين دلايل روايى وقوع صداى آسمانى، نامه اى باشد كه امام مهدى عليه السّلام به نايب خاص چهارم خويش نوشت و در پايان هم از مرگ او خبر داد.

امام عليه السّلام در آنجا مى فرمايد:

ألا فمن ادّعى المشاهدة قبل خروج السّفيانى و الصّيحة، فهو كذّاب مفتر.(2)

آگاه باش از اين پس و پيش از خروج سفيانى و صداى [آسمانى] هر كس ادعاى مشاهده نمايد، دروغگويى افترابند است.

قندوزى در ينابيع المودة برخى از اين اخبار را آورده است.

براى فهم اين صداى آسمانى مى توان چند احتمال را مطرح ساخت:

(2) احتمال نخست: صدا و هول و هراس هر دو به يك معنى اند؛ صدايى بس عظيم كه از شدت هول و هراس آن خفته بيدار مى شود، بيدار وحشت زده مى گردد و دختران جوان از پس پرده ها بيرون مى آيند. اين صدا با معجزه پديد مى آيد و نيز از جنس كلمه نيست كه معنا داشته باشد، بلكه صدايى است هم چون رعد و يا انفجار.

اما در برخى روايات آمده است كه آن صدا، صداى جبرئيل امين خطاب به مردمان است؛ زيرا صداى آن فرشته ارجمند - ناگزير - داراى معنا مى باشد.

(3) احتمال دوم: مراد از صدا، صداى جبرئيل است. سبب آن هم از مقوله معجزه مى باشد زيرا صداى يكى از فرشتگان بزرگ الهى است كه امرى فرا طبيعى است. اين صدا در هر دو احتمال، امرى اعجازآميز مى باشد كه به جهت مصالح معينى پديد مى آيد. مهم ترين اين مصلحت ها، بيدار باشى است نسبت به نزديك بودن ظهور تا آن كه مخلصان و مسلمانان براى استقبال از آن حضرت آمادگى روحى پيدا نمايند.

(4) احتمال سوم: مقصود از «صدا» و «هول و هراس» معانى طبيعى است، نه اعجازى؛ در نتيجه «هول و هراس» (- فزعه) تعبيرى است از ترس فراگيرى كه - به طور مثال - به سبب نگرانى از جنگ يا بيمارى واگيرى به وجود مى آيد و مراد از «صدا» (- صيحه) صداى مهيبى است كه از انفجار بمب يا موشك يا شكسته شدن ديوار صوتى توسط هواپيماها و يا انفجار در برخى زرادخانه هاى اتمى و...

به گوش ها خواهد رسيد.

اين احتمال، از دلالت روايات و سياق كلى آنها بسيار دور است؛ به ويژه با استدلال به آيه شريفه7.

ص: 113


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 133.
2- . الطبرسى، احمد بن على، الاحتجاج؛ ج 2، ص 297.

«إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ» (1) كه اين آيه در روايتى بر «صدا و صيحه» نيز تطبيق شده است (علاوه بر تطبيق آن بر «هول و هراس» كه پيش از اين آورديم.)

اين روايت را آيت اللّه صافى و قندوزى از حضرت امام صادق عليه السّلام نقل كرده اند. راوى مى گويد:

... فتلوت هذه الآية: إن نشأ ننزّل عليهم من السّماء آية... فقلت: أ هي الصّيحة؟ قال: نعم. لو كانت الصّيحة، خضعت أعناق أعداء اللّه عزّ و جلّ.(2)

آيه «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ...» را تلاوت كردم، سپس از حضرت پرسيدم: آيا اين آيه درباره صدا و صيحه است؟ فرمود: آرى وقتى پديد آيد، گردن دشمنان خداى عز و جل فرو افتد و خاضع شود.

خاضع شدن دشمنان خدا، نتيجۀ حادثه اى ساده هم چون صداى انفجار موشك يا هواپيما نيست بلكه در نتيجه اتفاقى تكوينى و بى سابقه صورت مى پذيرد كه در آن عنصر اعجاز وجود دارد.

(2) شايد تفسير آيه مذكور، گاهى به «صدا و صيحه» و گاهى هم به «هول و هراس»، احتمال اول را تقويت نمايد. و حتى با احتمال دوم نيز همخوانى داشته باشد و ترسى كه در دل دشمنان خدا جاى مى گيرد حاصل هراسى باشد كه از صداى جبرئيل امين پديد مى آيد. اين صدا بزرگترين مژده به مؤمنان است كه: هان روز رهايى نزديك است.

از اين رو اين صدا بسيار مورد توجه قرار مى گيرد، خفته بيدار مى شود، شخص بيدار وحشت زده و دختران جوان با حيا و پرده نشين بيرون خواهند گريخت. گفتنى است روايات از دختران جوانى كه با حيا هستند ياد كرده است و نه از غير آنها.

از سياق اين روايات، خصوصا آنجا كه مى فرمايد: «... پس انتظار صدا و قيام قائم را دارند» پيداست كه اين صدا كمى پيش از ظهور برخواهد خاست.

(3)

3. ندا

درباره اين نشانه، سه دسته روايت وجود دارد:

الف) رواياتى كه به طور اجمال وجود ندا و حتمى بودن آن را بيان مى كنند:

(3) صدوق به سند خود از ميمون البان و او هم از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است:

خمس قبل قيام القائم... و المنادى ينادى من السّماء.(4)

پنج نشانه پيش از ظهور قائم پديد مى آيد... و ندادهنده اى از آسمان.

(5) شيخ مفيد به سند خود از ابو حمزه ثمالى نقل مى كند:

قلت لأبى جعفر عليه السّلام: خروج السّفيانى من المحتوم؟ قال: نعم؛ و النّداء من المحتوم(4)

به حضرت باقر عليه السّلام عرض كردم: آيا خروج سفيانى حتمى است؟ فرمود: آرى، و ندا هم

ص: 114


1- . سورۀ الشعراء (26)، آيۀ 6.
2- . الصافى الگلپايگانى، لطف اللّه، همان؛ ص 404 و القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 426.
3- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 338.
4- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).

حتمى است.

نعمانى هم به سند خود از عبد اللّه بن سنان روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

النّداء من المحتوم...(1)

ندا امرى حتمى است.

ب) رواياتى كه از دو گونه ندا سخن مى گويد: نداى حق و نداى باطل كه يكى پس از ديگرى روى خواهد داد:

(2) صدوق به سند خود از ميمون البان و او هم از امام باقر عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:

ينادى مناد من السّماء: أنّ فلان بن فلان هو الإمام باسمه. و ينادى إبليس - لعنه اللّه - من الأرض، كما نادى برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ليلة العقبة.(2)

ندادهنده اى از آسمان ندا مى دهد كه فلان بن فلان امام است و اسمش را هم مى آورد. ابليس ملعون نيز از زمين ندا مى كند، همان طور كه در شب پيمان عقبه، به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ندا كرد.

(3) نعمانى روايتى طولانى از ابو بصير و او هم از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود:

ينادى مناد من السّماء باسم القائم، فيسمع من بالمشرق و من بالمغرب. لا يبقى إلاّ استيقظ و لا قائم إلاّ قعد و لا قاعد إلاّ قام على رجليه فزعا من ذلك الصوت. فرحم اللّه عبدا اعتبر بذلك الصّوت فأجاب. فإنّ الصّوت صوت جبرئيل الروح الأمين. و قال عليه السّلام:

الصّوت فى شهر رمضان فى ليلة جمعة، ليلة ثلاث و عشرين، فلا تشكّوا فى ذلك، و اسمعوا و أطيعوا. و فى آخر النّهار صوت ابليس اللعين ينادى: ألا إنّ فلانا قتل مظلوما ليشكّك النّاس و يفتنهم. فكم ذلك اليوم من شاكّ متحيّر قد هوى فى النار. فإذا سمعتم الصّوت فى شهر رمضان، فلا تشكّوا فيه إنّه صوت جبرئيل و علامة ذلك ينادى باسم القائم و اسم أبيه عليهما السّلام، حتّى تسمعه العذراء فى خدرها، فتحرّض أباها و أخاها على الخروج... فاتّبعوا الصّوت الأوّل و إيّاكم و الأخير أن تفتنوا به...(3)

ندادهنده اى از آسمان نام قائم را مى برد آن طور كه همه اهل شرق و غرب جهان آن را مى شنوند. از هراس و وحشت آن صدا، خفتگان بيدار و همه ايستادگان نشسته و همه نشستگان بپا مى خيزند. خداوند رحمت خويش را شامل حال بنده اى كند كه به آن صدا توجه نموده، پاسخش را بدهد؛ چون آن صدا، صداى جبرئيل روح الامين است. آن صدا در شب جمعه بيست و سوم ماه رمضان به گوش خواهد رسيد پس شك به دل راه مدهيد و به آن گوش فرا دهيد و اطاعت كنيد. در آخر روز ابليس لعين ندا مى دهد: آگاه باشيد فلانى مظلومانه كشته شد تا مردم را به فتنه و شك در اندازد و چه بسيارند شك كنندگان سرگردانى كه در دوزخ فرو مى غلتند. پس اگر آن صدا را در ماه رمضان شنيديد در آن ترديد نكنيد؛ صداى جبرئيل است. نشانه اش هم آنست كه به نام قائم و پدرش عليهما السّلام ندا مى دهد. اين صدا را4.

ص: 115


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 134.
2- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).
3- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 134.

حتى دوشيزگان پرده نشين خواهند شنيد و پدران و برادرانشان را به بيرون رفتن از خانه (به دنبال آن صدا) وامى دارند... از صداى نخست پيروى نماييد و از صداى دوم حذر، مبادا كه در فتنه افتيد....

سيوطى از نعيم بن حماد روايت كرده است كه امام على بن ابى طالب عليه السّلام فرمود:

إذا نادى مناد من السّماء: إنّ الحقّ فى آل محمّد عليهم السّلام. فعند ذلك يظهر المهدىّ على أفواه النّاس، و يشربون حبّه، و لا يكون لهم ذكر غيره.(1)

هرگاه اين ندا از آسمان برخاست كه: «حق با آل محمّد عليهم السّلام است» در آن هنگام نام مهدى بر سر زبان ها افتد، مردم از دوستى او سيراب شوند و جز او را ياد نكنند.

(2) سيوطى همچنين از نعيم بن حماد نقل كرده است كه امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود:

ينادى مناد من السّماء: إنّ الحقّ فى آل محمّد. و ينادى مناد من الأرض: إنّ الحقّ فى آل عيسى - أو قال: العبّاس شك فيه - و إنّما الصّوت الأسفل كلمة الشّيطان و الصّوت الأعلى كلمة اللّه العليا.(2)

ندايى از آسمان بر مى خيزد كه «حق با آل محمّد است» و ندايى از زمين كه «حق با آل عيسى يا آل عباس است». (شك از راوى است) صداى پايين، از شيطان است و صداى بالا از خداوند بلند مرتبه.

قندوزى، بخشى از اين روايت را در ينابيع المودة آورده است.

ج) رواياتى كه از نداى به نام قائم عليه السّلام بدون پرداختن به نداى باطل، خبر مى دهند:

(3) صدوق به سند خود از محمّد بن مسلم روايت كرده است كه امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود:

و من علاماته: خروج السّفيانى... و مناد ينادى باسمه و اسم أبيه.(3)

از نشانه هاى ظهور، خروج سفيانى و... ندادهنده اى است كه به نام او (قائم عليه السّلام) و پدرش ندا مى دهد.

(4) نعمانى به سند خود از ابو بصير نقل كرده است كه به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم:

جعلت فداك، متى خروج القائم؟ فقال: يا أبا محمّد، إنّا أهل بيت لا نوقّت... و لا يخرج القائم حتّى ينادى باسمه فى جوف السّماء فى ليلة ثلاث و عشرين من شهر رمضان، ليلة جمعة. قلت: بم ينادى؟ قال: باسمه و اسم أبيه. ألا أنّ فلان بن فلان قائم آل محمّد، فاسمعوا له و أطيعوه. فلا يبقى شىء من خلق اللّه فيه الرّوح، إلاّ سمع الصّيحة. فتوقظ النائم و يخرج إلى صحن داره، و تخرج العذراء من خدرها. و يخرج القائم ممّا يسمع، و هى صيحة جبرئيل عليه السّلام.(4)

فدايت شوم، ظهور قائم در چه زمانى است؟ فرمود: اى ابا محمّد، ما اهل بيت وقتى را [براى ظهور] تعيين نمى كنيم... قائم ظهور نمى كند مگر آن كه در شب جمعه بيست و سوم ماه رمضان مناديى در4.

ص: 116


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 140.
2- . همان؛ ص 151.
3- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).
4- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 134.

آسمان به اسم او ندا در دهد. پرسيدم: چه چيزى را ندا مى دهد؟ فرمود: نام قائم و پدرش را اين گونه مى برد: «آگاه باشيد فلان بن فلان قائم آل محمّد است. به سخنش گوش فرا دهيد و اطاعتش نماييد».

[در آن حال] هيچ چيز از آفريده هاى خدا كه در آنها روح دميده شده نخواهد بود مگر آن كه آن صدا را مى شنود. آن چنان كه شخص خفته، بيدار مى شود و به حياط خانه اش مى رود و نيز دوشيزگان از سرا پرده ها بيرون مى روند. آن صدا، صداى جبرئيل است.

نعمانى به سند خود از محمّد بن مسلم روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

ينادى مناد من السّماء باسم القائم، فيسمع ما بين الشرق إلى الغرب. فلا يبقى راقد إلاّ قام و لا قائم إلاّ قعد و لا قاعد إلاّ قام على رجليه من ذلك الصّوت. و هو صوت جبرئيل، الرّوح الأمين.(1)

مناديى از آسمان به نام قائم صدا مى زند و بى درنگ همه اهل شرق و غرب جهان آن را مى شنوند؛ در نتيجه خفته اى نيست مگر آن كه برمى خيزد و مى ايستد و ايستاده اى نيست جز آن كه مى نشيند و هيچ نشسته اى نيست مگر آن كه مى ايستد. اين صدا، صداى جبرئيل روح الامين است.

(2) همچنين ابو بصير روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ القائم صلوات اللّه عليه، ينادى اسمه ليلة ثلاث و عشرين...(2)

بى ترديد در شب بيست و سوم ماه رمضان، به نام قائم - كه درود خدا بر او باد - ندا داده مى شود...

(3) از مجموع اين اخبار و اخبار گذشته به دست مى آيد كه روايات «صدا و صيحه»، «هول و هراس» و «ندا»، هر سه دسته به مفهومى مشترك و رويدادى واحد اشاره مى كنند و در حقيقت، تعارضى بين آنها نيست. هر چند شيوه هاى بيان خبر، گوناگون مى باشد.

براى اين سخن در خود اين اخبار، قراينى وجود دارد:

الف) صيحه و ندا، به طور مستفيض هر دو به جبرئيل نسبت داده شده است.

ب) زمان وقوع آن دو در شب جمعه بيست و سوم ماه رمضان مى باشد.

ج) همه آنها (صيحه، هول و هراس و ندا) موجب جلب توجه فراوان خواهند شد.

د) صيحه و ندا از نشانه هاى حتمى ظهور هستند.

(4) در نهايت با حمل مطلق بر مقيد و نيز مجمل بر مفصل به نتايج زير مى رسيم:

1. مقصود از ندايى كه حتمى است، نداى جبرئيل به نام قائم عليه السّلام است.

2. مراد از «نداى به حق»، جز اين ندا نيست.

3. منظور از صداى جبرئيل همين نداست.

4. آن نشانه اى كه گردن دشمنان خدا را خاضع مى گرداند، همين نداست.

5. هول و هراسى كه دوشيزگان را از پس پرده هايشان بيرون مى آورد، حاصل همين نداست.4.

ص: 117


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 274.
2- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 274.

6. زمان تعيين شده براى ندا نيز بيست و سوم ماه رمضان است.

دسته سوم از اخبار پيرامون ندا (ندا به اسم قائم عليه السّلام و پدرش) از آن نظر كه اخبار «صيحه» و «هول و هراس» در آن است، خاص ترين تمام اين روايات مى باشد؛ در نتيجه مى تواند مفسر و شارح آنها باشد. همچنين اوصاف ديگرى كه در اين اخبار آمده مانند: حتمى بودن و زمان آن، ويژگى ندا نيز مى باشد.

هرگاه اين فهم كلى حاصل شود، اخبارى كه بر اين مفهوم مشترك دلالت مى كند، متواتر - بلكه بيشتر از حد تواتر - خواهد بود؛ زيرا اخبار ندا به تنهايى مستفيض است و هرگاه آن را به اخبار «صدا و صيحه» و «هول و هراس» بيفزاييم، متواتر خواهند شد.

در اينجا دو پرسش را به همراه پاسخ آن طرح مى نماييم:

(2) پرسش نخست: محتواى آن ندا چيست؟

روايات به اين پرسش به دو شكل پاسخ داده اند:

1. ندا به اسم مهدى عليه السّلام و پدرش.

2. ندا به اين كه حق با آل محمّد عليهم السّلام است.

در واقع با لحاظ يكى از توجيهات زير، بين اين دو روايت تعارضى باقى نمى ماند:

الف) اگر فرض نماييم هر دو مضمون داراى دليل كافى براى اثبات باشد، در اين صورت بهتر آنست كه قائل به ندايى شويم كه شامل هر دو مضمون باشد و آن چنين است: «همانا حق با آل محمّد است و بى شك امام شما فلان بن فلان است» و منافاتى بين اين دو امر وجود ندارد.

ب) شكل دوم به شكل اول بازمى گردد و عملا آن چه در خارج روى مى دهد تنها شكل اول است و شكل دوم در نتيجه شرايط خاص تاريخى مطرح شده است.

ج) اگر فرض كنيم بين دو ندا تعارض وجود دارد در اين صورت شكل نخست قابل قبول و صورت دوم مردود است؛ زيرا شمار اخبارى كه بر شكل اول دلالت مى كند بسيار است؛ اما تعداد اخبار شكل دوم، اندك.

(3) پرسش دوم: آيا اخبار ناظر بر نداى باطل براى اثبات آن كافى است؟

پاسخ: در اينجا دو مقدمه مى آوريم تا شايد بتوان از آنها براى اين پرسش، پاسخى منفى فراهم آورد.

مقدمه اول: شمار اخبار نداى باطل، بسيار كمتر از اخبارى است كه از نداى حق سخن مى گويد.

مقدمه دوم: اگر طبق برداشت مشهور و متداول از اين اخبار كه مطابق با ظهور ابتدايى آنها نيز هست، نداى باطل را امرى اعجازآميز و ماوراءالطبيعه اى بدانيم، در اين صورت بايد بپذيريم كه اين معجزه به نفع پيروان باطل اتفاق افتاده است و اين امرى محال است زيرا بر خداى حكيم روا نيست كه مردم را فريفته، به سوى فتنه و انحراف براند.(1)

هرگاه اين دو مقدمه پذيرفته شود بايد اين اخبار را رد نمود؛ زيرا شمارشان اندك است و از7.

ص: 118


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 577.

طرفى دلالت بر محال دارند؛ در نتيجه، قبول مضمون آنها نيز محال است.

البته اگر در مقدمه دوم مناقشه نموده و ندا را به طور عموم يا ندا باطل را به طور خاص، حمل بر معنايى طبيعى و غير اعجازى نماييم، مى توان آن اخبار را پذيرفت. ولى اين امر همچنان كه خواهيم آورد قابل مناقشه خواهد بود.

هرگاه به دنبال فهم عالى ترى از اين دو ندا باشيم، با احتمالى طبيعى و نيز احتمالاتى اعجازى روبرو خواهيم شد.

احتمال اول: مقصود از جبرئيل و ابليس، به طور مجازى ياران حق و ياران باطل باشد. در اين صورت جبرئيل، كنايه از خود مهدى عليه السّلام است كه نداى او نداى حق است و ابليس هم كنايه از دشمنان ايشان و به طور كلى انسان هاى منحرف مى باشد. مراد از گسترش صدا و پراكنده شدن آن در شرق و غرب عالم نيز، پخش آن توسط رسانه هاى جمعى مانند راديو و تلويزيون مى باشد و اگر در روايات آمده كه آن صدا از آسمان است به لحاظ آن است كه امواج اين رسانه ها از فضا عبور مى كند.

با اين وجود، طبيعى است تصور نماييم از طريق همين ابزار مدرن نيز جبهه هواداران حضرت مهدى عليه السّلام از موضوع آگاه شوند.

تأثيرگذارى نداى حق در دنيا و بيدار باشى كه در سطح جهان ايجاد مى نمايد، به دليل بلند بودن صداى آن نيست، بلكه به دليل اهميت مضمون و محتواى آن است. اعلان عمومى واقعه ظهور براى نخستين بار و ارائه مفهوم روشنى از انقلاب جهانى امام مهدى عليه السّلام به مسلمانان بلكه به تمامى انسان هايى كه در انتظار منجى به سر مى برند، بدون شك بازتاب هاى مختلفى در سطح جهان خواهد داشت.

اين احتمال گرچه روشن و منطقى است اما داراى برخى اشكالات است از جمله اينكه: از سياق اين اخبار برمى آيد نداى حق و نداى باطل تنها پيش از ظهور و نه پس از آن رخ خواهد داد و اين مطلب با اين احتمال منافات دارد زيرا اين احتمال ناظر به دعوت هاى حق و باطلى است كه پس از ظهور مطرح مى شوند.

(2) احتمال دوم: مطابق ظاهر روايات بر آن شويم كه اين دو نداى قبل از ظهور امام عليه السّلام رخ مى دهند ولى از راه طبيعى و غير اعجازى؛ مانند رسانه هاى جديد تبليغاتى.

علّت پيدايش اين دو ندا، وجود دو جنبش متخاصم در جهان اسلام است كه يكى از آنها بر حق است و به اسلام صحيح فرا مى خواند و ديگرى با فريب مردم و شبهه افكنى در بين آنها به باطل دعوت مى كند. تأييد و تصديق انقلاب حق طلبانه امام عليه السّلام در آغاز آن چنان است كه تأثير فراوانى در ميان مردم بجاى مى گذارد تا آنجا كه زنان، پدران و برادرانشان را بر يارى اين حركت تشويق مى نمايند؛ اما اين روند چندان دوام نمى آورد و در مقابل آن، جنبشى باطل با اعلان صريح مواضعش، مردم را نسبت به اسلام دچار شك و شبهه مى نمايد. يكى از شعارهايش چنين است: «فلانى مظلومانه كشته شد» و منظور از كشته (البته خدا داناتر است) همان كسى است كه به دست حركت حق طلبانه نخست كشته شده است. لذا حركت دوم از مظلوميت او داد سخن در مى دهد.

(3) شايد اين تعبير كه نداى حركت نخست، از آسمان به گوش مى رسد و نداى جنبش دوم از زمين

ص: 119

برمى خيزد، بيانگر حرمت نداى اول و بر حق بودن آن و نيز بطلان و بى ارزشى نداى دوم باشد.

بايد گفت اين احتمال (احتمال دوم) صحيح نيست زيرا روشن است كه آن حركت بر حق در واقع دعوتى است به سوى مبادى حق و عدالت و نه ندايى به نام قائم و پدرش؛ (همان طور كه در شمارى از روايات آمده است) بنابراين از زاويه اين احتمال، ندا به اسم قائم و پدرش بدون تفسير باقى خواهد ماند.

اين احتمال نيز كه مراد از لفظ قائم، رهبر حركتى حق طلبانه باشد هر چند كه دامنه نهضتش هم جهانى نباشد، احتمال نادرستى است زيرا اخبار به روشنى اظهار مى دارند كه او قائم آل محمّد عليه السّلام مى باشد و مهدى هموست و حتى در بعضى روايات جمله «الصلاة و السلام عليه» نيز وجود دارد و اين چيزى است كه جز بر مهدى موعود عليه السّلام بر كس ديگرى منطبق نمى گردد.

احتمال سوم: اين احتمال كه با ظاهر اخبار و سياق كلى آن ها همخوانى دارد عبارت از آنست كه:

ندا به حق را كه به اسم قائم و پدرش مى باشد، به صورتى اعجازى بدانيم و آن را از جمله مقدمات براى آمادگى روحى در زمان نزديك به ظهور قائم عليه السّلام تلقى نماييم. اين امر، پيش درآمد بس بزرگى براى روز ظهور خواهد بود و نام آن رهبر بزرگ را مشخص خواهد نمود و كافى است كه بعد از واقعه ظهور كه چندان پس از اين ندا به تأخير نخواهد افتاد، گفته شود: اين رهبر بزرگ همان كسى است كه منادى به نامش ندا سر داد و آن معجزه عظيم، فرمان به اطاعت از اين رادمرد الهى مى داد.

اين معجزه، تأثيرى بس عميق در پيروزى و گسترش دعوت امام عليه السّلام بر جاى خواهد نهاد. قبلا دانستيم كه روز ظهور، عصاره و نتيجه تلاش هاى پيامبران و اوصيا و صلحا و شهداست؛ اين همان غرض و الا از آفرينش انسان است؛ در نتيجه مايه شگفتى نيست كه خداى تعالى با چنين معجزاتى، ظهور منجى موعود را مقدمه چينى نمايد.

(2) هم چنان كه دانستيم، بر اين گفته اخبار متواترى تأكيد مى نمايند و به دليل مؤثر بودن آن در هدايت انسان ها، با قانون معجزات هم منافاتى ندارد. در اين صورت ناگزير بايد تسليمش شد و به درستى آن اعتراف نمود. اين صدا در شب بيست و سوم ماه رمضان كه احتمال ليلة القدر بودن آن بيشتر است بر خواهد خاست. آن شب برترين شب سال است و مسلمين در آن شب اقبال بيشترى به معنويات داشته، آمادگى آنها براى پذيرش امور قدسى و مفاهيم ناب دينى بسيار بيشتر است.

توجه و عنايت فوق العاده به اين ندا و ترس و هراس از آن، از سه عامل سرچشمه مى گيرد:

الف) بلندى صدا و گستره شعاع آن به طورى كه همه مردم دنيا آن را خواهند شنيد.

ب) جنبه اعجازى آن كه امكان تفسير مادى اش را - تقريبا - از بين برده است.

ج) محتواى آن، كه بس مهم است و اشاره به رهبرى دارد كه زمين را از عدل و داد لبريز خواهد ساخت، همان طور كه از ستم و بيداد آكنده شده باشد.

(3) در اينجا مايلم ملاحظاتى را درباره اين ندا يادآور شوم:

1. برداشتى مشهور از رويداد ندا وجود دارد كه بر آن اساس برخى مى پندارند ندا در لحظه ظهور و مقارن با آن رخ مى دهد كه آن رويداد مبارك را به جهانيان اعلان نمايد؛ اما روايتى وجود ندارد كه اين برداشت را تأييد نمايد و لذا نمى توان آن را صحيح دانست. ولى با اين وجود نمى توان اصل

ص: 120

انديشه ضرورت اعلان خبر ظهور را رد كرد و ناصحيح شمرد و شايد بتوان گفت اعلان خبر ظهور، كمى قبل از وقوع آن، صحيح تر به نظر مى رسد؛ زيرا اگر ندا و ظهور، هر دو در يك زمان پديد آيند، بى ترديد آن ندا منطبق بر حضرت مهدى عليه السّلام خواهد شد و در اين صورت امام عليه السّلام كه در گام نخست حركت جهان خويش مى باشد و هنوز فرماندهى اش تثبيت نگشته، هدف حملات نيروهاى مخالف در سطح جهان قرار خواهد گرفت و اين بر خلاف ضمانت هايى است كه پس از اين درباره پيروزى آن بزرگ مرد خواهيم آورد.

ولى هرگاه اين ندا پيش از ظهور رخ دهد، ديگر چنين اتفاقى نخواهد افتاد؛ زيرا حركت حضرت مهدى عليه السّلام در نگاه دشمنان لزوما بر آن ندا منطبق نخواهد شد و جز مؤمنان و مردمان منطقه اى كه امام از آنجا حركت خويش را آغاز كرده است، كسى متوجه اين امر نخواهد شد. اين سخن با ضمانت هايى كه براى پيروزى امام عليه السّلام خواهيم گفت، تناسب بيشترى دارد.

اگر فرض اين باشد كه ندا به نام امام مهدى عليه السّلام هم زمان با ظهور، پيروزى او را با اشكال مواجه مى سازد، بايد گفت به طور قطع چنين اتفاقى نخواهد افتاد و ندا كمى پيش از ظهور رخ خواهد داد و اين امر، با ويژگى بيداركنندگى آن سازگارى بيشترى دارد.

(2) 2. رويداد ندا پيش از زمان ظهور، به معناى وقوع آن در عصر غيبت است و اين ندا با غيبتى كه در فاصله زمانى بين ندا و ظهور وجود دارد، منافاتى ندارد؛ زيرا معناى حقيقى غيبت، عبارتست از جهل مطلق مردم نسبت به حقيقت شخص امام عليه السّلام هر چند كه مردم او را مى بينند و با وى معاشرت مى كنند بدون آنكه او را به حقيقتش كه حضرت مهدى عليه السّلام است بشناسند. و روشن است كه اين وضعيت با تحقق ندا تغييرى نمى كند مگر آن كه خود ايشان پرده از شخصيت حقيقى خويش بردارد و آن ندا را بر خود تطبيق نمايد.

(3) 3. در پاسخ به اين پرسش كه دوره زمانى بين ندا و ظهور چه مدت مى انجامد؟ بايد گفت روايات گذشته بر وقوع ندا در شب بيست و سوم ماه رمضان دلالت دارند.(1) و چه بسا اين، همان ماهى باشد كه در آن خورشيد و ماه گرفتگى به شكلى غير معمول اتفاق مى افتد و يا ماه رمضان ديگرى كه نسبتا به آن نزديك باشد. گفتنى است كه اين تعيين وقت در روايات ندا، مستفيض بوده و قابليت اثبات تاريخى را دارد. ولى اين تعيين وقت در روايات خسوف و كسوف به حد استفاضه نمى رسد.

(4) پس از اين خواهيم آورد كه برخى روايات، رويداد ظهور را در عصر روز دهم محرم الحرام (- روز عاشورا) مى دانند. در صورتى كه بتوانيم كوتاهى زمان بين واقعه ندا و ظهور را مستدلا بيان نماييم در آن صورت بايد گفت آن محرمى كه ظهور در آن روى مى دهد، همان محرمى است كه پس از رمضانى كه ندا در آن رخ مى دهد، قرار دارد و در هر سال قمرى، بين آنها سه ماه فاصله است در نتيجه، در صورت سى روز بودن ماه رمضان، فاصله بين اين دو رويداد سه ماه و هفده روز خواهد شد.

اين فاصله زمانى براى هشيار كردن مؤمنان و گرد آمدنشان جهت استقبال از حضرت بقية اللّه عليه السّلام كفايت مى كند.د.

ص: 121


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 31 به بعد.
4. بارندگى هاى پى درپى

طبرسى به نقل از عبد الكريم الخثعمى روايتى را از حضرت صادق عليه السّلام آورده كه ايشان در آنجا از حضرت مهدى عليه السّلام سخن گفته و در ضمن آن فرموده است:

زمان قيام او كه فرا رسد، در ماه جمادى الآخر و ده روز از ماه رجب، چنان بارانى ببارد كه كسى مانند آن را نديده باشد.(1)

(2) شيخ مفيد مى نويسد:

خبرهايى درباره نشانه هاى ظهور امام مهدى عليه السّلام به دست ما رسيده است. (سپس تعدادى از آنها را آورده تا آنجا كه مى گويد:) اين امر به بيست و چهار باران پياپى پايان مى پذيرد و در نتيجه زمين پس از مرگش زنده مى شود و بركات آن بر همه معلوم مى گردد.(2)

(3) شيخ طوسى به سند خود از سعيد بن جبير نقل كرده است:

در آن سالى كه مهدى ظهور نمايد، بيست و چهار باران مى بارد كه آثار و بركاتش ديده خواهد شد.(3)

پنهان نماند كه حكمت اين بارندگى، آمادگى براى ظهور به واسطه طراوت و شادابى زمين و فراوانى محصولات كشاورزى است. خود اين بارش ها، معجزه آسا نيست بلكه مدت و ميزان بارندگى، اعجازآميز مى باشد. در اينجا به برخى نقاط ضعف و كاستى در اين روايت اشاره مى كنيم:

الف) ضعف سندى: روايات طبرسى و مفيد هر دو مرسل مى باشند و سخنى كه شيخ طوسى از سعيد بن جبير نقل كرده، از امام معصوم عليه السّلام نيست؛ در نتيجه صلاحيت اثبات تاريخى را ندارد.

ب) شمار اندك: اگر چه روش ما در اين كتاب پذيرش خبر واحد است اما در روايات معجزات، معتقد به اصل «سخت گيرى سندى» هستيم.

بنابراين، روايات اندكى باقى مى ماند كه آن هم براى اثبات تاريخى كافى نيست. حتى اگر مرسل هم بود، باز به حد كفايت نمى رسيد.

ج) در اين روايات سخن از باران هاى بسيار عظيم و سيل آسا نيست زيرا اين مقدار باران در چنين زمانى (24 باران در يك يا دو ماه) در سرزمين هايى نيز كه بارش متوسطى دارند اتفاق مى افتد چه رسد به سرزمين هاى پرباران. با اين اوصاف نمى توان اين باران ها را نشانه اى براى ظهور دانست زيرا «نشانه ظهور» بايد از امرى مهم و قابل توجه خبر دهد؛ حال آن كه اين باران ها، چنين نيست.

د) در اين روايات دربارۀ مكان بارندگى ها سخنى به ميان نيامده است.

(4) در مجموع مى توان گفت اين باران ها در سرزمين هاى اسلامى خاورميانه خواهد باريد. در اين منطقه از هر دو نوع آب و هوا يافت مى شود، به طور مثال: ايران و لبنان، سرد و بارانى است و مناطقى همچون حجاز و نجف عموما خشك و بيابانى. شايد بتوان در مورد مكان اين بارش ها دو نظر داد:

1) در شهرهاى مقدس مكه و مدينه ببارد. ريزش اين مقدار باران در آنجا بسيار قابل توجه است.

ص: 122


1- . الطبرسى، فضل بن الحسن، إعلام الورى بأعلام الهدى؛ ص 432.
2- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 337.
3- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 269.

2) در تمام مناطق خاور ميانه ببارد.

كمى قبل تر، از عدم صلاحيت اين روايات جهت اثبات تاريخى آگاه شديم. در اين صورت، بسيارى از حوادث نشانه هاى نزديك كه در روايات آمده نيز غير قابل اثبات مى باشد، زيرا آنها نيز در شكل اين حوادث و علايم، وضعيتى بهتر از روايات اين حادثه (باران) ندارند از اين رو بهتر آنست كه علم آن را به اهلش واگذاريم.

تا اينجا سخن از نشانه هاى طبيعى و تكوينى ظهور بود كه ارتباطى با جوامع بشرى ندارد و دانستيم كه بااهميت ترين و روشن ترين آنها دو نشانه است: 1 - ندا به اسم قائم و پدرش عليهما السّلام. 2 - خورشيد و ماه گرفتگى و اگر به روش خويش در پالايش روايات پايبند باشيم بايد بگوييم به جز اين دو مورد، ساير نشانه ها قابليت اثبات تاريخى ندارند.

ص: 123

ص: 124

فصل دوم نشانه هاى اجتماعى

1. دجّال
اشاره

در كتاب گذشته به طور مبسوط درباره دجال سخن گفتيم و برداشتى جديد و متناسب با اوصاف و ويژگى هاى آن در روايات ارائه كرديم و از آن رو كه برخى اخبار، آمدنش را نزديك به واقعه ظهور دانسته اند و از نشانه هاى نزديك به حساب مى آيد، در اين كتاب نيز قدم هاى ديگرى را براى فهم بيشتر اين نشانه برخواهيم داشت.

الف) دجال و امت اسلامى

در اين باره علماى عامه، هم چون مسلم و بخارى و نيز بعضى علماى اماميه رواياتى را نقل كرده اند:

مسلم به سند خود از حذيفه نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

لأنا أعلم بما مع الدجّال منه. معه نهران يجريان، أحدهما: رأى العين ماء أبيض، و الآخر رأى العين نار تأجّج. فأما أدركن أحد، فليأت النّهر الّذى يراه نارا، و ليغمض، ثمّ ليطأطئ رأسه فيشرب منه، فإنّه ماء بارد. و إنّ الدجّال ممسوح العين، مكتوب بين عينيه: كافر.

يقرؤه كاتب و غير كاتب.(1)

من به آنچه همراه دجال است از خود او آگاه ترم. با او دو نهر جارى است: يكى به نظر مى رسد آبى سفيد باشد و ديگرى آتشى شعله ور. هر كس او را بيابد به سمت نهر آتشين برود و چشم فرو بندد، سپس سرش را خم كند و از آن بنوشد كه آبى خنك است. دجال چشمى معيوب دارد و بين دو چشمانش نوشته شده است: «كافر» و هر با سواد و بى سوادى آن را مى خواند.

(4) در حديث ديگرى مسلم از نواس بن سمعان روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درباره دجال فرمود:

إنّه خارج خلّة بين الشّام و العراق. فعاث يمينا و عاث شمالا،... فيدعوهم فيؤمنون به و يستجيبون له. فيأمر السّماء فتمطر، و الأرض فتنبت. فتروح عليهم سارحتهم أطول ما

ص: 125


1- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 8، ص 195.

كانت ذرا و أسبغه ضروعا و أمده خواصر. ثمّ يأتى القوم، فيدعوهم فيردّون عليه قوله.

فينصرف عنهم. فيصبحون ممحلين، ليس بأيديهم شىء من أموالهم...(1)

از ميان شام و عراق خروج مى كند و به چپ و راست [زمين] گردش مى نمايد... مردم را به خود مى خواند آن ها هم مى پذيرند. به آسمان فرمان مى دهد: ببار؛ پس مى بارد و به زمين مى گويد: برويان، پس مى روياند. در آن هنگام دام هاى آنها بهتر از هر زمانى مى خورند و به تناسب آن شير مى دهند. پس به نزد قومى مى آيد و به سوى خود مى خواندشان اما آنها او را تكذيب مى كنند، وى بر مى گردد [در حالى كه همه اموال آنها را با مكر و حيله مى برد] و آنها صبح مى كنند در حالى كه چيزى در بساط ندارند.

بخارى از انس بن مالك روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يجيء الدجّال حتّى ينزل فى ناحية المدينة، ثمّ ترجف المدينة ثلاث رجفات؛ فيخرج إليه كلّ كافر و منافق.(2)

دجال به ناحيه اى از شهر مى آيد، سپس آن شهر سه بار خواهد لرزيد و به دنبال آن هر كافر و منافقى به سوى او خواهند رفت.

(2) صدوق به سند خود از امير مؤمنان عليه السّلام روايت كرده است كه آن حضرت درباره دجال چنين فرمود:

ينادى بأعلى صوته يسمع ما بين الخافقين... يقول: إلىّ أوليائى. أنا الّذى خلق فسوّى و قدّر فهدى أنا ربّكم الأعلى. و كذب عدوّ اللّه. إنّه أعور يطعم الطّعام و يمشى فى الأسواق. و إنّ ربّكم ليس بأعور و لا يطعم الطعام و لا يمشى فى الأسواق، و لا يزول، تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا. ألا و إنّ أكثر أتباعه يومئذ أولاد الزنا، و أهل الطّيالسة الخضر...(3)

با بانگ بلندى كه در مشرق و مغرب جهان به گوش مى رسد، فرياد بر مى آورد... و مى گويد:

«دوستان من به سوى من آييد. من همان خدايى ام كه آفريد و هماهنگى بخشيد و اندازه گيرى كرد و هدايت نمود. من پروردگار والاى شمايم.» آن دشمن خدا، دروغ مى گويد زيرا او يك چشم است، غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود ولى پروردگار شما اين چنين نيست و فناپذير نيست. آگاه باشيد بيشتر پيروان او در آن زمان، زنازادگان و پوشندگان طيلسان هاى سبز مى باشند.

(3) در كتاب گذشته درباره دجال دو احتمال را مطرح ساختيم. يكى همان برداشت مشهور كه او را شخصى با طول عمر زياد معرفى مى كند كه در آخر الزمان خواهد آمد تا مردم را گمراه سازد. و تعداد كمى از اخبار نيز بر اين معنى دلالت مى كند.(4) احتمال ديگر آن است كه دجال در حقيقت بيانگر سطحى از تمدن و ايدئولوژى باشد كه با اسلام و ايمان به خدا دشمنى مى ورزد. ما در آن كتاب7.

ص: 126


1- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 8، ص 195.
2- . البخارى، محمّد بن اسماعيل، همان؛ ج 9، ص 71.
3- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).
4- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 578 به بعد و نيز ص 617.

مستدلا احتمال نخست را به چالش كشيده و رد نموديم و به ناچار آن قليل احاديث را هم به كنارى نهاده، از احتمال دوم دفاع كرديم و اثباتش نموديم.

اكنون ما از وضعيت تمدن كاملا مادى زمان خويش آگاهى داريم و به خوبى مى دانيم كه اين تمدن چگونه توانسته با دو ابزار دانش و نظامى گرى به جوامع اسلامى يورش برد و سخن خويش را با رساترين صدا از طريق ابزارهاى رسانه اى مدرن به گوش جهانيان برساند و هوادارانش را به سوى خود بخواند، همانان كه به عظمت و چيرگى او ايمان آورده و در دام وسوسه هايش گرفتار آمده اند.

نيز مى بينيم كه چگونه اين تمدن مسلط، ثروت و امكانات مادى را ارزانى پيروانش ساخته است.

(2) دجّال كه نماد اين تمدن است، خواهد آمد و به شهرى وارد خواهد شد و در جايى كه جلب توجه نكند، منزل خواهد گزيد. ممكن است آنجا سفارتخانه، مركز فرهنگى مسيحيان، مدرسه و يا بيمارستانى باشد. اما پس از گذشت شبان و روزانى «آن شهر سه بار خواهد لرزيد». اين تعبير روايى، كنايه از سختى ها و رنج هايى است كه جوامع آن روز گرفتارش خواهند شد و در اين فرآيند آزمايش است كه «هر كافر و منافقى به سوى او خواهد رفت» و عملا در اين امتحان شكست خواهد خورد.

(3) اينكه در روايت، بيشتر پيروان دجال، پوشندگان طيلسان هاى سبز معرفى شده اند شايد بدين معنى باشد كه آنها ثروتمندان صاحب قدرتى هستند كه در جوامع اسلامى از نفوذ اجتماعى برخوردارند.

ممكن است مقصود از اينكه در روايات از آنها به فرزندان زنا ياد شده يكى از دو معنى زير باشد:

1. آنها از جهت انديشه و اعتقادات از پدرانشان جدا شده و ديگران را به پدرى برگزيده و ولايت آنها را پذيرفته اند.

2. پيروى از انديشه هاى مادى، موجب انكار عقد ازدواج شده و آنها بدون اين شرط، تشكيل خانواده مى دهند. همان طور كه اينك در كشورهاى اسلامى عده اى همين باور را دارند و فرزندانى كه از آنها بر جاى مى ماند، لقمه اى لذيذ در دهان غول فرهنگ مادى خواهد بود.

(4) تنها تمدن مادى دوران ما چنين نيست بلكه همه تمدن هاى مادى و غير الهى در طول تاريخ چنين اند. بنابراين مفهوم دجال شامل تمام تمدن هاى مادى در طول تاريخ مى باشد.

اگر دجال، معاصر دوران ظهور حضرت مهدى عليه السّلام باشد و يا كمى قبل از ظهور به عنوان نشانه نزديك پديد آيد، بدان معنى است كه تمدن مادى تا آن زمان دوام خواهد آورد. تداوم اين تمدن موجب تعميق هر چه بيشتر امتحان هاى الهى خواهد شد تا آن كه سرانجام به نتيجه مطلوب خويش برسد.

سرانجام حضرت مهدى و مسيح عليهما السّلام، دجال را خواهند كشت و بر تمدن مادى، نقطه پايان خواهند گذاشت و روزگار ظلم و ستم و كژى به سر خواهد رسيد و بامداد عدالت و انصاف و رفاه خواهد دميد.

(5)

ب) ارتباط دجال و مسيح عليه السّلام

مسلم حديثى را از نواس بن سمعان روايت كرده كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره دجال فرموده است:

ص: 127

إذا بعث اللّه المسيح ابن مريم، فينزل عند المنارة البيضاء شرقىّ دمشق، واضعا كفّيه على أجنحة ملكين... فيطلبه حتّى يدركه بباب لدّ، فيقتله. ثمّ يأتى عيسى بن مريم قوم قد عصمهم اللّه منه فيمسح عن وجوههم، و يحدّثهم بدرجاتهم فى الجنّة...(1)

تا آن كه خداوند مسيح بن مريم را بر انگيزد، پس او در كنار مناره سفيد در شرق دمشق فرود مى آيد در حالى كه كف دستانش را بر روى بال هاى دو فرشته قرار داده است... سپس به جستجوى دجال بر مى خيزد تا آن كه او را در دروازه لدّ مى يابد و مى كشد. آنگاه گروهى به نزد او مى آيند كه خداوند آنها را از شر دجال در امان نگه داشته است. عيسى دست بر چهره هايشان مى كشد و با آنان از درجاتشان در بهشت سخن مى گويد...

در حديث ديگرى از مسلم نقل شده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يخرج الدّجّال فى أمّتي... فيبعث اللّه عيسى بن مريم، كأنّه عروة بن مسعود، فيطلبه فيهلكه.

ثمّ يمكث الناس سبع سنين ليس بين اثنين عداوة...(2)

دجال در ميان امت من پديدار مى شود... پس خداوند مسيح بن مريم را بر انگيزد، گويى كه عروة بن مسعود است، او به دنبال دجال مى رود و به قتلش مى رساند. سپس در ميان مردم هفت سال درنگ مى نمايد و ديگر خصومتى باقى نخواهد ماند.

(2) در منابع اهل سنت، اخبار ديگرى به همين مضمون وجود دارد. اين منابع تنها به يادآورى ارتباط دجال و مسيح عليه السّلام و حادثه قتل او به دست مسيح عليه السّلام اكتفا كرده اند.

به طور منطقى بايد پيش از كشته شدن دجال، نبردى پرنشيب وفراز بين او و مسيح عليه السّلام درگيرد.

پيروزى مسيح عليه السّلام در اين جنگ قطعى است و به كشته شدن دجال منتهى خواهد شد. اين پيروزى با معجزه به دست نخواهد آمد؛ زيرا پيشتر گفتيم روش دعوت الهى تا ضرورت ايجاب نكند بر معجزه استوار نيست. وگرنه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله سزاوارتر بود كه براى پيروزى بر قريش از معجزه استفاده نمايد و يك شبه كار آنها را يكسره سازد و بر همه جهان سيطره يابد. از اين روست كه در مسير پيروزى حضرت مهدى عليه السّلام از معجزات سخنى نمى گوييم مگر در موارد خاصى كه براى آن جايگزين و بديلى طبيعى يافت نشود.

(3) در اخبار آمده است دجال در دمشق كشته خواهد شد. اثبات تاريخى اين موضوع، آسان نيست؛ اما در صورت اثبات معلوم مى شود كه آن سرزمين، صحنه مهم حضور و پايگاه اصلى دجال است و با برداشتى كه از دجال داريم، قتل او در دمشق به معنى دگرگونى آن شهر از انحراف و كفر به ايمان مى باشد. پس از اين، اخبارى درباره حضور گروهى از مؤمنين آزموده در دمشق خواهيم آورد.

(4) هرگاه انحراف و ظلم در جامعه اى رو به فزونى نهد، همين امر موجب تعميق روزافزون اخلاص و ايمان در وجود مؤمنان خواهد شد. لذا در آن اخبار از مؤمنان حاضر در دمشق به «اوليا و أبدال» تعبير شده است؛ اينها همان كسانى اند كه عيسى بن مريم عليه السّلام به نزدشان مى رود و دست بر چهره هايشان مى كشد و از مقاماتشان در بهشت با آنان سخن مى گويد.1.

ص: 128


1- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 8، ص 197 و 198.
2- . همان؛ ص 201.

از ظاهر اين روايت چنين بر مى آيد كه او پس از كشتن دجال به نزد آنها مى رود و آنها با او در كشتن دجال مشاركت نخواهند كرد. «او پس از كشتن دجال، به نزد مخلصان دمشق مى رود و به آنها مژده بهشت مى دهد.» از سويى ديگر ظاهر حديث همكارى آنان را با عيسى در كشتن دجال يا جنگيدن با او رد نمى كند زيرا شايد مقامات بهشتى كه شايستگى آن را پيدا مى كنند تا حد زيادى حاصل اين همكارى و مشاركت باشد.

ج) ارتباط دجال و حضرت مهدى عليه السّلام

در اين باره در منابع اماميه - و نه منابع اهل سنت - رواياتى وارد شده است:

شيخ صدوق به سند خود از نزال بن سبره نقل مى كند كه او گفت: امير مؤمنان عليه السّلام براى ما سخنرانى مى فرمود. پس از آن كه شكر و ثناى الهى را به جاى آورد و بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خاندانش درود فرستاد، فرمود:

سلونى قبل أن تفقدونى - ثلاثا - فقام إليه صعصعة بن صوحان. فقال: يا أمير المؤمنين متى يخرج الدّجّال؟ فقال له: أقعد فقد سمع اللّه كلامك و علم ما أردت... يقتله اللّه عزّ و جلّ بالشّام على عقبة تعرف بعقبة أفيق، لثلاث ساعات مضت من يوم الجمعة على من يصلّى عيسى بن مريم خلفه...(1)

از من سؤال كنيد پيش از آن كه از دستم بدهيد (و اين سخن را سه بار تكرار فرمود) صعصعه بن صوحان بسوى او رفت و عرض نمود: اى امير مؤمنان دجال كى خروج مى كند؟ فرمود:

بنشين، خداوند سخنت را شنيد و از منظورت آگه گشت... (تا آنجا كه پس از خطابه اى طولانى فرمود:) خداوند او را پس از گذشت سه ساعت از روز جمعه، در گردنه اى به نام «افيق» در شام، به دست كسى كه عيسى بن مريم پشت سرش نماز مى خواند، خواهد كشت...

همان طور كه در اخبار مستفيض رسيده و مى دانيم، عيسى عليه السّلام پشت سر حضرت مهدى عليه السّلام نماز خواهد خواند.

(2) در صحيح بخارى و مسلم آمده است:

كيف بكم إذا نزل عيسى بن مريم فيكم و إمامكم منكم.(2)

چگونه خواهيد بود زمانى كه عيسى بن مريم در ميان شما فرود آيد در حالى كه امام شما (حضرت مهدى عليه السّلام) از خود شماست.

(3) صدوق نيز به سند خود از مفضل بن عمر نقل كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ اللّه تبارك و تعالى خلق أربعة عشر نورا قبل خلق الخلق بأربعة عشر ألف عام؛ فهى أرواحنا. فقيل له: يا بن رسول اللّه، و من الأربعة عشر؟ فقال: محمّد و علىّ و فاطمة و الحسن و الحسين، و الأئمّة ولد الحسين، آخرهم القائم الّذى يقوم بعد غيبة فيقتل الدّجّال و

ص: 129


1- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى)
2- . البخارى، محمّد بن اسماعيل، همان؛ ج 4، ص 205 و النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 1، ص 94.

يطّهر الأرض من كلّ جور و ظلم.(1)

خداوند تبارك و تعالى چهارده نور را چهارده هزار سال پيش از آفرينش مخلوقات آفريد.

آنها ارواح ما [اهل بيت] مى باشد. سؤال شد: اى رسول خدا آن چهارده تن كيانند؟ فرمود:

محمّد، على، فاطمه، حسن، حسين و امامان از فرزندان حسين عليه السّلام. آخرين آنها قائم است كه پس از غيبت ظهور مى كند، دجال را مى كشد و زمين را از هر جور و ستمى پاك مى سازد.

از امام زين العابدين عليه السّلام نقل شده است:

... و منّا رسول اللّه و وصيّه و سيّد الشّهداء و جعفر الطيّار فى الجنّة، و سبطا هذه الأمّة، و المهدىّ الّذى يقتل الدّجّال.(2)

... رسول خدا از ماست. وصى او، [حمزه] سيد الشهدا و جعفر طيار از ماست و نيز دو سبط اين امت از ماست، مهدى [هم] از ماست كه دجال را خواهد كشت.

مايه شگفتى است كه در صحاح اهل سنت احاديثى درباره ارتباط بين مسيح عليه السّلام و دجال و نيز مسيح و امام مهدى عليهما السّلام آمده ولى از ارتباط امام مهدى عليه السّلام و دجال خبرى وارده نشده است.

(2) از سويى ديگر بنا بر روايات اهل سنت، نزول مسيح عليه السّلام پس از ظهور حضرت مهدى عليه السّلام خواهد بود، در نتيجه عامل اصلى نابودى دجال خود امام عليه السّلام مى باشد كه با برنامه ريزى بر ضد او وارد عمل مى شود؛ اما اينكه گمان بريم امام عليه السّلام با او نخواهد جنگيد و نبرد با او را تا زمان نزول مسيح عليه السّلام از آسمان به تعويق مى اندازد، گمانى است باطل؛ زيرا چنين كارى مخالف با تكليف الهى او در هدايتگرى مردم جهان و مبارزه با كفر و كژى است.

(3) اين سخن برزنجى نيز كه حضرت مهدى عليه السّلام و يارانش با دجال خواهند جنگيد ولى در محاصره دجال قرار گرفته و شكست خواهند خورد،(3) باطل است؛ زيرا به دليل ضروريات دين و تواتر روايات و نيز براهين عقلى، امام مهدى عليه السّلام از سوى پروردگار يارى مى شود تا همه جهان را فتح كند و بشريت را زير پرچم حق و عدل گرد آورد.

(4) به اين ترتيب، آن كه ضربه نهايى و خردكننده را بر فرق دجال و نظام او فرود خواهد آورد حضرت مهدى عليه السّلام است. آرى مى توان فرض كرد كه مسيح عليه السّلام نيز در كشتن دجال در ضمن يكى از دو احتمال زير با امام همكارى نمايد:

احتمال اول: مسيح دجال را به طور مستقيم و حضرت مهدى عليه السّلام او را با واسطه مى كشد. در اينجا امام عليه السّلام نقش فرماندهى و آمريت دارد و مسيح يكى از رهبران اصلى در نظام حكومتى حضرت مهدى عليه السّلام است. اين احتمال با هر دو تفسيرى كه قبلا درباره دجال كرديم سازگارى دارد.

احتمال دوم: مسيح عليه السّلام وقتى فرود مى آيد كه امام عليه السّلام ظهور فرموده و در حال نبرد با دجال مى باشد. در آن زمان ايشان ادامه اين مأموريت را به او مى سپارد.

(5) بين اين دو احتمال منافاتى نيست؛ در نتيجه مى توان به سادگى بين احاديثى كه مسيح عليه السّلام را قاتل5.

ص: 130


1- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).
2- . الصافى الگلپايگانى، لطف اللّه، همان؛ ص 172.
3- . ر. ك: البرزنجى، محمّد بن رسول، همان؛ ص 135.

دجال مى داند و رواياتى كه حضرت مهدى عليه السّلام را كشنده او مى داند، جمع نمود.

2. يأجوج و مأجوج
اشاره

نشانه اى است كه در قرآن كريم خبرش آمده و تفسيرهاى مختلفى از آن شده است كه تقريبا با يكديگر توافقى ندارند؛ حتى برخى از مفسرين براى آن اوصاف عجيب و غريبى آورده اند. ما بى آن كه بخواهيم وارد جزئيات شويم، به دنبال آنيم كه ميزان ارتباط اين امر را با واقعه ظهور دريابيم.

در كتاب گذشته برخى اخبار را درباره يأجوج و مأجوج آورديم و گفتيم كه آيات قرآن كريم به ضميمه روايات، بيانگر آنند كه خروج يأجوج و مأجوج پيش از ظهور امام عليه السّلام است؛ ولى در نيافتيم كه خود قرآن كريم آيا ظهور در اين معنى دارد يا خير؟ اگر هم داشته باشد، امرى احتمالى است و قابليت اثبات تاريخى ندارد.(1)

(2) در آن كتاب روايتى را از مسلم درباره اين گروه آورديم كه بخشى از آن را در اينجا تكرار مى نماييم:

... ثمّ يسيرون حتّى ينتهوا إلى جبل الخمر، و هو جبل بيت المقدّس، فيقولون: لقد قتلنا أهل الأرض، هلمّ فلنقتل من فى السّماء. فيرمون بنشابهم إلى السّماء، فيردّ اللّه عليهم نشابهم مخضوبة بالدّم...(2)

... پس به حركت خود ادامه مى دهند تا به كوه خمر در بيت المقدس مى رسند. سپس مى گويند: مردم روى زمين را كشتيم، بياييد اهل آسمان را نيز بكشيم. آنگاه تيرهاى خود را به سوى آسمان پرتاب نمايند؛ در نتيجه خداوند آن تيرها را در حالى كه آغشته به خون هستند به سوى خودشان بر مى گرداند...

(3) ابن ماجه به نقل از ابو سعيد خدرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است كه فرمود:

تفتح يأجوج و مأجوج، فيخرجون، كما قال اللّه تعالى: و هم من كلّ حدب ينسلون. فيعمّون الأرض و ينحاز منهم المسلمون، حتى تصير بقيّة المسلمين فى مدائنهم و حصونهم، حتّى إنّهم ليمرّون بالنّهر فيشربونه، حتى ما يذرون فيه شيئا. فيمرّ آخرهم على أثرهم، فيقول قائلهم: هؤلاء أهل الأرض قد فرغنا منهم، و لننازلنّ أهل السّماء. حتّى أنّ أحدهم ليهزّ حربته إلى السّماء فترجع مخضبة بالدّم. فيقولون: قد قتلنا أهل السّماء. فبينما هم كذلك إذ بعث اللّه دوابّا كنغف الجراد، فتأخذ بأعناقهم، فيموتون موت الجراد، يركب بعضهم بعضا. فيصبح المسلمون لا يسمعون لهم حسّا. فيقولون: من رجل يشرى نفسه و ينظر ما فعلوا؟ فينزل منهم رجل قد وطّن نفسه على أن يقتلوه، فيجدهم موتى. فيناديهم: أ لا أبشروا، فقد هلك عدوّكم. فيخرج النّاس و يخلّون سبيل مواشيهم. فما يكون لهم رعى إلاّ لحومهم، فتشكر عليها كأحسن ما شكرت من نبات أصابته قطّ.(3)

ص: 131


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 633 به بعد.
2- . همان.
3- . ابن ماجة، محمّد بن يزيد، همان؛ ج 2، ص 1363.

راه يأجوج و مأجوج گشوده مى شود و همان طور كه خداوند فرموده است: «آنها از هر پشته اى مى تازند.»، در همه جاى زمين حاضر مى شوند و مسلمانان از آن ها كناره مى گيرند و به شهرها و دژهاى خود مى روند. يأجوج و مأجوج از نهرى مى گذرند و همه آن را مى نوشند تا آن كه خشك شود. گروهى ديگر كه از آنجا مى گذرند مى گويند: قبلا در اينجا آب بوده است.

[پس] بر اهل زمين پيروز شده و مى گويند: كار مردم زمين را تمام كرديم. حال بايد با اهل آسمان بجنگيم. يكى از آنها تيرى به آسمان مى افكند امّا خون آلود به سوى آنها بر مى گردد.

پس مى گويند: اهل آسمان را كشتيم. در اين حال خداوند جانورانى هم چون كرم را پديد مى آورد كه گردن آنها را مى گيرند و مانند انبوهى از ملخ هاى مرده بر روى يكديگر مى افتند.

صبحگاهان مسلمانان صدايى از آنها نمى شنوند. مى گويند: چه كسى فداكارى مى كند و از آنها خبرى مى آورد؟ مردى اظهار آمادگى مى كند و [وقتى مى رود] مى بيند همه آنها مرده اند.

پس مسلمانان را صدا مى زند: بشارت باد شما را، دشمنانتان هلاك شدند. مردم از خانه هاشان خارج مى شوند و راه را براى چارپايانشان باز مى كنند آنها نيز از گوشت بدن كشته ها تغذيه مى كنند، چنان كه گويى از گياهان تناول مى كنند.

مسلم و بخارى از زينب بنت جحش روايت كرده اند:

إنّ النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله استيقظ من نومه و هو يقول: لا إله إلاّ اللّه، ويل للعرب من شرّ قد اقترب. فتح اليوم من ردم يأجوج و مأجوج مثل هذه. و عقد سفيان بيده عشرة. قلت: يا رسول اللّه، أ فنهلك و فينا الصّالحون؟ قال: نعم، إذا كثر الخبث.(1)

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله لا اله الاّ اللّه گويان از خواب بيدار گشته و فرمود: واى بر عرب از شرى كه نزديك مى شود. يأجوج و مأجوج چنين يورش مى آورند. آنگاه انگشتان دو دست خود را در يكديگر فرو برد. عرض كردم: اى رسول خدا، آيا همگى هلاك مى شويم در حالى كه در ميان ما انسان هاى صالحى نيز وجود دارند؟ فرمود: آرى، هنگامى كه پليدى فراوان گردد.

(2) ابو داود به سند خود از حذيفه غفارى نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

لن تقوم السّاعة حتّى يكون قبلها عشر آيات:... و خروج يأجوج و مأجوج.(2)

قيامت برپا نمى شود مگر آن كه پيش از آن ده نشانه پديد آيد:... و [از جمله] خروج يأجوج و مأجوج.

(3) شايسته است درباره اين اخبار نكاتى را بيان نماييم:

نكته اول: از آن رو كه اين اخبار دلالت صريح و آشكارى بر مقصود ندارند، ناچاريم برداشتى رمزى و غير صريح از آنها داشته باشيم. ذيلا مواردى را كه مانع فهم صريح اين اخبار است مى آوريم:

(4) 1. وجود ضعف در برخى از معانى اين اخبار كه باعث عدم كارايى آنها در اثبات تاريخى است. به طول مثال خبرى كه مسلم آورده و ما آن را در تاريخ گذشته نقل نموديم، دلالت دارد كه در زمان پراكنده شدن يأجوج و مأجوج، حضرت عيسى عليه السّلام در بين مسلمانان است اما ساير اخبار به اين9.

ص: 132


1- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 8، ص 76 و البخارى، محمّد بن اسماعيل، همان؛ ج 8، ص 265.
2- . ابو داود، سليمان بن اشعث، السنن؛ ج 2، ص 429.

مطلب نپرداخته اند. گويى بر اين معنى (كه او در آن زمان در بين مسلمانان است) دلالتى ندارند حال آن كه وجود عيسى عليه السّلام چيز كمى نيست كه بتوان نسبت به آن بى اعتنا بود.

بر اساس روايت مسلم، نابودى يأجوج و مأجوج با دعاى مسيح عليه السّلام و يارانش تحقق پيدا مى كند و نيز نابودى اجساد آنها چنين است. در حالى كه ساير اخبار در اين باره خاموشند و حتى خبر ابن ماجه دلالت دارد كه آنها با اراده مستقيم الهى نابود مى شوند. همان طور كه در خبر مسلم آمده است بارانى خواهد آمد و بوى تعفن آنها را از زمين خواهد شست. اين واقعه پس از نابودى اجسادشان مى باشد. ساير روايات نسبت به اين موضوع ساكتند. در خبر مسلم آمده است كه پرندگانى اجساد آنها را به هركجا بخواهند مى برند اما در خبر ابن ماجه آمده است گوسفندانى گوشت [جسد] آنها را مى خورند و بهتر از زمانى كه از گياهان تغذيه مى كنند، چاق مى شوند.

(2) 2. شمارى از وقايعى كه در اين اخبار آمده، ظاهرا حمل بر معجزه مى شوند اما با قانون معجزات منافات دارد از جمله:

- مرگ ناگهانى و معجزه آساى يأجوج و مأجوج امرى است كه در قانون معجزات شدنى نيست زيرا در روش دعوت الهى به دست آوردن پيروزى تنها از راه مبارزه و مجاهده امكان پذير است. به تعبير ديگر براى تحصيل هر آنچه كه از طريق طبيعى بدست مى آيد، هر چند سخت و زمان بر هم باشد، از معجزه استفاده نمى شود و روشن است كه تربيت و تأديب يأجوج و مأجوج و يا ريشه كن كردن آنها در صورت تأديب نشدن، چيزى است كه از راه طبيعى ممكن مى باشد.

- گوشت خوردن گوسفندان، امرى عجيب و دور از ذهن است و توجيهى در قانون معجزات ندارد.

(3) - كارهاى خود يأجوج و مأجوج، مانند آشاميدن آب درياچه طبريه تا آن كه تمام شود (خبر مسلم) يا نوشيدن از نهر آب تا آن كه خشك شود (خبر ابن ماجه). معنى اين خبرها هر قدر هم جمعيت آن ها زياد و بدن هايشان تنومند و عمرشان طولانى باشد، آن چنان روشن نيست و بيشتر به افسانه مى ماند.

- پرتاب تير به آسمان براى جنگ با ساكنان آن. حماقت آنها در اين كار موجب شگفتى نيست بلكه بازگشت تيرهاى آغشته به خون از آسمان كه گويى اهل آسمان را كشته است، باعث تعجب و شگفتى است. اين موضوع گذشته از ناسازگارى اش با قانون معجزات، افسانه اى نامعقول است.

البته اگر اين اخبار را با نگاهى رمزى و تأويلى بنگريم، بيشتر آنها به حقيقت مى پيوندند در آن صورت اين اشكالات، به برداشت مشهور از اين احاديث وارد مى شود و نه به معانى حقيقى آنها.

(4) نكته دوم: براى آن كه دريافت دقيقى از يأجوج و مأجوج (با نگاهى رمزى و تأويلى) پيدا نماييم لازم است مقدمتا بدانيم بشريت بر اساس تقدير كلى الهى، دو مرحله كاملا متمايز را از لحاظ بينش اعتقادى تجربه كرده است:

الف) رويكردى كه به طور كلى ارتباط جهان را با آفريننده منكر است و مى توان آن را ماديت محض يا الحاد تام ناميد.

ب) رويكردى كه جهان را به وجود آفريننده اش ربط مى دهد.

ص: 133

هر كدام از اين دو رويكرد، زير بخش هايى دارد كه بسته به اختلاف سطح عقلى و تمدنى جامعه بشرى، متفاوت مى باشد.

مى توان گفت بشريت در طول عمر خود، در نتيجه تلاش هاى انبيا و تعاليم انسان هاى صالح، در بيشتر مواقع با رويكرد دوم (با سطوح متفاوتش) زندگى نموده است.

هر چند بسيارى به فساد و انحراف گرفتار شده اند اما به هر روى دست از آفريدگار نشسته اند.

قرآن كريم از زبان مشركان قريش مى فرمايد: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى (1)

ما آنها (بت ها) را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمى پرستيم.

پس آنان به رغم افراط در جانب كفر، به آفريننده ايمان دارند و از همين رو در ذيل رويكرد دوم مى گنجند.

در گذر تاريخ براى رويكرد اول - كه زمام سرنوشت و اداره انسان را به دست خود او مى دهد - نمونه قابل توجهى نمى يابيم جز در دو دوره:

دوره اول: الحاد ساده و ابتدايى كه به شكل خاصى در مورد يأجوج و مأجوج نمود داشته است.

دوره دوم: الحاد پيشرفته و ماديت مدرن با انواع مختلف آن.

(2) خطر و ضرر ملحدان نخستين، نسبت به دارندگان رويكرد دوم (الحاد پيشرفته) امر روشنى است به خصوص نسبت به ملت هايى كه پيرو پيامبران بوده اند. مهم ترين اين خطرات، آسيب هاى اجتماعى و اقتصادى و قتل و غارت هايى است كه قبايل نخستين و بدوى نسبت به جوامع مؤمن روا مى داشته اند.

از اين روى اراده خداوند بر اين قرار گرفت كه با ظهور رهبرى بزرگ و توانا، يعنى اسكندر ذو القرنين، آن جبهه فتنه و الحاد به شكست كشيده شود.

(3) مردم ستمديده از حملات يأجوج و مأجوج به اين رهبر بزرگ شكايت كردند:

قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا. (2)

گفتند: اى ذو القرنين، يأجوج و مأجوج سخت در زمين فساد مى كنند، آيا (ممكن است) مالى را در اختيار تو قرار دهيم تا ميان ما و آنان سدى قرار دهى؟

(4) اين رهبر بزرگ توانست دعوت پروردگار را در زمين منتشر سازد و فعاليت هاى آن جماعت فاسد را بسيار محدود نمايد و جامعه بشرى را بر عهد سابقش كه اقرار به آفريدگارى خداوند است برگرداند؛ البته ملحدينى نيز در گوشه و كنار زمين به صورت پراكنده باقى ماندند. عملكرد ذو القرنين، دو شكل اصلى داشت:

اول: ساختن سدى از آهن و مس تا مانع از آن شود كه قبايل بدوى و ملحد دست به حملات نظامى بزنند.

دوم: ساختن سدى معنوى در اجتماع مؤمنان و ايجاد و تقويت نيروى اراده در آنان بر ضد4.

ص: 134


1- . سورۀ الزمر (39)، آيۀ 4.
2- . سورۀ الكهف (18)؛ آيۀ 94.

انحراف و فساد.

شايد بتوان با دريافت ژرف ترى از قرآن كريم، آن سد را سدى معنوى انگاشت كه حق و باطل را از هم جدا مى سازد و آهن و مس هم تعبيرى باشد از مايه هاى اصلى آن معنويت. ذو القرنين كمك مالى آنها را نپذيرفت و گفت: «ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ. (1)» «آنچه پروردگارم به من در آن تمكن داده، (از كمك مالى شما) بهتر است» كه مراد او سلطنت و هدايت الهى هر دو بود. سدى كه او ساخت، آن قدر بزرگ و با عظمت بود كه مى توانست مانع هجوم و نفوذ آن قوم شرور شود. «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً.» (2)«آنها نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ كنند.» رويكردهاى الحادى همواره دنبال نشر عقايد خود و نفوذ در سد ايمانى و غلبه بر نيروى اراده و اخلاص مؤمنان بوده اند؛ ولى سد ذو القرنين آن قدر مستحكم بود كه مانع تأثيرگذارى آن ها مى شد.

به هر روى، ذو القرنين نيز نتوانست آن ملحدان را به طور كامل از بين ببرد؛ بلكه آنان هر چند ضعيف، ولى به اندازه توان خود به صورتى تأثيرگذار در اجتماع باقى ماندند. «وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» (3)«و در آن روز آنان را رها مى كنيم تا موج آسا بعضى با برخى درآميزند و [همين كه] در صور دميده شود، همه آنها را گرد خواهيم آورد.» در برنامه الهى تقدير بر آن نبود كه آنها ريشه كن شوند تا آن كه امكان شركت آنها در فرآيند آزمايشى كه قبلا از آن سخن گفتيم، وجود داشته باشد. لذا تنها بايد به فرو ريختن شكوه آنان با ساخته شدن سدى در روى زمين يا در دل مؤمنان، اكتفا مى شد. به همين خاطر، اين رويكرد در تاريخ باقى ماند تا پس از گذشت حدود سه هزار سال، براى بار دوم از دامان ماديت مدرن سر برآورد. البته اين بار اين رويكرد الحادى، بدوى نيست بلكه رويكردى پيشرفته، پيچيده و فلسفى نماست كه شعارهاى پرزرق وبرقى دارد و داراى چنان نيرو و قدرت بازدارندگى است كه حتى نمى توان به فكر ستيز با آن افتاد، چه رسد كه بتوان آن را نابود كرد و اين توضيح و تفسير حديثى است كه پيشتر آورده ايم: «دست كسى به كشتن آنها نمى رسد».

(2) سد ذو القرنين كه اكنون خراب شده، با سطح عقلى، فرهنگى و نظامى آن دوران تناسب داشته و براى اين زمان كافى نيست. «حَتّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ.» (4)«تا وقتى كه يأجوج و مأجوج (راهشان) گشوده شود و آنها از هر جهتى بتازند» و ماديت مدرن، اين چنين همه جاگير و منتشر شده است.

تمدن مادى هم زمان با سيطره اش بر كل جهان، بر ثروت سرزمين هاى اسلامى و منابع طبيعى آن نيز چنگ اندازى مى كند.

(3) به تعبير روايات، در آن روزگار «آب درياچه ها و رودها را مى آشامند»؛ يعنى قدرت هاى سلطه گر از اين منابع طبيعى به نفع خود بهره مى برند و مانع استفاده صاحبان آنها مى شوند. نتيجه6.

ص: 135


1- . سورۀ الكهف (18)، آيۀ 95.
2- . همان؛ آيۀ 97.
3- . همان؛ آيۀ 99.
4- . سورۀ الانبياء (21)، آيۀ 96.

اين كارها، فقر و قحطى در اين سرزمين هاى استعمار زده است. در آن زمان كار به آنجا مى كشد كه به تعبير روايات «براى آن مردم قحطى زده سر گاوى بسيار ارزشمندتر از يكصد دينار براى شما مردم اين روزگار خواهد بود».

نسل هاى آينده خواهند گفت: «قبلا در اينجا آب بوده است.» زيرا آنها از تاريخ آگاهى دارند و مى دانند كه آنجا قبلا منطقه اى حاصلخيز بوده است.

اما مسلمانان مخلص به خاطر ترس از زوال ايمان خود از آنها دورى مى جويند و از همدستى با آنان خوددارى مى ورزند.

وقتى تمدن ملحد مادى، سيطره خود را بر زمين گسترش داد، چشم طمع به آسمان مى دوزد و مى گويد: «كار اهل زمين را يكسره ساختيم، اكنون بايد به جنگ با اهل آسمان برويم» اينك در زمان ما چنين اتفاقى افتاده است. تمدن مادى پس از آن كه زمين را در قبضه خويش گرفته به جنگ فضايى رو آورده است. و براى اين كار از نزديكترين سيارات شروع كرده و به دنبال ساير سيارات مى باشد.

«پس تيرهايشان را به آسمان پرتاب مى كنند و خداوند تيرهاى آغشته به خون آنها را برمى گرداند» اين امر به معناى رمزى آن، اكنون در چارچوب چوب برنامه پرتاب ماهواره ها و فضاپيماها اتفاق افتاده است.

(2) شگفت اينكه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نمى توانسته اين پيشگويى هاى راستين را براى مردم عصر خويش جز با بيانى كنايى و تأويلى روشن نمايد. معناى برگشت تيرهاى آغشته به خون آن است كه تلاش آنها نتيجه مى دهد و اثر مطلوبش را بر جاى مى نهد. همان طور كه آلت قتاله در اثر كشتن آغشته به خون مى شود، رهاورد سفرهاى فضايى نيز اكتشافات مورد نظر دانشمندان است؛ مانند آوردن خاك از كره ماه و... در روايات آمده است تيرهايى كه از آسمان بازمى گردد آغشته به خونى جوشنده و فراوان است. با توجه به اين كه تيرهاى معمولى خونى مى شود ولى ديگر از آنها خون نمى جوشد؛ مقصود از اين موارد، بيان موفقيت سفرهاى فضايى و گستره نتايج و انتشار آن در جهان مى باشد.

(3) هرگاه صاحبان آن تمدن، با دانش و مدنيت خويش بر اين امر فائق آيند، دچار غرور و استكبار شده مى گويند: «بر اهل زمين چيره شديم و بر اهل آسمان برترى يافتيم» و هر تمدنى دچار غرور شود و در فرآيند آزمايش الهى شكست بخورد، ناچار بايد حكم به شكست كامل آن داد. اين همان قانون الهى است كه در قرآن كريم از آن ياد شده است:

... تا آنگاه كه زمين پيرايه خود را برگرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند كه آنان بر آن قدرت دارند، شبى يا روزى فرمان [ويرانى] ما آمد و آن را چنان دريده كرديم كه گويى ديروز وجود نداشته است. اين گونه نشانه ها [ى خود] را براى مردمى كه انديشه مى كنند به روشنى بيان مى كنيم.(1)

(4) همان طور كه ذو القرنين مهم ترين نقش را در ستيز با ماديت بدوى داشت، امام مهدى عليه السّلام نيز مهم ترين نقش را در نبرد با ماديت مدرن ايفا خواهد كرد؛ از اين رو در تعدادى از رواياتى كه مى آوريم، حضرت مهدى عليه السّلام با ذو القرنين مقايسه شده است.4.

ص: 136


1- . سوره يونس (10)، آيۀ 24.

مسيح عليه السّلام نيز تحت فرماندهى حضرت مهدى عليه السّلام مشاركت فعالى در اين زمينه خواهد داشت و شايد هم چنان كه از بعضى اخبار استفاده مى شود، بتوان گفت هلاكت يأجوج و مأجوج به سعى و تلاش آن جناب مربوط مى شود.

چگونگى مرگ آنها

براى پاسخ به اين سؤال، دو احتمال را مى توان مطرح ساخت:

1. آنها به دليل انتشار بيمارى واگير دار خواهند مرد. اين احتمال با ظاهر روايات نيز سازگارى دارد.

مسلم روايت كرده است: خداوند كرم هايى بر گردن هايشان قرار مى دهد. ابن ماجه نيز آورده است كه در اين حال خداوند جانورانى را هم چون كرم ها بر مى انگيزد كه گردن آنها را بگيرند و از مرده هاى آنان پشته بسازند.

مناسب تر آن است كه آن كرم ها (- نغف)(1) را همان ميكروب ها بدانيم. در واقع اين خبر، نوعى پيشگويى درباره هلاكت پيروان ماديت مدرن است كه به سبب بيمارى هاى واگيردار يا جنگ هاى ميكروبى و مانند آن مى ميرند.

(2) 2. مقصود از مرگ، مرگ كفر و انحراف مى باشد و نه مرگ طبيعى. بزرگترين مأموريتى كه حضرت مهدى و مسيح عليهما السّلام به آن اقدام مى ورزند، همين مأموريت است. اگر كفر، قاتل ايمان است و بدتر از مرگ بدن هاست «وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ» (2) پس ايمان هم قاتل كفر است كه برترين شكل حيات مى باشد.

بدين ترتيب تفسير اخبار گذشته كه مرگ همه آنها به سرعت و در فاصله زمانى بسيار نزديك روى مى دهد، روشن مى گردد. اين بر طبق احتمال دوم، نتيجه و حاصل تلاش هاى بسيارى است كه به سبب عدالت ورزى عدالت ورزى و تربيت بشر جهت سيطره بر جهان صورت گرفته است و اين دليل بر موفقيت حتمى و سريع آن تلاش ها در روز موعود است.

دستاوردهاى صنعتى و علمى بر جاى مانده از آن تمدن الحادى و مادى، بسيار عظيم است و همين، تأثير زيادى در پشتيبانى از دولت عدل جهانى و تثبيت ريشه هاى تربيت صحيح در جامعه بشرى خواهد داشت.

ولى موضع گيرى حضرت مهدى و مسيح عليهما السّلام با موضع گيرى ذو القرنين تفاوت خواهد داشت.

ذو القرنين سدى ساخت اما طبق برنامه كلى الهى آن اقوام منحرف در آن سوى سد زندگى كردند و نابود نشدند اما حضرت مهدى عليه السّلام به دنبال ريشه كن نمودن هرگونه انحراف و كفر و گمراهى خواهد بود تا آن كه زمين را از عدل و داد لبريز سازد همان طور كه از جور و ستم آكنده شده است.

(3) نكتۀ سوم: تفاوت يأجوج و مأجوج و دجال: چگونه مى توانيم يأجوج و مأجوج را به تمدن

ص: 137


1- . نغف، كرم هاى كوچكى است كه در شتر يافت مى شود و عرب هر چيز حقير و پست را نغفة مى نامد. . ر. ك: اقرب الموارد، ذيل ماده نغف.
2- . سوره البقرة (2)، آيۀ 217.

مادى تفسير نماييم در حالى كه دجال را نيز اين گونه تفسير كرده ايم؟ با توجه به آن كه تعدد اسامى، دليل بر تعدد حقايق آنها مى باشد، آيا درست است كه هر دو را به يك معنى بدانيم؟

مى توان به اين پرسش، جواب هايى داد كه هر كدام به تنهايى پاسخى كامل است:

1) مفهوم دجال، ناظر به تماميت تمدن مادى است و شامل مجموعه اين تمدن مى باشد. اما مفهوم يأجوج و مأجوج، اين تمدن را به دو بخش متمايز تقسيم مى نمايد.

2) دجّال نماد ماديت مدرن است و لذا قبل از اسلام، اثرى از آن نمى بينيم؛ اما مفهوم يأجوج و مأجوج، سمبل ماديت در طول تاريخ است. از اين رو موجوديتى كهن و جديد دارد. در واقع دجال، همان مفهوم يأجوج و مأجوج جديد و مدرن است.

3) يأجوج و مأجوج يعنى وجود اصيل دو تمدن مادى؛ اما دجال كاملا به اين معنى نيست بلكه اگر به اين تمدن از زاويه تأثيرپذيرى مسلمانان از آن نگريسته شود، نام دجال مى گيرد. در نتيجه دجال عبارتست از كارگزاران و مزدوران آن تمدن در سرزمين هاى اسلامى. آنها با داشتن قدرت سياسى و با كاشتن بذر شبهه در اذهان مسلمانان مى كوشند تا آنها را از دين خويش جدا ساخته و از راه پروردگار دور سازند.

(1) مؤيد اين سخن كه دجال در اصل مسلمانى است كه بعدا به دامن كفر و انحراف مى غلتد و مردم را به همان سو دعوت مى نمايد و براى اثبات انديشه هاى خود، آنها را فريب داده و با به كارگيرى مفاهيم تحريف شده اسلامى سعى دارد به منافع شخصى و نتايج باطلى برسد، حديثى است كه ابو داود از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده كه آن حضرت فرمود:

من سمع الدجّال فلينأ عنه. فو اللّه إنّ الرّجل ليأتيه و هو يحسب أنّه مؤمن، فيتبعه ممّا يبعث به من الشّبهات.(2)

هر كه صداى دجال را شنيد از او دور شود. به خدا سوگند هر كس به نزدش رود گمان مى كند او مؤمن است در نتيجه فريبش را خورده و از شبهه هاى او پيروى مى نمايد.

البته پاسخهاى ديگرى نيز وجود دارد كه نيازى به آوردن همه آنها نيست.

4. از آنچه درباره يأجوج و مأجوج گفته شد نتيجه مى گيريم كه عبور آنها از سدّ و پراكنده شد نشان در زمين، پيش از واقعه ظهور است و آنگاه كه حضرت مهدى عليه السّلام ظهور فرمايد و عيسى عليه السّلام هم از آسمان فرود آيد تمامى آنها هلاك گردند.

(3) البته برخى اخبار پراكنده شدن آن اقوام را پس از ظهور مى دانند، از جمله حديثى كه حاكم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورده و در آن سخن از نزول مسيح و حكمرانى مسلمانان و كشتار يهوديان توسط آنان به ميان آمده و در ادامه مى فرمايد:

مسلمانان پيروز مى شوند، صليب ها را مى شكنند، خوك ها را مى كشند و قانون جزيه را اجرا مى نمايند. در اين حال است كه خداوند يأجوج و مأجوج را پديدار خواهد ساخت...(2)

هرگاه مواردى هم چون: شكستن صليب و... را تعبير ديگرى از برپايى دولت عدل جهانى1.

ص: 138


1- . الحاكم النيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 291.
2- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 431.

حضرت مهدى عليه السّلام بدانيم، از اين حديث استفاده مى شود كه خروج يأجوج و مأجوج پس از تأسيس اين دولت است.

در حديث ديگرى كه مسلم نقل كرده، پس از يادآورى نزول مسيح عليه السّلام آمده است:

فبينما هو كذلك، إذ أوحى اللّه إلى عيسى أنّى قد أخرجت عبادا لى لا يدان لأحد بقاتلهم، فحرّز عبادى إلى الطّور و يبعث اللّه يأجوج و مأجوج، و هم من كلّ حدب ينسلون.(1)

در آن حال، خداوند به عيسى وحى مى كند كه بندگانى را پديد آورده ام كه دست كسى به كشتن آن ها نمى رسد، پس بندگانم را به كوه ببر و خداوند يأجوج و مأجوج را بر مى انگيزد كه از هر سو پراكنده مى شوند.

هرگاه اثبات نماييم كه نزول مسيح عليه السّلام پس از ظهور حضرت مهدى عليه السّلام است و نيز پراكنده شدن يأجوج و مأجوج بعد از نزول مسيح عليه السّلام مى باشد - همان طور كه خبر فوق آن را تأييد مى كند - در اين صورت پراكنده شدن آنها پس از ظهور حضرت خواهد بود.

(2) از دو زاويه مى توان به اينگونه روايات اشكالاتى وارد ساخت:

الف) دسته اى از اخبار، با اين گونه اخبار در تعارض مى باشد و از آنها استفاده مى شود كه يأجوج و مأجوج پيش از ظهور خواهند آمد. بهترين دليل آنست كه در آن اخبار آمده مسلمانان از پيروزى يأجوج و مأجوج به هراس مى افتند اين بدان معنى است كه مسلمانان از آنها در خوف هستند و از مبارزه با آنها ناتوانند و اين ترس تنها مى تواند در دوره قبل از ظهور معنا داشته باشد زيرا پس از واقعه ظهور ديگر ترس جايى ندارد چون در آن زمان پيروزى قطعى است و امنيت استقرار يافته است. خداوند مى فرمايد:

وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً. (2)

خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، وعده داده است كه حتما آنان را در اين زمين جانشين (خود) قرار دهد؛ همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين (خود) قرار داد، و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند، و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند، (تا) مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند.

پس در اين صورت پراكنده شدن يأجوج و مأجوج كه اسباب نگرانى و هراس مسلمانان مى شود، پيش از ظهور كه مسلمانان نيروى قابل توجهى ندارند، اتفاق مى افتد.

(3) اشكال: از اين اخبار بر مى آيد كه به رغم وجود مسيح عليه السّلام در ميان مسلمانان، آنها در نگرانى و ترس به سر مى برند و او مأمور است تا از آنها در برابر تجاوزات يأجوج و مأجوج دفاع نمايد. در نتيجه اگر نزول مسيح پس از ظهور باشد - همان طور كه گذشت - در اين صورت حمله يأجوج و مأجوج نيز پس از ظهور خواهد بود.5.

ص: 139


1- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 8، ص 197.
2- . سوره النور (24)، آيۀ 55.

پاسخ: از اين روايت استفاده مى شود كه عيسى بن مريم عليه السّلام پيش از ظهور نزول مى كند يعنى در زمانى كه مسلمانان دچار نابسامانى و ضعف هستند و فتنه ها در بين آنها بيداد مى كند. اين نظريه را در بخش دوم همين كتاب مورد مناقشه قرار خواهيم داد و اينك به همين اندازه بسنده مى كنيم كه اخبارى وجود دارد كه نزول مسيح عليه السّلام را پس از ظهور مى داند.

در اين صورت به ناچار بايد پراكنده شدن يأجوج و مأجوج را پيش از زمان ظهور حضرت مهدى عليه السّلام و نزول مسيح عليه السّلام بدانيم و دست از دلالت اين خبر به همين مقدار مى كشيم و اين مطابق با يكى از احتمالاتى است كه كمى پيش با آن آشنا شديم.

ب) وجود تعارض هاى ديگر: به زودى رواياتى را در مورد حوادث پس از ظهور خواهيم آورد كه هيچ كدام اشاره اى به موضوع يأجوج و مأجوج ندارند. و از آن جهت كه از رهگذر قرآن كريم و سنت دانسته ايم كه آنها ناچار روزى پراكنده خواهند شد، پس حتما آن زمان، قبل از واقعه ظهور است و در نتيجه بايد از تمامى رواياتى كه پراكنده شدن آنها را پس از نزول مسيح عليه السّلام مى داند، صرف نظر كرد.

لازم به يادآورى است هيچ تعارضى بين اخبار يأجوج و مأجوج و بين رواياتى كه بيانگر حوادث پس از ظهور مى باشد، وجود ندارد. بر طبق ديدگاه ما همه آن عجايبى كه براى آنها نقل شده منتفى است. در واقع اين دو طايفه، نماد جهان مادى هستند و حضرت مهدى عليه السّلام هم طبق روايات بر كل جهان سيطره پيدا خواهد كرد.

مطابق ديدگاه ما حضرت مهدى عليه السّلام در ابتداى ظهور شريفش، به دنبال نابودى يأجوج و مأجوج و يا تمدن مادى پيش از ظهور خواهد بود و اين مفهوم در اخبار وقايع پس از ظهور نيامده است. اين يعنى تغيير عنوان در اين اخبار و عدم اشاره به نام يأجوج و مأجوج. و اين به معنى وجود اشكال در ديدگاه ما نيست.

(2)

3. سفيانى

از جمله نشانه هاى اجتماعى ظهور كه منابع اماميه بر آن تأكيد فراوان دارند، شورش سفيانى است؛ ولى روايات اهل سنت - بر خلاف دجال - تا حدود زيادى آن را وانهاده اند. سفيانى نماد حركتى انحرافى با گستره نفوذ فراوان در ميان جامعه مسلمين مى باشد. آنچه براى ما در اين كتاب اهميت دارد آنست كه به موضوع سفيانى به عنوان مسئله اى كه پيش از ظهور، واقع مى شود بنگريم، به نحوى كه واقعه ظهور رخ مى دهد اما سفيانى هم چنان دنبال كار خويش است و به دعوت خود ادامه مى دهد، (همان طور كه ظاهر روايات هم آن را تأييد مى نمايند). اينك پيرامون چند محور به اين بحث مى پردازيم:

(3) محور اول: نقل رواياتى درباره سفيانى شيخ صدوق از ابو منصور بجلى نقل كرده است كه وى نام سفيانى را از امام صادق عليه السّلام پرسيد. آن حضرت در پاسخ فرمود:

و ما تصنع باسمه؟ إذا ملك كور الشّام الخمس: دمشق و حمص و فلسطين و الأردن و قنّسرين، فتوقّعوا الفرج. قلت: يملك تسعة أشهر؟ قال: لا، و لكن يملك ثمانية أشهر لا

ص: 140

يزيد يوما.(1)

با نام او چه كار دارى؟ هرگاه او بر مناطق پنج گانه شام: دمشق، حمص، فلسطين، اردن و قنسرين حكومت پيدا كرد، منتظر فرج باشيد. پرسيد: آيا دوره حكومت او نه ماه است؟ فرمود: خير، بلكه هشت ماه است و نه يك روز بيشتر.

نعمانى از امام محمّد باقر عليه السّلام حديث طولانى آورده است كه در بخشى از آن مى فرمايد:

لا بدّ لبنى فلان من أن يملّكوا فإذا ملكوا ثمّ اختلفوا تفرّق ملكهم أو تشتّت أمرهم. حتّى يخرج عليهم الخراسانىّ و السّفيانىّ. هذا من المشرق و هذا من المغرب. يستبقان إلى الكوفة كفرسى رهان. هذا من هنا و هذا من هنا. حتّى يكون هلاك بنى فلان على أيديهما.

أما أنّهم لا يبقون منهم أحدا. ثمّ قال: خروج السّفيانىّ و اليمانىّ و الخراسانىّ فى سنة واحدة، فى شهر واحد، كنظام الخرز، يتبع بعضه بعضا...(2)

ناگزير فرزندان فلانى به حكومت خواهند رسيد. هرگاه چنين شد و سپس اختلاف كردند، سلطه آنها از هم خواهد پاشيد تا آن كه خراسانى و سفيانى بر آنها خروج خواهند كرد يكى از مشرق و ديگرى از مغرب، هر دو مانند اسب مسابقه به سوى كوفه مى شتابند، يكى از اين طرف، يكى از آن طرف؛ تا آن كه به دست آنها فرزندان فلانى به هلاكت مى رسند. سپس فرمود: خروج سفيانى، يمانى و خراسانى در يك سال و يك ماه است، هم چون دانه هاى تسبيح كه يكى پس از ديگرى مى آيد.

(2) نعمانى به سند خود از حارث و او هم از امير مؤمنان عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:

و إذا كان ذلك، خرج السّفيانىّ فيملك قدر حمل امرأة، تسعة أشهر. يخرج بالشّام، فينقاد له أهل الشّام إلاّ طوائف من المقيمين على الحقّ، يعصمهم اللّه من الخروج معه. و يأتى المدينة بجيش جرّار، حتّى إذا انتهى إلى بيداء المدينة خسف اللّه به. و ذلك قول اللّه عزّ و جلّ فى كتابه: و لو ترى إذ فزعوا فلا فوت و أخذوا من مكان قريب.(3)

هرگاه چنين شد، سفيانى خروج مى كند و به قدر مدت باردارى زنى، يعنى نه ماه حكومت مى كند. در شام سر به شورش بر مى دارد و همه مردم آنجا، غير از پيروان حق كه خداوند آنها را حفظ مى نمايد، به او ملحق مى شوند. سپس با لشكرى انبوه به مدينه مى آيد و وقتى كه آن لشكر به منطقه بيدا مى رسد، خداوند آنها را در زمين فرو مى برد. و اين [مصداق] سخن خداوند در قرآن كريم است كه: «اى كاش مى ديدى هنگامى را كه [كافران] وحشت زده اند [آنجا كه راه] گريزى نمانده است و از جايى نزديك گرفتار آمده اند.»

(3) نيز نعمانى به سندش از محمّد بن مسلم از امام محمّد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

السّفيانىّ أحمر أصفر أزرق، لم يعبد اللّه قطّ، و لم ير مكّة و لا المدينة قطّ. يقول: يا ربّ ثارى و النّار، يا ربّ ثارى و النّار.(4)4.

ص: 141


1- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 135.
3- . همان؛ ص 163.
4- . همان؛ ص 164.

سفيانى فردى است سرخ روى، سرخ موى و چشم آبى كه هرگز خدا را عبادت نكرده و مكه و مدينه را نديده است. او چنين مى گويد: پروردگار من! انتقام! آنگاه آتش! پروردگار من! انتقام! آنگاه آتش!.

شيخ طوسى از بشر بن غالب نقل كرده است كه حضرت فرمود:

يقبل السّفيانىّ من بلاد الرّوم منتصرا، فى عنقه صليب.(1)

سفيانى از روم پيروزمندانه خواهد آمد در حالى كه صليبى به گردن دارد.

(2) نيز همو از امام صادق عليه السّلام حديثى آورده كه فرمود:

كأنى بالسّفيانىّ - أو لصاحب السّفيانىّ - قد طرح رحله فى رحبتكم بالكوفة، فنادى مناديه: من جاء برأس شيعة علىّ، فله ألف در هم. فيثب الجار على جاره، و يقول: هذا منهم.

فيضرب عنقه و يأخذ ألف درهم.(2)

گويا سفيانى - يا همكار سفيانى - را مى بينم كه اردوگاه خود را در كوفه برپا كرده است و منادى اش ندا مى دهد: هر كه سر شيعه اى را بياورد، هزار درهم پاداش خواهد گرفت. پس همسايه بر همسايه اش حمله برده و خواهد گفت: اين از آنها (شيعيان) است، پس گردنش را مى زند و هزار درهم جايزه مى گيرد.

(3) شايد مهم ترين رواياتى كه شورش سفيانى و جنگ هاى او را بيان كرده است، دو روايت زير باشد:

الف) شيخ طوسى از قول عمار ياسر آورده است:

إنّ دولة أهل بيت نبيّكم فى آخر الزّمان و لها إمارات... و يظهر ثلاثة نفر بالشّام كلّهم يطلب الملك: رجل أبقع و رجل أصهب و رجل من أهل بيت أبى سفيان، يخرج من كلب، و يحضر النّاس بدمشق، و يخرج أهل الغرب إلى مصر. فإذا دخلوا فتلك إمارة السّفيانى و يخرج قبل ذلك من يدعو لآل محمّد، و تنزل الترك الحيرة. و تنزل الرّوم فلسطين. و يسبق عبد اللّه عبد اللّه حتّى يلتقى جنودهما بقرقيسيا على النّهر و يكون قتال عظيم. و يسير صاحب المغرب فيقتل الرّجال و يسبى النّساء. ثمّ يرجع فى قيس حتّى ينزل الجزيرة السّفيانىّ. فيسبق اليمانىّ، و يحوز السّفيانىّ ما جمعوا. ثمّ يسير إلى الكوفة فيقتل أعوان آل محمّد و يقتل رجلا من مسميهم. ثمّ يخرج المهدىّ على لوائه شعيب بن صالح. و إذا رأى أهل الشّام قد اجتمع أمرها على ابن أبى سفيان، فالحقوا بمكّة. فعند ذلك تقتل النّفس الزكيّة، و أخوه بمكّة ضيعة. فينادى مناد من السّماء: أيّها النّاس، أميركم فلان. و ذلك هو المهدىّ الّذى يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا.(3)

دولت اهل بيت پيامبر شما در آخر الزمان برپا مى شود و آن نشانه هايى دارد... تا آنجا كه مى گويد: سه نفر در شام بپا خواهند خواست و هر سه خواهان حكومتند: يكى از آنها سياه و8.

ص: 142


1- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 278.
2- . همان؛ ص 273.
3- . همان؛ ص 278.

سفيد و ديگرى سرخ و سفيد است و سومى هم از تبار ابو سفيان مى باشد. او از قبيله كلب (كه محلى است واقع در بين صيدا و بيروت) خروج مى نمايد و مردم را در دمشق فرا مى خواند.

غربى ها به مصر يورش مى برند. ورود آنها به مصر نشانه آمدن سفيانى است. پيش از اين، كسى قيام مى كند كه مردم را دعوت به پيروى از آل پيامبر مى نمايد. ترك ها در حيره و روميان در فلسطين فرود مى آيند. در آن هنگام عبد اللّه (دجّال) قيام مى كند و در نهر قرقيسيا (محلى در كنار رود فرات) به لشكر ترك و روم مى رسد و جنگ سختى در مى گيرد و پادشاه مغرب همه جا را زير پا مى گذارد. مردان را مى كشد و زنان را اسير مى كند آنگاه به قيس (منطقه اى در غرب رود نيل) بر مى گردد. سفيانى در جزيره (محلى بين فرات و دجله) فرود مى آيد. و شخصى يمنى نيز خروج مى كند. هر چه را شخص يمنى و سلطان مغرب به غنيمت برده اند، سفيانى از آنها مى گيرد و سپس به كوفه مى رود و ياوران آل پيامبر را به قتل مى رساند و مردى از ناموران آنها را مى كشد. در آن هنگام، مهدى قيام مى كند. فرمانده لشكر او مردى به نام شعيب بن صالح است. وقتى ديدند مردم شام با پسر ابو سفيان بيعت كردند، همه با او به مكه مى روند در آن وقت نفس زكيه به قتل مى رسد. برادر وى نيز در مكه است ولى به او دسترسى پيدا نمى كنند. آنگاه صدايى از آسمان شنيده مى شود كه مى گويد: اى مردم! امير شما فلانى است و او همان مهدى است كه زمين را از عدل و داد لبريز مى سازد همان طور كه از جور و ستم آكنده شده باشد.

ب) نعمانى به سند خود از جابر جعفى و او نيز از امام محمّد باقر عليه السّلام در ضمن حديثى طولانى روايت كرده است كه فرمود:

يختلفون عند ذلك على ثلاث رايات، راية الأصهب و راية الأبقع و راية السّفيانىّ. فيلتقى السّفيانىّ بأبقع فيقتتلون. فيقتله السّفيانىّ و من تبعه، و يقتل الأصهب. ثمّ لا يكون له همّة إلاّ الإقبال نحو العراق. و يمرّ جيشه بقرقيسيا، فيقتتلون بها، فيقتل بها من الجبّارين مائة ألف.

و يبعث السّفيانىّ جيشا إلى الكوفة، و عدّتهم سبعون ألفا، فيصيبون أهل الكوفة قتلا و صلبا و سبيا. فبينما هم كذلك، إذا أقبلت رايات من خراسان، و تطوى المنازل طيّا حثيثا، و معهم نفر من أصحاب القائم. ثمّ يخرج من موالى أهل الكوفة فى ضعفاء، فيقتله امير جيش السّفيانىّ بين الحيرة و الكوفة. و يبعث السّفيانىّ بعثا إلى المدينة، فينفر المهدىّ عليه السّلام منها إلى مكّة. فيبلغ أمير جيش السّفيانىّ أنّ المهدىّ قد خرج إلى مكّة. فيبعث جيشا على أثره، فلا يدركه حتّى يدخل مكّة خائفا يترقّب على سنّة موسى بن عمران. و ينزل أمير جيش السّفيانىّ البيداء، فينادى مناد من السّماء: يا بيداء أبيدى القوم، فيخسف بهم، فلا يفلت منهم إلاّ ثلاثة نفر....(1)

در اين هنگام سه گروه پرچمدار - كه با هم اختلاف دارند - بيرون خواهند آمد: پرچم اصهب، پرچم ابقع و پرچم سفيانى. سفيانى با ابقع برخورد نموده و پيكار مى نمايد. او ابقع و9.

ص: 143


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 149.

يارانش را مى كشد و اصهب را نيز به قتل مى رساند. آنگاه آهنگ عراق مى كند. سپاه او از قرقيسيا مى گذرد در آنجا اقدام به جنگ كرده و از ستمكاران صد هزار نفر را مى كشد و لشكرى به سوى كوفه مى فرستد كه تعداد آنان هفتاد هزار نفرند. آنها براى اهل كوفه كشتار و اسارت را همراه خواهد برد. در اين هنگام است كه پرچم هايى از سوى خراسان بيرون مى آيد و منازل را به سرعت طى خواهد كرد. عده اى از اصحاب قائم همراهشان هستند.

آنگاه مردى از مواليان كوفه با جمعى از بينوايان آن شهر خروج خواهد نمود و فرمانده سپاه سفيانى او را بين حيره و كوفه خواهد كشت. سفيانى گروهى را به مدينه مى فرستد و در پى بى آن، مهدى عليه السّلام به سوى مكه مى رود. خبر به فرمانده لشكر سفيانى مى رسد. او لشكرى را به تعقيب حضرت مى فرستد ولى به او نمى رسند؛ تا آن كه حضرت ترسان و منتظر، به سنت موسى بن عمران، وارد مكه مى شود. فرمانده سپاه سفيانى به بيدا مى رسد. در اين هنگام ندا كننده اى از آسمان ندا مى دهد: «اى بيدا، اين قوم را نابود كن.» پس زمين آنان را در خود مى گيرد و جز سه تن كسى از آنان باقى نمى ماند.

اين حديث در ادامه به شرح حوادث ظهور مى پردازد كه آن را در بخش دوم همين كتاب خواهيم آورد.

محور دوم: بررسى صلاحيت اين اخبار براى اثبات تاريخى.

در اين اخبار نقاط ضعفى وجود دارد كه در زير مى آيد:

1 - خبرى كه شيخ طوسى از عمّار بن ياسر روايت كرده، سخن شخص معصوم نيست. هر چند عمّار از زلال دانش آن بزرگواران سيراب گشته است ولى به هر روى، معصوم نيست؛ زيرا در آغاز سخن مى گويد: دولت اهل بيت پيامبر شما... در واقع گوينده خودش را از معصومين عليهم السّلام به حساب نياورده است. پس گوينده اين سخن نمى تواند معصوم باشد. بدين ترتيب خبر فوق شايستگى اثبات تاريخى را ندارد و صحتش متوقف به قرائن، يا اشتراك نقل آن با اخبار ديگر و يا تحقق آن خبر در عالم خارج مى باشد.

اين اشكال در مورد خبرى كه شيخ از بشر بن غالب روايت كرده نيز وارد است؛ زيرا ظاهرا گوينده خبر خود بشر بن غالب است، لذا شايستگى اثبات تاريخى را ندارد.

(2) 2 - خبر عمار، ترتيب زمانى ندارد و حوادث آن از نظر زمانى پس و پيش است. در خبر او، منظور از آمدن ترك ها به حيره، تسلط عثمانى ها بر عراق و مراد از آمدن روم به فلسطين نيز جنگ هاى صليبى مى باشد و صاحب مغرب - ترجيحا - ابو عبد اللّه شيعى است. با مراجعه به متون تاريخى معلوم مى شود كه وقايع بيان شده در اين حديث، بر عكس واقعيت تاريخى اش روايت شده است.

وقتى بيان حوادث گذشته در اين حديث اين چنين در هم و آشفته باشد، چه بسا اخبار وقايع پس از ظهور نيز چنين باشد.

(3) 3 - بين مضامين اين خبرها نوعى درهم ريختگى و عدم انسجام وجود دارد؛ مانند:

الف) در خبرى آمده است كه مدت حكومت سفيانى نه ماه است اما خبر ديگرى به صراحت آن را رد كرده و مدت حكومت او را هشت ماه مى داند.

ص: 144

ب) درباره زمان خروج سفيانى در برخى اخبار آمده است نابودى دولت بنى فلان (كه ظاهرا مقصود آن بنى عباس است) به دست او مى باشد كه در اين صورت بايد گفت شورش سفيانى در گذشته هاى دور به وجود آمده و به پايان رسيده است.(1) در حالى كه در ساير اخبار موضوع سفيانى با مسأله فرو رفتن لشكريان در بيدا مرتبط است و نيز حضرت مهدى عليه السّلام او را خواهد كشت. معناى اين سخن آن است كه حركت سفيانى تاكنون اتفاق نيفتاده است.

ج) در بعضى اخبار آمده كه سفيانى مسيحى است و بر گردنش صليبى آويزان است. اما در برخى ديگر از او به عنوان مسلمانى ياد شده است كه همتش را صرف ريشه كن ساختن شيعيان امام على عليه السّلام مى نمايد و معمولا يك مسيحى چنين اهتمامى ندارد.

د) ناهمخوانى اخبار در نام بردن از فرماندهان موجود در پيش از ظهور. به طور مثال در برخى اخبار جز اسم سفيانى نيامده، يا در برخى تنها نام خراسانى و سفيانى آمده است. در روايات ديگر به اسم چند فرمانده برخورد مى كنيم: ابقع، اصهب، سفيانى و يمانى. از موارد ديگر ناهماهنگى اخبار در مورد شهر كوفه مى باشد. در برخى آمده كه سفيانى به آن شهر مسلط شده و در آنجا مستقر مى گردد اما در بعضى ديگر آمده كه خراسانى آنجا را به تصرف خود در مى آورد.

برخى اخبار، خاستگاه قيام سفيانى را دمشق معرفى مى نمايد در حالى كه خبرى ديگر مى گويد سفيانى از روم خواهد آمد.

البته عدم انسجام بين اخبار با اندكى تأمل و بررسى قابل حل است و پس از اين به برخى از آنها خواهيم پرداخت.

(2) محور سوم: تلاش براى فهم صريح و غير تأويلى رويدادهايى كه اين اخبار دربارۀ آنها سخن گفته اند:

محل قيام سفيانى شام است و نه روم؛ ولى درباره خبرى كه خاستگاه قيام او را روم معرفى كرده است، بعدا در آنجا كه از ارتباط سفيانى و دجال سخن مى گوييم بحث خواهيم كرد.

دمشق در آينده، صحنه جنگ هاى مسلحانه داخلى بين گروه هاى سه گانه اى خواهد بود كه همگى از راه حق منحرفند و هر كدام حكومت را براى خود مى خواهند. در روايات از عقايد آنها به روشنى ياد نشده است. شايد بتوان گفت اختلاف رنگ آنها، حاكى از اختلاف موجود در بين آنها است.

(3) اولى: ابقع؛ دومى: اصهب؛ و سومى: سرخ زرد آبى كه همان سفيانى است و در اين درگيرى، پيروزى از آن اوست. وى بر شام تسلط پيدا مى كند و همه مردم شام، جز عده اندكى از مؤمنان مخلص كه در روايات از آنها به اوليا و أبدال ياد شده، از او پيروى خواهند كرد. سفيانى بر پنج منطقه سيطره پيدا مى كند: دمشق، حمص، فلسطين، اردن و قنسرين(2) هنگامى كه حكومتش تثبيت شد به طمع مى افتد تا عراق را نيز به اشغال نظامى خود در آورد؛ در نتيجه با سپاهى روانه آنجا مى شود. درر.

ص: 145


1- . اين خبر را قبلا به طور مبسوط مورد نقد قرار داده ايم؛ ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 624.
2- . قنسرين منطقه اى است نزديك شهر حلب كه در روزگار صدر اسلام يكى از پادگان هاى نظامى شام بوده است. ر. ك: تاج العروس، ج 3، ص 508؛ ماده قنسر.

بين راه با نيروهايى كه حاكمان عراق براى مقابله با او فرستاده اند درگير مى شود و در منطقه قرقيسيا(1)نبردى سهمگين در مى گيرد و از هر دو سپاه گمراه، نزديك به يكصد هزار نفر كشته مى شوند. در روايات از اين دو سپاه، به «فاسقان منحرف» تعبير شده است. در پى اين درگيرى، منطقه از شر خطرناكترين فرماندهان نظامى كه احتمال مى رود در هنگام ظهور در برابر امام عليه السّلام جبهه گيرى نمايند، رهايى مى يابد. به هر حال پس از اين نبرد، سفيانى پيروزمندانه وارد عراق مى شود و در منطقه جزيره(2) به نبرد با يمانى رو مى آورد و پيروز مى شود. سپس به كوفه مى رود و در كشتار و به اسارت در آوردن مردم آنجا، سنگ تمام مى گذارد و شيعيان و گروهى از خاندان رسول صلّى اللّه عليه و آله را مى كشد.

همان طور كه قبلا در حديثى آورديم، او فرستاده اى را به ميان مردم مى فرستد كه ندا دهد: هر كس سر يكى از شيعيان على عليه السّلام را بياورد، هزار درهم جايزه مى گيرد. در نتيجه همسايه به همسايه اش حمله مى برد و مى گويد: اين از شيعيان است. پس گردنش را مى زند و سر او را به نيروهاى سفيانى تحويل مى دهد و هزار درهم جايزه مى گيرد.

(2) ضمنا شورشى محدود در كوفه روى خواهد داد ولى سرانجام آن جز شكست نخواهد بود.

سفيانى رهبر آن قيام را در بين حيره و كوفه دستگير كرده و خواهد كشت.

در برخى اخبار آمده است خون هاى فراوانى بين حيره و كوفه بر زمين مى ريزد كه اشاره به همين واقعه دارد. معلوم مى شود كه فرمانده اين نهضت در آنجا داراى پايگاه مهمى است، به طورى كه سفيانى نمى تواند به سادگى آنجا را تصرف نمايد.

(3) او پس از تحكيم پايه هاى قدرتش در عراق، طمع مى كند به سرزمين هاى مقدس حجاز نيز يورش برد. به اين منظور لشكر عظيمى را براى تصرف مدينه گسيل مى دارد. در بيشتر روايات آمده است خود سفيانى همراه اين لشكر نيست. حضرت مهدى عليه السّلام پس از آگاهى از اين موضوع به مكه مى رود. اين خبر را جاسوسان سفيانى به او اطلاع مى دهند. او نيرويى را فراهم آورده، براى كشتن امام و يارانش راهى مكه مى نمايد. از ظاهر اخبار چنين پيداست كه نيروهايى كه به مكه رهسپار مى شوند بخشى از نيروهايى هستند كه به مدينه اعزام شده اند.

(4) به نص قرآن كريم، مكه حرم امن الهى است و امام مهدى عليه السّلام كه ذخيره خداوند براى روز موعود و مايه هدايت جهانيان است، نه تنها كشته نخواهد شد بلكه مشمول حمايت هاى الهى نيز خواهد گرديد. از اين رو به اعجاز الهى آن نيروى نظامى در منطقه بيدا در زمين فرو رفته، نابود خواهد شد و جز دو يا سه نفر از آنها كه خبر حادثه را به مردم مى رسانند، كسى باقى نخواهد ماند. البته در اينجا كار سفيانى به پايان نمى رسد بلكه حكومتش كه به گستردگى سرزمين هاى سوريه، عراق، اردن، فلسطين و منطقه وسيعى از شبه جزيره عربستان است، تا مدت كمى پس از فرو رفتن سپاهيانش در سرزمين بيدا برقرار خواهد ماند و حضرت مهدى عليه السّلام پس از ظهور به همراه يارانش به عراق رفته، با او خواهد جنگيد و به هلاكتش خواهد رسانيد.

(5) در اينجا تنها اخبارى را آورده ايم كه خبرى معارض و مخالف با آن وجود نداشته باشد. تنها دوت.

ص: 146


1- . منطقه اى است در سوريه كنونى، نزديك مرز عراق.
2- . سرزمينى است در عراق، بين دجله و فرات.

خبر هست كه قابل مناقشه مى باشد؛ يكى خبر عمار بن ياسر و ديگرى خبر بشر بن غالب كه هيچ كدام معصوم نيستند. اينك برخى اشكالات را طرح كرده، به نقد آنها مى پردازيم:

اشكال اول: نوع تحركات نظامى سفيانى كه در اخبار آمده، به شيوه جنگ هاى قديمى - مثلا در دوره عباسيان - است كه در آن دوره قوانين بين المللى و مرزهاى تعريف شده بين كشورها وجود نداشته است. در حالى كه پس از پيدايى تمدن جديد بشرى و ايجاد نهادهاى بين المللى، ديگر نمى توان شاهد چنين لشكركشى هايى بود.

(2) براى پاسخ به اين اشكال تنها به دو جواب بسنده مى نماييم:

الف) ارزش نهادن به قانون و به دنبال آن به رسميت شناختن سازمان ملل و نيز مرزهاى جغرافيايى، همگى برخاسته از منافع دولت هاست و نه چيزى بيشتر از آن؛ زيرا هرگاه فرد يا دولتى اندكى از منفعت خود چشم پوشى كند، ديگران هم متقابلا ممكن است چنين كنند، در نتيجه منافع افراد يا دولت ها خيلى بهتر حفظ مى شود.

ولى هنگامى كه فرد يا دولتى بتواند بر ديگران تسلط پيدا كند و هيچ گونه امتيازى به آنها ندهد و از منفعت خويش اندكى هم چشم پوشى نكند در اين صورت او و قانون، روبروى هم قرار گرفته، يكديگر را نقض مى نمايند. از اين روست كه نه قوانين جهانى و نه سازمان ملل و نه ديوان بين المللى داورى، هيچ يك مانع تجاوز و دست اندازى دولت هاى زورگو بر ملت هاى ضعيف نخواهد بود و اين چيزى است كه امروزه شاهد آن هستيم و شورش سفيانى بالاتر از اين تجاوزات و اشغالگرى ها نيست.

ب) ممكن است حركت سفيانى در چارچوبى قانونى، هم چون قراردادى بين المللى يا عضويت در اتحاديه و يا سازمانى بين المللى باشد. بدين ترتيب اين اشكال كه ظاهر اخبار بيانگر آنست كه در هنگام ورود سفيانى به حجاز هيچ مقاومتى عليه ارتش او صورت نمى گيرد رفع مى شود؛ زيرا اين رويداد مى تواند نتيجه توافقاتى بين سفيانى و حاكم حجاز و يا دست كم ضعف و سستى آن حاكم در برابر ارتش اشغالگر سفيانى باشد.

(3) اشكال دوم: از ظاهر برخى اخبار كه پيش از اين آورديم معلوم مى شود حضرت مهدى عليه السّلام قبل از ظهور شريفش براى سفيانى شناخته شده است و روشن است كه هدف اصلى سفيانى در اعزام نيرو به حجاز، كشتن امام عليه السّلام مى باشد. از آن روست كه ايشان به سنّت موسى بن عمران عليه السّلام در زمان فرار به مدين، هراسان از مدينه به مكه مى گريزد و فرو رفتن لشكر سفيانى در سرزمين بيدا، مايه نجات او مى شود.

(4) ظاهر اين خبر با فلسفه غيبت امام ناسازگار است، لذا بايد دلالت اين خبر را رد نمود و بر غيبت امام تا پيش از ظهور پاى بفشاريم.

البته مناسب است دوباره يادآور شويم كه امام عليه السّلام در طول غيبت شريفش مردم را مى بيند و مردم هم او را مى بينند اما با نام اصلى اش او را نمى شناسند؛ بلكه با اسم مستعار او آشنا هستند. در اين صورت شايد سفيانى هم او را اين گونه مى شناسد و خبرهاى مهدى را با اين ويژگى دنبال مى كند و حتى نيروهايش را براى قتل آن مهدى كه با آن اوصاف و اسم مستعار مى شناسد، گسيل مى دارد. اگر

ص: 147

در اخبار از او به نام مهدى ياد شده به اعتبار شخصيت حقيقى اوست و اگر هم دشمنانش در زمين فرو مى روند به اين اعتبار است. ولى سفيانى نمى داند كه او واقعا به دنبال قتل خود حضرت مهدى عليه السّلام است، و مردم نيز اين موضوع را نمى دانند زيرا مردم هم امام را با نام اصلى اش نمى شناسند.

اشكال سوم: در زنجيره حوادث دوران پيش از ظهور، برخى گسست ها وجود دارد كه روايات از آنها به روشنى سخن نگفته اند و به طور طبيعى نيز ترميم آن حلقه ها مشكل است.

در زير بعضى از اين موارد را مى آوريم:

- گروهى از خراسان به فرماندهى «خراسانى» به سوى عراق مى آيند كه در ميان آنها تعدادى از ياران قائم حضور دارند.

نقش اين گروه در عراق نظامى است و يا فرهنگى؟ موضع سفيانى كه عراق در تصرف اوست در برابر آنها چگونه است؟ نقش يمانى چيست؟ نظامى و يا فرهنگى؟ شمار افراد سپاهى كه براى دستگيرى امام عليه السّلام رهسپار مكه مى شوند چه مقدار است؟ آيا زيادند يا كم؟

در بعضى اخبار از آنها به «جيش» تعبير شده است كه به تعداد بسيار زيادى نيروى نظامى گفته مى شود. اين برداشت را برخى اخبار ديگر تأييد مى كند؛ در آنجا آمده كه آنها هشتاد هزار نفرند.(1) در خبرى ديگر از آن نيروهاى اعزامى، تعبير به «بعث» شده كه به معنى گروهى نسبتا كم شمار است؛(2) اما بيشتر روايات از آنها تعبير به «جيش» كرده اند.

(2) محور چهارم: در كتاب گذشته از خبر خروج پرچم هاى سياه از خراسان چنين استفاده كرديم كه مقصود نهضت ابو مسلم خراسانى است كه حكومت بنى اميه را ساقط نمود و زمينه برپايى حكومت بنى عباس را فراهم آورد.(3)

شايد گمان شود آن خراسانى نيز كه در اين كتاب از او ياد مى كنيم همان ابو مسلم خراسانى باشد.

البته اگر بتوانيم از «بنى فلان» در خبرى كه از نعمانى نقل كرديم، بنى اميه، و نه بنى عباس را استنباط نماييم در اين صورت اين گمان صحيحى خواهد بود؛ اما اين برداشت از چند جهت خدشه پذير است:

(3) 1 - قبلا خبرى از حضرت باقر عليه السّلام آورديم كه: «... ناچار بايد بنى فلان به حكومت برسند. وقتى چنين شد، خراسانى بر آنها خروج مى كند و نابودشان مى سازد.»

اگر امام باقر عليه السّلام را معاصر دولت بنى اميه بدانيم، ديگر نمى توانيم بنى فلان را به بنى اميه تفسير نماييم زيرا در اين صورت اين خبر بى معنى خواهد شد. پس بايد مراد از بنى فلان حكومتى باشد كه در زمان امام باقر عليه السّلام برپا نشده باشد و روشن است كه ابو مسلم دولت عباسيان را تأسيس نموده، نه آنكه نابودش كرده باشد.

(4) 2 - اين خبر تقريبا صراحت دارد كه جنبش سفيانى و خراسانى معاصر يكديگرند و از طرفى7.

ص: 148


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 601. البته اين خبر نه از معصوم عليه السّلام بلكه از ابن عباس است.
2- . همان؛ ص 599.
3- . همان؛ ص 547.

قطعى است كه سفيانى تاكنون خروج نكرده است؛ در نتيجه نهضت خراسانى نيز هنوز آغاز نشده است. پس حركت خراسانى ربطى به قيام ابو مسلم نخواهد داشت.

به اين ترتيب حركتى را كه در اخبار «پرچم هاى سياه» به آن اشاره نموديم، غير از نهضتى است كه در اين اخبار آورديم و به رهبرى خراسانى مى باشد.

در اين صورت ديگر نمى توانيم اخبار پرچم هاى سياه را به اخبار خراسانى ضميمه نماييم و خبرى مستفيض و يا متواتر بدست آوريم؛ چون اين دو رويداد از يكديگر جدا هستند. البته اين به معنى عدم شايستگى آنها براى اثبات تاريخى نيست بلكه هر كدام از اين دو دسته خبر، در حد خود از قابليت اثبات تاريخى برخوردارند.

محور پنجم: به مدد اين اخبار و اخبار ديگر، ثابت مى شود كه موضوع «فرو رفتن لشكرى در زمين» كه به طور مستفيض در منابع شيعه و سنى آمده، تنها مربوط به لشكر سفيانى است كه در پى كشتن امام مهدى عليه السّلام مى باشد.

به اين ترتيب بر عكس محور قبلى به نتيجه مهمى مى رسيم و آن اينكه خواهيم توانست با ضميمه كردن اخبار مستفيض «فرو رفتن در زمين» (اخبار خسف) به اخبار مستفيض سفيانى (هر چند در اخبار خسف از سفيانى به صراحت نامى برده نشده است) به خبرى متواتر برسيم.

(2) محور ششم: كشته شدن سفيانى به دست حضرت مهدى عليه السّلام

در اين باره اخبار بسيارى رسيده است از جمله:

در اسعاف الراغبين آمده است:

إنّ السّفيانىّ يبعث إليه من الشّام جيشا، فيخسف بهم بالبيداء فلا ينجوا منهم إلاّ المخبر.

فيسير إليه السّفيانىّ بمن معه، و يسير إلى السّفيانى بمن معه، فتكون النّصرة للمهدىّ، و يذبح السّفيانىّ.(1)

سفيانى، سپاهى را از شام به دنبال امام عليه السّلام مى فرستد اما اين سپاه در منطقه بيدا در زمين فرو مى رود و جز شخصى كه خبر آن واقعه را مى رساند كسى از آنها زنده نمى ماند. سفيانى به همراه باقيمانده نيروهايش به سوى امام عليه السّلام حركت مى كند اما آن حضرت پيروز شده، سفيانى را خواهد كشت.

(3) علامه مجلسى حديث بلندى را از جابر جعفى نقل كرده است كه امام محمّد باقر عليه السّلام در قسمتى از آن درباره حوادث پس از ظهور مى فرمايد:

ثمّ يأتى الكوفة فيطيل فيها المكث ما شاء اللّه أن يمكث، حتّى يظهر عليها، ثمّ يسير حتّى يأتى العذراء هو و من معه و قد ألحق به ناس كثير و السّفيانىّ يومئذ بوادى الرّملة. حتّى التقوا و هو يوم الإبدال، يخرج أناس كانوا مع السّفيانىّ من شيعة آل محمّد و يخرج ناس كانوا مع آل محمّد إلى السّفيانىّ، فهم من شيعته حتى يلحقوا بهم. و يخرج كلّ ناس إلى8.

ص: 149


1- . الصبان، الشيخ محمّد، همان؛ ص 138.

رايتهم و هو يوم إلا بدال. قال أمير المؤمنين عليه السّلام: يقتل يومئذ السّفيانىّ و من معه.(1)

مهدى عليه السّلام وارد كوفه شده و تا هر وقت خدا بخواهد در آنجا مى ماند. سپس همراه يارانش به روستاى «عذراء» (در دمشق) مى رود و در آنجا مردمان زيادى به او مى گروند. سفيانى در آن روز در منطقه «رمله» اردو زده است. تا اينكه آنها يكديگر را ملاقات مى كنند. آن روز، روز إبدال (جا به جايى افراد) است. گروهى از لشكر امام خارج شده و به لشكر سفيانى مى پيوندند و گروهى نيز از لشكريان سفيانى به لشكر امام ملحق مى شوند. امير مؤمنان مى فرمايد: در آن روز سفيانى و يارانش همگى كشته خواهند شد.

در خبر طولانى ديگرى كه علامه مجلسى از عبد الاعلى حلبى آورده است، امام محمّد باقر عليه السّلام مى فرمايد:

يكون لصاحب هذا الأمر غيبة... فيدعو إلى كتاب اللّه و سنّة نبيّه صلّى اللّه عليه و آله، فيعطيه السّفيانىّ من البيعة سلما، فيقول له كلب - و هم أخواله - ما هذا؟ ما صنعت؟ و اللّه ما نبايعك على هذا أبدا... فيقول: ما أصنع فيقولون: استقبله!... فيستقبله. ثم يقول له القائم صلّى اللّه عليه: خذ حذرك، فإنّنى أدّيت إليك، و أنا مقاتلك، فيصبح، فيقاتلهم. فيمنحه اللّه أكتافهم. و يأخذ السفيانى أسيرا. فينطلق به يذبحه بيده...(2)

صاحب اين امر را غيبتى است... [حضرت مهدى عليه السّلام پس از برخورد با سپاه سفيانى] او را به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت مى نمايد [و بين آن دو گفتگويى در مى گيرد] در نتيجه سفيانى با امام بيعت مى كند. دايى هاى او - كه از قبيله كلب هستند - به وى اعتراض كرده مى گويند: اين چه كارى بود كردى؟ به خدا سوگند، هرگز در اين امر با تو بيعت نخواهيم كرد... سفيانى مى گويد: پس چه كنم؟ به او مى گويند: با او به جنگ! [او هم بيعتش را مى شكند] سپس امام به او مى فرمايد: سلاحت را برگير كه فردا صبح با تو خواهم جنگيد. فردا صبح امام با آنان پيكار خواهد كرد و بر آنها پيروز شده و سفيانى را به اسارت گرفته و به دست خويش خواهد كشت.

(2) اخبار بالا منافاتى با اخبار گذشته و نيز با برداشت كلى ما از آن اخبار ندارد، چون فضاى كلى آنها يكى است. از اين رو شايسته است در اينجا منحصرا به حوادث ديگرى بپردازيم كه اين اخبار از آنها سخن گفته اند.

(3) مركز حكومت سفيانى از شام به عراق منتقل مى شود و شكست سپاه او در مأموريت عراق، مانع از اين كار نخواهد شد. از اين روست كه حضرت مهدى عليه السّلام هنگام ورود به عراق با نظام جبار سفيانى مواجه خواهد شد. البته آن چنان كه پيداست سفيانى علاقه اى به درگيرى ندارد، زيرا اين كار را موجب ايجاد مشكلاتى طاقت فرسا براى خود ارزيابى مى نمايد. به اين ترتيب امام عليه السّلام با آرامش وارد عراق شده و به عنوان رهبرى مردمى تا زمانى كه خدا بخواهد در كوفه درنگ مى نمايد، تا اينكه برايش نيرو و امكانات كافى براى در دست گرفتن حكومت و درگيرى مستقيم با سفيانى فراهم آيد.9.

ص: 150


1- . المجلسى، محمّد باقر، بحار الانوار؛ ج 13، ص 160 و 161.
2- . همان؛ ص 189.

امام عليه السّلام طبق قوانين اسلامى، نخست عقايد ناب اسلامى را بر سفيانى عرضه خواهد نمود و در صورت عدم پذيرش، به نبرد با او خواهد پرداخت.

به دليل روحيه مجامله و تعارفى كه سفيانى در برابر حضرت مهدى عليه السّلام دارد، به حقانيت امام گواهى داده و با ايشان بيعت مى نمايد اما نزديكانش به او شديدا اعتراض كرده و از وى مى خواهند كه به يك رويارويى تمام عيار بر ضد امام دست زند.

شايد اين حالت روحى كه از سفيانى بيان شد، فرصتى را پديد آورد كه مؤمنانى كه در سپاه سفيانى هستند به سپاه حضرت مهدى عليه السّلام بپيوندند و از سوى ديگر، فاسقان اهل كوفه كه در فرآيند آزمايش الهى مردود شده اند، به سپاه سفيانى ملحق شوند. اين ماجرا پيش از قطعى شدن جنگ روى مى دهد.

وقتى سفيانى در برابر اعتراض اطرافيان نزديكش عقب نشينى مى كند، موضعى انفعالى در برابر حضرت مهدى عليه السّلام پيدا مى نمايد. امام عليه السّلام او را به جنگ تهديد مى كند. سفيانى ناچار به مقاومت عليه امام مى شود. بين دو سپاه جنگ در مى گيرد. پيروزى نصيب امام مى شود و حكومت سفيانى پايان مى پذيرد. وى اسير مى شود و امام او را مى كشد. بدين ترتيب امام عليه السّلام نه تنها بر عراق بلكه بر تمام مناطق زير نفوذ سفيانى (شام و اردن و فلسطين) تسلط پيدا مى نمايد. از اينجاست كه جبهه نبرد جهانى گشوده مى شود. در بخش دوم كتاب به اين موضوع خواهيم پرداخت.

(2) محور هفتم: در اينجا تلاش مى نماييم تا برداشتى رمزى و تأويلى را از سفيانى ارائه كنيم. اين برداشت آنگاه امكان پذير است كه دو شرط اساسى را لحاظ نماييم:

1 - عمل به ظاهر اخبار ناممكن باشد و نتوان از آن برداشت مستقيم و روشنى داشت، چون قراينى بر نادرستى آن برداشت ظاهرى وجود دارد. اين همان چيزى است كه در مورد دجال و يأجوج و مأجوج با آن روبرو بوديم؛ زيرا نسبت دادن معجزه به آنها - كه از ظاهر اخبار استفاده مى شود - امرى محال است چون آنها بر باطلند.

2 - تا حد امكان اين برداشت هاى رمزى و تأويلى به ظواهر اخبار نزديك باشد تا بتوان تصويرى فراگير، كامل و قابل اتكا را از مجموع ظواهر و مفاهيم موجود در اخبار به دست داد؛ به نحوى كه خبرى فروگذار نشود مگر آن كه شاذّ باشد و اصولا قابل اثبات تاريخى نباشد.

(3) موضوع سفيانى، فاقد شرط اول است زيرا پس از بررسى اخبارى كه درباره وى وارد شده، معلوم مى شود كه هيچ گونه معجزه و خارق عادتى در مورد او جز در مورد فرو رفتن در زمين بيدا كه آن هم براى دفاع از جبهه حق مى باشد وجود ندارد.

همين طور اين اخبار به اوضاع بشريت در روزگار فتنه و آزمايش ها اشاره مى كند كه در آن زمان افكار مختلف و نيروهاى در حال جنگ و حاكمان ستمگر فراوانند و دفاع كنندگان از حق اندك. همه اينها كه بر شمرديم ويژگى اصلى دوران معاصر ماست و در اين صورت، اين اخبار تصويرى مخالف با انسان هاى معمولى ارائه نمى دهد تا آن كه ظاهر آن را رد نموده به دنبال برداشت رمزى و تأويلى از آنها باشيم.

(4) در اين صورت لزومى ندارد كه از اين اخبار برداشت رمزى داشته باشيم و بلكه تنها آنچه كه

ص: 151

امكان پذير است در نظر گرفتن ويژگى ها و اوصافى است كه درباره سفيانى وارد شده و كنار نهادن مواردى است كه مى توان به كنارى نهاد. در صورتى كه تمام آن ويژگى ها يا برخى را به كنارى نهيم، برداشتى كه در تاريخ گذشته از آن سخن گفتيم، صحيح مى باشد كه عبارت از آن است كه سفيانى نماد تفكرى منحرف در جهان اسلام است كه همه جنبش ها و ديدگاه هاى غير صحيحى كه به دروغ خود را به اسلام منتسب مى كنند و گستره تاريخى آن از زمان سقوط عباسيان تا زمان ظهور است، در ذيل آن مى گنجند.

هرگاه شمارى از ويژگى هاى سفيانى را كه روايات بر آن اتفاق نظر دارند در نظر آوريم، مفهوم پردامنه اى كه از سفيانى در ذهن داريم تنگ تر شده و تنها بر يك معنا منطبق مى گردد. نگارنده مايل است مفهوم سفيانى را برابر با آخرين حكومت منحرف در منطقه در زمان قبل از ظهور، بداند.

مى توان براى اين حكومت، ويژگى هاى زير را بر شمرد:

1 - قرار گرفتن سوريه و عراق، زير سلطه يك دولت و يا دو دولت همسو.

2 - كينه اين حكومت نسبت به پيروان حق.

3 - اعزام سپاهى براى مقابله با حضرت مهدى عليه السّلام و يا بر ضد گروهى از پيروان مخلص حق كه آن حضرت هم با نام و عنوانى مستعار در ميان آنهاست.

4 - فرو رفتن اين سپاه در زمين.

(2) حضرت مهدى عليه السّلام حكومت سفيانى را از بين خواهد برد زيرا وقتى امام عليه السّلام وارد عراق مى شود به ناچار با دولت سفيانى روبرو مى گردد و اين حاكم اگر همان سفيانى معروف باشد طبيعتا با امام در عراق به مقابله بر خواهد خاست و در نهايت امام نابودش خواهد ساخت و بدين ترتيب دوره آخرين حاكم منحرف و ستمگر در منطقه به سر خواهد رسيد. اما ويژگى هاى ديگر او را هم چون ناميدنش به عثمان بن عنبسه، خروجش از وادى يابس، خصوصيات جسمانى، سلطه او بر اردن و فلسطين و جزئياتى درباره مواضع نظامى وى را بايد با برداشتهاى رمزى و تأويلى نگريست و علم به آن را به اهلش سپرد. البته اخبارى كه درباره اين ويژگى ها وارد شده است تا حدود زيادى شايستگى اثبات تاريخى را دارد.

(3) از رهگذر اين برداشت، ارتباط سفيانى با دجال نيز روشن مى شود. قبلا هم ثابت كرده ايم اينها دو موضوع جدا از يكديگر هستند.(1) در برداشت مشهور و متداول از سفيانى و دجال، مطابق ظهور ابتدايى روايات، آن ها را از يكديگر به طور كامل جدا مى دانسته اند. از اين رو در ديدگاه آنان، مسيح نزول مى كند و در دمشق دجال را به قتل مى رساند بدون آن كه سفيانى در جهان حاضر باشد و مهدى ظهور مى فرمايد و با سفيانى به نبرد مى پردازد بدون آن كه دجال در دنيا وجود داشته باشد.

(4) اما هنگامى كه دانستيم ظهور حضرت مهدى عليه السّلام و نزول مسيح عليه السّلام در يك زمان است تا آنجا كه مسيح عليه السّلام براى بزرگداشت و تكريم امت اسلامى پشت سر امام مهدى عليه السّلام به نماز مى ايستد، در اين صورت بطلان اين رويكرد مشهور و قديمى روشن خواهد شد و ناگزير بايد دجال و سفيانى راد.

ص: 152


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 630 به بعد.

معاصر يكديگر دانسته و بپذيريم كه بين آن دو، نوعى ارتباط وجود دارد. اگر دجال را عبارت از تمدن مدرن مادى و سفيانى را آخرين حاكم منحرف و ستمگر در مشرق زمين بدانيم، ديگر بر ما سخت نخواهد بود كه به تصور درستى از ارتباط بين آن دو برسيم.

4. نفس زكيّه

رفتن نفس زكيّه به مكه و به شهادت رسيدنش، مقارن با ظهور حضرت مهدى عليه السّلام است. در كتاب گذشته درباره او سخن گفتيم(1) و اخبارى را آورديم كه كشته شدن او را از امور حتمى مى دانست.

در تاريخ گذشته نتوانستيم يك احتمال را درباره نفس زكيه (بر اساس روش خود در اثبات تاريخى) رد نماييم و آن اينكه نفس زكيه همان محمّد بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن على بن ابى طالب مى باشد كه در دوره نخستين عباسى كشته شده است؛ در نتيجه ديگر نبايد منتظر حادثه كشته شدن نفس زكيه در آينده بود.

ولى اينك در پى آنيم كه اين موضوع را به شكلى جديد بررسى نماييم. براى اين منظور از روش «سخت گيرى سندى» دست شسته، خبر موثق را نيز هر چند قرينه هايى خارجى هم بر درستى اش اقامه نشود، مى پذيريم.

(2) پيرامون نفس زكيه در حول چند محور زير به بحث و بررسى مى پردازيم:

محور اول: ارائه اخبارى پيرامون اين موضوع كه جز اندكى را در كتاب گذشته نياورده ايم:

شيخ مفيد از امام محمّد باقر عليه السّلام و نيز شيخ طوسى و صدوق از امام جعفر صادق عليه السّلام حديثى را با الفاظ نزديك به يكديگر روايت كرده اند. مفيد نقل كرده است:

ليس بين قيام القائم و قتل النّفس الزّكية أكثر من خمس عشرة ليلة.(2)

بين ظهور قائم و كشته شدن نفس زكيه، بيش از پانزده شب فاصله نيست.

همچنين در الارشاد(3) سخن از علامات ظهور حضرت مهدى عليه السّلام رفته است كه از جمله آنها «كشته شدن مردى هاشمى در بين ركن و مقام» مى باشد.

(3) مجلسى از سيد على بن عبد الحميد به سند خود از ابو بصير و او هم از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام در ضمن حديثى طولانى آورده است:

يقول القائم عليه السّلام لأصحابه: يا قوم، إنّ أهل مكّة لا يريدوننى، و لكنّى مرسل إليهم لأحتجّ عليهم بما ينبغى لمثلى أن يحتجّ عليهم. فيدعو رجلا من أصحابه، فيقول له: امض إلى أهل مكّة، فقل: يا أهل مكّة! أنا رسول فلان إليكم، و هو يقول: إنّا أهل بيت الرّحمة و معدن الرّسالة و الخلافة، و نحن ذريّة محمّد و سلالة النبيّين. و إنّا قد ظلمنا و اضطهدنا و قهرنا و ابتزّ منّا حقّنا، منذ قبض نبيّنا إلى يومنا هذا. فنحن نستنصركم فانصرونا. فإذا تكلّم هذا

ص: 153


1- . الصدر، سيد محمد، همان؛ ص 604 به بعد.
2- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 339.
3- . همان؛ ص 336.

الفتى بهذا الكلام، أتوا إليه فذبحوه بين الركن و المقام. و هى النفس الزكيّة...(1)

قائم به اصحابش مى گويد: اى قوم! اهل مكه مرا نمى خواهند ولى من مأمورم تا آن چنان كه شايسته همچو منى است براى آنان اقامه حجت و دليل نمايم. سپس مردى از اصحابش را فرا خوانده و به او مى گويد: اين پيغام را به اهل مكه برسان و به آنها بگو: ما اهل بيت رحمت و معدن رسالت و خلافتيم، ما ذريه محمّد صلّى اللّه عليه و آله و از نسل پيامبرانيم. از زمانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از دنيا رحلت كرد به ما ظلم شد و ستمكاران بر ما مسلط گشتند و حق ما را ربودند. ما از شما يارى مى خواهيم شما نيز ما را يارى رسانيد. در نتيجه هنگامى كه آن جوانمرد اين سخن را به اهل مكه برساند به سويش هجوم برده، بين ركن و مقام او را مى كشند و او همان نفس زكيه است.

نيز مجلسى از الكافى به سندش از يعقوب سراج و او هم از امام صادق عليه السّلام اين حديث را درباره حضرت مهدى عليه السّلام آورده است:

و يستأذن اللّه فى ظهوره: فيطّلع على ذلك بعض مواليه. فيأتى الحسنىّ فيخبره الخبر، فيبتدر الحسنىّ إلى الخروج، فيثب عليه أهل مكّة، فيقتلونه و يبعثون برأسه إلى الشّام، فيظهر عند ذلك صاحب الأمر...(2)

مهدى براى ظهورش از خداوند اذن مى گيرد سپس كسى از دوستدارانش از اين موضوع آگاه مى شود و اين خبر را به حسنى مى رساند وى (پس از شنيدن اين خبر) خروج كرده، اما اهل مكه بر او يورش برده، به قتلش مى رسانند و سر او را به شام مى فرستند. در آن زمان است كه صاحب الامر ظهور مى كند...

(2) راوندى روايت كرده است:

أنّ النّفس الزّكيّة هو غلام من آل محمّد اسمه محمّد بن الحسن يقتل بلا جرم. فإذا قتل فعند ذلك يبعث اللّه قائم آل محمّد.(3)

نفس زكيه، جوانى از خاندان پيامبر است، اسم او محمّد بن الحسن است و بى گناه كشته مى شود. آنگاه كه چنين شد، خداوند قائم آل محمّد عليه السّلام را برمى انگيزد.

(3) آيت اللّه صافى نيز در منتخب الاثر مضمون اين خبر را مسلّم دانسته است.

آيت اللّه صافى از شيخ طوسى به سند او از سفيان بن ابراهيم حريرى نقل مى كند كه او از پدرش شنيده كه مى گويد:

النّفس الزّكيّة غلام من آل محمّد، اسمه محمّد بن الحسن، يقتل بلا جرم و لا ذنب. فإذا قتلوه لم يبق لهم فى السّماء عاذر و لا فى الأرض ناصر. فعند ذلك يبعث اللّه قائم آل محمّد...(4)

نفس زكيه، جوانى از آل محمّد است. اسمش محمّد بن الحسن است و بدون هيچ جرم و گناهى او را مى كشند. وقتى چنين كنند ديگر براى آنها نه آمرزنده اى در آسمان خواهد ماند و5.

ص: 154


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 180.
2- . همان؛ ج 13، ص 178.
3- . الراوندى، سعيد بن هبة اللّه، الخرائج و الجرايح؛ ص 196.
4- . الصافى الگلپايگانى، لطف اللّه، همان؛ ص 455.

نه ياورى در زمين. در آن هنگام است كه خداوند قائم آل محمّد عليه السّلام را بر مى انگيزد.

به زودى پس از پالايش اين روايات، برداشتى نو از آنها ارايه خواهم نمود.

محور دوم: در اينجا تلاش خواهيم كرد كه به برداشت صحيحى از مجموعه اين روايات در صورت صحت و نيز قابليت آنها براى اثبات تاريخى، برسيم. برداشت ما از اين روايات تكميل كننده برداشت كلى است كه از روايات سفيانى بيان نموديم.

هنگامى كه حضرت مهدى عليه السّلام و ياران خاصش به سبب تهديد سپاه اعزامى از سوى سفيانى از مدينه به مكه مى روند، يارى آنها بر مردم مكه واجب مى شود زيرا آنها به عنوان يك مسلمان، مكلف به يارى مؤمنان مظلومى هستند كه دشمن ظالمى هم چون سفيانى دارند.

ولى مردم مكه به دليل اختلاف مذهبى با امام عليه السّلام و يا به خاطر هراس از هيمنه و سلطه جابرانه سفيانى، او را يارى نمى كنند. درباره عمق اين ترس در دل مردم مكه كافى است خبرى را يادآور شويم كه از تصرف حجاز توسط سفيانى بدون هيچ مقاومت نظامى سخن مى گويد. اين اتفاق، برخاسته از ترس و وحشتى عميق است كه سفيانى در دل مردم كاشته. اهل مكه چون دنبال منافع شخصى خود هستند، از زير بار مسئوليت الهى خويش شانه خالى مى نمايند. امام عليه السّلام كه از عدم آمادگى آنها براى يارى اش آگاه است به ياران خاصش مى فرمايد: اى قوم، مكيان مرا نمى خواهند ولى من كسى را به سوى آنها مى فرستم تا آن چنان كه شايسته همچو منى است بر ايشان اقامه حجت و دليل نمايم.

(2) امام با اين كار با آنها اتمام حجت مى نمايد تا ديگر كسى باقى نماند كه پيامش به او نرسيده باشد.

از اين رو ايشان به فكر مى افتد كسى را به سوى مردم مكه بفرستد تا اين پيام را به آنها ابلاغ نمايد.

حضرت يكى از اصحابش را كه مردى هاشمى و از مخلصين آزموده است فرا مى خواند و پيامى شفاهى به او مى دهد تا در مسجد الحرام بين ركن و مقام آن را به گوش مردم مكه برساند.

(3) لازم است يادآورى نماييم وقتى او مى گويد: من فرستاده فلانى به سوى شمايم... دليلى وجود ندارد كه او حتما اسم امام عليه السّلام را بياورد و شنوندگان هم بفهمند كه مراد او حضرت مهدى عليه السّلام است بلكه احتمالا از امام با نام شناخته شده اش در بين مردم آن روزگار، ياد مى كند.

پس از ابلاغ پيام، مكيان كمر به قتل او مى بندند و بين ركن و مقام به شهادتش مى رسانند. احتمالا سر او را نيز از بدن جدا ساخته و براى اعلام وفادارى به سفيانى، به شام مى فرستند. البته اين روايت، مركز دولت سفيانى را شام مى داند در حالى كه پيش از اين دانستيم مركز دولت او در آن زمان نه در شام، بلكه در عراق خواهد بود. البته روايت بالا را مى توان چنين توجيه نمود كه در آن هنگام (در زمان قتل نفس زكيه) سفيانى مركز دولتش را در عراق ترك مى كند و به دلايلى به شام سفر مى نمايد و مدتى بعد دوباره به عراق بازمى گردد.

(4) به هر روى وقتى اهل مكه مرتكب چنين جنايتى مى شوند، در واقع شمارى از احكام و ضروريات دين را ناديده مى انگارند، مانند: پايمال كردن حرمت بيت اللّه الحرام كه قرآن كريم آن را حرم امن مى داند و نيز كشتن فرد مؤمن بدون هيچ جرم و گناهى و همچنين سرباز زدن از يارى حق جويى مظلوم. آنگاه كه چنين شد خداوند بر اهل زمين خشم گيرد و در نتيجه فرمان به ظهور

ص: 155

حضرت مهدى عليه السّلام دهد تا حق مظلومان بستاند و ستمكاران را شكست دهد. فرستاده امام عليه السّلام كسى نيست جز همان نفس زكيه كه بين ركن و مقام كشته خواهد شد. و فاصله بين شهادت او و ظهور، بيش از پانزده شب نخواهد بود.

اين تصويرى كلى بود كه اخبار از آن دوره تاريخى ترسيم مى كنند و با چشم پوشى از اشكالات ناچيز كه بعدا درباره اش سخن مى گوييم، تا حد زيادى بى عيب و نقص مى باشد. با اين وصف ديگر نيازى به تأويل اين اخبار نيست؛ زيرا رمزى دانستن اخبار هنگامى رواست كه دليلى بر ناصواب بودن معناى صريح و غير رمزى در دست نباشد.

البته اگر بخواهيم اين برداشت به درجه اثبات تاريخى برسد، بايد اخبار صحيح بوده، صلاحيت اثباتى تاريخى را نيز داشته باشد كه به زودى درباره اش به بحث خواهيم نشست.

(2) محور سوم: بيان اشكالات اين برداشت كلى به همراه نقد و پاسخ به آنها.

(3) اشكال نخست: چگونه يك مرد تنها، مى تواند با مردم يك شهر به شكلى طبيعى و نه اعجازى، سخن گويد؟

پاسخ به اين سؤال بسيار ساده است؛ زيرا به آسانى مى توان با بهره گيرى از سيستم هاى صوتى پيشرفته، با حاضران در مسجد الحرام سخن گفت و آنها نيز در كمتر از يك ساعت خبر را به ديگرانى كه در مسجد الحرام حضور ندارند، برسانند. ممكن است سؤال شود كه نفس زكيه چگونه مى تواند چنان جمعيتى را در مسجد الحرام گرد هم آورد و نيز چگونه سيستم هاى صوتى را در اختيار مى گيرد؟

پاسخ: تا به حال هرگاه از نفس زكيه سخنى به ميان آورده ايم از او به عنوان يكى از ياران ويژه امام مهدى عليه السّلام در اواخر دوره غيبت كبرى ياد كرده ايم و از شخصيت اجتماعى او سخنى نگفته ايم. در حالى كه نيابت از امام عليه السّلام در رساندن پيام او، چيز كمى نيست و بايد شخص نايب داراى قابليت هاى فكرى و اجتماعى بالايى باشد و اين بعد اجتماعى بى گمان در گزينش او از سوى امام مؤثر مى باشد.

او يا سخنورى مشهور است و يا داراى مسئوليتى در جامعه اسلامى است كه اين امكان براى او در مسجد الحرام فراهم مى آيد. به ويژه آن كه او در زمانى براى مردم ايراد سخن مى نمايد كه تجمع حاضران پس از مناسك حج به هم نخورده است.

با توجه به رواياتى كه روز ظهور را دهم محرم الحرام مى داند، هرگاه پانزده شب را از آن كم كنيم، زمان سخنرانى نفس زكيه روز بيست و پنجم ذى حجه خواهد بود؛ يعنى حدود ده روز پس از پايان مراسم حج.

(4) اشكال دوم: او چگونه امام عليه السّلام را با نام حقيقى اش در عصر غيبت خواهد شناخت و از طرف ايشان پيامى را به مكه خواهد برد؟

به سادگى مى توان پاسخ داد كه هرگاه امام عليه السّلام مصلحت ببيند، مى تواند شخصيت حقيقى خود را براى هر كسى آشكار سازد. اما اگر اشكال شود كه چون مصلحت غيبت بالاتر از هر مصلحت ديگرى است پس امام شخصيت واقعى خود را براى هيچ كس - هر چند انسان صالحى باشد - افشا

ص: 156

نمى نمايد،(1) مى توان پاسخ هاى زير را ارائه كرد:

1 - راز مقدم بودن مصلحت غيبت بر هر مصلحت ديگرى، حفظ جان امام مهدى عليه السّلام و فراهم شدن مقدمات ظهور آن حضرت در روز موعود است. در نتيجه مصلحت حفظ جان امام عليه السّلام براى ظهور در روز موعود، بر هر مصلحت ديگرى مقدم است. اما در مورد نفس زكيه بايد گفت كه اساسا مصلحت ظهور امام و روز موعود، منوط به آن است كه وى امام را بشناسد و يكى از مقدمات ظهور ايشان را فراهم آورد.

(2) 2 - قبلا نيز گفته ايم اين امكان وجود دارد كه هر مؤمن توفيق يافته اى كه از عرصه آزمايش الهى سر بلند بيرون آمده باشد و شايستگى شركت در مأموريت هاى عصر ظهور را كسب كرده باشد، در عصر غيبت به ديدار حضرت مهدى عليه السّلام نايل گردد؛ زيرا او با چنين ويژگى هاى روحى، تهديدى براى امام محسوب نمى شود.

بسيارى از روايات معصومين عليهم السّلام و نيز حكاياتى كه از ديدار با آن سرور نقل شده، بيانگر آن است كه بسيارى از اهل معرفت كه امام عليه السّلام را با عنوان حقيقى اش مى شناسند، در عصر غيبت به محضرش شرفياب مى شوند. و روشن است كه اين موضوع سبب مى شود آنان براى به عهده گرفتن پست هاى فرماندهى در سپاه امام عليه السّلام در روز موعود آماده تر گردند. از سياق روايت فرستادن نفس زكيه به مكه، پيداست كه اين مرد از آن افراد خاصى است كه امام عليه السّلام آنها را در نزد خود گرد مى آورد و شخصيت حقيقى خود را به آنها معرفى مى نمايد از اين رو اشكالى ندارد نفس زكيه امام عليه السّلام را با عنوان حقيقى اش بشناسد.

در اينجا بايد ملاحظه نمود كه نفس زكيه حتى اگر امام عليه السّلام را هم حقيقتا بشناسد، لزومى ندارد كه در سخنرانى اش از او نامى ببرد، بلكه احتمالا به پيروى از خود امام از نام مستعار آن حضرت در جامعه ياد مى كند.

(3) 3 - احتمال دارد نفس زكيه از حقيقت امام عليه السّلام كه او را به مكه اعزام مى دارد بى خبر باشد، بلكه او مى رود تا پيامى را كه از طرف فلانى صادر شده به مردم برساند و در سخنرانى اش هم از او نام مى برد.

همين اندازه براى اقامه حجت در برابر مردم كافى است.

همچنين در تحليل كشته شدن نفس زكيه بايد گفت دليلى ندارد كه آنها او را تنها به دليل آن كه پيام رسان مهدى عليه السّلام است بكشند؛ بلكه ممكن است او را به دليل محتواى پيامش بكشند. هر چند حضرت مهدى عليه السّلام با نام و عنوان اصلى اش نيز مورد خشم و كينه آنهاست؛ در نتيجه نه با نفس زكيه از در سازش در خواهند آمد و نه پيامش را خواهند شنيد.

(4) اشكال سوم: اين برداشت كلى كه از زنجيره حوادث تاريخى بيان شد، با اين استدلال كه اگر شرايط ظهور تحقق يابد بى ترديد امام ظهور خواهند فرمود، منافات دارد.

مطابق اين اخبار، دو چيز سبب ظهور است: تهديد سفيانى به قتل حضرت مهدى عليه السّلام و كشته شدن نفس زكيه. حال كداميك را سبب ظهور بدانيم؟9.

ص: 157


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 49.

پاسخ: اين دو سبب، هر دو صادقند و با يكديگر منافاتى ندارند. در واقع كشته شدن نفس زكيه و تهديد امام عليه السّلام از سوى سفيانى از جمله نتايج تحقق شرايط ظهور مى باشد.

برنامه كلى الهى در پيش از ظهور، نتايجى را به دنبال دارد كه در كتاب گذشته به آن پرداخته ايم.

در اينجا دو مورد مهم آن را يادآورى مى نماييم:

الف) وجود تعداد كافى از انسان هاى مخلص و آزموده براى نبرد عادلانه جهانى به رهبرى حضرت مهدى عليه السّلام(1). هرگاه اين شرط تحقق يابد، روز موعود چهره مى نمايد و ظهور امام واقع خواهد شد.

ب) تمايل افراطى بسيارى از مسلمانان به پيروى از انديشه هاى غير اسلامى و نافرمانى از دستورات اسلام.

هر چه زمان مى گذرد، نتايج آزمايش هاى الهى آشكارتر مى شود و دو نتيجه فوق، به شكلى گسترده تر رخ مى نمايد. در يك سو نيروهاى حق رو به فزونى مى نهد و در جانب ديگر، ظلم و انحراف بيداد مى كند تا آنجا كه جريان انحراف و فساد در جامعه اسلامى نسبت به بديهى ترين احكام اسلام، نافرمان گردد و منكر ضروريات دين شود و حريم شريعت را طبق با منافع و اميال شخصى خود تفسير نمايد.

با اين حساب، اين دو نتيجه كه از روايات استفاده مى شود، كاملا طبيعى خواهد بود و در نتيجه موضع امام عليه السّلام نسبت به سفيانى جز مخالفت و انكار - تا حدودى كه براى ايشان در حال غيبت امكان دارد - نيست. اين امر باعث مى شود كه سفيانى عكس العمل خويش را با اعزام سپاه و تهديد امام عليه السّلام به قتل نشان دهد. اما موضع نفس زكيه در برابر سفيانى از سخنرانى اش معلوم است. در حقيقت اين سخنرانى خود نوعى ابراز مخالفت نسبت به سفيانى است و نتيجه اش هم كشته شدن او در مسجد الحرام مى باشد.

(2) اشكال چهارم: ممكن است كسى گمان برد بنا بر سياق روايات، سبب ظهور حضرت مهدى عليه السّلام خشم آن حضرت نسبت به دو رويداد بالاست (تعقيب و تهديد به قتل توسط سفيانى و نيز كشته شدن نفس زكيه)

پاسخ: اين گمان صحيحى نيست چون هر كس انديشه مهدوى را باور دارد مى داند كه آن حضرت ذخيره خداوند براى اصلاح همه جهان است و براى او مصالح شخصى مطلقا اهميتى ندارد، در نتيجه چگونه مى توان اين دو رويداد را سبب ظهور امام عليه السّلام دانست؟

در حقيقت اين وقايع نه تنها خشم حضرت بلكه غضب خداوند متعال را نيز بر خواهد انگيخت؛ زيرا نشان از پايمال شدن ضروريات دين دارد اما واقعه ظهور هرگز به خاطر انتقام از اين حوادث نيست؛ زيرا مأموريت حضرت مهدى عليه السّلام بسيار گسترده تر و عميق تر از اين موضوع محدود - هر چند با اهميت - مى باشد.

تمام سخن آن است كه زمان ظهور، نزديك به زمان وقوع اين دو حادثه است و اين دو ارتباطى باد.

ص: 158


1- . اين سومين شرط از شرايط سه گانه تحقق روز موعود است، ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 475 به بعد.

ظهور ندارند مگر به اندازه اى كه بيانگر تحقق شرايط ظهور و هم چون نشانه اى براى آن باشند. اين امر موجب هشيارى مخلصين آزموده نسبت به نزديك بودن واقعه ظهور است.

اين مسأله در واقع يكى از تفاوت هاى جوهرى و اساسى بين شرايط ظهور و نشانه هاى آن مى باشد.(1)

محور چهارم: تلاش براى پالايش اخبار نقل شده در محور اول، از لحاظ قابليت يا عدم قابليت آنها براى اثبات تاريخى.

در اينجا چند نكته را بر مى رسيم:

(2) نكته اول: اين روايات، غير مستفيض و نسبتا اندك مى باشند؛ بر خلاف رواياتى كه در مورد سفيانى يا دجال وجود دارد كه البته ما همه آنها را نيز نياورده ايم.

البته مى توان تعداد اندك اين روايات را در صورت هماهنگى در مضمون يا داشتن سند مورد اطمينان و نيز شرط ندانستن استفاضه در اثبات تاريخى، ناديده انگاشت و آنها را قابل اثبات تاريخى دانست.

شايد به نظر رسد اخبار نفس زكيه، مستفيض مى باشد؛ ولى حق آنست كه وقتى به مجموع اخبار نفس زكيه مى نگريم كه در آنها كشته شدن او از امور حتمى و نيز از نشانه هاى ظهور قائم دانسته شده است، در اين صورت مستفيض بودن اين اخبار احتمالى است؛ ولى مجموع اين اخبار، تنها كشته شدن نفس زكيه را آن هم به طور اجمال ثابت مى نمايد و لذا مشكل ما را حل نمى كند زيرا مى توان اين روايات را بر محمّد بن عبد اللّه حسنى، ملقب به نفس زكيه تطبيق نمود. اما اخبارى كه از جزئيات سخن مى گويد يا آن كه توضيح مى دهد كه شخص ديگرى به اين لقب وجود دارد كه در آينده كشته خواهد شد، مستفيض نيست؛ گرچه اين عدم استفاضه نيز هم چنان كه در بالا گفتيم ضررى وارد نمى سازد.

(3) نكته دوم: به اين دسته از روايات اشكالاتى وارد است:

1 - برخى روايات از معصوم نيست. مانند: خبرى كه شيخ طوسى از سفيان بن ابراهيم حريرى نقل كرده و يا خبر آيت اللّه صافى در منتخب الاثر.

2 - شمارى از روايات، مرسل هستند. مانند خبر الارشاد و خبر الخرائج و الجرايح.

3 - برخى از روايات، مرفوع مى باشد. روايتى كه مجلسى نقل كرده و دربردارنده سخنان نفس زكيه است، چنين مى باشد.

4 - برخى روايات در دلالت خود، نارسا هستند. مانند خبرى كه در الارشاد آمده و از جمله نشانه هاى ظهور را، كشته شدن مردى هاشمى در بين ركن و مقام بر مى شمارد. اين خبر به طور دقيق معلوم نمى نمايد كه آيا اين مرد هاشمى، همان نفس زكيه محمّد بن الحسن است كه در اخبار ديگر از او ياد شده؟ هر چند به گمان قوى، اين مرد هاشمى همان نفس زكيه است زيرا بعيد مى نمايد كه قبل از ظهور دو نفر در بين ركن و مقام به قتل رسند چون بيت اللّه الحرام در نزد مسلمانان از تقدس ود.

ص: 159


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 470 به بعد.

احترامى فراوان برخوردار است.

همچنين است خبر دوم مجلسى كه به صراحت از نفس زكيه نام نبرده و فقط مى گويد: «... پس حسنى اقدام به خروج مى نمايد...» انطباق اين روايت نيز بر او قطعى نيست.

5 - وجود تعارض بين برخى از اين روايات. در پاسخ به اين سؤال كه آيا نفس زكيه همان فرستاده حضرت مهدى عليه السّلام است يا خير؟ خبر نخستى كه از مجلسى نقل كرديم پاسخ مثبت مى دهد اما خبر دومى كه از او نقل نموديم آن را نفى مى نمايد. در اين روايت آمده است كه «... حسنى اقدام به خروج مى نمايد...» و آشكار است كه او در اينجا از امام عليه السّلام رخصت نطلبيده است چه رسد به آن كه پيامى هم از جانب امام عليه السّلام داشته باشد.

نكته سوم: بيان برخى نقاط قوت اين اخبار:

1 - اين خبر كه: «فاصله زمانى بين كشته شدن نفس زكيه و ظهور قائم، پانزده شب است» بر اساس روش ما در اين كتاب، خبرى موثق و قابل اثبات تاريخى است. اين روايت را شيخ مفيد از ثعلبة بن ميمون از شعيب حداد از صالح بن ميثم (جمال) و او هم از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام نقل كرده است. همه اين راويان، شخصيت هايى مورد وثوق، ارجمند و بزرگى هستند كه در اينجا مجالى براى نقل سخن درباره عظمت آنها نيست.

اين روايت را شيخ طوسى نيز از فضل بن شاذان از حسن بن على بن فضال از ثعلبه و... كه از دانشمندان مورد اعتماد و اطمينان هستند، نقل كرده است. بنابراين، مناقشه اى كه در كتاب گذشته در مورد سند اين حديث داشتيم بر اساس روش «سخت گيرى سندى» بود كه در آن كتاب به آن پايبند بوديم اما در اينجا از اين روش پيروى نمى كنيم.

2 - خبر دومى نيز كه از علامه مجلسى نقل كرديم مورد وثوق مى باشد و راويان آن عبارتند از:

كلينى از محمّد بن يحيى از احمد بن محمّد از ابن محبوب از يعقوب مهراج از امام صادق عليه السّلام كه همگى آنها اشخاصى ارجمند و مورد وثوق هستند.

3 - مى توان از مجموع اين اخبار و نيز از سخنان امثال راوندى، آيت اللّه صافى و ابراهيم حريرى كه موضوع نفس زكيه را از مسلمات بر شمرده اند، دريافت كه اتفاق نظر و يا شهرت پردامنه اى وجود دارد كه كشته شدن نفس زكيه اندكى قبل از ظهور در بين ركن و مقام خواهد بود و اين غير از كشته شدن حسنى است كه همين لقب را دارد.

(2) البته نقطه قوت سوم از چند جهت قابل خدشه است:

الف) وجود شهرت يا اتفاق نظرى بيشتر از آنچه در اخبار آمده ثابت نشده است و سخنان راوندى و صافى و جز آنها تنها با تكيه بر اين اخبار بيان شده است.

ب) اين شهرت - در صورت اثبات - احتمال يكى دانستن ماجراى كشته شدن نفس زكيه را با حسنى كه قبلا ذكر او رفت، منتفى مى سازد؛ اما ويژگى هايى كه درباره نفس زكيه شمرده ايم، درباره حسنى ثابت نشده است از قبيل اينكه او فرستاده حضرت مهدى عليه السّلام به سوى مردم و مأمور به سخنرانى در بين آنهاست. و حتى سبب كشته شدن او در بين ركن و مقام نيز ناشناخته است.

گذشته از همه اينها گرچه نقطه قوت سوم شايستگى اثبات تاريخى را ندارد ولى مى توان آن را

ص: 160

مورد توجه قرار داد.

اينها گزيده اى بود از حوادث اجتماعى كه بر اساس روايات در پيش از ظهور رخ خواهد داد.

مسائل پراكنده ديگرى نيز وجود دارد كه به دليل نارسايى در اثبات تاريخى به آن نپرداختيم. البته درباره جزئيات اوضاع جهانى، اندكى پيش از ظهور كه زمينه ساز پيروزى هاى امام پس از دوران ظهور مى باشد، در بخش بعدى سخن خواهيم گفت.

ص: 161

ص: 162

بخش دوم حوادث دوران ظهور و برپايى دولت جهانى امام مهدى عليه السّلام تا وفات آن حضرت

اشاره

ص: 163

ص: 164

گفتار اول معناى ظهور و چگونگى آن و نيز حوادثى كه از هنگام ظهور تا آغاز حركت امام عليه السّلام به سوى عراق روى مى دهد

اشاره

ص: 165

ص: 166

مقدمه

هنگامى كه برنامه كلى الهى براى عصر غيبت به ثمر نشست و شمارى كافى از مؤمنان مخلص براى فتح عادلانه جهان پديد آمدند، دو امر بسيار مهم ممكن مى گردد:

الف) حفاظت از جان آن حضرت از راه هاى معمولى - و نه معجزه آسا - امكان پذير مى شود. اين در حالى است كه پرده غيبت كنار رفته و او براى همگان شناخته شده است. ياران مخلص آن حضرت نيز، هر خطرى را - به يارى خداوند - از او دور خواهند ساخت.

بدين ترتيب ديگر نيازى به غيبت در هر دو شكل آن، چه اعجازى(1) و چه طبيعى(2) نيست و هرگاه نيازى به اصل غيبت نباشد، ديگر حاجتى نيز به تداوم آن نخواهد بود؛ زيرا استمرار دورۀ غيبت، مانع از تحقق هدف الهى در روز موعود خواهد شد و از آن رو كه تحقق بخشيدن به اين هدف به فرمان پروردگار بر امام مهدى عليه السّلام واجب است، پس بر آن حضرت روا نيست ديگر در پس پرده غيبت باقى بماند.

ب) با اين تعداد از ياران اخلاص گزار، فتح جهان به شيوه اى عادلانه امكان پذير خواهد شد. در طول تاريخ، پيامبران، اوليا و مصلحان نتوانستند اين مأموريت سترگ را به انجام رسانند و بر اساس برنامه كلى الهى، تنها توانستند به سهم خود براى زمينه سازى آن حادثه بزرگ قدم هايى بردارند؛ ولى به بار نشستن اين شجره طيبه، منوط به ظهور آن حضرت است.

(2) به اين ترتيب چون فتح جهان با اين تعداد از مؤمنان مخلص امكان پذير است، در نتيجه اقدام به آن واجب مى گردد. اين وجوب، برخاسته از تكليفى اسلامى است كه در هر زمان و مكانى جارى است و از دو امر تشكيل يافته:

1 - طبق مفاهيم و احكام جهاد كه در كتاب و سنت آمده است، فتوحات اسلامى به هر مقدار ممكن، واجب مى باشد؛ حتى اگر جهانگشايى به معنى كامل آن نيز ميسر گردد، ناگزير آن را هم بايد واجب دانست.

2 - انجام هر تكليفى در اسلام - از جمله وجوب گشودن سرزمين ها - بستگى به پديد آمدن مقدمات آن دارد؛ در نتيجه هرگاه شخص مكلف، بر انجام تكليف توانا باشد، عمل به آن نيز بر او

ص: 167


1- . در اين شكل از غيبت، فرض آن است كه شخص امام عليه السّلام در نهان مى زيد و كسى او را نمى بيند.
2- . در اين حالت، فرض آن است كه حضرت در ميان مردم به سر مى برد اما آنها او را نمى شناسند.

واجب مى گردد و در صورت كوتاهى و سستى مجازات مى شود؛ مگر آن كه از انجام تكليف ناتوان باشد، كه در آن صورت مسئوليت از دوش وى ساقط مى گردد؛ زيرا خداوند بيش از توان كسى بر او بار نمى نهد.

هنگامى كه اين مطلب معلوم شد مى توان دريافت كه چون شمارى كافى از مؤمنان واقعى، يار و مددكار پيامبر و امامان معصوم عليهم السّلام نبوده اند، تكليفى هم نداشته اند. در شرايطى كه آن بزرگواران مى زيسته اند، امكان فتح جهان جز با معجزه وجود نداشته است. در حالى كه دعوت الهى در طول تاريخ بر پايه معجزه شكل نگرفته است. هر يك از آنان به اندازه توان خود، كارهايى تأثيرگذار براى برپا داشتن حق انجام داده اند؛ به طور مثال اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با همان تعداد از پيروان فداكارش مى توانست بخشى از مناطق زمين را به تصرف خود در آورد، انجام اين كار بر او واجب مى بود. و از آن رو كه ايشان در سطح بالايى از مسئوليت پذيرى قرار داشته، بايد گفت كه تكليف خود را نيز به بهترين صورت انجام داده است.

(2) در اين ميان بر اساس برنامه كلى الهى، تنها امام حجة بن الحسن عليه السّلام است كه شمارى كافى از مؤمنان مخلص، او را براى فتح جهان يارى خواهند داد و تكليف انجام اين مأموريت بزرگ متوجه او مى گردد. البته اين تكليف تنها متوجه ايشان نيست بلكه در صورت تحقق شرايط، همه انسان ها نيز مكلف خواهند بود. هر چند كسى كه بالاترين مسئوليت را در پيروى از دستور الهى و انجام آن دارد، خود امام عليه السّلام و ياران آن بزرگوار مى باشد و بديهى است كافران و منحرفانى كه عدالت مهدوى با منافع شخصى آنها سازگار نيست، از پذيرش مسئوليت و انجام تكليف الهى سرباز مى زنند.

همچنين لازم است همگان با تمام توان با انقلاب جهانى حضرت ولى عصر عليه السّلام همسو شده و در صورت توانايى به جهاد نظامى در ركاب آن امام اقدام ورزند وگرنه بر آنهاست كه دست كم خود را با قوانين انقلاب مهدوى هماهنگ ساخته و از آنها پيروى نمايند.

ص: 168

فصل اول معنا و چگونگى ظهور و نحوه اطلاع امام عليه السّلام از زمان آن

ظهور، دو معنى نزديك به هم دارد كه مطابق برداشت اماميه، هر دو نسبت به امام مهدى عليه السّلام صادق است و بر اساس فهم غير اماميه تنها يكى از آن معانى بر ايشان صدق مى كند. همچنين ظهور معناى سومى نيز دارد كه مى آيد.

(2) معناى نخست: ظهور يعنى از پس پرده بيرون آمدن. هرگاه امام عليه السّلام حجاب غيبت را كنار زند و خود را به مردم نمايانده و بشناساند، ظهور اتفاق افتاده است. اين برداشت، ويژه اماميه است كه معتقد به غيبت آن حضرت مى باشند.

(3) معناى دوم: مراد از ظهور، اعلام موجوديت يك انقلاب (در اصطلاح جديد) و يا قيام به شمشير (در اصطلاح قديم) است. اين معنى در نگاه اماميه و غير اماميه نسبت به امام مهدى عليه السّلام صادق است؛ زيرا همه بر اين باورند كه آن حضرت بزرگترين رهبر انقلابى بر ضد ظلم و بيداد مى باشد.

(4) معناى سوم: مراد از ظهور، پيروزى و چيرگى است. اين معنا هنگامى درست است كه حكومت جهانى حضرت بقية اللّه عليه السّلام استقرار يافته و تثبيت شود. در اينجا ما را با اين معنى كارى نيست؛ در نتيجه، «ظهور» در لحظات آغازينش منحصر به دو معناى نخست است.

هنگامى كه از معناى نخست ظهور سخن مى گوييم نيازمنديم كه از چگونگى روى دادن آن نيز پرسش نماييم. همان طور كه وقتى به ظهور، به عنوان انقلابى جهانى مى نگريم، نيازمنديم كه دربارۀ شيوۀ اطلاع امام عليه السّلام از زمان ظهور و راه آگاه شدن ايشان از به ثمر نشستن برنامه كلى الهى، به بحث و بررسى بپردازيم.

(5) محور نخست: چگونگى ظهور پس از غيبت

زمانى كه از اين زاويه به واقعه ظهور مى نگريم، دو معنى نزديك به يكديگر را مى يابيم كه يكى عملى است و ديگرى نظرى، و هر دو هم بر آن حضرت صدق مى كند:

ص: 169

1 - معناى عملى: اينكه مردم امام عليه السّلام را در آغاز ظهور ببينند و آن حضرت خود را به آنها معرفى نموده و يارى و پشتيبانى بخواهد. در اين باره در همين بخش به تفصيل سخن خواهيم گفت.

2 - معناى نظرى: بر طرف شدن غيبتى كه امام آن را به عنوان يك روش برگزيده است؛ در اين صورت شخصيت امام آشكار شده و مردمان او را خواهند شناخت. در اينجا ديگر تفاوتى نمى كند كه معتقد به نظريه مخفى بودن شخص امام باشيم و يا قايل به نظريه مخفى بودن نام و عنوان حقيقى آن حضرت.

اگر به نظريه نخست(1) معتقد باشيم، ظهور يعنى بر طرف شدن معجزه و آشكار شدن جسم مبارك امام در برابر ديدگان مردم؛ علاوه بر اينكه در اينجا هم ضرورى است كه امام عليه السّلام، خود را به آنها شناسانده، از حقيقت خويش آگاهشان سازد. زندگى نهانى حضرت ولى عصر عليه السّلام به جهت حفظ جان او از گزند دشمنان و حوادث ناگوار مى باشد تا آن كه زنده بماند و رهبرى انقلاب جهانى را در روز موعود بر عهده گيرد. هرگاه آن روز فرا رسد ديگر تداوم اين زندگى مخفيانه، دليلى نخواهد داشت.

(2) اگر هم به نظريه دوم(2) معتقد باشيم، ظهور بدان معنى است كه امام عليه السّلام پرده از روى نام و عنوان حقيقى خويش بردارد و به روشنى و صراحت، خود را به مردم بشناساند و با شيوه اى كه بعدا خواهيم گفت، بر اين امر دليل و حجت بياورد. در نتيجه به طور يقين ثابت مى شود شخصى كه فلان اسم را داشت و فلان كار را مى كرد، همان مهدى موعود عليه السّلام است كه از هم اكنون مأموريت هاى بزرگش را خود شخصا پى مى گيرد.

اين نظريه را برخى روايات تأييد مى نمايند. در آنها آمده است كه پس از ظهور، عده اى از مردم مى گويند: ما اين شخص را پيش از اين ديده بوديم.

(3) در اينجا خوب است يادآور شويم آنچه پيشتر درباره آگاهى سفيانى از تحركات امام مهدى عليه السّلام و نيز تعقيب آن حضرت در عصر غيبت از مدينه به مكه بيان شد، در صورت درست بودن نظريه نخست، ديگر موضوعيت نخواهد داشت و تنها در صورتى معنادار است كه نظريه دوم را بپذيريم.

به اين ترتيب در مى يابيم شخصى كه سپاه سفيانى به تعقيبش مى پردازد و به همين سبب هم به زمين فرو مى رود، و اقدام نفس زكيه هم موجب پيدا شدن پايگاهى اجتماعى براى او نمى گردد، همان شخصى است كه به مسجد الحرام خواهد رفت و شخصيت حقيقى خود را آشكار خواهد ساخت و براى اهدافش بر ضد سفيانى و ديگر طاغوت هاى ستمگر از مردم طلب يارى و فداكارى خواهد نمود.

(4) محور دوم: امام عليه السّلام چگونه از وقت ظهور خويش آگاه مى شود؟ا.

ص: 170


1- . نظريه مخفى بودن شخص امام عليه السّلام كه صورتى معجزه آميز دارد.
2- . حضور امام عليه السّلام در بين مردم و ناشناس بودن آن جناب براى آنها.

اگر از زاويه نگاه فرد غير شيعى به اين موضوع بنگريم، از طرح اين سؤال بى نياز خواهيم بود؛ زيرا امام مهدى عليه السّلام نيز هم چون هر رهبر انقلابى ديگرى براى آغاز حركتش شرايط مختلف را بررسى و امكان موفقيت خود را ارزيابى مى نمايد. ولى اين موضوع در مورد ايشان و رهبران ساير انقلاب ها از دو جهت تفاوت دارد:

الف) آن رهبران، اوضاع و احوال اجتماعى و شرايط و فرصت ها را از دريچه تنگ منافع شخصى خويش مى نگرند؛ در حالى كه امام عصر عليه السّلام از زاويه مصالح والاى اسلامى - كه ضامن رهايى بشر از ظلمات و رسيدن به نور است - به اوضاع و احوال جهانى نظر مى افكند.

ب) از سوى خداوند متعال به آن حضرت الهام مى شود و دست الهى، هدايتگر آن بزرگ مرد است؛ همان طور كه ابن عربى(1) و جز او بر آنند. البته ابن عربى براى اثبات اين موضوع، نه از قرآن كريم و روايات، بلكه از كشف صحيح دليل مى آورد.

ما در كتاب گذشته، اين امر را مطابق انديشه اماميه ثابت كرده ايم؛ اما بر اساس ديدگاه غير اماميه، اثبات آن تقريبا ناممكن مى باشد؛ زيرا آگاهى از زمان نتيجه دهى شرايط ظهور در برنامه الهى، مخصوص خداوند است و از اين روست كه ميلاد امام مهدى عليه السّلام (طبق ديدگاه غير اماميه) در زمانى رقم خواهد خورد كه رشد و شكل بندى شخصيت ايشان، هم زمان با به ثمر نشستن برنامه الهى و فراهم آمدن شرايط ظهور باشد. در نتيجه هرگاه زمان ظهور فرا برسد، آن حضرت با هوشمندى ويژه خويش، اين امر را دريافته و مى فهمد كه شمارى كافى از ياران مؤمن در انتظار اويند تا نبرد سرنوشت ساز جهانى را آغاز نمايد.

(2) اين پرسش از منظر اماميه، پرسش درستى است زيرا اگر با نگاهى سطحى به روزهاى غيبت بنگريم و آن را در برابر زمان ظهور بنهيم، در مى يابيم اين روزها با يكديگر تفاوتى ندارند، مگر آن كه دانشى افزون تر يا هوشيارى خاصى در اين باره براى امام عليه السّلام پديد آيد. شكى نيست اين آگاهى براى امام غايب پيش خواهد آمد و خداوند بلند مرتبه با حكمت ازلى و برنامه كلى اش اين امكان را پديد خواهد آورد كه او از زمان ظهورش آگاه گردد تا بتواند هدف عالى ظهور را تأمين نمايد. تحقق اين هدف، منوط به آن آگاهى است و در نتيجه علم امام به اين موضوع ضرورى خواهد بود. پرسشى كه در اينجا باقى مى ماند آن است كه آگاهى امام عليه السّلام از زمان ظهور چگونه است؟ آيا از راه اعجاز است و يا اينكه با روشى طبيعى است؟ براى پاسخ به اين سؤال، چند احتمال را بر اساس روايات اماميه بررسى مى نماييم كه مى توان همگى آنها را در صورت مستدل بودن، قابل اثبات تاريخى دانست.

(3) احتمال نخست: شايد امام مهدى عليه السّلام روايتى را از پدران معصومش عليهم السّلام در دست دارد كه در آن پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله از زمان ظهور او خبر داده است.

براى اين روايت احتمالى مى توان چند صورت را در نظر گرفت كه هر يك خود احتمال مستقلىد.

ص: 171


1- . ر. ك: ابن عربى، محى الدين، همان؛ ج 3، ص 327 به بعد.

به شمار مى رود:

صورت اول: در آن روايت ساعت، روز و سال ظهور به طور مشخص تعيين شده باشد.

صورت دوم: در آن روايت از حادثه يا حوادث معينى معاصر با واقعه ظهور مانند: كشته شدن نفس زكيه، فرو رفتن لشكر سفيانى در زمين و يا... خبر داده شده باشد.

صورت سوم: در آن روايت از نسل خاصى با نام آنها چه يك نفر و چه بيشتر و نيز كارهايشان ياد شده باشد و موعد ظهور، زمان مشخصى از عمر آن ها باشد.

... و صورت هاى ديگرى كه احتمال همه آنها مى رود. هر چند اين توقع كه نصى در قرآن كريم يا رواياتى درباره زمان ظهور وجود داشته باشد، بى جاست زيرا نص در جايى وارد مى شود كه به منظور ابلاغ به مردم باشد ولى در اين مورد كه مخصوص شخص امام مهدى عليه السّلام است، ورود نص، بى معنا است.

با اين وجود، احتمال نخست را بايد هم چنان در نظر داشت. اين احتمال بيانگر يكى از فرق هاى اساسى بين اماميه و غير اماميه است.

زيرا در تصور غير اماميه نمى گنجد كه پس از سپرى شدن دورۀ صدر اسلام، در نزد شخصى روايتى باشد، بى آن كه آن روايت، زبان به زبان نقل شده و در منابع روايى آمده باشد.

(2) احتمال دوم: آگاهى امام عليه السّلام از زمان ظهور، به شيوه اى اعجازآميز باشد؛ به اين ترتيب كه هرگاه خداوند به حكمت ازلى خويش، فرصت را براى ظهور و پيروزى انقلاب جهانى مناسب ببيند، نوعى معجزه را در برابر ديدگان امام پديد آورد تا آن حضرت از فرا رسيدن زمان ظهور شريفش آگاه گردد.

اين امر مى تواند به يكى از دو شيوه زير و يا هر دوى آنها صورت پذيرد:

(3) شيوه اول: راوندى روايت كرده است كه امام موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود:

إذا كان وقت خروجه، انتشر العلم بنفسه، فناداه العلم: أخرج يا ولىّ اللّه؛ أقتل أعداء اللّه. و له سيف اللّه إذا حان وقت خروجه اقتلع السّيف من غمده فناداه السّيف: اخرج يا ولىّ اللّه فلا يحلّ لك أن تقعد عن أعداء اللّه.(1)

وقتى زمان ظهور فرا رسد، آن پرچم (پرچم رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله) به اهتزاز در خواهد آمد و به او خطاب نمايد: اى ولىّ خدا، ظهور نما و دشمنان خدا را بكش. [همچنين] براى امام عليه السّلام، شمشيرى از سوى خداى متعال است كه هرگاه زمان ظهور فرا رسد، از نيام خارج شده و به آن حضرت چنين گويد: اى ولىّ خدا خروج نما، [زين سپس] بر تو حرام است كه در برابر دشمنان خدا ساكت بنشينى.

اين شيوه كه در اين روايت آمده، صراحت بيشترى در آگاهى اعجازآميز امام مهدى عليه السّلام از زمانت.

ص: 172


1- . الراوندى، سعيد بن هبة اللّه، همان؛ ص 198. اين خبر به طور مرسل از كسان ديگرى نيز روايت شده است.

ظهور دارد؛ البته در صورتى كه آن را بر معنايى رمزى حمل نكنيم.

اشكال هاى اين شيوه:

1 - رواياتى از اين دست، اندك بوده و همگى آنها نيز مرسل مى باشند. به همين دليل، نمى توان به آنها اعتماد كرد.

2 - اين شيوه با قانون اعجاز ناسازگار است زيرا هرگاه جايگزينى طبيعى وجود داشته باشد، ديگر جايى براى معجزه باقى نمى ماند و پيداست براى معجزاتى از اين قبيل كه در اخبار آمده، جايگزين وجود دارد. در نتيجه، آگاهى امام عليه السّلام از زمان ظهور، منحصر در اين معجزه ها نيست و مى توان احتمال اول و سوم را كه به امور طبيعى و غير اعجازى مى پردازند، برگزيد.

3 - تصورى كه از جنگ در اين شيوه وجود دارد، مبتنى بر مفاهيمى كهن و قديمى است. مانند اينكه سلاح امام عليه السّلام در زمان ظهور، شمشير است و فرماندهى او نيز به مدد پرچمى بزرگ خواهد بود. روشن است كه روش ها و ابزار با گذشت زمان تغيير خواهد كرد.

اشكال: ما كه در بخش هاى بعدى شمشير را بر هر سلاحى، و پرچم را بر فرماندهى معنوى حمل خواهيم نمود، پس چرا هم اينك اين حمل معنايى را انجام ندهيم؟

پاسخ: برخى اخبار ديگر را مى توان بر اين معانى حمل نمود و حتى برخى از آنها در اين معانى صراحت دارند. اما اين گونه اخبار مرسل را نمى توان بر اين معانى بار كرد؛ زيرا روشن است كه در رهبرى معنوى، كلام و سخن گفتن - هر چند اعجازآميز - وجود ندارد. همان طور كه بسيار بعيد است بتوان شمشير را بر توپ و موشك حمل كرد و گفت آنها به سخن در خواهند آمد.

(1) شيوه دوم: امام مهدى عليه السّلام، زمان ظهور خويش را به الهام الهى در مى يابد.

صدوق از عمر بن أبان بن تغلب روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

... فإذا أراد اللّه عزّ و جلّ إظهار أمره، نكت فى قلبه نكتة فظهر(2)

... هرگاه خداوند اراده فرمايد كه امر خويش را آشكار نمايد، چيزى به دل او مى اندازد تا آن كه ظهور كند.

(3) كلينى به سند خود از على السائى روايت كرده است كه امام موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود:

مبلغ علمنا على ثلاثة وجوه: ماض و غابر و حادث. فأمّا الماضى فمفسّر، و أمّا الغابر فمزبور، و أمّا الحادث فقذف فى القلوب و نقر فى الأسماع و هو أفضل علمنا و لا نبىّ بعد نبيّنا.(2)

دانش ما در سه جهت امتداد دارد: گذشته و آينده و پديد شونده؛ اما گذشته براى ما تفسير شده است و آينده نيز نوشته شده؛ اما پديد شونده (حادث)، از راه الهام به دل و تأثير درم.

ص: 173


1- . الكلينى، محمّد بن يعقوب، همان (نسخه خطى)، باب جهات علوم الأئمة عليه السّلام.
2- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).

گوش مى باشد و آن بهترين دانش ماست (زيرا از اسرار امامت است) و پيامبرى بعد از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيست (يعنى با وجود همه علومى كه داريم، پيامبر نيستيم).

نيز كلينى به سند خود از مفضل بن عمر نقل كرده است:

قلت لأبى الحسن عليه السّلام عن أبى عبد اللّه عليه السّلام أنّه قال: إنّ علمنا غابر و مزبور، و نكت فى القلوب و نقر فى الأسماع فقال: أمّا الغابر فما تقدم من علمنا و أمّا المزبور فما يأتينا و أمّا النكت فى القلوب فإلهام و أمّا النّقر فى الأسماع فأمر الملك.(1)

به امام موسى بن جعفر عليه السّلام عرض كردم: [فرزند شما] امام صادق عليه السّلام فرموده است: دانش ما يا مربوط به گذشته است، يا نوشته شده و يا وارد شده در دل و تأثيرگذار در گوش. امام موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود: دانش گذشته مربوط به امور پيشين است كه مى دانيم، و دانش نوشته شده مربوط به آينده است كه هنوز نيامده؛ اما آنچه به دل وارد مى شود، الهام است و آنچه در گوش تأثير مى گذارد، امر فرشته است.

آنچه در اين دو روايت مورد نظر ماست - گذشته از نكات عميقى كه دارد - اين است كه «وارد شدن به دل» در روايت دوم، به «الهام» تفسير شده و در روايت اول به «افكندن در دل ها»؛ و تصريح شده كه اين برترين دانشى است كه به آن بزرگواران عليهم السّلام مى رسد.

اين سخن در مورد همه امامان معصوم عليهم السّلام از جمله حضرت مهدى عليه السّلام صادق است. بنابراين، زمان ظهور به ايشان الهام مى شود.

(2) در كتاب گذشته، روايتى آورديم به اين مضمون كه هرگاه امام معصوم اراده نمايد چيزى را بداند، خداوند آن را به او مى فهماند. اين قبيل روايات، مضمون اخبار بالا را تأييد مى كند. بى شك امام مهدى عليه السّلام در طول دوران غيبت، خواستار آن بوده است كه زمان ظهورش را بداند، از اين رو خداوند متعال هم اين خواسته را از راه الهام يا ساير روش هايى كه در روايات آمده اجابت مى فرمايد.

اگر از معناى اعجازآميز «وارد شدن خبرى در دل» چشم پوشى نماييم، خواهيم توانست آن را بر معانى طبيعى حمل نماييم. در اينجا دو مورد از اين معانى را مى آوريم:

الف) معناى احساسى و عاطفى: انحراف تأسف بارى كه مسلمانان گرفتار آن شده اند، خشم امام عليه السّلام را بر مى انگيزد و همين موجب پديد آمدن حالتى در قلب مباركش مى شود كه او را به ظهور فرا مى خواند.

(3) البته اين به تنهايى نمى تواند توجيهى كافى براى ظهور باشد؛ زيرا خشم مقدس امام، تا زمانى كه عصر انحراف به سر نيامده همواره پابرجاست و آن حضرت نيازمند است كه از پيروزى انقلابش در هنگام ظهور به نحوى آگاه و مطمئن گردد و اين چيزى است كه در احتمال اول و سوم به آن پرداخته شده است.).

ص: 174


1- . الكلينى، محمّد بن يعقوب، همان (نسخه خطى).

ب) معناى عقلى: يعنى آگاهى امام عليه السّلام به فراهم آمدن شرايط ظهور و كامل شدن نشانه هاى آن.

اين معنى، به احتمال سوم كه به زودى مى آيد بازمى گردد و هرگاه مقصود از خبر گذشته، همين معنى باشد خود دليلى است بر درستى احتمال سوم و دلالت بر معناى اعجازى ندارد. به هر روى، اين خبرى كه تكيه گاه احتمال دوم بود، رواياتى مورد اعتماد و وثوق ندارد و حديث ديگرى نيز كه هم مضمون با آن باشد نيافتيم؛ در نتيجه قابليت اثبات تاريخى را ندارد. بدين ترتيب اين احتمال به دليل كاستى هاى فراوان، مردود مى باشد.

(2) احتمال سوم: امام مهدى عليه السّلام با فرزانگى و فراست مخصوص به خود، كه از پدران ارجمندش به ارث برده، زمان ظهور را تشخيص مى دهد.

اينك ضمن بيان برخى نكته ها، به اثبات اين احتمال خواهيم پرداخت.

(3) نكته اول: مهم ترين شرايط ظهور به طور خلاصه چنين است:

1 - وجود رهبرى پيشرو كه مأموريت هاى بزرگ روز ظهور و گسترش عدالت در جهان را به انجام رساند.

2 - وجود قانونى عدالت محور و برنامه اى عادلانه و كامل كه عهده دار حل مشكلات جوامع بشرى گردد و بيداد و ستم را در همه صورت هاى آن ريشه كن سازد.

3 - وجود شمارى كافى از مؤمنان مخلص براى فتح عادلانه جهان و تأسيس حكومت عدل.

4 - بلوغ و پختگى فكرى و فرهنگى افراد امت اسلامى تا آنجا كه بتوانند شيوه هاى جديدى را كه امام مهدى عليه السّلام در دولت جهانى اش در پيش مى گيرد، به طور كامل درك نمايند.

5 - انحراف آشكار و بى سابقه از آداب و سنن اسلامى و بى توجهى به بديهى ترين احكام شرعى.

6 - نااميدى و سرخوردگى افكار عمومى جهانيان از راه حل هاى بشرى براى رفع مشكلات جهان.

همه اين شرايط و شرايط ديگرى كه در اينجا نياورديم، همگى در نتيجه برنامه كلى الهى، كمى قبل از ظهور رخ خواهد داد و واقعه ظهور از فراهم آمدن اين شرايط پرده بر مى دارد.

(4) نكته دوم: براى آشنايى با علم امام معصوم شيوه هايى كلى وجود دارد كه در جوامع روايى اماميه از آنها ياد شده و مى توان دانش امام را به مدد آنها توضيح داد؛ مانند: «الهام و تأثير در گوش» و يا اين قاعده كه «هرگاه امام معصوم اراده كند چيزى را بداند، خداوند او را آگاه فرمايد» و يا اين سخن كه «كارهاى بندگان هر جمعه به محضر امام مهدى عليه السّلام عرضه مى شود».

در اينجا ما در پى اثبات اين شيوه ها نيستيم بلكه قصد داريم از همه اين روش ها عبور نموده تا اين بحث، شكلى طبيعى و معمولى به خود بگيرد. گرچه ممكن است منافاتى هم بين شيوه طبيعى و روش اعجازى وجود نداشته باشد.

(5) نكته سوم: هرگاه از اين روش هاى كلى گذر كرديم و با حفظ برداشت شيعى خود از مهدويت و

ص: 175

نيز با فهم غيبت مطابق با نظريه اى كه امام عليه السّلام را در بين مردم مى داند بى آن كه او را بشناسند، نتيجه مى گيريم كه مهدى موعود عليه السّلام شخصى است با عمرى طولانى كه با نسل هاى پى درپى بشرى هم عصر بوده و براى برپا ساختن عدالت كامل در عرصه گيتى ذخيره گرديده است؛ او در عصر غيبت با مردم بى آن كه بشناسندش در ارتباط است و از آنها و افكارشان با خبر و از رنج ها و آرزوهايشان آگاه است.

وقتى برداشت ما از امام مهدى عليه السّلام چنين شد، به روشنى درخواهيم يافت كه آن حضرت به طور طبيعى و نه اعجازى، به همه اين امور علم دارد. در نتيجه لازم نيست تصور نماييم امام نابغه اى استثنايى مى باشد، زيرا شخصى كه نبوغ سرشار دارد تنها به برخى از مسائل فوق آگاهى پيدا مى كند و از احاطه كامل به همه آنها ناتوان است؛ اما آن حضرت داراى ويژگى هاى برجسته و امتيازات منحصر به فرد است و از همه حوادث و جزئيات آنها آگاه مى باشد. ايشان با عنايتى خاص، احوالات مردم را در طول زمان پى گيرى مى نمايد؛ به ويژه آن كه بيش از هر كس ديگرى شوق دارد تا از زمان ظهور شريفش آگاه گردد.

(2) البته امام عليه السّلام تنها به دانستن حوادث و جزئيات آنها بسنده نمى كند بلكه از سوى خداوند متعال مأمور است تا در ساختن جامعه شايسته و دور ساختن مشكلات و بلايا از امت اسلامى مشاركت ورزد.(1) بدين ترتيب ايشان مانند نوابغ نيست كه صرفا از رويدادها آگاه باشد بلكه علاوه بر آگاهى، در متن آن حوادث نيز قرار دارد. و اين گونه علم، برترين نوع آگاهى و جزئى ترين و دقيق ترين شكل دانش مى باشد.

(3) با اين بيان، چگونگى علم به شرايط شش گانه ظهور را در مى يابيم. در اينجا مناسب است دربارۀ هر كدام به طور جداگانه توضيحى ارائه نماييم:

الف) درباره شرط نخست بايد گفت امام مهدى عليه السّلام خود را همان رهبرى مى داند كه مأموريت اصلاح جهان را دارد.

ب) در مورد شرط دوم بايد گفت امام عليه السّلام اصول شريعت را از طريق پدرانش دريافت مى نمايد؛ هر چند همان طور كه گفته ايم برخى شناخت هاى ديگر را از راه هاى طبيعى و نه اعجازى به دست مى آورد.

ج) دربارۀ شرط سوم كه پديد آمدن شمارى كافى از ياران و طرفداران است، بايد گفت امام عليه السّلام از همان راه بالا، از به حد نصاب رسيدن آن ياران چه از نظر تعداد و چه از نظر سطح اخلاص و ايمان آگاه خواهد شد؛ در اينجا نيز ايشان همواره به جستجو و بررسى اين مورد مى پردازد. اين شرط نسبت به ديگر شروط، نقطه قوتى دارد كه در كتاب گذشته به آن اشاره كرديم؛ خلاصۀ آن اين است كه: امام مهدى عليه السّلام كسانى را كه در فرآيند آزمايش به طور كامل موفق گرديده اند، گرد آورده و خود را3.

ص: 176


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 53.

به آنها مى شناساند. براى اين امر دلايل متعددى وجود دارد؛ مهم ترين آنها اين است كه آنچه مانع شناخت ما از آن حضرت مى شود، گناهان و انواع قصور و تقصيرهاى ماست؛ هرگاه اين موانع برطرف گردد، تشرف به محضر امام به آسانى ممكن مى شود و مسلم است كه اين توفيق، تنها نصيب اخلاص گزاران درجه اول خواهد شد.(1) بدين ترتيب شناخت امام از اين مخلصان آزموده شده و تعداد آنها و نيز ژرفاى اخلاصشان، شناختى مستقيم و عينى است. اما شناخت او از موفق شدگان در آزمون الهى كه از لحاظ اخلاص در رتبه هاى بعدى قرار دارند، نيز از راه طبيعى است كه پيش از اين درباره آن سخن گفته ايم.

د) در مورد شرط پنجم، شواهد فراوانى وجود دارد. بارزترين آنها، كشته شدن نفس زكيه و تعقيب امام عليه السّلام توسط سپاهى است كه در زمين فرو مى رود. ممكن است شواهد ديگرى نيز در نزد حضرت موجود باشد كه در روايات نيامده است.

دربارۀ شرط چهارم و ششم هم روشن است كه از راه طبيعى قابل شناسايى مى باشند.

در اينجا خوب است اشاره كنيم كه چهار مورد از شش شرط گفته شده، در دو سطح قابل اثبات مى باشند:

سطح اول: تشخيص نظرى؛ مانند اينكه وجود چه تعداد از افراد مخلص براى نبرد جهانى كفايت مى كند؟ ظرفيت هاى عقلى و قابليت هاى فكرى امت اسلامى بايد چه مقدار باشد تا قوانين جديد دولت مهدوى را درك نمايند؟ مسلمانان تا چه حدى به كژى و انحراف دچار مى شوند و كافران تا كجاى پرتگاه هولناك كفر سقوط مى كنند؟ چند درصد از انسان ها بايد از راه حل هاى بشر ساخته نااميد گردند؟ و...؟

(2) سطح دوم: تشخيص عملى و پاسخ به اين سؤال كه آيا امور فوق، تحقق خارجى پيدا كرده است يا خير؟ زمانى كه از شناخت و آگاهى امام زمان عليه السّلام از نتايج برنامه الهى سخن مى گوييم، منظور ما همين سطح است.

امام عليه السّلام به مدد روش عام اعجازآميز، از موارد سطح اول آگاه مى شود. البته اگر از اين روش گذر كرده و معجزه را دخالت نداديم بايد گفت علم امام به سطح اول، ناشى از دو گونه دانايى و اطلاع است:

1 - آگاهى از حوادثى كه بر نسل هاى بشرى گذشته و نيز اطلاع از قوانين تاريخ كه در طول قرنها هم عصرى با نسل هاى متعدد بشرى به دست آورده است.(2)

2 - شناخت حضرت از مفاهيم و قوانينى كه در دولت جهانى اعلان مى فرمايد. فرض اين است كه اين دانش براى آن حضرت، حد اقل از زاويه قوانين كلى و روش هاى عمومى، وجود دارد.د.

ص: 177


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 248. دربارۀ درجات چهارگانه اخلاص در آنجا سخن گفته ايم.
2- . ر. ك: همان؛ ص 512 به بعد.

امام مهدى عليه السّلام با وجود اين دو گونه آگاهى، مى تواند به روشنى از سطح اول اطلاع حاصل نمايد.

به هر حال احتمال سوم كه اطلاع بر فراهم آمدن شرايط ظهور را براى امام عليه السّلام ممكن مى داند، صحيح مى باشد و با اين وجود، ديگر مانند روش اول از احتمال دوم نيازى به معجزه در اين مورد ندارد بلكه در اين صورت مخالف قانون معجزات مى باشد.

ص: 178

فصل دوم زمان ظهور

در اين باره مى توان در چند سطح سخن گفت و سپس به نقد و گزينش آنها پرداخت:

(2) سطح اول: تعيين زمان دقيق ظهور به روز و ماه و سال، كه البته راهى به دانستن آن نيست و در هيچ متن دينى از آن ياد نشده بلكه بر عكس، روايات فراوانى بر نفى توقيت و لعن تعيين كنندگان وقت، وارد شده است.

پيش از اين دانستيم نهان بودن زمان دقيق ظهور، خود يكى از حلقه هاى زنجيره برنامه الهى است كه فرصتى را براى پيروزى امام مهدى عليه السّلام و يارانش در مأموريت جهانى فراهم مى آورد؛ زيرا اصل غافل گيرى از مهم ترين علل پيروزى ايشان مى باشد.

(3) سطح دوم: تعيين زمان ظهور به طور اجمال؛ مانند اين كه بگوييم: زمان ظهور وقتى است كه خداوند اراده فرمايد؛ يا هنگامى است كه شرايط آن فراهم آيد؛ يا زمانى است كه نشانه هاى نزديك آن واقع گردد و يا... همه اين امور درست است؛ ولى خواسته ما را تأمين نمى نمايد.

(4) سطح سوم: به دست آوردن تاريخ ظهور به طور اجمال و يا تفصيل از برخى واژه هاى قرآن كريم يا، از طريق قوانين علم حروف كه برخى از حكما و صوفيه با آن آشنايند و بر آنند كه به مدد اين علم مى توان به حقايق ناشناخته، آگاهى پيدا كرد.

گروهى از عالمان مسلمان، براى تعيين زمان ظهور از اين قوانين بهره برده اند. يكى از آنان محى الدين بن عربى است كه چنين سروده است:

إذا دار الزّمان على حروف ببسم اللّه فالمهدىّ قاما

و يخرج بالحطيم عقيب صوم ألا فاقرأه من عندي السّلاما(1)

هرگاه چرخ روزگار به حروف بسم اللّه رسد، مهدى قيام كرده و پس از ماه رمضان از حطيم (مساحت ميان حجر الأسود و مقام ابراهيم) ظاهر خواهد شد. اگر او را ديدى از جانب من

ص: 179


1- . ر. ك: القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 499.

سلامش رسان.

وى در اينجا كوشيده است زمان ظهور را از حروف تشكيل دهندۀ «بسم اللّه» كشف نمايد.

شيخ عبد الرحمن بسطامى نيز گفته است:

و يخرج حرف الميم من بعد شينه بمكّة نحو البيت بالنّصر قد علا

فهذا هو المهدىّ بالحقّ ظاهر سيأتى من الرّحمن للخلق مرسلا(1)

حرف ميم در مكه و در كنار بيت اللّه الحرام با پيروزى ظاهر خواهد شد. اين مهدى است كه به حق از سوى خداوند رحمان به جانب خلق فرستاده شده است.

فهم اين رمزها - در صورت درستى آن - جز براى كسى كه به خوبى با شيوۀ استخراج آنها آشناست، ناممكن مى باشد. پردامنه ترين تلاشى كه در اين زمينه مشاهده مى شود، توضيحى است كه علامه مجلسى به دنبال نقل روايتى از امام محمّد باقر عليه السّلام آورده است.

(2) ابو لبيد گويد: حضرت باقر عليه السّلام به من فرمود:

يا أبا لبيد، إنّ فى حروف القرآن المقطّعة لعلما جمّا. إنّ اللّه تعالى أنزل «الم، ذلِكَ الْكِتابُ» فقام محمّد صلّى اللّه عليه و آله حتّى ظهر نوره و ثبتت كلمته و ولد يوم ولد، و قد مضى من الألف السّابع مائة سنة و ثلاث سنين. ثمّ قال: و تبيانه فى كتاب اللّه فى كتاب اللّه فى الحروف المقطّعة، إذا عددتها من غير تكرار، و ليس من حروف مقطّعة حرف ينقضى إلاّ و قيام قائم من بنى هاشم عند انقضائه. ثمّ قال: الألف واحد و اللاّم ثلاثون و الميم أربعون، و الصّاد تسعون، فذلك مائة و احدى و ستّون. ثمّ كان بدء خروج الحسين بن علىّ عليه السّلام الم اللّه... فلمّا بلغت مدّته قام قائم ولد العبّاس عند «المص» و يقوم قائمنا عند انقضائها ب «الر». فافهم ذلك و عه و اكتمه.(2)

اى ابو لبيد در حروف مقطعۀ قرآن دانش سرشارى است. وقتى خداوند «الم ذلك الكتاب» را نازل فرمود، محمّد صلّى اللّه عليه و آله قيام كرد تا آنجا كه نور وجودش آشكار گشت و سخنانش در دل مردمان جاى گرفت. هنگام ولادت او هفت هزار و صد و سه سال از زمان هبوط آدم عليه السّلام بر كره خاك مى گذشت. سپس فرمود: وقتى حروف مقطعه قرآن را بدون تكرار شمارش كنى، اين مطلب را مى يابى. هيچ يك از اين حروف نمى گذرد جز اين كه يكى از بنى هاشم در موقع گذشتن آن قيام مى كند. آنگاه فرمود: «الف» يك، «لام» سى، «م» چهل و «المص» نود مى باشد كه جمعا صد و شصت و يك مى شود. بعد از آن ابتداى قيام امام حسين عليه السّلام «الم اللّه...» بود؛ وقتى مدت او به سر رسيد، قائم بنى عباس در زمان «المص» قيام مى كند و چون آن بگذرد، قائم ما در «الر» قيام مى كند. پس آن را درياب و در خاطر بسپار و از دشمنان پوشيده دار.

(3) علامه مجلسى پس از نقل اين روايت، سخنى طولانى مى آورد و برخى از تعيين اوقات در اين2.

ص: 180


1- . ر. ك: القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 559.
2- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 132.

روايت هم چون بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مطابق با واقع مى داند. در اينجا بخش هايى از توضيحات وى را كه مربوط به امام مهدى عليه السّلام است مى آوريم:

اينكه فرمود: «قائم در الر قيام مى كند» چند احتمال در آن مى رود:

1 - از اخبارى باشد كه «بدا» در آن راه دارد و تحقق آن مشروط به شرطى است كه چون تحقق نپذيرفته، معنى خبر هم كه مشروط آن باشد، متحقق نگرديده است. چنان كه اخبار اين گفتار بر آن دلالت دارد.

(2) 2 - «الر» در اصل «الم» بوده و به اشتباه «الر» نوشته شده و مبدأ تاريخ آن نيز، زمان آشكار شدن نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يعنى نزديك بعثت آن حضرت است؛ مانند «الم». و مقصود از قيام قائم هم، قيام امام زمان عليه السّلام به امر امامت در خفا و پنهان است؛ زيرا امامت آن حضرت در سال 260 هجرى به وقوع پيوست. پس هنگامى كه يازده سال قبل از بعثت را نيز بر آن بيفزاييم با عدد «المر» موافق خواهد بود.

(3) 3 - مقصود، همۀ «الر» هايى است كه در قرآن ذكر شده است؛ زيرا «الر» در ابتداى پنج سوره قرآن آمده و جمع كل اعداد آن هزار و يكصد و پنجاه و پنج است. مؤيد اين سخن آن است كه وقتى امام عليه السّلام «الم» را ذكر فرمود، چون مقصودش يكى از آن ها بود، لفظ اللّه را هم با آنها آورد تا بفهماند كه فقط ابتداى يك سوره منظور بوده [و آن هم سورۀ آل عمران است كه آغاز آن «الم اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» مى باشد] ولى «الر» اين طور نيست؛ چه همه مكررات، مورد نظر بوده است.

(4) 4 - مراد آن حضرت گذشتن تمام حروف مقطعه قرآن است كه از «الر» شروع مى شود ولى منظور اصلى، حذف اعداد «المص» است و بنا بر اول، جمع همه اعداد، هزار و ششصد و نود و شش مى شود.(1) و بنا بر دوم، هزار و پانصد و بيست و پنج. و بر اساس حساب مغاربه، بنا بر شمارش اول، دو هزار و سيصد و بيست و پنج مى شود و بنا بر شمارش دوم، دو هزار و يكصد و نود و چهار. اين گونه حساب كردن با قانون كلى كه آن حضرت بيان كردند، هماهنگى بيشترى دارد؛ زيرا ايشان فرمود: با گذشت مدت هر حرفى از حروف مقطعه قرآن، دولتى از بنى هاشم پديد مى آيد اما دولت آل محمّد عليهم السّلام آخرين همه دولت هاست. ولى اين محاسبه ازه.

ص: 181


1- . ارقامى كه علامه مجلسى در احتمال چهارم به دست داده، نمى تواند به روشنى مقصود او را برساند زيرا كلمات مقطعه در قرآن 29 مورد مى باشد كه در مجموع از هفتاد و پنج حرف ساخته شده است، ارزش عددى آنها به حساب جمل، سه هزار و يكصد و پنجاه و پنج مى باشد. بنا بر شمارش اول، ارزش المص يكصد و شصت و يك و باقى دو هزار و نهصد و شصت و چهار، بنا بر شمارش دوم، ارزش الم، اگر منظور مجلسى يكى از آنها باشد، ارزشش هفتاد و يك است و باقى سه هزار و هشتاد و چهار است و اگر مراد او دو تا از آنها باشد - كه پيش از المص در قرآن مى باشد - باقى سه هزار و سيزده مى شود و اگر مرادش ارزش همه موارد اين كلمه در قرآن كريم باشد كه شش بار در قرآن تكرار شده، چهار صد و بيست و شش مى شود و باقى دو هزار و هفتصد و بيست و نه مى شود و اگر به اين، المص گفته شده را نيز بيفزاييم، باقى دو هزار و پانصد و نود و هشت مى شود و همه اين نتيجه ها بيشتر از رقمى است كه علامه مجلسى گفته است. اين بر اساس حساب ابجد است چه رسد به حساب مغاربه.

جهت لفظ بعيد است و ما هم آن را نمى پسنديم.

علامه مجلسى در ادامه مى نويسد:

اين بود آنچه در شرح و حلّ اين روايت مشكل به نظرم آمد. پس آن را درياب و شكر نعمت را به جاى آر. از خداوند مى خواهم كه از لغزش من در گفتار و كردار درگذرد.

(2) احتمالات ديگرى نيز وجود دارد كه ايشان نياورده است و ما در اينجا برخى از آنها را مى آوريم:

1 - «قائم در زمان سپرى شدن المص با الر قيام مى كند»؛ يعنى زمانى كه رقم المص به پايان مى رسد، الر را حساب مى كنيم. در نتيجه هرگاه رقم آن به سر رسد، قيام قائم عليه السّلام حتمى است. پس اگر دانستيم كه ارزش المص، صد و شصت و يك است، ارزش تمامى «الر» ها در قرآن كريم كه پنج مورد مى باشد، هزار و صد و پنجاه و پنج مى شود، و مجموع اين دو، هزار و سيصد و شانزده. اين همان تاريخ هجرى است كه هشتاد سال قبل به پايان رسيده و حضرت ولى عصر عليه السّلام هم در آن تاريخ ظهور نفرموده است.

با اين وجود ناگزير بايد اين رقم را تاريخ پس از ولادت آن حضرت به حساب آوريم. تاريخ ولادت آن حضرت 255 هجرى است. پس در مجموع هزار و پانصد و هفتاد و يك مى شود؛ يعنى امام مهدى عليه السّلام پس از صد و هفتاد و پنج سال ديگر ظهور خواهد فرمود.(1)

(3) 2 - مقصود از «الر»، ارزش اسم هاى حروف آن است؛ يعنى: الف لام را (با صرف نظر از همزه كه علماى حروف، به حساب نمى آورند) كه در مجموع سيصد و هشتاد و سه مى باشد. هرگاه اين عدد را در پنج ضرب نماييم، حاصل آن هزار و نهصد و پانزده خواهد شد. اگر اين عدد را تاريخ ميلادى بينگاريم بايد گفت كه در اين تاريخ امام عليه السّلام ظهور نفرموده است و اگر آن را تاريخ هجرى بدانيم يا آن را از تاريخ ولادت حضرت به حساب آوريم و يا ارزش «المص» را به آن بيفزاييم، تاريخ نسبتا دورى خواهد شد.

(4) 3 - مقصود، مرتبه بالاترى از اسما حروف كلمه «الر» باشد كه ارزش مجموع آن، هفتصد و سى و شش مى شود و هرگاه ارزش المص را نيز به آن بيفزاييم، هشتصد و نود و هفت خواهد شد. اين تاريخى است كه حضرت در آن تاريخ، ظهور نفرموده است و هنگامى كه عدد 255 (سال تولد امام عليه السّلام) را به آن اضافه نماييم، هزار و صد و پنجاه و دو خواهد شد كه در اين تاريخ نيز ظهور رخ نداده است. هرگاه ارزش كلمه الر را در پنج ضرب نماييم، عدد سه هزار و ششصد و هشتاد به دست خواهد آمد كه با اضافه نمودن ارزش المص، سه هزار و هشتصد و چهل و يك خواهد شد. هر دوى اين تاريخ ها، از زمان ما بسيار دور است. اين عدد را نيز مى توان از زمان هجرت يا ولادت محاسبه نمود.

(5) حال اگر در كنار اين احتمالات، پاى حساب مغاربه را نيز به ميان آوريم - همان طور كه علامهم]

ص: 182


1- . لازم به يادآورى است كتاب حاضر در سال 1392 ه (حدود 1350 ش) تأليف گرديده است. [م]

مجلسى بر آن است - احتمالات بيشترى چهره مى نمايد و زمان حقيقى ظهور - آن چنان كه خداوند در برنامه كلى خويش اراده نموده - در هاله اى از ابهام باقى مى ماند. به هر روى، اين خبر داراى كاستى هاى زير است:

الف) راوى آن ابو لبيد مخزومى است كه علماى رجالى او را توثيق ننموده اند؛ در نتيجه خبر ضعيفى است كه شايستگى اثبات تاريخى ندارد.

ب) راويان بين ما و او ناشناس مى باشند و نامى از هيچ كدامشان در ميان نيست؛ به عبارت ديگر اين خبر مرسل مى باشد.

ج) تفسير حروف مقطعه قرآن كريم به پيشگويى حوادث آينده، بنا بر حساب جمل تنها يكى از وجوه تفسيرى اين حروف است كه برخى روايات از جمله خبر ابو لبيد بر آن دلالت دارد. وگرنه اخبار ديگرى نيز وجود دارد كه اين حروف را به گونه اى ديگر تفسير نموده اند. اين اخبار، مضمون خبر ابو لبيد را رد كرده، آن را از قابليت اثبات تاريخى ساقط مى نمايند.

در اينجا مناقشات ديگرى نيز هم چون عدم وجود دليل بر درستى علم حروف وجود دارد كه ناگزير بايد كاوش در آن را به اهلش وانهاد.

سطح چهارم: تكيه بر رواياتى كه به روز و ماه ظهور اشاره دارد بى آنكه به سال وقوع آن بپردازد.

مناسب است اين بحث را در چند محور سامان دهيم:

(1) محور اول: شناخت اين گونه روايات و تلاش براى بهره بردارى تاريخى از آنها.

اين روايات زياد بوده و مى توان از زواياى متعدد از آنها استفاده تاريخى برد:

(3) الف) تعيين سال ظهور به طور اجمال:

طبرسى به نقل از ابو بصير آورده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

لا يخرج القائم إلاّ فى وتر من السّنين: سنة إحدى أو ثلاث أو خمس أو سبع أو تسع.(2)

قائم جز در سال فرد، ظهور نمى كند؛ سال يكم يا سوم يا پنجم يا هفتم و يا نهم.

(4) ب) تعيين ماه و روز ظهور:

طبرسى از ابو بصير نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

ينادى باسم القائم فى يوم ستّ و عشرين من شهر رمضان و يقوم فى يوم عاشوراء و هو اليوم الّذى قتل فيه حسين بن علىّ عليه السّلام...(2)

در روز بيست و ششم ماه رمضان به نام قائم ندا داده مى شود. [سپس] او در روز عاشورا كه روز كشته شدن حسين بن على عليه السّلام است، قيام مى نمايد...

شيخ طوسى از ابو بصير روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:ن.

ص: 183


1- . همان.
2- . الطبرسى، احمد بن على، همان؛ ص 430.

إنّ القائم صلوات اللّه عليه ينادى اسمه ليلة ثلاث و عشرين، و يقوم يوم عاشوراء، يوم قتل فيه حسين بن علىّ عليه السّلام.(1)

بى گمان در شب بيست و سوم [ماه رمضان] به اسم قائم - كه درود خدا بر او باد - ندا داده مى شود و او در روز عاشورا كه روز كشته شدن حسين بن على عليه السّلام است، قيام مى كند.

ج) تعيين اسم آن روز (از ايام هفته):

شيخ طوسى به نقل از على بن مهزيار آورده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

كأنّى بالقائم يوم عاشوراء، يوم السّبت...(2)

گويا در روز عاشورا كه شنبه روزى است، قائم را مى بينم...

شيخ صدوق هم به نقل از ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:

يخرج القائم يوم السّبت، يوم عاشوراء، يوم الّذى قتل فيه الحسين عليه السّلام.(3)

قائم در روز شنبه اى كه مصادف با عاشوراست ظهور مى كند؛ روزى كه حسين - سلام خدا بر او باد - كشته شده است.

(2) محور دوم: قابليت اين اخبار براى اثبات تاريخى.

پس از بررسى اين گونه روايات در مى يابيم اخبارى كه از ظهور امام عليه السّلام در سال هاى فرد سخن مى گويد و نيز رواياتى كه روز شنبه را روز ظهور مى داند، گذشته از تعداد اندك، راويانى ناشناخته و نيز ضعيف را در زنجيره سندى خود دارد؛ بر خلاف رواياتى كه ظهور را در روز دهم محرم الحرام مى داند كه تعدادشان زياد و قابل اثبات تاريخى است.

(3) محور سوم: تلاش براى شناخت حكمت تعيين روز عاشورا (دهم محرم) براى رويداد ظهور.

در اين باره ضمن دو نكته به بحث و بررسى مى پردازيم:

(4) نكته اول: به نظر ما مقصود اصلى از تعيين اين روز، دو چيز است:

1 - اين روز، روز شهادت جدّ حضرت ولى عصر عليه السّلام، امام حسين عليه السّلام مى باشد و قيام امام حسين عليه السّلام و انقلاب امام مهدى عليه السّلام در حفظ اسلام از فراموشى و نابودى اشتراك دارند. در حقيقت، قيام حسينى از مقدمات انقلاب مهدوى و پديد آمدن روز موعود مى باشد. قيام حسينى، بخشى از برنامه كلى الهى است براى آماده سازى معنوى و شكوفايى اخلاص و بيدارى در ميان امت اسلامى با هدف پديد آمدن شمارى كافى از مجاهدان مؤمن براى نبرد عدالت مدار جهانى به فرماندهى امام مهدى عليه السّلام.

از سوى ديگر انقلاب جهانى حضرت مهدى عليه السّلام، به نوعى خونخواهى حضرت سيد الشهدا عليه السّلام و دفاع از آن امام مظلوم است؛ زيرا هر دو امام در هدف خويش كه اجراى عدالت و براندازى بساط).

ص: 184


1- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 274
2- . همان.
3- . الصدوق، محمّد بن على، همان؛ (نسخه خطى).

ستم و كفر مى باشد، همداستان هستند. در اين باره رواياتى وجود دارد كه پس از اين خواهد آمد.

نام و ياد حضرت سيد الشهدا عليه السّلام در ميان امت اسلامى و همه آزادگان جهان در همه ادوار تاريخى، زنده و تپنده بوده و روح حماسه و جانفشانى و اخلاص را در كالبد بشريت دميده است.

بهترين فرصتى كه مى توان از امام حسين عليه السّلام و اهداف والاى او سخن گفت روز دهم محرم الحرام، روز عاشوراست. از اين رو بايد پذيرفت كه تعيين اين روز براى ظهور، طرحى حكيمانه و حساب شده است.

2) روز عاشورا به زمان برگزارى حج كه كنگره جهانى مسلمانان است، نزديك مى باشد و موسم برپايى حج نيز يگانه فرصتى است كه ياران مهدى عليه السّلام مى توانند به طور طبيعى و غير اعجازى در مكه گرد هم آيند.

نكته دوم: در اخبار ندا و نيز در روايات تعيين وقت كه پيش از اين آورديم، آمده است ندايى كه به اسم مهدى عليه السّلام است در ماه رمضان خواهد بود. در آن ماه افراد به طور معمول به طاعت پروردگار نزديك تر و از نافرمانى او دورترند و چه بسا ندا در شب بيست و سوم ماه رمضان كه شب قدر است، روى دهد؛ آن شب، جايگاه ويژه اى در آن ماه داشته، بهترين زمان براى عبادت و راز و نياز با پروردگار است.

(2) اگر ظهور در روز دهم ماه محرم اتفاق افتد، فاصله زمانى بين واقعه ندا و رويداد ظهور، حدود يكصد و هفت روز خواهد بود. هر چند در روايات تصريح به اين عدد نشده است اما نمى توان احتمال داد كه ندا در ماه رمضان يك سال و ظهور در ماه محرم چند سال بعد رخ دهد. حتى اين احتمال نيز نمى رود كه بين آن دو يك سال فاصله باشد (يعنى پس از يك سال و سه ماه و هفت روز.)

شايد بتوان با استفاده از روايات، مهم ترين دليل دنبال هم آمدن اين دو رويداد را آن دانست كه «ندا» براى بيدار باش و اعلان قريب الوقوع بودن ظهور به مردم مى باشد. اين ندا گواه آن است كه ظهور به زودى رخ خواهد داد و اگر نبود مصلحت بزرگى كه در تأخير آن تا روز دهم محرم وجود دارد و حكمتى كه در آن روز نهفته است، بهتر بود كه مى پذيرفتيم روزهاى اندكى پس از رويداد ندا، ظهور امام عليه السّلام محقق مى گردد.

(3) مى توان تصور نمود كه در اين فاصله، اوضاع و احوال امت اسلامى و ميزان تأثيرگذارى واقعۀ ندا در بين آنان و همچنين بازتاب هاى مورد انتظار و نيز واكنش ياران مخلص و شايسته امام مهدى عليه السّلام چگونه خواهد بود. حقيقت آن است كه هر مؤمنى كه از بوته آزمايش الهى سر بلند بيرون آمده باشد، در ندايى كه به نام امام مهدى داده مى شود، نخستين شراره هاى آتشفشان ظهور را خواهد ديد و خود را براى يارى امام و مشاركت در بنيانگذارى دولت عدل جهانى آماده خواهد ساخت.

ياران امام عليه السّلام به شيوه معمولى به مكه مى روند به طورى كه نه شكى را برانگيزند و نه نگاهى را به خود جلب نمايند. آنها هم چون ساير مسلمانان به حج خواهند رفت و بدين ترتيب از مرزهاى

ص: 185

جغرافيايى، عبور مى نمايند(1) و طبق برنامه حكيمانه الهى به هنگام ظهور در مكه خواهند بود. همه ياران امام عليه السّلام از تمام نقاط جهان اين چنين به مكه وارد مى شوند تا آن كه تعدادشان به شمارى كافى براى آغاز نبرد عادلانه جهانى برسد. آنها به همراه مردم حج خواهند گزارد و در حالى كه هر لحظه انتظار ظهور را مى كشند (البته اگر از روايات توقيت آگاه نباشند)، آن رويداد مبارك تا پس از ايام حج به تأخير مى افتد؛ حاجيان به كشورهاى خود بازمى گردند اما ياران مخلص كه چشم انتظار ظهورند هم چنان در آن شهر مقدس باقى مى مانند. آنها بى آن كه با كسى دربارۀ مأموريت خويش سخنى بگويند، ناچار مى شوند تا زمانى كه شايد هم به طور دقيق آن را ندانند، در آنجا بمانند. آنها هسته مركزى و كادر اصلى ارتش رهايى بخش مهدوى اند.

بنا بر برخى روايات كه در فصل آينده خواهيم آورد، حضور آنان در شهر مكه با موانعى قانونى روبرو مى شود تا آنجا كه اين موضوع، مايه بحث و اختلاف در بين مسئولان آن شهر مى گردد. اين كشمكش تا روز عاشورا كه روز ظهور است، ادامه خواهد داشت.

بدين ترتيب فرصت كافى براى رفتن ياران امام عليه السّلام به مكه آن هم به شكل طبيعى و نه اعجازى وجود دارد و از اين رو رواياتى كه از ظاهر آنها چنين بر مى آيد كه اين سفر به طور اعجازى انجام مى گيرد، مخالف با قانون معجزات و نيازمند فهم و برداشت جديدى است كه در فصل بعدى به آن خواهيم پرداخت.

(2) محور چهارم: بيان برخى اشكالات و پرسش هايى كه درباره توقيت مورد نظر در بحث قبلى مطرح مى باشد و تلاش براى پاسخ به آنها.

اشكال اول: دشمنان امام در برابر رويداد ندا چه موضعى خواهند گرفت؟ به نظر مى رسد آنها بتوانند در فاصله زمانى بين ندا و ظهور، آمادگى مقابله با حركت امام عليه السّلام را به طور كامل كسب نموده و با شروع آن، در نطفه سركوبش نمايند. با اين وصف، امام مهدى عليه السّلام چگونه از اين دام مى رهد؟

به اين اشكال مى توان در چند سطح پاسخ داد:

(3) سطح اول: دليلى وجود ندارد كه آن ندا به گوش همه برسد بلكه چون امرى معجزه آسا است ممكن است شعاع و گستره آن طبق مصالح الهى، تنها محدود به يك منطقه باشد و يا فقط به گوش عده اى از مردم برسد.

اين مطلب با ظاهر اخبارى كه مى گويد: «مناديى از آسمان به نام قائم ندا مى كند و همه اهل مشرق و مغرب آن را مى شنوند» يا «كسى از آفريده هاى خداوند كه در او روحى دميده شده، باقى نمى ماند مگر آن كه آن صدا را مى شنود» ناسازگار است. مگر آن كه اين روايات را خاص گروهى از افراد يا».

ص: 186


1- . مناسب است در اينجا آيه 76 سوره مباركه يوسف را يادآور شويم: «كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ»؛ «اين گونه به يوسف شيوه آموختيم. [چرا كه] او در آيين پادشاه نمى توانست برادرش را بازداشت كند، مگر اينكه خدا بخواهد [و چنين راهى بدو بنمايد.] درجات كسانى را كه بخواهيم بالا مى بريم و فوق هر صاحب دانشى، دانشورى است».

يك منطقه بدانيم؛ چون تعميم آن به همه مردم مى تواند براى امام عليه السّلام در آغاز ظهور خطر آفرين باشد.

اما واكنشى را كه در اخبار صيحه از آن سخن رفته است مانند اينكه «شخص خفته، بيدار و فرد بيدار، وحشت زده مى شود» مى توان مختص شنوندگان صيحه دانست. البته آن بخش از روايت كه نتيجه صيحه را فروتن شدن دشمنان خداوند مى داند، صراحت دارد كه آنان نيز صدا را مى شنوند و در عين حال تصريح مى كند كه آنها نمى توانند در برابر آن مقاومتى نمايند.

سطح دوم: يقينا دليلى نداريم كه محتواى اين ندا، دعوت آشكار براى يارى امام مهدى عليه السّلام باشد تا براى ايشان خطرى بيافريند. بلكه به تصريح روايات تنها اسم امام عليه السّلام و نام پدر آن بزرگوار آورده مى شود. در نتيجه ندا چنين مضمونى خواهد داشت: «امام شما محمّد بن الحسن عليهما السّلام است» يا:

«محمّد بن الحسن عليهما السّلام حجت پروردگار است»؛ بدون هيچ اشاره اى به اهداف او و نيز واقعه ظهور و حتى اينكه او همان مهدى موعود است.

مؤمنان نيز آن حضرت را تنها با توجه به سابقه ذهنى خود و استدلال هاى كلامى و... خواهند شناخت و اين گونه شناخت نيز براى دشمنان منتفى است.

(2) سطح سوم: اگر فرض كنيم ابر قدرت ها نيز آن صدا را بشنوند، يا خبرش به آنها برسد و يا به هر شكل ديگرى از محتواى پيام آگاه شوند، باز هرگز نخواهند توانست آن چنان كه شايسته است آن رويداد را درك نمايند. بلكه آن را ادعايى دروغ و يا عملى خرابكارانه از سوى بعضى دولت ها يا گروه ها قلمداد كرده كه از طريق برخى راديوها يا ايستگاه هاى تلويزيونى و يا يكى از ماهواره هاى ويژه برنامه هاى راديويى پخش شده است و در اين صورت نيازى به جبهه گيرى و مقابله با آن نمى بينند.

(3) سطح چهارم: دليلى وجود ندارد كه وضعيت كنونى جهان تا هنگام واقعۀ ندا و ظهور، به همين صورت ادامه پيدا كند بلكه حتى دلايلى وجود دارد كه به استناد آنها، تمدن ها و ابر قدرت ها پيش از ظهور، از صحنه روزگار محو خواهند شد.

با اين حساب، براى امام عليه السّلام در هيچ نقطه از جهان دشمنى اصلى كه در آغاز انقلاب جهانى به مقابله با آن برخيزد، وجود نخواهد داشت؛ هر چند ندا را هم بشنوند و بفهمند. اين موضوع را در فصلى ديگر بررسى خواهيم كرد.

(4) سطح پنجم: گذشته از پاسخ هاى بالا كه در چهار سطح مطرح گرديد، بهتر است آنچه را كه در خلال سخن از اخبار ندا آورديم، در اينجا نيز تكرار نماييم و آن اينكه ظهور امام عليه السّلام كه بيش از يكصد روز پس از واقعۀ ندا روى خواهد داد، از سوى افكار عمومى هرگز منطبق بر آن ندا نخواهد شد، مگر وقتى كه جنبش مهدوى آن چنان نيرومند گردد كه بتواند در برابر هر تهاجمى، پايدارى ورزد.

اشكال دوم: به نظر مى رسد تعيين زمان براى واقعۀ ظهور آن طور كه گفته شد، با انتظار مستمر ظهور امام در هر روز و لحظه ناسازگار باشد؛ زيرا با تعيين روز عاشورا، انتظار ظهور در ساير

ص: 187

روزهاى سال بى معنى مى گردد. يا به طور مثال تعيين سال هاى فرد، موجب آن مى شود كه ديگر كسى به انتظار ظهور حضرت در سال هاى زوج نباشد. در حالى كه اگر چنين نباشد، مردم در هر لحظه چشم انتظار ظهور خواهند بود و بدين ترتيب بركات فراوانى نصيب آنها خواهد گرديد.(1)

به اين اشكال مى توان در چند سطح پاسخ داد:

سطح اول: تقريبا عموم مردم از اين موعدهاى زمانى اطلاعى ندارند؛ از اين رو همواره منتظر ظهور خواهند ماند. البته اين پاسخ چندان كاملى نيست زيرا مفهوم آن اين است كه هر كس از اين موعدهاى زمانى آگاه باشد و يا امثال كتاب حاضر را مطالعه نمايد، ديگر هر لحظه ظهور را انتظار نخواهد كشيد.

(2) سطح دوم: اين موعدهاى زمانى يا برخى از آنها، هر چند با ادله اى كه قابليت اثبات تاريخى را دارند، ثابت مى شود اما اثبات تاريخى چيزى است و يقين پيدا كردن چيزى ديگر؛ به طور مثال سخن ابن اثير در كتاب الكامل براى اثبات تاريخى كافى است اما به هر حال نمى توان به درستى آن يقين پيدا كرد.

ما نيز اين اخبار را نه از خود معصومين عليهم السّلام بلكه از راويان آنها شنيده ايم. پس صدور اين روايات از آن حضرات، ظنى است ولى شايستگى اثبات تاريخى را دارند. در نتيجه هرگاه اين موعدهاى زمانى، ظنى باشد احتمالات ديگرى نيز مى تواند مطرح شود. به طور مثال: طبق اخبار ظنّ داريم كه امام مهدى عليه السّلام در روز عاشورا ظهور خواهد فرمود؛ در عين حال اين احتمال را نيز مى دهيم كه اين اتفاق در آخرين روز سال رخ دهد. بدين ترتيب، زلال انتظار در همه روزهاى سال جريان پيدا مى كند.

(3) سطح سوم: ظهور امام در هر روز ديگرى يا هر سالى، چه فرد و چه زوج و يا در هر لحظه، يك احتمال صرف نيست بلكه دلايلى از ميان اخبار نيز دارد؛ مانند اين روايت كه: «مثل امام، مثل قيامت است و جز خدا آن را به موقع خود آشكار نمى سازد و به ناگهان روى مى دهد.» و يا بيان نورانى حضرت بقية اللّه عليه السّلام خطاب به شيخ مفيد كه فرمود: «فإنّ أمرنا بغتة فجأة» يعنى: «امر [ظهور] ما يكباره و ناگهانى است.»

در اين صورت، هم تعيين موعد زمانى اثبات پذير است و هم مطلق دانستن و عدم تعيين موعد زمانى؛ و بين اين دو تعارضى وجود ندارد زيرا به هر حال ظهور امام در يكى از اين زمان هاى معين، مى تواند مصداقى براى آن اطلاق باشد. پس ادله اطلاق، عرفا و عقلا ايجاب مى نمايد كه همواره چشم انتظار ظهور باشيم.

(4) سطح چهارم: اگر فرض نماييم صدور اين اخبار از سوى امامان معصوم عليهم السّلام قطعى باشد، باز مضمون آنها احتمالى و غير قطعى باقى خواهد ماند و احتمال نسخ و پديد آمدن بدا در آنها مى رود؛د.

ص: 188


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 438 به بعد.

زيرا در برخى روايات آمده است كه احتمال دارد در هر امر محتومى، بدا حاصل شود. به طور مثال شورش سفيانى كه در شمارى از روايات امرى حتمى معرفى شده، ممكن است مشمول قانون «بدا» گردد.

نعمانى به سند خود از عبد الملك بن اعين نقل نموده است:

كنت عند أبى جعفر عليه السّلام فجرى ذكر القائم عليه السّلام. فقلت له: أرجو أن يكون عاجلا و لا يكون السّفيانىّ. فقال: لا و اللّه! إنّه لمن المحتوم الّذى لا بدّ منه(1).

نزد امام محمّد باقر عليه السّلام بودم كه سخن از قائم عليه السّلام به ميان آمد. عرض كردم: اميدوارم كه ظهور به زودى محقق شود و سفيانى نيايد. امام فرمود: نه به خدا سوگند! آمدن سفيانى حتمى است و گزيرى از آن نيست.

(2) با اين همه، دربارۀ سفيانى احتمال بدا مى رود. داود بن القاسم جعفرى در روايتى آورده است:

كنّا عند أبى جعفر محمّد بن علىّ الرّضا عليه السّلام؛ فجرى ذكر السّفيانىّ و ما جاء فى الرّواية من أنّ أمره من المحتوم، فقلت لأبى جعفر عليه السّلام: هل يبدو للّه فى المحتوم؟ قال: نعم. قلنا له: فنخاف أن يبدو للّه فى القائم! فقال: إنّ القائم من الميعاد، و اللّه لا يخلف الميعاد.(2)

نزد امام محمّد جواد عليه السّلام بوديم كه سخن حتمى بودن [شورش] سفيانى به ميان آمد. عرض كردم: آيا در امور حتمى نيز بداء حاصل مى شود؟ فرمود: آرى. گفتيم: مى ترسيم كه در ظهور قائم، بدا پيش آيد! فرمود: [ظهور] قائم، از وعده هاى الهى است و خداوند خلف وعده نمى كند.

(3) در نتيجه هرگاه پديد آمدن بدا در امور حتمى امكان پذير باشد، ناگفته حال موعدهاى زمانى غير حتمى معلوم است. وقتى كه اين احتمال وجود دارد ديگر نمى توان به موعدى خاص تكيه كرد و با اين حساب مطابق روايات اطلاق كه آورديم، انتظار امرى هميشگى خواهد بود.

(4) اشكال سوم: آيا اخبار تعيين روز و ماه نيز مشمول اخبار نفى توقيت مى شوند؟ اگر چنين باشد ناگزير بايد آن اخبار را دروغ دانست.

در پاسخ بايد گفت چنين نيست و هر دو دسته از اخبار قلمرو خاص خود را داشته، يكديگر را رد نمى نمايند. مهم ترين دليل، وجود قرينه هايى در خود روايات نفى توقيت مى باشد. آنچه در اين روايات مورد تكذيب قرار گرفته، تنها شمارۀ سال است و نه ماه و روز و نام هفتگى آن؛ مانند روايتى كه نعمانى از ابو حمزه ثمالى آورده است كه امام باقر عليه السّلام در آن مى فرمايد:ن.

ص: 189


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 161.
2- . همان؛ ص 162. البته احتمال بداء در موضوع سفيانى، به معنى منتفى دانستن آن نيست بلكه بدان معنى است كه شورش سفيانى (به طور مثال) داخل در برنامه كلى الهى است؛ اما ممكن است در اين برنامه تغييراتى پيش آيد. در واقع اين تغييرات در بعضى قسمت هاى اجرايى آن برنامه روى مى دهد و نه در اصول كلى آن.

يا ثابت! إنّ اللّه كان قد وقّت هذا الأمر فى سنة السّبعين. فلمّا قتل الحسين عليه السّلام اشتدّ غضب اللّه فأخّره إلى أربعين و مائة. فلمّا حدّثناكم بذلك أذعتم و كشفتم قناع السّتر. فلم يجعل اللّه لهذا الأمر بعد ذلك عندنا وقتا. يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و عنده أمّ الكتاب. قال أبو حمزة: فحدّثت بذلك أبو عبد اللّه الصّادق عليه السّلام، فقال: قد كان ذلك.(1)

اى ثابت! خداوند اين امر (ظهور) را در سال هفتاد هجرى قرار داده بود اما چون حسين عليه السّلام به شهادت رسيد، غضب الهى شدت گرفت و تا سال يكصد و چهل هجرى اين امر به تأخير افتاد. ما نيز كه اين خبر را به شما داديم، آن را فاش ساختيد و با ديگران در ميان گذاشتيد؛ در نتيجه خداوند پس از اين براى ظهور، زمانى را در نزد ما معلوم نفرموده است. «خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى كند، و اصل كتاب نزد اوست.» ابو حمزه مى گويد: اين سخن حضرت باقر عليه السّلام را به فرزندش امام صادق عليه السّلام عرضه داشتم، ايشان فرمود: همين طور است [كه پدرم فرمود.]

روايات ديگرى هم به اين مضمون وجود دارد كه از آنها به روشنى مى توان فهميد آنچه خداوند دستور به تكذيب آن داده، فقط سال ظهور مى باشد و نه چيز ديگرى.

البته اين اخبار از برخى زواياى ديگر، پرسش هايى را بر مى انگيزد كه در اينجا مجال پرداختن به آنها نيست.7.

ص: 190


1- النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 157.

فصل سوم سخنرانى امام عليه السّلام در بين ركن و مقام و بيعت با آن حضرت

ضمن چند محور اين موضوع را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم:

(1) محور اول: رواياتى كه از ظهور امام مهدى عليه السّلام در بين ركن و مقام سخن مى گويد و اماميه و اهل سنت، هر دو آن را نقل كرده اند.

ابو داود از ام سلمه، همسر پيامبر روايت كرده است كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون اختلاف عند موت خليفة. فيخرج رجل من أهل المدينة هاربا إلى مكّة، فيأتيه ناس من أهل مكّه فيخرجونه و هو كاره فيبايعونه بين الرّكن و المقام. و يبعث إليه بعث من أهل الشّام، فيخسف بهم بالبيداء بين مكّة و المدينة. فإذا رأى النّاس ذلك أتاه أبدال الشّام و عصائب أهل العراق فيبايعونه [بين الرّكن و المقام]...(2)

هنگام مرگ خليفه اى، اختلاف روى مى دهد. در پى بى آن مردى از اهل مدينه، به مكه مى گريزد اما گروهى از مردم مكه گرد او جمع مى شوند و او را دعوت به بيعت مى كنند، در حالى كه او خود اظهار تمايل نمى كند، [سر انجام] آنها با او در بين ركن و مقام بيعت مى نمايند. نيرويى نظامى از شام به سوى او گسيل مى شود اما در منطقه بيدا كه بين مكه و مدينه است در زمين فرو مى روند. وقتى مردم اين حادثه را ببينند، گروهى از مؤمنان واقعى شام و جماعتى از اهل عراق به سوى او مى روند و [در بين ركن و مقام] بيعت مى نمايند.

(3) سيوطى از طبرانى و حاكم از ام سلمه نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يبايع لرجل بين الرّكن و المقام عدّة أهل بدر. فيأتيه عصائب أهل العراق و أبدال اهل الشّام، فيغزوه جيش من أهل الشّام حتّى إذا كانوا بالبيداء خسف بهم.(2)

گروهى كه تعدادشان به شمار جنگاوران بدر است با مردى در بين ركن و مقام بيعت مى كنند.

ص: 191


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 129
2- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 423

به دنبال آن جماعتى عراقى و مؤمنانى واقعى از اهل شام به سوى او مى آيند. در پى بى آن ارتشى از شاميان به جنگ با او مى آيند تا آن كه در بيدا، زمين آنان را در خود فرو مى برد.

همچنين سيوطى از نعيم بن حماد و او هم از قتاده روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يخرج المهدىّ من المدينة إلى مكّة، فيستخرجه النّاس من بينهم فيبايعونه بين الرّكن و المقام، و هو كاره.(1)

مهدى از مدينه به مكه مى رود و مردم او را دعوت به خروج مى نمايند و با او - در حالى كه به اين كار تمايلى ندارد - در بين ركن و مقام بيعت مى كنند.

(2) شيخ مفيد از ابو بصير نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام در ضمن حديثى مى فرمايد:

لكأنّى فى يوم السّبت، العاشر من المحرّم قائما بين الرّكن و المقام....(2)

(3) گويا در روز شنبه، دهم ماه محرم، او را مى بينم كه بين ركن و مقام ايستاده است....

شيخ طوسى از على بن مهزيار نقل كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

كأنى بالقائم يوم عاشوراء، يوم السّبت، قائما بين الرّكن و المقام....(3)

گويا قائم را در روز شنبه، روز عاشورا مى بينم كه بين ركن و مقام ايستاده است...

(4) نعمانى از ابو بصير روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام در حديثى مى فرمايد:

فإذا تحرّك متحرّك فاسعوا إليه و لو حبوا. و اللّه لكأنى أنظر إليه بين الرّكن و المقام....(4)

پس هرگاه حركت كننده اى به حركت در آمد به سويش بشتابيد هر چند به صورت سينه خيز باشد. سوگند به خدا، گويى او را بين ركن و مقام مى بينم....

(5) محور دوم: رواياتى درباره سخنرانى امام مهدى عليه السّلام در بين ركن و مقام:

نعمانى به سند خود از جابر بن يزيد جعفى، حديثى طولانى را از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده كه در بخشى از آن آمده است:

و القائم يومئذ بمكّة قد أسند ظهره إلى البيت الحرام مستجيرا فينادى: يا أيّها النّاس، إنّا نستنصركم اللّه و من أجابنا من النّاس فإنّا اهل بيت نبيّكم محمّد و نحن أولى النّاس باللّه و بمحمّد صلّى اللّه عليه و آله. فمن حاجّنى فى آدم، فأنا أولى الناس بآدم. و من حاجّنى فى نوح، فأنا أولى النّاس بنوح. و من حاجّنى فى إبراهيم، فأنا أولى النّاس بإبراهيم. و من حاجّنى فى محمّد، فأنا أولى النّاس بمحمّد. و من حاجّنى بالنبيّين، فأنا أولى النّاس بالنبيّين. أ ليس اللّه يقول فى محكم كتابه: «إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ 2.

ص: 192


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 152.
2- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 341.
3- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 274.
4- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 102.

عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ، ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (1) فأنا بقيّة من آدم و ذخيرة من نوح و مصطفى من إبراهيم و صفوة من محمّد صلّى اللّه عليهم أجمعين. ألا و من حاجّنى فى كتاب اللّه، فأنا أولى النّاس بكتاب اللّه. ألا و من حاجّنى فى سنّة رسول اللّه، فأنا أولى النّاس بسنّة رسول اللّه. فأنشد اللّه من سمع كلامى اليوم لمّا بلغ منكم الشّاهد الغائب. و أسألكم بحقّ اللّه و بحقّ رسوله و بحقّى، فإنّ لى عليكم حقّ القربى من رسول اللّه، إلاّ أعنتمونا و منعتمونا ممّن يظلمنا. فقد أخفنا و ظلمنا و طردنا من ديارنا و أبنائنا، و بغى علينا و دفعنا عن حقّنا، فافترى أهل الباطل علينا. فاللّه اللّه فينا لا تخذلونا و انصرونا ينصركم اللّه...(2)

آن روز قائم در مكه، به ديوار بيت اللّه الحرام تكيه مى زند و صداى خويش چنين بلند مى نمايد: اى مردم، ما براى [رضاى] خدا از شما يارى مى طلبيم. ما خاندان پيامبر شماييم و ما نزد خدا و رسولش مقرب تريم. پس اگر كسى در مورد آدم با من بحث و مناقشه نمايد [بداند كه] من نزديك ترين مردم به آدم هستم و اگر درباره نوح احتجاج نمايد [بداند كه] من نزديك ترين انسان ها به نوح مى باشم و اگر در مورد ابراهيم محاجه نمايد [بداند كه] من نزديك ترين خلايق به ابراهيم هستم و هر كس درباره محمّد صلّى اللّه عليه و آله با من محاجه كند [بداند كه] من نزديك ترين مردم به محمّد هستم و اگر با من درباره پيامبران احتجاج نمايند [بدانند كه] من نزديك ترين انسان ها به پيامبرانم. آيا خداوند در قرآن نمى فرمايد كه: «به يقين، خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است. فرزندانى كه بعضى از آنان از [نسل] بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست». [بدانيد كه] من بازماندۀ آدم و ذخيره نوح و برگزيده اى از سلالۀ ابراهيم و برگزيده [خاندان] محمّد صلّى اللّه عليه و آله - كه درود خدا بر آنها باد - هستم.

هر كس با من در مورد كتاب خدا بحث و مناقشه نمايد [بداند كه] من نزديك ترين مردم به كتاب خدايم. هر كسى در مورد سنت رسول خدا با من احتجاج نمايد [بداند كه] من نزديك ترين انسان ها به سنت رسول خدا هستم. شما را به خدا سوگند مى دهم هر كس امروز سخن مرا مى شنود به ديگران نيز برساند. شما را به حق خداوند و به حق رسول او و به حق من - چرا كه حق من بر شما، [همان] حق اهل بيت رسول خداست - سوگند مى دهم كه ما را يارى كنيد و از ما در برابر ستمگران حمايت كنيد كه به ما ستم شده است و از سرزمين هايمان رانده شده ايم و حق ما از ما ستانده شده و اهل باطل به ما دروغ بسته اند. پس خدا را [در مورد ما در نظر بگيريد] و ما را خوار نسازيد [بلكه] يارى نماييد تا خدايتان0.

ص: 193


1- . سورۀ آل عمران (3)، آيۀ 34.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 150.

ياورى فرمايد.

علامه مجلسى از فضل بن محبوب و او هم از راويان ديگر نقل نموده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

و القائم يومئذ بمكّة عند الكعبة مستجيرا بها يقول: أنا ولىّ اللّه، أنا أولى باللّه و بمحمّد صلّى اللّه عليه و آله.

فمن حاجّنى فى آدم، فأنا أولى بآدم. و من حاجّنى فى نوح، فأنا أولى النّاس بنوح. و من حاجّنى فى إبراهيم، فأنا أولى النّاس بإبراهيم. و من حاجّنى فى النبيّين فأنا أولى النّاس بالنبيّين. إنّ اللّه تعالى يقول: «إنّ اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل إبراهيم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و اللّه سميع عليم.» فأنا بقيّة آدم و ذخيرة نوح و مصطفى إبراهيم و صفوة محمّد. ألا و من حاجّنى بكتاب اللّه، فأنا أولى بكتاب اللّه. و من حاجّنى فى سنّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، فأنا أولى النّاس بسنّة رسول اللّه و سيرته و أنشد اللّه من سمع كلامى، لمّا يبلغ الشاهد الغائب.(1)

قائم در آن روز در مكه و در كنار كعبه بانگ برمى آورد: من ولىّ خدايم، من نزديكتر از همه به خدا و محمّد صلّى اللّه عليه و آله هستم پس هر كسى با من دربارۀ آدم عليه السّلام بحث و محاجه نمايد [بداند كه] من نزديكترين افراد به آدم هستم و اگر درباره نوح با من احتجاج كند. [بداند كه] من نزديك ترين انسان ها به نوح مى باشم و اگر در مورد ابراهيم محاجه نمايد [بداند كه] من نزديك ترين خلايق به ابراهيم هستم و هر كس درباره پيامبران با من احتجاج كند [بداند كه] من نزديك ترين مردم به پيامبرانم. خداوند بلند مرتبه مى فرمايد: «به يقين خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است. فرزندانى كه بعضى از آنها از [نسل] بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست.» پس [بدانيد كه] من باقى ماندۀ آدم و ذخيره اى از نوح و برگزيده اى از ابراهيم و برگزيده ترين از خاندان محمّد صلّى اللّه عليه و آله مى باشم. هان [بدانيد كه] هر كس با من در مورد كتاب خدا احتجاج نمايد من نزديكترين افراد به كتاب خدايم و اگر كسى دربارۀ سنت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با من بحث و محاجه كند [بداند كه] من نزديكترين مردم به سنت رسول خدا و سيره او مى باشم. هر كه سخن مرا شنيد سوگندش مى دهم كه آن را به ديگران نيز برساند.

(2) طبرسى از مفضل بن عمر نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إذا أذن اللّه تعالى للقائم بالخروج، صعد المنبر فدعا النّاس إلى اللّه عزّ و جلّ و خوّفهم باللّه و دعاهم إلى حقّه، على أن يسير فيهم بسيرة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و يعمل فيهم بعمله...(2)

هرگاه خداوند به قائم اذن ظهور دهد، از منبر بالا رود و مردم را به خداوند و ترس از او31

ص: 194


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 179
2- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 431

فرا خواند و آنها را به حق خودش دعوت نمايد (متذكر گردد) براى آن كه به سيرۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان آنان رفتار نمايد و راه و رسم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در پيش گيرد...

علامه مجلسى از امام على بن الحسين عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:

فيقوم هو بنفسه فيقول: أيّها النّاس، أنا فلان بن فلان؛ أنا ابن نبىّ اللّه. أدعوكم إلى ما دعاكم إليه نبىّ اللّه. فيقومون إليه ليقتلوه، فيقوم ثلاث مائة أو نيّف على الثّلاث مائة فيمنعونه.(1)

او خود [پس از كشته شدن نفس زكيه] بپاخاسته و مى گويد: اى مردم، من فلانى پسر فلانى هستم. من فرزند پسر رسول خدايم. شما را به آنچه پيامبر فرا خواند دعوت مى نمايم. [در اين هنگام] گروهى به او حمله ور مى شوند كه به قتلش رسانند اما سيصد نفر يا سيصد و اندى نفر به يارى او قيام كرده، مانع از آن كار مى شوند.

(2) همچنين ابو بصير از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:

إنّه يأتى المسجد الحرام فيصلّى فيه عند مقام إبراهيم أربع ركعات و يسند ظهره إلى الحجر الأسود؛ ثمّ يحمد اللّه و يثنى عليه و يذكر النبى صلّى اللّه عليه و آله و يصلّى عليه و يتكلّم بكلام لم يتكلّم به أحد من النّاس...(2)

او به مسجد الحرام مى آيد و چهار ركعت نماز در نزد مقام ابراهيم به جاى مى آورد. سپس به حجر الاسود تكيه مى زند و حمد و ستايش خداى را به جا مى آورد و از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ياد نموده و بر او درود مى فرستد و سخنى مى گويد كه هرگز كسى چنين سخنى نگفته است...

(3) محور سوم: بيان نكاتى پيرامون اين احاديث:

نكته اول: روايات حضور امام مهدى عليه السّلام در آغاز ظهور در بين ركن و مقام، به دليل فراوانى و كثرت، شايستگى اثبات تاريخى را دارد.

بى ترديد رواياتى كه دربارۀ سخنرانى امام عليه السّلام در آن مكان وجود دارد، بيش از اين را ثابت نمى كند كه آن حضرت در آغاز ظهور يك سخنرانى ايراد مى فرمايد ولى براى اينكه از مضمون آن مطمئن شويم، بايد يك يك راويان اين اخبار را مورد شناسايى قرار داده و از موثق بودن آنها اطمينان حاصل نماييم. يا آن كه اين سخنرانى در تمام اين اخبار، با مضمون واحدى تكرار شده باشد؛ در اين صورت، اين روايات قابليت اثبات تاريخى را خواهد داشت.

دربارۀ خبر اول كه از نعمانى نقل گرديد بايد گفت سند شيخ نعمانى تا حسن بن محبوب از سه طريق است:

(4) طريق اول: احمد بن محمّد بن سعيد كه مى گويد محمّد بن الفضل و سعدان ابن اسحاق بن سعيد و احمد بن الحسين بن عبد الملك و محمّد بن احمد بن الحسن، همگى از قول حسن بن محبوبن.

ص: 195


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 180
2- . همان.

گفته اند...

طريق دوم: ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب الكلينى از على بن ابراهيم از پدرش (ابراهيم بن هاشم) نقل كرده كه محمّد بن يحيى بن عمران براى من حديث كرد كه احمد بن محمّد بن عيسى از على بن محمّد و كسان ديگرى نقل كرده اند كه همگى از سهل بن زياد شنيده ايم كه حسن بن محبوب گفت...

(2) طريق سوم: كلينى (يا احمد بن محمّد بن سعيد) گفته است كه عبد الواحد بن عبد اللّه الموصلى از قول ابو على احمد بن محمّد بن [ابى] ياسر [ناشر] براى ما حديث كرده است كه حسن بن محبوب گفت...

(3) حسن بن محبوب نيز به نوبه خود از عمر بن ابى المقدام و او هم از جابر بن يزيد جعفى و وى نيز از امام باقر عليه السّلام اين روايت را نقل كرده است.

اين راه هاى سه گانه براى اثبات تاريخى كافى است. حسن بن محبوب از دانشمندان مورد وثوق و بلند مرتبه مى باشد. از عمر بن مقدام نيز ستايش شده و درباره اش سخن ناروايى شنيده نشده است؛ اما جابر بن يزيد از اصحاب خاص امام باقر عليه السّلام و امام صادق عليه السّلام مى باشد كه گروهى به وثاقت او گواهى داده اند و عده اى نيز بر آنند كه وى در دوران پيرى، دچار اختلال حواس شده است. با اين وجود گفتنى است كه روزگار پيرى او، در زمان حضرت صادق عليه السّلام بوده است در حالى كه خبر فوق را جابر پيش از آن روزگار و از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است. در اين صورت مى توان آن را قابل اثبات تاريخى دانست.

(4) راوى خبر دوم كه از بحار الانوار نقل گرديد، على بن عبد الحميد است. او اين خبر را از كتاب فضل بن شاذان، روايت مى كند و او هم از ابن محبوب، تا آن كه حديث را به حضرت باقر عليه السّلام مى رساند. اين خبر با توجه به مرفوع بودن و نياوردن راويان ميانى، قابليت اثبات تاريخى ندارد.

البته بسيارى از مضامين اين خبر، با خبر گذشته يكى است و ازاين جهت قابل اثبات تاريخى مى باشد.

(5) نكته دوم: امام عليه السّلام در آغاز ظهور به كنار كعبه مى رود و در حالى كه پشت به آن كرده، در برابر مردم مى ايستد و براى اولين بار با آنان سخن مى گويد.

مكان ايستادن امام، بين ركن و مقام است. ركن يكى از زواياى چهارگانه كعبه مى باشد و هر ركنى به اسم سرزمينى است كه اهل آن، بدان سوى نماز مى گزارند. ركنى كه در زاويه شمالى قرار دارد، ركن عراقى مى باشد. ركن يمانى در زاويه جنوبى و نيز ركن شامى در زاويه غربى كعبه واقع گرديده است؛ اما ركن شرقى بدان جهت كه حجر الاسود در آنجا نصب شده، به ركن اسود نامبردار است.

مراد از مقام نيز، مقام ابراهيم خليل عليه السّلام مى باشد كه قطعه زمين نسبتا كوچك و مربع شكلى است كه ضريح شكيلى آن را احاطه كرده و در چند مترى ديوار شرقى كعبه قرار دارد.

(6) وقتى گفته مى شود «ركن»، مقصود همان ركن اسود است كه حجر الاسود در آنجا قرار دارد و

ص: 196

عمل طواف نيز از آنجا آغاز مى شود. هرگاه كسى پشت به مقام ابراهيم و رو به كعبه كند، در سمت چپ او ركن اسود و در سمت راستش ركن عراقى قرار دارد.

در كعبه نيز در همين ضلع شرقى و نزديك به ركن اسود واقع شده است. از اين رو مى توان گفت در كعبه، بين ركن و مقام قرار دارد. فاصله اين در تا ركن اسود، حدود نيم متر مى باشد. مقام نيز در مقابل در كعبه و در فاصله چند مترى آن واقع گرديده است.

بدين ترتيب قطعه زمينى كه از جلوى در كعبه تا مقام ابراهيم امتداد دارد، در واقع بين ركن و مقام است. در همين نقطه، امام عليه السّلام پشت به كعبه مى ايستد و رو به مردم نخستين سخنرانى را ايراد مى فرمايد.

(2) در برخى روايات آمده است «آن حضرت پشت به ديوار كعبه و حجر الاسود تكيه مى زند». در اين صورت چنين به نظر مى رسد كه امام به ديوارى كه بين در كعبه و ركن اسود است و طول آن حدود نيم متر مى باشد تكيه مى زند. اين تصور، هم با وقوف آن جناب بين ركن و مقام سازگارى دارد و هم با تكيه زدن ايشان به ديوار كعبه و حجر الاسود؛ چرا كه حجر الاسود در آن حالت به شانه راست امام عليه السّلام بسيار نزديك است.

(3) نكته سوم: ارتباط سخنان امام عليه السّلام با برنامه كلى الهى:

اين سخنرانى در پايان برنامه كلى الهى (در دوران پيش از ظهور) ايراد مى گردد و بيانگر نتايج آن برنامه مى باشد. از اين رو گزارش و تابلويى كامل است از آنچه شايسته است در آن ساعت دربارۀ نتايج آن برنامه اعلان گردد.

(4) اين مطلب از چند جهت قابل بررسى است:

1 - از آن برنامه كلى چنين بر مى آيد كه «روز موعود» چيزى نيست جز نتيجه تلاش هاى بشر از آغاز پيدايش. و خط پيامبران و اوليا و شهدا و صالحان نيز در همان مسير قرار دارد و همگى بسترسازان تحقق آن روز مى باشند.

بر اين اساس، امام مهدى عليه السّلام رهبر و پيشواى روز موعود و بنيانگذار عدالت كامل در جهان مى باشد و در اين صورت سزاست كه بگويد: من باقى مانده آدم، بهترين فرزند نوح، برگزيده نسل ابراهيم و برگزيده ترين [از خاندان] محمّد صلّى اللّه عليه و آله هستم.

(5) 2 - هسته مركزى آن برنامه، به طور ويژه بر تربيت بعد فرماندهى آن ذخيره انقلاب جهانى متمركز شده است.(1) اينك آن برنامه به ثمردهى نشسته و رهبر كامل، روبروى مردم ايستاده تا فرماندهى اش را عملى ساخته و تحقق بخشد.

او بهترين انسان ها در زمانه خويش است بلكه پس از صدر اسلام، برترين آنهاست، و منطقى است كه نزديك ترين مردمان به پيامبران و فرستادگان الهى باشد. او در ساحت علم و عمل و عدالتد.

ص: 197


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 497 و به بعد.

از هر انسان ديگرى به آنها نزديكتر است.

از اينجاست كه مى شنويم چنين مى گويد:

هر كسى با من دربارۀ آدم عليه السّلام بحث و محاجه نمايد [بداند كه] من نزديكترين افراد به آدم هستم و اگر درباره نوح با من محاجه كند [بداند كه] من نزديك ترين انسان ها به نوح مى باشم و اگر در مورد ابراهيم محاجه نمايد [بداند كه] من نزديك ترين خلايق به ابراهيم هستم و هر كس با من در مورد محمّد صلّى اللّه عليه و آله احتجاج كند [بداند كه] من نزديكترين افراد به محمّد صلّى اللّه عليه و آله هستم و [در يك كلمه] هر كه با من درباره پيامبران محاجه كند [بداند كه] من نزديك ترين مردم به پيامبران هستم.

(2) 3 - در خلال برنامه كلى الهى آزمايش و امتحان ها به نتيجه مى رسد. انحراف و گمراهى انسان ها به اوج خود مى رسد و زمين از ستم و بيداد لبريز مى گردد. از سويى ديگر ايمان مؤمنان نيز عمق و ژرفاى بيشترى پيدا مى كند.(1) به همين جهت امام مهدى عليه السّلام در بخشى از سخنان خود مى فرمايد:... و ما ترسانده شديم، از شهر و ديارمان رانده گشتيم، از حقمان محروم مانديم و اهل باطل بر ما افترا بستند و...

(3) نكته چهارم: در آن سخنرانى برخى مسائل مربوط به برنامه هاى آينده كه در برنامه كلى الهى براى دوران پس از ظهور مندرج است، مطرح خواهد شد.

در چند بخش به اين مطلب مى پردازيم:

1 - فرمانبردارى از امام عليه السّلام و يارى رساندن به او براى تحقق عدالت كامل در سراسر جهان لازم است. چرا كه ايشان در آن سخنرانى مى فرمايد: خدا را خدا را دربارۀ ما [در نظر بگيريد]، ما را خوار نكنيد، ياريمان كنيد تا خداوند ياريتان كند.

نخستين كسانى كه به يارى امام عليه السّلام مى شتابند، همان مخلصان آزموده اى هستند كه تعداد آنها براى فتح عادلانه جهان كافى است.

(4) 2 - امام مهدى عليه السّلام در آن سخنرانى وعده مى دهد با عمل به سيره و شيوۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نيز عمل به علم خويش، طرحى عادلانه و كامل را در دولت جهانى اش در اندازد.

مراد از سيرۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، قوانين و مفاهيم كلى است كه خاستگاه رفتارهاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد، و نه تمامى ويژگى ها و جزء به جزء رفتارهاى ايشان؛ زيرا روشن است كه برخى اختلافات در رفتارهاى آن دو بزرگوار وجود دارد. به طور مثال امام مهدى عليه السّلام دشمن فرارى از ميدان جنگ را تعقيب و دستگير مى نمايد و يا آن كه به علم خود قضاوت مى كند نه به گواهى شهود. در اين موارد، سيرۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيز ديگرى است. بدين ترتيب اين امور و مانند آن در صورت اثبات، استثنايى استم.

ص: 198


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 266 و بعد از آن. در آنجا دربارۀ بى عدالتى و ستمى كه جامعه بشرى نسبت به اقليت مؤمنان روا مى دارد، سخن گفته ايم.

بر آن بخش از سخنرانى امام كه وعده مى فرمايد به سيره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عمل خواهد كرد.

3 - امام عليه السّلام، تفسير و عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را عهده دار مى شود؛ زيرا او شايسته ترين فرد براى اين كار و داناترين شخص به جزئيات كتاب و سنت است.

نكته پنجم: در روايت آمده است «امام عليه السّلام بر منبرى نشسته، سخنرانى خواهد نمود.» اگر مقصود منبرى باشد كه در آن زمان براى امام در بين ركن و مقام قرار داده مى شود كه بحثى نيست، اما اگر مراد منبرى است كه هم اكنون در مسجد الحرام قرار دارد و از مقام ابراهيم عليه السّلام به خانه كعبه دورتر است، نمى توان جلوس امام بر روى آن را، وقوف در بين ركن و مقام دانست؛ از اين رو اين روايت با رواياتى كه بر حضور امام در زمان سخنرانى در بين ركن و مقام تأكيد دارند، در تعارض مى باشد.

بدين ترتيب بايد اين روايات را بر آن روايات مقدم دانست و نتيجه گرفت كه امام عليه السّلام بر منبر كنونى نخواهد نشست بلكه در بين ركن و مقام حضور پيدا مى كند، هر چند روى منبر ديگرى باشد.

(2) نكته ششم: از روايت گذشته استفاده مى شود كه امام عليه السّلام سخن را با بيان نام حقيقى خود و پدر بزرگوارش آغاز مى نمايد. اين در حالى است كه ساير روايات در اين باره سكوت كرده اند. اگر امام عليه السّلام خودش را با نام حقيقى به مردم معرفى ننمايد - همان طور كه بيشتر روايات اين گونه اند - در اين صورت با يك نقطه ضعف و يك نقطه قوت روبرو مى باشيم:

(3) نقطه قوت: دشمنان امام عليه السّلام او را با نام حقيقى نخواهند شناخت و به طور طبيعى نخواهند توانست نهضت جهانى را در نقطه آغازينش به شكست بكشانند.

نقطه ضعف: اين امر موجب مى گردد كه مردم ايشان را نشناسند و مؤمنان نيز يارى اش ندهند و به سخنانش توجهى نكنند.

اينكه امام مهدى عليه السّلام، اسم حقيقى اش را بيان نكند به اين معناست كه هم چنان در غيبت به سر مى برد و با نام مستعار و نه حقيقى، با مردم روبرو شده است. در حالى كه مى دانيم امام عليه السّلام در آن هنگام ظهور كرده و ديگر توجيهى براى پنهان نمودن نام اصلى خود ندارد.

اما اگر اين فرض نيز را بپذيريم كه آن حضرت نام حقيقى خويش را به مردم اعلام مى فرمايد، در اين صورت، اين فرض نيز يك نقطه قوت و يك نقطه ضعف خواهد داشت:

(4) نقطه قوت: امام با معرفى شخصيت حقيقى خود، پرده غيبت را كنار مى زند؛ زيرا ديگر ادامه آن وضعيت بر او حرام است.

نقطه ضعف: در حالى كه امام نياز فراوان به حمايت و يارى دارد، دشمنان او را شناخته و در پى مقابله با وى بر مى آيند.

شايد بتوان از مجموع اين روايات به فرضيه اى رسيد كه علاوه بر داشتن هر دو نقطه قوت بالا، نقاط ضعف آن را نيز نداشته باشد. آن فرضيه اين است: امام عليه السّلام اسم حقيقى خود و پدر بزرگوارش را يادآور مى شود اما اشاره اى به اين كه او همان مهدى موعود است، نمى فرمايد.

ص: 199

بدين ترتيب پرده غيبت كنار مى رود و شخصيت حقيقى حضرت آشكار مى شود در عين حال از دشمنانش نيز در امان مى ماند. به اين ترتيب نقطه قوت نخست، حاصل و نقطۀ ضعف دوم بر طرف مى شود.

مؤمنان مخلص و آزموده اى كه در حلقۀ نخست ياران امام عليه السّلام مى باشند و نيز آنانى كه در درجه دوم از درجات چهارگانه اخلاص قرار دارند،(1) همگى خواهند فهميد كه او همان مهدى موعود است و تصديقش خواهند نمود. اما ديگران كه شامل دشمنان آن حضرت و نيز مسلمانان بى طرف و حتى جمعيت بسيارى از هم مذهبان امام عليه السّلام مى باشند، آن حقيقت بزرگ را جز به مقدارى كه مصلحت الهى اقتضا نمايد و خود امام عليه السّلام تشخيص دهد، نخواهند شناخت.

از روايات بيش از اين استفاده نمى شود كه امام مهدى به طور كامل از خود و پدرش نام مى برد، همان طور كه در واقعه «ندا» چنين مى شود و در هيچ كدام تصريح به اينكه او همان مهدى موعود است، نمى شود.

(2) نكته هفتم: ارتباط اين سخنرانى با تصور اماميه از امام مهدى عليه السّلام.

بديهى است حضور در بين ركن و مقام و ايراد سخنرانى در برابر مردم، چيزى نيست كه تنها ويژه امام معصومى باشد كه شيعه او را قبول دارد، بلكه شامل آن «مهدى» هم مى شود كه ديگران به آن اعتقاد دارند؛ حتى مى تواند شامل هر انسان صاحب نفوذ ديگرى نيز بشود. تنها آنچه مهم است در درجه نخست، محتواى سخنرانى و در درجه بعدى، نتايج آن مى باشد.

مهم ترين نتيجه عبارت است از فتح جهان و بنيان نهادن دولت عدل جهانى. در برنامه كلى الهى، مهدى موعود داراى چنين ويژگى است.

(3) اكنون لازم است محتواى سخنرانى را بر تصور ديگرى از مهدى تطبيق نماييم؛ اگر چه مى دانيم مضامين آن سخنرانى به طور كامل بر تصور اماميه از مهدى عليه السّلام منطبق مى باشد.

از آن ديدگاه، مهدى مى تواند به برخى مسائل در اين سخنرانى، تصريح نمايد:

1 - مردم را به سوى خداوند فرا خواند و از او بترساند.

2 - آنها را به حق اهل بيت پيامبر عليهم السّلام سوگند دهد؛ زيرا او خود، فرزند فاطمه زهرا عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام مى باشد.

3 - از ظلم و ستمى كه بر مؤمنان و مخلصان در دوران پيش از ظهور رفته است، ياد كند.

4 - از مردم براى يارى حق تقاضاى كمك نمايد.

5 - به آنان وعده دهد در صورت تصرف يك منطقه يا بيشتر و تثبيت امور، قانون عادلانه اسلامى را كه بر آمده از قرآن كريم و سنت نبوى است، اجرا نمايد.

(4) در اينجا مراد از كتاب خدا و سنت پيامبر، مرتبه اى است كه انديشه اسلامى در نتيجه برنامهد.

ص: 200


1- . درباره درجات چهارگانه اخلاص، ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 248 به بعد.

گذشته الهى تا آن زمان به آن رسيده است و البته اين مهدى هرگز نمى تواند گام هاى اساسى در جهت رشد و تعالى اين انديشه و ارائه برداشتى متكامل از كتاب و سنت، بردارد.

اين مهدى همان طور كه در تاريخ گذشته نيز آورديم(1) بيش از يك فرد معمولى كه در محدوده برنامه سابق الهى به بالاترين درجه اخلاص و آگاهى رسيده است، نيست و امكان ندارد چنين شخصى رهبرى دولتى جهانى را عهده دار شود. او نمى تواند در مورد كتاب و سنت برداشتى عميق تر از آنچه كه تفكر اسلامى در دورۀ او به آن درجه رسيده، ارائه كند. وى نخواهد توانست برداشتى متناسب با دولتى عدالت گرا و جهانى از قرآن كريم و سنت نبوى عرضه نمايد. از اين رو چنين شخصى نخواهد توانست به مضامينى كه در سخنرانى حضرت - بنا به نقل روايات - وجود دارد، لب بگشايد؛ در نتيجه:

1 - هيچ گاه نمى تواند مدعى شود كه او از هر كس ديگرى - حتى از رهبران فكرى اسلامى كه انديشه اسلامى را تا آن زمان، بدان سطح رسانده اند - به كتاب خدا و سنت پيامبر اولويت دارد؛ زيرا چنين ادعايى تنها شايسته كسى است كه داراى فهم كاملى از اين دو امر مقدس باشد؛ به طورى كه تربيت بشريت را در كوتاه مدت و سعادت برين او را در درازمدت تأمين نمايد.

(2) 2 - او ذريۀ نوح عليه السّلام و از نسل ابراهيم عليه السّلام و فرزند پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيست؛ و حتّى اخلاص و الا و كامل وى نمى تواند جاى اين رابطه نسبى را پر نمايد. در آنجا كه از نتايج برنامه كلى الهى سخن گفتيم، آورديم كه در آن روز مخلصان و مؤمنانى كه در اين سطح باشند، كم نيستند.

(3) 3 - او نزديك ترين مردم به پيامبران نيست؛ زيرا نزديك ترين شخص به پيامبران، رهبرى است كه براى به ثمر نشاندن تلاش هاى انبيا و پياده نمودن عدالت كامل در جهان، ذخيره شده است.

اما كسى كه اين كار را به عهده گيرد، بى آن كه حركتى پيروزمندانه را سامان دهد يا آن كه شايستگى رهبرى نهضتى جهانى را داشته باشد، نمى تواند متصف به «اولويت و نزديكى به پيامبران» شود.

(4) 4 - با اين اوصاف، هرگز درباره او نمى توان گفت كه «سخنانى بر زبان جارى مى سازد كه كسى بيان ننموده است» زيرا اين ويژگى به طور كامل مختص فردى است كه براى رهبرى جهانى شايستگى دارد و وارث خط پيامبران است؛ همو كه از هر شخص ديگرى به كتاب خدا و سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزديك تر است. آرى تنها چنين شخصى است كه سخنان جديد مى گويد و برداشت هايى را با روش هاى جديد و عادلانۀ تربيتى كه تا پيش از ظهور به ذهن كسى نرسيده است، ارائه خواهد نمود.

(5) محور چهارم: اقتضاى منطقى زنجيرۀ دعوت الهى كه امام مهدى عليه السّلام از بزرگترين حلقه هاى آن مى باشد، آن است كه ايشان در آغاز ظهور براى اثبات درستى ادعاى خود - كه او همان مهدى موعود است و زمين را از عدل و داد پر مى سازد - معجزه بياورد؛ چه در غير اين صورت هر شخصد.

ص: 201


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 248 به بعد.

جسورى مى تواند بين ركن و مقام بايستد و چنين سخنانى را ايراد نمايد. به ويژه آن كه متن اين سخنرانى نيز در منابع روايى آمده و در دسترس همگان است.

پس چگونه مى توان ادعاى مهدويت را از چنين شخصى به صرف حضور در آن مكان پذيرفت؟ در بحث نبوت هم چنين است؛ زيرا راستگو شمردن شخص مدعى پيامبرى، تا زمانى كه ادعاى او با دليلى قطعى همراه نباشد، كار خردمندانه اى نيست و هم از اين روست كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله با آوردن معجزاتى - و در رأس آنها قرآن كريم - به احتجاج با منكران برخاست.

در تاريخ گذشته آورديم حضرت ولى عصر عليه السّلام در ملاقات هايى كه با برخى افراد در دوران غيبت دارد، شخصيت حقيقى خود را به آنها معرفى كرده و براى اين منظور از معجزه استفاده مى نمايد. در غير اين صورت، شناخت آن بزرگوار يا تأييد اين ادعا كه او همان مهدى موعود است، ناممكن مى گردد.

(2) در همان جا گذشت كه معجزه، بى حساب و كتاب نيست بلكه قانونى كلى دارد و آن اين كه:

معجزه براى اقامه دليل (در صورت عدم وجود دليل) و يا تكميل آن (در صورت ناقص بودن دليل) مى باشد و بسيار روشن است كه آوردن معجزه توسط امام عليه السّلام پس از ظهور، براى اثبات درستى ادعاى اوست و بدين وسيله خواهد توانست به اجراى كامل عدالت در جهان دست يازد.(1)

بديهى است تا زمانى كه واقعيت امام ثابت نشود، او نخواهد توانست مؤمنان را گرد خويش آورد و به هدف والاى خود جامه عمل پوشاند.

بدين ترتيب امام عليه السّلام بايد در همان آغاز، معجزه اى آشكار بياورد تا به روشنى تمام، حقانيت خويش را در برابر جهانيان به اثبات رساند. هر چند در روايات مربوط به مراحل آغازين ظهور، هيچ اشاره اى به اقامه معجزه از سوى امام عليه السّلام نشده است.

(3) از چند جهت مى توان پاسخ هايى را براى اين مطلب فراهم ساخت:

1 - امام عليه السّلام در آغاز ظهور، اصولا نيازى به آوردن معجزه ندارد. اين به دليل تحقق پيشگويى هايى است كه در نزديكى ظهور پديدار مى شود كه مهم ترين آنها عبارت است از: خورشيد و ماه گرفتگى در زمانى غير طبيعى، فرو رفتن لشكريانى كه مأمور به كشتن وى هستند در بيابان بيدا و نيز نداى آسمانى كه به صراحت نام او را به گوش مردم مى رساند.

(4) اما اين احتمال كه شخص حيله گرى پس از فرو رفتن لشكريان در بيدا، كشته شدن نفس زكيه و نداى آسمانى، با سوء استفاده از اين موقعيت در روز دهم محرم به مسجد الحرام برود و در بين مردم با همان مضامينى كه در روايات آمده به ايراد سخن بپردازد، بسيار دور از ذهن است؛ زيرا او يا همان جا كشته مى شود و يا دستگير مى گردد و نقشه اش نقش بر آب مى شود و هرگز نخواهد توانست شمارى كافى از ياوران را براى نبرد سرنوشت ساز جهانى فراهم آورد.2.

ص: 202


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 32.

بنابراين اگر براى كسى اين امكان فراهم آيد، بى ترديد او مهدى موعود است.

2 - طبق ديدگاه اماميه، در دنيا كم نيستند مؤمنان مخلصى كه شخص امام مهدى عليه السّلام را مى شناسند و براى شناخت آن حضرت نيازمند معجزه نمى باشند؛ زيرا آنان در طول دوران غيبت يك يا چند بار به شرف ديدار آن امام نايل گرديده اند. آنها مخلصان درجه اول و برخى از مخلصان درجه دوم مى باشند.

اينان به نوعى واسطه هاى بين امام عليه السّلام و مردم در دوران غيبت هستند و ممكن است هم اينان (با چشم پوشى از هر امر ديگرى) گواهان صادقى براى شناساندن امام عليه السّلام در روز موعود به مردم باشند.

در جايى كه از مجموع رفتار و سخنان آن بزرگوار، راستى و عظمت اهداف او ثابت شود، ديگر نيازى به آوردن معجزه نيست.

(2) 3 - امام عليه السّلام نيازى به آوردن معجزه ندارد بلكه او مى تواند با تكيه بر سطحى عالى از انديشه، عقايد و مفاهيمى كه اعلان خواهد نمود، به اثبات اهميت و درستى اهدافش بپردازد؛ زيرا اساسا معجزه براى قانع ساختن افكار ساده و غير پيچيده بشرى است، در حالى كه اين مقصود در زمان اعلان سطح جديدى از تفكر، به شكل عميق ترى تأمين خواهد گرديد. در نتيجه رويكرد به معجزه، امرى غير ضرور خواهد بود.

مى توان مطالبى را كه امام مهدى عليه السّلام در آغاز ظهور شريفش مطرح خواهد ساخت، به دو سطح تقسيم نمود:

(3) سطح اول: بياناتى كه امام عليه السّلام در سخنرانى خويش مى آورد؛ چه آن بخش هايى كه ما از روايات شنيده ايم و چه آن قسمت هايى كه نشنيده ايم؛ زيرا دليلى وجود ندارد كه سخنانى كه حضرت در آغاز ظهور در كنار كعبه ايراد مى نمايد به همان مقدارى باشد كه در روايات آمده، بلكه امكان دارد مطالب ديگرى را هم بيان فرمايد ولى چون متناسب با فهم مردم در زمان صدور آن روايات نبوده، به آنها اشاره نشده باشد.

ترديدى نيست كه همان مقدار نيز كه در روايات آمده، براى اقامه برهان كافى است.

(4) سطح دوم: پاسخ به پرسش هايى كه از سوى پرسشگران حق جو، مطرح مى گردد.

در اين باره شيخ كلينى روايتى را به سند خود از مفضل بن عمر نقل مى كند. وى مى گويد از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه فرمود:

لصاحب هذا الأمر غيبتان: إحداهما يرجع منها إلى أهله، و الأخرى يقال: هلك فى أىّ واد سلك. قلت: فكيف نصنع إذا كان كذلك؟ قال: إذا ادّعاها مدّع فاسألوه عن أشياء يجيب فيها مثله.(1)

براى صاحب اين امر، دو غيبت است: در نخستين آنها به سوى خانواده اش بازمى گردد و در).

ص: 203


1- . الكلينى، محمّد بن يعقوب، همان؛ (نسخه خطى).

غيبت ديگر مردم مى گويند: در جايى كه ره سپرد، از دنيا رفت. عرض كردم: اگر چنان شد، ما چه كنيم؟ فرمود: هرگاه كسى ادعاى امامت كرد، سؤالاتى از او بپرسيد كه مثل امام معصوم جواب دهد [و اگر پاسخ درستى نداد، او امام نيست.]

البته اين موضوع آن قدر روشن و واضح است كه نيازى به آوردن دليل از روايات نيست زيرا طبيعى است كه بتوان از مدعيان دانشورى يا پرهيزگارى و يا هر دوى آنها، سؤالات مختلفى كرد تا راستگويى آنها ثابت گردد و براى پرسشگران شكّى باقى نماند.

اينك شما خواننده گرامى درباره سؤالى كه مايليد در هنگام ظهور امام عليه السّلام از ايشان بپرسيد، انديشه نماييد.

در نتيجه مى توان گفت امام عليه السّلام براى اثبات حقانيت خود در آغاز ظهور، از اين دو سطح آغاز مى نمايد، اما پس از گذشت دوران ابتدايى ظهور، سطح و قلمروهاى فكرى جديدى پديد مى آيد كه بسيار فراوانند.

(2) 4 - از هر آنچه گفته ايم چشم پوشيده، فرض نماييم امام مهدى عليه السّلام پس از ظهور، بلا فاصله نيازمند به آوردن معجزه است تا درستى ادعايش ثابت گردد. بى ترديد آن حضرت مطابق ديدگاه اماميه و غير اماميه بر اين امر تواناست و البته اين اعجازآفرينى در چارچوب قانون معجزات روى خواهد داد؛ زيرا در مسير برپايى حق و عدل و هدايت قرار دارد. با چشم پوشى از سه مورد قبل، بايد گفت تنها راهى كه به اثبات راستى و حقانيت امام عليه السّلام مى انجامد، همين راه معجزه است و هرگاه برپايى حق موكول به پديدار شدن معجزه باشد، خداوند آن را ايجاد مى نمايد و در اينجا فرقى بين پيامبر و امام نيست.

بر اين اساس هرگاه قواعد كلى اسلامى، به وجود آمدن معجزه را اقتضا نمايد، همين امر براى پديد آمدن آن كافى است و اگر در روايات از آن سخنى نرفته است، دليل بر نبودن آن نيست.

(3) مناسب است در اينجا سبب مطرح نشدن موضوع معجزه را در روايات بررسى نماييم:

معجزه را مى توان به دو بخش خاص و عام تقسيم نمود؛ معجزه عام نيز به معجزۀ معمولى و مشهور و معجزۀ علمى بخش پذير است.

منظور از معجزه خاص، امر خارق العاده اى است كه بين امام معصوم عليه السّلام و شخصى ديگر يا بين او و عده اى محدود رخ مى دهد؛ مانند اينكه امام عليه السّلام از نيت و انگيزه نهانى آنها خبر دهد يا پيش از آن كه پرسشى نمايند، پاسخ دهد و يا آن كه از امورى خبر دهد كه طبق قوانين شناخته شده جهان آفرينش، آگاهى از آنها ناممكن است.

(4) مراد از معجزۀ عام، امر خارق العاده اى است كه در برابر چشمان مردم به نمايش درآيد و تفاوت اصلى اش با معجزه خاص آن است كه در اين معجزه پيچيدگى وجود ندارد و عموم مردم را قانع مى سازد ولى معجزه خاص، كافى است كه متناسب با سطح فكرى شخصى كه امام معصوم براى او

ص: 204

معجزه مى آورد باشد و او را قانع سازد؛ هر چند كه ممكن است براى ديگران قانع كننده نباشد و يا اساسا آنها اعجازى بودنش را در نيابند.

معجزه عام به دو بخش تقسيم مى گردد:

الف) معجزات معمولى كه به صورتى خارق العاده و سريع به وجود مى آيد و عموم مردم آن را ديده و فوق طبيعى بودنش را مى فهمند. معجزات پيامبران بيشتر از اين نوع بوده است و هدف از آن، ايجاد بيشترين ميزان اقناع روانى و عقلى در ميان مردمانى است كه توانايى تحليل عميق رويدادها را ندارند؛ تبديل عصا به اژدها و شكافته شدن دريا و زنده ساختن مردگان و دونيم كردن ماه و... از اين قبيل است.

ب) معجزات علمى كه تنها با دقت ورزى و باريك انديشى مى توان پى به وجود آنها برد و شايد يك فرد معمولى به سرعت نتواند اعجاز آنها را دريابد. روشن ترين نمونه اين نوع معجزه، قرآن كريم است كه مهم ترين معجزه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى باشد. شايد معجزات امام مهدى عليه السّلام نيز از اين نوع معجزات علمى باشد.

(2) تفاوت بين اين دو نوع معجزه را مى توان چنين خلاصه نمود:

1 - در نوع اول، همگان به سرعت متوجه آن مى گردند اما در نوع دوم، اين توجه و التفات نيازمند گذشت زمان است.

2 - نوع اول، متناسب با جوامع ابتدايى مى باشد.

3 - هدف از معجزه نوع اول، نتيجه گيرى هاى واضح و آشكار است؛ هر چند براى تحقق آن بايد در نظام تكوين، شمارى از خلاف آمد عادت ها اتفاق بيفتد. در نوع دوم چنين نيست بلكه تنها در يك مورد، يا در مواردى كاملا محدود، خرق عادت صورت مى گيرد. مانند آن كه ميزان نيروى جاذبه در نقطۀ خاصى از زمين مثلا براى مدت يك هفته، به نصف تقليل يابد يا آنكه در منطقه اى معين، سرعت نور كمتر از حدّ معمول شود، يا... اصل اين اتفاقات را افراد معمولى، احساس نمى كنند مگر پس از آن كه تحقق آنها را در عالم واقع مشاهده نمايند. همچنين يك فرد معمولى نخستين بار كه آيه اى از قرآن كريم را مى شنود، معجزه بودن آن را در نمى يابد.

4 - نوع دوم از معجزات تا نسل هاى پى درپى بشرى و يا تا پايان دنيا ماندگار مى باشد؛ همان طور كه در مورد قرآن كريم اين چنين است.

(3) اما معجزه نوع اول، تنها در محدوده اى از زمان رخ مى دهد و امكان تداوم آن وجود ندارد. اين از جمله تفاوت هاى بين معجزات پيامبران پيشين و معجزۀ جاويد پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است.

تا اينجا با سه نوع معجزه آشنا شديم؛ معجزات خاص و معجزات عام (كه خود به معجزات معمولى و معجزات علمى تقسيم مى شود)؛ ولى آنچه در اخبار مطرح گرديده است تنها معجزات عام معمولى است. اين بدان دليل است كه عموم مردم اين معجزه را درك مى كنند و متناسب با سطح

ص: 205

فهم و فرهنگ نسلى است كه اين معجزه در زمان آنها اتفاق افتاده و يا خبرش به آنها رسيده است.

همچنين روشن است كه نپرداختن روايات به معجزات علمى، به دليل ناهمخوانى آنها با سطح فكرى و فرهنگى مردمان زمان صدور اين روايات مى باشد. اين به آن مى ماند كه با مردم آن دوره، از هواپيما و موشك هاى هدايت شونده سخن گفته مى شد.

اشكال: پس در اين صورت معجزه علمى قرآن كريم كه در ميان ما وجود دارد بالاتر از سطح فكرى جامعه نيست.

پاسخ اول: اصولى كه اعجاز قرآن كريم بر آنها ابتنا يافته و براى اجتماع معاصر ما قابل فهم مى باشد عبارت است از سطح ادبى و بلاغى قرآن كريم. در حالى كه اصولى كه معجزات علمى بر اساس آنها پديد آمده و براى آن مثال زديم، به يكباره قابل فهم و درك نيست.

پاسخ دوم: درست است كه اينك ما با اصول اعجاز قرآن كريم آشنا هستيم و آن را مى شناسيم اما اصل معجزه بودن قرآن و نيز اين كه معجزه اى جاويدان مى باشد و تشريح ويژگى هاى آن، به تدريج و با گذشت زمان روشن شده است.

نخست قرآن با تحدى ديگران به آوردن مثل و مانند براى خود، معجزه بودنش را اعلام نمود و سپس در كلام پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از آن ويژگى مهم پرده برداشته شد؛ بعدا نيز انديشمندان اسلامى به شرح و توضيح ويژگى هاى اعجازآميز آن پرداختند.

(2) وقتى وضع قرآن كريم با وجود روشن بودن اصول آن چنين باشد، پس تكليف معجزه هايى كه اصول آنها روشن نيز نيست چگونه خواهد بود؟

بدين ترتيب احتمال نمى رود كه در روايات، سخنى از معجزه علمى به عنوان روش اصلى در معجزات عصر ظهور به ميان آمده باشد. همچنين دليل نپرداختن روايات به معجزات خاص، از اين هم روشن تر است زيرا معمولا ديگران نمى توانند معجزه بودن آن را حتى اگر هم روى دهد، يكباره دريابند چه رسد به آن كه تنها خبر آن معجزات (توسط احاديث) به آنها برسد.

(3) اشكال: اين امكان وجود داشته كه در روايات به برخى از معجزات خاص به طور اجمال اشاره مى شد؛ پس چرا چنين نشده است؟

پاسخ: چون اين نوع معجزه محدوده اى شخصى دارد، موارد بسيار اندك و غير قابل توجهى از آنها در روايات آمده است و تمركز اخبار، بيشتر بر روى مهم ترين و فراگيرترين كارهاى امام عليه السّلام و ويژگى هاى حكومت و اصحاب آن حضرت قرار دارد.

(4) در اين صورت آنچه از روايات انتظار مى رود، بيان معجزات معمولى و متداولى است كه امام مهدى عليه السّلام نيز هم چون پيامبران و امامان گذشته بايد ارائه نمايد، در حالى كه آن حضرت اين نوع معجزه را نخواهد آورد زيرا متناسب با جامعۀ دوران ظهورش نبوده، تنها با جوامع گذشته بشرى همخوانى دارد.

ص: 206

در احاديث، از معجزاتى كه امام عصر عليه السّلام خواهد آورد، يادى نشده است زيرا از سطح تفكر و بينش مردمان زمان صدور اين اخبار بالاتر بوده و آن جوامع، تنها با معجزات معمولى آشنا بوده اند.

محور پنجم: در برخى اخبار آمده است امام مهدى عليه السّلام از روستايى با نام «كرعه»(1) ظهور مى كند.

اين روايت با آنچه در اين فصل آمد كه حضرت در مكه و در بين ركن و مقام ظهور مى كند، ناسازگار است. گنجى پس از نقل اين حديث و حسن دانستن آن مى افزايد: ابو الشيخ اصفهانى در العوالى و ابو نعيم در مناقب المهدى آن را روايت كرده اند.(2)

(2) سيوطى آورده است كه ابو نعيم و ابو بكر بن مقرى در المعجم از ابن عمرو نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يخرج المهدىّ من قرية يقال لها كرعة.(3)

مهدى عليه السّلام از روستايى كه به آن كرعه گفته مى شود، ظهور مى كند.

(3) اربلى نيز از كتاب اربعين حديث حافظ ابو نعيم به سند خود از عبد اللّه بن عمر نقل كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يخرج المهدىّ من قرية يقال لها كرعة.(4)

مهدى عليه السّلام از روستايى كه به آن كرعه گفته مى شود، ظهور مى كند.

(4) ابن طاووس از كتاب الفتن سليلى به سندش از عبد اللّه بن عمر آورده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يخرج المهدىّ من قرية يقال لها كرعة.(5)

مهدى عليه السّلام از روستايى كه به آن كرعه گفته مى شود، ظهور مى كند.

چگونه مى توان بين اين روايات و روايت پيشين سازگارى داد؟ براى پاسخ به اين پرسش از چند زاويه به بحث و بررسى مى پردازيم:

(5) 1 - اين خبر، شايستگى اثبات تاريخى را ندارد، زيرا راوى آن عبد اللّه بن عمر است. ولى در روايت سيوطى و گنجى با لفظ عبد اللّه بن عمرو آمده است كه اشتباه در نگارش است و در واقع راوى اين حديث، عبد اللّه بن عمر مى باشد. حتى اگر راوى شخصى غير از عبد اللّه بن عمر نيز باشد باز شايستگى اثبات تاريخى را ندارد؛ زيرا وى شخصى ناشناخته است. اگر كسى بپرسد با وجود آن كه اين روايت در چند منبع روايى و از طريق گروهى از راويان نقل گرديده، پس چرا شايستگى اثبات تاريخى را ندارد؟ در پاسخ مى گوييم: همه آن راويان، اين سخن را به عبد اللّه بن عمر يا عبد اللّه بن عمرو مى رسانند كه در بالا وضع اين دو را شرح داديم.4.

ص: 207


1- . ظاهرا «گرعة» صحيح است.
2- . الحافظ الگنجى، محمّد بن يوسف، همان؛ ص 61.
3- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 137.
4- . الاربلى، على بن عيسى، كشف الغمة فى معرفة الائمة؛ ج 3، ص 259.
5- . ابن طاووس، على بن موسى، الملاحم و الفتن؛ ص 114.

در نتيجه رواياتى كه از ظهور امام مهدى عليه السّلام در مكه و در بين ركن و مقام سخن مى گويند، يگانه و بدون معارض باقى مى مانند.

2 - اگر اين روايت را شايسته اثبات تاريخى بدانيم، شايد بتوان ناهمخوانى آن را با روايات ديگر بر اساس برخى احتمالات بر طرف نمود:

(1) احتمال نخست: ظهور امام عليه السّلام بر اساس نظريه «پنهان بودن شخص حضرت» نخست در كرعه و سپس بر اساس نظريه «پنهان بودن نام و عنوان واقعى حضرت» در مكه اتفاق مى افتد.

طبق برداشت مشهور از غيبت امام عليه السّلام، جسم ايشان از ديد مردم نهان است و مطابق اين احتمال هرگاه ظهور فرا رسد، جسم حضرت در «كرعه» از نهانگاه خارج شده و مردم او را خواهند ديد اما نخواهند شناخت. تا آنگاه كه به مكه رسد و در بين ركن و مقام بايستد و نام خود و پدرش را اعلان نمايد. در اينجاست كه نام و عنوان حضرت براى مردم آشكار گشته، او را خواهند شناخت.

(3) احتمال دوم: اگر نظريه «پنهان بودن نام و عنوان امام عليه السّلام» را هم چنان كه در تاريخ گذشته نيز بر آن بوديم،(2) بپذيريم، جمع بين اين روايات چنين خواهد شد: وقتى امام مهدى عليه السّلام از كرعه ظهور فرمايد، حقيقت خود را براى مردم آشكار مى سازد يعنى آنها را از نام خود و پدرش آگاه خواهد ساخت اما دست به اقدامى نمى زند تا به مكه رسد و بين ركن و مقام قرار گيرد.

(4) احتمال سوم: «كرعه» به طور مجازى يا رمزى، تعبير ديگرى از خود «مكه مكرمه» باشد.

در اين صورت «قرية» دانستن مكه، اشكالى ندارد زيرا در چند آيه از قرآن كريم اين تعبير دربارۀ مكه به كار رفته است.

اين احتمالات خالى از اشكال و خدشه نيست ولى چون اين روايت قابليت اثبات تاريخى را ندارد، بيش از اين وارد جزئيات آن نمى شويم.

3 - حتى اگر ما شايستگى اثبات تاريخى اين روايت را بپذيريم و احتمالات سه گانه بالا را در مورد جمع اين روايت با روايات ديگر نفى نماييم، باز بين اين روايت و روايات ظهور امام عليه السّلام در مكه و مسجد الحرام و بين ركن و مقام ناسازگارى وجود دارد. اين روايات را اماميه و غير اماميه نقل نموده اند و در قابليت اثبات تاريخى بر روايت ديگر، تقدم و اولويت دارند.

(5) محور ششم: پس از آن كه امام عليه السّلام سخنرانى اش را به پايان مى رساند، شروع به گرفتن بيعت از ياران و هوادارانش مى نمايد. رواياتى چند بر اين مطلب گواهى مى دهند كه مهم ترين آنها را در اينجا مى آوريم:

(6) شيخ صدوق به سند خود از أبان بن تغلب روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ أوّل من يبايع القائم عليه السّلام، جبرئيل عليه السّلام...(2)).

ص: 208


1- . الصدوق، محمّد بن على، همان؛ (نسخه خطى).
2- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 34 به بعد.

نخستين بيعت كننده با قائم عليه السّلام، جبرئيل عليه السّلام مى باشد...

نعمانى از ابو بصير و او نيز از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:

لكأنّى أنظر إليه بين الرّكن و المقام يبايع النّاس...(1)

گويى او را مى بينم كه بين ركن و مقام با مردم بيعت مى نمايد...

نعمانى روايات ديگرى را نيز به همين مضمون نقل كرده است.(2)

(2) شيخ طوسى به سند خود از على بن مهزيار روايت نموده كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

كأنّى بالقائم يوم عاشوراء يوم السّبت قائما بين الرّكن و المقام، بين يديه جبرئيل ينادى:

البيعة للّه. فيملؤها عدلا كما ملئت ظلما و جورا.(3)

گويا قائم را در روز عاشورا - كه شنبه روزى است - مى بينم كه بين ركن و مقام ايستاده و پيشاپيش او جبرئيل ندا مى دهد: بيعت [كنيد] براى خدا. پس او زمين را از عدل پر مى سازد همان طور كه از ستم و بيداد لبريز گرديد.

(3) طبرسى از مفضل بن عمر و او نيز از امام صادق عليه السّلام حديثى را روايت مى كند كه آن حضرت پس از نقل مضمون سخنرانى امام مهدى عليه السّلام، مى فرمايد:

فيبعث اللّه عزّ و جلّ جبرئيل، حتّى يأتيه و يسأله و يقول له: إلى أىّ شىء تدعو؟ فيخبره القائم، فيقول جبرئيل: فأنا أوّل من يبايع، ثمّ يقول له: مدّ كفّك، فيمسح على يده و قد وافاه ثلاثمائة و بضعة عشر رجلا، فيبايعونه....(4)

خداوند جبرئيل را بر مى انگيزد. او به نزد مهدى رفته، مى پرسد: به چه چيزى دعوت مى كنى؟ قائم پاسخش را مى دهد. پس جبرئيل مى گويد: من نخستين بيعت كنندگانند، دستت را دراز كن. پس دست بر دستش مى كشد. آنگاه سيصد و اندى نفر به نزدش مى آيند و بيعت مى نمايند...

(4) دربارۀ مضمون و محتواى اين بيعت، رواياتى رسيده است كه در زير تعدادى از آنها را مى آوريم:

نعمانى از ابو بصير نقل كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

يبايع الناس على كتاب جديد، على العرب شديد.(5)

با مردم بر اساس كتاب جديدى كه بر عرب سخت مى آيد، بيعت خواهد كرد.

(5) همو از ابو بصير نقل مى كند كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

لكأنى أنظر إليه بين الرّكن و المقام يبايع النّاس بأمر جديد و كتاب جديد و سلطان جديد1.

ص: 209


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 39.
2- . ر. ك: همان؛ ص 102 و 141.
3- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 274.
4- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 431.
5- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 141.

من السّماء.(1)

گويى مى بينمش كه بين ركن و مقام با امرى جديد و كتابى جديد و نيرويى جديد و آسمانى با مردم بيعت مى نمايد.

آيت اللّه صافى در منتخب الاثر از كشف الاستار حاجى نورى و آن هم از عقد الدرر جمال الدين مقدسى و الفتن ابو صالح و او نيز از امير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

أنّه يأخذ البيعة عن أصحابه على أن لا يسرقوا و لا يزنوا و لا يسبوا مسلما و لا يقتلوا محرما و لا يهتكوا حريما محرّما و لا يهجموا منزلا و لا يضربوا أحدا إلاّ بالحقّ و لا يكنزوا ذهبا و لا فضّة و لا برّا و لا شعيرا و لا يأكلوا مال اليتيم، و لا يشهدوا بما لا يعلمون و لا يخرّبوا مسجدا و لا يشربوا مسكرا و لا يلبسوا الخزّ و لا الحرير و لا يتمنطقوا بالذّهب و لا يقطعوا طريقا و لا يخيفوا سبيلا و لا يحبسوا طعاما من برّ أو شعير و يرضون بالقليل و يشمّون الطّيب و يكرهون النّجاسة و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يلبسون الخشن من الثّياب و يتوسّدون التّراب على الخدود و يجاهدون فى اللّه حقّ جهاده و يشترط على نفسه لهم: أن يمشى حيث يمشون و يلبس كما يلبسون و يركب كما يركبون، و يكون من حيث يريدون و يرضى بالقليل و يملأ الأرض - بعون اللّه - عدلا كما ملئت جورا، يعبد اللّه حقّ عبادته، و لا يتّخذ حاجبا و لا بوّابا(2)

او از يارانش بيعت مى گيرد كه هرگز دزدى نكنند، زنا ننمايند، مسلمانى را دشنام ندهند، بى گناهى را نكشند، پرده حرمت انسان ها را ندرند، خانه اى را ويران نسازند، كسى را به ناحق نزنند، طلا و نقره و گندم و جو را نيندوزند، مال يتيمى را نخورند، بدانچه نمى دانند گواهى ندهند، مسجدى را خراب نسازند، مست كننده اى نخورند، خز و حرير نپوشند، در برابر سيم و زر سر فرود نياورند، راهزنى نكنند، در راه ها رعب و ترس نيافرينند، گندم و جو را احتكار نكنند، به كم [دنيا] قناعت نمايند، طرفدار پاكى باشند و از پليدى گريزان، به نيكى فرمان دهند، از زشتى ها بازدارند، لباس خشن و زبر بر تن كنند، از خاك براى خويش بالش سازند و در راه خدا آن چنان كه شايسته است جهاد نمايند.

امام عليه السّلام نيز بر خويشتن تعهداتى را مى پذيرد: از راه آنها برود، همان طور بپوشد كه آنها مى پوشند، هر آنچه آنان سوار مى شوند، سوار شود، آن گونه كه آنان مى خواهند باشد، به كم [دنيا] راضى و قانع باشد، زمين را - به يارى خدا - از عدل بياكند همان طور كه از ستم لبريز گشته است، خدا را به حقيقت عبادت كند و براى خود نگهبان و دربانى نگمارد.

(2) رواياتى وجود دارد كه دلالت مى كند امام عليه السّلام با بى ميلى بيعت مى نمايد. اين مضمون در منابع8.

ص: 210


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 139.
2- . الصافى الگلپايگانى، لطف اللّه، همان؛ ص 468.

اهل سنت به شكل گسترده ترى از منابع اماميه آمده است:

ابو داود به سند خود از ام سلمه همسر پيامبر روايت كرده است كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون اختلاف عند موت خليفة، فيخرج رجل من أهل المدينة هاربا إلى مكّة فيأتيه ناس من أهل مكّة فيخرجونه و هو كاره، فيبايعونه بين الرّكن و المقام...(1)

هنگام مرگ خليفه اى، اختلاف پيش مى آيد؛ سپس مردى از اهل مدينه به مكه مى گريزد.

آنگاه گروهى از مردم مكه با او در بين ركن و مقام بيعت مى كنند در حالى كه او تمايلى به آن كار ندارد...

اين روايت را ابن حجر(2)، قندوزى(3) و صبان(4) نقل كرده اند.

(2) روايت جالبى را سيوطى در اين باره از نعيم بن حماد و او هم از ابن مسعود نقل كرده است:

... فيطلبونه فيصيبونه بمكّة فيقولون له: أنت فلان بن فلان؟ فيقول: لا، بل أنا رجل من الأنصار، حتى يفلت منهم، فيصفونه لأهل الخير و المعرفة به، فيقال: هو صاحبكم الّذى تطلبونه و قد لحق بالمدينة فيطلبونه بالمدينة فيخالفهم إلى مكّة، فيطلبونه بمكّة فيصيبونه. فيقولون: أنت فلان بن فلان، و أمّك فلانة ابنة فلان، و فيك آية كذا و كذا. و قد أفلت منّا مرة، فمدّ يدك نبايعك. فيقول: لست بصاحبكم، حتّى يفلت منهم. فيطلبونه بالمدينة، فيخالفهم إلى مكّة. فيصيبونه بمكّة عند الرّكن، و يقولون له: إثمنا عليك، و دماؤنا فى عنقك إن لم تمدّ يدك نبايعك. هذا عسكر السّفيانىّ قد توجّه فى طلبنا، عليهم رجل من حرام. فيجلس بين الرّكن و المقام. فيمدّ يده فيبايع له. فيلقى اللّه محبّته فى صدور الناس فيصير مع قوم أسد بالنهار رهبان بالليل.(5)

به جستجوى آن حضرت در مكه مى پردازند؛ پس [او را ديده] و مى پرسند: آيا شما فلانى پسر فلانى هستى؟ مى گويد: نه، من مردى از انصار هستم تا آن كه از آنها جدا مى شود. آنها اوصاف او را براى اهل اطلاع بر مى شمرند. آنها مى گويند: او همان محبوب شماست كه در جستجويش هستيد و اكنون رهسپار مدينه گشته است. در پى او به مدينه مى روند ولى او به مكه بازمى گردد، به دنبال او به مكه مى آيند و او را در مكه مى يابند و مى پرسند: شما فلانى فرزند فلانى هستى و مادر تو فلانى دختر فلان است و درباره شما اين نشانه ها آمده است و شما را يك بار از دست داديم، اكنون دستتان را بدهيد تا با شما بيعت كنيم. مى گويد: من صاحب الأمر شما نيستم آنگاه از ايشان جدا مى شود و آنها او را در مدينه مى جويند ولى5.

ص: 211


1- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 243
2- . الهيثمى، احمد بن حجر، همان؛ ص 98.
3- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 517.
4- . الصبان، الشيخ محمّد، همان؛ ص 135.
5- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 145.

بر عكس خواسته آنها به مكه رفته است از اين رو به مكه مى آيند و حضرت را در كنار ركن مى يابند و مى گويند: اگر دستت را ندهى كه با تو بيعت كنيم، گناه ما و خون هاى ما به گردن توست زيرا ارتش سفيانى در تعقيب ماست و مردى حرام زاده بر آنها فرماندهى مى كند، آنگاه حضرت بين ركن و مقام مى نشيند و دست خود را جهت بيعت به آنان مى دهد و با وى بيعت مى كنند و خداوند محبت و عشق او را در دل مردم مى افكند و با گروهى كه شيران روز و زاهدان شب اند همراه مى شود.

سيوطى همچنين از شهر بن حوشب نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

سيكون فى رمضان صوت... حتّى يهرب صاحبهم، فيؤتى بين الرّكن و المقام فيبايع و هو كاره. و يقال له: إن أبيت ضربنا عنقك!!... يرضى به ساكن السّماء و ساكن الأرض.(1)

در ماه رمضان صدايى بر خواهد خاست... تا آن كه مولايشان مى گريزد، ولى به ما بين ركن و مقام آورده مى شود و با او بيعت صورت مى گيرد در حالى كه او خود اظهار تمايل نمى كند. به او گفته مى شود: اگر سرپيچى كنى گردنت را مى زنيم!!!... اهل آسمان و زمين از او خرسند و راضى خواهند شد.

(2) تفسير اين عدم تمايل را اماميه چنين نقل كرده است:

نعمانى به سند خود از عبيد بن زرارة و او هم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

ينادى باسم القائم فيؤتى و هو خلف المقام، فيقال له: قد نودى باسمك، فما تنتظر؟ ثمّ يؤخذ بيده فيبايع. قال: قال لى زرارة: الحمد للّه. قد كنّا نسمع أنّ القائم عليه السّلام يبايع مستكرها فلم نكن نعلم وجه استكراهه. فعلمنا أنّه استكراه لا إثم فيه.(2)

به نام قائم ندا مى شود پس در پشت مقام [ابراهيم] به او گفته مى شود: به اسم تو ندا در داده شد، چرا منتظرى؟ آنگاه دست او را مى گيرند و با او بيعت مى كنند. زراره در اينجا مى گويد:

شكر خدا را كه فهميديم چرا از بيعت ناخشنود است چون قبلا اين را شنيده بوديم اما دليلش را نمى دانستيم. حالا دانستيم كه در اين ناخشنودى، گناهى نيست.

(3) رواياتى كه گذشت، مهم ترين روايات دربارۀ موضوع بيعت بود؛ اما در اينجا لازم است نكاتى را بيان نماييم:

نكته اول: بيعت يعنى پيمان بستن براى فرمانبرى و اين كار يعنى سپردن رياست و اختيار در امور عمومى به رهبرى كه با او بيعت شده و برايش بذل مال و جان شود.

بيعت در اسلام، امرى مشروع تلقى شده است. براى مثال اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آن حضرت بيعت رضوان را انجام دادند. در ستايش اين كار قرآن كريم چنين مى فرمايد:0.

ص: 212


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 161.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 140.

لَقَدْ رَضِيَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً .(1)

به راستى خدا هنگامى كه مؤمنان، زير آن درخت با تو بيعت مى كردند از آنان خشنود شد و آنچه در دل هايشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنها پاداش داد.

بيعت ميان مردم و حاكمان، پيش از اسلام نيز رواج داشته است و اسلام پس از آن كه به آن رنگ دينى بخشيده، آن را پذيرفته است. اين براى آن است كه بيعت تأثير فراوانى در رابطه بين مردم و حاكمان دارد و پيوستگى روحى و معنوى آنان را تحكيم مى بخشد.

البته بيعت، اثرى كاملا فقهى يا قانونى در اسلام ندارد زيرا پيروى از حاكم اسلامى در هر حال واجب است چه بيعت صورت بگيرد و چه نگيرد. همان طور كه بيعت نكردن نيز آنگاه كه افراد، حاكم را باور داشته و بر انجام خواسته هاى او جدى باشند، به معنى تمرد و خروج بر حاكم نيست بلكه بيعت نكردن، زمانى به معناى تمرد است كه سرپيچى از فرمان حاكم را به دنبال داشته باشد.

(2) آرى اگر حاكم اسلامى فرمان به بيعت دهد يا آن كه براى استقبال از بيعت كنندگان جلوس كند، (همان كارى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرد و امام مهدى عليه السّلام نيز چنان خواهد كرد) بر همه لازم است بيعت نمايند و در غير اين صورت از دو جهت گناهكارند:

1 - بى توجهى به فرمان حاكم اسلامى كه واجب الاطاعة است.

2 - دستور حاكم به بيعت، بدين معنى است كه او پذيرش ولايت و حاكميتش را منوط به بيعت مى داند؛ پس اگر كسى از بيعت سرباززند، در حقيقت ولايت او را نپذيرفته و از فرمانش سرپيچى كرده است.

از اين رو به اقتضاى قواعد فقهى، بيعت بر هر مكلفى واجب مى باشد.

آرى اگر مهلت فرمان به سر آمد و كسى كه بيعت نكرده، خواست كه پيمان ولايت بندد، از لحاظ فقهى تنها كافى است قصد خود را اعلام نمايد و ديگر ضرورتى به انجام تشريفات خاصّ (دست در دست نهادن) وجود ندارد. همۀ اينها در مورد امام مهدى عليه السّلام به گاه ظهور شريفش، صادق است.

(3) نكته دوم: چه كسانى با امام عليه السّلام در بين ركن و مقام بيعت مى نمايند؟

الف) جبرئيل امين، كه مطابق آموزه هاى اسلامى يكى از چهار فرشته بزرگ الهى است. بيعت او با امام عليه السّلام مى تواند دو معنى داشته باشد:

(4) معناى نخست: معنايى رمزى و تأويلى، كه به درجه بالاترى از تأييد امام عليه السّلام از سوى خداوند و مبارك بودن نهضت و دعوت جهانى آن حضرت بر مى گردد و اگر از جبرئيل نام برده شده بدان جهت است كه وى از نظر گاهى برين و كامل، نماد و نماينده حق است. او پيام آور وحى از سوى خداوند8.

ص: 213


1- . سورۀ الفتح (48)، آيۀ 18.

براى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است. البته معناى نخست را نمى توان درست دانست، مگر زمانى كه از يافتن معنايى روشن براى آن نااميد گرديم.

معناى دوم: اين بيعت معنايى معمولى دارد و جبرئيل هم مانند ديگر افراد به اين كار اقدام مى ورزد؛ بدين ترتيب كه به هيئت مردى در آيد و با آن حضرت بيعت نمايد. اين كار دو فايده دارد:

1 - جلب توجه مردم به لزوم بيعت با امام عليه السّلام در بين ركن و مقام؛ چون آنها از اين امر غافلند و بيعت جبرئيل با امام عليه السّلام باعث توجه و هوشيارى گروهى محدود از مردم خواهد شد و بيعت اين گروه اندك، توجه ديگران را كه در آن ساعت در مسجد الحرام حاضرند جلب خواهد كرد.

2 - اين كار موجب حمايت و پشتيبانى از نهضت نو پاى امام عليه السّلام خواهد شد.

(2) البته تا وقتى كه جبرئيل براى حاضران در مسجد الحرام شناخته شده نباشد، اين حمايت و پشتيبانى باز تاب اجتماعى نخواهد داشت و به سختى مى توان پذيرفت كه چنين شناختى در آنجا اتفاق افتد. بلكه تنها راه آن، گذشت زمان و گسترده شدن نهضت امام عليه السّلام و فتوحات آن حضرت مى باشد. همين اندازه نيز براى تأييد و پشتيبانى از آن نهضت به مقدار نياز تدريجى اش، كافى است.

شايد بيعت جبرئيل با امام مهدى عليه السّلام فايده ديگرى نيز داشته باشد و آن تأييد حقانيت امام عليه السّلام و راستگويى اوست. اين سخن در مورد كسى كه جبرئيل را در زمان بيعت يا دقايقى بعد بشناسد، درست مى باشد؛ زيرا اين بيعت نيز در كنار ديگر دلايل مهمى هم چون: خورشيد و ماه گرفتگى، كشته شدن نفس زكيّه، فرو رفتن لشكر سفيانى در زمين و همچنين محتواى خطبه امام عليه السّلام، از دلايل محكم بر راستگويى امام مهدى عليه السّلام است ولى همان طور كه گفتيم شناخت جبرئيل در آنجا براى هر كسى ميسور نخواهد بود.

اما فايده شناخت جبرئيل پس از پايان بيعت، تأييد هر چه بيشتر نهضت مهدوى است.

در مورد بيعت جبرئيل برخى پرسش ها وجود دارد كه در نكته بعدى به آن خواهيم پرداخت.

(3) ب) كسانى كه در مرحله اول با امام بيعت مى كنند، ياران خاص آن حضرت اند كه او را در زمان غيبت كبرى نيز مى شناخته اند. پيش از اين گفتيم در ميان مردمان هر دوره اى، شمار اندكى از مؤمنان، به حقيقت امام عليه السّلام و مكان او آگاهى دارند و در اين باره رواياتى نيز وجود دارد.(1) طبيعتا اين افراد به همراه ديگر مخلصان مؤمنى كه خود ثمرات عملى برنامه كلى الهى مى باشند، در زمان سخنرانى امام عليه السّلام در مسجد الحرام حاضرند و شايد با وعده قبلى در اين اجتماع گرد آمده اند و براى شناخت شخص امام مهدى عليه السّلام، نياز به هيچ دليلى ندارند. بدين ترتيب آنها پس از جبرئيل نخستين بيعت كنندگان و مدافعان از آن حضرت براى رفع خطر سوء قصد به جان ايشان در زمان سخنرانى مى باشند.

(4) روايتى كه در ميان روايات سخنرانى امام عليه السّلام، از مجلسى نقل كرديم بر اين معنا دلالت مى كند.4.

ص: 214


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 74.

ج) ساير اخلاص گزاران و پيروزمندان در آزمايش الهى كه در مكه حضور دارند و بى صبرانه ظهور را انتظار مى كشند، گروه بعدى هستند كه بيعت خواهند كرد. در فصل آينده از چگونگى گرد آمدن آنها و ديگر ويژگى هايشان سخن خواهيم گفت. آنان نيز همان مأموريت هاى گروه قبلى را انجام مى دهند. با اين تفاوت كه در دوران غيبت كبرى به شرف ملاقات آن حضرت نايل نشده اند.

د) ديگرانى كه شاهد آن منظره و رويداد هستند، سر انجام به طور كامل قانع شده، فروتنانه با امام بيعت خواهند كرد. اينان نماد و نماينده درجات دوم و سوم از درجات چهارگانه مخلصانى هستند كه پيشتر درباره شان سخن گفتيم.

نكته سوم: پرسش هايى در مورد بيعت جبرئيل با امام مهدى عليه السّلام:

پرسش اول: جبرئيل در مراتب كمال، برتر از حضرت مهدى عليه السّلام است، پس چگونه فروتنانه با ايشان بيعت مى نمايد؟

براى اين پرسش جواب هاى متعددى وجود دارد كه دو مورد از آنها را مى آوريم:

1 - دليلى وجود ندارد كه جبرئيل برتر از امام مهدى عليه السّلام است؛ زيرا بدون ترديد انسان صالح و كمال يافته برتر از فرشته مى باشد. چه فرشته همان ارزش اخلاقى را كه يك انسان صالح در اطاعت از خداى بزرگ دارد، ندارد. فرشتگان يا اصلا اختيارى نداشته، در كارهايشان مجبورند و يا داراى اختيارند ولى اطاعت از خدا موافق با ميل و خواسته آنهاست. بر خلاف شخص صالحى كه در اطاعت خدا مختار است و براى آن سختى هاى بى شمار فردى و اجتماعى را متحمل مى شود. او با اين وجود، اطاعت از خدا را پيشه خود ساخته و روشن است كه اين اطاعت، ارزش والاترى از اطاعت فرشته دارد و كمال اين بسيار بالاتر از آن است.

آنچه گفته شد تنها در مورد يك انسان صالح و كمال يافته در مقايسه با فرشته اى از فرشتگان خداست و روشن است كه اين تفاوت، بين فرشتگان الهى و پيامبران و اوليا به مراتب عميق تر است.

پس هرگاه مهدى موعود عليه السّلام برتر از جبرئيل باشد، ازاين جهت مانعى براى بيعت جبرئيل با او وجود ندارد.

2 - بيعت جبرئيل تنها خضوعى ساده در برابر امام مهدى عليه السّلام نيست؛ بلكه احترامى حقيقى به آن امام، و ستايش از مأموريت جهانى است كه ايشان بر عهده دارد.

(2) پرسش دوم: رهاورد اين بيعت براى جبرئيل چيست؟

پاسخ اول: او براى اطاعت فرمان پروردگار و نه مصلحت شخصى، اقدام به بيعت مى نمايد.

پاسخ دوم: حرمت نهادن به حق و تقديس پيشواى روز موعود، كمالى است كه فايده اش به خود جبرئيل بر مى گردد و اين امر با بيعت كردن محقق مى گردد.

پاسخ سوم: اين بيعت داراى مصلحت هايى كلى است كه به انسان برمى گردد و از اين رو در برنامه كلى الهى براى پس از ظهور، مندرج گرديده و همين مصلحت براى بيعت جبرئيل كافى است.

ص: 215

پرسش سوم: موضوع بيعت جبرئيل با امام مهدى عليه السّلام با اين موضوع كه آن حضرت از بيعت ناخشنود است، سازگارى ندارد؛ زيرا كسانى كه امام را به بيعت مجبور مى كنند انسان هاى گرفتار در بند ظلم و ستم اند و در اين ميان جبرئيل هيچ نسبتى با آنان ندارد. پس چگونه بين رواياتى كه اين دو انديشه را بيان مى كنند مى توان جمع نمود؟

پاسخ: ما از اين اجبار، معناى خاصى را كه متضمن اشتياق مظلومان براى بر طرف شدن ستم از آنان و تواضع امام عليه السّلام در خصوص پذيرش اين بيعت مى باشد، برداشت مى كنيم و اين برداشت با بيعت جبرئيل با امام عليه السّلام نه تنها منافاتى ندارد بلكه همخوانى نيز دارد و جبرئيل خود از امام عليه السّلام در خواست بيعت خواهد كرد.

(1) پرسش چهارم: در بعضى روايات آمده است هنگام وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جبرئيل گفت هرگز به زمين باز نخواهد گشت.

(2) على بن عيسى الإربلى از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است:

أتى جبرئيل إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يعوده. فقال: السّلام عليك يا محمّد. هذا آخر يوم أهبط فيه إلى الدّنيا.(3)

جبرئيل به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت: سلام بر تو اى محمّد. امروز آخرين روزى است كه به دنيا فرود مى آيم.

(4) همو از عطاء بن يسار نقل كرده است:

إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، لمّا حضر أتاه جبرئيل، فقال: يا محمّد الآن أصعد إلى السّماء، و لا أنزل إلى الأرض أبدا.(2)

رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرا رسيد، جبرئيل به نزدش آمد و گفت: اى محمّد، اينك به آسمان خواهم رفت و ديگر هرگز به زمين فرود نخواهم آمد.

(5) نيز از حضرت باقر عليه السّلام روايت شده است:

لمّا حضرت النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله الوفاة... فعند ذلك قال جبرئيل: يا محمّد، هذا آخر هبوطى إلى الدّنيا، إنّما كنت أنت حاجتى فيها.(3)

زمانى كه وفات پيامبر فرا رسيد... در آن هنگام جبرئيل گفت: اى محمّد، اين آخرين بارى است كه به دنيا فرود مى آيم. چون تو تنها مقصود من در دنيا بودى.

(6) پاسخ اول: اين روايات در حقيقت مشروط به قيدى مخفى است. گويى جبرئيل گفته: اين آخرين روزى است كه به زمين فرود مى آيم و تا هنگامى كه فرمان الهى يا مصلحتى عمومى و يا خواسته پيامبر به اين امر تعلق نگيرد، به دنيا باز نخواهم گشت. ولى اگر يكى از اين موارد پيش آيد، به دنيا بازن.

ص: 216


1- . همان؛ ص 19.
2- . همان.
3- . الاربلى، على بن عيسى، همان؛ ج 1، ص 18 و 19.

خواهم گشت.

مى دانيم رواياتى كه از فرود آمدن جبرئيل در زمان ظهور مهدى موعود عليه السّلام سخن مى گويند، بر بعضى از امور فوق و يا همه آنها دلالت مى كنند؛ زيرا جايگاه امام مهدى عليه السّلام از آن نظر كه بزرگترين پياده كننده اهداف برنامه كلى الهى است، با اين امور مناسبت دارد.

وجود اين قيد ضمنى در سخن جبرئيل آن قدر روشن است كه نيازى به استدلال ندارد و سخن ديگر جبرئيل كه گفت: «هرگز به زمين بازنمى گردم» خبرى واحد است و مى توان با دلالت روايات ديگر، آن را به كنارى نهاد. علاوه بر آن كه در روايات ديگرى از فرود آمدن جبرئيل در مناسبت هاى مختلف پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تا پايان عمر بشريت سخن رفته است.

پاسخ دوم: در اين روايات قيد ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه جبرئيل گفته است: «تنها مقصود من در دنيا تو بودى» از اين سخن بر مى آيد كه نزول جبرئيل به دنيا به دليل ملاقات با رسول خدا و تحقق مصالح عمومى و خواسته هاى حكيمانه آن حضرت بوده است. در نتيجه هرگاه بدانيم خود پيامبر، مؤيد امام مهدى عليه السّلام بوده، ضرورت وجود و هدف كلى او را قبول دارد، همان طور كه به ظهور او بارها بشارت داده، در اين صورت نزول جبرئيل به همراه امام مهدى عليه السّلام منطبق با خواست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خواهد بود و اگر جبرئيل در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خواست آن حضرت فرود مى آمد شايسته است كه براى امام مهدى عليه السّلام نيز به همين خاطر نزول فرمايد.

(2) پاسخ سوم: مى توان اخبار نزول جبرئيل را با هدف او كه «رساندن وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله» است مقيد ساخت. چنان كه گويى جبرئيل گفته است: هرگز براى «رساندن وحى» به زمين فرود نخواهم آمد.

اين قيد گرچه با ظاهر اخبار مخالف است اما با طبيعت مأموريت جبرئيل موافقت دارد. همان طور كه با صرف نظر از دو پاسخ قبلى، اخبار نزول او با امام عليه السّلام پذيرش اين قيد را ايجاب مى نمايد.

(3) پاسخ چهارم: اگر از پاسخ هاى بالا درگذريم، ناهمخوانى كاملى بين روايات نزول جبرئيل و اخبار مخالف آن وجود دارد. در اين صورت مى توانيم اخبار مخالف را به آسانى و با يكى از دو روش زير به كنارى نهيم:

(4) روش اول: پذيرش اخبار نزول جبرئيل در زمان ظهور امام مهدى عليه السّلام به دليل كثرت آنها و صحيح تر بودن سندشان. كثرت آنها را مى توان با مراجعه به منابع روايى فهميد و صحت سند آنها را نيز مى توان از مرسل بودن اخبار سه گانه اى دريافت كه اربلى برايشان سندى نياورده است.

يكى از آنها حديث مرسلى از عطاء بن يسار است كه او تنها راوى شناخته شده از سلسلۀ راويان مى باشد و باقى، همه ناشناخته اند و اين امر در صحيح دانستن اين روايت كافى نيست. پس چگونه مى توان دو روايت ديگرى را كه حتى يكى از راويانش نيز ناشناخته است، پذيرفت؟

اين بر خلاف روايات نزول جبرئيل با امام مهدى عليه السّلام است كه همگى داراى سند و راويان شناخته شده مى باشد.

ص: 217

روش دوم: تعارض آن اخبار با رواياتى كه بر نزول جبرئيل پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تا پايان عمر بشر دلالت دارد. نمى توان اين روايات فراوان را كه در مجموع، مستفيض مى باشند به خاطر آن اخبار سه گانه به كنارى نهاد. در نتيجه آن سه خبر، قابليت اثبات تاريخى را ندارند.

رواياتى مبنى بر نزول مكرر جبرئيل در زمان امامان معصوم عليهم السّلام وجود دارد؛ مانند نزول جبرئيل در زمان قيام امام حسين عليه السّلام و هنگام تولد امام مهدى عليه السّلام و مناسبت هاى ديگر. بدين ترتيب اخبار مخالف با نزول جبرئيل پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، از قابليت اثبات تاريخى ساقط مى شوند.

(2) نكته چهارم: در رواياتى كه از محتواى بيعت خبر مى دهند، دو شيوه براى بيعت بيان شده است كه هر دو با اصول كلى اسلامى سازگار است.

(3) شيوه اول: امام عليه السّلام با اصحابش بر اساس كتابى جديد و امرى جديد و نيرويى جديد بيعت خواهد نمود و اين در حقيقت بيانگر سطح نوينى از بيدارى اسلامى است كه تا پيش از ظهور شناخته شده نبوده است. از اين بيعت مى توان يكى از سه معناى زير را دريافت:

(4) معناى نخست: اينكه از ظاهر لفظ بفهميم امام عليه السّلام در حال بيعت مى گويد: من و شما بر اساس كتابى جديد و امرى جديد و نيرويى جديد با يكديگر بيعت مى كنيم؛ ولى اين معنى با توجه به آنچه خواهيم گفت تا حدودى دور از ذهن است؛ زيرا كتاب جديد و نيروى جديد واژه هايى نامفهوم براى مردم آن روزگار مى باشد و تنها پس از اقدامات عملى امام عليه السّلام معناى آنها روشن خواهد شد و بديهى است بيعت بر اساس تعابيرى نامفهوم به جاى استفاده از مفاهيمى روشن و انگيزه بخش براى فداكارى، به مصلحت نيست.

(5) معناى دوم: مراد امام عليه السّلام از امر جديد، نيروى جديد و كتاب جديد، نتيجه اين بيعت مى باشد كه موجب پيروزى حق و تحقق عدالت در همه جهان است. در نتيجه بيعت بر اين امور يعنى نتيجه دهى آنها در طول زمان.

ولى اين معنا با ظاهر اخبار مخالف است و با برداشتى كه در معناى سوم خواهد آمد بسيار فاصله دارد.

(6) معناى سوم: امام مهدى عليه السّلام با اصحابش بنا بر شروط خاصى به همراه جزئيات آن، بيعت مى نمايد و نماد اين جزئيات، در واقع همان كتاب، نيرو و امر جديد است كه البته ايشان از آنها به صراحت ياد نمى كند؛ زيرا معناى آن براى مردم ناشناخته است (مطابق معناى اول). هم چنان كه بيان كامل شروط آن را نيز به آينده وانمى گذارد (مطابق معناى دوم)؛ بلكه در آن بيعت از امورى ياد مى كند كه در واقع همان كتاب جديد و امر جديد است.

جزئيات مسائلى كه امام عليه السّلام در آن بيعت بيان مى فرمايد، در روايات ديگرى كه پيشتر آورديم آمده است. البته كتاب جديد و امر جديد همان جزئياتى است كه در شيوه دوم خواهيم آورد و غير از آن چيز ديگرى نيست. در اين صورت محتواى هر دو شيوه با مضمون بيعت يكى مى باشد.

ص: 218

شيوه دوم: امام عليه السّلام با يارانش بر اساس شروطى كه جزئيات آن معلوم است بيعت مى نمايد. در حقيقت اين جزئيات مهم ترين احكام اسلامى مى باشد كه فهرست بلندى از آنها را پيش از اين در ضمن روايتى آورديم. البته آن شرطهاى مفصل، برخى پرسشها را در دل خود دارد كه در اينجا به طرح و نقد آنها مى پردازيم:

(2) پرسش اول: امام عصر عليه السّلام چگونه همۀ آن شروط را براى تك تك بيعت كنندگان بيان خواهد فرمود چون اين كار زمان زيادى را مى طلبد؟

پاسخ: روشن است كه نيازى به تكرار آن شروط نيست؛ زيرا امام آن را يك بار براى حاضران در آنجا بيان خواهد نمود و در هر بيعتى تنها به آن توجه مى دهد.

(3) پرسش دوم: احكامى كه در آن فهرست طولانى آمده است، احكام جديدى نيست؛ بلكه احكام شناخته شده اسلامى در زمان پيش از ظهور است. پس چه سان مى گوييم كتابى جديد و امرى جديد؟ پاسخ اول: احتمال دارد در روايتى كه از مضمون بيعت با فهرست بلندى از احكام خبر داده، احكام جديد حذف شده باشد؛ زيرا بيان آنها در اين روايت به معنى اعلان آنها در پيش از ظهور مى بود. در حالى كه بيان اين احكام به طور كامل به خود امام مهدى عليه السّلام سپرده شده است تا آنها را پس از ظهور بيان فرمايد.

پاسخ دوم: در اين فهرست مواردى وجود دارد كه مى تواند حكمى جديد به حساب آيد، هر چند اصول آن در پيش از ظهور شناخته شده است؛ مانند اين سخن كه «به كم [دنيا] خرسندند، طرفدار پاكى اند، لباس خشن مى پوشند و از خاك براى خود بالش مى سازند.» زيرا اين احكام پيش از ظهور نيز به طور مستحب مطرح بوده اما پس از آن كه امت اسلامى آزمايش هاى دشوارى را در عصر پيش از ظهور از سر گذراند و همين ابتلائات موجب بر آمدن ايمان و الا و اخلاص ژرف در گروه بسيارى از آنان گرديد، اين قابليت پديد مى آيد كه آنها پايبند به اين احكام و امثال آن گردند؛ در نتيجه حكم آن از استحباب به وجوب تغيير نمايد. اين وجوب، نمونه اى است از جهت گيرى هاى مهم كتاب جديدى كه حضرت بقيّة اللّه عليه السّلام خواهد آورد.

(4) پرسش سوم: اين احكام دشوار، چگونه بر مردمان عصر ظهور واجب مى شود؟

پاسخ اول: دليلى نداريم كه اين احكام شامل همه افراد امت اسلامى گردد؛ بلكه تنها در روايات آمده است كه امام عليه السّلام آن احكام را با اصحابش شرط خواهد كرد و بديهى است كه آنها از اخلاص گزاران درجه اول مى باشند و در سطحى قرار دارند كه آن را عملى مى سازند.

پاسخ دوم: اشكالى ندارد كه اين احكام و امثال آن شامل همه افراد امت شود زيرا در نتيجه آزمايش هاى طولانى مدت، امت اسلام به كمالى و الا رسيده است و همان طور كه توقعات از هر فردى با افزايش اخلاص و كمال يافتگى وى بالا مى رود، در مورد امت اسلامى نيز چنين است.

گفتنى است اعلان چنين احكامى، تدريجى خواهد بود. اين كار نخست در حلقه محدودى از

ص: 219

افرادى كه با امام عليه السّلام بيعت مى نمايند مطرح مى گردد و اعلان همگانى آن در زمانى است كه مصلحت ايجاب نمايد.

پرسش چهارم: با توجه به اينكه جبرئيل نخستين بيعت كننده است، آيا اين احكام در مورد او نيز صدق مى كند؟

پاسخ: بديهى است پاسخ منفى مى باشد؛ زيرا بيعت او نه از آن روست كه وى عضوى از دولت امام مهدى عليه السّلام مى باشد بلكه اين بيعت براى مصالح ديگرى است كه گوشه هايى از آن را بيان كرديم.

علاوه بر اينكه اين احكام، ويژه انسان هاست و جبرئيل فرشته است و نه انسان. در روايت آمده است كه «او از اصحابش بيعت مى گيرد» و جبرئيل اگر چه از اصحاب اوست اما واژه «اصحاب»، بر آن برگزيدگان امتحان داده اى كه شمارشان براى فتح جهان كافى است، صدق مى كند و مى دانيم كه همه آنها انسانند و نه فرشته.

(2) نكته پنجم: پيشتر در روايتى آورديم كه امام عصر عليه السّلام شرطهايى را براى خود و يارانش قرار مى دهد. ايشان رهبرى است كه زندگى معمولى و به دور از تجمل و تشريفاتى دارد. از اين رو بر خود شرط مى كند كه «از راه مردم برود، جامه اى همسان جامه آنها بپوشد، مركبى هم چون مركب آنها سوار شود و به كم [دنيا] راضى و خرسند گردد».

(3) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و على ابن ابى طالب عليه السّلام نيز در دوران حكومت خود چنين بوده اند. اين على است كه در نامه اى مى نويسد:

فو اللّه ما كنزت من دنياكم تبرا، و لا ادّخرت من غنائمها و فرا، و لا أعددت لبالى ثوبى طمرا... و لو شئت لاهتديت الطّريق إلى مصفّى هذا العسل و لباب هذا القمح، و نسائج هذا القزّ. و لكن هيهات أن يغلبنى هواى، و يقودنى جشعى إلى تخيّر الأطعمة، و لعلّ بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشّبع... أ أقنع من نفسى بأن يقال:

أمير المؤمنين، و لا أشاركهم فى مكاره الدّهر، أو أكون لهم أسوة فى جشوبة العيش....(1)

به خدا سوگند، از دنياى شما پاره زرى نيندوخته ام و از غنايم آن مالى ذخيره نكرده ام و به جاى اين جامه كه اينك كهنه شده است، جامه اى ديگر آماده نساخته ام... اگر بخواهم مى توانم به عسل مصفا و مغز گندم و جامه هاى ابريشمين، دست يابم. ولى هيهات كه هواى نفس بر من غلبه يابد و آزمندى مرا به گزينش طعام ها بكشد و حال آنكه، در حجاز يا در يمامه بينوايى باشد كه به يافتن قرص نانى اميد ندارد و هرگز مزه سيرى را نچشيده باشد... آيا به همين راضى باشم كه مرا امير المؤمنين گويند و با مردم در سختى هاى روزگارشان مشاركت نداشته باشم؟ يا آن كه در سختى زندگى مقتدايشان نشوم؟

پس رواست فرزند آن امام نيز كه رهبر و امير دولت عدل جهانى است، اين چنين باشد؛ زيراى.

ص: 220


1- . نهج البلاغه، نامه 45؛ ترجمه: عبد المحمد آيتى.

همسطحى حاكم مسلمان با فقيرترين افراد ملّت، اصلى مسلّم و اسلامى است.

درباره امورى كه حضرت بقية اللّه عليه السّلام بر خود شرط مى نمايد، پرسش هايى مطرح است كه به همراه پاسخش مى آوريم:

پرسش نخست: چرا شرطهايى را كه امام عليه السّلام بر اصحابش مى نهد بر خود شرط نمى كند، در حالى كه اين شرطها به طور طبيعى تكليف همه مسلمانان از جمله خود اوست؟ و چرا شرطهايى را كه بر يارانش مى نهد بسيار بيشتر از مواردى است كه بر خود شرط مى نمايد؟ حال آن كه اگر ملاك فزونى تكليف، ژرفاى ايمان و درجه اخلاص افراد باشد، مناسب تر آن بود كه اين نسبت بر عكس مى شد؛ چه بديهى است كه ايمان و اخلاص امام موعود عليه السّلام، هرگز قابل مقايسه با يارانش نيست.

پاسخ: شمول همه احكام براى شخص امام، بى معنى است زيرا برخى از آنها تناسبى با مقام امامت ندارد؛ مانند لزوم فرمانبرى از حاكم عادل؛ زيرا در آن روزگار خود حضرت حاكم است. يا احكامى كه عهده دار تربيت مردمان متوسط الحال مى باشد؛ در حالى كه مى دانيم شأن امام بسيار بالاتر از اينهاست. در نتيجه امثال چنين احكامى نمى تواند شامل حال وى گردد. با اين وجود بيشتر احكام، شامل امام عليه السّلام نيز مى شود و از آن نظر كه اجراى آن توسط حضرت بديهى است، ديگر نيازى به شرط كردن وجود ندارد؛ زيرا وقتى او اين شروط را بر اصحابش مى نهد، چگونه مى تواند خود پايبند به آنها نباشد؟

(2) خلاصه آن كه شرطهايى كه امام عليه السّلام بر خود و اصحابش مى نهد، هر دو براى او لازم الاجراست جز آن كه آن امور نيازى به شرط كردن ندارد. او تنها شرطهايى را براى خود بيان مى فرمايد كه مخصوص يك رهبر عادل در اسلام است. علاوه بر اينكه مأموريت ويژۀ خود را نيز كه به خاطر آن در غيبت به سر برده است، به عنوان يك شرط بيان مى فرمايد و آن اينكه زمين را از عدل و داد پر كند همان طور كه از ستم و جور لبريز شده باشد.

هر چند امام عليه السّلام به اين امور آگاهى داشته و اراده جدى بر اجراى آنها دارد اما با بيان آنها در برابر اصحاب، به روشنگرى پرداخته و انتظارات آنها را از خود برمى شمارد.

ايشان با اين كار، دورنمايى از روشى را كه در آينده در پيش خواهد گرفت، در برابر چشمان آنها مى نهد.

(3) پرسش دوم: از جمله امورى كه امام عليه السّلام بر خود شرط مى كند اين است كه «بخواهد هر چه را كه اصحابش بخواهند» در حالى كه بنا بر ضرورت دينى، اجراى اصول اسلامى، منوط به خواست مردم نيست و مشخصا به اراده خداوند و مقتضيات عدالت كامل و مصالح كلى بستگى دارد و امام عليه السّلام پياده كنندۀ اين اصول است و نه مجرى خواست ديگران؛ پس چگونه اين شرط را بر خود مى نهد؟

پاسخ: آرى اگر اين شرط به معنى پيروى امام عليه السّلام از اصحاب در امر قانون گذارى و اجراى آن باشد، ناگزير شرط باطلى است. در نتيجه بايد از اين شرط، برداشت ديگرى داشت:

ص: 221

برداشت نخست: خواسته اصحاب امام عليه السّلام، جز عدل مطلق و پر شدن زمين از دادگرى نيست. در نتيجه خواسته آنها، همان خواسته اوست.

(1) برداشت دوم: در اين شرط اشاره اى است به امورى هم چون تأسيس بنگاه ها و مؤسسات، مالكيت بخش هايى از زمين يا اشتغال در كارهاى عمومى و مانند آن كه از نظر فقهى به خواست و علايق مردم در دولت اسلامى بستگى دارد.

در نتيجه معناى اين شرط، آن است كه امام عليه السّلام از اين خواسته ها راضى است و خواسته هاى آنان را تا جايى كه خللى به عدل و مصالح كلى وارد نسازد، برآورده مى سازد.

(2) برداشت سوم: امام عليه السّلام نه تنها اين نيازها بلكه همه خواسته هاى شخصى اصحاب خود و مؤمنان را برآورده مى سازد. اين اتفاق در حكومت عدل جهانى خواهد افتاد و ما در آنجا كه از نظام عدل جهانى سخن مى گوييم، به اين مطلب خواهيم پرداخت.

(3) محور هفتم: چگونه سلام گفتن به امام مهدى عليه السّلام در هنگام بيعت و پس از آن.

ابن صباغ از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است:

فإذا خرج أسند ظهره إلى الكعبة... فأوّل ما ينطق هذه الآية: بقيّة اللّه خير لكم إن كنتم مؤمنين. ثمّ يقول: أنا بقيّة اللّه و خليفته و حجّته عليكم. فلا يسلّم عليه إلاّ قال: السّلام عليك يا بقيّة اللّه فى الأرض...(4)

... هنگامى كه قائم ظهور كند، تكيه به ديوار كعبه زند... اول سخنى كه مى گويد اين آيه است:

بقيه اللّه براى شما بهتر است، اگر ايمان داشته باشيد. پس مى گويد: من بقية اللّه و جانشين و حجت او بر شما هستم. در آن هنگام هر مسلمانى بر او چنين سلام كند: سلام بر تو اى بقية اللّه در زمين (5) آيت اللّه صافى روايت كرده است: شيوۀ سلام كردن به قائم آن است كه بگويند:

السّلام عليك يا بقيّة اللّه فى أرضه.(2)

(6) صدوق به سند خود از محمّد بن مسلم ثقفى آورده است كه از امام باقر عليه السّلام شنيدم كه فرمود:

القائم منّا منصور بالرّعب مؤيّد بالنّصر... فإذا خرج أسند ظهره إلى الكعبة...(3)

قائم ما با ترس (كه در دل دشمنان مى افتد) يارى مى شود... سپس به هنگام ظهور تكيه به كعبه مى زند و...

شبلنجى از حضرت باقر عليه السّلام برخى نشانه هاى ظهور را روايت كرده است از جمله اينكه:

إذا تشبّه الرجال بالنساء...(4)2.

ص: 222


1- . الصافى الگلپايگانى، لطف اللّه، همان؛ ص 51.
2- . الصدوق، محمّد بن على، همان؛ (نسخه خطى).
3- . الشبلنجى، نور الابصار، ص 171 و 172.
4- . ابن صباغ، على بن محمّد، همان؛ ص 322.

وقتى مردان به شكل زنان درآيند و شبيه آنان شوند...

و در ادامه حديث مى فرمايد: هرگاه قائم ظهور نمايد، تكيه به ديوار كعبه زند.

آيت اللّه صافى از شيخ طوسى به سند خود از جابر و او هم از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است:

من أدرك منكم قائمنا، فليقل حين يراه: السّلام عليكم يا أهل بيت النّبوّة و معدن العلم و موضع الرّسالة.(1)

هر يك از شما كه قائم عليه السّلام را درك نمود، به او چنين گويد: سلام بر شما خاندان نبوت و كان دانش و جايگاه رسالت و پيامبرى.

(2) شيخ حر عاملى به سندش از عمر بن زاهر و او هم از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است:

سأله رجل عن القائم يسلّم عليه بإمرة المؤمنين؟ قال: لا، ذاك اسم سمّى اللّه به أمير المؤمنين، لم يسمّ به أحد قبله و لا يسمّى به أحد بعده إلاّ كافر. قلت: جعلت فداك، كيف يسلّم عليه؟ قال: تقول: السّلام عليك يا بقيّة اللّه فى أرضه. ثمّ قرأ: بقيّة اللّه خير لكم إن كنتم مؤمنين.(2)

مردى از ايشان پرسيد آيا به قائم عليه السّلام با نام امير المؤمنين سلام مى شود؟ فرمود خير؛ اين نامى است كه پروردگار بر على بن ابى طالب عليه السّلام نهاده است و كسى پيش و پس از او نامبردار به آن نيست، مگر شخص كافر. مرد پرسيد: فدايت گردم، پس چگونه بر او سلام مى كنند؟ فرمود:

مى گويى السلام عليك يا بقية اللّه فى ارضه. پس اين آيه را تلاوت نمود: بقية اللّه خير لكم ان كنتم مؤمنين.

شيخ حر عاملى مى گويد: احاديث با اين مضمون فراوان است؛ اما در باب زيارات اضافاتى پيدا كرده است كه احتياط در ترك آنهاست.

(3) روايتى ديگر وجود دارد كه منبع آن را به خاطر ندارم اما مضمونش چنين است:

إنّ المهدىّ عليه السّلام إذا ظهر لم يلقّب بأمير المؤمنين، فإنّه لقب خاصّ بأمير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام، بل يقال له: السّلام عليك يا بقيّة اللّه فى أرضه.

(4) مهدى عليه السّلام آنگاه كه ظهور فرمايد ملقب به امير المؤمنين كه لقب ويژه علىّ بن ابى طالب است نخواهد شد، بلكه به او گفته مى شود: السلام عليك يا بقية اللّه فى ارضه.

مقصود از بقية اللّه آن است كه حضرت مهدى عليه السّلام تنها باقى مانده نسل انبيا و اوليا و صلحايى است كه زمينه را براى ظهور ايشان فراهم كرده و براى پياده شدن حكومت عدل، ايثار و جانفشانى نموده اند. در نتيجه، وجود شريف آن حضرت عظيم ترين ثمرۀ تلاش آن ارجمندان و بهاى گران گفتار و كردار آنهاست.8.

ص: 223


1- . الصافى الگلپايگانى، لطف اللّه، همان؛ ص 517.
2- . العاملى، الحسن بن الحر، وسائل الشيعة، كتاب الحج، ج 2، ص 468.

اضافه نمودن واژه «بقية» به «اللّه» بدان خاطر است كه آن رادمرد، نمونه كامل عدالت پروردگار و دعوت بر حق اوست.

اما اين كه گفته شده «بقية اللّه در زمين خدا» (بقية اللّه فى ارضه) بدان خاطر است كه امام عليه السّلام حكومت عدل جهانى را در همه نقاط كرۀ زمين برپا خواهد نمود و پيداست كه «زمين خدا» يعنى همه كره زمين و هيچ منطقه اى از آن بيرون نيست.

ص: 224

فصل چهارم ياران امام عليه السّلام، مليت، تعداد و چگونگى گرد هم آمدن آنها

اشاره

دربارۀ ياران امام عليه السّلام در چند محور بحث خواهيم نمود:

(2)

محور نخست: بيان رواياتى دربارۀ ياران آن حضرت و ويژگى ها و اوصاف آنان.

اين روايات، بسيار زياد بوده و عامه و اماميه آن را نقل كرده اند. در اينجا برخى از آنها را مى آوريم:

(3) مسلم از عبد اللّه بن مسعود روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

إنّى لأعرف أسماءهم و أسماء آبائهم و ألوان خيولهم. هم خير فوارس على ظهر الأرض يومئذ، (أو من خير فوارس على ظهر الأرض يومئذ.)(1)

من به نام آنها و پدرانشان و رنگ اسب هايشان [از هر كس ديگرى] آگاه ترم. آنها در آن روزگار بهترين سواران روى زمين هستند. (يا از بهترين سواران روى زمين در آن روزگارند)

(4) ابو داود به سند خود از ام سلمه همسر پيامبر نقل كرده است كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون اختلاف عند موت خليفة، فيخرج رجل من أهل المدينة هاربا إلى مكّة، فيأتيه ناس من أهل مكّة، فيخرجونه... فإذا رأى النّاس ذلك، أتاه أبدال الشّام و عصائب أهل العراق، فيبايعونه بين الرّكن و المقام.(2)

به هنگام مرگ خليفه اى، اختلاف روى مى دهد و به دنبال آن مردى از اهل مدينه، گريزان به مكه مى رود پس گروهى از مردم مكه به سويش رفته [از انزوا] بيرونش مى آورند... مردم كه چنين ديدند، مؤمنان واقعى از شام و گروه هايى از عراق به نزدش مى آيند و با او در بين ركن و مقام بيعت مى نمايند.

(5) اين حديث در منابع متأخر از ابو داود و ابن عساكر، هم چون: الصواعق المحرقه ابن حجر،

ص: 225


1- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 8، ص 178
2- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 423

البيان گنجى، ينابيع المودة قندوزى، نور الابصار شبلنجى، اسعاف الراغبين صبان و... نقل شده است.

ابن ماجه از عبد اللّه روايت كرده است: نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوديم كه سخن آن حضرت به اينجا رسيد:

... حتّى يأتى قوم من قبل المشرق معهم رايات سود، فيسألون الخير، فلا يعطونه. فيقاتلون فينصرون. فيعطون ما سألوا، فلا يقبلونه... حتّى يدفعوها إلى رجل من أهل بيتى، فيملؤها قسطا كما ملئوها جورا. فمن أدرك ذلك منكم فليأتهم و لو حبوا على الثّلج.(1)

... تا آن كه گروهى از جانب مشرق به همراه پرچم هايى سياه مى آيند و خير را طلب مى كنند اما به آنان داده نمى شود در نتيجه از در جنگ وارد مى شوند و پس از پيروزى خواسته شان به آنها داده مى شود اما آن را نمى پذيرند... تا اينكه آن را به مردى از اهل بيت من تحويل دهند و او نيز زمين را از قسط مى آكند، همان طور كه از ستم و جور پرش ساخته اند. هر كه از شما آن زمان را درك كرد، به نزد آنان برود اگر چه ناچار شود روى برف سينه خيز رود.

(2) همو در حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورده است:

يخرج ناس من المشرق فيوطّئون للمهدىّ.(2)

مردمى از مشرق قيام مى كنند و زمينه را براى [حكومت] مهدى آماده مى سازند.

(3) حاكم به سند خود از محمّد بن حنفيه نقل كرده است: نزد على بن ابى طالب بوديم. مردى از او دربارۀ مهدى پرسيد. حضرت فرمود:

ذاك يخرج فى آخر الزّمان. إذا قال الرجل: اللّه اللّه، قتل. فيجمع اللّه تعالى له قوما، قزع كقزع السّحاب، يؤلّف اللّه بين قلوبهم، لا يستوحشون إلى أحد، و لا يفرحون بأحد. يدخل فيهم على عدّة أصحاب بدر، لم يسبقهم الأوّلون و لا يدركهم الآخرون. و على عدد أصحاب طالوت الّذين جاوزوا معه النّهر...(3)

او در آخر الزمان، زمانى كه اگر كسى نام خدا ببرد كشته خواهد شد، ظهور مى كند و خداوند گروهى [ياران] پراكنده هم چون ابرها را برايش جمع مى كند و دل هايشان را با يكديگر الفت مى دهد. آنها نه از كسى هراس دارند و نه به كسى دل خوش اند، تعداد آنها به شمار اصحاب پيامبر در جنگ بدر مى باشد كه كسى بر آنها پيشى نگرفته و نخواهد گرفت، و نيز به تعداد اصحاب طالوت كه به همراه او از نهر آب عبور كردند...

(4) قندوزى از امام باقر و صادق عليهما السّلام نقل كرده است كه آن دو بزرگوار در تفسير آيه شريفه «وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ» (4)«و اگر عذاب را تا چند گاهى از آنان به تأخير افكنيم...»8.

ص: 226


1- . ابن ماجه، محمّد بن يزيد، همان؛ ج 2، ص 1366
2- . همان؛ ص 1368
3- . الحاكم النيشابورى، همان؛ ج 4، ص 554
4- . سورۀ هود (11)، آيۀ 8.

فرمودند:

إنّ الأمة المعدودة هم أصحاب المهدى فى آخر الزمان ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا، كعدّة أهل بدر، يجتمعون فى ساعة واحدة، كما يجتمع قزع الخريف.(1)

امت معدوده، همان اصحاب مهدى در آخر الزمان مى باشند كه شمارشان به تعداد اصحاب بدر، سيصد و سيزده نفر است. همگى در يك زمان مانند ابرهاى پراكندۀ پاييزى گرد هم مى آيند.

گنجى از كتاب الفتوح ابن اعثم كوفى نقل كرده است كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

ويحا للطّالقان. فإن للّه عزّ و جلّ بها كنوزا ليست من ذهب و لا فضّة و لكن بها رجال مؤمنون عرفوا اللّه حقّ معرفته، و هم أنصار المهدىّ عليه السّلام، فى آخر الزّمان.(2)

خوشا به حال طالقان، زيرا براى خداوند عز و جل در آنجا گنج هايى است كه از جنس طلا و نقره نيست، بلكه مردان مؤمنى اند كه خدا را آن چنان كه شايسته اوست، مى شناسند. آنها ياوران مهدى عليه السّلام در آخر الزمان مى باشند.

(2) سيوطى از نعيم بن حمّاد و او نيز از ابن مسعود روايت كرده است:

يبايع للمهدىّ سبعة رجال علماء توجّهوا إلى مكّة من أفق شتّى على غير ميعاد. قد بايع لكل رجل منهم ثلاثمائة و بضعة عشر رجلا، فيجتمعون بمكّة فيبايعونه. و يقذف اللّه محبّته فى صدور النّاس...(3)

هفت مرد دانشمند از جاهاى مختلفى بدون قرار قبلى به سوى مكه آمده، با مهدى بيعت مى نمايند با هر كدام از آنها سيصد و اندى نفر بيعت مى كنند و خداوند، محبت او را در دل هاى مردم مى اندازد...

(3) ابن صباغ از ابو بصير نقل كرده است كه امام صادق عليه السّلام در سخنى پيرامون قائم عليه السّلام فرمود:

فيصير إليه أنصاره من أطراف الأرض تطوى لهم طيا، حتّى يبايعوه.(4)

ياران او از گوشه و كنار زمين با طى الارض به سويش رفته و بيعت مى نمايند.

در اينجا رواياتى را از منابع اماميه مى آوريم:

(4) نعمانى در خبرى از امير المؤمنين عليه السّلام آورده است:

أولئك قوم يأتوا فى آخر الزّمان قزع كقزع الخريف. و الرّجل و الرّجلان و الثّلاثة من كلّ قبيلة، حتّى يبلغ تسعة. أما و اللّه، إنّى لأعرف أميرهم و مناخ ركابهم...(5)ت.

ص: 227


1- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 509.
2- . الحافظ الگنجى، محمّد بن يوسف، همان؛ ص 69.
3- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 3، ص 148.
4- . ابن الصباع، على بن محمّد، همان؛ ص 221.
5- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 168 و 169. اين روايت با همين مضمون از امام محمّد جواد عليه السّلام نيز نقل شده است.

آنها گروهى هستند كه هم چون ابرهاى پراكنده پاييزى در آخر الزمان گرد هم مى آيند. از هر قبيله اى يك، دو، سه تا نه مرد [در بين آنها] خواهد بود. به خدا سوگند فرمانده آنان را مى شناسم و محل فرود آنان را مى دانم...

على عليه السّلام در روايتى مى فرمايد:

... ثمّ يجتمعون قزعا كقزع الخريف من القبائل ما بين الواحد و الاثنين و الثّلاثة و الأربعة و الخمسة و السّتّة و السّبعة و الثّمانية و التّسعة و العشرة.(1)

آنگاه هم چون گرد آمدن ابرهاى پاييزى تجمع مى كنند؛ از هر قبيله اى يك، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه و ده نفر.

(2) در حديث ديگرى از مفضل بن عمر نقل شده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إذا أذن الإمام، دعا اللّه باسمه العبرانىّ فانتخب له صحابته الثّلاثمائة و الثّلاثة عشر، قزع كقزع الخريف. فهم أصحاب الألوية. منهم من يفقد عن فراشه ليلا فيصبح بمكّة. و منهم من يرى يسير فى السّحاب نهارا يعرف باسمه و اسم أبيه و حليته و نسبه قلت: جعلت فداك أيّهم (أيهما) أعظم ايمانا؟ قال: الّذي يسير فى السّحاب نهارا. و هم المفقودون، و فيهم نزلت هذه الآية: أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً .(2)

آنگاه كه به امام اذن [ظهور] داده شد خدا را به اسم عبرى اش مى خواند. آنگاه برايش سيصد و سيزده صحابى برگزيده مى شود كه هم چون ابرهاى پراكنده پاييزى اند. آنها پرچم داران [و فرماندهان سپاه] آن حضرت مى باشند. برخى از ايشان شبى از بستر خود جدا مى شوند و صبحگاهان در مكه خواهند بود و بعضى ديگر در روز روشن در ميان ابرها سير مى كنند و اسم آنها و پدرشان و مشخصات ظاهرى آنها معلوم است. گفتم: فداى شما گردم كدام از اين دو دسته ايمان برترى دارند؟ فرمود: آن كه در روز در ميان ابرها سير مى كند و آنان پنهان شدگان و مفقودانند. آيه «أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً» (هركجا باشيد خداوند همگى شما را بازمى آورد) دربارۀ اينان نازل شده است.

(3) ابو خالد كابلى از امام زين العابدين عليه السّلام يا حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است:

الفقداء قوم يفقدون من فرشهم فيصبحون بمكّة. و هو قول اللّه عزّ و جلّ: أينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعا، و هم أصحاب القائم عليه السّلام.(3)

ناپديدشدگان گروهى اند كه از بسترهايشان ناپديد گشته و صبحگاهان در مكه هستند و اين سخن خداوند است كه «هركجا باشيد خداوند همگى شما را بازمى آورد». آنها ياران قائم عليه السّلام مى باشند.

(4) محمّد بن مسلم نقل كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:9.

ص: 228


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 169.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 169.
3- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 169.

فيكون أوّل خلق اللّه مبايعة له أعنى جبرئيل. و يبايعه النّاس الثّلاثمائة و الثّلاثة عشر. فمن كان ابتلى بالمسير وافى فى تلك السّاعة، و من افتقد من فرشه. و هو قول أمير المؤمنين علىّ عليه السّلام: المفقودون من فرشهم، و هو قول اللّه عزّ و جلّ: فاستبقوا الخيرات أينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعا...(1)

نخستين آفريده خدا كه با او (مهدى عليه السّلام) بيعت خواهد كرد، جبرئيل است سپس سيصد و سيزده نفر ديگر از مردم. پس چه آنان كه سير كرده اند و چه آنان كه از بسترهايشان ناپديد شده اند در آن ساعت در نزد او حاضر مى شوند و اين سخن امير المؤمنين عليه السّلام است كه فرمود:

آنان از بسترهايشان ناپديد مى شوند و نيز سخن خداى بزرگ است كه «پس در كارهاى نيك بر يكديگر پيشى گيريد. هركجا كه باشيد، خداوند همگى شما را بازمى آورد.»

در حديث ديگرى ابى الجارود از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است:

أصحاب القائم ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا أولاد العجم. بعضهم يحمل فى السّحاب نهارا يعرف باسمه و اسم أبيه و نسبه و حليته و بعضهم نائم على فراشه، فيوافيه فى مكّة على غير ميعاد.(2)

ياران قائم عليه السّلام سيصد و سيزده نفر غير عرب هستند. بعضى از آنان در روز سوار بر ابر مى شوند كه نام آنها و پدرانشان و سيماى ظاهرى شان شناخته شده است و برخى ديگر در بسترهايشان در خواب هستند كه بدون قرار قبلى در مكه به حضور او مى رسند.

(2) حكيم بن سعيد مى گويد از على عليه السّلام شنيدم كه فرمود:

إنّ أصحاب القائم شباب لا كهل فيهم إلاّ كالكحل فى العين أو كالملح فى الزّاد و أقلّ الزّاد الملح.(3)

ياران قائم جوان اند و پيرى در ميان آنها نيست مگر به اندازه سرمه در چشم يا نمك در غذا و نمك كمترين بخش غذا است.

شيخ طوسى نيز مانند اين روايت را نقل كرده است.(4)

(3) طبرسى در روايتى از ابو بصير آورده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

لكأنّى به فى يوم السّبت العاشر من المحرّم قائما بين الرّكن و المقام، جبرئيل بين يديه ينادى بالبيعة له. فتصير شيعته من أطراف الأرض، تطوى لهم طيّا حتّى يبايعوه. فيملأ اللّه به الأرض عدلا كما ملئت جورا و ظلما.(5)0.

ص: 229


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ 169.
2- . همان؛ ص 170.
3- . همان.
4- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 284.
5- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 430.

گويى او را در روز شنبه، دهم محرم مى بينم كه بين ركن و مقام ايستاده و جبرئيل در برابرش براى بيعت با او ندا مى كند. آنگاه پيروان او از گوشه و كنار زمين با طى الارض به نزدش آمده، بيعت مى كنند و به دنبال آن خداوند زمين را از عدل لبريز مى سازد همان طور كه از جور و ستم آكنده شده است.

شيخ مفيد نيز مانند اين روايت را آورده است.(1)

طبرسى در خبر ديگرى از محمّد بن مسلم ثقفى آورده است كه امام باقر عليه السّلام فرمود:

القائم منّا منصور بالرّعب، مؤيّد بالنّصر... فإذا خرج أسند ظهره إلى الكعبة و اجتمع إليه ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا... فإذا اجتمع له العقد فلا يبقى فى الارض معبود دون اللّه...(2)

قائم ما با هراس [افتادن در دل دشمنان] يارى مى شود و با كمك و يارى الهى، پشتيبانى مى گردد... آنگاه كه ظهور كند به ديوار كعبه تكيه خواهد زد و سيصد و سيزده نفر به گردش حلقه مى زنند... زمانى كه ياورانش ده هزار نفر شوند ديگر بر روى زمين معبودى جز خدا نخواهد ماند...

(2) شيخ مفيد از مفضل بن عمر جعفى روايتى را از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است كه آن حضرت پس از ياد كردن از بيعت با امام مهدى عليه السّلام مى فرمايد:

و قد وافاه ثلاث مائة و بضعة عشر رجلا، فيبايعونه و يقيم بمكّة حتّى يتمّ أصحابه عشر آلاف نفس ثمّ يسير منها إلى المدينة(3)

سيصد و سيزده نفر به حضورش مى رسند و بيعت مى نمايند. او در مكه مى ماند تا آن كه شمار يارانش به ده هزار نفر برسد. سپس از آنجا به مدينه مى رود.

(3) صدوق به سند خود از ابو بصير آورده است كه مردى كوفى از امام صادق عليه السّلام پرسيد:

كم يخرج مع القائم عليه السّلام؟ فإنّهم يقولون: إنّه يخرج مثل عدّة أهل بدر، ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا. قال: ما يخرج إلاّ فى أولى قوّة، و ما يكون أولوا قوّة أقلّ من عشرة آلاف.(4)

چند نفر با قائم قيام خواهند كرد؟ چه برخى مى گويند شمار آنها به تعداد جنگجويان بدر است يعنى سيصد و سيزده نفر. حضرت فرمود: او جز با گروه نيرومندان (اولو القوه) قيام نخواهد كرد و آنها كمتر از ده هزار نفر نيستند.

(4) در بعضى روايات از مليت ياران امام عليه السّلام و نيز از موانع قانونى حضور آنها در مكه (پيش از ظهور) سخن رفته است. در بعضى ديگر از شجاعت و ايمان آنها و نيز ارادت خالصانه به رهبرشان و).

ص: 230


1- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 341.
2- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 433.
3- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 343.
4- . الصدوق، محمّد بن على، همان؛ (نسخه خطى).

همچنين كارهايى كه به آنها واگذار مى شود مطالبى آمده است. در اين باره پس از اين سخن خواهيم گفت.

محور دوم: اهميت و جايگاه اصحاب

اصحاب امام مهدى عليه السّلام اهميت و جايگاه خود را وامدار موفقيت در آزمايش هاى الهى در عصر غيبت كبرى، مى باشند. آنها از اين رهگذر، اخلاص خود را براى جانفشانى در راه اهداف والاى اسلامى ثابت كرده اند.

(2) اينها امور مهمى هستند كه مؤمنان حقيقى را كه در پياده كردن اهداف اسلامى مشاركت اصولى دارند از ديگران جدا مى سازد. و هرگاه آن اهداف، مهم تر و گسترده تر شود، ايمان و اخلاص بايد صورتى ژرف تر به خود گيرد. حال كه چنين است پس اگر هدفى فراگير و جهانى مطرح باشد كه هيچ پيامبر بزرگى به آن دست نيافته باشد بلكه تنها بخشى از مقدمات آن را فراهم آورده باشند، لازم است ياوران مخلصى براى تحقق اين هدف بپا خيزند. اساسا برنامه كلى الهى در پيش از ظهور، بر تربيت مؤمنان مخلص براى رسيدن به آن هدف بزرگ متمركز گرديده است. از اين روست كه روايات به تكريم و تمجيد آنها پرداخته اند: آنان «مردان مؤمنى اند كه خدا را آن چنان كه شايسته است مى شناسند»، «زاهدان شب و شيران روزند»، «از بهترين سواران روى زمين اند»، «مؤمنان واقعى شام و جماعتى از اهل عراق اند» و «شايستگانى از مصر». همۀ اين اوصاف به خاطر جايگاهى است كه آنان در روند برنامه كلى الهى در پيش از ظهور و همچنين جهاد در ركاب امام مهدى عليه السّلام و برپايى حكومت عدل به دست آورده اند.

(3)

محور سوم: تعداد اصحاب

بنا بر روايات مستفيض و نزديك به تواتر، شمار آنها به تعداد ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در غزوۀ بدر، يعنى سيصد و سيزده نفر مى باشد.(1) همچنين رواياتى وجود دارد كه ياران امام عليه السّلام را دست كم ده هزار نفر مى داند. اين اختلاف به تفاوت درجات اخلاص آنها برمى گردد كه پيش از اين درباره اقسام چهارگانه آن سخن گفته ايم.(2)

(4) در اين مورد به نتايجى رسيده ايم كه در اينجا مى آيد:

نتيجه نخست: شمار افراد موفق در برنامه كلى الهى در هر درجه اى تفاوت دارد؛ زيرا بديهى است لازمه ارتقاى درجات اخلاص، شايستگى هاى بيشتر و بينش عميق تر است و پيداست كه در جهان، شمار چنين افرادى زياد نيست. از روايات برمى آيد آن مخلصان آزموده كه در درجه اول از درجات چهارگانه اخلاص قرار دارند، همان سيصد و سيزده نفرى هستند كه حضرت بقية اللّه عليه السّلام در

ص: 231


1- . ابن اثير آورده است: شمار ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در جنگ بدر سيصد و سيزده نفر بوده است. عده اى آن را سيصد و چهارده و سيصد و هجده نفر نيز گفته اند. اما همان تعداد نخست صحيح مى باشد و از صدر اسلام تاكنون مشهور بين مسلمانان همان عدد بوده است. ر. ك: الكامل فى التاريخ؛ ج 2، ص 82.
2- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 248 به بعد.

زمان آنان ظهور خواهد كرد. در عين حال موفق شدگان در امتحانات الهى كه در درجه دوم اخلاص قرار دارند، اگر بيش از ده هزار نفر نباشند، كمتر نيستند. دليل تفاوت شمار ياران امام در اين اخبار، جز اين نيست.

نتيجه دوم: آنها به سرعت به امام عصر عليه السّلام ملحق مى شوند؛ به طورى كه همه سيصد و سيزده نفر هنگام سخنرانى امام عليه السّلام و نخستين مرحله بيعت، در مسجد الحرام حضور دارند. باقى ياران نيز تا چند روز پس از اين رويداد وارد مكه مى شوند. در بعضى روايات آمده است حضرت در مكه مى ماند تا شمار يارانش به ده هزار نفر برسد.

(2) نتيجه سوم: آنها به سرعت به امام عليه السّلام ايمان آورده و با آن حضرت بيعت مى نمايند. پيداست كه ايمان و بينش فرد هر قدر ژرفاى بيشترى داشته باشد، شناخت سخن حق و پيشواى حق براى او امكان پذيرتر است. از اين رو آنها پيشگامان بيعت پس از جبرئيل مى باشند و چه بسا عده اى از آنها حضرت را در دورۀ غيبت مى شناخته اند كه در اين صورت، نيازى به معجزه ندارند.

(3) نتيجۀ چهارم: اينان اولين دفاع كنندگان از امام عليه السّلام خواهند بود. علامه مجلسى به سند خود از امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده است:

أنا فلان بن فلان، أنا ابن نبىّ اللّه، أدعوكم إلى ما دعاكم إليه نبىّ اللّه. فيقومون إليه ليقتلوه...

فيقوم ثلاث مائة أو نيّف على الثّلاث مائة فيمنعونه منه...(1)

[... قائم عليه السّلام، بپا مى خيزد و مى گويد:] من فلانى پسر فلان هستم. من پسر پيامبر خدايم، شما را به آنچه او فرا خوانده دعوت مى نمايم... سپس [گروهى] به سويش هجوم مى برند تا او را بكشند... ولى سيصد نفر يا اندكى بيشتر بپا مى خيزند و جلوى آنها را مى گيرند...

نفس زكيه هنگام سخنرانى بين ركن و مقام تنها و بى ياور است، چنان كه بر او مى آشوبند و به قتلش مى رسانند؛ ولى امام مهدى عليه السّلام چند روز بعد در همان جا مى ايستد و به ايراد سخن مى پردازد و وقتى به سويش يورش مى برند تا به قتلش رسانند، خداوند مدافعانى را در كمين آنها مى گذارد كه از او دفاع كنند و برايش جانفشانى نمايند؛ اينان نخستين پيشگامان انقلاب جهانى هستند. البته اين روايت به تنهايى براى اثبات تاريخى كافى نيست ولى به هر حال تلاش براى قتل امام در آنجا، امرى دور از انتظار نيست... و خدا داناتر است.

(4) نتيجه پنجم: وظايف و كارهاى سپرده شده به اصحاب امام مهدى عليه السّلام به دليل اختلاف درجۀ اخلاص آنها، متفاوت است.

اين ياران آزموده و كامل، فرماندهى لشكرهاى سپاه مهدوى را به عهده خواهند گرفت. در حديث از آنان به «اصحاب الرّايات» (پرچمداران) ياد شده است. از سوى ديگر مخلصان درجه دوم، نيروهاى آن ارتش پيروزمند را تشكيل مى دهند. پس از استقرار دولت عدل جهانى آن مؤمنان كاملد.

ص: 232


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 179 به بعد.

فرمانداران و رؤساى كشورهاى مختلف دنيا خواهند شد و مخلصان درجه دوم نيز زير نظر آنها به اداره امور خواهند پرداخت.

نتيجه ششم: از مجموع روايات استفاده مى شود شمار كافى ياوران امام عليه السّلام براى فتح جهان، كه آخرين شرط از شرايط پديدار شدن روز موعود است، تنها سيصد و سيزده نفر نيست. عده اى با برداشت نادرست از اين روايات گمان كرده اند ياران امام مهدى عليه السّلام تنها همين تعداد هستند در حالى كه اين سيصد و سيزده نفر، فرماندهان اصلى سپاه امام مى باشند. علاوه بر آن كه روايتى كه شرط ظهور را حضور اشخاص نيرومندى (اولو القوه) كه كمتر از ده هزار نفر نيستند مى داند، به صراحت انحصار آنها را در سيصد و سيزده نفر رد مى نمايد؛ زيرا شمار آنها براى به انجام رساندن آن هدف بزرگ، كافى نيست.

پس از اين خواهيم دانست كه ده هزار نفر رزمنده براى آغاز حركت جهانى كافى مى باشد.

(2)

محور چهارم: چگونگى ورود اصحاب به مكه

در اين باره دو احتمال پيش روى ماست:

احتمال اول: آن ها به طور معجزه آسا و با سرعت بسيار به مكه مى رسند. اين سخن از ظاهر برخى روايات و تا حدودى از صريح روايات ديگر بر مى آيد. «آنها در يك زمان گرد هم مى آيند؛ همان طور كه ابرهاى پراكنده پاييزى»، «آنها از بسترهايشان ناپديد مى شوند و صبحگاهان در مكه اند و اين سخن خداست كه أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً» استشهاد امام معصوم عليه السّلام به اين آيه، براى دفع ناباورى در مورد تجمع معجزه آساى آنها در آنجاست. در برخى اخبار به صراحت از رسيدن آنان به مكه با طى الارض ياد شده است و اين امرى اعجازى است. حتى از ظاهر برخى روايات استفاده مى شود به ميزان تفاوت اخلاص افراد، سرعت رسيدن آنها به مكه متفاوت مى باشد. هر كه اخلاصش بيش، سرعت رسيدنش به مكه بيشتر. از اين رو آنها به سه گروه تقسيم مى شوند:

(3) گروه اول: كسانى كه از راه زمينى، سفرى طبيعى مى كنند و توفيق رسيدن معجزه آسا به مكه را ندارند.

(4) گروه دوم: ناپديدشدگان از بسترها هستند به طورى كه شخص، شبانگاه در بستر خود آرميده اما فرداى آن شب بدون قرار قبلى در مكه به حضور عليه السّلام امام مى رسد. از ظاهر و سياق روايت بر مى آيد كه آنان همان هايى اند كه طى الارض مى كنند. در نتيجه اينان از گروه اول برترند.

(5) گروه سوم: كسانى اند كه در روز روشن و در ميان ابرها سفر مى كنند. نام آنها و پدرانشان شناخته شده است. سريع ترين سفر و بزرگترين اعجاز، از آن اين گروه است.

از ظاهر اين روايات بر مى آيد كه دو گروه اخير جزو سيصد و سيزده نفر مى باشند؛ اما از ظاهر اين روايات استفاده نمى شود كه همگى سيصد و سيزده نفر با معجزه به مكه مى رسند بلكه شايد عده اى از آنها در ميان گروه اول باشند و با سفر طبيعى به مكه آيند. اينها كه چنين باشند، وضع كسانى كه

ص: 233

اخلاص كمترى از آنها دارند معلوم است و رسيدنشان به مكه به وسيله معجزه، غير ممكن.

احتمال دوم: آنها طى سفرى معمولى به مكه مى روند.

پيشتر آورديم كه اين كار در فرصتى مناسب و با روشى طبيعى، بدون جلب توجه ديگران روى مى دهد. همچنين گفتيم در ماه رمضان به نام حضرت مهدى عليه السّلام ندا داده مى شود و ظهور نيز در دهم محرم واقع مى گردد. در اين فاصله، در ماه ذى الحجّه، مراسم حج برگزار مى گردد و از آنجا كه مخلصان آزموده از فرا رسيدن ظهور در مكه و نيز اينكه فاصله زمانى بين ندا و ظهور زياد نيست، آگاهند؛ بنابراين در آن سال مشتاقانه براى ديدار امام عليه السّلام به همراه ديگر حاجيان به حج مى روند و پس از پايان مراسم براى آن كه ظهور را دريابند، در حجاز يا مكه باقى مى مانند. بدينسان على رغم آن كه خودشان نمى دانند كه از مخلصان كامل اند اما از جاهايى دور خود را به آنجا مى رسانند و از سر ايمان و شوق به ديدار حضرت بقية اللّه عليه السّلام در مكه مى مانند.

(2) بدين ترتيب در مى يابيم چگونه خداوند بزرگ آنها را از سرزمين هاى مختلف، هم چون ابرهاى پراكنده پاييزى، بدون قرار قبلى و بى آن كه يكديگر را بشناسند و از مقصود هم آگاه باشند گرد هم مى آورد. همگى انتظار ظهور را مى كشند و آماده اند كه با جان و مال از آن پشتيبانى نمايند. در نتيجه هرگاه منجى موعود ظهور كند آنها نخستين شنوندگان سخنان او و اولين مدافعان و بيعت كنندگان با اويند.

آنها از طايفه هايى مختلف و سرزمين هايى پراكنده مى باشند. گفتنى است كه عامل مليت و نژاد و قبيله، آنها را گرد هم نمى آورد و تنها از هر قبيله يك تا نه نفر توفيق حضور در آن جمع را پيدا مى نمايد.

(3) اينكه در روايت آمده است آنها در يك ساعت گرد هم مى آيند، به اين معنى نيست كه پيمودن راه مكه با طى الارض يك ساعت به طول مى انجامد؛ زيرا معجزه بيشتر از چند دقيقه و يا حتى كمتر طول نمى كشد و اساسا نيازى به زمان ندارد، بلكه به اين معنى است كه زمان اجتماع آنان در مسجد الحرام، در يك ساعت خاص است؛ يعنى همان ساعتى كه امام مهدى عليه السّلام به ايراد سخن مى پردازد.

(4) اما مفهوم اين روايت كه: «آنها از بسترهايشان ناپديد مى شوند و صبحگاهان در مكه هستند» بسيار روشن است زيرا وسايل حمل و نقل سريع السير و مدرن اين امكان را به وجود آورده است كه حتى بتوان در يك شب، چندين بار دور كره زمين گردش نمود.

اما ناپديد شدن از بسترها به اين دليل است كه آنها از نزد خانواده و نزديكان منحرفشان كه از سفر به سوى حق، چه به حج باشد و چه به سوى مهدى عليه السّلام ناخشنودند، مخفيانه جدا مى شوند.

(5) سفر در ميان ابرها در روز، همان سفر هوايى با هواپيما به مكه مى باشد كه روشى معمولى براى رسيدن به آنجاست. اين امور در زمان صدور اخبار و نيز در زمان ثبت آن در منابع اوليه اش، در حد

ص: 234

معجزه بوده است اما در دوران ما تحقق يافته و ديگر جاى شگفتى ندارد.

همين مطلب را نيز مى توان از «طى الارض» فهميد كه داراى معنايى رمزى است و اشاره به سرعت نقل و انتقال با وسايل مدرن دارد.

از زنجيره اين انديشه مى توان دريافت كه چرا روايات، آنانى را كه در ميان ابرها در روز سفر مى كنند برتر از كسانى مى داند كه شبانگاه از بسترشان ناپديد مى شوند. توضيح مطلب اينكه، كسى كه شبانگاه از بسترش ناپديد شده و راه زمينى را در پيش مى گيرد و به مكه مى رود، ديرتر از كسى كه راه هوايى را در پيش گرفته، به آنجا مى رسد. در نتيجه طبق اين احتمال كه هر لحظه انتظار ظهور مى رود، رسيدن سريع به مكه پس از شنيدن ندا، بهترين گواه بر اخلاص و ايمان است؛ زيرا در اين صورت، آمادگى بيشترى براى ظهور وجود خواهد داشت.

(2) هم چنان كه مى توان از اين خصوصيت كه در روايات آمده: «شناخته شده بودن خصوصيات ظاهرى و نام و نام پدر شخصى كه در ميان ابرها در روز سفر مى كند»، دريافت كه اين موارد در گذرنامه هاى سفر ثبت مى شود وگرنه نمى توان فرض كرد كه همه مردم يا بيشتر آنها او را بشناسند حتى اگر اين مسافرت از طريق اعجاز باشد. مگر آن كه بگوييم اين شناخت هم خود از طريق اعجاز مى باشد!! در روايات تصريح نشده است كه ناپديدشدگان از بسترها يعنى همان مسافران زمينى، شناخته شده نيستند چه ناگزير گروهى از مردم آنها را مى شناسند، و مشخصات فردى و تصوير آنان نيز در دفاتر مسافرتى ثبت و ضبط است.

(3) چند پرسش ديگر درباره احتمال دوم باقى ماند كه اينك به طرح و نقد آن مى پردازيم تا بتوان اين احتمال (احتمال طبيعى) را در برابر احتمال نخست (احتمال اعجازى) قرار داد.

پرسش اول: از ظاهر برخى روايات بر مى آيد كه همۀ آنان به طور هماهنگ در صبح يك روز مشخص به مكه مى رسند. در بيشتر روايات آمده آن روز، روز ظهور است و يا طبق بعضى روايات، شبى است كه فرداى آن، واقعه ظهور روى مى دهد و تفسير اين مطلب جز با مفهومى اعجازى ممكن نيست. پس چگونه مى توان بين آن و احتمال دوم سازگارى داد؟

پاسخ: هر چند هنگام بررسى روايات، چنين چيزى به ذهن مى رسد اما اين برداشت قابل مناقشه است؛ زيرا اينكه در روايات آمده «برخى از آنها شبانگاه از بستر خويش ناپديد شده و صبحگاهان در مكه اند» در مورد يك نفر درست است ولى دليلى وجود ندارد كه بگوييم همگى آنها در صبح يك روز مشخص به مكه مى رسند.

(4) اما دليلى روايى براى اين سخن كه بگوييم آنها در روز ظهور، نه در روزهاى پيش از آن، گرد هم مى آيند، وجود ندارد زيرا در روايات بيش از اين نيامده است كه «پيروان او از اطراف زمين به سويش مى آيند... تا با او بيعت نمايند» يا «سيصد و سيزده نفر به حضورش رسيده، بيعت مى كنند».

مناسب آن است كه در يك روز به مكه برسند و در روزى ديگر، هر چند تا مدت زيادى نيز به

ص: 235

تأخير افتد، بيعت نمايند.

پرسش دوم: احتمال نخست با قانون معجزات همخوانى دارد؛ زيرا آمدن سريع و معجزه آساى آنان در زمانى نسبتا محدود، تأثير بيشترى در موفقيت آنها و نيز امام عليه السّلام دارد. در نتيجه رسيدن معجزه آميز آنان به مكه، در موفقيت دولت عدل جهانى مؤثر است و آوردن معجزه در اينجا امرى ضرورى است زيرا طبق قانون معجزات، معجزه آنگاه صادر مى شود كه وصول به هدفى عالى و اجراى حق و هدايت به آن بستگى داشته باشد و در اينجا چنين است.

بدين ترتيب احتمال اول ترجيح پيدا مى كند؛ حال با اين وجود چرا احتمال دوم را ترجيح دهيم؟ پاسخ: بر اساس قانون معجزات، انجام معجزه وقتى حتمى است كه برپا داشتن حق و عدل، به آن بستگى داشته باشد؛ اما هنگامى كه هر دو روش معجزه (طبيعى و اعجازى) ما را به يك نتيجه مى رسانند، نتيجه دهى را به روش طبيعى احاله مى دهيم، هر چند زمانى طولانى تر و تلاشى فراوان تر را مصروف خود سازد.

(2) در كتاب گذشته گفتيم هر ظهورى در روايات كه مخالف اين قانون باشد، غير قابل تكيه است. در مورد ياوران خاص امام عليه السّلام نيز چنين است؛ زيرا در احتمال طبيعى نيز نتيجه مورد نظر حاصل مى گردد كه عبارت است از حمايت از امام مهدى عليه السّلام و پشتيبانى از نهضت آن حضرت. مهم، حضور همگى آنان در زمان ايراد سخنرانى، در نخستين لحظات آغازين ظهور است. اما اين كه پيش از اين براى آنان چه اتفاقى مى افتد و چگونه به مكه مى رسند، اهميتى ندارد.

در نتيجه هرگاه احتمال طبيعى نتيجه مطلوب را به بار بنشاند، بايد آن را پذيرفت و در اين صورت براى احتمال اعجازى جايى باقى نمى ماند.

(3)

محور پنجم: مليت و زبان اصحاب

نخست در اينجا مناسب است برخى از روايات گذشته را آورده، روايات ديگرى را نيز بر آنها بيفزاييم تا موضوع روشن تر گردد.

در روايات آمده است «مردمى از اهل مكه به سوى او (مهدى عليه السّلام) مى آيند... مؤمنان واقعى شام و گروهى عراقى نيز به نزدش مى روند»، «مردمى از شرق قيام مى كنند و زمينه را براى [حكومت] مهدى فراهم مى سازند»، «يك مرد و دو مرد و سه مرد از هر قبيله؛ تا آن كه تعدادشان به نه نفر برسد» و «ياران قائم، سيصد و سيزده نفر غير عرب اند»

(4) نعمانى به سند خود از ابان بن تغلب روايت نموده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

سيبعث اللّه ثلاث مائة و ثلاثة عشر إلى مسجد مكّة، يعلم أهل مكّة أنّهم لم يولدوا من آبائهم و لا أجدادهم.(1)

خداوند به زودى سيصد و سيزده نفر را به مسجد الحرام روانه مى سازد [و] مردم مكه

ص: 236


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 169.

مى دانند كه آنها از پدران و نياكان اهل مكه زاده نشده اند (يعنى مى دانند آنها عرب نيستند)...

شيخ طوسى از فضل بن شاذان به سند خود از جابر جعفى نقل كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

يبايع القائم بين الرّكن و المقام ثلاث مائة و نيّف عدّة أهل بدر. فيهم النّجباء من أهل مصر، و الأبدال من أهل الشّام و الأخيار من أهل العراق...(1)

سيصد و چند نفر به شمار جنگجويان بدر در بين ركن و مقام با قائم عليه السّلام بيعت مى نمايند. در ميان آنان عده اى از شايستگان مصرى، مؤمنان واقعى اهل شام و نيكانى از عراق حضور دارند...

(2) سيوطى از طبرانى (در اواسط) و نيز از حاكم روايت كرده است كه ام سلمه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده است كه فرمود:

يبايع لرجل بين الرّكن و المقام عدّة أهل بدر، فيأتيه عصائب أهل العراق و أبدال أهل الشّام...(2)

عده اى به شمار اصحاب بدر در بين ركن و مقام با مردى بيعت مى كنند. آنگاه گروهى عراقى و مؤمنانى واقعى از اهل شام به نزد او مى روند...

(3) و در حديث ديگرى فرمود:

الأبدال من الشّام و عصب أهل المشرق...(3)

مؤمنانى واقعى از شام و گروهى از اهل مشرق...

(4) سيوطى همچنين از ابو غنم كوفى در كتاب الفتن از على بن ابى طالب عليه السّلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

ويحا للطّالقان فإنّ للّه فيه كنوزا ليست من ذهب و لا فضّة و لكن بها رجال عرفوا اللّه حقّ معرفته و هم أنصار المهدىّ آخر الزّمان.(4)

خوشا طالقان، زيرا خداوند را در آنجا گنج هايى است كه از جنس طلا و نقره نيست؛ بلكه مردانى در آنجا هستند كه خداوند را آن چنان كه شايسته اوست پرستش مى كنند. آنان ياوران آخر الزمانى مهدى عليه السّلام مى باشند.

(5) اين روايت را گنجى از كتاب الفتوح ابن اعثم كوفى نقل كرده است. قندوزى نيز آن را از قول گنجى آورده است.(5) همچنين قندوزى حديث را به نقل از گنجى، با واژه هايى نزديك، در بخشى..

ص: 237


1- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 284.
2- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ص 129.
3- . همان؛ ص 127.
4- . همان؛ ص 161.
5- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 589. ولى او روايت كرده: آنها مردانى شناخته شده و خدا شناسند....

ديگر از ينابيع المودة آورده است.

روايات ديگرى نيز وجود دارد كه اسامى اصحاب امام عليه السّلام و نام شهرهايشان را به تفصيل بيان كرده است. در اينجا نمونه هايى از اين احاديث را براى آشنايى بيشتر با موضوع مى آوريم:

(2) ابن طاووس در الملاحم و الفتن از ابو صالح سليلى در كتاب الفتن، دربارۀ شمار ياران امام و شهرها و سرزمين هاى آنها حديثى را نقل كرده كه سندش به اصبغ بن نباته مى رسد. او مى گويد: امام امير المؤمنين عليه السّلام درباره امام مهدى عليه السّلام و يارانش چنين سخنرانى فرمود.

ألا إنّه أشبه النّاس خلقا و خلقا و حسنا برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. أ لا أدلّكم على رجاله و عددهم. قلنا:

بلى يا أمير المؤمنين. قال: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: أوّلهم من البصرة و آخرهم من اليمامة. و جعل علىّ عليه السّلام يعدّد رجال المهدىّ عليه السّلام و النّاس يكتبون فقال: رجلان من البصرة و رجلان من الأهواز و رجل من عسكر مكرم، و رجل من مدينة تستر، و رجل من دورق، و رجل من الباستان و اسمه عليّ، و ثلاثة... من اسمه: أحمد، و عبد اللّه و جعفر، و رجلان من عمان: محمّد و الحسن، و رجلان من سيراف: شدّاد و شديد، و ثلاثة من شيراز: حفص و يعقوب و عليّ، و أربعة من أصفهان: موسى و عليّ و عبد اللّه و غلفان. و رجل من أبدح و اسمه يحيى. و رجل من المرج (العرج) و اسمه داود. و رجل من الكرخ و اسمه عبد اللّه. و رجل من بروجرد و اسمه قديم. و رجل من نهاوند و اسمه عبد الرّزاق. و رجلان من الدّينور: عبد اللّه و عبد الصّمد. و ثلاثة من همدان: جعفر و إسحاق و موسى. و عشرة من قم:

أسماؤهم على أسماء أهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و رجل من خراسان اسمه دريد. و خمسة من الّذين أسماؤهم على أهل الكهف. و رجل من آمل. و رجل من جرجان. و رجل من هراة. و رجل من بلخ، و رجل من قراح، و رجل من عانة، و رجل من دامغان، و رجل من سرخس و ثلاثة من السّيار، و رجل من ساوة و رجل من سمرقند. و أربعة و عشرون من الطّالقان، و هم الّذين ذكرهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، و فى خراسان كنوز لا ذهب و لا فضّة، و لكن رجال يجمعهم اللّه و رسوله. و رجلان من قزوين، و رجل من فارس، و رجل من أبهر، و رجل من برجان و رجل من جموح، و رجل من شاخ و رجل من صريح، و رجل من أردبيل و رجل من مراد، و رجل من تدمر، و رجل من أرمينية، و ثلاثة من المراغة. و رجل من خوى، و رجل من سلماس و رجل من أردبيل و رجل من بدليس و رجل من نسور، و رجل من بركرى، و رجل من سرخيس، و رجل من منارجرد، و رجل من قلقيلا، و ثلاثة من واسط، و عشرة من الزّوراء، و رجل من السّراة، و رجل من النّيل، و رجل من صيداء، و رجل من جرجان، و رجل من القصور، و رجل من الانبار، و رجل من عكبرا، و رجل من الحنانة، و رجل من تبوك، و رجل من الجامدة، و ثلاثة من عبادان، و ستّة من حديثة الموصل، و رجل من الموصل، و رجل من معلثايا، و رجل من نصيبين، و رجل من كازرون، و رجل من فارقين و

ص: 238

رجل من آمد، و رجل من رأس العين، و رجل من الرقّة و رجل من حرّان، و رجل من بالس، و رجل من قبج. ثلاثة من طرطوس، و رجل من القصر، و رجل من أدنة و رجل من خمرى و رجل من عرار، و رجل من قورص، و رجل من أنطاكية، و ثلاثة من حلب، و رجلان من حمص. و أربعة من دمشق، و رجل من سورية، و رجلان من قسوان، و رجل من قيموت و رجل من كراز و رجل من أذرح، و رجل من عامر. و رجل من دكار. و رجلان من بيت المقدّس. و رجل من الرّملة، و رجل من بالس و رجلان من عكّا، و رجل من صور، و رجل من عرفات، و رجل من عسقلان، و رجل من غزّة، و أربعة من الفسطاط. و رجل من قرميس، و رجل من دمياط، و رجل من المحلة و رجل من الإسكندرية، و رجل من برقة، و رجل من طنجة و رجل من افرنجة و رجل من القيروان و خمسة من السّوس، و رجلان من قبرص، و ثلاثة من حميم، قوص، و رجل من عدن و رجل من علالى، و عشرة من مدينة الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و أربعة من مكّة، و رجل من الطّائف و رجل من الدّير، و رجل من الشّيروان، و رجل من زبيد، و عشرة من مرو، و رجل من الإحساء و رجل من القطيف، و رجل من هجر، و رجل من اليمامة. قال علىّ عليه الصّلاة و السّلام: أحصاهم لى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا، بعدد أصحاب بدر، يجمعهم اللّه مشرقها إلى مغربها....(1)

امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه اى از مهدى عليه السّلام و قيام يارانش و نام آنها سخن به ميان آورد.

ابو خالد حلبى خطاب به حضرت گفت: اى امير مؤمنان از او برايمان سخن بگو. حضرت فرمود: آگاه باشيد كه او شبيه ترين مردمان از لحاظ اخلاق و منش و سيما و قيافه به رسول خداست. آيا برايتان از يارانش و تعداد آنها بگويم؟ گفتند: آرى اى امير مؤمنان. فرمود: از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم: نخستين آنها از بصره و آخرينشان از يمامه است. راوى مى گويد: امام على عليه السّلام شروع به شمارش ياران مهدى عليه السّلام فرمود و مردم هم مى نوشتند. فرمود:

دو نفر از بصره؛ دو نفر از اهواز؛ يك نفر از عسكر مكرم؛ يك نفر از شهر تستر (شوشتر)؛ يك نفر از دورق؛ يك نفر از باستان (شايد مراد پاكستان باشد) كه نامش على است؛ سه نفر از اسمه (شايد منظور اسمره باشد) كه نامشان: احمد و عبد اللّه و جعفر است؛ دو نفر از عمان به نام هاى: محمّد و حسن؛ دو نفر از سيراف به نام هاى: شداد و شديد؛ سه نفر از شيراز به نام هاى: حفص و يعقوب و على؛ چهار نفر از اصفهان به نام هاى: موسى، على، عبد اللّه و غلفان؛ يك نفر از ابدح به نام يحيى؛ يك نفر از مرج (عرج) به نام: داود؛ يك نفر از كرخ به نام: عبد اللّه؛ يك نفر از بروجرد به نام: قديم؛ يك نفر از نهاوند به نام: عبد الرزاق؛ دو نفر از دينور به نام: عبد اللّه و عبد الصمد؛ سه نفر از همدان به نام هاى: جعفر؛ اسحاق و موسى؛ ده نفر از قم به نام هاى اهل بيت رسول خدا عليهم السّلام؛ يك نفر از خراسان به نام: دريد؛ پنج نفر كه هم نامد.

ص: 239


1- . ابن طاووس، على بن موسى، همان؛ ص 119 به بعد.

اصحاب كهف مى باشند؛ يك نفر از آمل؛ يك نفر از جرجان (گرگان)؛ يك نفر از هرات؛ يك نفر از بلخ؛ يك نفر از قراح؛ يك نفر از عانه؛ يك نفر از دامغان؛ يك نفر از سرخس؛ سه نفر از سيار؛ يك نفر از ساوه؛ يك نفر از سمرقند؛ بيست و چهار نفر از طالقان كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آنها ياد كرده است؛ و در خراسان گنج هايى است كه از طلا و نقره نيستند(1) بلكه مردانى اند كه خدا و رسولش آنان را گرد هم مى آورند؛ دو نفر از قزوين؛ يك نفر از فارس؛ يك نفر از ابهر؛ يك نفر از برجان (شايد جرجان باشد)؛ يك نفر از جموح؛ يك نفر از شاخ؛ يك نفر از صريح؛ يك نفر از اردبيل؛ يك نفر از مراد؛ يك نفر از تدمر؛ يك نفر از ارمينيه؛ سه نفر از مراغه؛ يك نفر از خوى؛ يك نفر از سلماس؛ يك نفر از اردبيل (تكرارى است)؛ يك نفر از بدليس؛ يك نفر از نسور؛ يك نفر از بركرى؛ يك نفر از سرخيس؛ يك نفر از منارجرد (شايد بروجرد باشد)؛ يك نفر از قلقيلا؛ سه نفر از واسط؛ ده نفر از زورا؛ يك نفر از سراة؛ يك نفر از نيل؛ يك نفر از صيدا؛ يك نفر از جرجان؛ يك نفر از قصور؛ يك نفر از انبار؛ يك نفر از عكبرا؛ يك نفر از حنانه؛ يك نفر از تبوك؛ يك نفر از جامده؛ سه نفر از آبادان (عبادان)؛ شش نفر از حديثه موصل؛ يك نفر از موصل؛ يك نفر از معلثايا؛ يك نفر از نصيبين؛ يك نفر از كازرون؛ يك نفر از فارقين (اصل آن ميافارقين مى باشد)؛ يك نفر از آمد؛ يك نفر از رأس العين؛ يك نفر از رقه؛ يك نفر از حران؛ يك نفر از بالس؛ يك نفر از قبج؛ سه نفر از طرطوس؛ يك نفر از قصر؛ يك نفر از ادنه (شايد ادرنه باشد)؛ يك نفر از خمرى (شايد در اصل باخمرى باشد)؛ يك نفر از عرار (عرعر)؛ يك نفر از قورص (شايد منظور قبرص باشد)؛ يك نفر از انطاكيه؛ سه نفر از حلب؛ دو نفر از حمص؛ چهار نفر از دمشق؛ يك نفر از سوريه؛ دو نفر از قسوان (شايد اسوان باشد)؛ يك نفر از قيموت (شايد بيروت باشد)؛ يك نفر از كراز؛ يك نفر از اذرح؛ يك نفر از عامر؛ يك نفر از دكار؛ دو نفر از بيت المقدس؛ يك نفر از رمله؛ يك نفر از بالس (تكرارى)؛ دو نفر از عكا؛ يك نفر از صور؛ يك نفر از عرفات؛ يك نفر از عسقلان؛ يك نفر از غزه؛ چهار نفر از فسطاط؛ يك نفر از قرميس؛ يك نفر از دمياط؛ يك نفر از محله؛ يك نفر از اسكندريه؛ يك نفر از برقه؛ يك نفر از طنجه؛ يك نفر از فرنگ (اروپا يا فرانسه)؛ يك نفر از قيروان؛ پنج نفر از سوس (شايد شرق دور باشد)؛ دو نفر از قبرص؛ سه نفر از حميم؛ قوص؛ يك نفر از عدن؛ يك نفر از علالى؛ ده نفر از مدينه الرسول؛ چهار نفر از مكه؛ يك نفر از مرو؛ يك نفر از احسا؛ يك نفر از قطيف؛ يك نفر از هجر و يك نفر از يمامه.

سپس امام على عليه السّلام فرمود: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شمار آنان را براى من، سيصد و سيزده نفر فرمود به تعداد جنگاوران بدر، كه خداوند شرقى و غربى آنان را گرد هم جمع مى آورد...د.

ص: 240


1- . در روايت گذشته اين توصيف در مورد طالقان آمده بود و نه خراسان. شايد عبارت «و در خراسان» زائد باشد، زيرا حديث بدون آن معناى منسجم ترى پيدا خواهد كرد.

البته شمار اين افراد در سخن امير مؤمنان عليه السّلام، حدود دويست و چهل نفر است كه بيش از شصت نفر، كمتر از عدد معروف مى باشد.

روايت ديگرى هم وجود دارد كه از آنها با نام و نام شهرهايشان ياد كرده كه هر چند طولانى است اما براى مقايسه آن را مى آوريم:

در الزام الناصب با سند ضعيفى از عبد اللّه بن مسعود روايتى كه آن را تا امام على عليه السّلام مى رساند آمده است:

زمانى كه على بن ابى طالب عليه السّلام به خلافت رسيد به بصره آمد و در مسجد جامع آن براى مردم سخنرانى فرمود كه به خطبة البيان معروف است. اين خطبه دو نسخه دارد و متنى كه در پى مى آيد مطابق يكى از آن دو مى باشد. البته بين اين دو نسخه اختلاف بسيار زياد است و ما آن را به مقدار نياز از نسخه اول نقل مى كنيم. امام على عليه السّلام مى فرمايد:

اسمعوا أبيّن لكم أسماء أنصار القائم! إنّ أوّلهم من أهل البصرة و آخرهم من الأبدال، فالّذين من أهل البصرة رجلان: اسم أحدهما علىّ و الآخر محارب. و رجلان من قاشان:

عبد اللّه و عبيد اللّه. و ثلاثة رجال من المهجمة: محمّد و عمر و مالك. و رجل من السّند:

عبد الرّحمن. و رجلان من حجر موسى و عباس. و رجل من الكورة: ابراهيم. و رجل من شيراز: عبد الوهّاب. و ثلاثة رجال من سعداوة: أحمد و يحيى و فلاح. و ثلاثة رجال من زين: محمّد و حسن و فهد. و رجلان من حمير: مالك و ناصر و أربعة رجال من شيران، و هم: عبد اللّه و صالح و جعفر و إبراهيم. و رجل من عقر: أحمد و رجلان من المنصوريّة:

عبد الرّحمن و ملاعب. و أربعة رجال من سيراف: خالد و مالك و حرقل و ابراهيم. و رجلان من خوفخ: محروز و نوح. و رجل من المثقة: هارون و رجلان من السنن: مقداد و هود. و ثلاثة رجال من الهويقين: عبد السّلام و فارس و كليب. و رجل من الزناط: جعفر. و ستّة رجال من عمان: محمّد و صالح و داود و هواشب و كوش و يونس. و رجل من العارة:

مالك. و رجلان من ضفّار: يحيى و أحمد. و رجل من كرمان: عبد اللّه. و أربعة رجال من صنعاء: جبرئيل و حمزة و يحيى و سميع. و رجلان من عدن: عون و موسى. و رجل من لونجة: كوثر. و رجلان من صمد: على و صالح. و ثلاثة رجال من الطّائف: علىّ و سبا و زكريّا. و رجل من هجر: عبد القدّوس. و رجلان من الخط: عزير و مبارك. و خمسة رجال من جزيرة آوال، و هى البحرين: عامر و جعفر و نصير و بكير و ليث. و رجل من الكبش:

فهد (محمّد). و رجل من الجدا: إبراهيم و أربعة رجال من مكّة: عمر و ابراهيم و محمّد و عبد اللّه، و عشرة من المدينة على أسماء أهل البيت: علىّ و حمزة و جعفر و عباس و طاهر و حسن و حسين و قاسم و إبراهيم و محمّد. و أربعة رجال من الكوفة: محمّد و غياث و هود و عتاب (عباب) و رجل من مرو: حذيفة. و رجلان من نيشابور: علىّ و مهاجر. و رجلان من

ص: 241

سمرقند: علىّ و مجاهد. و ثلاثة رجال من كازرون: عمر و مقمر و يونس. و رجلان من الأسوس: شيبان و عبد الوهّاب. و رجلان من دستر: أحمد و هلال. و رجلان من الضّيف:

عالم و سهيل. و رجل من طائف اليمن: هلال. و رجلان من مرقون: بشر و شعيب. و ثلاثة رجال من بروعد: يوسف و داود و عبد اللّه. و رجلان من عسكر مكرم: الطّيب و ميمون. و رجل من واسط: عقيل و ثلاثة رجال من الزّوراء: عبد المطلّب و أحمد و عبد اللّه، و رجلان من سرّ من رأى: مرائى و عامر. و رجل من المسهم (المتهم): جعفر. و ثلاث رجال من سيلان: نوح و حسن و جعفر. و رجل من كرخا بغداد: قاسم. و رجلان من نوبة: واصل و فاضل. و ثمانية رجال من قزوين: هارون و عبد اللّه و جعفر و صالح و عمر و ليث و علىّ و محمّد. و رجل من البلخ: حسن و رجل من المداغة: صدقة و رجل من قم: يعقوب و أربعة و عشرون. من الطّالقان، و هم الّذين ذكرهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقال: إنّى أجد بالطّالقان كنزا ليس من الذّهب و لا فضّة (الفضّة)، فهم هؤلاء كنزهم اللّه فيها. و هم صالح و جعفر و يحيى و هود و فالح و داود و جميل و فضيل و عيسى و جابر و خالد و علون و عبد اللّه و أيّوب و ملاعب و عمر و عبد العزيز و لقمان و سعد و قبضة و مهاجر و عبدون و عبد الرّحمن و علىّ. و رجلان من سحار: أبان و علىّ. و رجلين من شرخيس: ناحية و حفص. و رجل من الأنبار: علوان. و رجل من القادسية: حصين. و رجل من الدورق: عبد الغفور. و ستّة رجال من الحبشة:

إبراهيم و عيسى و محمّد و حمدان و أحمد و سالم. و رجلان من الموصل: هارون و فهد. و رجل من بلقا: صادق و رجلان من نصيبين: أحمد و علىّ. و رجل من سنجار: محمّد. و رجلان من خرسان: نكبة و مسنون. و رجلان من أرمينية: أحمد و حسين. و رجل من أصفهان: يونس. و رجل من وهان: حسين. و رجل من الرّى: مجمع. رجل من دنيا: شعيب. و رجل من هراش: نهروش. و رجل من سلماس: هارون. و رجل من بلقيس: محمّد. و رجل من الكرد: عون. و رجل من الحبش: كثير. و رجلان من الحلاط: محمّد و جعفر. و رجل من الشّوبا: عمير. و رجلان من البيضاء: سعد و سعيد. و ثلاثة رجال من الضّيعة: زيد و علىّ و موسى. و رجل من أوس: محمّد. و رجل من الأنطاكية: عبد الرّحمن. و رجلان من حلب:

صبيح و محمّد. و رجل من حمص: جعفر. و رجلان من دمش: داود و عبد الرّحمن.

و رجلان من الرّملية: طليق و موسى. و ثلاثة رجال من بيت المقدس: بشر و داود و عمران و خمسة رجال من غسقان: محمّد و يوسف و عمر و فهد و هارون. و رجل من غزّة: عمير. و رجلان من عكّة (عكّا)، مروان و سعد. و رجل من عرفة: فرخ. و رجل من الطّبريّة: فليح. و رجل من البلسان: عبد الوارث. و أربعة رجال من القسطاط (الفسطاط) من مدينة فرعون لعنه اللّه: أحمد و عبد اللّه و يونس و ظاهر و رجل من بالس: قصير. و أربعة رجال من الاسكندرية: حسن و محسن و شبيل و شيبان. و خمسة رجال من جبل اللكام: عبد اللّه و

ص: 242

عبيد اللّه و قادم و بحر و طالوت. و ثلاثة رجال من السّادة: صلب و سعدان و صبيب. و رجلان من الإفرنج: علىّ و أحمد. و رجلان من اليمامة: ظافر و جميل. و أربعة عشر رجلا من المعادة: سويد و أحمد و محمّد و حسن و يعقوب و حسين و عبد اللّه و عبد القديم و نعيم و علىّ و حيّان و ظاهر و تغلب و كثير. و رجل من المرطة: معشر و عشرة رجال من عبّادان:

حمزه و شيبان و قاسم و جعفر و عمر و عبد المهيمن و عبد الوارث و محمّد و أحمد. و أربعة عشر من اليمن: جبير و حويش و مالك و كعب و أحمد و شيبان و عامر و عمار و فهد و عاصم و حجرش و كلثوم و جابر و محمّد. و رجلان من بدو مصر: عجلان و دواج. و ثلاثة رجال من بدو عقيل: منبد و ضابط و عريان و رجل من بدوا غير: عمر. و رجل من بدو شيبان: نهراش. و رجل من تميم: ريّان. و رجل من بدو قين: جابر. و رجل من بدو كلاب:

مطر. و ثلاثة رجال من موالىّ أهل البيت: عبد اللّه و مخنف و برّاك. و أربعة رجال من موالىّ الأنبياء: صباح و صياح و ميمون و هود. و رجلان مملوكان: عبد اللّه و ناصح، و رجلان من الحلّة: محمّد و علىّ. و ثلاثة رجال من كربلا: حسين و حسين و حسن و رجلان من النّجف:

جعفر و محمّد. و ستّة رجال من الأبدال، كلّهم أسماؤهم عبد اللّه...(1)

بشنويد تا برايتان نام ياران قائم را بر شمارم. نخستين آنها اهل بصره است و آخرينشان از ابدال. بصره اى ها دو كس اند به نام هاى: على و محارب، و دو نفر از كاشان: عبد اللّه و عبيد اللّه، سه نفر از محجمه: محمّد عمر و مالك، يك نفر از سند: عبد الرحمن، دو نفر از حجر (شايد هجر باشد): موسى و عباس، يك نفر از كوره: ابراهيم، يك نفر از شيراز: عبد الوهاب، سه نفر از سعداوه: احمد و يحيى و فلاح، سه نفر از زين: محمّد و حسن و فهد، دو نفر از حمير: مالك و ناصر، چهار نفر از شيران: عبد اللّه و صالح و جعفر و ابراهيم، يك نفر از عقر: احمد، دو نفر از منصوريه: عبد الرحمن و ملاعب، چهار نفر از سيراف: خالد و مالك و حوقل و ابراهيم، دو نفر از خوفخ (شايد خوى باشد): محروز و نوح، يك نفر از مثقه: هارون، دو نفر از سنن (شايد سند باشد): مقداد و هود، سه نفر از هو يقين: عبد السلام و فارس و كليب، يك نفر از زناط: جعفر، شش نفر از عمان: محمّد و صالح و داود و هواشب و كوش و يونس، يك نفر از عاره (شايد عانه باشد): مالك، دو نفر از ضفّار: يحيى و احمد، يك نفر از كرمان: عبد اللّه، چهار نفر از صنعا: جبرئيل و حمزه و يحيى و سميع، دو نفر از عدن: عون و موسى، يك نفر از لونجه: كوثر، دو نفر از صمد (شايد صفد باشد): على و صالح، سه نفر از طائف: على و سبا و زكريا، يك نفر از هجر: عبد القدوس، دو نفر از خط: عزيز و مبارك، پنج نفر از جزيره آوال كه همان بحرين باشد: عامر و جعفر و نصير و بكير و ليث، يك نفر از كبش: فهد (محمّد)، يك نفر از جدا: ابراهيم، چهار نفر از مكه: عمر و ابراهيم و محمّد و عبد اللّه، ده نفر از مدينه با نام هاىد.

ص: 243


1- . اليزدى الحائرى، الشيخ على، الزام الناصب؛ ص 193 به بعد.

اهل بيت: على و حمزه و جعفر و عباس و طاهر و حسن و حسين و قاسم و ابراهيم و محمّد، چهار نفر از كوفه: محمّد و غياث و هود و عتاب (عباب)، يك نفر از مرو: حذيفه، دو نفر از نيشابور: على و مهاجر، دو نفر از سمرقند: على و مجاهد، سه نفر از كازرون: عمر و مقمر و يونس، دو نفر از اسوس: شيبان و عبد الوهاب، دو نفر از دستر: احمد و هلال، دو نفر از ضيف:

عالم و سهيل، يك نفر از طائف يمن: هلال، دو نفر از مرقون: بشر و شعيب، سه نفر از بروعد:

يوسف و داود و عبد اللّه، دو نفر از عسكر مكرم: طيب و ميمون، يك نفر از واسط: عقيل، سه نفر از زورا: عبد المطلب و احمد و عبد اللّه، دو نفر از سرمن رأى: مرائى و عامر، يك نفر از مسهم (متهم): جعفر، سه نفر از سيلان: نوح و حسن و جعفر، يك نفر از كرخ بغداد: قاسم، دو نفر از نوبه: واصل و فاضل، هشت نفر از قزوين: هارون و عبد اللّه و جعفر و صالح و عمر و ليث و على و محمّد، يك نفر از بلخ: حسن، يك نفر از مداغه (شايد مراغه باشد): صدقه، يك نفر از قم: يعقوب، بيست و چهار نفر از طالقان: آنها همان كسانى اند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آنان ياد كرد و فرمود: من گنجى را در طالقان سراغ دارم كه از طلا و نقره نيست بلكه خداوند آنها را هم چون گنجى در آنجا ذخيره كرده است. اسامى آنها چنين است: صالح، جعفر، يحيى، هود، فالح، داود، جميل، فضيل، عيسى، جابر، خالد، علون، عبد اللّه، ايوب، ملاعب، عمر، عبد العزيز، لقمان، سعد، قبضه، مهاجر، عبدون، عبد الرحمن و على، دو نفر از سحار:

ابان و على، دو نفر از شرخيس: ناحيه و حفص، يك نفر از انبار: علوان، يك نفر از قادسيه:

حصين، يك نفر از دورق: عبد الغفور، شش نفر از حبشه: ابراهيم و عيسى و محمّد و حمدان و احمد و سالم، دو نفر از موصل: هارون و فهد، يك نفر از بلقا: صادق، دو نفر از نصيبين:

احمد و على، يك نفر از سنجار: محمّد، دو نفر از خراسان (شايد خراسان باشد): نكبه و مسنون، دو نفر از ارمينيه (ارمنستان): احمد و حسين، يك نفر از اصفهان: يونس، يك نفر از وهان (شايد و هران باشد): حسين، يك نفر از رى: مجمع، يك نفر از دنيا: شعيب، يك نفر از هراش: نهروش، يك نفر از سلماس: هارون، يك نفر از بلقيس: محمّد، يك نفر از كرد: عون، يك نفر از حبش: كثير، دو نفر از حلاط: محمّد و جعفر، يك نفر از شوبا: عمير، دو نفر از بيضا:

سعد و سعيد، سه نفر از ضيعه: زيد و على و موسى، يك نفر از أوس: محمّد، يك نفر از انطاكيه: عبد الرحمن و دو نفر از حلب: صبيح و محمّد، يك نفر از حمص: جعفر، دو نفر از دمشق: داود و عبد الرحمن، دو نفر از رمليه (شايد رميله باشد): طليق و موسى، سه نفر از بيت المقدس: بشر و داود و عمران، پنج نفر از غسقان (شايد عسفان باشد): محمّد، يوسف، عمر، فهد و هارون، يك نفر از غزه: عمير، دو نفر از عكه (عكّا): مروان و سعد، يك نفر از عرفه: فرخ، يك نفر از طبريه: فليح، يك نفر از بلسان: عبد الوارث، چهار نفر از قسطاط (فسطاط) شهر فرعون: احمد، عبد اللّه، يونس و ظاهر، يك نفر از بالس: قصير، چهار نفر از

ص: 244

اسكندريه: حسن، محسن، شبيل و شيبان، پنج نفر از جبل لكام: عبد اللّه، عبيد اللّه، قادم و بحر و طالوت، سه نفر از ساده: صلب و سعدان و صبيب، دو نفر از افرنج (فرنگ): على و احمد، دو نفر از يمامه: ظافر و جميل، چهارده نفر از معاده: سويد، احمد، محمّد، حسن، يعقوب، حسين، عبد اللّه، عبد القديم، نعيم، على، حيان، ظاهر، تغلب و كثير، يك نفر از مرطه: معشر، ده نفر از عبّادان (آبادان): حمزه، شيبان، قاسم، جعفر، عمر، عامر، عبد المهيمن، عبد الوارث، محمّد و احمد، چهارده نفر از يمن: جبير، حويش، مالك، كعب، احمد، شيبان، عامر، عمار، فهد، عاصم، حجرش، كلثوم، جابر و محمّد، دو نفر از بدو مصر:

عجلان و دواج، سه نفر از بدو عقيل: منبه، ضابط و عريان، يك نفر از بدو غير: عمر، يك نفر از بدو شيبان: نهراش، يك نفر از تميم: ريّان، يك نفر از بدو قين: جابر، يك نفر از بدو كلاب:

مطر، سه نفر از موالى اهل بيت: عبد اللّه، مخنف و برّاك، چهار نفر از موالى پيامبران: صباح، صياح، ميمون و هود، دو نفر برده (مملوك بنده): عبد اللّه و ناصح، دو نفر از حلّه: محمّد و على، سه نفر از كربلا: حسين، حسين و حسن، دو نفر از نجف: جعفر و محمّد و شش نفر از ابدال كه نام همگى آنها عبد اللّه است...

حال مناسب است درباره اين دو روايت مطالبى را بيان نماييم:

الف) اين دو روايت داراى كاستى هايى به شرح زير است:

1 - هر دو سندى ضعيف دارند بلكه روايت دوم ضعيف تر است؛ زيرا حديثى مرفوع است و مرفوع، حديثى است كه برخى راويانش نامعلوم مى باشد و در نتيجه قابل اثبات تاريخى نيست.

2 - خطبة البيان داراى دو نسخه غير مشابه است و درباره ياران امام مهدى عليه السّلام مطلب قابل توجهى ارائه نكرده بلكه تنها اسامى رهبران و فرماندهانى را كه در سراسر جهان پراكنده خواهند شد آورده است. و چون نمى دانيم كداميك از اين دو نسخه از امير مؤمنان عليه السّلام است؛ در نتيجه هر دو از قابليت اثبات تاريخى ساقط مى گردند.

3 - شمارى از شهرها و مكان ها ناشناخته است و به ويژه اشتباهات نوشتارى در تغيير نام شهرها و مناطق مؤثر بوده است. علاوه اينكه نوشتن يك سخنرانى كه حاوى فهرستى طولانى از نام هاى مشابه و شهرهاى پراكنده است، دشوار مى باشد.

با همۀ اينها شايد اساسا برخى از آن ها اسامى روستاهايى ناشناخته در گوشه و كنار زمين باشد و برخى ديگر شناخته شده باشند اما اكنون اثرى از آنها باقى نمانده باشد و شايد هم برخى از آنها شهرهايى باشند كه در آينده بنا مى گردند و اكنون از آنها چيزى نمى دانيم.

4 - اين دو روايت به رغم وجود برخى مضامين مشترك، در بخش هايى با يكديگر اختلاف دارند.

5 - روايات ديگرى حاوى اسامى ياران امام مهدى عليه السّلام وجود دارد كه با اين دو روايت در نام بردن

ص: 245

از شهرها و اشخاص اختلاف دارد. هر چند در برخى موارد اصلى با يكديگر همخوانى دارند؛ مانند تعداد ياران طالقانى حضرت.

با اين كاستى ها، قابليت اين روايات براى اثبات تاريخى به طور جدى زير سؤال مى رود. اگر بخواهيم از مليت اصحاب امام برداشت مشخصى ارائه نماييم، بايد از اين كاستى ها چشم پوشى كنيم وگرنه راه براى اين برداشت تقريبا مسدود است.

ب) نبايد از نظر دور داشت كه در اين روايات دو نقطه قوت وجود دارد كه ما را به آنها خوش بين مى سازد؛ مشروط به اينكه روايات گذشته را نيز به اين دو روايت پيوند داده و به طور جامع به همۀ آنها نظر افكنيم. اين دو نقطه قوت عبارتست از:

1 - همگونى مضمون هر يك از دو روايت اخير با داده هاى روايات ديگر، هرگاه هر دو آن روايات به تنهايى ملاحظه گردد.

2 - فرازهايى مشترك بين اين دو روايت وجود دارد كه در عين حال با مضمون برخى از روايات گذشته همگون مى باشد و هرگاه بر آن مضمون بدين شكل توافق گردد مى توان گفت از نظر تاريخى ثابت بوده و نقاط ضعف گذشته را نخواهد داشت. با اين لحاظ كه شمارى از روايات بر درستى آن توافق دارند.

(2) ج) با ملاحظه مجموع رواياتى كه از مليت اصحاب امام عليه السّلام سخن گفته اند، مى توان به نتايج زير دست يافت:

1 - مضمون حديث طالقان را اماميه و غير اماميه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده اند، هر چند در برخى واژه ها با يكديگر اختلاف دارند.

2 - گنجى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آن بشارت داد و به ستايشش پرداخت، بيست و چهار نفر از اهالى طالقان مى باشد. اين مطلب از مواردى است كه همۀ روايات نقل كننده اسامى ياران امام عليه السّلام، به رغم اختلافات ديگر، بر آن توافق دارند.

3 - گروهى از ياران قائم عليه السّلام در مصر و شام و عراق به سر مى برند. اين مطلب را روايات اماميه و غير اماميه به طور اجمال آورده اند. همان طور كه روايات، از تعدادى از شهرهاى اين مناطق ياد كرده اند.

4 - روايات گذشته تصريح كرده اند ياران قائم عليه السّلام از نقاط مختلف جهان گرد هم مى آيند، و اين همان چيزى است كه از روايات اسامى استفاده مى شود.

5 - قريب به اكثريت اصحاب امام عليه السّلام اهل خاور ميانه هستند؛ سرزمينى كه پايگاه اصلى پيامبران و مهم ترين خاستگاه برنامه كلى الهى به شمار مى رود.

(3) از مصر، گروهى كه «شايستگان» (نجبا) خوانده مى شوند و از عراق به ويژه از بصره و كوفه و نجف گروهى ديگر كه به «نيكان» (أخيار) معروفند، به مكه خواهند رفت. از شام به ويژه دمشق

ص: 246

«مؤمنان واقعى» (أبدال) گسيل مى شوند. در زبان روايات، شام شامل: سوريه، لبنان، اردن و فلسطين مى شود. سرزمين حجاز نيز در اين افتخار بزرگ با حضور افرادى از دو شهر مقدس خود: يعنى مكه و مدينه و ديگر شهرهايش، مشاركت خواهد جست. همان طور كه در روايات آمده است، مشرق زمين هم در اين مأموريت عظيم نقش خود را ايفا خواهد نمود. مشرق، نامى است كه بر مناطق شرقى عراق يعنى: ايران، افغانستان، پاكستان و جمهورى هاى مسلمان نشين قفقاز و آسياى مركزى انطباق دارد. در روايات مفصل، نام شمارى از شهرهاى اين مناطق آمده است كه بيشتر آنها از شهرهاى ايران مى باشند.

6 - مردم ديگر مناطق جهان نيز در اين مأموريت، در دايره اى محدودتر مشاركت خواهند جست.

اين مناطق به ترتيب بيشترين ميزان مشاركت عبارتند از: كشورهاى مسلمان شمال آفريقا، آفريقاى مركزى، يمن، شرق حجاز، اروپا و شرق دور. اين مطلب را، روايات طولانى و نيز رواياتى كه از گرد آمدن ياران امام عليه السّلام از سراسر جهان سخن مى گويند، تأييد مى نمايند.

د) اگر دو روايت پيش گفته را قابل اثبات تاريخى به حساب آوريم به نتايج زير مى رسيم:

1 - هر دو روايت، اشتراك اندكى در مورد شهرها دارند؛ درحالى كه روايت نخست، صد و بيست و شش شهر و روايت دوم، صد و شش شهر را به همراه عناوين ديگر نام مى برد، مى بينيم كه تنها در نام سى و پنج شهر با يكديگر اشتراك دارند كه كمتر از يك سوم در هر دو روايت است.

2 - براى روشن شدن مطلب، در اينجا اسامى شهرهاى مشترك در هر دو روايت را مى آوريم:

بصره، عسكر مكرم، عمان، سيراف، شيراز، اصفهان، كرخ، قم، طالقان، قزوين، ارمينيه، زورا، آبادان، موصل، نصيبين، بالس، حلب، حمص، دمشق، بيت المقدس، غزه، فسطاط، اسكندريه، افرنج (فرنگ اروپا)، عدن، مدينه، مكه، طائف، مرو، هجر، عرفات (عرفه)، رمله (رمليه)، عكّا، انطاكيه و يمامه.

3 - اين دو روايت در تعداد ياران امام عليه السّلام در اين شهرها، جز در مورد يازده شهر اختلاف دارند.

اين شهرها عبارتند از: بصره (دو نفر)، طالقان (بيست و چهار نفر)، بالس (يك نفر)، عرفات (يك نفر)، غزه (يك نفر)، فسطاط (چهار نفر)، مدينه (ده نفر)، مكه (چهار نفر)، هجر (يك نفر)، عكا (دو نفر)، انطاكيه (يك نفر).

4 - در روايت دوم نام چند شهر مهم كه در روايت اول آمده، نيامده است؛ در حالى كه بعيد مى نمايد كه در آن شهرها هيچ يك از ياران خاص حضرت به سر نبرند؛ مانند: بروجرد، نهاوند، همدان، خراسان، اردبيل، صيدا، صور، احصا، قطيف، دمياط و قيروان. از سوى ديگر در روايت نخست نيز شمارى از شهرهايى كه در روايت دوم ذكر شده، نيامده است؛ مانند: عمان، كاشان، سمرقند، بغداد، كربلا، نجف، كوفه، عكا، بحرين و يمن.

اينها از جمله كاستى هاى اين دو روايت است.

ص: 247

ه) پيرامون اين روايات پرسش هايى وجود دارد كه براى پرهيز از اطاله سخن، مهم ترين آنها را مطرح مى سازيم:

1 - بعضى از روايات گذشته، ياران خاص امام عليه السّلام را عجم مى داند. آيا واقعا چنين است؟

پاسخ: نخست بايد دانست منظور از عجم، هر شخص غير عرب است و نه فردى ايرانى. در هر دو روايت تعداد زيادى از شهرها، شهرهايى غير عربى اند و مهم ترين آنها، طالقان، شهرى غير عربى است؛ ولى آن شهرهاى غير عربى، بيش از نصف نبوده بلكه شايد كمتر نيز باشد. به اين ترتيب نمى توان با پذيرش ظاهر آن روايت، همه آنها يا بيشترشان را غير عرب دانست؛ زيرا شمار شهرهاى عربى به نسبت بيشترند. با اين همه بايد تأكيد نمود نقش زبان و تعصب ورزيدن به آن، در برابر رسالت دفاع از حق و بسترسازى براى رسيدن به هدفى متعالى، ناچيز و بى اهميت است.

(2) 2 - از خبر ابو داود و ديگران به دست مى آيد كه اهل مكه امام مهدى عليه السّلام را از انزواى غيبت خارج ساخته، با او بيعت مى نمايند. ظاهر اين روايت آن است كه همه آنها از اهل مكه اند. آيا مى توان به اين ظاهر پايبند شد؟

پاسخ: اگر مقصود از اهل مكه كسانى باشند كه در روز ظهور در آنجا حضور دارند، آرى اين سخن صحيح است؛ زيرا همه ياران خاص امام عليه السّلام آن روز در آنجا خواهند بود و بر اين اساس اهل مكه مى باشند؛ هر چند از سرزمين هاى ديگر آمده باشند. ولى اگر مراد، ساكنان معمولى آن شهر باشد، همان طور كه از عبارت «اهل مكه» به ذهن تبادر مى كند، در اين صورت آن برداشت صحيح نخواهد بود. آرى اندكى از آنان اهل مكه اند اما اغلب آنان، خير. در تأييد مطلب در ادامه اين روايت آمده است عده اى از آنان «مؤمنان واقعى شام و گروه هايى از عراق» هستند و نيز «مردمى از مشرق» و همچنين «از هر قبيله اى يك نفر، دو نفر و سه نفر...» و بديهى است كه همه اين قبايل در مكه سكونت ندارند.

علاوه بر اينكه آن دو روايت بلند نيز همه آنها را به جز چهار نفر، غير مكى خوانده است.

(3) افزون بر همۀ اينها، نعمانى حديثى را از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: خداوند به زودى سيصد و سيزده نفر را به مسجد مكه (مسجد الحرام) گسيل مى دارد و اهل آن شهر مى دانند كه آنان از نسل پدران و نياكان آنها (مكيان) نيستند.

ظاهر روايت آن است كه همگى آنان اهل مكه نيستند و البته دست شستن از اين ظاهر در مورد تنها چهار نفر سخت نيست.

به علاوه همان طور كه از روايات خواهيم آورد، حضور اين افراد در شهر مكه به دليل بيگانه بودن آنها و عدم دريافت مجوز از مسئولان شهر، با مشكل قانونى روبرو خواهد شد. در حالى كه اگر آنها اهل مكه بودند اين مشكل برايشان پيش نمى آمد.

(4) 3 - آيا وجود اين افراد در هر شهرى موجب فخر و برترى اهالى آن شهر خواهد بود يا خير؟

ص: 248

پاسخ: بى ترديد پاسخ مثبت است ولى نبايد در اين باره مبالغه كرد؛ زيرا علت اصلى كمال يافتگى و رشد معنوى فرد مسلمان در شهرهاى معمولى (به استثناى شهرهايى هم چون قاهره، نجف و قم كه جايگاهى علمى و معارفى در جهان اسلام دارند)، افزايش ستم و جفاى بر مؤمنان در همه نسل هاست و هر وقت مردمان شهر و ديارى ديوانه وار به سوى فساد و تباهى گام بردارند، گروه مؤمنان و خداباوران آن شهر، عاشقانه دل به حق خواهند سپرد(1). علت اين فرآيند تكاملى كه أبدال (مؤمنان واقعى) از آن پديد مى آيند، باطل گرايى و فساد بى حد و مرز گروهى است كه بيدادگرى و ستم بر مؤمنان را به نهايت مى رسانند.

چنين است كه از اين شهرها، مؤمنانى كمال يافته و خالص بر مى آيند و اين موجب افتخار و مباهات براى ديگر همشهريان گمراه آنها نيست.

محور ششم: مشكل قانونى اقامت آنان در مكه، از زمان ورود تا هنگام ظهور

در اين باره در ضمن چند نكته به بحث مى پردازيم:

نكته اول: تلاش براى فهم اساسى اين مشكل

علت اصلى اين مشكل، حضور به ظاهر بى دليل ناآشنايانى غريب براى مدتى كم يا زياد در شهر مكه است. در جوامع قديمى اين مشكل قابل درك بوده كه به هر تازه واردى به چشم غريبه نگاه كنند و رفت و آمدهاى او را زير نظر بگيرند؛ سخن گفتن با او سخت باشد و دوستى با او كار خطرناكى به حساب آيد. بلكه حتى فروختن اجناس به او با احتياط صورت گيرد. حال اگر آنها در قالب گروهى با نفرات زياد در آن شهر حضور پيدا كنند، چطور؟ مردم مكه دقيقا با چنين مشكلى روبرو خواهند شد.

(2) چه درباره شيوۀ ورود آنها به مكه برداشتى طبيعى داشته باشيم و چه برداشتى اعجازى، اين مشكل در قوانين جديد بين المللى نيز وجود دارد. طبق برداشت طبيعى، ندا در ماه رمضان خواهد بود و ظهور در روز دهم ماه محرم؛ در نتيجه، اين فاصله زمانى كه حدود چهار ماه مى باشد فرصتى كافى براى هر شخص مشتاقى است كه در سفرى معمولى براى ملاقات امام عليه السّلام به مكه رود. در اين فاصله، مناسك حج انجام خواهد گرفت و رفتن به مكه براى اداى اين واجب امرى كاملا قانونى به حساب مى آيد.

(3) مشكل در آنجاست كه از پايان مناسك حج تا روز دهم ماه محرم، بيست و پنج روز فاصله است و به طور معمول حاجيان پس از پايان مراسم حج به وطن خود بازمى گردند. اين اتفاقى است كه هر ساله روى مى دهد. اما چگونه مى شود جمعيت انبوهى پس از سپرى شدن مراسم حج، مدت نسبتا طولانى ديگرى نيز در آنجا بمانند؟ ماندن آنها چه توجيهى مى تواند داشته باشد؟

بى ترديد آنها نمى توانند از قصد خود با كسى سخن گويند بلكه حتى شايد نتوانند با يكديگر نيز

ص: 249


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 244 به بعد.

به صراحت در اين باره حرفى بزنند؛ زيرا اساسا سابقه آشنايى بين آنها وجود ندارد، چه رسد به اينكه در اين باره با مردم يا مسئولان مكه سخن گويند. نهايت كارى كه هر يك از آنها مى تواند انجام دهد، گرفتن مجوز اقامت يك ماهه مى باشد؛ به اين اميد كه ظهور در خلال اين ايام روى دهد و اگر هم روى نداد، يك ماه ديگر مجوز خود را تمديد نمايند. اما خوشبختانه ظهور بيش از يك ماه به تأخير نخواهد افتاد.

اما مطابق برداشت اعجازى كه گرد آمدن آنها را در شب پيش از ظهور به شيوه اعجاز مى داند، اين مشكل بيشتر خود نمايى مى كند. چون اهل مكه در صبح يك روز ناگاه صدها غريبه را مى بينند كه بدون هدف خاصى در شهر گردش مى كنند؛ نه گذرنامه اى دارند و نه مجوزى براى اقامت.

روايات در بيان اين مشكل گوياترند؛ اما آنها از زاويه اعجاز به موضوع نگريسته اند و نيز در جو و جامعه اى بيان شده اند كه حكومت هايى شبيه به دولت هاى امروز جهان در آن وجود نداشته است.

(2) نكته دوم: نقل رواياتى در اين باره:

بيشتر روايات به طور اختصار به اين مشكل پرداخته اند. شايد مهم ترين و روشن ترين آنها خبرى باشد كه ابن طاووس از كتاب يعقوب بن نعيم قرقاره روايت كرده است.

ابن طاووس مى گويد: نجاشى - كه محمّد بن نجار او را به پاكى و نزاهت ستوده - نقل كرده است:

يعقوب بن نعيم - كه از اصحاب مورد وثوق و جليل القدر ماست - از امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه احمد بن محمّد اسدى از سعيد بن جناح و او نيز از مسعده روايت كرده كه ابو بصير از امام صادق عليه السّلام پرسيد:

هل كان أمير المؤمنين عليه السّلام يعلم مواضع أصحاب القائم عليه السّلام، كما كان يعلم عدّتهم؟ فقال جعفر بن محمّد عليه السّلام: إي و اللّه يعرفهم بأسمائهم و أسماء آبائهم رجلا فرجلا، و مواضع منازلهم.

فهؤلاء ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا، يجمعهم اللّه عزّ و جلّ بمكّة فى ليلة واحدة، و هى ليلة الجمعة. فيصبحون بمكّة فى بيت اللّه الحرام، لا يتخلّف منهم رجل واحد، فينتشرون بمكّة فى أزقّتها و يطلبون منازل يسكنونها، فينكرهم أهل مكّة، و ذلك (لأنّهم) لم يعلموا بقافلة قد دخلت من بلدة من البلدان لحجّ و لا لعمرة و لا تجارة. فيقول من يقول من أهل مكّة بعضهم لبعض: ما ترون قوما من الغرباء فى يومنا هذا لم يكونوا قبل هذا ليس هم من أهل بلدة واحدة و لا هم من قبيلة واحدة، و لا معهم أهل و لا دوابّ. فبينما هم كذلك، إذ أقبل رجل من بنى مخزوم فيتخطّى رقاب النّاس و يقول: رأيت فى ليلتى هذه رؤيا عجيبة، و أنا لها خائف و قلبى منها و جل. فيقولون: سر بنا إلى فلان الثّقفى، فاقصص عليه رؤياك.

فيأتون الثّقفى، فيقول المخزومى: رأيت سحابة انقضت من عنان السّماء، فلم تزل حتّى انقضت على الكعبة ما شاء اللّه. و إذا فيها جراد ذو أجنحة خضر. ثمّ تطايرت يمينا و شمالا.

لا تمرّ ببلد إلاّ أحرقته، و لا بحصن إلاّ حطّمته. فيقول الثّقفى: لقد طرقكم فى هذه اللّيلة جند

ص: 250

من جنود اللّه جلّ و عزّ، و لا قوّة لكم به. فيقولون: أما و اللّه، لقد رأينا عجبا! و يحدّثونه بأمر القوم. ثمّ ينهضون من عنده فيهتمّون بالوثوب بالقوم. و قد ملأ اللّه قلوبهم رعبا و خوفا.

فيقول بعضهم لبعض و هم يأتمرون بذلك: يا قوم لا تعجلوا على القوم و لم يأتوكم بمنكر و لا شهروا السّلاح، و لا أظهروا الخلاف و لعلّه أن يكون فى القوم رجل من قبيلتكم فإن بدا لكم من القوم أمر تنكرونه، فأخرجوهم. أمّا القوم فمتنسكون، سيماهم حسنة، و هم فى حرم اللّه جلّ و عزّ، الّذى لا يفزع من دخله حتّى يحدثوا فيه حادثة و لم يحدث القوم ما يجب (به) محاربتهم. فيقول المخزومى - و هو عميد القوم -: أنا لا آمن أن يكون وراءهم مادّة، و إن أتت إليهم انكشف أمرهم و عظم شأنهم، فاحصوهم و هم فى قلّة العدد و عزّة بالبلد، قبل أن تأتيهم المادّة. فإنّ هؤلاء لم يأتوكم إلاّ و سيكون لهم شأن. و ما أحسب تأويل رؤيا صاحبكم إلاّ حقّا. فيقول بعض لبعض: إن كان من يأتيكم مثلهم فإنّه لا خوف عليكم منهم، لأنّه لا سلاح معهم و لا حصن يلجئون إليه. و إن أتاكم جيش نهضتم بهؤلاء فيكونون كشربة ظمآن. فلا يزالون فى هذا الكلام و نحوه، حتّى يحجز الليل بين النّاس. فيضرب على آذانهم بالنّوم. فلا يجتمعون بعد انصرافهم (إلى) أن يقوم القائم فيلقى أصحاب القائم عليه السّلام بعضهم بعضا كبنى أب و أم، افترقوا غدوة و اجتمعوا عشيّة...(1)

آيا همان طور كه امير مؤمنان عليه السّلام از شمار ياران قائم عليه السّلام آگاه بوده، از شهرهاى آنها نيز اطلاع داشته است؟ حضرت صادق عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند آرى، تك تك آنها را به نامشان و نام پدرانشان و محل زندگيشان مى شناخته است. آنان سيصد و سيزده نفرند كه خداوند در شب جمعه اى آنها را در مكه گرد هم مى آورد، و صبحگاهان همگى آنها در بيت اللّه الحرام اند. همه حاضرند و كسى غايب نيست. سپس در كوچه هاى شهر مكه به دنبال خانه هايى جهت اقامت مى گردند. مكيان آنها را نمى شناسند زيرا كاروانى را نديده اند كه براى حج يا عمره و يا تجارت وارد مكه شود. از اين رو به يكديگر مى گويند: چه مى بينيد؟ اين غريبه ها امروز [در اينجا چه مى كنند] پيش از اين [در اينجا] نبوده اند. آنها اهل يك سرزمين و يا يك قبيله واحد نيستند. نه زن و بچه اى با آنهاست و نه هيچ وسيله و مركبى. در اين حال ناگاه مردى از بنى مخزوم وارد مى شود و مى گويد: ديشب خواب عجيبى ديدم كه از آن مى ترسم و دلم در هراس است. به او مى گويند: بيا با هم به نزد شخصى ثقفى برويم تا خوابت را براى او نقل كنى. به نزد ثقفى مى روند؛ مرد مخزومى مى گويد: ابرى ديدم كه از اعماق آسمان ظاهر شد و به تدريج پايين آمد تا به نزديكى كعبه رسيد. در ميان اين ابر، ملخ هايى فراوان با بال هاى سبز بودند. آنگاه به چپ و راست پراكنده شدند. آن ملخ ها به هيچ آبادى نمى رسيدند جز اينكه آن را به خاكستر مى نشاندند و به هيچ قلعه اى نمى رسيدند جز اينكه ويران مى كردند. مرد ثقفىد.

ص: 251


1- . ابن طاووس، على بن موسى، همان؛ ص 169 به بعد.

[در تعبير اين خواب] مى گويد: امشب لشكرى از لشكرهاى الهى به اين شهر وارد شده است، كه شما را ياراى ايستادگى در برابر آنها نيست. مردم مكه از شنيدن اين سخن هراسان مى شوند و با يكديگر مى گويند: چيز عجيبى پيش آمده!. آنگاه در حالى كه همه از اين سپاه الهى سخن مى گويند، از نزد مرد ثقفى بيرون آمده، به جستجوى آن لشكر مى پردازند و در حالى كه خداوند قلبشان را از رعب و وحشت پر كرده است، به عنوان مشاوره و خير خواهى به يكديگر مى گويند: درباره اين گروه شتاب نكنيد زيرا آنها كار خلافى در شهر انجام نداده اند و به روى كسى شمشير نكشيده اند و كار ناشايستى از آنها ديده نشده است و شايد در ميان آنها از تيره و نژاد شما هم كسى باشد. اگر بخواهيد در مورد آنها تصميمى بگيريد، توجه داشته باشيد كه آنها مشغول عبادت هستند و سيماى صالحان را دارند و هر كس داخل حرم امن الهى شود جانش در امان است؛ مگر وقتى كه حادثه اى بيافريند، كه تا حال نيز چنين نكرده اند تا بهانه اى براى ستيزه جويى شما باشد. پيشواى مردم مكه - كه يك مخزومى است - مى گويد: من مطمئن نيستم كه پشت سر آنها نيرويى نباشد، شايد نيروى عظيمى به پشتيبانى آنها بيايد كه با ورود آنها، اين مسأله بسيار مهم و حساس شود. بنابراين مصلحت آن است كه تا نيرويى نرسيده، اينها را در هم شكنيد زيرا تعدادشان اندك و به وضع شهر ناآشنا هستند و خيال مى كنم كه رؤياى دوستتان حقيقت دارد. بعضى مى گويند: اگر نيرويى كه به اينها ملحق مى شود، مانند خودشان باشد كه نه اسلحه اى دارند و نه سنگرى، با يك حمله مى توانيد نابودشان سازيد. اين كار براى شما چون نوشيدن جرعه اى آب توسط انسانى تشنه است.

آنها سخنانى از اين قبيل با يكديگر بازگو مى كنند تا پاسى از شب مى گذرد و خواب بر ديده ها چيره مى شود. تاريكى شب و سنگينى خواب، ميان ياران قائم جدايى مى اندازد.

پس از آن ديگر فرصت اجتماع پيدا نمى كنند تا آن كه حضرت صاحب الامر عليه السّلام قيام مى كنند.

سپس ياران امام عليه السّلام يكديگر را طورى ملاقات مى كنند كه گويى از يك پدر و مادر به دنيا آمده اند و صبح از خانه بيرون آمده، پراكنده شده اند و شبانگاه همه به خانه بازگشته، دور هم گرد آمده اند.

نكته سوم: بيان فرازهاى مهمى از اين روايت به همراه نقد آن:

1 - اين روايت به روشنى از گرد آمدن آنها به طريق معجزه سخن مى گويد. آنها تنها يك روز در آنجا مى مانند و شب كه فرا رسد ظهور رخ مى دهد.

اين برداشت با توجه به امكان سفر معمولى آنها به مكه، با قانون معجزات ناسازگار است؛ زيرا هرگاه بتوان با شيوه اى طبيعى به هدفى دست يافت، ديگر راهى براى معجزه باقى نمى ماند.

2 - اين روايت، از ميزان اضطراب و وحشتى كه از ديدن آنها در دل مردم مكه و مسئولان آن مى افتد، حكايت مى كند. تا جايى كه به فكر جنگ و ستيز با آنان مى افتند اما خداى بزرگ به سبب

ص: 252

ممنوعيت قتل در حرم الهى، آنها را از اين كار بازمى دارد.

در صورت ورود اعجازآميز آنان به مكه، اضطراب و نگرانى مردم آن شهر امرى روشن و ضروريست اما اگر سفرى معمولى براى انجام مناسك حج انجام دهند، ظاهرا مشكلى پديد نخواهد آمد.

مردم مكه در زمان هاى گذشته تنها در موسم حج از حاجيان پذيرايى مى كرده اند، از اين رو طبيعى بوده كه باقى ماندن زائران حرم الهى در زمانى غير از موسم حج يا پس از سپرى شدن ايام حج، امرى غريب و جلب توجه كننده باشد. اينك اما چنين نيست؛ چه در همه روزهاى سال زائران به مكه مى روند و مهمانسراها و هتلها در همه فصول پذيراى آنها هستند و ماندن در مكه پس از پايان موسم حج به جهت امور تجارى، تفريحى و يا زيارت و... امرى عادى به حساب مى آيد.

مردم مكه به ديدن زائران ديگر كشورها عادت كرده اند و مسئولان شهر براى اقامت خارجيان مجوزهايى صادر مى نمايند. در اين صورت ماندن آن ها در مكه نه جلب توجه مى كند و نه مشكلى ايجاد مى نمايد. علاوه بر اينكه تنها آنها نيستند كه بعد از حج در آنها مى مانند بلكه شايد ديگرانى نيز به همان دليل يا دلايل ديگر در آنجا باقى بمانند.

(2) 3 - از اين روايت استفاده مى شود سازمان ادارى مكه، تشكيلاتى ابتدايى دارد و مردمش تا آنجا متدين هستند كه از كشتن ياران امام در آن شهر پرهيز مى نمايند. در صورتى كه اين هر دو امر قابل تأمل است؛ نخست آن كه در زمان ما آن تشكيلات به سازمانى مدرن تغيير شكل داده است و اگر چنين حادثه اى اتفاق افتد، آنها دستگير شده و مورد بازجويى قرار مى گيرند و يا دست كم نيروهاى امنيتى با تشديد مراقبت ها آنها را زير نظر گرفته و به حالت آماده باش در مى آيند. و البته درگيرى بين آنها غير محتمل به نظر مى رسد.

ثانيا در مورد پايبندى مردم مكه به دين بايد گفت قرينه اى معتبر بر نفى آن وجود دارد كه عبارت است از كشته شدن نفس زكيّه، پانزده روز پيش از ظهور در بين ركن و مقام. اگر احتمال سفر غير اعجازى ياران امام را به مكه بپذيريم، اين فاجعه در زمان حضور آنان در مكه روى خواهد داد. و ناگفته پيداست كسانى كه در مسجد الحرام چنين كارى مى كنند، هرگز از به راه انداختن كشتار در آنجا ابايى نخواهند داشت. ولى طبق احتمال بالا چنين اتفاقى روى نخواهد داد زيرا بين مأموريت نفس زكيه كه با ناخشنودى مردم مكه روبرو مى شود و اين گروه كه تا پيش از ظهور به هيچ اقدامى دست نزده و حساسيتى را بر نمى انگيزند، تفاوت زيادى وجود دارد.

(3)

محور هفتم: ويژگى هاى ياران امام مهدى عليه السّلام از ديدگاه روايات

ويژگى نخست: نامگذارى آنان به سپاه خشم

نعمانى(1) و صدوق(2) در اين باره خبرهايى را نقل كرده اند كه برخى از آنها گذشت. راز اين

ص: 253


1- . ر. ك: النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 167 به بعد.
2- . ر. ك: الصدوق، محمّد بن على، همان؛ (نسخه خطى).

نامگذارى آن است كه آنها به رهبرى امام خود، نماد خشم الهى نسبت به جامعه فاسدى هستند كه شيرازه اعتقادى، سياسى و اخلاقى آن از هم گسيخته است. آنها با در هم پيچيدن طومار آن جامعه، طرحى نو در انداخته و جامعه اى عادل را كه خوشبختى و رفاه بر آن سايه افكنده بنيان مى نهند.

ويژگى دوم: آنها جوانانى اند كه جز اندكى پير در ميانشان نيست؛ هم چون سرمه در چشم يا نمك در غذا

اين تشبيه بيانگر آن است كه همين پيران بسيار اندك، مؤمن ترين و مخلص ترين ياران امام عليه السّلام و داراى بينشى بسيار وسيع مى باشند كه حضورشان در آن جمع ضرورى است. همان طور كه هر چند مقدار نمك در غذا نسبت به ساير مواد آن كمتر است، اما وجودش بسيار با اهميت و ضرورى است.

اين تركيب نيروى انسانى با ويژگى هاى روحى آدمى تناسب دارد زيرا جوان به طور طبيعى انگيزه و اراده اش نيرومندتر از پير است؛ از سويى ديگر پير از لحاظ رشد فكرى و تجربه و بينش برتر از جوان است و يك سپاه پيشرو به هر دو گروه نيازمند است، اما به انگيزه و نيروى اراده نيازمندتر.

اگر به ارائۀ نظر مشورتى از سوى ياران احتياج افتد، در اين صورت تعداد كم هم كفايت مى كند و روشن است كه نظر دهى در مورد كارهاى مهم با خود امام عليه السّلام است مگر آنجا كه از يارانش مشورت بخواهد؛ همان طور كه گاهى اوقات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنان مى كرد. به ويژه پس از آن كه امام عليه السّلام با آنان پيمان مى بندد: «آن گونه باشد كه آنها مى خواهند».

(2) اشكال: فرض آن است كه ياران امام از مخلصان آزموده و مؤمنان ممتاز و صاحب همت مى باشند. ولى رسيدن به اين مقام، عمرى دراز، تجاربى فراوان و از سر گذراندن امتحانات مختلف را مى طلبد و در جوانى به دست نمى آيد.

پاسخ:

1 - پيش از اين گفته ايم پالايش و تربيت معنوى فرد، تنها به شرايطى كه در آن به سر مى برد بر نمى گردد، بلكه بخش مهمى از اين فرآيند بستگى به تربيت امت اسلامى و نسل هاى آن در طول تاريخ دارد.(1) آن چنان كه هر نسلى از صالحان كه به درجه خاصى از تربيت يافتگى و رشد نايل مى گردد، نتيجه را به نسل پس از خود وامى نهد تا آنها نيز گام هاى ديگرى بردارند. با توجه به قانون تسلسل نسل ها، اين فرآيند در ميان همۀ امت سارى و جارى است. بر اين اساس، اين روند در دو نسل پيش از ظهور به آن چنان ژرفا و گستره اى مى رسد كه تا نتيجه دهى كامل، بيش از چند گام ديگر باقى نمى ماند. اين مهم نيز به عهده نسل پيش از ظهور مى باشد كه البته آنها، آن رويداد فرخنده را در دوران جوانى خود درك خواهند نمود.

2 - عللى كه فرد را موفق به خروج سرافرازانه از فرآيند آزمايش الهى مى كند، چيزى جزن.

ص: 254


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 364 و جز آن.

موضع گيرى ها و واكنش هاى او در برابر شرايط خارجى ستم خيز و يا عدالت محور نيست. در نتيجه هر قدر اين موضع گيرى ها درست تر و آن واكنش ها بهتر باشد، موفقيت او در اين فرآيند بيشتر است.(1) به بار نشستن اين شرايط به آهستگى و مرور زمان روى مى دهد؛ به اين معنى كه هر حادثه اى براى آن فرد پيش آيد، تنها درجۀ ساده اى از اخلاص و نيروى اراده را به او اعطا مى كند. در نتيجه كمال يافتگى آن شخص، نيازمند تجربه هاى فراوان و طولانى است كه دهها سال به طول مى انجامد و حتى شايد همه عمر او براى رسيدن به آن سطح مطلوب، كافى نباشد و او فقط به درجۀ پايينى از آن كمال دست يابد.

گاه نيز شرايطى كه فرد با آن روبرو مى گردد، نيازمند اراده اى عظيم و اخلاصى عميق مى باشد كه در صورت شايستگى و درستى موضع گيرى ها و واكنش هاى او، تربيتش آهنگى سريع به خود مى گيرد و در صورت موفقيت در همه گام ها، بدون نياز به زمانى طولانى خواهد توانست به درجه اى مطلوب از كمال دست يابد. بدين ترتيب مى توان در سن جوانى نيز به تربيتى كامل و پالايش عميق درونى دست يافت.

هرگاه بين اين دو پاسخ جمع نماييم، مى توان گفت فرد از نسل پيش از خود، اخلاص و بينش را كسب مى نمايد و آن را به آنچه در نزد خود دارد (موضع گيرى ها و واكنش هاى نيكو و شايسته در برابر حوادث) مى افزايد. در نتيجه هرگاه اين حوادث، سترگ و با اهميت باشد و او موفق به انجام وظيفه گردد، ناگزير در زمرۀ مخلصان كامل در خواهد آمد.

(2) ويژگى سوم: آن گروه با چند ويژگى از ديگران ممتاز مى گردند:

1 - در نتيجه آزمايش هاى الهى در دوره پيش از ظهور، به درجه نخست اخلاص بار مى يابند.

2 - آنها نخستين كسانى اند كه پس از جبرئيل، با امام مهدى عليه السّلام بيعت مى نمايند و به سخنان آن حضرت گوش فرا مى دهند.

3 - آنان در دولت جهانى، فقيه، قاضى، و حاكم و دولتمرد مى باشند.

4 - آنها در نبرد جهانى، فرماندهان سپاه امام عليه السّلام مى باشند و نه رزمندگانى ساده.

امام عليه السّلام تنها به آنان بسنده نخواهد كرد بلكه همان طور كه در روايات آمده «در مكه مى ماند تا تعداد يارانش به ده هزار نفر برسد، آنگاه به سوى مدينه حركت مى كند» و طبق روايتى ديگر «آنگاه كه ده هزار نفر نزد او گرد آمدند، ديگر معبودى جز خدا بر روى زمين باقى نخواهد ماند».

روايات از تعيين مدت حضور امام عليه السّلام در مكه سكوت كرده اند؛ هر چند از مجموع قراين به نظر مى رسد اين حضور بيش از يك هفته نخواهد شد.

(3)

محور هشتم: با توجه به تصريح روايات بر تعداد آنها

و معرفى شخصيت و شهرهايشان، به نظر مى رسد در صورت درستى آن روايات، ديگر كسى نخواهد توانست به درجه نخست اخلاص نايل

ص: 255


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 307 به بعد.

آيد و تلاش افراد در اين راه، با توجه به آن كه ياران امام قائم عليه السّلام از پيش تعيين شده اند، بى ثمر خواهد ماند.

اين مطلب با قانون آزمايش الهى كه پيش از ظهور در جريان است و بستگى به ايمان و از خودگذشتگى آنها در راه حق دارد، چگونه سازگار مى باشد؟ اين پرسش را مى توان در سه سطح مورد بررسى قرار داد:

سطح اول: اينكه ناهمگونى احتمالى بين مفهوم كلى آزمايش الهى و تعيين سيصد و سيزده نفر - يعنى همان اخلاص گزاران درجه اول - را، امرى ثابت و قطعى در روايات تلقى نماييم و تنها تعيين اين تعداد را معتبر بدانيم نه چيزهاى ديگرى را كه درباره آنهاست.

(2) براى رفع اين تنافى مى توان سه پاسخ ارائه نمود:

1 - موفقيت در آزمايش الهى و نايل شدن به درجه نخست اخلاص، مخصوص اين عده نيست؛ زيرا شمارى از افراد امت به آن پايگاه رفيع واصل گرديده اند و پيش از ظهور بدرود حيات گفته اند.

در آن نسل تعداد چنين مؤمنان مخلصى به نصاب لازم نرسيده و تنها نسلى كه شمارى كافى از آن پيشروان مخلص را در خود دارد، نسلى است كه در دوران آنها ظهور محقق مى گردد.

در اين صورت طبق قانون كلى الهى، براى رسيدن به آن درجه عالى راه هموار است و زمان كافى وجود دارد و حركت در آن مسير به اختيار و اراده انسان ها وانهاده شده است.

2 - در اينجا مسأله، فقط مسأله زمان است و نه چيز ديگرى؛ و آن نيز كاستى و فزونى نمى پذيرد؛ زيرا هم چنان كه ظهور پيش از فراهم آمدن شمار كافى از آن مخلصان روى نمى دهد همين طور از زمان بر آمدن اين تعداد مشخص هم به تأخير نمى افتد.

ولى طبق قانون كلى الهى پيش از رسيدن به حد نصاب، فرصت كافى براى تكميل تدريجى آن تعداد از ميان همه مردم وجود دارد و اين به همت و از خودگذشتگى آنها بستگى دارد. اما پس از به حد نصاب رسيدن، هر چند اين قانون به جاى خود باقيست ولى ظهور به طور طبيعى از زمان خودش به تأخير نمى افتد و بدين ترتيب قانون گذشته به طور كامل به هدف خود مى رسد و سير تربيت بشر به برنامه و قانون جديد الهى منتقل مى گردد. پس عدم امكان افزايش در آن تعداد خاص، تنها به خاطر بيان فرصت قانونى براى امتحان و آزمايش الهى نيست بلكه به خاطر آن است كه اگر آن تعداد كافى يافت شوند، ظهور صورت خواهد گرفت؛ همان چيزى كه قانون آزمايش الهى را به صورت نوين ديگرى تغيير خواهد داد.

3 - اگر از همه آنچه گفتيم دست شسته و فرض نماييم آن تعداد (يعنى سيصد و سيزده نفر) ويژه افراد خاصّى است، باز مى توانيم با نگاهى جامعه شناسانه و فلسفى به اين پرسش پاسخ دهيم كه آن را به زودى در سطح سوم خواهيم آورد.

(3) سطح دوم: پس از آن كه به تنافى بين تعداد سيصد و سيزده نفر و قانون آزمايش الهى پايان داده و

ص: 256

بين آنها جمع نموديم و گفتيم كه هر انسانى مى تواند در صورت به كارگيرى اختيار و اراده خود را در اين شمار بگنجاند، اكنون در پى بى آن هستيم تا ناسازگارى احتمالى بين قانون آزمايش الهى و نام بردن از شهرها و تعداد آن مخلصان از هر سرزمينى را حل نماييم؛ زيرا تصور مى شود امكان افزايش آنها وجود ندارد.

مى توان براى اين سؤال، سه پاسخ را به موازات روح كلى جواب هاى سه گانه بالا ارائه نمود:

1 - هرگاه - به طور مثال - به نسل هاى گذشته بصره نظر افكنيم، بيش از چهار نفر انسان موفق و كامل را مى يابيم. اما سخن در اينجاست كه در ميان نسل معاصر با واقعه ظهور، تنها چهار نفر از آنها از بصره مى باشند.

بلكه مسأله فراتر است از اين زيرا شايد در يكى از نسل هاى مردمان بصره بيشتر از چهار نفر اخلاص گزار درجه اول وجود داشته باشد اما در همان زمان در ديگر شهرها، آن شمار كافى بر نيامده باشند.

2 - در حقيقت، مسأله، مسأله وقت و زمان است و نه چيزى ديگر. مانند آنچه كه در پاسخ دوم از سطح اول بيان شد. اما اين پس از آن است كه به بصره و هر شهر ديگرى به عنوان بخشى از بدنه جهان اسلام كه در برنامه كلى الهى براى بر آمدن آن شمار كافى مشاركت دارند، نگريسته شود. در نتيجه به محض به حد نصاب رسيدن آن نفرات، واقعه ظهور روى مى دهد. البته از بخت بلند بعضى شهرها و مناطق، سهم آنها از اين تعداد بيشتر است؛ زيرا آنان در راه حق و هدايت، به خوبى از خواسته هاى نفسانى خود گذشته اند. از سويى ديگر برخى شهرها به دليل زشتكارى مردم و ترجيح لذايذ زودگذر دنيوى بر جانفشانى در راه عدالت، مشاركت كمترى خواهند داشت.

نبايد فراموش كرد رسيدن به آن درجه و الا از اخلاص چه سختى ها دارد و به چه نيروى اراده و بينش عميقى نيازمند است، به طورى كه جز در نزد اندكى از مردم يافت نمى شود.

3 - اگر از دو پاسخ بالا نيز كوتاه بياييم و فرض نماييم - به طور مثال - شمار چهار نفر براى شهر بصره تنها براى افراد از پيش تعيين شده اى است و شهرهاى ديگر را نيز چنين بدانيم، در اين صورت مى توان از زواياى ديگرى به آن پاسخ داد كه ما آن را به پاسخ دوم و سوم از سطح سوم، احاله مى نماييم.

(2) سطح سوم: با وجود آن كه به طور مستدل از سازگارى بين تعيين شمار ياران امام عليه السّلام به طور عمومى يا به طور خاص براى هر شهر، و قانون آزمايش كلى الهى سخن گفتيم، هم چنان تنافى بين اين قانون كلى و تعيين اسامى آن افراد در روايات باقى است زيرا به هر حال در روايات به اشخاص معينى اشاره شده و نمى توان كسان ديگرى را جايگزين آنها نمود.

پاسخ:

1 - در حالى كه رقم سيصد و سيزده نفر را در روايات به شكل ثابتى مى بينيم و روايات به طور

ص: 257

مستفيض آن را نقل كرده اند، در عين حال نامگذارى اين تعداد از افراد، شكلى قطعى و ثابت ندارد؛ زيرا قبلا گذشت كه روايات اسامى، سندى ضعيف و تعداد كمى دارند و در ذكر نام ها گاه با يكديگر تعارض پيدا مى نمايند؛ از اين رو از قابليت اثبات تاريخى ساقط مى گردند. با منتفى شدن اين موضوع، ديگر اشكال سطح سوم خود به خود منتفى خواهد شد.

دو پاسخى كه پس از اين مى آيد، شامل همۀ سطح هاى سه گانه است و تنها به اين دليل آن دو را در سطح سوم مطرح مى نماييم كه با اين سطح تناسب بيشترى دارد. يكى از نقطه نظر اجتماعى و ديگرى از زاويه فلسفى به اين موضوع پاسخ مى دهد.

2 - بار ديگر به ويژگى هاى آن سيصد و سيزده نفر نظر مى افكنيم. در حالى كه ما آنها را با ويژگى هاى درونيشان كه موجب شكل گيرى شخصيت ايمانى آنها شده مى شناسيم، مناسب است به بررسى شخصيت اجتماعى آنان نيز بپردازيم.

در واقع اينان تنها افرادى نيستند كه بر رتبه نخست اخلاص، تكيه زده اند زيرا در ميان مردم كسانى يافت مى شوند كه از چنين ويژگى اى برخوردارند اما ياران موعود عليه السّلام علاوه بر اين اوصاف، ويژگى هاى اجتماعى ديگرى نيز دارند كه مى توان آن را به دو شكل برداشت نمود. و اين بستگى به ديدگاه ما در خصوص چگونگى گرد آمدن آنان در مكه دارد. اگر حضور اعجازى آنان را در مكه بپذيريم، ويژگى اصلى آن مخلصان سفر اعجازآميز به مكه براى يارى امام مهدى عليه السّلام است. اين ويژگى به خاطر سطح بالاى ايمان آنها نيست بلكه ممكن است براى مصالح ديگرى كه علم آن نزد خداست، باشد؛ هم چون داشتن نيروى خاص جسمانى يا دارا بودن بينش و آموزش خاصى جهت رهبرى و فرماندهى كه ديگران از آن محرومند. اين ويژگى ها با قانون كلى آزمايش الهى ارتباط مستقيمى ندارد ولى در عين حال، اين ويژگى ها و نيز ويژگى سفر اعجازى به شمول اين قانون خدشه اى وارد نمى سازد.

(2) و اگر نظريه «سير طبيعى» آنان را اختيار نماييم - كه ما نيز همين را برگزيده ايم - مى توان زنجيره اين حوادث را چنين بيان نمود: رسيدن به درجه نخست اخلاص، در اين تعداد و در اين شمار از اسامى نمى گنجد و ندا به نام مهدى عليه السّلام در برانگيختگى همه آنها تأثير خواهد گذاشت و همگى به مكه مسافرت خواهند كرد. ولى آنها از زمان دقيق ظهور اطلاعى ندارند و فقط به طور اجمال پس از موسم حج، آن را انتظار مى كشند. در نتيجه به طور طبيعى مشكل مى توان پذيرفت كه همه آنها در طول روزها همواره در مسجد الحرام باقى بمانند و منتظر ظهور باشند. بلكه در خانه هاى شهر مكه و مهمانسراهاى آن به سر مى برند. سپس در زمان معينى كه شب دهم محرم است ظهور روى مى دهد و اتفاقا در آن ساعت در مسجد الحرام تنها سيصد و سيزده نفر آن هم به دليل اشتياقشان براى طواف حضور دارند. اين همزمانى باعث خواهد شد تنها همين تعداد، نخستين كسانى باشند كه با امام روبرو گشته، به سخنرانى اش گوش فرا دهند و به فيض بيعت با ايشان برسند و بديهى است كه اين

ص: 258

همزمانى، به شمول قانون آزمايش الهى خدشه اى وارد نمى سازد و منافاتى با آن ندارد.

اگر از پاسخ هاى بالا صرف نظر نموده، فرض نماييم تغيير نام آن اشخاص ممكن نيست، در اين صورت، مى توان با نگاهى فلسفى به اين پرسش نگريست و به طور اختصار در مقام پاسخ در آمد.

علاقه مندان مى توانند پاسخ مبسوط را در كتب فلسفى پيگيرى نمايند.

روايات نقل شده درباره اسامى ياران امام عليه السّلام - در صورت درستى آن - منعكس كنندۀ نظرات نوشندگان چشمه علم نبوى، امامان معصوم عليهم السّلام مى باشد و خداوند درباره نبى خاتم صلّى اللّه عليه و آله فرموده است:

وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى. (1)

از سر هوس سخن نمى گويد، اين سخن به جز وحيى كه وحى مى شود نيست.

پس در اين صورت بايد گفت علم الهى به موفقيت افرادى خاص و رسيدن آنها به درجه نخست اخلاص تعلق گرفته و علم خداوند نيز عين اراده اوست. حال اگر اراده او به نامبردار شدن آنها به اين ويژگى، هر چند به دليلى قهرى و غير ارادى تعلق گرفته باشد، اين اشكال وارد خواهد بود زيرا تعلق اراده الهى به موفقيت گروهى خاص، ظلم به ديگران است و ظلم بر خداوند محال است. اما در حقيقت، اراده خداوند به موفق شدن آن گروه خاص به اراده و اختيار خود آنها بستگى دارد و اين معناى موفقيت در فرآيند آزمايش الهى است؛ زيرا پيش از اين دانستيم عنصر اختيار در فرآيند بالا ضرورى است و يكى از پايه هاى اصلى موفقيت در آن مى باشد. چه اگر اين موفقيت شكلى جبرى داشت، اصلا موفقيت به حساب نمى آمد همان طور كه ساختن زيورآلات از طلا، مايه فخر و مباهات براى خود طلا نيست.

(2) بدين ترتيب در مى يابيم علم ازلى خداوند به موفقيت آنها با اختيارشان و نيز به عدم توفيق مردودشدگان به اختيار خودشان، تعلق گرفته است و همچنين اراده او نيز به همين امر تعلق پيدا كرده است. در نتيجه اين هر دو با قانون كلى آزمايش الهى كه بر علم و اراده پروردگار مبتنى گرديده، و دادن اختيار به بشر با علم و اراده خود، هم جهت و هماهنگ مى باشد.

(3) بنابراين از روايات استفاده مى شود آن عده خاص از ياران امام عليه السّلام كسانى اند كه به نيكى رفتار خواهند كرد و عملكرد اختيارى شان درست و عادلانه خواهد بود و ديگران به دليل سوء اختيار بدان پايه از كمال نخواهند رسيد و اگر نبود كوتاهى مردم و نيز بى مسئوليتى آنها در عصر امتحان و آزمايش، شمار افراد موفق و پيروز بيش از اين بود و بى گمان نامشان نيز در روايات مى آمد. اما سوگمندانه بايد گفت آنان با سوء اختيار خويش به راه خطا رفته و رفتارهاى گناه آلود را پيشه خود مى سازند؛ در نتيجه شمار موفق شدگان اندك و ناچيز مى گردد و اسامى گروه محدودى در روايات منعكس مى گردد؛ خداوند مى فرمايد:4.

ص: 259


1- . سورۀ النجم (53)، آيات 3 و 4.

يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ. (1)

دريغا بر اين بندگان، هيچ فرستاده اى بر آنها نيامد مگر آن كه او را ريشخند مى كردند.

بديهى است آنان كه با اختيار خويش و با تلاش و از خودگذشتگى به پايگاه رفيع اخلاص ناب رسيده اند، شايسته امتيازاتى هستند كه مخصوص آنهاست؛ و ديگران كه اين جهاد همه جانبه را نداشته اند، از اين حلقه بيرون اند. ياران ويژه حضرت بقية اللّه عليه السّلام به جايگاهى دست يافته اند كه پيامبر و امامان معصوم عليهم السّلام نام آنها را در شمار ياوران منجى آخر الزمان آورده اند.

با اين همه نبايد فراموش كرد كه ديگران نيز مى توانند با اختيار خويش به درجات پايين تر اخلاص نايل آيند و چون وصول به آن درجات ساده تر است، شمار كسانى كه به آن مراتب تشرف پيدا مى نمايند بيشتر خواهد بود و همگى آنها نيز به تدريج در حلقه ياوران حضرت وارد خواهند شد.0.

ص: 260


1- . سورۀ يس (36)، آيۀ 30.

فصل پنجم دستاوردهاى قيام امام عليه السّلام تا زمان رسيدن به عراق

در اين باره در چند محور به بحث و بررسى مى پردازيم:

(1) محور اول: خداوند كار مهدى عليه السّلام را يك شبه، اصلاح مى فرمايد.

مناسب بود اين حديث را سرآغاز اين فصل قرار دهيم زيرا پيروزى امام عليه السّلام در همان شب ظهور خواهد بود.

اين حديث در منابع فريقين آمده است؛ هر چند شمار آن در منابع غير اماميه بيشتر مى باشد.

در كتاب هاى روايى اماميه چنين آمده است:

(2) صدوق به سند خود از ابو بصير روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

و يصلح اللّه عزّ و جلّ أمره فى ليلة.(3)

خداوند بلند مرتبه، كار او (امام مهدى عليه السّلام) را در شبى اصلاح مى فرمايد.

مانند اين روايت از حضرت باقر عليه السّلام نيز نقل گرديده است.(2)

(4) طبرسى از امام صادق عليه السّلام و آن حضرت نيز از امام حسين عليه السّلام روايت كرده است:

قائمنا أهل البيت يصلح اللّه تعالى أمره فى ليلة واحدة.(3)

خداوند بزرگ كار قائم ما اهل بيت را در يك شب اصلاح مى نمايد.

در زير رواياتى را از منابع غير اماميه مى آوريم:

(5) ابن ماجه از امام على عليه السّلام روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

المهدىّ منّا أهل البيت يصلحه اللّه فى ليلة.(4)

مهدى از ما اهل بيت است، خداوند در شبى [كار] او را اصلاح فرمايد.

ص: 261


1- . همان.
2- . الطبرسى، احمد بن على، همان؛ ص 401.
3- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).
4- . ابن ماجه، محمّد بن يزيد، همان؛ ج 2، ص 136.

مانند اين روايت را ابن حجر در الصواعق المحرقة(1) و صاحب مفتاح كنوز السنة(2) از ابو داود، ترمذى و احمد؛ و نيز سيوطى(3) از احمد، ابن ابى شيبه، ابن ماجه و نعيم بن حماد نقل كرده اند.

همچنين قندوزى آن را در ينابيع المودة(4) آورده است.

از اين روى در برخى روايات، امام مهدى عليه السّلام به حضرت موسى عليه السّلام تشبيه شده است:

قطب راوندى به طور مرسل از امام جواد عليه السّلام خطاب به عبد العظيم حسنى چنين روايت كرده است:

المهدىّ... من ولدى، و أنّ اللّه يصلح أمره فى ليلة، كما أصلح أمر كليمه موسى عليه السّلام حيث ذهب ليقتبس لأهله نارا.(5)

مهدى... از نسل من است و خداوند كارش را يك شبه سامان بخشد، همان طور كه كار موساى كليم را، آنگاه كه رفت تا پاره اى آتش براى خانواده اش برگيرد.

مراد از اصلاح كار او، يارى او و يا زمينه چينى مقدمات مستقيم براى پيروزى آن بزرگوار است.

واژۀ صلح، ضد فساد است يا به معنى از بين رفتن فساد مى باشد.

(2) امام مهدى عليه السّلام كه تا پيش از ظهور در غيبت به سر برده و ناشناس مى باشد و نيرو و تجهيزاتى نيز ندارد؛ يك شبه فرمانده پيروزمند گروهى مى شود كه به يارى آنها در سريع ترين زمان و از ساده ترين راه بر همه جهان چيره مى گردد. نخستين و مهم ترين گام براى رسيدن به اين پيروزى، گرد آمدن ياران خاص او و بيعت آنان است. اين كار در يك شب انجام مى گيرد يعنى همان شبى كه بين ركن و مقام سخنرانى مى فرمايد. اين سخن بر طبق هر دو احتمال اعجازى و طبيعى درست است؛ زيرا آنها صرف نظر از چگونگى رسيدنشان به مكه، در آن لحظه به گرد امام حلقه زده اند. در اين صورت «اجتماع اصحاب امام»، همان چيز اساسى و مهمى است كه در اين حديث به آن اشاره شده؛ با اين ويژگى كه نخستين مرحله اوج گيرى تدريجى پيروزى امام عليه السّلام و گرد آمدن ده هزار نفر، در طى چند روز محدود پيش از خروج از مكه صورت مى گيرد.

(3) محور دوم: پيش از اين دانستيم كه شورش سفيانى و تهديد امام عليه السّلام به قتل و فرو رفتن لشكر او در زمين، همگى پيش از ظهور روى مى دهد؛ تا آنجا كه خسف در زمين از نشانه هاى ظهور معرفى شده است(6). ولى برخى روايات، تهديد امام عليه السّلام به قتل و فرو رفتن لشكر سفيانى در زمين را چند روز پس از واقعه ظهور مى دانند.

(4) ابو داود از ام سلمه همسر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:9.

ص: 262


1- . ص 97.
2- . ص 484.
3- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 124.
4- . ص 519، چاپ نجف.
5- . الراوندى، سعيد بن هبة اللّه، همان؛ ص 199.
6- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 599.

يكون اختلاف عند موت خليفة... فيخرجونه و هو كاره. فيبايعونه بين الركن و المقام. و يبعث إليه بعث من أهل الشام، فيخسف بهم بالبيداء بين مكة و المدينة. فإذا رأى الناس ذلك، أتاه أبدال الشام و عصائب أهل العراق، فيبايعونه...(1)

هنگام مرگ خليفه اى اختلاف روى مى دهد... آنگاه او (امام مهدى عليه السّلام) را وادار به بيعت مى كنند درحالى كه تمايلى به آن ندارد. ولى سرانجام بين ركن و مقام با او بيعت مى نمايند.

لشكرى [از دشمنان] از شام به سوى او گسيل مى شوند اما در سرزمين بيدا، بين مكه و مدينه، در زمين فرو مى روند. وقتى مردم اين ماجرا را مى بينند، مؤمنان برگزيدۀ شام و گروه هايى از اهل عراق به نزدش مى آيند و با او بيعت مى كنند.

اين روايت را نيز سيوطى از ابن ابى شيبه، احمد، أبو يعلى و طبرانى نقل كرده است.

همچنين سيوطى از كتاب الاوسط طبرانى و نيز از حاكم نقل كرده است كه ام سلمه از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است:

يبايع لرجل بين الركن و المقام عدّة أهل بدر، فيأتيه عصائب أهل العراق و أبدال أهل الشام. فيغزوه جيش من أهل الشام، حتّى إذا كانوا بالبيداء و خسف بهم.(2)

گروهى به تعداد رزمندگان بدر، با مردى در بين ركن و مقام بيعت مى نمايند، پس از آن گروه هايى عراقى و مؤمنان برگزيده اى از شام به سويش مى آيند؛ آنگاه لشكرى از شاميان به سوى او گسيل مى شوند اما [با ناكامى] در بيدا به زمين فرو مى روند.

(2) علامه مجلسى از عبد الاعلى حلبى روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

يكون لصاحب هذا الأمر غيبة... حتّى ينتهى إلى البيداء، فيخرج إليه جيش السفيانى، فيأمر اللّه الأرض فيأخذهم من تحت أقدامهم، و هو قول اللّه و «و لو ترى إذ فزعوا فلا فوت و أخذوا من مكان قريب و قالوا آمنّا به و أنّى لهم التّناوش من مكان بعيد و قد كفروا به من قبل، و يقذفون بالغيب من مكان بعيد. و حيل بينهم و بين ما يشتهون، كما فعل بأشياعهم من قبل. إنّهم كانوا فى شكّ مريب». يعنى بقائم آل محمّد «و قد كفروا به» يعنى بقائم آل محمّد، إلى آخر السورة. فلا يبقى منهم إلاّ رجلان...(3)

براى صاحب اين امر غيبتى است... (امام باقر عليه السّلام پس از بيان حوادث ظهور و تجمع ياران امام مهدى عليه السّلام و بيعت آنها با او، ادامه مى دهد) تا آن كه به بيدا مى رسند و لشكر سفيانى به مقابله با آنها برمى خيزند اما خداوند به زمين فرمان مى دهد تا [جان] آنها را از زير پاهايشان بازستاند [و در زمين فرو روند] و اين سخن خداست كه فرمود: «اى كاش مى ديدى هنگامى را كه [كافران] وحشت زده اند [آنجا كه راه] گريزى نمانده است و از جايى نزديك گرفتارد.

ص: 263


1- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 423.
2- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ص 129.
3- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 188 به بعد.

آمده اند و مى گويند «به او ايمان آورديم.» و چگونه از جايى [چنين] دور، دست يافتن [به ايمان] براى آنان ميسر است؟ و حال آن كه پيش از اين منكر او شدند و از جايى دور، به ناديده [تير انكار] مى افكندند و ميان آنان و ميان آنچه [به آرزو] مى خواستند حايلى قرار مى گيرد؛ همان گونه كه از ديرباز با امثال ايشان چنين رفت، زيرا آنها [نيز] در دودلى سختى بودند.»(1)يعنى به قائم آل محمّد عليه السّلام، شك دارند و به او كفر مى ورزند. و از آن سپاه جز دو نفر كسى زنده نمى ماند.

اين اخبار كه فرو رفتن در زمين را پس از واقعه ظهور مى داند، داراى نقاط قوت و ضعفى است كه سه نقطه قوت آن را در زير بر مى شماريم:

1 - بديهى است پس از ظهور، وضع جهان دگرگون مى شود و حركتى نظامى براى سركوبى نهضت امام عليه السّلام شكل مى گيرد؛ اما تلاش براى مقابله با امام پيش از ظهور و قبل از آن كه دعوت آن حضرت آشكار گردد را چگونه مى توان پذيرفت؟

2 - در صورت پيش افتادن واقعه فرو رفتن در زمين از حادثه ظهور، اين سؤال پيش مى آيد كه سفيانى چگونه امام مهدى عليه السّلام را شناخته و تلاش مى كند آن حضرت را از بين ببرد؟ در صورتى كه اگر فرو رفتن در زمين پس از رويداد ظهور باشد، ديگر اين پرسش جايى ندارد.

3 - فرو رفتن در زمين، تنها چند روز پس از واقعه ظهور اتفاق مى افتد. اين رويداد معجزۀ بسيار بزرگى است كه آشكارا و به صراحت بر حقانيت حركت امام عليه السّلام و عادلانه بودن دعوتش تأكيد مى نمايد. دربارۀ تأثير اين معجزه در خود روايات تصريح شده است «آنگاه كه مردم آن حادثه را ديدند، مؤمنان واقعى شام و گروه هايى از عراق به سويش مى آيند و بيعت مى نمايند.» حتى اين معجزه بر خود سفيانى نيز تأثير مى گذارد و حسن نيت و عطوفت او را نسبت به امام عليه السّلام برمى انگيزد.

اين اتفاق نتايجى را به دنبال دارد كه مهم ترين آنها، ورود بدون تنش و درگيرى امام عليه السّلام به عراق است.

(2) در اينجا توجه شما را به روايتى كه سيوطى از نعيم بن حماد و او هم از وليد بن مسلم و او نيز از امام محمّد بن على عليه السّلام نقل كرده است جلب مى نماييم:

فيقول الّذى بعث الجيش حين يبلغه الخبر من ايلياء: لعمر اللّه، لقد جعل اللّه فى هذا الرجل عبرة. بعثت إليه ما بعثت، فساخوا فى الأرض إنّ فى هذا لعبرة و نصرة. فيؤدى إليه السفيانى الطاعة...(2)

آن كه لشكر را گسيل داشته (يعنى سفيانى) [وقتى از فرو رفتن آنها در زمين با خبر مى شود] مى گويد: «به خدا سوگند خداوند اين مرد (امام مهدى عليه السّلام) را مايه عبرت قرار داده [چون] من لشكرى انبوه و تا دندان مسلح را به سوى او فرستادم اما زمين در كام خود فرو بردشان»6.

ص: 264


1- . سورۀ سبأ (34)، آيات 52-54.
2- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 146.

در نتيجه سفيانى به اطاعت امام عليه السّلام در خواهد آمد.

اين خبر به روشنى، بيعت سفيانى با امام عليه السّلام و انعطاف او در برابر آن حضرت را نتيجه فرو رفتن لشكريانش در زمين مى داند.

اما نقاط ضعف و كاستى در رواياتى كه حادثه فرو رفتن در زمين را پس از واقعه ظهور مى داند، به شرح زير است:

1 - اين اخبار با اخبارى كه به طور صريح فرو رفتن در زمين را پيش از واقعه ظهور مى داند، ناسازگار است. برخى از اين روايات را پيش از اين آورده ايم؛ مانند خبرى كه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود:

من المحتوم الّذي لا بدّ منه أن يكون قبل قيام القائم: خروج السفيانى و خسف بالبيداء.(1)

شورش سفيانى و فرو رفتن در سرزمين بيدا پيش از قيام قائم عليه السّلام، امرى حتمى است و گزيرى از آن نيست.

(2) همچنين در خبر ديگرى راوى از آن حضرت مى پرسد:

ما من علامة بين يدى هذا الأمر؟ فقال: بلى. قلت: و ما هى؟ قال: هلاك العباسى... و الخسف فى البيداء.(2)

نشانۀ پيش روى اين امر (ظهور) چيست؟ فرمود: هلاكت عباسى... و فرو رفتن در بيدا.

(3) در خبر ديگرى از آن حضرت رسيده است:

للقائم خمس علامات:... و الخسف فى البيداء.(3)

[ظهور] قائم عليه السّلام، پنج نشانه دارد:... و فرو رفتن در سرزمين بيدا.

تعبير علامت در اين روايت، بيانگر زمان پيش از ظهور است.

(4) 2 - اين اخبار با اخبارى كه فرو رفتن در زمين را به خاطر مرد يا گروهى مى داند كه نه نيرويى دارند و نه تداركاتى، منافات دارد. در حالى كه روشن است امام عليه السّلام به مجرد ظهور، داراى سپاهى خواهد شد كه كمتر از ده هزار نفر نيستند. همان طور كه مسلم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده است:

سيعوذ بهذا البيت قوم ليست لهم منعة و لا عدد و لا عدّة. يبعث إليهم جيش، حتى إذا كانوا ببيداء من الأرض خسف بهم.(4)

به زودى گروهى كه نه نيرويى، نه نفراتى و نه تداركاتى دارند به اين خانه (كعبه) پناهنده خواهند شد. لشكرى به سوى آنان گسيل مى شود و آنگاه كه به بيدا رسيد، در زمين فرو مى رود.7.

ص: 265


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 600.
2- . همان.
3- . همان.
4- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 8، ص 167.

پيداست كه اين ويژگى ها، مربوط به زمان پيش از ظهور است.

3 - اين روايات با اخبار مبسوطى كه جزئيات آن حوادث را بر مى شمارد و از واقعه فرو رفتن در زمين پيش از ظهور سخن مى گويد، سازگارى ندارد.

نعمانى به سند خود از جابر جعفى روايت كرده است كه امام باقر عليه السّلام در حديثى طولانى فرمود:

و يبعث السفيانى بعثا إلى المدينة فينفر المهدى منها إلى مكّة. فيبلغ أمير جيش السفيانى أنّ المهدى قد خرج إلى مكّة، فيبعث جيشا فى أثره فلا يدركه حتّى يدخل مكّة خائفا يترقّب على سنّة موسى بن عمران... و ينزل أمير جيش السفيانى البيداء، فينادى مناد من السّماء: يا بيداء أبيدى القوم، فيخسف بهم... و القائم يومئذ بمكّة قد أسند ظهره إلى البيت الحرام مستجيرا...(1)

سفيانى سپاهى را به مدينه مى فرستد، ولى امام مهدى عليه السّلام از آنجا به مكه مى رود. به فرماندۀ آن سپاه خبر مى رسد كه مهدى عليه السّلام به سوى مكه مى رود؛ او لشكرى را به دنبال آن حضرت گسيل مى دارد اما ناكام مى مانند. تا آن كه امام عليه السّلام به سنت موسى بن عمران عليه السّلام هراسان و نگران وارد مكه مى شود... لشكر سفيانى در سرزمين بيدا فرود مى آيد. آنگاه مناديى از آسمان ندا مى دهد: اى بيدا! اين گروه را نابود كن. سپس آنها در كام زمين فرو مى روند... آن روز قائم عليه السّلام در مكه تكيه به ديوار كعبه مى زند و....

با وجود اين روايات، اخبار فرو رفتن در زمين پس از واقعه ظهور، ازاين جهت از قابليت اثبات تاريخى ساقط مى شوند. در عين حال نقاط قوت آنها هم چنان باقى است.

(2) نكتۀ اول: عزم سفيانى براى كشتن امام عليه السّلام با اين انگيزه نيست كه او مهدى است، بلكه او را كسى مى داند كه عليه حكومت سر به شورش برداشته و بايد نابود شود.

از اين سخن لزوما نمى توان برداشت كرد كه امام عليه السّلام در زمان غيبت جنبشى فراگير را عليه سفيانى سازماندهى مى نمايد؛ زيرا اين برداشت با نظريه غيبت ناسازگار است. مگر آن كه بگوييم وجود خود امام عليه السّلام هر چند با نام و عنوانى ديگر، از آن رو كه هدايتگر مردم است كينه سفيانى را بر انگيخته و او را به پندار شورشى بودن امام عليه السّلام گرفتار ساخته است.

(3) نكته دوم: پيشتر به طور مبسوط بحث كرديم و دانستيم سفيانى، هرگز امام عليه السّلام را با نام و عنوان حقيقى اش نمى شناسد. بلكه او را با نام مستعارش مى شناسد.

(4) نكتۀ سوم: با توجه به آن كه فرو رفتن در زمين، معجزه اى آشكار است و عادلانه بودن دعوت امام عليه السّلام را ثابت مى نمايد، فرقى نمى كند كه اين حادثه پيش از ظهور روى مى دهد يا پس از آن.

تقدم آن بر ظهور براى مردم روشن مى سازد اين كسى كه به خاطر او چنين اتفاقى افتاده همان مهدى است و اين معجزه، دور بودن او را از فريب و نيرنگ در همۀ مراحل، از سخنرانى و بيعت در مسجد الحرام گرفته تا پايان مأموريت، ثابت مى نمايد.(2)م]

ص: 266


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 149 به بعد و نيز ر. ك: المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 146.
2- . محور سوم، چهارم و پنجم در پيش نويس متن عربى كتاب حذف شده است. [م]

گفتار دوم فتح عادلانه جهان

اشاره

ص: 267

ص: 268

فصل اول نقطه آغازين حركت

در اين باره ضمن چند محور به بحث و بررسى مى پردازيم:

محور اول: نقل روايات.

نقطه آغازين حركت امام عليه السّلام براى فتح جهان، شهر كوفه است؛ شهرى كه مركز دولت جهانى آن حضرت خواهد شد. وقتى در روايات سخن از كوفه مى رود، نجف را هم شامل مى شود؛ زيرا اين دو بسيار به هم نزديك اند. از اين رو آن شهر در روايات گاهى به كوفه و گاهى به نجف نامبردار است.

(1) قندوزى از كتاب فضل الكوفة محمّد بن على علوى، به سند خود از ابو سعيد خدرى، روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يملك المهدى أمر الناس سبعا أو عشرا. أسعد الناس به أهل الكوفة.(2)

مهدى عليه السّلام، هفت يا ده سال زمام حكومت بر مردم را به دست مى گيرد؛ خوشبخت ترين آنها مردم كوفه هستند.

(3) ابن صباغ از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام - در حديثى طولانى - نقل كرده است:

إذا قام القائم عليه السّلام سار إلى الكوفة فوسّع مساجدها....(2)

زمانى كه قائم عليه السّلام، ظهور نمايد، به كوفه رود و مساجد آنجا را توسعه دهد.

(4) شيخ مفيد از ابو بكر حضرمى، نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

كأنّى بالقائم عليه السّلام على نجف الكوفة، قد سار إليها من مكّة فى خمسة آلاف من الملائكة. جبرئيل عن يمينه و ميكائيل عن شماله و المؤمنون بين يديه، و هو يفرّق الجنود فى البلاد.(3)

گويى قائم عليه السّلام را در نجف كوفه مى بينم كه از مكه با حمايت پنج هزار فرشته، در حالى كه

ص: 269


1- . ابن صباغ، على بن محمّد، همان؛ ص 321.
2- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 531.
3- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 341.

جبرئيل از سمت راست، ميكائيل از سمت چپ و مؤمنان در پيشاپيش او در حركتند، به آنجا آمده است. او سربازانش را به سرزمين هاى مختلفى گسيل مى دارد.

همو از عمر بن شمر روايت كرده است كه آن حضرت از امام مهدى عليه السّلام ياد فرمود و گفت:

يدخل الكوفه و بها ثلاث رايات قد اضطربت، فتصفوا له. و يدخل حتّى يأتى المنبر فيخطب. فلا يدرى الناس ما يقول من البكاء. فإذا كانت الجمعة الثانية سأله الناس أن يصلّى بهم الجمعة. فيأمر أن يخطّ له مسجد على الغرى و يصلّى بهم هناك.(1)

مهدى عليه السّلام در حالى وارد كوفه مى شود كه سه پرچم [و جريان اجتماعى] در آن شهر بر افراشته شده و هر سه با يكديگر دچار اختلاف اند. آنگاه راه برايش هموار مى شود. او وارد كوفه شده، بر فراز منبر قرار مى گيرد و سخن آغاز مى كند [در آن حال مردم آن چنان مى گريند كه] از شدت گريه نمى فهمند كه او چه مى گويد. در دومين جمعه مردم از او خواهند خواست كه نماز جمعه را اقامه فرمايد. امام هم فرمان مى دهد محدودۀ مسجدى را در غرى (نجف) مشخص نمايند و با آنان در آنجا نماز مى گزارد.

(2) طبرسى، همين حديث را در اعلام الورى آورده است.(2)

شيخ طوسى از عمر بن ثابت و او نيز از پدرش نقل كرده است كه حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود:

و لا يدرى الناس ما يقول من البكاء... فإذا كانت الجمعة الثانية، قال الناس: يا بن رسول اللّه، الصلاة خلفك تضاهى الصلاة خلف رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و المسجد لا يسعنا. فيقول أنا مرتاد لكم. فيخرج إلى الغري فيخطّ مسجدا له ألف باب يسع الناس...(3)

از همهمه صداى گريه، مردم نمى فهمند كه او (مهدى عليه السّلام) چه مى گويد... در دومين جمعه، مردم مى گويند: اى فرزند رسول خدا، نماز پشت سر شما همانند نماز پشت سر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است ولى اين مسجد، گنجايش ما را ندارد. امام مى فرمايد: من در پى انجام خواسته شمايم.

آنگاه به سوى غرى (نجف) مى رود و حدود مسجدى را مشخص مى سازد كه با داشتن هزار در، گنجايش مردم را داشته باشد.

(3) همچنين شيخ به سند خود از ابو خالد كابلى روايت كرده است كه امام باقر عليه السّلام فرمود:

إذا دخل القائم الكوفة، لم يبق مؤمن إلاّ و هو بها أو يجيء إليها. و هو قول أمير المؤمنين عليه السّلام و يقول لأصحابه: سيروا بنا إلى هذا الطاغية، فيسير إليه.(4)

هرگاه قائم عليه السّلام وارد كوفه شود، مؤمنى باقى نمى ماند مگر آن كه در آنجا ساكن است و يا اينكه5.

ص: 270


1- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 341.
2- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 430.
3- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 281.
4- . همان؛ ص 285.

به آنجا مى آيد. اين سخن على عليه السّلام است. امام عليه السّلام به اصحابش مى فرمايد: ما را به نزد اين طغيانگر ببريد. پس به سوى او به راه مى افتند.

نيز شيخ به سند خود از صالح بن ابى اسود نقل كرده است وقتى در نزد حضرت صادق عليه السّلام از مسجد سهله ياد شد، فرمود:

أما إنّه منزل صاحبنا إذا قدم بأهله.(1)

آنجا خانه صاحب ماست، زمانى كه ظهور فرمايد.

(2) علامه مجلسى از سيد على بن عبد الحميد در كتاب انوار المضيئة به سند خود از احمد بن محمّد ايادى حديثى را نقل كرده است كه سندش را تا اسحاق بن عمار مى رساند. وى مى گويد:

سألته عن إنظار اللّه تعالى إبليس وقتا معلوما ذكره فى كتابه فقال: إنّك من المنظرين إلى يوم الوقت المعلوم. قال: الوقت المعلوم، يوم قيام القائم. فإذا بعثه اللّه كان فى مسجد الكوفة...(2)

دربارۀ مهلت خداوند به ابليس تا زمانى معلوم، از حضرت سؤال نمودم فرمود: زمان معلوم، روز قيام قائم عليه السّلام است، او در آن هنگام در مسجد كوفه خواهد بود....

(3) همچنين مجلسى به سند خود از مفضل بن عمر روايت كرده است:

قلت: يا سيّدى، فأين يكون دار المهدى و يجتمع المؤمنين؟ قال: دار ملكه الكوفة، و مجلس حكمه جامعها، و بيت ماله و مقسم غنائم المسلمين مسجد السهلة و موضع خلواته الذكوات البيض بين الغريين. قال المفضل: يا مولاى، كلّ المؤمنين يكونون بالكوفة؟ قال:

إي و اللّه، لا يبقى مؤمن إلاّ كان بها أو حواليها....(3)

از سرورم، امام صادق عليه السّلام پرسيدم: آقاى من! خانه مهدى عليه السّلام و محل اجتماع مؤمنان كجا خواهد بود؟ فرمود: مركز دولت او كوفه است، محل صدور احكام و فتواى او در مسجد جامع آن و محل نگهدارى بيت المال و تقسيم غنايم، مسجد سهله مى باشد و محل خلوت كردن و اعتكاف او تپه هاى سفيد نجف. مفضل گويد: عرض كردم آيا همگى مؤمنان در كوفه خواهند بود؟ فرمود: به خدا سوگند آرى، مؤمنى باقى نمى ماند جز آن كه در آنجا يا اطرافش منزل مى گزيند.

اخبار ديگرى دربارۀ دستاوردهاى امام عليه السّلام در كوفه وجود دارد كه در هنگام بررسى نظام حكومتى آن حضرت از آنها ياد خواهيم كرد.

(4) شبلنجى در كتاب نور الابصار، پس از آوردن اخبارى دربارۀ امام مهدى عليه السّلام، مى گويد:ن.

ص: 271


1- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 282.
2- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 197.
3- . همان.

أنّه بعد أن تعقد له البيعة بمكّة، يسير منها إلى الكوفة. ثم يفرّق الجند إلى الأمصار.(1)

پس از بيعت در مكه، به كوفه مى رود. آنگاه سربازانش را در شهرهاى گوناگون پراكنده مى سازد.

تعبيرات مختلفى هم چون: نجف، نجف كوفه، غرى و ذكوات البيض همگى يك مصداق دارند و آن هم نجف اشرف كنونى است كه مرقد امام على بن ابى طالب عليه السّلام در آنجا قرار دارد.

مسجد سهله، يكى از مساجد كوفه است كه در يك كيلومترى شمال آن شهر واقع گرديده.

سازنده اش يكى از ياران امير المؤمنين عليه السّلام مى باشد و داراى مكان هاى خاصى است كه روايت شده محل نماز گزاردن شمارى از انبيا و اوليا بوده است. ظاهرا نخستين كسى كه اقدام به تعيين آن نقاط نموده، سيد مهدى بحر العلوم از برجسته ترين علماى اماميه در قرن دوازدهم هجرى است و او خود به آنچه گفته و انجام داده، داناتر مى باشد.

يكى از آن مكان ها، به مقام امام زمان عليه السّلام نامبردار است. نقل شده آن حضرت پس از آغاز عصر غيبت در آن مكان دو ركعت نماز گزارده است.

(2) مسجد بزرگ كوفه، محل قضاوت، اقامه نماز جماعت و سخنرانى امير المؤمنين عليه السّلام بوده و در همان جا نيز با ضربت شمشير ابن ملجم به شهادت رسيده است. اين مسجد نقش مهمى در تاريخ اسلام داشته است و بيش از اين نيازى به معرفى ندارد.(2)

(3) محور چهارم: آيا اين روايات، قابليت اثبات تاريخى دارند؟

اين روايات ما را به برخى امور كه جزء اهداف ماست، راهنمايى مى كند:

(4) 1 - پس از مكه، منطقه اى كه امام مهدى عليه السّلام در آنجا حضور مى يابد، كوفه است. اين مطلب از اماميه و غير اماميه نقل گرديده؛ از اين رو از حد استفاضه گذشته، به تواتر رسيده است.

(5) 2 - مؤمنان براى يارى و پشتيبانى امام عليه السّلام در كوفه گرد هم خواهند آمد.

شمارى از روايات كه مهم ترين آنها را پيش از اين آورديم، بر اين مطلب دلالت دارند و تعداد آنها براى اثبات تاريخى كافى است.

(6) 3 - امام عليه السّلام در مسجد كوفه سخنان مهمى ايراد خواهد فرمود.

بر اين مطلب دو روايت كه از منابع قديمى اماميه نقل كرديم، گواهى مى دهند. هر چند اگر روايتى هم در اين باره وجود نداشته باشد، مناسب تر است آن را به عنوان يك احتمال در نظر بگيريم. حال كه در اين باره رواياتى نيز وجود دارد مى توان گفت اين سخنرانى، بى ترديد انجام خواهد شد.

(7) 4 - كوفه و به طور كلى عراق در آن زمان زير سلطۀ سفيانى است و او سرانجام با امام عليه السّلام از در تساهل و مدارا در خواهد آمد. اين مطلب از نظر تاريخى هم چنان كه پيشتر در اخبار سفيانى ديديم،م]

ص: 272


1- . الشبلنجى، همان؛ ص 171.
2- . محور دوم و سوم در پيش نويس متن عربى كتاب حذف شده است. [م]

حقيقت دارد؛ هر چند در اخبارى كه در اين فصل آورديم به روشنى از آن ياد نشده است.

5 - مردم كوفه به سادگى در برابر امام عليه السّلام فروتن شده و به گرمى از او پشتيبانى مى نمايند. اين مطلب را شمارى از روايات تأييد مى كنند. گرچه يكى از روايات از ورود امام عليه السّلام به كوفه در حالى كه در آنجا سه پرچم و گروه با يكديگر اختلاف دارند، سخن مى گويد؛ ولى به هر حال اين روايت به تنهايى نمى تواند مطلب بالا را نقض نمايد.

(2) 6 - امام عليه السّلام نماز جمعه را برگزار خواهد كرد. علاوه بر روايات، قواعد فقهى اسلام نيز بر اين مطلب گواهى مى دهند. ولى ما دليلى شرعى براى برپايى اين نماز توسط امام عليه السّلام سراغ نداريم.

هر چند اين خواسته فورى، بيانگر احساسات پاك و خالصانه و احترام ويژه مردم نسبت به ايشان مى باشد؛ زيرا او را حجت بين خود و پروردگار بزرگ مى دانند.

گفتنى است برپايى نماز جمعه تا زمان اتمام ساختمان مسجد بزرگ كوفه به تأخير خواهد افتاد.

(3) 7 - حضرت مهدى عليه السّلام با فرستادن نيروهاى نظامى و گسيل لشكرهايى سازمان يافته، نبرد جهانى را از كوفه آغاز مى نمايد.

اين مطلب با توجه به نقل آن در منابع اماميه و غير اماميه، از نظر تاريخى اثبات شده است تا آنجا كه شبلنجى آن را اصلى مسلّم بر مى شمارد؛ زيرا امام عليه السّلام در اين زمان بر خلاف زمانى كه وارد كوفه نشده بوده، داراى نيروى نظامى كافى گرديده است و تأخير در نبرد عدالت خواهانه جهانى با وجود ضمانت هاى كافى براى پيروزى، توجيهى ندارد.

ص: 273

ص: 274

فصل دوم گستره حكومت امام عليه السّلام و فراگيرى آن در كل جهان

در اين باره ضمن چند محور به بحث و بررسى خواهيم پرداخت:

(1) محور اول: نقل روايات.

(3) دسته اول: رواياتى كه به صراحت از اين موضوع سخن گفته اند:

(4) ابو داود به سند خود از ام سلمه روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون اختلاف عند موت خليفة... فيقسّم المال و يعمل فى الناس بسنّة نبيّهم صلّى اللّه عليه و آله و يلقى الإسلام بجرّانه فى الأرض.(2)

در زمان مرگ خليفه اى، اختلافى به هم خواهد رسيد... او (مهدى عليه السّلام) مال را تقسيم مى كند و با مردم با سنت پيامبرشان رفتار مى نمايد و اسلام را به طور كامل در زمين پياده خواهد كرد.

(5) همچنين او از ابو هريره نقل كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

... و يهلك اللّه فى زمانه الملل كلّها إلاّ الإسلام.(2)

... و خداوند در زمان او، هر دينى جز اسلام را نابود خواهد كرد.

(6) قندوزى از زراره روايت كرده است وقتى از امام محمّد باقر عليه السّلام دربارۀ آيه كريمۀ:

«قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً» و نيز آيه شريفه «وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ» پرسش شد، فرمود:

لم يجئ تأويل هذه الآية و إذا قام قائمنا بعد، يرى من يدركه ما يكون من تأويل هذه الآية و ليبلغنّ دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله ما بلغ الليل و النهار، حتّى لا يكون شرك على ظهر الأرض كما قال

ص: 275


1- . همان؛ ص 432.
2- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 423.

اللّه عزّ و جلّ.(1)

تأويل اين آيه هنوز نيامده است. هر كه قائم ما عليه السّلام را در زمان ظهورش، درك نمايد، تأويل اين آيه را خواهد ديد. و بى ترديد آيين محمّد صلّى اللّه عليه و آله به هر نقطه اى كه شب و روز مى رسد، خواهد رسيد و همان طور كه خداوند فرموده است، ديگر نشانى از شرك بر روى زمين نخواهد ماند.

نيز او از عباية بن ربعى نقل كرده است كه امير المؤمنين على عليه السّلام درباره اين آيه فرمود:

و الّذي نفسى بيده، لا تبقى قرية إلاّ نودى فيها بشهادة أن لا إله إلاّ اللّه، و أنّ محمّدا رسول اللّه، بكرة و عشيا.(2)

سوگند به آن كه جانم در دست اوست، شهرى نمى ماند جز آن كه در آن به لا اله الا اللّه و محمّد رسول اللّه صبحگاهان و شامگاهان ندا مى شود.

(2) صدوق در حديثى مسند از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است كه خداوند فرمود:

لأظهرنّ بهم دينى و لأعلينّ بهم كلمتى و لأطهرنّ الأرض بآخرهم من أعدائى و لأملكنّهم مشارق الأرض و مغاربها... حتى يعلن دعوتى و يجمع الخلق على توحيدى....(3)

به وسيله آنان (امامان معصوم عليهم السّلام) دينم را غلبه خواهم بخشيد و كلمه ام را بالا خواهم برد و زمين را به وسيله آخرين آنها (امام مهدى عليه السّلام) از دشمنانم پاك خواهم ساخت و آنها را صاحب شرق و غرب زمين خواهم كرد تا آن كه دعوت من آشكار گردد و همه مردم به يگانگى من اعتراف نمايند...

(3) همچنين صدوق از محمّد بن مسلم ثقفى نقل كرده است از حضرت باقر عليه السّلام شنيدم كه فرمود:

القائم منّا... يبلغ سلطانه المشرق و المغرب، و يظهر اللّه عزّ و جلّ به دينه على الدين كلّه و لو كره المشركون. لا يبقى فى الأرض خراب إلاّ عمر...(4)

قائم عليه السّلام از ما [اهل بيت] ست... قدرت او به شرق و غرب جهان خواهد رسيد و خداوند دين خود را به مدد او بر همۀ دين ها غلبه خواهد بخشيد، هر چند اين كار مشركان را ناخوش آيد.

خرابى اى در زمين نمى ماند جز آن كه آباد شود....

(4) شيخ مفيد در حديثى از امام عصر عليه السّلام آورده است كه فرمود:

و لم يبق أهل دين حتّى يظهروا الاسلام و يعترفوا بالإيمان. أما سمعت قول اللّه سبحانه: «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ» .(5)

دين دارى باقى نمى ماند مگر آن كه اسلام آورد و به ايمان اذعان نمايد. آيا سخن خدا را3.

ص: 276


1- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 507.
2- . همان؛ ص 508.
3- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).
4- . همان.
5- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 243.

نشنيده اى كه فرمود: هر كه در آسمان ها و زمين است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوى او بازگردانيده مى شوند.

مجلسى از مفضل بن عمر روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

كأنى أنظر إلى القائم على منبر الكوفة، و حوله أصحابه ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا، عدّة أهل بدر. و هم أصحاب الألوية، و هم حكّام اللّه فى أرضه على خلقه.(1)

گويى، قائم عليه السّلام را مى بينم كه روى منبر مسجد كوفه نشسته و گردش را سيصد و سيزده نفر به شمار جنگجويان بدر گرفته اند. آنان پرچمداران [سپاه قائم عليه السّلام] و حاكمان خداوند بر روى زمين هستند.

(2) نيز او در حديث ديگرى از جابر، از امام محمّد باقر عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:

كأنى بأصحاب القائم و قد أحاطوا بما بين الخافقين. ليس من شىء إلاّ و هو مطيع لهم.(2)

گويى ياران قائم عليه السّلام را مى بينم كه بر شرق و غرب جهان چيره و مسلط شده اند و چيزى نيست جز آن كه فرمانبر آنهاست.

(3) دسته دوم: اخبارى كه حضرت مهدى عليه السّلام را پركننده زمين از قسط و عدل مى داند.

اين خبر متواتر است و پيش از اين گفتيم راويان حديث از اماميه و غير اماميه بر درستى آن اتفاق نظر دارند.(3) اين روايت با واژه هايى نزديك به هم و در مناسبت هاى مختلف، رسيده است و پيداست كه پيامبر اكرم و ائمه اهل البيت عليهم السّلام نه يك بار و دو بار بلكه بارها آن را بيان نموده اند. نيز منظور از «زمين» در اين روايت، همه بخش هاى آباد زمين است كه انسان ها در آن زندگى مى كنند.

(4) دسته سوم: شباهت امام عليه السّلام به ذو القرنين در گستردگى حكومت

(5) صدوق از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت كرده است كه از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود:

إنّ ذا القرنين كان عبدا صالحا جعله اللّه حجّة على عباده... و إنّ اللّه عزّ و جلّ سيجرى سنّته فى القائم من ولدى. و يبلغه شرق الأرض و غربها حتّى لا يبقى منهلا و لا موضعا من سهل و لا جبل وطأه ذو القرنين إلاّ وطأه... يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما.(4)

ذو القرنين بنده صالحى بود كه پروردگار او را بر بندگانش حجت قرار داد... خداوند سنت او را در مورد قائمى كه از نسل من است، جارى خواهد فرمود و به شرق و غرب زمين مى رساندش تا آنجا كه دشت و كوه و چشمه سارى كه ذو القرنين بر آن قدم نهاده باقى نمى ماند، جز آن كه او نيز قدم در آنجا گذارد... او زمين را از عدل و داد لبريز مى سازد، همان طور كه از بيداد و ستم پر شده باشد.).

ص: 277


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 184.
2- . همان؛ ص 185.
3- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 281.
4- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).

اين روايت را طبرسى نيز آورده است.(1)

دسته چهارم: تسلط حضرت عليه السّلام بر همه مناطق زمين

(2) نعمانى به سند خود از ابو حمزه ثمالى روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

لو قد خرج قائم آل محمّد عليه السّلام... يفتح اللّه له الروم و الصين و الترك و الديلم و السند و الهند و كابل شاه و الخزر...(2)

وقتى قائم آل محمّد عليه السّلام ظهور كند،... خداوند دروازه هاى روم، چين، ترك، ديلم، سند، هند، كابل شاه و خزر را براى او خواهد گشود...

(3) طبرسى به نقل از ابو بصير آورده است كه حضرت صادق عليه السّلام در حديثى دربارۀ قائم عليه السّلام فرمود:

يفتح قسطنطنية و الصين و جبال الديلم...

قسطنطنيه، چين و كوه هاى ديلم را فتح مى نمايد...

اين اخبار با اقسام چهارگانه اش، متواتر بوده و بى ترديد بر جهانى بودن دولت مهدوى، دلالت مى كند.

(4) محور دوم: جهانى شدن دولت امام عليه السّلام، مقتضاى برنامه كلى الهى است پيش از اين گفته ايم(3) كه بر اساس آيه شريفه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ . «جن و انس را نيافريدم جز آن كه مرا بپرستند.»(4) و آيات ديگر قرآن كريم، مى توان استدلال نمود كه هدف كلى از آفرينش، عبادت در معناى كامل، فراگير و دقيق آن است كه آن هم به نوبه خود به معناى تحقق عدالت مطلق در وجود فرد و جامعه است. اين امر در جزئيات اوامر و نواهى الهى و راهنمايى هاى خداوند، جلوه گر است.

(5) بشريت روزگار درازى را تحت برنامۀ كلى تربيت الهى به سر برده است تا شرايط تحقق آن هدف و ايجاد جايگاه شايسته براى وى فراهم آيد. رهبرى كه براى عملى شدن آن هدف بزرگ ذخيره گرديده، حضرت مهدى موعود عليه السّلام مى باشد؛ همو كه همه اديان آمدنش را مژده داده اند و اسلام نيز آن را بشارت داده است. اين از آن روست كه همه دين هاى آسمانى، در مسير آن هدف سترگ قرار داشته و همگى به دنبال تحقق شرايط ظهور و تشكيل دولت جهانى آن حضرت مى باشند.

(6) از اين رهگذر به روشنى معلوم مى گردد كه رفتار امام عليه السّلام و رهبرى و اهداف او در ميان جامعه بشرى، همان اهدافى است كه خداوند بزرگ از آغاز آفرينش براى مخلوقاتش اراده فرموده است و آن، نتيجه تلاش هاى خستگى ناپذير همه انبيا و اوليا و صالحان مى باشد و اين يعنى، پياده كردن6.

ص: 278


1- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 413.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 122 و 123.
3- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 234.
4- . سوره الذاريات (51)، آيه 56.

عدالت كامل و پرستش و عبادت خالصانه در همۀ جوامع بشرى؛ هم چنان كه آيۀ كريمه نيز از آن سخن گفته است. البته نمى توان اين هدف را درون دايره اى تنگ محصور ساخت و آن را ويژه يك گروه، جامعه و يا دولت دانست؛ زيرا همۀ مردم با خدا نسبتى برابر دارند. بنابراين، آن هدف نيز بايد عمومى و فراگير باشد.

در اين صورت طبيعى است از خود آيه استنباط نماييم كه حكومت امام مهدى عليه السّلام شامل همه انسان ها و دربرگيرنده تمام جوامع بشرى است. در كتاب بعدى خود، دربارۀ جزئيات اين برنامه كلى بحث خواهيم كرد.

(2) محور سوم: بيان برخى ملاحظات براى درك بهتر اين روايات.

يكم: رواياتى كه در دسته اول آورديم، به صراحت گوياى جهانى بودن دولت مهدى موعود عليه السّلام است. مانند اين روايت:

و ليبلغنّ دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله ما بلغ الليل و النهار حتّى لا يكون شرك على ظهر الارض و لا تبقى قرية إلاّ نودى فيها بشهادة أن لا إله الاّ اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه بكرة و عشيّا.

بى شك دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله به هر نقطه اى كه شب و روز مى رسد، خواهد رسيد تا كه شركى بر زمين نماند و نيز شهرى نخواهد ماند جز آن كه در آن بانگ لا اله الا اللّه و محمّد رسول اللّه صبحگاه و شامگاه ندا مى شود.

به هر منطقۀ مسكونى «قرية» گفته مى شود؛ در قرآن كريم مى خوانيم:

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ .(1)

اين، از خبرهاى آن شهرهاست كه آن را بر تو حكايت مى كنيم. بعضى از آنها [هنوز] بر سر پا هستند و [بعضى] بر باد رفته اند.

از اين روايت استفاده مى شود كه در همه شهرها، بانگ اذان بر خواهد خاست. چنين است كه مى فرمايد: سلطه و نفوذش به شرق و غرب جهان خواهد رسيد. يا حديثى قدسى كه در آن آمده است:

شرق و غرب زمين را به مالكيت آنها در خواهم آورد... تا كه دعوتم آشكار گردد و مردم بر يگانگى من گواهى دهند.

(3) دوم: مقايسه بين گسترۀ سلطنت ذو القرنين و دامنه حكومت مهدوى تنها از آن روست كه ذو القرنين بزرگترين فرمانروايى است كه تاريخ گذشته بشريت به خود ديده و امام مهدى عليه السّلام باعظمت ترين رهبر و پيشوايى است كه تاريخ جديد مى شناسد؛ وگرنه اختلاف در توانمندى هاى معنوى و مادى آن دو، از زمين تا آسمان است.

حتى مقصود از اين مقايسه آن نبوده است كه ميزان فتوحات امام عليه السّلام و ذو القرنين با يكديگر مقايسه شود و كسى در اين ميان نتيجه گيرى نمايد كه چون حاكميت ذو القرنين، همه جهان را0.

ص: 279


1- . سورۀ هود (11)، آيۀ 100.

در بر نگرفته پس امام مهدى عليه السّلام نيز چنين خواهد بود؛ زيرا در تعابيرى كه در ملاحظۀ يكم آمد به صراحت از جهانى بودن دولت آن حضرت سخن رفته است؛ گذشته از آن كه برنامه كلى الهى، اقتضايى جز اين ندارد. در نتيجه بايد گفت مراد از اين تشبيه، تنها بيان گستره و فراگيرى است و نه تحديد و تعيين مرز.

در روايت آمده است: «به هر جايى كه ذو القرنين قدم نهاده است امام مهدى عليه السّلام نيز گام مى نهد»؛ تعيين قلمرو فتوحات امام عليه السّلام در اين روايت به معنى آن است كه ايشان دستاوردى بسيار بيشتر از ذو القرنين خواهد داشت. اين افزودگى در اين روايت، نفى نشده است از اين رو اين روايت و روايات دسته اول، دليلى كافى براى اثبات جهانى بودن دولت مهدوى مى باشد.

(2) سوم: در روايات دسته چهارم، اسامى سرزمين هايى كه امام عليه السّلام بر آنها چيره مى شود آمده است؛ آن مناطق عبارتند از: روم، چين، ديلم (كوه هاى ديلم)، ترك، سند، هند، قسطنطنيه، كابل شاه و خزر.

بر شمردن اين سرزمين ها، متناسب با سطح فكرى و ميزان دانش مردمان روزگار صدور اين روايات بوده است و اگر آنها بهره بيشترى از علم داشتند، بر اين فهرست افزوده مى شد. در حقيقت، نام بردن از اين مناطق، صرفا براى بيان گستردگى دامنۀ فتوحات آن حضرت مى باشد و آن اسامى براى مثال آورده شده است. به اين ترتيب مى توان اين روايات را به ديگر نقاط جهان نيز تعميم داد. از اين مثال ها بر مى آيد كه قلمرو دولت مهدوى، بسى بيشتر از فتوحات ذو القرنين است؛ زيرا او هر چند با چين و روم جنگيد اما نتوانست آنجا را بگشايد. در حالى كه امام عليه السّلام چيرگى و تسلط كاملى بر آنجا پيدا مى نمايد.

(3) مراد از روم در اين روايت، مطابق برداشت مردم در زمان صدور آن، شامل سرزمين هاى فرنگ يعنى كل اروپا و شايد هم قاره آمريكا مى باشد.

منظور از چين، شرق آسياست كه علاوه بر كشور چين، كشورهاى ژاپن، كره و ساير مناطق شرق آسيا را نيز در بر مى گيرد.

(4) مقصود از ديلم يا كوه هاى ديلم، مناطقى است كه اينك در جنوب روسيه قرار دارد و بيشتر جمعيت آن مسلمان مى باشد. اين مناطق در بعضى از كتاب هاى تاريخى به ما وراء النهر نامبردار است.

(5) در زبان روايت، هند علاوه بر محدوده كنونى، شامل پاكستان نيز مى شود. اما مراد از سند كشورهاى جنوب شرقى آسيا هم چون اندونزى، مالزى، ويتنام و جز آن مى باشد.

(6) منظور از قسطنطنيه، شهر استانبول است كه در بخش اروپايى تركيه قرار دارد و معمولا در زبان روايات به عنوان مهم ترين شهر در دنياى كهن مطرح گرديده است به طورى كه فتح آن در نهضت جهانى مهدوى از نقطه نظر استراتژيك اهميت به سزايى دارد. اين از آن روست كه قسطنطنيه يكى از دروازه هاى ورود به اروپاست.

ص: 280

فتح اين شهر بشارتى است كه امت مسلمان قرنها در انتظار آن به سر مى بردند تا آن كه عثمانى ها به آن جامه عمل پوشاندند و به همين خاطر آنها جايگاه مهمى در ميان مسلمانان پيدا كردند.(1) امام عصر عليه السّلام نيز آن سرزمين را بار ديگر فتح خواهد نمود.

كابل شاه، پايتخت افغانستان كنونى است و فتح آن يعنى فتح همه سرزمين افغانستان. نام معروف آن كابل مى باشد اما واژه شاه كه در اين روايت پسوند آن است يا به دليل اسم قديمى آن مى باشد و يا به خاطر آن كه پايتخت حكومتى پادشاهى بوده است.

(2) همچنين منظور از خزر، كشورهاى حاشيه درياى خزر مى باشد كه ايران در ساحل جنوبى آن واقع گرديده و كشورهاى اتحاد شوروى (سابق) در شرق و غرب و شمال آن دريا قرار دارند.

اين سرزمين ها شامل همه نقاط شناخته شده در جهان آن روز مى باشد. و حضرات معصومين عليهم السّلام نتوانسته اند بيش از اين سخن گويند زيرا با سطح فرهنگى و عقلى شنوندگان آن روزگار ناهمگون بوده است. در نتيجه اين فهرست مى تواند همۀ قاره اروپا و آسيا و احتمالا آمريكاى شمالى را نيز شامل گردد. اما هم چنان كه آمد به دليل آگاه نبودن مخاطبان، از آفريقا، استراليا، امريكاى جنوبى و قطب شمال و جنوب نامى برده نشده است.

(3) البته كشورهاى مصر و حبشه (شامل سودان و سومالى) از اين امر مستثنى هستند؛ زيرا مردم آن روزگار با آن دو منطقه آشنا بوده اند. پس با عنايت به روايات دسته اول و نيز برنامه كلى الهى مى توان آن سرزمين ها را نيز داخل در فتوحات امام به حساب آورد. اينك در زمان ما همه اين مناطق يا زير سيطره بلوك سرمايه دارى است و يا تحت سلطه نظام كمونيستى.

امام مهدى عليه السّلام با نظام هاى مادى در تمام اشكال آن در خواهد افتاد. همچنين با همه مظاهر فساد و تباهى چه در عرصه هاى قانونى و چه در قلمروهاى اخلاقى مبارزه خواهد كرد.

با اين اوصاف مى توان تصور كرد كه دشمنان با چه نيروى عظيمى در مقابل او و نهضت آزادى بخشش صف خواهند بست. در اين باره در فصل بعدى سخن خواهيم گفت.

(4) آنچه پس از اين اهميت دارد به دست آوردن شناختى روشن از چگونگى رسيدن امام به اين هدف سترگ است؛ هدفى كه هرگز در تاريخ بشريت جامه عمل به خود نپوشيده است. در فصل بعدى از ضمانت هاى پيروزى و موفقيت امام عليه السّلام براى رسيدن به اين هدف، سخن خواهيم گفت.د.

ص: 281


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 562 به بعد.

ص: 282

فصل سوم ضمانت هاى پيروزى امام مهدى عليه السّلام

اشاره

شايد گمان رود پرداختن به اين بحث و بررسى جزئيات آن با توجه به اينكه اراده خداوند يگانه ضامن پيروزى امام مهدى عليه السّلام است، ضرورت نداشته باشد. ولى در پاسخ به اين اشكال بايد گفت هر چند اراده خداوند ضامن بى بديلى براى پيروزى آن حضرت است و هيچ عامل ديگرى هم پايۀ آن وجود ندارد؛ امّا اين امر با مطالعه و بررسى راه هايى كه خداوند از آن طريق مهدى موعود عليه السّلام را يارى مى نمايد، منافاتى ندارد.

(2) درباره روش و شيوه اى كه خداوند بزرگ براى پيروزى آن حضرت اتخاذ مى فرمايد، چند احتمال مطرح است:

(3) احتمال نخست: پيروزى از راهى كاملا اعجازآميز.

اين احتمال بطور سنتى در ميان مسلمانان پذيرفته شده است. آنها بر اين باورند كه امام عليه السّلام از راه معجزه، سلاح به دست خواهد آورد و هيچ سلاحى بر ضد سپاه او كارگر نخواهد افتاد و دشمنان نخواهند توانست عليه او اقدامى نمايند؛ به اين صورت كه فكر آنها از به كارگيرى راه هاى مؤثر نظامى يا غير نظامى بر ضد نهضت مهدوى منصرف خواهد شد.

البته نمى توان اين احتمال را پذيرفت زيرا دليل قطعى و صحيح در رد آن وجود دارد. در اينجا به دو اشكال مهم آن مى پردازيم:

(4) اشكال نخست: اگر معجزه راه درستى براى دعوت الهى بود، پس امام مهدى عليه السّلام بايد مى توانست در زمان غيبت صغرا بر خلاف خواست حكومت هاى مستبد آن روزگار (عباسيان، ايرانيان و روميان) بر سراسر جهان چيره گردد و آن را از عدل و داد لبريز سازد. حتى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيز بايد مى توانست به اين هدف آرمانى نايل آيد و ديگر نيازى به تلاش و مجاهدت در راه نشر هدايت و عدل و مبارزه با مشركان نداشته باشد؛ در آن صورت كار به حادثه جانسوز عاشورا نمى انجاميد و امام حسين عليه السّلام و خانواده و يارانش مظلومانه به شهادت نمى رسيدند.

ص: 283

هرگاه نيل به اين هدف بزرگ انسانى در سريع ترين زمان ممكن باشد، به تأخير انداختن آن ظلم به بشريت است؛ حال آن كه ظلم از ساحت الهى دور است. پس بايد اين زمان به مقدار ممكن جلو بيفتد.

ولى راز اين تأخير آن است كه دعوت الهى بر معجزه استوار نيست؛ زيرا هدايت و عدالتى كه از راه معجزه حاصل مى شود، كم عمق تر از هدايت و عدالتى است كه از راه هاى طبيعى به دست مى آيد.

از اين رو هرگاه بتوان نتيجه اى را از راه هاى طبيعى به دست آورد، ديگر راهى براى حصول آن از طريق معجزه باقى نمى ماند بلكه بايد تحقق آن را به راه هاى طبيعى وانهاد هر چند كه زمان درازى به طول انجامد. اين موضوع، استثنايى ندارد مگر آنجا كه چاره اى جز آوردن معجزه وجود نداشته باشد.(1)

در مورد هدف كلى بشريت در رسيدن به روز موعود نيز امر چنين است و تا زمان تحقق آن از راه طبيعى، به تأخير مى افتد.

اين قانون كلى كه دعوت الهى از راه معجزه سامان نمى يابد، منحصر به دورۀ پيش از ظهور نبوده بلكه عصر پس از ظهور را نيز در بر مى گيرد؛ زيرا سنت پروردگار در نظام آفرينش هيچ گاه تغيير نخواهد كرد. خلاصه آن كه نمى توان به تسلط كاملا اعجازآميز امام عليه السّلام بر جهان پايبند بود و آن را پذيرفت.

(2) اشكال دوم: روايات بسيارى اين فرض را كه حضرت ولى عصر عليه السّلام به مدد معجزه به پيروزى جهانى دست مى يابد، رد مى نمايند؛ مانند:

الف) رواياتى كه ياران خاص حضرت عليه السّلام را سيصد و سيزده نفر معرفى مى كند؛ در صورتى كه پاى معجزه به ميان آيد ديگر به هيچ يك از آنان نيازى نخواهد بود.

ب) رواياتى كه همراهان امام عليه السّلام را در هنگام خروج از مكه ده هزار نفر بر مى شمارد؛ در حالى كه اگر بنا به معجزه باشد، امام عليه السّلام مى تواند به همراه ده ميليون نفر از مكه خارج گردد، نه ده هزار نفر.

ج) رواياتى كه بيانگر سفر آن حضرت از مكه به كوفه مى باشد؛ در صورتى كه مى توان با سرعتى معجزه آميز به كوفه رسيد.

د) رواياتى كه دربارۀ سخنرانى هاى حضرت در مكه و كوفه است؛ در حالى كه مى توان به مدد معجزه، آن مفاهيم را بدون سخن گفتن به اذهان مردم منتقل كرد.

ه) رواياتى كه از پيكار با سفيانى و كشته شدن او توسط حضرت سخن مى گويد؛ در صورتى كه با وجود معجزه نيازى به آن سعى و مجاهدت نخواهد بود.

و) رواياتى كه از كشتار بسيارى از منحرفان در طول هشت ماه خبر مى دهد؛ در حالى كه با معجزه مى توان در كمتر از چشم بر هم زدنى كار آنها را يكسره ساخت.د.

ص: 284


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 224 به بعد.

بلكه بالاتر آن كه اگر باور تام و تمامى به معجزه داشته باشيم، ديگر به اصل واقعه ظهور نيز نيازى نخواهد بود؛ زيرا آن حضرت مى تواند در حال غيبت نيز به اصلاح كار جهان همّت گمارد. حتى در اين صورت وجود خود امام عليه السّلام هم ضرورتى نخواهد داشت زيرا خداوند مى تواند بدون حضور پيشوا و رهبر و بى آن كه جنگى در گيرد، كار جهان را اصلاح فرمايد. در قرآن كريم آمده است:

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً (1)

و اگر پروردگار تو مى خواست، قطعا هر كه در زمين است همۀ آنها يكسر ايمان مى آوردند.

قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ (2)

بگو برهان رسا ويژۀ خداست، و اگر [خدا] مى خواست قطعا همۀ شما را هدايت مى كرد.

نتيجه آن كه هر چه بر وجود امام عليه السّلام و ظهور مبارك آن حضرت دلالت مى كند، با انديشۀ افراطى در مورد اعجاز، در تعارضى آشكار است و در اين صورت بطلان احتمال نخست، قطعى است.

(2) احتمال دوم: خداوند فرآيند پيروزى امام عليه السّلام را به طور كامل و بدون اندك حمايت يا ارائه برنامه اى، به قوانين طبيعى وانهاده است.

پروردگار متعال همان طور كه مخلوقات خويش را در نظام آفرينش كمك مى فرمايد، به امام عليه السّلام هم در همان حدّ و نه بيشتر يارى و مدد مى رساند.

به اين احتمال نيز نمى توان به طور كامل گردن نهاد؛ هر چند بايد گفت شيوه كلى در رفتار امام مهدى عليه السّلام بر طبق قوانين جهان طبيعت است اما اينكه در اين موضوع، يكسره عنايت خاص الهى و حمايت ويژه او را نسبت به امام عليه السّلام ناديده بينگاريم، خود موجب پديد آمدن اشكالاتى به شرح زير مى گردد:

(3) اشكال نخست: تاريخ پيش از ظهور به روشنى گواه وجود عنايت و حمايت ويژه پروردگار از امام مهدى عليه السّلام و روز ظهور آن بزرگوار است؛ زيرا شرط اول از شرايط پديدار شدن روز موعود(3) كه عبارت است از «برنامه كامل و عادلانه اى كه بين مردم شناخته شده باشد»، با اراده و عنايت خداوند در قالب دين اسلام ايجاد گرديده است. همچنين شرط سوّم كه «فراهم آمدن شمارى كافى از مؤمنان براى فتح عادلانه جهان مى باشد»، با آزمايش انسان ها و گذشتن آنها از شرايط سخت و دشوار تحقق پيدا مى نمايد. و نيز شرط دوم كه عبارت است از «رهبرى برتر و نمونه جهانى» كه در شخص مهدى موعود عليه السّلام جلوه گر است، با فرآيند طولانى مدت غيبت و طول عمر امام عليه السّلام نسبتى نزديك و تأثيرگذار دارد.

(4) و اساسا طراحى غيبت از سوى پروردگار، به منظور پاسدارى از جان شريف آن حضرت كه ذخيره خداوند براى روز موعود است، مى باشد.ن.

ص: 285


1- . سورۀ يونس (10)، آيۀ 99.
2- . سورۀ الانعام (6)، آيۀ 149.
3- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 261 و پس از آن.

همچنين نشانه هاى نزديك ظهور كه مهم ترين آنها فرو رفتن در بيدا و خورشيد و ماه گرفتگى نابهنگام مى باشد، نشانه هايى اعجازآميز هستند.

اگر اشكال شود كه بيشتر اين امور حتى غيبت(1) در واقع امورى طبيعى اند كه طبق قوانين كلى جهان هستى پديدار مى شود و اعجاز را در آنها راهى نيست و در نتيجه بر عنايت و حمايت الهى دلالت نمى كنند، در پاسخ بايد گفت درست است كه اين امور كاملا طبيعى اند اما از سويى ديگر بيانگر عنايت و حمايت پروردگار مى باشند؛ زيرا اساسا قوانين نظام آفرينش، ضرورتا اين امور را در پى خويش نمى آورند و اقتضاى آن را ندارند تا آن كه آنها را موضوعاتى كاملا طبيعى بپنداريم بلكه به برنامه ريزى، طراحى خاص و عنايت ويژه نيازمندند.

(2) اين بدان منظور است كه هدف نهايى از آفرينش عالم و به ويژه آدم - كه پرستش خالصانه پروردگار است - محقق گردد. اراده خداوند و قدرت لا يزال او مى تواند سمت گيرى قوانين هستى را به هر سو كه بخواهد تغيير دهد، بى آن كه تغييرى در اصالت و دقت آن قوانين پديد آورد. در نتيجه خداوند آن قوانين را به سمت و سوى تحقق هدف غايى خلقت معطوف ساخته است. از اينجاست كه انديشه «برنامه ريزى، طراحى خاص و عنايت ويژه پروردگار» مطرح مى گردد. در اين صورت اين امور، طبيعى بوده و در عين حال بر عنايت و تأييد الهى نيز دلالت مى نمايد.

(3) اشكال دوم: دورۀ نزديك به ظهور و نيز اندكى پس از ظهور به روشنى گواه عنايت و حمايت هاى الهى است. در اين باره رواياتى رسيده است كه به مضمون برخى از آنها اشاره مى شود:

- گرد آمدن ياران حضرت در آغاز ظهور در نزد ايشان، در پى سفرى معمولى و طبيعى است اما احساسات آنها براى يارى حضرت و تمركز علائق قلبى شان به حمايت از آن بزرگوار، لطف و عنايتى است از سوى پروردگار در حق امام مهدى عليه السّلام و اين بر آمده از برنامه كلى الهى در زمان پيش از ظهور مى باشد.

- ايشان در همه نبردها، پيروز ميدان است.

- فرشتگان الهى آن حضرت را يارى مى نمايند؛ در اين باره رواياتى را خواهيم آورد.

- گشودن دروازه هاى جهان و بنيان نهادن دولت جهانى، هدفى است كه به دست تواناى امام مهدى عليه السّلام تحقق خواهد يافت؛ هدفى كه پيش از آن هيچ رهبرى نه عادل و نه ستمكار به آن دست نيافته است.

... و مضامين ديگرى كه مى توان در آنها به روشنى دست عنايت و حمايت الهى را مشاهده نمود.

بدين ترتيب احتمال دوم نيز نمى تواند درست باشد.

(4) احتمال سوم: امام عصر عليه السّلام از راه هاى طبيعى به پيروزى دست خواهد يافت و معجزه علت قهرى پيروزى هاى آن حضرت نيست. ناگفته نماند كه همين راه طبيعى نيز با حمايت هاى جزئى ود.

ص: 286


1- . مراد از غيبت در اينجا آن است كه امام عليه السّلام در بين مردم به صورت ناشناس حضور دارند.

غير قهرى پروردگار پيوند خورده است. حكمتش نيز آن است كه تأسيس دولت جهانى، مهم ترين و بزرگترين ثمره آفرينش انسان و تلاش و فداكاريهاى اوست.

اين موضوع شباهت بسيار زيادى به حمايت پروردگار از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله دارد. روشن ترين نمونه آن، فتح سرزمين هايى وسيع در زمانى كمتر از نيم قرن، توسط سپاهى كم شمار و كم تجهيزات مى باشد. هم اينك نيز اسلام به رغم تلاش هاى نيرنگ آميز بين المللى به رشد و گسترش خود - هر چند با آهنگى كند - ادامه مى دهد.

تازه همه اينها در صورتى است كه از پيروزى هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در همه جنگ ها و پشتيبانى فرشتگان از او چشم پوشى نماييم.

(2) پس از اين مقدمه لازم است به موضوع اصلى اين فصل، يعنى بررسى ضمانت هاى پيروزى امام عليه السّلام بپردازيم؛ همان ضمانت هايى كه با ايجاد زمينه مناسب، به روند تسلّط عادلانه امام عليه السّلام بر جهان سرعت و سهولت مى بخشد. البته از روش هاى امام عليه السّلام در امور نظامى و نيز انديشه هايى كه آن حضرت عملى خواهد نمود، جز افراد معاصر دوران ظهور، كس ديگرى آگاه نيست؛ اين به استثناى برخى موارد محدود است كه پس از اين خواهيم آورد.

(3) برخى از اين ضمانت ها مربوط به برنامه كلى الهى در زمان پيش از ظهور است و برخى ديگر مربوط به برنامه ويژه اى است كه در عصر ظهور طراحى مى گردد. بدين ترتيب از اين ضمانت ها در دو قسمت سخن مى گوييم:

(4)

قسمت اول: ضمانت هاى بر آمده از برنامه كلى الهى در زمان پيش از ظهور.
ضمانت نخست: شكست نظام هاى حكومتى پيش از ظهور.

پيشتر گفته ايم(1) از جمله نتايج برنامه كلى الهى براى زمان پيش از ظهور، شكست مكاتبى است كه ادعاى حلّ مشكلات جامعۀ بشرى را دارند. اين مكاتب كه گرفتار محدوديت ها و نقايص فراوان مى باشند، حاصل عقل [خود بنياد] بشرى است كه در محدودۀ احساسات سطحى بشر و نيز زمان و مكان اسير مى باشد. بى گمان اين نقص و كاستى، جز پس از تجربه هاى مكرر و آزمايش هاى طولانى خود را نشان نمى دهد.

(5) هرگاه يكى از اين تجربه هاى بشرى به شكست مى انجامد، نااميدى كشنده اى بر جامعه بشرى سايه مى افكند و اين احساس كه نمى توان از دام جور و ستم رهيد و به خوشبختى و رفاه رسيد، بر روح و روان آدمى اثرى ژرف بر جاى مى گذارد. با همه اين اوصاف هم چنان در اعماق دل بشر نور اميدى سوسو مى زند و اين احساس را در انسان برمى انگيزد كه حتما نيرويى ناشناخته اما عدالت گرا وجود دارد كه مى تواند خوشبختى او را تضمين نموده و مشكلات را از سر راهش بردارد. هرگاه

ص: 287


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 288 به بعد.

شكست اين مكاتب بشر ساخته بيشتر آشكار شود، اين اميد ژرف، اصالت و روشنايى بيشترى پيدا مى كند.

در اين اميدوارى، مؤمن و كافر را با يكديگر تفاوتى نيست زيرا هر دو ظلم و ستم را با تمام وجود خويش احساس مى كنند؛ هر چند خود در پديد آمدن آن شريك اند. آنها تلخى و سختى ستم را درك مى كنند و دير يا زود به شكست نظام هاى بشرى براى حل مشكلاتشان آگاه خواهند شد.

در نتيجه، بازخورد اين احساسات به شكل ذهنيتى ساده و نه دركى نسبتا عميق خواهد بود و بشر را به مبدأ و نيرويى كار آمد براى تحقق خوشبختى او در زمانى نامعلوم اميدوار مى سازد و حسّ غريبى از انتظار را براى آن فرداى دلخواه و آرمانى در وجودش برمى انگيزد. همان طور كه يك شخص مؤمن به شكلى واضح و روشن ظهور را انتظار مى كشد.

(2) از اين رهگذر انسان ها به اولين دعوت آشكارى كه مدعى ارائه راه حلى جديد براى رفع مشكلات و تبيين روش توزيع خوشبختى در سرتاسر جهان مى باشد، با تمام وجود مى گروند. و كيست كه سعادت و خوشبختى خود را نخواهد؟!

در زمان ظهور مؤمنان گويند: اين همان نقطه اميدى است كه از پيش مى شناختيم و با بيدارى و هوشيارى در انتظار آن به سر مى برديم.

كافران نيز گويند: اين پديدۀ ناگهانى، تجربه اى اميدبخش است. شايد بشريت را نجات دهد و آرزوهايش را جامه عمل پوشاند.

امام مهدى عليه السّلام نيز خواهد فرمود: «من آن اصلاح گر منتظرم.» و مردم جهان هم پاسخش مى دهند:

«آرى تو همان اصلاح گر منتظرى!»

(3) اين اتفاق، چيز تازه اى نيست زيرا به طور معمول جامعه بشرى هرگاه با نظريه و مكتبى جديد كه در پى حل مشكلات او بوده است روبرو گرديده، با دلى آماده، سينه اى گشاده و حسن نيّت از آن استقبال نموده است؛ بدان اميد كه فردايى آرمانى و همراه با خوشبختى را برايش به ارمغان آورد. اما پس از مدتى كه آن تجربه با شكست مواجه شده، جامعه بشرى دوباره به دنبال نظريه و مكتب ديگرى مى رود. حال پس از اين شكست هاى پى درپى در تجربه هاى بشرى چه اتفاقى خواهد افتاد؟ پاسخ اين است كه يأس و سرخوردگى جامعه بشرى از مكاتب و نظريات بشر ساخته به نهايت مى رسد و از سويى ديگر اميد او به فردايى روشن نمايان تر مى گردد و نسبت به نظريه جديد و متكامل ديگرى، سينه اش گشاده تر و حسن ظن او بيشتر مى گردد.

(4) اين همان برنامۀ عادلانه و جامعى است كه مردم به زودى به تفاوت هاى عميق و آشكار آن با مكاتب شكست خوردۀ پيشين پى خواهند برد.

از اين روست كه وقتى مى فرمايد: «من آن اصلاح گر منتظرم»، مردم جهان پاسخش مى دهند:

«آرى تو همان اصلاح گر منتظرى!» در همين جاست كه نخستين ضمانت براى پيروزى امام

ص: 288

مهدى عليه السّلام متحقق مى گردد.

برخى از روايات كه در كتاب گذشته آورده ايم به اين موضوع اشاره مى كند.(1)

شيخ مفيد و طبرسى از عتبه و او نيز از پدرش نقل كرده است كه: امام باقر عليه السّلام فرمود:

إذا قام القائم حكم بالعدل... إنّ دولتنا آخر الدول. و لم يبق أهل بيت لهم دولة إلاّ ملكوا قبلها. لئلاّ يقولوا إذا رأوا سيرتنا: إذا ملكنا سرنا بمثل سيرة هؤلاء و هو قول اللّه تعالى:

و العاقبة للمتّقين.(2)

وقتى قائم عليه السّلام بپاخيزد به عدالت حكم كند... دولت ما [اهل بيت] آخرين دولت است و خاندانى [صاحب قدرت] باقى نمى ماند مگر آن كه پيش از دولت اهل بيت به حكومت مى رسند تا زمانى كه روش ما را در حكومت ديدند، نگويند «اگر ما به حكومت مى رسيديم مانند اينان [عادلانه] رفتار مى كرديم» و اين سخن خداوند است كه فرجام نيك از آن پرهيزگاران است.

اين خبر را شيخ طوسى نيز نقل كرده است.(3)

(2) نعمانى به سند خود از هشام بن سالم نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

ما يكون هذا الأمر، حتّى لا يبقى صنف من الناس إلاّ و قد ولّوا من الناس. حتّى لا يقول قائل:

إنّا لو ولّينا لعدلنا؛ ثمّ يقوم قائم بالحقّ و العدل.(4)

اين امر (ظهور) روى نمى دهد تا آن كه گروهى از مردم باقى نمانند مگر آن كه به حكومت برسند تا ديگر كسى نگويد «اگر ما به حكومت مى رسيديم، به عدالت رفتار مى كرديم» سپس قائم عليه السّلام بر اساس حق و عدالت بپا مى خيزد.

(3) اين روايات به صراحت و روشنى از روى كار آمدن دولت ها و مكاتب مدعى حل مشكلات جهان در مناطق كوچك يا بزرگ سخن مى گويد. ناگزير آنها در اين ادعا شكست خواهند خورد و به جاى عدالت، ستم و تباهى را بر كرسى حكومت خواهند نشانيد. به همين جهت است كه هنگام استقرار دولت مهدوى ديگر كسى نمى تواند ادعا نمايد «اگر حكومت به ما مى رسيد، مانند اينان رفتار مى كرديم» يا بگويد «اگر ما به حكومت مى رسيديم، به عدالت رفتار مى كرديم». چرا كه قبلا در برابر افكار عمومى جهانيان، كوس شكست و رسوايى آن ها نواخته شده است. در نتيجه به آنان بايد گفت: شما با آن كه حكومت را در دست داشتيد ولى مانند اينان به عدل و داد رفتار نكرديد و اگر انديشه و رويكرد عميق ترى داشتيد آن را در دولت خود پياده مى كرديد.

(4) به افكار عمومى جهانيان نيز بايد گفت: شما كه اين نظريه ها و مكاتب را تجربه كرديد و عمرى را6.

ص: 289


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 288 به بعد.
2- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 344 به بعد و الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 432.
3- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 282.
4- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 146.

در زير سايه خشونت و ستمكارى آنها به سر برده، آرزوى از بين رفتن آنها و روى كار آمدن حكومتى عدالت محور را داشته ايد، به هوش باشيد كه عصر عدالت فرا رسيده تا شما را از ظلمت ها به نور رساند و به راه مستقيم رهنمون گردد. و اين سخن خداست كه فرمود: «فرجام نيك از آن پرهيزگاران است».(1)

يعنى آخرين مرحله در برنامه كلى الهى، به حكومت رسيدن پرهيزگاران نيكو سرشتى است كه راه و رسم عدالت كامل و عبادت خالصانه را با موفقيت در ميان مردم تحقق بخشند.

ضمانت دوم: ضعف و سستى در دولت هاى هم عصر با ظهور

به نظر مى رسد پيروزى امام عليه السّلام در برابر قدرت هاى سلطه گر بين المللى، به دليل تجهيز آنها به زرّادخانه هاى پيشرفته نظامى و سلاح هاى مدرنى كه هر تحركى را در هر نقطه از زمين رديابى كرده و به مقابله با آن برمى خيزد، با مشكلاتى جدّى مواجه گردد. براى نقد اين نظريه لااقل مى توان يك احتمال را مطرح ساخت و با كمك روايات و ديگر قرائن به اثبات آن پرداخت و آن اينكه: قدرت هاى سلطه جو و تجاوزگر پيش از فرا رسيدن ظهور از بين مى روند و نخواهند توانست بر ضد امام عليه السّلام وارد جنگ شوند. اين ديدگاه مى تواند به دو صورت محقق گردد:

(2) 1 - انعقاد قرار داد بين قدرت هاى بزرگ جهانى كه به موجب آن توليد، فروش و به كارگيرى سلاح هاى استراتژيك هم چون: بمب هاى هسته اى، موشكهاى هدايت شونده، انواع هواپيماهاى جنگنده و تانك هاى پيشرفته و ديگر سلاح هاى كشتار جمعى ممنوع گردد و سلاح هاى موجود نيز با نظارت دقيق بين المللى نابود گردد. هرگاه آنها به اين قرار داد پايبند باشند، همۀ آن سلاح ها به جز سلاح هايى متعارف كه استفاده هاى داخلى و محدود دارد، نابود مى شود. بدين ترتيب امكان رويارويى با خيزش هاى گسترده جهانى، مانند قيام جهانى امام مهدى عليه السّلام از ميان مى رود.

رويكرد كلى كشورهاى داراى زرادخانه هاى عظيم نظامى در زمان ما چنين است و در اين باره نيز پيمان هايى امضا گرديده است. [هر چند در صحنه عمل پايبندى به اين پيمان ها وجود ندارد.]

(3) 2 - حتى اگر چنين قرار دادى هم منعقد نگردد، ممكن است در جنگى جهانى، همه آن سلاح ها از ميان برود. برناردشو، انديشمند اروپايى، در پاسخ به اين پرسش كه چه نوع سلاحى در جنگ سوم جهانى به كار گرفته خواهد شد؟ گفته است: نمى دانم؛ ولى اين را مى دانم كه اگر جنگ چهارمى رخ دهد، در آن زمان انسان ها با سنگ و چوب خواهند جنگيد.

(4) تصور اين انديشمند آن است كه جنگ سوم، آن قدر هولناك خواهد بود كه نه تنها سلاح هاى استراتژيك بلكه اساسا تمدن بشرى را نابود خواهد ساخت و همه طرف هاى درگير در آن از بين خواهند رفت و جز مردمانى دور از تمدن و بدون سلاح باقى نخواهند ماند.

(5) اگر چه اين سخن تا حدى مبالغه آميز است اما واقعيت آن است كه تمدن غربى در كلّيت خويش،

ص: 290


1- . سورۀ الاعراف (7)، آيۀ 128 و نيز: سورۀ القصص (28)، آيۀ 83.

عملا بر طبل جنگ مى كوبد و ترس از آن هم چون خوره اى به جان سياستمداران جهان افتاده است و در اين ميان وضع ملت هاى ضعيف اسفبارتر از آنهاست. چنين جنگى، نتيجه برنامه كلى الهى براى انسان ها و به ويژه آن دولت هاست. خداوند مى فرمايد:

حَتّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ، وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها، أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً، فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ. كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ. (1)

... تا آنگاه كه زمين پيرايۀ خود را بر گرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند كه آنان بر آن قدرت دارند، شبى يا روزى فرمان [ويرانى]، آمد و آن را چنان درويده كرديم كه گويى ديروز وجود نداشته است. اين گونه نشانه ها [ى خود] را براى مردمى كه انديشه مى كنند به روشنى بيان مى كنيم.

آزمون هاى الهى علاوه بر افراد، شامل حال دولت ها نيز مى شود و همان طور كه احتمال شكست و ناكامى افراد مى رود براى دولت ها نيز چنين احتمالى وجود دارد. شكست حكومت ها در اين آزمايش ها عبارتست از: نابودى وجدان و اخلاق و پديد آمدن روحيه استكبارى و نيز بدگمانى در بين كارگزاران حكومت كه نتيجه آن در عرصه داخلى، به وجود آمدن بدترين نوع ستم و بهره كشى از ضعفا و جوّ خفقان و ناامنى است و در عرصه خارجى، شعله ور شدن آتش جنگ هاى ويران كننده جهانى است.

(2) شرايط ياد شده در اين آيه، با وضعيت تمدن غربى به طور كامل همخوانى دارد. زمين در آنجا با انواع جلوه هاى پيشرفت و مدنيت آراسته گرديده است و ساكنان آن پنداشته اند كه با چيرگى بر طبيعت مى توانند آن را رام خود ساخته، در جهت منافع خويش از آن استفاده نمايند. هرگاه اين دو شرط پديدار شود، نتيجه هولناكى سر بر مى آورد «فرمان [ويرانى] مى آيد و آن را چنان درويده خواهيم كرد كه گويى ديروز وجود نداشته است».

(3) فرمان خداوند به ويرانى، تنها از راه اعجاز صورت نمى پذيرد بلكه از اين راه نيز انجام مى شود كه: شكست آن دولت ها در آزمايش الهى، آتش جنگى ويرانگر را در ميان آنها شعله ور مى سازد و در نتيجه برايشان نه سلاحى باقى مى ماند و نه عظمت و اقتدارى. در روايات از جنگى ويرانگر در پيش از ظهور خبر داده شده است.

(4) ابن ماجه از انس بن مالك نقل كرده است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله در سخنى پيرامون نشانه هاى قيامت فرمود:

و يذهب الرجال و يبقى النساء، حتّى يكون لخمسين امرأة قيّم واحد.(2)

مردان [بسيارى از بين] مى روند و زنان مى مانند تا آنجا كه يك مرد، پنجاه زن را سرپرستى3.

ص: 291


1- . سورۀ يونس (10)، آيۀ 24.
2- . ابن ماجه، محمّد بن يزيد، همان؛ ج 2، ص 1343.

مى كند.

روشن است كه از بين رفتن مردان به دليل بيمارى يا فقر و مانند آن نيست؛ زيرا در اين صورت زنان نيز همان سرنوشت را پيدا مى كردند. بلكه كشته شدن آنها نتيجه در گرفتن جنگى سراسرى است و پيداست كه بيشتر شركت كنندگان در جنگ ها نيز مردان هستند.

سيوطى از نعيم بن حماد و او نيز از ابن سيرين نقل كرده است كه:

لا يخرج المهدى حتّى يقتل من كلّ تسعة سبعة.(1)

مهدى قيام نمى كند مگر آن كه از هر نه نفر، هفت نفر كشته شوند.

نعمانى به سند خود از زراره نقل كرده است:

لا يكون هذا الأمر حتّى يذهب تسعة أعشار الناس.(2)

تا نه دهم مردم [از بين] نروند، ظهور محقق نخواهد شد.

(2) شيخ صدوق و علامه مجلسى از ابو بصير و محمّد بن مسلم نقل كرده اند كه هر دو از حضرت صادق عليه السّلام شنيده اند كه فرموده است:

لا يكون هذا الأمر حتّى يذهب ثلثا الناس فقيل له: فإذا ذهب ثلثا الناس فما يبقى؟ فقال عليه السّلام:

أما ترضون أن تكونوا فى الثلث الباقى؟

ظهور رخ نمى دهد مگر آن كه يك سوم مردم از بين بروند. عرض شد: پس در اين صورت چه كسى باقى خواهد ماند؟ فرمود: آيا خشنود نمى شويد جزو يك سوم باقى مانده باشيد؟

(3) شيخ طوسى به سند خود از ابو بصير روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

امير المؤمنين عليه السّلام همواره مى فرمود:

لا يزال الناس ينقصون حتّى لا يقال: «اللّه»...(3)

همواره مردم رو به كاهش اند تا جايى كه كلمه «اللّه» بر زبان كسى جارى نمى شود...

(4) ابن سيرين اين كاهش جمعيت را ناشى از كشته شدن مردم مى داند و معلوم است كه اين اتفاق به دليل طغيان يك فرد شورشى يا جنگ هاى منطقه اى نيست؛ بلكه ناشى از جنگى جهانى و ويرانگر است. تفاوتى نيز كه در اين اخبار از لحاظ آمارى مشاهده مى شود، بيانگر ارقام تقريبى است و نه تعيين دقيق تعداد كشته شدگان. بنابراين مى توان بالاترين آمار يعنى رقم نه دهم را پذيرفت؛ زيرا اخبارى كه از نابودى تعداد كمترى سخن مى گويد با اخبارى كه از كشته شدن تعداد بيشترى خبر مى دهد، منافاتى ندارند.

(5) از سوى ديگر شايد بتوان باقى مانده ها را در يكديگر ضرب نمود و نسبت افراد باقى مانده را به دست آورد. اگر يك نهم (باقى مانده از نه دهم) را در يك سوم (باقى مانده از دو سوم) ضرب نماييم،6.

ص: 292


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 147.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 146.
3- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى) و المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 156.

يك بيست و هفتم خواهد شد؛ حال اگر اين رقم را در دو نهم (باقى مانده از «هر نه نفر، هفت نفر») ضرب كنيم، نتيجه تقريبى، يك صد و بيست و يكم (1/121) خواهد شد؛ يعنى نسبت افراد باقى مانده به كشته شدگان، يك به صد و بيست و يك مى باشد. اين ضرب و نسبت بندى ممكن است در آغاز دور از ذهن به نظر رسد و خداوند به حقيقت مطلب داناتر است. به هر روى، گزينش هر كدام از نتايج ارائه شده را به خوانندگان گرامى مى سپاريم.

اين كشتار هولناك به هر نسبتى كه باشد، حاصل جنگى ويران كننده و فراگير است؛ زيرا بيمارى هايى مانند وبا به طور معمول همه مردم جهان را تهديد نمى كند و با وجود امكانات بهداشتى و درمانى در دوران رشد و توسعه بشرى، اين همه تلفات نخواهد گرفت. بدين ترتيب آن كشتار، حاصل جنگى جهانى است.

(2) همه اين حوادث، زمينه مناسبى را فراهم مى آورد تا واقعه ظهور چهره نمايد و مقاومت سرسختانه نظامى و عقيدتى در برابر آن رويداد مبارك، صورت نپذيرد و بدين ترتيب در كوتاه ترين زمان و با كمترين رنج و زحمت، تأسيس دولت جهانى توسط حضرت صاحب الامر عليه السّلام عملى گردد.

(3) در اين باره پرسش هايى وجود دارد كه مى كوشيم پاسخ هايى را براى آن فراهم آوريم:

پرسش نخست: اگر آن جنگ هولناك روى دهد، تنها دامن كفّار را نخواهد گرفت بلكه ناگزير پاى مسلمانان را نيز به وسط خواهد كشاند و در آن صورت گروهى و شايد هم تمامى ياران امام مهدى عليه السّلام كه آماده كمك به آن حضرت مى باشند، كشته شوند. هرگاه چنين شود زمينه ظهور از ميان مى رود؛ زيرا پيش از اين دانستيم كه وجود شمارى كافى از رزمندگان و فرماندهان با ايمان و اخلاص براى فتح عادلانه جهان، امرى ضرورى است؛ در نتيجه اگر اين پيروزى منتفى گردد، ظهور نيز ثمره اى نخواهد داشت.

پاسخ: شايد بتوان گفت در صورتى كه 1/121 يا حتى 1/27 انسان ها از آن مهلكه جان سالم به در برند، اين اشكال صحيح باشد و به سختى بتوان پذيرفت كه همه ياران امام (به ويژه هنگامى كه به تعداد سيصد و سيزده نفر بسنده نكرده، مخلصان درجه دوم و سوم را هم به جمع آنها بيفزاييم) سالم باقى بمانند؛ زيرا حفظ آنها به عنايت ويژه اى شبيه به معجزه نياز دارد و بدين ترتيب آن جنگ جهانى كه اين همه قربانى مى گيرد با مصلحت ظهور سازگارى ندارد.

(4) ولى اين نتيجه گيرى به دو دليل صحيح نيست:

1 - اگر فرض كنيم آن جنگ ويرانگر بر خلاف مصلحت ظهور مى باشد، در اين صورت مى توانيم از دلايلى كه ناظر بر ظهور و پيروزى امام عليه السّلام و اينكه هدف از آفرينش بشر، همين رويداد است، استفاده نماييم كه اين كاستى در جمعيت انسان ها، در مورد ياران امام عليه السّلام روى نمى دهد يا اساسا موضوع جنگ منتفى مى شود و يا آن كه جنگ موجب كشته شدن اين تعداد نمى گردد، و يا

ص: 293

آن كه بشريت به همان ميزان هولناك، قتل عام مى شود اما ياران امام با لطف و حمايت ويژه پروردگار زنده مى مانند.

به كمك اين دلايل مى توان رواياتى را كه از كاستى جمعيت بشر سخن مى گويند و ممكن است مفاد آنها به ضرر مصلحت ظهور ارزيابى شود، مقيّد كرد و محدود ساخت.

البته منصفانه آن است كه چنين برداشتى از روايات در مورد باقى ماندن شمار بسيار كمى از انسان ها بى دليل مى باشد؛ زيرا در هيچ روايتى، از نتيجۀ ضرب باقى مانده ها در يكديگر سخن نرفته است. حتى بالاترين عدد كسرى يعنى نه دهم، در خبرى واحد آمده كه نمى توان اخبار ديگر را به آن مستند ساخت و در نتيجه قابل اثبات تاريخى نيست. بلكه يا بايد آمار و ارقام اين اخبار را تقريبى دانست و يا آن كه كمترين رقم را كه مقدار مسلّم در ميان اخبار است، پذيرفت. باقى روايات نيز كه مورد ترديد مى باشد، شايستگى اثبات تاريخى را ندارد. كمترين نسبت، از بين رفتن دو سوم انسان ها و باقى ماندن يك سوم آنهاست و هرگاه پاسخ ما در مورد نسبت بالاى كشته شدگان صحيح باشد، در مورد كمترين نسبت نيز به طريق اولى صحيح خواهد بود.

(2) براى پاسخ به اين مسأله، جواب هاى ديگرى نيز ارائه شده است كه مهم ترين آن ها را مى آوريم:

حفظ جان ياران امام عليه السّلام در هر درجه و مقامى كه باشند، نيازى به عنايت و حمايت ويژۀ پروردگار ندارد و به دو دليل از راه كاملا طبيعى امكان پذير است:

1 - سلاح هاى ويرانگرى كه زندگى بر روى كره خاكى را مورد تهديد قرار مى دهد هرگز به كار گرفته نخواهد شد، زيرا در اين صورت كاربران آن نيز از بين خواهند رفت.

2 - دليلى وجود ندارد كه آتش جنگ دامن همه كشورها را بگيرد؛ بلكه درگيرى در مناطق زير سلطه طرف هاى نزاع و هم پيمانان آنها روى خواهد داد و جمعيت اين سرزمين ها، بيش از سه چهارم جمعيت دنياست. در نتيجه اگر بيشتر ساكنان آن مناطق و گروه كمى از ساير جاها كشته شوند، نسبت كشته شدگان همان مى شود كه در پاسخ قبل بيان نموديم.

به راحتى و روشنى مى توان فرض كرد كه ياران مخلص و آماده كمك به امام عليه السّلام، در كشورهايى ساكن اند كه بيرون از گردونه جنگ مى باشند و هر خسارتى متوجه آنها گردد، باز زنده خواهند ماند.

مقصود امام صادق عليه السّلام در روايتى كه فرمود: «آيا خشنود نمى شويد جزو يك سوم باقى مانده باشيد؟»، همين است. در اين صورت، شمار دشمنان امام عليه السّلام در برابر ياران و هوادارانش كم خواهد شد و منظور ما از اينكه جنگ جهانى يكى از ضمانت هاى پيروزى آن حضرت مى باشد، همين است.

(3) پرسش دوم: شعله ور شدن آتش جنگى كه موجب از بين رفتن بيشتر انسان ها مى شود، به اين معناست كه تمامى نشانه هاى تمدن بشرى از جمله متخصّصان در شاخه هاى مختلف علوم از ميان مى روند. پس ديگر چه چيزى از مدنيت و پيشرفت براى دوران پس از ظهور باقى خواهد ماند؟ و چگونه بدون اينها بشر به رفاه و آسايش مى رسد؟

ص: 294

پاسخ: دستاوردهاى دنياى مدرن كه مى تواند براى دوران پس از ظهور مفيد واقع گردد، ساختمان ها، خيابان ها، پل ها و مانند آن نيست بلكه مهم تر از اينها، كارخانه هاى عظيم و آزمايشگاه هاى تحقيقاتى و كارشناسان و منابع و مدارك و اسناد تخصصى است. بالاترين دستاورد غربى ها در خدمت رسانى به مردم همين هاست. و مى توان گفت عمدۀ اين دستاوردها تا پايان جنگ سالم مى ماند زيرا اساسا آنچه در جنگ ها مورد هدف قرار مى گيرد، نيروهاى نظامى، سلاح ها و كارخانجات سازنده آنها، پايتخت ها و شهرهاى بزرگ، پادگان ها و مانند آنهاست و معمولا به كارخانجات صنايع غير نظامى حمله نمى شود.

از كارشناسان و متخصصان ديگر كشورها به گمان قوى كسى باقى نخواهد ماند و در اين صورت مراكز تحقيقاتى و صنايع از ادامه فعاليت بازمى مانند. اما نبايد فراموش كرد شمار كارشناسان و متخصصان در كشورهاى كوچك رو به افزايش است و همچنين اسناد و منابع علمى و تكنولوژيك حفاظت شده پس از جنگ، اين فرصت را براى انسان ها فراهم مى آورد تا به تربيت كارشناسان اقدام ورزند.

در اين صورت، اگر چه كشتار هولناكى رخ مى دهد اما موجب وارد آمدن ضرر جبران ناپذير در بخش هاى علمى - صنعتى نمى گردد و از اين رو امكان بهره بردارى از آن ها در دوران پس از ظهور وجود خواهد شد.

(2) پرسش سوم: اگر ضامن اصلى پيروزى را وقوع جنگى جهانى بدانيم و از طرفى تا زمان ظهور نيز چنين جنگى در نگيرد، آيا امام عليه السّلام پيروز خواهد شد؟

پاسخ نخست: چون واقعۀ ظهور را كه به تشكيل دولت عدل جهانى مى انجامد بالاترين هدف بشرى مى دانيم، بر اين باوريم كه خداوند بزرگ هر آنچه را كه براى نيل به اين مقصود لازم است از راه هاى طبيعى فراهم خواهد آورد و در غير اين صورت از راه اعجاز اين مهم را به انجام خواهد رسانيد.

بدين ترتيب مى توان استدلال كرد كه امام عليه السّلام پيروز قطعى اين ميدان است و دولت عدل جهانى به دست با كفايتش بنيانگذارى مى شود؛ چه جنگى جهانى پيش از ظهور رخ دهد و چه ندهد.

پاسخ دوم: هرگاه جنگى جهانى در نگيرد، اين ضمانت منتفى مى گردد اما ديگر ضمانت هاى پيروزى به صورتى كاملا تأثيرگذار به جاى خود باقى است.

پاسخ سوم: امام مهدى عليه السّلام با توانمندى هاى فراوانى كه در رهبرى و فرماندهى از او سراغ داريم و پيش از اين نيز بارها به آن اشاره كرديم، خواهد توانست با طراحى و سازماندهى نبردى فرهنگى و نظامى در دنياى آشوب زده و آكنده از ستم و لجام گسيختگى، هر مانعى را از سر راه بردارد. چون ما در عصر پيش از ظهور به سر مى بريم، نمى توانيم عمق و ژرفاى آن طرح و روش ها را دريابيم و ناچار بايد اين درك و دريافت را به عصر پس از ظهور وانهيم.

ص: 295

پرسش چهارم: حديثى را پيش از اين از امير المؤمنين عليه السّلام به نقل از حضرت صادق عليه السّلام آورديم كه: لا يزال الناس ينقصون حتى لا يقال: «اللّه» از اين سخن استفاده مى شود اين كاستى در تعداد مردم نيست، بلكه در ايمان آنهاست تا جايى كه از نظر عقيدتى به انكار پروردگار مى رسند؛ اين كژى و انحراف به دنبال آزمايش ها و ابتلائات و هنگامى كه زمين از ستم و جور لبريز گرديد، چهره مى نمايد. آيا مى توان از اين روايت برداشت نمود كه كاستى ياد شده در ديگر روايات، به معنى نقص و كاستى در ايمان انسان هاست؟

پاسخ: مقصود از كاستى در روايات ديگر، به طور كاملا روشن، كم شدن تعداد افراد بشر است و اين روايت، آن قدر روشن نيست كه بتواند قرينه اى براى فهم ساير روايات باشد؛ زيرا احتمال دارد اين روايت تنها در صدد بيان نقصان و كاستى ايمان باشد و يا مراد آن، كاستى در ايمان و تعداد انسان ها با هم باشد و چون اين هر دو احتمال مى رود، نمى توان آن را قرينه اى قابل اتكا براى تفسير ساير روايات دانست.

(2)

ضمانت سوم: پديدار شدن گروهى از اخلاص گزاران آزموده كه در شمار و شايستگى براى مأموريت مقدس فتح جهان و عملى ساختن هدف برين الهى از آفرينش، كافى باشند.
اشاره

اينكه خداوند بزرگ با چه طرح و برنامه اى اينان را در درازناى تاريخى صدر اسلام تا ظهور، به عرصه وجود مى آورد و همچنين شمار آنها و نام هايشان و ديگر جزئيات مربوط به آنها را پيشتر دانستيم.

در اينجا مى خواهيم به ديگر خصايص و ويژگى هاى آن جماعت نامدار بپردازيم. با شناخت ايمان، شجاعت و ارادت و اطاعت آنها از پيشواى محبوبشان، روشن مى گردد كه آنها لياقت و كفايت لازم براى فتح جهان را داشته و اين ويژگى هاى بى نظير، خود ضمانتى اساسى براى موفقيت انقلاب جهانى است.

(3) در اين باره پيرامون چند محور به بحث و بررسى مى پردازيم:

محور نخست: تجربه ميدان هاى جنگ ثابت كرده است
اشاره

اگر نيروى انسانى درگير در جنگ، داراى صفات و خصوصيات ويژه اى نباشد، نمى توان از آن انتظار پيروزى سريعى را داشت. در اينجا به طور خلاصه به آن ويژگى ها اشاره مى شود:

الف) باور به هدف.

هر ارتشى كه به هدف خويش آگاهى و باور بيشترى داشته باشد، به موفقيت نزديك تر است؛ در غير اين صورت مانند چهارپايانى هستند كه به سوى ميدان مرگ رانده مى شوند.

ب) مسئوليت پذيرى.

هر قدر مسئوليت پذيرى و پاكبازى يك رزمنده بيشتر باشد، ناگزير وى در فداكارى و جانفشانى، پيشگام بوده و رنج و سختى ها را با صبر و بردبارى بيشترى تحمل خواهد كرد. هر چه اين ويژگى در سربازان عمق و ژرفاى بيشترى يابد، پيروزى آنها نزديك تر مى شود.

ولى اگر نيروهاى رزمنده به مسئوليت خويش آگاه نبوده و صميمانه در خدمت هدف نباشند،

ص: 296

بلكه تنها به منافع خويش بينديشند، به سختى مى توان آنها را پيروز ميدان جنگ دانست. چنين سربازى به اجبار عازم صحنه نبرد مى شود، چه در غير اين صورت در دادگاه نظامى، به مرگ محكوم مى گردد. از اين رو او بين بد و بدتر، بد را انتخاب كرده به صحنه كارزار مى رود بدان اميد كه زنده بماند و روزى به پشت جبهه بازگردد.

چنين نيروى نظامى اى، هر زمان بداند كه رها كردن جنگ و ترك سنگر مجازات اعدام را به دنبال ندارد، بى درنگ يا فرار كرده و يا خود را اسير دشمن مى سازد. چنين فردى حتى در برابر دريافت پول و امكانات از دشمن، به جاسوسى و اعمال خرابكارانه در جبهه خودى دست خواهد زد.

هر چه آگاهى و پاكبازى در ميان نيروهاى نظامى بالا رود و هر قدر بر شمار چنين سربازانى افزوده گردد، احتمال پيروزى بيشتر مى شود.

ج) باور عميق به فرمانده و توانايى هاى او موجب پيروى كامل سربازان از او مى گردد.

اين فرمانبرى نه تنها كوركورانه نيست بلكه اگر سربازى به مسئوليت هاى خويش واقف باشد، اطاعتى آگاهانه و هدفمند به حساب مى آيد.

ولى اگر سربازان از دستورها سرپيچى نمايند و دربارۀ تصميمات نظامى با فرمانده به مناقشه برخيزند، ناگزير فرصت پيروزى از كف مى رود.

د) كاردانى و خبرگى فرمانده در مأموريت هايى كه به او سپرده مى شود،

موجب مى گردد تا نيروهايش گرفتار ترفندهاى دشمن نشوند.

آيا اين ويژگى ها در سپاه مكتبى، خالص و سرافراز امام مهدى عليه السّلام وجود دارد؟ در محور بعدى مى كوشيم با بر شمردن خصوصيات آنها، به اين پرسش پاسخى در خور دهيم.

(2)

محور دوم: دربارۀ ويژگى هاى ياران امام عليه السّلام،

روايات بسيارى نقل گرديده است كه در اينجا به ذكر نمونه هايى از آن بسنده مى نماييم:

قندوزى از ابو بصير نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

ما كان قول لوط عليه السّلام لقومه: «لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ» (1) إلاّ تمنّيا لقوّة المهدى و شدّة أصحابه، و هم الركن الشديد فإنّ الرجل منهم يعطى قوّة اربعين رجلا و إنّ قلب رجل منهم أشدّ من زبر الحديد، لو مرّوا بالجبال لتدكدكت، لا يكفّون سيوفهم حتّى يرضى اللّه عزّ و جلّ.(2)

سخن لوط [پيامبر] عليه السّلام كه به قومش گفت: «اى كاش در برابر شما قدرتى مى داشتم يا به تكيه گاهى استوار پناه مى بردم»، جز آرزوى قدرت امام مهدى عليه السّلام و سر سختى ياران او كه ركن شديد هستند نبود، زيرا به هر يك از آنها نيروى چهل تن داده مى شود، و قلب هر كدام

ص: 297


1- . سورۀ هود (11)، آيۀ 80.
2- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 509.

سخت تر از پارۀ آهن است. اگر بر كوه ها بگذرند متلاشى گردد. آنان شمشيرهاى خود را از پيكار بازنمى دارند، تا كه خداوند از آنها خشنود گردد.

همو از ابو نعيم نقل كرده است كه حضرت امام باقر عليه السّلام فرمود:

إنّ اللّه يلقى فى قلوب محبّينا و أتباعنا الرعب، فإذا قام قائمنا المهدى عليه السّلام، كان الرجل من محبّينا أجرأ من سيف و أمضى من سنان.(1)

خداوند در دل هاى دوستداران و پيروان ما چنان هيبتى قرار مى دهد كه وقتى قائم، مهدى عليه السّلام ظهور نمايد، هر كدام از شمشير برنده تر و از نيزه تيزترند.

(2) سيوطى از نعيم بن حماد روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

يظهر المهدى بمكّة عند العشاء... فيظهر فى ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا عدد أهل بدر على غير ميعاد قزعا كقزع الخريف... فيلقى اللّه محبّته فى صدور الناس، فيصير مع قوم أسد بالنهار و رهبان بالليل.(2)

مهدى شبانگاه در مكه ظهور مى كند... او در بين سيصد و سيزده مرد كه به تعداد جنگجويان بدر هستند حضور مى يابد [كه گرد آمدن آنها] بدون قرار قبلى هم چون به هم پيوستن ابرهاى پاييزى است... پس خداوند محبت او را به دل مردم مى اندازد. او همراه گروهى مى شود كه زاهدان شب و شيران روزند.

(3) همو از حسن بن سفيان و ثوبان روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

تجيء الرايات السود من قبل المشرق كأنّ قلوبهم زبر الحديد...(3)

[صاحبان] پرچم هاى سياه از سوى مشرق مى آيند؛ گويى دل هايشان پاره هاى فولاد است.

(4) نعمانى به سند خود از ابان بن تغلب نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام در سخنى پيرامون امام مهدى عليه السّلام از پرچم او ياد كرد و فرمود:

فإذا هزّها لم يبق مؤمن إلاّ صار قلبه أشدّ من زبر الحديد، و أعطى قوّة أربعين رجلا.(4)

پس وقتى آن را بر افراشته سازد، مؤمنى نمى ماند جز آن كه دلش استوارتر از پاره هاى فولاد گردد و نيروى چهل مرد را يابد.

(5) طبرسى، صدوق و راوندى همگى از ابو الجارود نقل كرده اند كه امام باقر عليه السّلام از پدرانش روايت كرد كه امير المؤمنين عليه السّلام بر بالاى منبر چنين فرمود:

يخرج رجل من ولدى فى آخر الزمان... فإذا هزّ رايته أضاء لها ما بين المشرق و المغرب. و وضع يده على رءوس العباد، فلا يبقى مؤمن إلاّ صار قلبه أشدّ من زبر الحديد و أعطاه اللّه7.

ص: 298


1- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 538.
2- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 144 و 145.
3- . همان؛ ص 133.
4- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 167.

عزّ و جلّ قوّة أربعين رجلا...(1)

مردى از فرزندان من در آخر الزمان ظهور مى كند... پس آنگاه كه پرچمش را بر افرازد، شرق و غرب زمين روشن گردد. دست بر سر بندگان نهد؛ در نتيجه مؤمنى باقى نمى ماند جز آن كه دلش محكم تر از پاره هاى فولاد مى شود و خداوند نيروى چهل مرد را به او مى بخشد.

ابن طاووس از ابن رزين غافقى روايت كرده كه او از امام على عليه السّلام شنيده است كه:

يخرج المهدى فى اثنى عشر ألفا إن قلّوا، و خمسة عشر ألفا إن كثروا. و يسير الرعب بين يديه، لا يلقاه عدوّ إلاّ هزمهم بإذن اللّه. شعارهم: أمت أمت، لا يبالون فى اللّه لومة لائم...(2)

مهدى در ميان دست كم دوازده هزار و حد اكثر پانزده هزار نفر [از مكه] بيرون مى رود. ترس از او پيشاپيش خودش مى تازد؛ به دشمنى نمى رسد مگر آن كه به اذن خداوند شكستش مى دهد. شعارشان بميران بميران است و در راه خدا به سرزنش ها بى اعتنايند.

(2) مجلسى به سند خود كه آن را به فضيل بن يسار مى رساند از امام صادق عليه السّلام چنين نقل كرده است:

و رجال كأنّ قلوبهم زبر الحديد، لا يشوبها شكّ فى ذات اللّه، أشدّ من الحجر، لو حملوا على الجبال لأزالوها، لا يقصدون براياتهم بلدة إلاّ أخربوها، كأنّ على خيولهم العقبان.

يتمسّحون بسرج الإمام عليه السّلام يطلبون بذلك البركة و يحفون به يقونه بأنفسهم فى الحروب و يكفونه ما يريد. فيهم رجال لا ينامون الليل، لهم دوىّ فى صلاتهم كدوىّ النحل، يبيتون قياما على أطرافهم و يصبحون على خيولهم، رهبان بالليل ليوث بالنهار. هم أطوع له من الأمة لسيّدها؛ كالمصابيح، كأنّ قلوبهم القناديل و هم من خشية اللّه مشفقون.

يدعون بالشهادة، و يتمنّون أن يقتلوا فى سبيل اللّه. شعارهم: يا لثارات الحسين عليه السّلام. إذا ساروا سار الرعب أمامهم مسيرة شهر. يمشون إلى المولى إرسالا. بهم ينصر اللّه إمام الحقّ.(3)

ياران مهدى، مردانى اند پولاد دل، و همۀ وجودشان يقين به خدا، مردانى سخت تر از صخره ها. اگر به كوه ها روى آرند، آن را از جاى بركنند. پرچم پيروزمند آنان به هر شهرى روى نهد، آنجا را به سقوط وادار سازد. گويى آن مردان عقابان تيز چنگالند كه بر مركب ها سوار شده اند. براى تبرك، دست خود را به زين اسب امام مى كشند و بدينسان تبرك مى طلبند.

آنان او را در ميان مى گيرند و جان خويش را در جنگ ها پناه او مى سازند و هر چه را اشاره كند با جان و دل انجام مى دهند. در ميانشان مردانى اند كه شب هنگام نخوابند و زمزمه قرآن وص.

ص: 299


1- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 435 و الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى) و نيز الراوندى، سعيد بن هبة اللّه، همان؛ ص 195.
2- . ابن طاووس، على بن موسى، همان؛ ص 52.
3- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص.

مناجات خويش، چون صداى زنبوران عسل، در هم اندازند و تا بامداد به عبادت خدا بايستند و بامدادان سوار بر مركب ها باشند. آنان زاهدان شب و شيران روزند، و آنانند گوش به فرمان امام خويش و چون مشعل هاى فروزانند و دل هاى منور آنان بسان قنديل هاى نور در سينه هايشان آويخته است. اين مردان تنها از خدا مى ترسند و فرياد «لا اله الاّ اللّه» آنان بلند است و همواره در آرزوى شهادت و كشته شدن در راه خدايند. شعار آنان: «بياييد به طلب خون حسين» مى باشد. به هر سو روى آورند، ترس از آنان، پيشاپيش در دل مردمان افتد [و تاب مقاومت از همه بگيرد]. اين خداجويان، دسته دسته، به سوى خداوند (يا امام خويش) روى مى آورند و خدا به دست آنان امام حق را يارى مى كند.

بجاست در اينجا عباراتى را كه مسلم و ديگران دربارۀ ويژگى هاى ياران امام مهدى عليه السّلام آورده اند، دوباره مرور نماييم: «بهترين سواران روى زمين در آن روزگارند»، «مردانى اند كه خدا را به شايستگى مى شناسند»، «صاحبان پرچم هايند»، «آنها فقيهان، قاضيان و حاكمان دولت حق اند» و...

(2)

محور سوم: درجات ايمانى آنها

در روايات خوانديم: «آنان در راه خدا از ملامت ملامتگران نمى انديشند»، «هرگز شك به خدا در دلشان راه ندارد»، «زاهدان شب اند»، «شب ها نمى خوابند و زمزمه دعا و نمازشان هم چون صداى زنبورهاى عسل است»، «شب را بيدار مى مانند و به راز و نياز با پروردگار مى پردازند»، «مردانى اند كه خداوند را به شايستگى مى شناسند.»

چنين ايمان سترگ و پولادينى است كه دربارۀ آن در قرآن كريم مى خوانيم:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ .(1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هر كس از شما از دين خود برگردد، به زودى خدا گروهى [ديگر] را مى آورد كه آنان را دوست مى دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند. [اينان] با مؤمنان، فروتن، [و] بر كافران سرافرازند. در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى ترسند. اين فضل خداست؛ آن را به هر كه بخواهد مى دهد.

(3) هرگاه از منظر برنامه كلى الهى به تفسير اين آيه بپردازيم، به نتايج زير خواهيم رسيد:

مخاطبان اين آيه، مؤمنانى هستند كه با از سر گذراندن مراحل امتحان و آزمايش به دو دسته تقسيم مى شوند: دسته اى كه در نتيجه شكست در آزمون هاى زندگى و واكنش هاى ناشايست و غير مؤمنانه در برابر رويدادها، از دين خود برگشته و مرتدّ مى شوند.

دسته ديگر پيروزشدگان در آزمايش هاى الهى هستند كه خداوند درباره شان فرمود: «به زودى

ص: 300


1- . سورۀ المائده (5)، آيۀ 54.

خدا گروهى [ديگر] را مى آورد كه آنان را دوست مى دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند.» طبق برنامه كلى الهى، اين گروه همان كسانى اند كه خداوند براى يارى امام مهدى عليه السّلام ذخيره كرده است. نيك بنگريد كه در قرآن كريم چه توجه و عنايت ويژه اى به اين جماعت كمال يافته و عدالت گرا شده است!

آنها «با مؤمنان، فروتن هستند» زيرا به اصل برادرى مؤمنان با يكديگر آگاهند و «بر كافران برترى دارند و سرفرازند»؛ منحرفان و مرتدان، همگى كافرند و در امتحان الهى شكست خورده اند.

«[مؤمنان] در راه خدا جهاد مى كنند» تا آن كه دولت عدل جهانى را بنيان گذارند. آنها «از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى ترسند» زيرا از آنها كارهايى سر مى زند كه مخالف مصالح انحراف پيشگان و موجب خشم كافران مى باشد. اساسا توفيق آنها در خروج پيروزمندانه از گردونه آزمايش ها، نتيجه همين فداكارى و از خودگذشتگى هايى است كه در طول زندگى از خود نشان داده اند؛ تا آنجا كه دغدغه و انگيزه اى جز عدالت و هدايت نداشته و گوش خود را بر موج سرزنش ها و ملامت ها بسته اند. وقتى شيوه و رسم زندگى اينان در روزگار فتنه ها چنين است، پس چرا در ركاب امام و پيشواى خود براى دستيابى به آن هدف و الا و عدالت محور چنين نباشند؟!

(2) اين موفقيت در امتحانات زندگى به هر ميزان كه باشد «فضل خداست كه به هر كه خواهد مى دهد» فضلى كه خاستگاه آن اراده و خواست خود انسان مؤمن است. آنگاه كه خداوند سلامت و حسن نيت و اخلاص را در وجود انسان مؤمن ببيند، اين فضل را ارزانى او مى دارد (ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ) ؛ پس خاستگاه اين فضل، اراده و خواست درونى انسان مؤمن است نه امرى جبرى و بيرونى. بر اين ايمان، دو ويژگى به هم پيوسته مترتب مى گردد:

1 - شجاعت در اجراى فرمان ها و احكام خداوند.

2 - پرستش پروردگار و شب زنده دارى.

تعبير روايى «زاهدان شب و شيران روز» اشاره به اين ويژگى دارد.

(3)

محور چهارم: عبادت پروردگار

عبادت در مفهوم خاص آن، ويژگى روشنى است كه دلالت بر ايمان فرد دارد؛ از سوى ديگر هر قدر بر ايمان فرد افزوده گردد، شوق و رغبتش براى عبادت پروردگار نيز افزون مى گردد. چنين شخصى فارغ از خستگى و رنجى كه در روز متحمل مى شود و تلاش و كوشش هايى كه در آن به كار مى بندد، شبانگاه بر سجاده عبادت و مناجات با خداوند نشسته، از او طلب يارى و مدد مى نمايد.

پرستشى اين چنين، تنها ويژۀ برخى از اصحاب حضرت مى باشد. هم چنان كه در روايت مى خوانيم:

«در ميان آنها مردانى اند كه شب را نمى خوابند مگر اندكى...». به طور معمول همه ياران حضرت پيش از ظهور شب خيز و اهل تهجدند اما پس از واقعه ظهور و آغاز جهاد مقدس، آن ياوران از جان گذشته چون در طول روز همه توش وتوان خويش را به كار مى گيرند، براى بازسازى نيروى بدنى

ص: 301

خويش بخشى از شب را به استراحت مى پردازند. بدين ترتيب بيشتر آنها همۀ شب را به خلوت گزينى با پروردگار بزرگ اختصاص نمى دهند.

مى توان گفت اصحاب خاص حضرت كه به رتبه بالايى در اخلاص گزارى نايل گرديده اند عرفان و حماسه را توأمان دارند؛ «زاهدان شب اند و شيران روز»؛ اما ساير افراد سپاه، تنها به انجام جهاد كه در شريعت اسلامى واجب گرديده است، اقدام مى ورزند و به دليل خستگى جسمانى، تهجد شبانه را كه امرى مستحب است ترك مى نمايند. آنان به چنان درجه اى از ايمان نرسيده اند كه با وجود خستگى بدنى، نشاط كافى براى عبادت پروردگار داشته باشند. از اين رو ياران امام مهدى عليه السّلام به دو گروه: شب زنده داران و جز آنها تقسيم مى شوند؛ هم چنان كه خداوند مى فرمايد:

إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ .(1)

در حقيقت پروردگارت مى داند كه تو و گروهى از كسانى كه با تواند، نزديك به دوم سوم از شب يا نصف آن يا يك سوم آن را [به نماز] برمى خيزيد.

گفتنى است كه اين آيه مكى مى باشد و مسلمانانى كه در آن زمان در مكه مى زيسته اند، همگى اهل تهجّد و عبادت شبانه نبوده اند و تنها پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به همراه جمعى از آنان به تهجد و راز و نياز شبانه برمى خاسته است. حال آن كه همه ايمان آورندگان آن دوره، با شجاعت و پايدارى مثال زدنى در برابر آزار و فشار قريشيان ايستاده بودند.

حضرت ولى عصر عليه السّلام نيز به همراه گروهى از يارانش، اهل شب خيزى و خلوت سحرگاهى اند؛ هر چند همگى ياران آن حضرت، با شجاعت تمام به جهاد مقدّس دست خواهند زد و در راه خدا از سرزنش ملامتگران نمى انديشند.

(2)

محور پنجم: شجاعت آنها

آنها همان «تكيه گاه سخت و محكمى» هستند كه لوط پيامبر آرزوى آنها را داشت تا به مدد و ياريشان بر كافران و منحرفان قومش پيروز گردد؛ آنها دلى دارند هم چون پاره هاى فولاد، هر كدامشان برنده تر از شمشير و تيزتر از نيزه اند، هر يك از آنها نيروى چهل مرد را دارد، اگر پاى بر كوه ها بگذارند، ويرانش سازند، آرزوى شهادت در راه خدا را دارند و... بسيارى از اين ويژگى ها در روايات آمده است. تشبيه دل هاى آنان به فولاد، براى تأكيد بر سترگى شجاعت و جسارت آنهاست و مراد از دل در اينجا، وجدان و انديشه آدمى است.

(3) اينكه در روايات آمده هر كدام از آنها نيروى چهل مرد را دارد، منظور از عدد چهل، رقمى تقريبى است و مفهوم روايت آن است كه حاصل و برآيند فعاليت و تأثيرگذارى يك نفر از اصحاب امام موعود عليه السّلام برابر است با برآيند فعاليت گروهى تقريبا چهل نفره از مردان. به نظر مى رسد مزيت اين چهل نفر، تنها در جسارت و شجاعت آنها باشد وگرنه بى ترديد، قدر و ارزش يك نفر از ياران

ص: 302


1- . سورۀ المزمل (73)، آيۀ 20.

حضرت بقية اللّه عليه السّلام بسيار بيشتر است از همه بى مايگان و سست عنصران، هر چند شمارشان به ده ها ميليون برسد.

اين شجاعت كم نظير و روحيه صخره سان، آنان را در گشودن دروازه هاى جهان و تأسيس دولت عدل و تغيير مسير تاريخ يارى خواهد نمود و آنها را موفق خواهد ساخت با دستان نيرومند خود بر تاريخ تباهى و بيدادگرى نقطه پايان نهند.

همان طور كه در روانشناسى ثابت شده، انسان در شرايطى خاص قادر است بسيار بيشتر از زمانى كه در حالت معمولى به سر مى برد، كار انجام دهد و در عين حال احساس خستگى هم ننمايد و در پايان خود او از كارى كه انجام داده شگفت زده شود.

مثل افرادى كه در شورش هاى خيابانى با جسارت تمام، هر چه را به دستشان مى رسد به هم ريخته و از بين مى برند.

يا مانند شخص حج گزارى كه چنان خالصانه غرق در مناسك مى شود كه احساس خستگى نمى كند؛ و آنگاه كه از اعمال عبادى فارغ گرديد احساس خشنودى و آرامش مى نمايد؛ بسيارى از حاجيان چنين تجربه اى دارند.

(2) پس وقتى كارى با شور و هيجان توأم شود، دستاوردهاى آن روشن تر و اثرگذاريش بيشتر خواهد بود؛ به همين دليل و دلايل ديگر، بيشتر ياران امام عليه السّلام، جوان مى باشند و چرا چنين نباشند در حالى كه حق را با عمق جان خويش دريافته و خالصانه به پيشواى خود ايمان آورده اند؛ از اين رو طبيعى است كه در نهان هر كدام از آنها، نيروى ده ها نفر مرد وجود داشته باشد.

از اينجا معلوم مى شود كه داشتن قدرت چهل مرد، عطيه اى الهى است كه به شيوه اى طبيعى و نه اعجازى ارزانى آنها مى شود؛ زيرا پيشتر گفتيم نفس انسان در شرايط ويژه و تحت تربيت صحيح، شايستگى آن را دارد كه به اين كمال و رشد دست يابد.

(3) اين شجاعت كم نظير، تنها مخصوص سربازان سپاه مهدوى نيست بلكه همه مؤمنان را - كه آنها نيز به نوعى سرباز حضرت ولى عصر عليه السّلام به شمار مى روند - در بر مى گيرد. از همين روست كه در روايات مى خوانيم: «مؤمنى نمى ماند جز آن كه دلش محكم تر از پاره هاى فولاد مى گردد و خداوند نيروى چهل مرد را به او عطا مى فرمايد» از اين عبارت برداشت مى شود كه شجاعت، ويژگى همه آنهاست و در هيچ روايتى، اين ويژگى از ديگر مؤمنان سلب نشده است. البته چنين شجاعت مؤمنانه اى، متناسب با ايمان افراد است؛ هر قدر ايمان فرد افزون تر، شجاعتش بيشتر و به عكس.

معلوم است كه هر قدر ايمان و اخلاص فرد به هدفش بيشتر باشد، جرأت و جسارت و فداكارى اش افزون تر مى شود.

(4) بدين ترتيب مى توان گفت ياران خاص حضرت بقية اللّه عليه السّلام كه فرماندهان و حاكمان دوران پس از ظهورند، شجاع تر، نيرومندتر و با عزم و اراده تر از ديگرانند؛ هر چند همه ويژگى هاى ياد شده در

ص: 303

روايات، تمامى مؤمنان را شامل مى شود ولى با اين وجود، اصحاب خاص امام عليه السّلام در اين اوصاف از ديگران سر آمد و برترند.

محور ششم: اطاعت و فرمانبرى آنها از امام عليه السّلام

ياران امام مهدى عليه السّلام با تمام وجود ايشان را باور دارند و شجاعت و جرأت والاى خود را در راه پيروى از آن بزرگوار، در طبق اخلاص مى نهند. دربارۀ آنها گفته شده است: «رعب و وحشت از آنها، با مسافت يك ماه جلوتر از خودشان پيش مى رود» و «شمشيرهاى خود را از پيكار بازنمى دارند» دقيقا همين اوصاف درباره خود حضرت بقية اللّه عليه السّلام هم وارد شده است. چون اقدام امام عليه السّلام و آنها يكى است و هر دو شيوه اى واحد و هدفى يگانه دارند. چه بگويى: فرمانده شهر را فتح كرد. و چه بگويى: لشكر شهر را فتح كرد. هر دو درست مى باشد زيرا هدايت و آموزش نيروها به دست فرمانده و انجام عمليات به عهده نيروهاى آن لشكر است.

(2) پيشتر از بحار الانوار نقل كرديم كه آنها: «دست بر زين اسب امام عليه السّلام مى كشند و تبرك مى جويند و به هنگام نبرد [پروانه وار] امام عليه السّلام را در ميان گرفته، محافظت مى كنند و هر چه ايشان اراده فرمايد [به طور كامل] برآورده مى سازند... در برابر فرمان او از بنده مطيع، مطيع ترند.»

دست كشيدن به زين اسب امام عليه السّلام، كنايه از نهايت دوستى و علاقه است به طورى كه مى انديشند دست كشيدن به جايى كه او دست كشيده، موجب بركت مى گردد. همواره بين هر دوست و دلداده اى چنين رسمى برقرار است. اگر از دوستى مهربان، شاخه گلى به دستت رسد، نگاهش كرده، مى بويى و مى بوسى و از اين كه اين شاخه گل در دستان او نيز بوده است، حسّى غريب و شورانگيز در وجودت پديد مى آيد. دست كشيدن بر زين را نمى توان به معناى حقيقى اش پذيرفت زيرا ممكن است امام عليه السّلام پس از ظهور شريفش سوار بر اسب نشده بلكه از وسايل نقليه مدرن و متناسب با آن زمان استفاده نمايند.

(3) در اين روايت آمده است «هنگام نبرد، امام عليه السّلام را در ميان گرفته، محافظت مى نمايند» در زمان هاى قديم و در عصر صدور اين روايت، براى پاسدارى از جان فرمانده كافى بود كه سربازانش با نيزه و شمشير گرداگرد خيمه او حلقه زنند؛ ولى اكنون چنين هدفى با حفظ امنيت زمينى، هوايى و دريايى و با به كارگيرى سلاح هايى هم چون تانك و توپ و هواپيماى جنگنده برآورده شدنى است.

شايد هم مراد از اين روايت آن باشد كه آنان گرد امام عليه السّلام حلقه مى زنند تا از دانش او بهره ببرند و در عين حال در جنگ ها نيز از جان شريفش پاسدارى نموده و به گاه ضرورت جان خويش را فداى او سازند.

(4)

محور هفتم: شعار آنها

در اين روايات و ديگر روايات به شعارهاى ياران امام مهدى عليه السّلام نيز پرداخته شده است. هر چند اين بحث ارتباط مستقيمى با موضوع اين فصل ندارد ولى تا حدودى به آن مى پردازيم.

ص: 304

پيش از اين آورديم كه ابن طاووس نقل كرده است كه شعار آنها: «أمت، أمت» (بميران، بميران) مى باشد. و مجلسى نيز در بحار الانوار آورده است كه شعارشان: «يا لثارات الحسين» است.

ابن قولويه به سند خود از مالك جهنى نقل كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

من زار الحسين يوم عاشوراء من المحرّم... قلت: فكيف يعزّى بعضهم بعضا قال: يقولون:

عظّم اللّه أجورنا بمصابنا بالحسين عليه السلام و جعلنا و إيّاكم من الطالبين بثأره مع وليّه الإمام المهدى من آل محمّد عليه السّلام...(1)

هر كه در روز دهم محرم، حسين بن على عليه السّلام را زيارت كند... [سپس] گفتم: چگونه به يكديگر تعزيت بگويند؟ فرمود: بگويند: خداوند اجر و پاداش هاى ما را در سوگ ها براى حسين عليه السّلام قرار دهد و ما و شما را از خونخواهان و انتقام گيرندگان او به همراه وليّش امام مهدى عليه السّلام بگرداند.

در ادامه اين روايت، زيارت عاشوراى معروفه آمده است؛ همان زيارتى كه امام مهدى عليه السّلام در برخى روايات بر خواندن آن بسيار تأكيد نموده اند.(2) در بخشى از اين زيارت چنين مى خوانيم:

فأسأل اللّه الذي أكرم مقامك أن يكرمنى بك و يرزقنى طلب ثارك مع إمام منصور من آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله... و أن يرزقنى طلب ثاركم مع إمام مهدى ناطق لكم.(3)

از همان خدايى كه مقام تو را و الا گردانيد و مرا به پاس تو عزت بخشيد، خواستارم كه توفيق خونخواهى تو را همراه با امام پيروزمندى از خاندان محمّد صلّى اللّه عليه و آله به من عنايت فرمايد... و خون خواهى شما را در معيّت امام راه يافته، آشكار، و گوياى بر حقى از شما، براى من كرامت كند.

(2) مراد از شعار مى تواند يكى از دو مفهوم زير باشد:

1 - كلمات و جملاتى كه براى برانگيختن روح حماسه و جنگاورى در سربازان سر داده مى شود.

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و يارانش در جنگ هاى خود، شعارهايى سر مى دادند. شعار آنها در جنگ بدر: «يا منصور أمت»(4) (اى پيروز، بميران) و در جنگ بنى الملوح: «أمت أمت»(5) بوده است.

2 - كلمات و عباراتى كه براى فرهنگ سازى در ميان مردم رواج داده مى شود و بيانگر مفهوم و هدفى معين است. در عصر ما شعار چنين مفهومى دارد.

(3) مراد از شعارهايى كه در روايات بالا نقل شده، معناى نخست است زيرا تنها همين معنى در آن روزگار شناخته شده بوده است. شعار ياران حضرت بقية اللّه عليه السّلام نيز، شبيه شعار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است:ن.

ص: 305


1- . ابن قولويه، جعفر بن محمّد، كامل الزيارات، ص 175.
2- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 148.
3- . ابن قولويه، جعفر بن محمّد، همان؛ ص 176، 177.
4- . العاملى، الحسن بن الحر، همان؛ ج 2، ص 487.
5- . همان.

أمت أمت. در مورد شعار خونخواهى حضرت ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام، از روايت بحار الانوار استفاده مى شود كه شعار به معناى نخست است اما رواياتى كه پس از آن آورديم، اين شعار را به معناى دوم مى داند؛ يعنى خونخواهى امام حسين عليه السّلام هدفى اعلام شده و مفهومى فرهنگ ساز مى باشد. البته اين دو معنى، با يكديگر سازگارند زيرا مى توان آن شعار را به هر دو صورت به كار برد. در نگاه همه مسلمانان، امام حسين عليه السّلام مظلوم ترين رهبر اسلامى است؛ در نتيجه انتخاب شعار خونخواهى حسين عليه السّلام، از اين زاويه اهميت به سزايى دارد. علاوه بر اينكه نهضت حسينى و قيام مهدوى، يك هدف را پى مى گيرند: تلاش براى بر آمدن حق و سرنگونى باطل.

برخى از اين روايات سندى صحيح داشته و در چارچوب روش ما در اين كتاب، قابليت اثبات تاريخى را دارند.

ضمانت چهارم: چهارمين ضمانت براى پيروزى انقلاب جهانى مهدوى، عبارتست از ويژگى هاى خود آن حضرت
اشاره

هم چون: فرماندهى ممتاز و مقتدرانه، شجاعت و بى باكى، آگاهى از سنن و قوانين تاريخ و مانند اينها كه حاصل و نتيجه برنامه كلى الهى است و در روايات از آنها ياد شده است. مجموع اين شايستگى ها، از مهم ترين ضمانت ها براى پيروزى نهضت جهانى مهدوى مى باشد.

(2) اين سخن را پيرامون چند محور دنبال مى كنيم:

محور اول: ويژگى هاى شخص مهدى موعود عليه السّلام كه حاصل و نتيجه برنامه كلى الهى در دورۀ پيش از ظهور مى باشد.

نيازى نيست در اين مورد سخن را طولانى كنيم؛ زيرا در كتاب گذشته و نيز در اين كتاب به طور گسترده درباره آن بحث كرده ايم كه عمر طولانى و هم عصرى ايشان با جوامع بشرى در طول قرون پى درپى، ارتباط نزديك با امت اسلامى و به طور كلى همه بشريت، آگاهى از رنج ها و اميدهاى آنان و اقدام براى مصالح آنها، تأثير بسزايى در كمال يافتگى و ارتقاى درجه عصمت آن حضرت به بالاترين مراتب دارد زيرا تكامل و رشد معنوى، پايانى ندارد و فرد مى تواند به خواست پروردگار و به مدد عمل نيكش، تا ابد از پلكان معرفت و كمال بالا رود؛ در كتاب گذشته اين مطلب را به طور مستدل توضيح داده ايم.(1)

اين كمال يافتگى موجب مى گردد توانايى و باريك انديشى امام عليه السّلام در رهبرى جهانى، ژرف تر شود و او بتواند به شكلى ساده، سريع و گسترده تر، به اهداف خود دست يابد.

(3) مهم ترين نمونه هاى اين كمال يافتگى عبارتست از:

1 - نيروى عظيم او براى تحمل رنج ها و مصائب بزرگ؛ وقتى يارى دين و خشنودى پروردگار در گرو تحمل سختى هاى توانفرسا باشد، اين كار براى او شيرين و لذت بخش خواهد بود.

ص: 306


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 504 به بعد.

2 - نيروى اراده و روحيه بالايى كه در طول تاريخ بشر، بى نظير است.

3 - آگاهى از قوانين ويژه اى كه حاكم بر تاريخ، جامعه و انسان است به طورى كه اين فرصت را پيدا نمايد تا به شيوه اى كاملا نو و بى سابقه جوامع را دگرگون ساخته و مسير تاريخ را تغيير دهد.

اين موارد از او رهبرى بزرگ خواهد ساخت كه مى تواند همه جهان را فتح كند و هدف والاى الهى را در آن تحقق بخشد.

محور دوم: ويژگى هاى فردى آن بزرگوار در روايات

در اينجا سه دسته از روايات را مى آوريم كه به سنّ ظاهرى ايشان در هنگام ظهور، ويژگى هاى جسمانى و شجاعت و بى باكى ايشان پرداخته اند.

دسته اول: رواياتى كه ميزان عمر ظاهرى امام عليه السّلام را در هنگام ظهور بيان كرده اند.

گفتنى است از ديدگاه اماميه، عمر واقعى ايشان بسيار بيشتر از اين مقدار مى باشد.

(1) ابن صباغ از ابو أمامه باهلى نقل كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

المهدى من ولدى، ابن اربعين سنة...(2)

مهدى از [نسل] فرزندان من و چهل ساله است.

سفارينى همين حديث را به شيوه مرفوع، از طريق أبى امامه نقل كرده است.(2)

(3) سيوطى از نعيم بن حماد و او نيز از عبد اللّه بن حارث روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يخرج المهدى و هو ابن أربعين...(3)

مهدى قيام مى كند در حالى كه چهل سال دارد...

(4) نيز سيوطى از نعيم بن حماد و او هم از محمّد بن حمير نقل كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حديثى پيرامون امام مهدى عليه السّلام فرمود:

يجيء من الحجاز حتّى يستوى على منبر دمشق، و هو ابن ثمان عشرة سنة(4)

از حجاز به دمشق مى آيد و بر فراز منبر آن، مى نشيند در حالى كه [به نظر مى رسد] جوانى هجده ساله است.

(5) همچنين سيوطى از نعيم بن حماد و او نيز از على بن ابى طالب عليه السّلام در سخنى پيرامون حضرت بقية اللّه عليه السّلام، نقل كرده است:

يبعث و هو ما بين الثلاثين إلى الأربعين(5)

ص: 307


1- . السفارينى، لوائح الانوار البهية؛ ج 2، ص 70.
2- . ابن صباغ، على بن محمّد، همان؛ ص 217.
3- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 147.
4- . همان.
5- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 147.

[مهدى] ظهور مى كند در حالى كه [سن شريفش] بين سى تا چهل سال است.

شيخ صدوق به سند خود كه به ابا صلت هروى مى رسد، روايت كرده است:

قلت للرّضا عليه السّلام: ما علامة القائم عليه السّلام منكم إذا خرج؟ قال: علامته أن يكون شيخ السّنّ، شابّ المنظر، حتّى أنّ الناظر إليه ليحسبه ابن أربعين سنة أو دونها. و إنّ من علاماته أن لا يهرم بمرور الأيّام و اللّيالى حتّى يأتيه أجله.(1)

به حضرت رضا عليه السّلام عرض كردم: نشانۀ قائم شما [اهل بيت] به هنگام ظهور [ش] چيست؟ فرمود: نشانش آن است كه سنّى زياد [و در عين حال] چهره اى جوان دارد، آن چنان كه اگر كسى ببيندش گمان برد چهل سال يا كمتر سنّ دارد. همچنين از ديگر نشانه هاى او آنست كه با گذشت روزگار، پير نمى شود تا آنگاه كه رحلتش فرا رسد.

(2) نعمانى به سند خود از على بن ابو حمزه نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

لو قد قام القائم لأنكره الناس، لأنّه يرجع إليهم شابّا موفقا...(2)

قائم كه ظهور كند، مردم او را نخواهند شناخت؛ زيرا با چهره جوانى نورس به سوى آنها بازمى گردد.

(3) همچنين نعمانى در روايت ديگرى از آن حضرت آورده است:

و إنّ من أعظم البليّة أن يخرج إليهم صاحبهم شابّا و هم يحسبونه شيخا كبيرا.(3)

از بزرگترين آزمايش ها [براى مؤمنان]، آنست كه مولايشان (امام مهدى عليه السّلام) با سيمايى جوان ظهور خواهد كرد، حال آن كه پيش از آن، او را پيرمردى كهنسال مى پنداشتند.

(4) نيز نعمانى به سند خود از على بن عمر بن على بن الحسين روايت كرده است كه حضرت امام صادق عليه السّلام فرمود:

و يظهر فى صورة شابّ موفق ابن اثنى و ثلاثين سنة، حتّى ترجع عنه طائفة من الناس...(4)

با سيماى جوانى نورس و سى و دوساله ظهور خواهد فرمود، [و همين باعث مى شود كه] گروهى از مردم از او برگردند [و باورش نكنند]

(5) شيخ طوسى همين روايت را آورده است با اين تفاوت كه عمر مبارك حضرت را سى سال (ابن ثلاثين سنة) نقل كرده است.(5)

(6) شيخ طوسى از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده است:

ليس صاحب هذا الأمر من جاز الأربعين؛ صاحب هذا الأمر القوىّ المشمّر.(6)8.

ص: 308


1- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى)
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 99.
3- . همان.
4- . همان.
5- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 259.
6- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 258.

صاحب اين امر (امام موعود عليه السّلام) بيش از چهل سال ندارد، او نيرومندى است كه كمر همت بر بسته است.

نيز همو به سند خود از ابو بصير نقل كرده است كه امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود:

لو خرج القائم لقد أنكره الناس، يرجع إليهم شابّا موفقا؛ فلا يثبت عليه إلاّ كل مؤمن أخذ اللّه ميثاقه...(1)

قائم كه ظهور فرمايد، مردمان باورش نمى كنند [زيرا] او در سيماى جوانى نورس به سوى آنها بازمى گردد. كسى بر [يارى] او ثابت قدم نمى ماند جز مؤمنى كه خداوند از او پيمان ستانده است.

(2) طبرسى روايت كرده است: امام حسن مجتبى عليه السّلام در حديثى پيرامون حضرت ولى عصر عليه السّلام فرمود:

التاسع من ولد أخى الحسين، ابن سيّدة الإماء، يطيل اللّه عمره فى غيبته ثمّ يظهره بقدرته فى صورة شابّ دون أربعين سنة. ذلك ليعلم أنّ اللّه على كل شىء قدير.(2)

نهمين [امام] از فرزندان برادرم حسين مى باشد؛ [او] فرزند بانوى كنيزان است. خداوند عمر او را در غيبتش طولانى مى كند. آنگاه با قدرت خويش او را در سيماى جوانى كمتر از چهل سال ظاهر سازد تا بدانند كه خداوند بر هر چيزى تواناست.

(3) ابن طاووس در كتاب الفتن به سندش از زكريا و او نيز از كعب نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

المهدى اسمه اسمي و يخرج و هو ابن إحدى و خمسين...

مهدى همنام من است؛ هنگامى كه ظهور كند، [مردى] پنجاه و يك ساله است.

(4) دسته دوم: اخبارى كه به ويژگى هاى جسمانى امام عليه السّلام به هنگام ظهور مى پردازد. در اينجا نمونه هايى از آنها را مى آوريم:

(5) ابو داود به سند خود از ابو سعيد خدرى نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين فرمود:

المهديّ منّى، أجلى الجبهة، أقنى الأنف، يملأ الأرض قسطا و عدلا، كما ملئت ظلما و جورا...(3)

مهدى از من است. پيشانى باز و نورانى، و بينى كشيده و باريكى دارد. زمين را از عدل و داد مى آكند همان طور كه از بيداد و ستم لبريز شده باشد.

(6) ابن صباغ از ابو أمامة باهلى روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سخنى پيرامون مهدى موعود عليه السّلام فرمود:2.

ص: 309


1- . همان؛ ص 259.
2- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 401.
3- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 422.

كأنّ وجهه كوكب درّى، فى خدّه الأيمن خال أسود، عليه عبايتان قطوانيتان، كأنّه من رجال بنى إسرائيل...(1)

چهره اش، ستاره اى درخشان است. بر گونۀ راست او خالى سياه است. بر دوش او دو عباست از قطوان (محلى در كوفه و سمرقند) و گويى [در تناسب اندام] از مردان بنى اسرائيل است.

اين حديث را گنجى نيز در البيان آورده است.(2)

همو نيز به سند خود از حذيفة نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

المهدى رجل من ولدى، وجهه كالكوكب الدرّى، اللون لون عربى و الجسم جسم إسرائيلى...(3)

مهدى مردى است از فرزندان من [كه] چهره اش چون ستاره اى درخشان است؛ رنگش عربى (گندمگون) و جسمش اسرائيلى (راست قامت و تا حدى بلند قد) است.

(2) همچنين گنجى به سند خود از عبد الرحمن بن عوف روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

ليبعثنّ اللّه تعالى من عترتى رجلا أفرق الثنايا، أجلى الجبهة؛ يملأ الارض قسطا و عدلا...(4)

خداوند بزرگ از خاندان من مردى را برمى انگيزد كه دندان هايش برّاق و از هم جدا، و پيشانى اش باز و نورانى است. او زمين را از عدل و داد مى آكند.

(3) به همين سند، على بن ابى طالب عليه السّلام حضرت بقية اللّه عليه السّلام را چنين وصف كرده است:

كثّ اللّحية، أكحل العينين، برّاق الثنايا، فى وجهه خال، أقنى، أجلى، فى كتفه علامة النبى صلّى اللّه عليه و آله...(5)

محاسن مباركش پرمو، ديدگان مباركش سرمه كشيده، دندان هايش شفاف و بر سيماى مباركش خالى جذّاب است. بينى او باريك و نيكو خميده، پيشانى اش باز و درخشان و در شانه اش علامت نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

سيوطى نيز همين روايت را نقل كرده است.(6)

(4) همچنين او از نعيم بن حماد و وى نيز از محمّد بن حمير روايت كرده است كه امام على بن ابى طالب عليه السّلام فرمود:

المهدى أزجّ، أبلج، أعين...(7)7.

ص: 310


1- . ابن الصباغ، على بن محمّد، همان؛ ص 317.
2- . الحافظ الگنجى، محمّد بن يوسف، همان؛ ص 95.
3- . همان؛ ص 94.
4- . همان.
5- . همان؛ ص 96.
6- . ر. ك: السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 147.
7- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 147.

مهدى [چنين است:] ابروهايش كشيده، صورتش نيكو، ديدگانش مشكى...

نعمانى به سند خويش از سليمان بن هلال نقل كرده است كه امام صادق عليه السّلام از جدش حضرت سيد الشهدا عليه السّلام روايت كرده است:

جاء رجل إلى أمير المؤمنين عليه السّلام فقال له: يا أمير المؤمنين نبّئنا بمهديّكم هذا، قال:... و هو رجل جلىّ الجبين، أقنى الأنف، ضخم البطن، أذيل الفخذين، بفخذه اليمنى شامة، أفلج الثنايا، و يملأ الأرض عدلا كما ملئت ظلما و جورا.(1)

مردى به نزد امير مؤمنان آمد، و عرض كرد: اى امير المؤمنين، از مهدى خودتان برايمان بگوييد! فرمود:... او مردى است با پيشانى باز و نورانى، بينى كشيده و باريك، شكمى چاق، ران هاى كشيده، بر ران راستش نشانه اى است، بين دندان هايش فاصله وجود دارد و زمين را از عدل مى آكند هم چنان كه از بيداد و ستم پر شده باشد.

(2) همو به سند خود از حمران بن اعين روايت كرده است:

قلت لأبى جعفر الباقر عليه السّلام: جعلت فداك، أنّى قد دخلت المدينة و فى حقوى هميان فيه ألف دينار، و قد أعطيت اللّه عهدا إنّنى أنفقها ببابك دينارا دينارا. أو تجيبنى فيما أسألك عنه.

فقال: يا حمران سل تجب، و لا تبعّض دنانيرك. فقلت: سألتك بقرابتك من رسول اللّه - صلّى اللّه عليه و آله - أنت صاحب هذا الأمر و القائم به؟ قال: لا. قلت: فمن هو؟ بأبى أنت و امّى. فقال: ذاك المشرب حمرة، الغائر العينين، المشرف الحاجبين، عريض ما بين المنكبين.(2)

به حضرت باقر عليه السّلام عرض كردم: فدايت گردم، وقتى وارد مدينه شدم كيسه اى بر كمر داشتم كه در آن هزار دينار بود. با خداوند عهد بسته بودم، آن را دينار دينار بر در منزل شما انفاق نمايم تا آن كه پاسخم را بدهيد. امام عليه السّلام فرمود: اى حمران بپرس تا پاسخ بشنوى و لازم نيست دينارهايت را توزيع كنى. عرض كردم: به حق خويشاونديت با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آيا تو صاحب امر و قائم هستى؟ فرمود: خير. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت، پس قائم كيست؟ فرمود: كسى است كه چهره اى گلگون و ديدگانى فرو رفته (از شب زنده دارى) دارد ابروهايش به طرف صورتش فروهشته و شانه اش پهن است.

(3) همو به سند خود از ابو بصير نقل كرده است كه حضرت امام محمّد باقر يا امام جعفر صادق عليهما السّلام (ترديد از راوى است) فرمود:

يا أبا محمّد! بالقائم علامتان: شامة فى رأسه و شامة بين كتفيه من جانبه الأيسر، تحت كتفيه ورقة مثل ورقة الآس؛ ابن سبية، و ابن خيرة الإماء.(3)5.

ص: 311


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 114.
2- . همان.
3- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 115.

اى ابا محمّد، قائم را دو نشانه است: نشانه اى در سر و نشانه اى (شبيه مهر نبوت) زير شانۀ چپش و زير هر دو شانه اش نشانه اى چون برگ ياس است. او فرزند بانويى اسير و بهترين كنيزان است.

نيز همو به سندش از عبد الرحيم قصير روايت كرده است:

قلت لأبى جعفر عليه السّلام، قول أمير المؤمنين عليه السّلام: بأبى ابن خيرة الإماء، أ هي فاطمة عليها السّلام؟

قال: إنّ فاطمة عليها السّلام خيرة الحراير، ذاك المبذخ بطنه، المشرب حمرة.(1)

به حضرت باقر عليه السّلام عرض كردم در اين سخن امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود: «پدرم فداى او (مهدى) باد كه فرزند بهترين كنيزان است»، آيا مراد فاطمه زهرا (س) است؟ حضرت باقر عليه السّلام فرمود: [خير] فاطمه عليه السّلام بهترين زنان آزاد است. [بلكه مراد] مهدى است كه شكمى چاق و چهره اى گلگون دارد.

(2) شيخ طوسى و شيخ مفيد به سندشان از جابر جعفى نقل كرده اند حضرت باقر عليه السّلام فرمود: سأل عمر بن الخطّاب أمير المؤمنين عليه السّلام فقال:

أخبرنى عن المهدى ما اسمه؟ فقال: أمّا اسمه، فإنّ حبيبى شهد إلىّ أن لا أحدّث باسمه، حتّى يبعثه اللّه. قال: فأخبرنى عن صفته. قال: هو شابّ مربوع، حسن الوجه، حسن الشعر، يسيل شعره على منكبيه، و نور وجهه يعلو سواد لحيته و رأسه، بأبى ابن خيرة الإماء.(2)

عمر بن خطاب از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد: نام مهدى چيست؟ فرمود: دوستم (رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله) از من پيمان ستانده است تا زمان ظهورش از او نام نبرم. عمر گفت: پس از اوصافش برايم بگو. فرمود: جوانى است راست قامت ولى نه درازقد؛ زيبا چهره و خوش مو است؛ موى سرش بر دوشش ريخته و درخشندگى چهره اش بر مشكى موى سر و محاسن شريفش غلبه دارد. پدرم به فداى [او كه] پسر بهترين كنيزان [است].

(3) صدوق به سند خود از زياد بن منذر نقل كرده است كه حضرت امام باقر عليه السّلام از پدرانش روايت نموده است كه امام على بن ابى طالب عليه السّلام بر بالاى منبر فرمود:

يخرج رجل من ولدى فى آخر الزمان، أبيض اللون، مشرب بحمرة، مبدح البطن، عريض الفخذين، عظيم مشاش المنكبين، بظهره شامتان: شامة على لون جلده، و شامة على شبه شامة النبى صلّى اللّه عليه و آله...(3)

مردى از فرزندان من در آخر الزمان ظهور مى كند كه چهرۀ سفيدش به سرخى مى زند، شكمش چاق، و ران هايش پرگوشت، و شانه هايش پهن است. در پشت او دو نشانه است:

يكى به رنگ پوست او و ديگرى شبيه مهر نبوت است.).

ص: 312


1- . همان؛ ص 120.
2- . همان؛ ص 281 و المفيد، محمّد بن محمّد، الغيبة، ص 281.
3- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).

راوندى نيز اين روايت را با واژه هايى نزديك و مشابه نقل كرده است.(1)

دسته دوم: رواياتى كه از شجاعت، دليرى و برخى ديگر از ويژگى هاى اجتماعى امام مهدى عليه السّلام سخن گفته اند.

(2) نعمانى به سند خود كه آن را تا سليمان بن هلال مى رساند، روايتى را از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده كه آن امام از پدران بزرگوارش روايت كرده است كه امام حسين عليه السّلام فرمود:

جاء رجل إلى أمير المؤمنين عليه السّلام فقال له: يا أمير المؤمنين نبّئنا بمهديّكم هذا؛ فقال:

إذا درج الدارجون و قلّ المؤمنون... لا يجبن إذا المنايا هلعت، و لا يجوز إذا المنون اكتنفت، و لا ينكل إذا الكماة اصطرعت، مشمّر مغلولب، ظفر ضرغامة، حصد مخدّش، ذكر، سيف من سيوف اللّه، رأس قيم، يشقّ رأسه فى باذخ السؤدد، و عارز مجده فى أكرم محتد...

أوسعكم كهفا، و أكثركم علما، و أوصلكم رحما. اللّهم فاجعل بيعته خروجا من الغمّة، و اجمع به شمل الأمّة. فإن خار اللّه لك فاعزم و لا تنثن عنه إن وفّقت له، و لا تجوزنّ عنه إن هديت إليه، هاه، و أومأ بيده إلى صدره شوقا إلى رؤيته.(2)

مردى نزد امير مؤمنان عليه السّلام آمد و به او عرض كرد: اى امير مؤمنان ما را از اين مهدى خود آگاه كنيد. پس آن حضرت فرمود: هنگامى كه رفتنى ها بروند و منقرض شوند و مؤمنان اندك شوند.... هنگامى كه مرگ شبيخون زند، او (مهدى) را ترسى در دل نباشد و چون مرگ رو نمايد، سستى و ناتوانى از خود نشان ندهد و در ميدان نبرد آنجا كه دليران پشتشان به خاك آيد، عقب نشينى نكند. دامن همت به كمر زده و پرجمعيت و پيروزمند و شير بيشه شجاعت باشد كه ريشه كن كننده ستمگران، پشتوانه اى استوار و مردانه و شمشيرى از شمشيرهاى خدا باشد، سالار و پرخيرى است كه بزرگ شده خاندان جلالت و شرف است و ريشه مجد و بزرگوارى اش در اصيل ترين ريشه ها باشد... ساحت و درگاهش از همه شما گشاده تر و دانش او از همه شما افزون تر است و خويشان و نزديكان را بيش از همه شما سركشى مى كند و حفظ و پيوستگى مى نمايد. پروردگارا، بيعت او را موجب در آمدن دلتنگى و اندوه قرار ده و به واسطه او پراكندگى امت را جمع ساز. پس اگر خداوند براى تو خير خواست پس عزم خود استوار گردان و اگر در راه رسيدن به او توفيق يافتى از او به ديگرى بازمگرد و هرگاه به سويش راه يافتى از او در مگذر. [امام عليه السّلام پس از اين سخنان] آه از نهاد بر آورد و با دست به سينه خود اشاره كرد كه چسان مشتاق ديدن روى اوست.

(3) طبرسى از ريّان بن صلت روايت كرده است:

قلت للرّضا عليه السّلام: أنت صاحب هذا الأمر؟ فقال: أنا صاحب هذا الأمر و لكنّى لستد.

ص: 313


1- . الراوندى، سعيد بن هبة اللّه، همان؛ ص 195.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 113 به بعد.

بالّذى أملؤها عدلا كما ملئت جورا. و كيف أكون ذلك على ما ترى من ضعف بدنى. و إنّ القائم هو الّذى إذا خرج كان فى سنّ الشيوخ و منظر الشبّان، قويّا فى بدنه حتّى لو مدّ يده إلى أعظم شجرة على وجه الأرض لقلعها، و لو صاح بين الجبال لتدكدكت صخورها.(1)

به امام رضا عليه السّلام عرض كردم: آيا شما صاحب اين امر هستيد؟ فرمود: من صاحب اين امر هستم؛ اما آن كسى نيستم كه زمين را از داد مى آكند همان طور كه از بيداد پر شده باشد. و چه سان باشم درحالى كه ناتوانى بدنم را مى بينى. قائم هنگامى كه ظهور كند سنّ پيران و سيماى جوانان را دارد و آن چنان نيرومند است كه اگر بزرگترين درخت روى زمين را با دست مباركش بكشد، از ريشه مى كند و اگر در كوه ها نهيب زند، سنگ هايش فرو ريزد.

اين روايات خود گوياست و نيازى به شرح و توضيح ندارد. ولى در اينجا بايد به دو موضوع بپردازيم: يك: تفسير لغوى برخى واژه ها؛ دو: تلاش براى حل تعارض بين بعضى از اين روايات. در دو محور بعدى به اين موضوعات خواهيم پرداخت.

محور سوم: شرح برخى واژه هاى اين روايات

«يرجع إليهم شابّا موفّقا...» «با سيماى جوانى نورس به سوى مردم بازمى گردد» در اين فراز به اين حقيقت اشاره شده كه عمرى كه يك جوان در پيش روى خود دارد، معمولا طولانى است و از اين رو آينده در نگاه او افقى گسترده دارد و آرزوهايش نيز پردامنه است. و اين همان معنى «توفيق» در روايت است. همان چيزى كه فرد ميانسال، فاقد آن مى باشد زيرا آينده درخشان و روشنى در برابر خود نمى بيند و دچار يأس و سرخوردگى است.

(2) «صاحب هذا الأمر القوىّ المشمّر...» آدمى به طور معمول براى انجام كارها، آستين بالا مى زند.

اين ويژگى كسانى است كه در كارى خبره اند و با عزمى استوار به دنبال انجام آن مى باشند و جوانان معمولا چنين اند.

«أجلى الجبهة» مراد كسى است كه پيشانى بلند و گشاده اى دارد.

«كأنّ وجهه كوكب درّى» «چهره اش، ستاره اى درخشان است» تعبيرى است از هيبت و شكوه.

«كأنّه من رجال بنى إسرائيل... و الجسم جسم إسرائيلى...» اين فراز از حديث، بيانگر جسم ستبر و اندام متناسب آن امام همام عليه السّلام مى باشد. بديهى است سيماى شريف او، شبيه بنى اسرائيل نيست زيرا از نسل آنها نيست.

«اللّون لون عربى» يعنى گندمگون است.

«أفرق الثنايا» يعنى بين دندان هايش، فاصله وجود دارد.

«أكحل العينين» مراد، سياهى مژگان آن حضرت است.

«برّاق الثنايا» يعنى دندان هاى سپيدى دارد.

ص: 314


1- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 407.

«أزج الحاجبين» يعنى كمان ابروانش، باريك و كشيده است.

«أذيل الفخذين» يعنى ران هايش لاغر و باريك است. اين عبارت با عبارت «عظيم الفخذين» كه در روايتى ديگر آمده، ظاهرا در تعارض است. ولى هرگاه توجه نماييم كه يكى از معانى «أذيل»، طولانى و كشيده است، در اين صورت مراد آن است كه ران هاى كشيده اى دارد كه مى تواند پهن هم باشد. بدين گونه تعارض بين اين دو تعبير نيز بر طرف مى گردد.

(2) «المشرف الحاجبين» يعنى ابروانش بالاى چشمانش را پوشانده و معمولا اين در جايى است كه ابروان پهن و عريض باشد. اين تعبير تا حدودى با تعبير ديگرى كه ابروان آن حضرت را باريك و كمانى معرفى كرده، در تعارض است.

(3) «مبدح البطن» يعنى شكمى بزرگ و چاق دارد. اين واژه به صورت هاى ديگرى نيز در منابع روايى آمده كه همگى با اصل اين واژه ناخواناست: «مدح، مبلح و مبدح»؛ كه ممكن است علت آن تحريف در نوع نگارش و خط باشد.

همچنين در روايات، تعبير «المبذخ بطنه» آمده است كه به همين معنى است؛ زيرا «بذخ» به معناى زندگى در آسايش است كه موجب بر آمدن شكم و چاقى آن مى شود. البته اين بدان معنا نيست كه ايشان چنين زندگى مى كند. بلكه تنها در اين مورد، شبيه آنهاست.

«مربوع» يعنى قامت متوسطى دارد.

(4) «عظيم المشاش المنكبين»: مشاش جمع مشاشة و به معنى سر استخوان ها و مفاصل است مانند زانو، آرنج و شانه ها. وقتى گفته مى شود: فلان جليل المشاش، يعنى او مفاصل بزرگى دارد. اين فراز از روايت به عريض بودن شانه هاى آن حضرت دلالت دارد. «مغلولب» اسم مكان است. «اغلولب العشب» يعنى گياه انبوه شد. مراد آن است كه آستان آن حضرت، محل گرد آمدن مؤمنان و فرودگاه دل هاى صالح است. «ظفر» مصدرى است كه به طور مجازى (و براى تأكيد) بر آن حضرت اطلاق گرديده است و به معنى ظافر (پيروز و سرافراز) مى باشد. مانند اينكه مى گوييم: فلان عدل يعنى فلان عادل.

«حصد»: اين وصف در مورد ريسمان و زرهى كه بافت و ساختارى محكم دارد، به كار مى رود.

در اينجا مراد از آن، بيان كمال و پختگى جسمى و روحى امام عليه السّلام است.

(5) «مخدّش» اگر به كسر دال (اسم فاعل) خوانده شود، از واژه خدش به معنى زخم برداشتن و جراحت است و مراد آن است كه ايشان، بسيارى را به قتل مى رساند. ولى اگر آن را به فتح دال (اسم مفعول) بخوانيم يعنى انسانى كه گردنش را جدا ساخته اند. شايد در اين صورت منظور آن باشد كه گردن ستبرى دارد و در نتيجه بدنش قوى و تنومند است. روايات ديگر نيز همين را تأييد مى نمايند.

اين برداشت با گزارشى كه دومين نائب خاص امام عليه السّلام در دوره غيبت صغرى داده است همخوانى دارد. او مى گويد: گردنش چنين است و با دست به حجم بزرگ آن اشاره مى كند.

ص: 315

«يشق رأسه فى باذخ السؤدد» تعبيرى است مجازى از بزرگى و شرافت آن حضرت.

محور چهارم: گشودن مهم ترين گره هاى تعارض بين اين روايات

مهم ترين اين ناهمخوانى ها در روايات دسته اول، در مورد تعيين عمر امام عليه السّلام در هنگام ظهور مى باشد.

روايات دسته اول خود به دو بخش اصلى تقسيم مى شود:

1 - رواياتى كه به عدد مشخصى تصريح كرده اند؛ چهل، سى، سى و دو، هجده و پنجاه و يك سال.

از ظاهر هر كدام از اين روايات بر مى آيد كه سن ايشان كمتر و يا بيشتر از آن عددى كه وارد شده، نيست.

2 - رواياتى كه به دورۀ نامشخص و يا عددى غير معيّن دلالت دارند؛ مانند اين تعابير: در سيماى جوانان، مردى چهل ساله يا كمتر از آن، بين سى و چهل سال، جوان چهره و...

(2) مهم آن است كه سنّ امام عليه السّلام را تنها از روى چهره ظاهرى ايشان در هنگام ظهور تعيين نماييم.

همان طور كه در روايات آمده «هر كس به او بنگرد سنّش را چهل ساله يا كمتر مى يابد» چگونه مى توان سنّ واقعى امام عليه السّلام را از زمان تولّدش محاسبه نمود؟

از سيماى ظاهرى تنها مى توان سن فرد را به طور تقريبى حدس زد و سال عمر چنين شخصى را نمى توان بر شمرد، ديگر چه رسد به روز و ساعت آن.

(3) مطابق برداشت غير شيعى، روايات بخش اول با يكديگر كاملا تعارض دارد؛ زيرا امام عليه السّلام بايد يا سى ساله، يا سى و دوساله، يا چهل ساله و يا... باشد و نمى توان دو تا از اين اعداد را به او نسبت داد.

روايات بخش دوم نيز خالى از تعارض نيست زيرا پنجاه و يك سال اساسا با جوان بودن و بين سى و چهل ساله بودن منافات دارد؛ حتى سى يا چهل ساله بودن نيز با عمر بين سى و چهل سال، ناهمخوانى دارد و نمى توان سال عمر او را دو عدد از اين اعداد دانست.

در اين صورت، مطابق فهم غير شيعى، تعارض بين روايات فراوان بوده و نمى توان به عدد معينى دست يافت.

ولى طبق برداشت شيعه او چهره اى جوان دارد و انسان هم معمولا تا مدتى پس از چهل سالگى جوان مى ماند.

(4) به ويژه آن كه هرگاه به اوصاف جسمانى امام بينديشيم او را به طور تقريبى بين سى و چهل سالگى مى يابيم. اگر بيننده اى هم او را سى و دوساله بداند، باز بين سى و چهل سالگى است. يا اگر سى ساله بدانندش، باز نزديك سى و دوسالگى است و بدين ترتيب كمتر از چهل سالگى است. حتى بنا بر بعضى روايات، عده اى او را چهل ساله تصور خواهند كرد.

در نهايت ناچاريم از دو روايت دست بكشيم:

الف) روايت هجده سالگى؛ زيرا از محمّد بن حمير - و نه از معصوم عليه السّلام - روايت شده است؛

ص: 316

علاوه اين كه با بيشتر روايات گذشته منافات دارد.

ب) روايت پنجاه و يك سالگى؛ اين روايت هر چند از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است اما سند درستى ندارد علاوه اينكه با بيشتر روايات گذشته ناهماهنگ است؛ زيرا شخص جوان سنى بين سى و چهل دارد، نه پنجاه.

محور پنجم: بعضى روايات سن امام عليه السّلام را هنگام ظهور، سن پيرمردان مى داند

اين مطلب طبق ديدگاه اماميه دربارۀ امام مهدى عليه السّلام كاملا صحيح است؛ زيرا پير كسى است كه از سن جوانى و ميانسالى گذشته باشد، حال چه در سنين هشتاد و نود سالگى از دنيا برود و چه از آن سن گذشته باشد. از عمر مبارك امام عصر عليه السّلام بسيار بيشتر از اين گذشته است؛ در نتيجه پيرمرد و به تعبير روايات «شيخ» است. گفتنى است در روايات براى سلام به نوح عليه السّلام چنين آمده است: «السلام عليك يا شيخ المرسلين»(1) با آن كه به نص قرآن كريم، عمر او كمتر از نهصد و پنجاه سال نبوده است.

(2) هم چنان كه در كتاب گذشته اشاره كرديم(2) هرگاه عمر كسى به اين اندازه برسد، ديگر نبايد از او انتظار قيافه يكى از دوران هاى عمرش را داشت بلكه چهره اش به صورت جوانى، ميانسالى و پيرى، بستگى به خواست خدايى دارد كه به او طول عمر داده است و به تعبير ديگر: مدت اين سه دوره براى چنين شخصى به تبع عمر درازش، طولانى است و از آن رو كه نمى دانيم امام عصر عليه السّلام چقدر عمر خواهند كرد، اين را نيز نمى دانيم كه در كدامين دوره از عمر شريفش (جوانى، ميانسالى يا پيرى) به سر مى برد. اين نظريه، سخن روايات را تأييد مى نمايد كه حضرت بقية اللّه عليه السّلام به هنگام ظهور، سن پير مردان را دارد و سيماى جوانان را. علاوه بر اين كه مؤمنان به امام مهدى عليه السّلام بر اين باورند كه آن حضرت با جسمى پير و چهره اى كهنسال ظهور نخواهد كرد.

(3) با اين وجود در روايات آمده است كه خود اين تفاوت در سن واقعى و سيماى ظاهرى، امتحان و آزمايشى است كه بسيارى در آن گرفتار آمده و با شك و ترديد در هويت امام عليه السّلام، در اين امتحان شكست خواهند خورد. چه آنها انتظار دارند پيرمردى را ملاقات نمايند اما با مردى در سيماى جوانان روبرو خواهند شد و در اين ماجرا تنها ايمان كسى پايدار مى ماند كه خداوند پيش از آن از او پيمان ستانده باشد.

البته به سختى مى توان تصور كرد كه همگان گرفتار اين امتحان گردند؛ زيرا گفتيم در باور مؤمنان و نيز نص روايات و همچنين به مقتضاى نظريه پير نبودن جسم مبارك آن حضرت، ايشان در سيماى جوانان ظهور مى فرمايد.

(4) در اين صورت دايرۀ اين امتحان تنها محدود به دو سطح مى شود:

1 - به طور معمول چنين امتحان و آزمايشى غير منتظره نيست زيرا تفاوت آشكار بين عمر واقعى

ص: 317


1- . القمى، الشيخ عباس، مفاتيح الجنان، ص 34. (نسخه معرب)
2- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 12.

و سيماى ظاهرى آن حضرت، خود فراهم كنندۀ چنين آزمايشى است اما چون روايات از امكان چنين تفاوتى خبر داده اند و مردم هم به اين امر ملتفت گشته اند، مى توان گفت بسيارى از مردم از اين امتحان سر بلند بيرون خواهند آمد.

2 - گروهى از مردم كه اين گونه مورد آزمايش الهى قرار مى گيرند، كسانى اند كه طول عمر امام موعود عليه السّلام را باور دارند اما سطح بينش و آگاهى هاى دينى آنان از درك تفاوت بين عمر حقيقى و سيماى ظاهرى ايشان عاجز است و از اين رو انتظار دارند به گاه ظهور او را در سيماى پيرى كهنسال ببينند و وقتى چهره جوان او را ملاقات مى كنند برايشان باوركردنى نيست.

تا اينجا به چهار مورد از ضمانت هاى پيروزى حضرت ولى عصر عليه السّلام كه مترتب بر برنامه كلى الهى در پيش از ظهور مى باشد، پرداختيم. اينك به قسمت دوم اين ضمانت ها مى پردازيم.

(2)

قسمت دوم: ضمانت هاى موجود در دوران پس از ظهور
اشاره

ضمانت هايى كه در اينجا به آن خواهيم پرداخت ارتباطى با برنامه كلى الهى در عصر غيبت نداشته و خود به طور مستقل داراى طرح و برنامه معينى است. اين ضمانت ها كه مربوط به برنامه كلى الهى در عصر پس از ظهور است در بخش هاى نظامى، اجتماعى، عقيدتى و مانند آن پديد مى آيد و در روند پيروزى امام عليه السّلام تأثيرگذار خواهد بود.

(3) اين ضمانت ها نيز هم چون ضمانت هاى قسمت اول، چهار مورد مى باشد:

ضمانت نخست: استفاده از اصل غافل گيرى در شروع نبرد يا در آغاز انقلاب جهانى.
اشاره

اصل غافل گيرى نقش تعيين كننده اى در موفقيت عمليات نظامى دارد و فرماندهان نظامى در طراحى هاى جنگى به آن توجه ويژه اى دارند. هرگاه نيروى مهاجم بتواند بهتر و بيشتر از اصل غافل گيرى بهره ببرد، احتمال پيروزى اش بيشتر مى شود؛ تا آنجا كه با غافل گيرى كامل مى تواند پيروز قطعى ميدان جنگ باشد.

(4) هنوز به ياد داريم كه مصرى ها در سال 1976 چگونه با بهره گيرى از اصل غافل گيرى توانستند از خط دفاعى اسرائيل عبور نمايند و آن را درهم شكنند و تاكنون نيز در تصرف خود باقى نگه دارند؛ تازه اين موفقيت در شرايطى بود كه مصرى ها به طور كامل از اين اصل استفاده نكرده بودند.

اين شيوۀ جنگى در قيام جهانى حضرت بقية اللّه عليه السّلام به طور كامل به كار گرفته خواهد شد؛ زيرا دشمنان كافر كيش و ماده گراى او به طور كامل از انقلاب جهانى ايشان بى اطلاع مى باشند. در نتيجه آن قيام كاملا غافلگيرانه اتفاق خواهد افتاد.

(5) در اين مورد رواياتى وارد شده است:

مرحوم صدوق به سند خود كه آن را به امام رضا عليه السّلام مى رساند از پدران آن حضرت روايت كرده است:

ص: 318

إنّ النبى صلّى اللّه عليه و آله قيل له: يا رسول اللّه متى يخرج القائم من ذريّتك؟ فقال: مثله مثل الساعة لا يجلّيها لوقتها إلاّ اللّه عزّ و جلّ، ثقلت فى السموات و الأرض، لا تأتيكم إلاّ بغتة.(1)

به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله عرض شد: اى فرستاده خدا، آن قائمى كه از نسل توست چه زمانى ظهور خواهد كرد؟ فرمود: مثل او هم چون قيامت است كه جز خداوند (هيچ كس) آن را به موقع خود آشكار نمى گرداند (اين حادثه) بر آسمانها و زمين گران است (و) جز ناگهان به شما نمى رسد.

مرحوم طبرسى، نامۀ حضرت ولى عصر عليه السّلام به شيخ مفيد را نقل كرده است. در پايان اين نامه آمده است:

فليعمل كلّ امرئ منكم بما يقرّب به من محبتنا، و يتجنّب ما يدنيه من كراهتنا و سخطنا فإنّ أمرنا بغتة فجأة، حين لا ينفعه توبة و لا ينجيه من عقابنا ندم على حوبة...(2)

هر يك از شما (شيعيان) كارى كند كه به دوستى و محبت ما نزديك شود و از خشم و ناخشنودى ما دورى گزيند زيرا امر [ظهور]، يكباره و ناگهانى رخ دهد، در آن زمان ديگر نه توبه كسى سود مى بخشد و نه پشيمانى از گناه از مجازات، نجاتش مى دهد.

(2) در اينجا مناسب است كه دربارۀ اصل غافل گيرى در ضمن دو محور سخن بگوييم:

محور اول: ظهور ناگهانى امام مهدى عليه السّلام طراحى خاص خود را دارد

كه مربوط به برنامه كلى الهى در زمان پيش از ظهور است. اين طراحى را مى توان چنين تحليل كرد:

1 - بناى پيشوايان نخستين اسلام بر عدم صراحت دربارۀ زمان ظهور و پوشيده نگاه داشتن آن از همگان حتى ياران خاص آن حضرت بوده است و علم به زمان ظهور، ويژه خداوند و پيشوايان معصوم مى باشد.

(3) از اينروست كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در روايت پيشين به صراحت تعيين وقت براى ظهور را رد نموده و نهان بودن آن را به نامعلوم بودن زمان قيامت همانند مى فرمايد. آن حضرت مى داند كه پيروزى فرزندش مهدى عليه السّلام در آن روز بزرگ منوط به پوشيده ماندن اين راز است.

2 - نفى تعيين وقت و دروغگو شمردن تعيين كنندگان زمان ظهور از سوى پيشوايان اسلام. در اين باره رواياتى را در فصل گذشته آورده ايم.

3 - بيان نشانه هاى عمومى و خاص يا به تعبير بهتر نشانه هاى دور و نزديك براى ظهور از سوى معصومين عليه السّلام و اجتناب از تصريح به زمان حقيقى آن نشانه ها.

4 - بى اطلاعى مردم به جز خود امام مهدى عليه السّلام از به ثمر نشستن برنامه كلى الهى؛ زيرا آگاهى از تحقق تنها شرط باقى مانده براى ظهور، يعنى: «پديد آمدن شمار كافى از ياران آن حضرت»، تنها پس

ص: 319


1- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).
2- . الطبرسى، احمد بن على، الاحتجاج؛ ج 2، ص 324.

از آگاهى از سه موضوع زير حاصل مى گردد:

الف) تعداد افراد مورد نياز براى نبرد پايانى.

ب) شناخت كلى از ويژگى هايى هم چون اخلاص و... كه شايسته است افراد آن سپاه دارا باشند.

ج) آگاهى از تحقق اين ويژگى ها در آن افراد.

و هم چنان كه پيشتر ثابت كرده ايم آگاهى از اين امور سه گانه براى ما ممكن نيست.

محور دوم: در اينجا به طرح پرسشى دربارۀ نظريه ناگهانى بودن ظهور پرداخته و به آن پاسخ مى دهيم.

پرسش: چگونه مى توان اصل غافل گيرى و ناگهانى بودن ظهور را با وجود نشانه هاى نزديكى هم چون ندا فرو رفتن در بيابان و... هماهنگ دانست؟ زيرا اين امور هشدار و بيدار باشى براى ظهور است و بدين ترتيب اصل ناگهانى بودن ظهور زير سؤال مى رود.

پاسخ: پيش از اين گفته ايم آن نشانه ها براى هشيار ساختن مخلصان آزموده و نيز همۀ باورمندان به امام عصر عليه السّلام قرار داده شده است و از اين رو اصل ناگهانى بودن ظهور درباره اينان به طور كامل صدق نمى كند و اساسا معنا ندارد كه آنها نيز در بى خبرى بمانند؛ زيرا آنها بايد به گاه ظهور در نزد امام عليه السّلام حاضر شوند.

اصل غافل گيرى نه براى دوستان بلكه طرحى است بر ضد دشمنان و بارها گفته ايم كه دشمنان به اين نشانه ها واقف نخواهند شد و آنها را نشان از چيزى نمى گيرند. در اين صورت آنان اساسا ظهور را انتظار نمى برند و ظهور برايشان كاملا غافلگيرانه است.

(2)

ضمانت دوم: وحشت و هراس در دل دشمنان.
اشاره

در اين باره ضمن چند محور به بحث و بررسى مى پردازيم:

(3)

محور اول: بيان برخى روايات در اين باره:

نعمانى از ابو حمزه ثمالى روايت كرده است كه از امام باقر عليه السّلام شنيدم كه فرمود:

لو قد خرج قائم آل محمّد عليه السّلام... و الرّعب مسيرة أمامه(1)

آنگاه كه قائم آل محمّد عليه السّلام ظهور نمايد... رعب و وحشتى [كه از او در دل دشمنان مى افتد] پيشاپيش او مى رود.

(4) همچنين او از هشام بن سالم نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

بينا الرّجل على رأس القائم عليه السّلام يأمر و ينهى، إذ يأمر بضرب عنقه. فلا يبقى بين الخافقين إلاّ خافه.(2)

ناگهان در موقعى كه شخص [منافقى] مشغول امر و نهى است، قائم عليه السّلام دستور مى دهد كه او

ص: 320


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 122.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 126.

را گردن بزنند. پس در شرق و غرب جهان كسى نمى ماند جز آن كه از او مى ترسد.

همو از عبد الرحمن بن كثير روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام در حديثى فرمود:

يؤيّده بثلاثة أجناد: بالملائكة و بالمؤمنين و بالرعب.(1)

[خداوند] او را با سه سپاه حمايت فرمايد: فرشتگان، مؤمنان و ترس.

(2) نيز نعمانى از ابو بصير نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام در حديثى دربارۀ پرچم امام زمان عليه السّلام فرموده است:

فإذا هو قام نشرها... و يسير الرعب قدّامها شهرا، و وراءها شهرا، و عن يمينها شهرا و عن يسارها شهرا، ثمّ قال: يا أبا محمّد، أنّه يخرج موتورا غضبان أسفا، لغضب اللّه على هذا الخلق...(2)

به گاه ظهور، آن [پرچم] را بر افراشته سازد... و ترس از او (مهدى عليه السّلام) از پيشاپيش، پشت سر و جانب چپ و راست به فاصله يك ماه جلوتر از خودش مى رود. سپس فرمود: اى ابا محمّد!

به دليل خشم خدا بر اين مردم، او به هنگام ظهور، تنها و خشمگين است.

(3) شيخ صدوق و طبرسى از محمّد بن مسلم ثقفى روايت كرده اند كه امام باقر عليه السّلام فرمود:

القائم منّا. منصور بالرعب، مؤيّد بالنصر،...(3)

قائم از ما [اهل بيت] است. با رعب يارى مى شود و با نصرت [الهى] حمايت مى گردد.

پيش از اين روايتى را از امام صادق عليه السّلام آورديم كه اين ويژگى را به ياران قائم عليه السّلام نسبت داده بود.(4)

(4)

محور دوم: واژۀ «رعب» به معنى ترس شديدى است كه نمى توان آن را پنهان ساخت.

بنابراين مقصود آن است كه روحيۀ دشمن در برابر يورش سپاه امام عصر عليه السّلام درهم مى شكند و اراده اش سست مى گردد و از مقاومت و پايدارى آنان به وحشت و هراس مى افتد. مراد از «مسافت يك ماهۀ هراس و وحشت» در اين روايت، آن است كه شهرهايى كه فاصله آنها تا محل استقرار سپاه امام عليه السّلام، يك ماه مى باشد به شدت دچار وحشت و هراس خواهند شد و مقصود از فاصلۀ يك ماهه، مسافتى است كه يك مسافر آن را در طول يك ماه مى پيمايد. در نتيجه اگر از اين مسافت، برداشتى متناسب با فهم مردمان زمان صدور اين اخبار داشته باشيم معناى اين بخش از حديث چنين مى شود: مردم شهرهايى كه مدت زمان رسيدن به آنها از پايگاه سپاه مهدوى با استفاده از اسب و شتر يك ماه به طول مى انجامد، بيمناك و وحشت زده خواهند شد.

(5) چنين چيزى طبيعى است زيرا اين شهرها در مجاورت آن پايگاه بوده و مى توان با استفاده از وسايل نقليه مدرن در كمتر از ساعتى به آنجا رسيد. بلكه مى توان با به كارگيرى سلاح هاى دور برد در

ص: 321


1- . همان؛ ص 128.
2- . همان؛ ص 165.
3- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى) و الطبرسى، فضل بن الحسن، إعلام الورى، ص 433.
4- . ر. ك: المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 180.

چند لحظه آنجا را در هم كوبيد. در نتيجه وقتى كه سپاه مهدوى، مقتدر و نيرومند وارد ميدان شود طبيعى است كه اهالى آن مناطق وحشت زده شوند.

اگر از اين مسافت برداشتى جديد داشته باشيم، در حقيقت همۀ كره زمين را در بر مى گيرد؛ زيرا مى توان با هواپيماهاى مسافربرى در زمانى بسيار كمتر از يك ماه به دور كره زمين گردش نمود؛ چه رسد به هواپيماهاى جنگنده ما فوق صوت و موشك هاى پيشرفته.

بدين ترتيب بايد گفت همۀ دشمنان امام عصر عليه السّلام در سراسر جهان از حملات سپاه آن حضرت در حالت ترسى فراگير و وحشتى دائمى به سر مى برند.

اين رعب و هراس به هر اندازه كه باشد، ضمانت مهمى براى پيروزى سپاه امام عليه السّلام مى باشد.

امام عليه السّلام به عنوان رهبرى بزرگ و آزاديبخش در مسير هدفى و الا و الهى، خواهد توانست با بهره گيرى از ابزار و روش هاى مختلف، بذر وحشت را در دل دشمنانش بپراكند و سپس آن را رشد دهد.

اين ترس و هراس، پيشاپيش سپاه امام حركت مى كند و قبل از ورود آن سپاه به هر منطقه اى، به آنجا وارد مى شود تا آن كه همه جهان زير سيطره امام عليه السّلام در آيد.

(2)

محور سوم: علل به وجود آمدن وحشت و هراس در دل دشمنان.

مناسب است در همين جا، علل معجزه آميز را به يكسو نهاده، انديشه اعجازى را در اين مورد به طور كامل ردّ نماييم؛ زيرا نه با قانون معجزات توافق دارد و نه با دلالت روايات.

درباره عدم همخوانى آن با قانون معجزات - هم چنان كه پيشتر نيز آورديم - بايد گفت: معجزه جز در آنجا كه تنها راه براى هدايت يا اتمام حجّت باشد، روى نمى دهد. و البته اين رعب و هراس، براى هدايت انسان هاست؛ زيرا يكى از اسباب پيروزى امام عليه السّلام مى باشد؛ اما لازم است بدانيم تنها سبب به وجود آمدن آن، فقط معجزه نيست بلكه سبب هاى معمولى ديگرى نيز مى تواند داشته باشد كه به زودى بيان خواهيم كرد.

(3) در روايات نيز هيچ گونه دلالتى بر نقش آفرينى معجزه در اين باره وجود ندارد. و تعبير «مسافت يك ماهه هراس و وحشت» كه در روايت آمده و ما آن را تفسير كرديم، دلالت بر اعجاز ندارد. راز اين ترس آن است كه اوصاف امام مهدى عليه السّلام و يارانش آن چنان جهانگير مى شود كه مردم از جبهه گيرى بر ضد آنها مى هراسند. همين ترس و هراس موجب مى گردد آنها تا جايى كه بتوانند از رويارويى مستقيم خوددارى ورزند و بسيارى نيز بدون جنگ و درگيرى، قدرت سياسى را در كشور خويش تسليم امام عليه السّلام مى كنند.

(4) برخى از اين خصايص و ويژگى ها به خود امام عليه السّلام بازمى گردد و برخى ديگر به افراد سپاه آن حضرت. از جمله ويژگى هاى خاص حضرت ولى عصر عليه السّلام آن است كه ايشان به سبب آگاهى از خصوصيات تاريخ بشر كه بر آمده از شايستگى هايى است كه در دوران غيبت به دست آورده يا

ص: 322

حاصل و ثمرۀ علم امامت مى باشد(1)، مى تواند به بسيارى از موفقيت ها دست يابد.

از اين رو ايشان خواهند توانست از رازهاى مگوى رهبران كشورهاى جهان و دولت هاى آنان پرده برداشته، رسوايشان سازند. در طول تاريخ گذشته بشريت، - تقريبا - حاكمى در جهان نبوده است كه بر ملا شدن اسرارش، موجب رسوايى او نگردد.

هم چنان كه آن حضرت مى تواند آتش اختلاف و دودستگى را در ميان رهبران و مسئولان يك دولت، با آگاه كردن برخى از آنان از كارهاى برخى ديگر شعله ور سازد. بلكه بايد گفت صرف ظهور امام مهدى عليه السّلام و آغاز جنبش جهانى ايشان، موجب جبهه گيرى هاى داخلى در ميان دولت ها مى شود؛ عده اى طرفدار امام عليه السّلام، عده اى دشمن او، گروهى سرگردان و گروهى هم اهل تعارف و مجامله با او خواهند شد. پديد آمدن اين اختلاف ها نقش مثبتى در پيروزى امام عليه السّلام خواهد داشت.

همچنين آن فرمانده جهانى مى تواند از زرادخانه ها و صنايع نظامى دشمنان آگاه شود و نقاط ضعف آنها را بشناسد؛ در حالى كه اطلاع از آنها جز با پيچيده ترين روش ها و صرف زمان هاى طولانى امكان پذير نيست. شايد امام اين اخبار را از نيروهاى اطلاعاتى به دست مى آورد. در چنين مواردى كافى است كه دولت هاى جهان دريابند كه مهدى عليه السّلام با چنين روش هايى به مقابله با بعضى دولت ها برخاسته است، در اين صورت رعب و وحشت وجودشان را فرا گرفته و به طور كامل روحيه آنها درهم مى شكند. اين بدان سبب است كه انديشه اى عميق و برنامه اى پيچيده را در سپاه مهدوى مشاهده مى كنند.

(2) گفتنى است كه مطابق فقه اسلامى، آغاز به درگيرى و جنگ، پيش از دعوت به اسلام و راهنمايى جبهه مقابل به عقايد و عدالت اسلامى مجاز نيست. امام عصر عليه السّلام نيز پيش از آغاز هر نبرد و عملياتى چنين خواهد كرد. علاوه بر اينها، آن حضرت برنامه عدالت محور و كامل خويش را با روش هايى روشن، مشخص و فراگير به جهانيان عرضه خواهد نمود.

به اين ترتيب انديشه او براى بسيارى از مردم جهان قانع كننده خواهد بود. در نتيجه امام عليه السّلام در ميان ملت ها پايگاه گسترده مردمى و نظامى پيدا خواهد كرد. دست كم ديگر هيچ يك از آنان آماده رويارويى با امام و سپاهش نخواهد شد.

در اين صورت دولتمردان آن كشورها به رغم تصميم خود براى نبرد با امام، دچار سردرگمى شده، مجبور به كوتاه آمدن و مصالحه مى گردند؛ گويى خلع سلاح شده و اراده و نيرويى از خود ندارند.

(3) رفته رفته براى دولت هاى كفر پيشه روشن مى شود كه آينده جهان در دستان قائم عليه السّلام خواهد بود و اين حقيقتى است كه نمى توان از آن گريخت و يا لا اقل جبهه گيرى و درگيرى با آن، كارى بسد.

ص: 323


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 515 به بعد. در آنجا به طور مبسوط ثابت كرده ايم كه هرگاه امام معصوم عليه السّلام اراده نمايد چيزى را بداند، خداوند او را آگاه مى سازد.

مشكل و طاقت فرسا است. بلكه بهتر آن است كه با آن از در دوستى و نزديكى روابط درآيند. اين امور باعث مى شود كه افراد و دولت ها هر يك به نوبه خود تسليم امام گردند و از درگيرى و جنگ با او دست بكشند. در پايان بايد گفت اين وحشت و هراس نه از ابتداى ظهور، بلكه به تدريج از آغاز نبرد جهانى به وجود خواهد آمد.

[ضمانت سوم] ويژگى هاى ديگر ياران امام عليه السّلام

1 - روحيه حماسه آفرينى و دلاورى كه ثمرۀ ايمان و الا و اراده صخره سان و هشيارى نسبت به هدفى است كه براى آن تلاش مى كنند.

يك ارتش مؤمن، بيدار و داراى روحيۀ عالى همواره پيروز است و فرماندهان و دولتمردان جهان به زودى در خواهند يافت كه سپاه امام زمان عليه السّلام اين گونه است. آنها از وضع نيروهاى نظامى خود نيز آگاهند و اگر چه تا بن دندان مسلح اند و از بهترين آموزش هاى نظامى برخوردار، اما اساسا از اخلاص و بيدارى نسبت به هدف بى بهره بوده و به طمع دستمزدهاى كلان و مانند آن به ارتش پيوسته اند و پيداست كه با تكيه بر اين چيزها نمى توان در ميدان جنگ بى باكانه خروشيد و حماسه آفريد.

اين حقايق كه رهبران جهان از آن آگاهى دارند باعث مى گردد آنها پيش از ورود به جنگ با حضرت بقية اللّه عليه السّلام، كاملا به فكر فرو روند.

(2) 2 - كشتار وسيع دشمنان بدون هيچ چشم پوشى و گذشت.

در اين باره در فصل آينده به طور مبسوط سخن خواهيم گفت. گفتنى است اين كشتار وسيع تأثيرى آشكار بر ديگران خواهد گذاشت و آنان را به وحشت خواهد انداخت و همين سبب مى شود كه دربارۀ نبرد با سپاه امام عليه السّلام انديشه كنند و به مصلحت جويى بپردازند.

(3) ضمانت سوم: عنايت امام عليه السّلام به امورى كه همۀ مذاهب اسلامى بر آن اتفاق نظر دارند.

اين موضوع به ويژه در آغاز حركت و انقلاب آن حضرت، امرى اساسى براى آماده سازى فضاى كلى به نفع ايشان و به دست آوردن پايگاه هاى مردمى است تا بتواند از اين خاستگاه به بنيانگذارى دولت عدل و حق اقدام ورزد.

اين امور مشترك، در چند سطح آشكار مى شود:

(4) سطح اول: سخنرانى حضرت بقية اللّه عليه السّلام در آغاز ظهور در مسجد الحرام. ايشان در اين سخنرانى در بيشتر موارد، بر امور مشترك بين مسلمانان كه عبارت است از به رسميت شناختن اسلام و اديان آسمانى پيش از آن و پيوند زدن حركت و دعوت خويش با سلسلۀ طولانى پيامبران و اشاره به نتايج ظلم و ستمى كه اهل افراط و تفريط در نتيجه شكست در امتحان الهى دچار آن شده اند، تأكيد مى نمايند.

سيوطى از نعيم بن حمّاد روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

ص: 324

يظهر المهدىّ بمكّة عند العشاء، معه راية رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و قميصه و سيفه و علامات و نور و بيان. فإذا صلّى العشاء نادى بأعلى صوته يقول: اذكّركم أيّها الناس مقامكم بين يدى ربّكم. فقد اتّخذ الحجّة و بعث الأنبياء و أنزل الكتاب و أمركم أن لا تشركوا به شيئا و أن تحافظوا على طاعته و طاعة رسوله صلّى اللّه عليه و سلّم، و أن تحيوا ما أحيا القرآن و تميتوا ما أماته، و تكونوا أعوانا على الهدى، و وزراء على التقوى. فإنّ الدنيا قد دنا فناءها و زوالها، و آذنت بانصرام، فإنّى أدعوكم إلى اللّه و رسوله، و العمل بكتابه، و إماتة الباطل، و إحياء سنّته. فيظهر فى ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا عدد أهل بدر...(1)

مهدى عليه السّلام شب هنگام در مكه ظهور كند؛ در حالى كه پرچم، پيراهن، شمشير، نشانه ها، نور و بيان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله همراه اوست. چون نماز عشا را بخواند با صداى بلند ندا مى كند: «اى مردم به يادتان مى آورم لحظه اى را كه در برابر پروردگارتان خواهيد ايستاد. خداوند حجت ستاند، پيامبران را برانگيخت، كتاب را فرستاد، به شما فرمان داد كه چيزى را شريك او نگيريد و بر طاعت خدا و رسولش صلّى اللّه عليه و آله محافظت نماييد. آنچه را كه قرآن زنده ساخته، زنده بداريد و آنچه را كه بر آن خط بطلان كشيده، بميرانيد. بر هدايت يار و ياور يكديگر باشيد و بر تقوى نيز كمك كار هم؛ كه نابودى جهان نزديك شده و بانگ وداعش بلند گرديده است. من شما را به سوى خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و عمل به كتاب او فرا مى خوانم و به ريشه كن ساختن باطل و احياى سنت دعوت مى كنم». سپس در ميان سيصد و سيزده نفر به شمار رزمندگان جنگ بدر قيام مى فرمايد.

آيت اللّه صافى نيز اين روايت را با اندكى اختلاف آورده است:(2)

سطح دوم: سپاه مهدوى شعار جنگ هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را براى خود برمى گزيند. اگر چه اين شعارها را عموم مسلمانان نمى شناسند ولى دانشوران و انديشمندان با آن آشنايند در نتيجه مى توان تصور كرد كه آنها به بقيه خواهند گفت: اين گروه كه شعار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را سر مى دهند حتما در ويژگى ها و هدفگذارى نيز با او همنوايند.

(2) سطح سوم: خونخواهى امام حسين عليه السّلام

اين موضوع مورد پذيرش همۀ مسلمانان بلكه همۀ مظلومان جهان مى باشد.

پيش از اين رواياتى را در اين باره از منابع اماميه آورديم. اينك روايتى در اين باره از منابع اهل سنت مى آوريم:

(3) قندوزى از عبد السلام بن صالح هروى روايت كرده است:0.

ص: 325


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 144.
2- . ر. ك: الصافى الگلپايگانى، لطف اللّه، همان؛ ص 490.

قلت لعلىّ الرضا ابن موسى الكاظم رضى اللّه عنهما: يا بن رسول اللّه، ما تقول فى حديث روى عن جدّك جعفر الصادق رضى اللّه عنه، أنّه قال: إذا قام قائمنا المهدى، قتل ذرارى قتلة الحسين رضى اللّه عنه بفعال آبائهم. فقال: هو ذلك. قلت: فقول اللّه عزّ و جلّ: لا تزر وازرة وزر اخرى، ما معناه؟ فقال: صدق اللّه فى جميع أقواله، لكن ذرارى قتلة الحسين رضى اللّه عنه يرضون و يفتخرون بفعال آبائهم و من رضى شيئا كمن فعله؛ و لو أنّ رجلا قتل فى المشرق فرضى بقتله رجل فى المغرب لكان شريك القاتل.(1)

به [امام] على بن موسى الرضا عرض كردم: اى فرزند رسول خدا نظر شما درباره اين حديث كه از جد شما [امام] جعفر صادق نقل شده است چيست؟ «آنگاه كه قائم ما بپاخيزد، فرزندان قاتلان حسين را به دليل كرده هاى پدرانشان خواهد كشت» حضرت رضا فرمود: همين طور است [كه جدّم فرمود]. گفتم: پس اين سخن خداوند كه «كسى بار ديگرى را بر دوش نمى كشد» چه معنا دارد؟ فرمود: همه سخنان خداوند راست است اما فرزندان قاتلان [امام] حسين از كرده هاى پدرانشان خشنودند و به آن افتخار مى كنند و هر كس از كارى راضى باشد مانند كسى است كه آن را انجام داده است و از اين رو اگر كسى در شرق زمين كشته شود و كسى ديگر در غرب از آن راضى باشد، او شريك در قتل است.

مراد از خونخواهى، تنها انتقام نيست آن چنان كه خوى عرب جاهلى و پيروان آنان در روزگار ما چنين است بلكه مراد از آن، دو امر توأم با يكديگر به شرح زير است:

1 - تحقق بخشيدن به يكى از اهداف نهضت حسينى، يعنى بر كندن ريشه بيداد و پاكسازى زمين از فساد و پيمودن مسير زندگى عادلانه و برتر.

2 - كشتن همۀ كسانى كه از كشته شدن حضرت سيد الشهدا عليه السّلام خشنودند و زبان به طعن حضرتش گشوده اند؛ زيرا آنها نماد همان انحراف و ستمى اند كه عليه حسين عليه السّلام سر به شورش و طغيان برداشته است. امام مهدى عليه السّلام با قيام خود ريشه آنها را خواهد كند و اين كار براى تأسيس جامعه اى كمال يافته و بر پايه عدالت، منطقى و طبيعى است.

(2) در اين باره تفاوتى نمى كند كه آنها از نسل قاتلان سيد الشهدا عليه السّلام باشند يا نه؛ زيرا اصولا هر كه از كارى خشنود باشد، هم چون كننده آن كار است. اگر كسى در شرق عالم كشته شود و شخص ديگرى در غرب زمين از اين كار خشنود گردد، وى شريك و همدست قاتل محسوب مى شود و در اين مورد فاصله زمانى و مكانى تأثيرى ندارد.

(3) اينكه در اين روايت به نسل قاتلان امام حسين عليه السّلام تصريح شده است به دليل آن است كه معمولا بازماندگان افراد طغيانگر به ستمگرى ها و خونريزى هاى نياكان خود فخر و مباهات مى كنند. بدين ترتيب مى توان آن اعمال ناپسند را به فرزندان آنها نيز نسبت داد. البته اگر كسى از كارهاى پدرانش9.

ص: 326


1- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 509.

بيزارى جويد حساب او جداست.

گفتنى است قيام حسينى گرچه در ضمن برنامۀ كلى الهى در دوران پيش از ظهور گنجانيده شده است اما اقدام حضرت بقية اللّه عليه السّلام براى خونخواهى حضرت سيد الشهدا عليه السّلام در چارچوب برنامه الهى براى پس از دوران ظهور قرار دارد و ارتباطى با برنامه گذشته ندارد هر چند سبب اين خونخواهى به دوران پيش از ظهور بازگردد.

ضمانت چهارم: يارى فرشتگان

در اين باره نخست رواياتى را مى آوريم، آنگاه به فلسفه و چرايى آن خواهيم پرداخت. رواياتى كه در اين باره رسيده است بسيارند و ما مهم ترين آنها را در اينجا مى آوريم:

(1) گنجى به سند خود از هيثم بن عبد الرحمن آورده است كه على بن ابى طالب عليه السّلام در ضمن سخنى پيرامون امام مهدى عليه السّلام فرموده:

يمدّه اللّه بثلاثة آلاف من الملائكة يضربون وجوههم و أدبارهم(2)خداوند او را با هزار فرشته كه بر چهره و پشت [دشمنان] مى زنند، يارى مى كند.

(3) قندوزى نقل كرده است كه در روايات مختلفى درباره مهدى موعود عليه السّلام آمده است:

عند ظهوره ينادى فوق رأسه ملك: هذا خليفة اللّه فاتّبعوه... و إنّ اللّه تعالى يمدّه بثلاثة آلاف من الملائكة... و انّ جبرئيل على مقدّمة جيشه و ميكائيل على ساقته...(2)

به گاه ظهورش فرشته اى از بالاى سر او ندا مى دهد: اين خليفه خداست، پيروى اش كنيد... و قطعا خداوند او را با سه هزار فرشته يارى مى دهد... جبرئيل در جلوى صف لشكرش و ميكائيل در انتهاى آن قرار دارد.

(4) ابن قولويه به سند خود از أبان بن تغلب روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

كأنّى بالقائم على نجف الكوفة... فينحطّ عليه ثلاث عشر ألف ملك و ثلاث مائة و ثلاثة عشر ملكا. قلت: كلّ هؤلاء الملائكة؟ قال: نعم؛ الّذين كانوا مع نوح فى السفينة، و الّذين كانوا مع إبراهيم حين ألقى فى النّار، و الّذين كانوا مع موسى حين فلق البحر لبنى إسرائيل، و الّذين كانوا مع عيسى حين رفعه اللّه إليه و أربعة آلاف ملك مع النبىّ صلّى اللّه عليه و آله مسوّمين، و ألف مردفين، و ثلاث مائة و ثلاثة عشر ملائكة بدرييّن. و أربعة آلاف هبطوا يريدون القتال مع الحسين عليه السّلام فلم يؤذن لهم فى القتال... و كلّ هؤلاء فى الأرض ينتظرون قيام القائم عليه السّلام إلى وقت خروجه عليه صلوات اللّه و السّلام.(3)

گوييا قائم را در نجف كوفه مى بينم كه... سيزده هزار و سيصد و سيزده فرشته بر او فرود

ص: 327


1- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 563 (به نقل از اسعاف الراغبين).
2- . الحافظ الگنجى، محمّد بن يوسف، همان؛ ص 96. نيز او مى گويد: اين روايت را طبرانى در المعجم و ابو نعيم در مناقب المهدى آورده اند.
3- . ابن قولويه، جعفر بن محمّد، همان؛ ص 120.

مى آيند. عرض كردم: همه اينها فرشته اند؟! فرمود: آرى، فرشتگانى كه با نوح در كشتى و با ابراهيم در هنگام افتادن در آتش بودند و نيز فرشتگانى كه با موسى در هنگام شكافته شدن دريا و با عيسى در زمان عروج به آسمان همراه بودند و چهار هزار فرشته نشاندار و هزار فرشته پى درپى با پيامبر و نيز سيصد و سيزده فرشته كه در جنگ بدر با پيامبر اكرم حاضر بودند. و نيز چهار هزار فرشته اى كه از آسمان فرود آمدند تا حسين عليه السّلام را در كربلا يارى رسانند - و امام هم به آنها اجازه نداد -، همه اين فرشته ها بر روى زمين در انتظار ظهور قائم عليه السّلام به سر مى برند.

نعمانى نيز اين روايت را با اندكى اختلاف نقل كرده است.(1)

همچنين نعمانى از أبان بن تغلب روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

كأنّى أنظر إلى القائم على نجف الكوفة... أنّ راية رسول اللّه يأتيه بها جبرئيل... يهبط بها تسعة آلاف ملك و ثلاث مائة و ثلاثة عشر ملكا. فقلت: جعلت فداك، كلّ هؤلاء معه؟ قال:

نعم. هم الّذين كانوا مع نوح فى السفينة، و الّذين كانوا مع ابراهيم حيث القى فى النار، و هم الّذين كانوا مع موسى لمّا فلق له البحر، و الّذين كانوا مع عيسى لمّا رفعه اللّه إليه، و أربعة آلاف مسوّمين كانوا مع رسول اللّه، و ثلاث مائة و ثلاثة عشر ملكا كانوا معه يوم بدر و معهم أربعة آلاف يصعدون إلى السّماء يستأمرون فى القتال مع الحسين عليه السلام، فهبطوا إلى الأرض و قد قتل. فهم عند قبره شعث غبر يبكونه إلى يوم القيامة. و هم ينتظرون خروج القائم عليه السلام.(2)

گويا قائم را در نجف كوفه مى نگرم... [كه] جبرئيل پرچم رسول خدا را برايش مى آورد... با آن پرچم، نه هزار و سيصد و سيزده فرشته فرود مى آيد. عرض كردم: فدايت گردم، همۀ اين فرشته ها همراه قائم خواهند شد؟ فرمود: آرى. آنها با نوح در كشتى و با ابراهيم در هنگام افتادن در آتش بودند. آنها با موسى در زمانى كه دريا برايش شكافت، و با عيسى آن هنگام كه خداوند به نزد خودش بالا برد همراه بودند. همچنين چهار هزار فرشته نشاندار كه با رسول خدا بودند و سيصد و سيزده فرشته كه با آن حضرت در جنگ بدر شركت كردند و نيز چهار هزار فرشته اى كه به آسمان رفتند تا [از پروردگار] فرمان يارى حسين عليه السّلام را بگيرند و وقتى به زمين برگشتند، حسين عليه السّلام به شهادت رسيده بود و آنها تا روز قيامت بر مزار او مى گريند، همه اين فرشتگان، چشم انتظار ظهور قائم هستند.

(2) نيز نعمانى به سند خود از ابو حمزه ثمالى روايت كرده است از حضرت امام باقر عليه السّلام شنيدم كه فرمود:ن.

ص: 328


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 166.
2- . همان.

لو قد خرج قائم آل محمّد لنصره اللّه بالملائكة المسوّمين و المردفين و المنزلين و الكروبين.

يكون جبرئيل أمامه و ميكائيل عن يمينه و إسرافيل عن يساره. و الرعب مسيره أمامه و خلفه و عن يمينه و عن شماله و الملائكة المقرّبون حذاه...(1)

قائم آل محمّد كه ظهور نمايد، خداوند او را با فرشتگان نشاندار، پى درپى، فرود آمده و كروبين يارى مى فرمايد. جبرئيل پيشاپيش قائم و ميكائيل سمت راست و اسرافيل در سمت چپ او خواهد بود. ترس از قائم در پيشاپيش و پشت و راست و چپش مى رود و فرشتگان مقرب هم در پى اش مى روند.

همچنين نعمانى به سند خويش از عبد الرحمن بن كثير نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام در حديثى فرمود:

يؤيّده بثلاثة أجناد: بالملائكة و بالمؤمنين و بالرعب...(2)

خداوند او را با سه لشكر پشتيبانى مى نمايد: فرشتگان، مؤمنان و ترس (2) طبرسى از ابو بكر حضرمى روايت كرده است كه حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود:

كأنّى بالقائم على نجف الكوفة، و قد سار إليها من مكّة فى خمسة آلاف من الملائكة، جبرئيل عن يمينه، و ميكائيل عن شماله، و المؤمنون بين يديه و هو يفرّق الجنود فى الامصار.(3)

گويى قائم را در نجف كوفه مى بينم كه از مكه و در ميان هزاران فرشته به آنجا آمده است جبرئيل از راست او، ميكائيل از چپ و مؤمنان از پيشاپيش او [حركت مى كنند] و او (قائم) لشكريان را در شهرها و سرزمين ها پراكنده مى سازد.

علاوه بر اين روايات، پيشتر نيز آورديم كه جبرئيل نخستين كسى است كه پس از سخنرانى امام عليه السّلام در مسجد الحرام با او بيعت مى نمايد.

در اينجا مناسب است اصناف و گروه هاى مختلف فرشتگان را كه در روايات آمده، به استناد قرآن كريم بيشتر معرفى نماييم:

(3) ملائكۀ مسوّمين: دربارۀ اين گروه از فرشتگان در قرآن كريم آمده است:

بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ .(4)

آرى اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد و با همين جوش [و خروش] بر شما بتازند [همان گاه]6.

ص: 329


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 122.
2- . همان؛ ص 128.
3- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 430.
4- . سورۀ آل عمران (3)، آيات 125 و 126.

پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشان دار يارى خواهد كرد و خدا آن [وعده پيروزى] را جز مژده اى براى شما قرار نداد تا [بدين وسيله شادمان شويد و] دل هاى شما بدان آرامش يابد و يارى جز از جانب خداوند تواناى حكيم نيست.

ملائكۀ مردفين: در اين باره در قرآن كريم آمده است:

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ، فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ. وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ .(1)

[به ياد آوريد] زمانى را كه پروردگار خود را به فرياد مى طلبيديد، پس دعاى شما را اجابت كرد: «من شما را با هزار فرشته پياپى، يارى خواهم كرد.» و اين [وعده] را خداوند جز نويدى [براى شما قرار نداد] و تا آن كه دل هاى شما بدان اطمينان يابد؛ و پيروزى جز از نزد خداست، كه خدا شكست ناپذير [و] حكيم است.

(2). سورۀ النساء (3)، آيۀ 172.(4) ملائكۀ منزلين: قرآن كريم درباره اينان مى فرمايد:

إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ (2)

آنگاه كه به مؤمنان مى گفتى: «آيا شما را بس نيست كه پروردگارتان، شما را با سه هزار فرشته فرود آمده يارى كند؟»

(3) ملائكه مقرّبين: پيرامون آنها در قرآن كريم چنين آمده است:

لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلّهِ وَ لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ .(3)

مسيح از اينكه بنده خدا باشد هرگز ابا نمى ورزد، و فرشتگان مقرب [نيز ابا ندارند].

و پيداست كه اين صفت، متعلق به عموم فرشتگان مى باشد.

(4) ملائكۀ كروبين: نامى از آنها در قرآن كريم نيامده، اما در روايات و ادعيه از آنها بسيار ياد شده است. در فرهنگ هاى لغت، سرور فرشتگان يا فرشتگان قرب يافته معرفى شده اند. واژۀ عبرى آن، كروب به معنى نگهبان، نگهدارنده و قرب يافته است و جمع آن كروبيم مى باشد.(4)

(5) ملائكۀ بدريون: فرشتگانى هستند كه سپاه اسلام را در نبرد بدر يارى كردند. در روايات آمده است كه آنان به تعداد ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن جنگ، يعنى سيصد و سيزده نفر مى باشند.

(6) ملائكۀ اربعة؛ جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل مى باشند كه بزرگ و سرور ساير فرشتگانند. گفته شده است مقام و منزلت اين چهار ملك، پايين تر از «روح» ى است كه در قرآن كريم آمده است: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها» .(5)4.

ص: 330


1- . سورۀ الانفال (8)، آيات 9 و 10.
2- . سورۀ آل عمران
3- . ر. ك: اقرب الموارد، ماده «كرب».
4- ، آيۀ 124.
5- . سورۀ القدر (97)، آيۀ 4.
فلسفه و چرايى يارى فرشتگان

از منظر كلام اسلامى، يارى رساندن فرشتگان به مجاهدان راه خدا، يعنى ارائه غير جبرى كمك و پشتيبانى الهى به آنها با به كارگيرى عوامل غير مادى، براى رسيدن به نتايجى بهتر.

اين اتفاق هنگامى روى مى دهد كه آن جنگ، جهادى اسلامى و مورد رضايت خداوند باشد.

هر چند قبلا در لوح محفوظ، مشيّت ازلى پروردگار بر يارى آن مجاهدان حق مدار رقم خورده است؛ چه خود در قرآن كريم مى فرمايد:

كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي، إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (1)

حتما من و فرستادگانم چيره خواهيم گرديد. آرى خدا نيرومند شكست ناپذير است.

بى ترديد خداوند رحمت بيكران خويش را براى فراهم آمدن مقدمات پيروزى، همچو باران بر سر آن مبارزان و جهادگران مؤمن خواهد باريد. از اين جمله، فرستادن گروهى از فرشتگان براى يارى مؤمنان مى باشد.

از سوى ديگر كج روى و انحراف امت اسلامى، موجب محروميت از اين امدادهاى ملكوتى مى گردد.

وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنّا مُنْزِلِينَ .(2)

و پس از او هيچ سپاهى از آسمان بر قومش فرود نياورديم و [پيش از اين هم] فرو فرستنده نبوديم.

(2) همان طور كه از اين آيه و روايات پيش گفته بر مى آيد، اين امدادهاى الهى را كه شامل پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و پيامبران پيشين نيز بوده است، نبايد براى حضرت بقية اللّه عليه السّلام، غير ممكن و دور از انتظار دانست چرا كه قيام ايشان ما حصل و برآيند رنج ها و تلاش هاى همه پيامبران و اوليا و صالحان تاريخ و تحقق بخش هدف برتر پروردگار از آفرينش بشر مى باشد. در اين صورت استحقاق دعوت مهدوى براى يارى و دستگيرى، بسيار بيشتر از دعوت هاى الهى گذشته است.

(3) به دليل نامرئى بودن امدادهاى غيبى، از شيوه هاى تحقق و تأثيرگذارى آن نيز نمى توان آگاه شد؛ يا دست كم از نظر تاريخى نمى توان آن را ثابت نمود. در رواياتى كه درباره غزوات پيامبر وارد شده به روشنى آمده است فرشتگانى با قيافه آدميان وارد ميدان نبرد شده و مى جنگيدند. چنين احتمالى را عقلا مى توان پذيرفت ولى به سختى مى توان آن را قابل اثبات تاريخى دانست و البته طبق اصول شناخته شده اسلامى، باور و پذيرش آن واجب نيست.

(4) از قرآن كريم استفاده مى شود كه اين عناصر غيبى و ماوراءالطبيعه اى، موجب بالا رفتن روحيه سربازان جبهه حق و پايين آمدن روحيه جنگجويان جبهه باطل مى گردد؛ تا جايى كه يك جهادگر

ص: 331


1- . سورۀ المجادله (58)، آيۀ 21.
2- . سورۀ يس (36)، آيۀ 28.

مؤمن را نيرومندتر از ده نفر از دشمنانش مى سازد. از اين رو در قرآن كريم به صراحت دستور داده شده تا هنگامى كه شمار سربازان دشمن بيش از ده برابر مسلمانان نشده، كسى حق فرار از ميدان نبرد را ندارد. تا آن كه اين آيه نازل شد:

اَلْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً .(1)

اكنون خدا بر شما تخفيف داده و معلوم داشت كه در شما ضعفى هست.

و دو برابر، جايگزين ده برابر شد. به هر روى فرض آن است كه روحيه و عزم و اراده انسان مؤمن بسيار بالاتر از يك كافر است.

إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا يَرْجُونَ (2). همان.(3)

اگر شما درد مى كشيد، آنان [نيز] همان گونه كه شما درد مى كشيد، درد مى كشند، و حال آن كه شما چيزهايى از خدا اميد داريد كه آنها اميد ندارند.

اين عوامل غيبى با توجه به آياتى هم چون «وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ» (4)،

موجب اوج گرفتن روحيه مسلمان مى شود؛ اما تحقق پيروزى كامل تنها به دست خداى قادر متعال است: «وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.» (4)

سبب سازى الهى براى يارى مجاهدان در راهش، جبرى نبوده و منافاتى با اراده و عزمشان براى جانفشانى در راه حق ندارد؛ بلكه تنها جلوه اى است از سبب سازى الهى در گسترۀ هستى. حتى ريزش باران و رستن گياهان نيز كه به طور معمول به اسباب طبيعى نسبت داده مى شود، در ذيل سبب سازى الهى مى گنجد.

وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجّاجاً وَ نَباتاً وَ جَنّاتٍ أَلْفافاً (5)

و از ابرهاى متراكم، آبى ريزان فرود آورديم، تا بدان دانه و گياه برويانيم، و باغ هاى درهم پيچيده و انبوه.

(2) بدين ترتيب در مى يابيم پيروزى آن سپاه انقلابى، ثمره عمل و اراده اوست و عوامل غيبى، جز تقويت اين اراده و متمركز ساختن اين كار، كار ديگرى انجام نمى دهند. معجزه هم نيست زيرا وقوع معجزه به سبب امرى غير مادى، جبرى و خارج از اراده آدمى است و بحث ما ارتباطى با آن ندارد.

(3) مناسب است در اينجا به آياتى اشاره نماييم كه فرو فرستادن فرشتگان بر افراد را مشروط به پيامبر بودن آنها و حتى واقع شدن در شرايط جنگى نكرده، بلكه آن را تنها منوط به دو امر نموده است:6.

ص: 332


1- . سورۀ الانفال (8)، آيۀ 66.
2- . سورۀ النساء
3- ، آيۀ 104.
4- . سورۀ الانفال (8)، آيۀ 10.
5- . سورۀ النبأ (78)، آيات 14-16.

1 - شكيبايى و پرهيزكارى:

بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا، وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا... (1)

آرى اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد و با همين جوش [و خروش] بر شما بتازند...

2 - درخواست يارى و كمك از خداوند:

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ، فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ .(2)

[به ياد آوريد] زمانى را كه پروردگار خود را به فرياد مى طلبيديد، پس دعاى شما را اجابت كرد كه: «من شما را با هزار فرشته پياپى، يارى خواهم كرد.»

اين است مفهوم ارتباط امدادهاى غيبى الهى با اخلاص در راه خدا. با چشم پوشى از اينكه رهبر پيامبر باشد يا امام و با چشم پوشى از اينكه آن كار، جنگ باشد يا غير آن، هرگاه يكى از دو شرط بيش گفته حاصل گردد، يارى پروردگار حتمى است.

از همين روست كه در روايات از كمك فرشتگان به امام مهدى عليه السّلام تنها در زمان جنگ سخن نرفته است. هم چنان كه پيش از اين آورديم جبرئيل به خاطر بيعت با امام عليه السّلام فرود خواهد آمد و اين در زمانى است كه امام عليه السّلام هنوز به جنگ نپرداخته است.

(2) گذشته از همه اينها، ايمان به يارى فرشتگان فرع باور به اصل وجود آنها مى باشد كه همه معتقدان به امام عصر عليه السّلام به آن باور دارند. در اينجا، مجالى براى بحث اعتقادى با مخالفان وجود ندارد و همين كه قرآن كريم به وجود فرشتگان تصريح فرموده، براى ما كافى است.

تا اينجا به طور مبسوط دربارۀ ضمانت هاى پيروزى حضرت بقية اللّه عليه السّلام سخن گفتيم. ممكن است ضمانت هاى ديگرى نيز وجود داشته باشد كه ما از آن بى اطلاعيم يا آن كه نمى توان اثبات تاريخى كافى براى آنها بدست داد.

(3) شايد هر كدام از اين ضمانت ها، به تنهايى براى پيروزى در قيام جهانى كافى باشد؛ ولى برخى از آنها - چه رسد به همه آنها - براى گشودن دروازه هاى جهان در زمان كوتاهى كه بيشتر از هشت ماه نخواهد بود، به نحو شايسته اى كفايت مى كند. حتى مى توان همه جهان يا بيشتر آن را بدون كشت و كشتار فتح نمود. در اين باره رواياتى را خواهيم آورد.9.

ص: 333


1- . سورۀ آل عمران (3)، آيۀ 125.
2- . سورۀ الانفال (8)، آيۀ 9.

ص: 334

فصل چهارم چگونگى فتح جهان

اشاره

پيش از اين گفته ايم آگاهى از جزئيات طرح هاى جنگى امام عليه السّلام و ديگر برنامه هاى ايشان براى فتح جهان، براى پژوهشگرى كه در دوران پيش از ظهور مى زيد، ناممكن مى باشد. دانسته هاى ما در اين باره، تحت چهار عنوان كلى زير مى گنجد:

1 - نخستين جنگى كه سپاه مهدوى در آن وارد مى شود، جنگ با سفيانى است. اين نبرد با پيروزى لشكريان حضرت بقية اللّه عليه السّلام و تصرّف عراق، بلكه همه مناطق زير سلطه سفيانى كه دست كم سوريه و عراق را شامل مى شود، پايان خواهد پذيرفت.

2 - امام عليه السّلام در چارچوب چوب برنامه كلى الهى در دوران پيش از ظهور، همه منحرفان شكست خورده در امتحان هاى الهى را از دم تيغ گذرانده و هر چند هزاران هزار نفر باشند ريشه كن خواهد نمود و توبه آنها را نيز نخواهد پذيرفت.

3 - اين نبرد، هشت ماه به طول خواهد انجاميد. بعضى بر آنند كه كل جهان در همين مدت فتح خواهد شد.

4 - امام مهدى عليه السّلام بيشتر سرزمين هاى جهان را بدون نبرد و درگيرى تصرّف مى نمايد. اينك در چهار قسمت، چهار مطلب فوق را به بحث و بررسى مى نشينيم:

(2)

جنگ سفيانى با امام مهدى عليه السّلام

اين موضوع را در دو محور پى مى گيريم:

(3) محور نخست: نقل رواياتى در اين باره:

ابو داود از ابن ابى شيبه، احمد، ابو يعلى و طبرانى نقل كرده است كه امّ سلمه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

يكون اختلاف عند موت خليفة... ثمّ ينشأ رجل من قريش أخواله كلب، فيبعث إليهم بعثا،

ص: 335

فيظهرون عليهم، و ذلك بعث كلب، و الخيبة لمن لم يشهد غنيمة كلب...(1)

در هنگام مرگ خليفه اى، اختلاف روى مى دهد... سپس مردى از قريش پديد مى آيد كه دايى هايش از قبيله كلب است، پس سپاهى را [به سوى حضرت مهدى] گسيل مى دارد ولى سپاه اسلام بر آنها پيروز مى شود. حسرت و پشيمانى از آن كسى است كه از غنايم كلب محروم باشد.

سيوطى از ابو عمر الدانى و او نيز از حذيفه روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در سخنى پيرامون ظهور امام مهدى عليه السّلام و بركات دولت آن بزرگوار مى فرمايد:

فيقدم الشام، فيذبح السفيانى تحت الشجرة الّتى أغصانها إلى بحيرة طبرية، و يقتل كلبا.

فالخائب من خاب يوم كلب و لو بعقال. قال حذيفة: يا رسول اللّه، كيف يحلّ قتالهم و هم موحّدون؟ فقال رسول اللّه: يا حذيفة هم يومئذ على ردّة، يزعمون أنّ الخمر حلال، و لا يصلّون.(2)

او به شام مى آيد و سفيانى را در زير درختى كه شاخه هايش بر روى ساحل درياچه طبريه سايه افكنده است، خواهد كشت و قبيله كلب را نيز به درك خواهد فرستاد. زيانكار كسى است كه از غنيمت كلب هر چند به اندازه يك عقال باشد، محروم بماند. حذيفه گويد:

اى رسول خدا، چسان كشتن آنها رواست در حالى كه موحد هستند؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:

اى حذيفه، آنها در آن زمان از اسلام برگشته اند و شراب را حلال مى پندارند و نماز نمى گزارند.

(2) علامه مجلسى حديث مرفوعى را از جابر بن يزيد نقل كرده است كه امام باقر عليه السّلام فرمود:

إذا بلغ السفيانى أنّ القائم قد توجّه إليه من ناحيه الكوفه، فيتجرّد بخيله حتّى يلقى القائم...

فيكلّمه القائم عليه السّلام فيجىء السفيانى فيبايعه. ثمّ ينصرف إلى اصحابه، فيقولون له: ما صنعت؟ فيقول: أسلمت و بايعت. فيقولون: قبّح اللّه رأيك، بينما أنت خليفة متبوع، فصرت تابعا. فيستقبله فيقاتله. ثمّ يمسون تلك الليلة، ثمّ يصبحون للقائم بالحرب، فيقتلون يومهم ذلك. ثمّ إنّ اللّه تعالى يمنح القائم و أصحابه أكتافهم، فيقتلونهم حتّى يفنوهم...(3)

وقتى به سفيانى خبر مى رسد كه قائم عليه السّلام از كوفه به سوى او در حركت است، او نيز با لشكرش به سوى او مى رود و به هم مى رسند... قائم عليه السّلام با او سخن مى گويد و در نتيجه سفيانى با امام دست بيعت مى دهد و به سوى يارانش بازمى گردد. آنها به او مى گويند: چه كردى؟ مى گويد: تسليم شدم و بيعت نمودم مى گويند: خداوند رأى و نظرت را زشت گرداند. با آن كه امير و فرمانده بودى، راضى شدى كه فرمانبر شوى؟! [به دنبال اين9.

ص: 336


1- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 422.
2- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 160.
3- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 199.

اعتراض ها سفيانى بيعتش را مى شكند و] به جنگ با امام رو مى آورد. آنها آن شب را به صبح مى رسانند و در بامدادان به جنگ قائم عليه السّلام مى روند. آن روز را به نبرد مى گذرانند. سپس خداوند قائم و يارانش را بر آنها چيره مى گرداند و نابودشان مى كنند.

همچنين علامه مجلسى از عبد الأعلى حلبى نقل كرده است كه حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام در سخنى طولانى از حضرت بقية اللّه عليه السّلام و ورود ايشان به كوفه ياد كرده و مى فرمايد:

ثمّ يقول لأصحابه: سيروا إلى هذه الطاغية. فيدعوا إلى كتاب اللّه و سنّة نبيّه صلّى اللّه عليه و آله فيعطيه السفيانى من البيعة سلما. فيقولون له كلب و هم أخواله: ما هذا؟ ما صنعت؟ و اللّه ما نبايعك على هذا أبدا. فيقول: ما أصنع؟ فيقولون: استقبله. فيستقبله. ثمّ يقول له القائم صلّى اللّه عليه: خذ حذرك، فإنّى أدّيت إليك، و أنا مقاتلك. فيصبح فيقاتلهم، فيمنحه اللّه أكتافهم و يأخذ السفيانى أسيرا فينطلق به فيذبحه بيده.(1)

امام به يارانش مى فرمايد: به سوى اين طغيانگر (سفيانى) برويد و [او را] به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت نماييد. [آنها چنين مى كنند] و سفيانى نيز به امام دست بيعت مى دهد. طايفه كلب كه دايى هاى او مى باشند [زبان به اعتراض گشوده و] مى گويند: اين چه كارى بود كردى؟ به خدا سوگند هرگز با تو بيعت نخواهيم كرد. سفيانى مى گويد: پس چه كنم؟ مى گويند: با او به مقابله برخيز؛ او هم مى پذيرد و چنان مى كند. قائم به او مى گويد: حال كه چنين است آماده نبرد باش. صبحگاهان با آنها مى جنگد و خداوند بر آنها چيره شان مى سازد. امام سفيانى را اسير مى كند او را مى برد و به دست خود مى كشد.

(2) سيوطى از نعيم بن حماد و او نيز از وليد بن مسلم روايت كرده است كه امام محمّد بن على عليه السّلام فرمود:

إذا سمع العائذ الّذى بمكّة الخسف خرج مع اثنى عشر ألفا، فيهم الأبدال حتّى ينزلوا إيلياء، فيقول الّذى بعث الجيش حين يبلغه الخبر من إيلياء: لعمر اللّه لقد جعل اللّه فى هذا الرجل عبرة. بعثت إليه ما بعثت، فساخوا فى الأرض. إنّ فى هذا لعبرة و نصرة. فيؤدى إليه السفيانى الطاعة. فيخرج حتّى يلقى كلبا، و هم أخواله، فيعيرونه بما صنع، و يقولون:

كساك اللّه قميصا فخلعته! فيقول: ما ترون؟ أستقيله البيعة؟ فيقولون: نعم. فيأتيه إلى ايلياء فيقول: أقلنى فيقول له: أ تحبّ أن أقيلك؟ فيقول: نعم. فيقتله. ثمّ يقول: هذا رجل قد خلع طاعتى. فيأمر به عند ذلك، فيذبح على بلاطة باب ايلياء. ثمّ يسير إلى كلب فينهبهم.

فالخائب من خاب يوم نهب كلب.(2)

وقتى آن پناهندۀ به مكه (يعنى حضرت مهدى عليه السّلام) خبر فرو رفتن در زمين بيدا را مى شنود با6.

ص: 337


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 189.
2- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 146.

دوازده هزار نفر كه در ميان آنها ابدال نيز حضور دارند قيام مى كند و از مكه خارج مى شود تا آن كه در ايلياء فرود آيد. سفيانى كه اين خبر را مى شنود، مى گويد: به خدا سوگند، خداوند در اين مرد عبرتى قرار داده است من سپاهى مقتدر و مجهز را به سوى او فرستادم امّا در زمين فرو رفتند. اين امر مايه عبرت است. از اين رو سفيانى تسليم وى شده، پيروش مى گردد. او از آنجا بيرون مى رود تا آن كه به دايى هايش از طايفه كلب بر مى خورد. آنها او را سرزنش مى كنند و مى گويند: خدا پيراهن [سرورى و فرماندهى] را بر تنت كرده بود امّا تو خود آن را بيرون آوردى! مى گويد: نظر شما چيست؟ آيا بيعتش را پس دهم؟ مى گويند: آرى. سپس سفيانى به ايليا به نزد امام عليه السّلام رفته و مى گويد: بيعتم را پس بگير. حضرت مى فرمايد: آيا چنين دوست مى دارى؟ مى گويد: آرى. امام بيعتش را از او بر مى دارد و سپس مى گويد: اين مرد از طاعت من خارج شده است. آنگاه دستور مى دهد در دروازه ايليا سرش را جدا كنند. سپس به سوى طايفه كلب رفته و غنايمى بدست مى آورد و محروم كسى است كه از آن غنايم، بى بهره بماند.

نكته: ايليا نام شهرى است كه به دو دليل به نظر مى رسد همان كوفه باشد:

1 - امام مهدى عليه السّلام پس از حادثه «خسف» وارد آنجا مى شوند. در خبر آمده است كه: «در ميان دوازده هزار نفر از يارانش كه أبدال نيز در ميان آنها هستند [از مكه] بيرون مى رود تا آن كه وارد ايليا شود.» و پيشتر دانستيم كه پس از خروج حضرت از مكه و ورود به عراق، كوفه پايگاه حضرت بقية اللّه عليه السّلام خواهد شد.

2 - كوفه مركز دولت امام على بن ابى طالب عليه السّلام بوده و از اين رو به «ايليا» كه مشتق از واژۀ «على» است، نامبردار گرديده است.

(2) محور دوم: برداشت كلى از اين روايات

پس از واقعه خسف و فرو رفتن لشكريان سفيانى در سرزمين بيدا، براى سفيانى - به هر دليل - آشكار مى شود كه حق با مهدى عليه السّلام است بنابراين مى گويد: «به خدا سوگند كه خداوند در وجود اين مرد عبرتى قرار داده است؛ زيرا من لشكرى قوى پنجه را به سويش گسيل كردم اما در زمين فرو رفتند. در اين رويداد [براى ما] عبرتى است و [براى او] كمك و يارى [الهى] است». مهدى موعود عليه السلام در جوّى آرام و خالى از تنش وارد كوفه مى شود. قبلا دانستيم كه اين خود طرحى است تا بر حركت آن حضرت پوششى مسالمت جويانه بنهد.

(3) پس از اين، سفيانى درخواست ديدار با امام عليه السّلام را در كوفه مطرح مى نمايد. اين خواسته بر آورده مى شود و امام عليه السّلام با وى به گفتگو پرداخته، باور سفيانى به او افزون مى گردد. بنابراين با آن حضرت بيعت مى نمايد و به امامت او معتقد مى گردد. روايات به سخنانى كه بين آن دو رد و بدل مى شود، تصريح نكرده اند، ولى به طور كلّى چنين به نظر مى رسد كه سفيانى كاملا از موضع خويش دست بر نمى دارد و به طور مطلق در برابر حضرت خاضع نمى گردد؛ يعنى با وجود بيعت با امام عليه السّلام، كما كان

ص: 338

در مسند حاكميت سياسى باقى مى ماند. وى از نزد امام عليه السّلام به پايتخت خود بازمى گردد و در هنگام ورود، گروهى از كارگزاران دولتش كه در ميان آنها عده اى از تندروهاى صاحب نفوذ حضور دارند، به پيشواز او مى آيند. در روايات مى خوانيم آن گروه تندرو كه از قبيله مادرى او (قبيله كلب) مى باشند از او درباره نتيجه مذاكرات مى پرسند وى پاسخ مى دهد كه با مهدى عليه السّلام بيعت كرده است.

آنها كار او را محكوم كرده، به نكوهش وى مى پردازند كه چگونه از اميرى دست كشيده، زير دست و پيرو شده است.

سفيانى توان ايستادگى در برابر اطرافيان و وزيرانش را ندارد. از اين رو به مشورت پرداخته، نظر آنان را جويا مى شود. آنها نيز او را به بيعت شكنى و رويارويى بى رحمانه و خونين با امام عليه السّلام ترغيب مى نمايند. سفيانى به نزد حضرت بازگشته، خواستار بازپس بازپس گيرى بيعتش مى گردد. امام عليه السّلام چنان مى كند و بدين ترتيب سفيانى از اطاعت امام عليه السّلام خارج مى شود. حضرت او را به جنگ تهديد مى نمايد و سفيانى نيز چاره اى جز قبول آن ندارد. از ظاهر روايات بر مى آيد كه امام عليه السّلام در آن مكان كه از پايتخت سفيانى دور است با او و گروه اندكى كه به همراهش براى گفتگو آمده اند، به نبرد مى پردازد و پس از تار و مار كردن اطرافيانش، سفيانى را به دست خويش مى كشد.

در اين حال، پايتخت سفيانى بدون حاكم مى ماند. از اين رو امام عليه السّلام بى درنگ با سپاهش به آنجا مى شتابد و به آسانى به سقوطش مى كشاند و ثروت و دارايى آنها را به غنيمت مى برد. «و در آن روز، ناكام و نامراد كسى است كه دستش از غنيمت هاى قبيله كلب تهى باشد».

بدين ترتيب همه سرزمين هاى زير فرمان سفيانى به دست حضرت بقية اللّه عليه السّلام خواهد افتاد و آن حضرت فرمانروا و حاكم كلّ آن مناطق خواهد شد.

(2)

ريشه كنى منحرفان

اين موضوع را در چند محور پى مى گيريم:

(3) محور نخست: در اين باره روايات فراوانى وارد شده است كه نمونه هايى از آن را در اينجا مى آوريم:

(4) نعمانى به سند خود از حارث همدانى نقل كرده است كه امام امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

بأبى ابن خيرة الإماء، يسومهم خسفا، و يسقيهم بكأس مصبّرة، و لا يعطيهم إلاّ السيف هرجا. فعند ذلك تتمنّى فجرة قريش لو أنّ لها مقاة منى بالدنيا و ما فيها؛ لا غفر لها. لا نكفّ عنهم حتّى يرضى اللّه.(1)

پدرم فداى فرزند بهترين كنيزان (يعنى قائم عليه السّلام) باد كه آنان را خوار مى سازد و شرنگ شكست به ايشان مى نوشاند و به آنان جز شمشير خونريز و مرگ آفرين نخواهد داد. پس در

ص: 339


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 120.

اين هنگام زشتكاران قريش آرزو مى كنند كه اى كاش دنيا و هر آنچه در آن است از آن ايشان بود و آن را فدا مى دادند تا گناهانشان بخشوده شود؛ ولى دست از ايشان بر نخواهيم داشت تا آن كه خدا راضى شود.

همو به سند خود از زرارة روايت كرده است كه به حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام عرض كردم:

صالح من الصالحين سمّاه لى. اريد القائم عليه السّلام فقال: اسمه اسمي. فقلت: أ يسير بسيرة محمّد صلّى اللّه عليه و آله؟ قال: هيهات هيهات يا زرارة، ما بسيرته. قلت: جعلت فداك، لم؟ قال:

إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله سار فى أمّته باللين، كان يتألف الناس و القائم يسير بالقتل. بذاك أمر فى الكتاب الذي معه أن يسير بالقتل و لا يستتيب أحدا. ويل لمن ناواه!...(1)

نام يكى از صالحين را بفرماييد - و منظورم قائم عليه السّلام بود - پس فرمود: او همنام من است.

عرض كردم: آيا هم چون محمّد صلّى اللّه عليه و آله رفتار مى نمايد؟ فرمود: هرگز، هرگز. عرض كردم:

فدايت گردم، چرا؟ فرمود: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با نرمى در ميان امتش رفتار مى كرد و با مردم انس و الفت مى گرفت [اما] روش قائم، قتل و كشتار است. در كتابى كه با خود دارد، چنين فرمان داده شده كه بكشد و توبۀ كسى را نپذيرد. واى به حال كسى كه با او سر ستيز داشته باشد.

(2) همچنين نعمانى از ابو خديجه نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود: على بن ابى طالب عليه السّلام فرمود:

كان لى أن أقتل المولى و أجهز على الجريح. و لكن تركت ذلك للعاقبة من أصحابى إن جرحوا لم يقتلوا و القائم له أن يقتل المولى و يجهز على الجريح.

من حق داشتم كه فرارى را [در ميدان جنگ] دنبال كنم و زخمى را بكشم، ولى اين كار را به جهت رعايت حال يارانم انجام ندادم تا اگر زخمى شدند [به دست دشمن] كشته نشوند، امّا قائم عليه السّلام اين حق را دارد كه فرارى و زخمى را بكشد.

(3) نيز نعمانى از محمّد بن مسلم روايت كرده است كه شنيدم حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

لو يعلم الناس ما يصنع القائم إذا خرج، لأحبّ أكثرهم ألاّ يروه مما يقتل من الناس أمّا أنّه لا يبدأ إلاّ بقريش، فلا يأخذ منها إلاّ السيف و لا يعطيها إلاّ السيف، حتّى يقول كثير من الناس: ليس هذا من آل محمّد، لو كان من آل محمّد لرحم.(2)

اگر مردم مى دانستند كه قائم پس از ظهورش چه كشتارى به راه مى اندازد، بيشترشان دوست مى داشتند كه او را نمى ديدند. او اين كار را از قريش آغاز مى كند. از آنها جز شمشير بازنمى ستاند و جز شمشير نمى دهد؛ تا آنجا كه بسيارى از مردم مى گويند: اين شخص از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيست زيرا اگر چنين بود [بر ما] رحمت مى آورد.ن.

ص: 340


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 121.
2- . همان.

همچنين نعمانى از ابو بصير نقل كرده است كه حضرت امام صادق عليه السّلام فرمود:

ما تستعجلون بخروج القائم؟ فو اللّه ما لباسه إلاّ الغليظ و لا طعامه إلاّ الجشب و ما هو إلاّ السيف و الموت تحت ظلّ السيف.(1)

چه عجله اى به ظهور قائم داريد؟ به خدا سوگند، او جز لباس خشن نمى پوشد و جز غذاى بى خورشت نمى خورد و او نيست جز شمشير و مرگ در زير سايه شمشير.

(2) نيز نعمانى به سند خود از بشر بن غالب اسدى روايت كرده است كه امام حسين بن على عليه السّلام به من فرمود:

يا بشر! ما بقاء قريش إذا قدّم القائم المهدى منهم خمسمائة رجل، فضرب أعناقهم. ثمّ قدّم خمسمائة فضرب أعناقهم صبرا. ثم خمسمائة فضرب أعناقهم. قال: فقلت له: أصلحك اللّه، أ يبلغون ذلك؟ فقال الحسين بن على عليه السّلام: إنّ مولى القوم منهم.(2)

اى بشر! بقاى قريش ديگر چه سودى دارد؟! هنگامى كه مهدى قائم عليه السّلام [قيام كند] پانصد نفر از آنها را مى آورد و گردن مى زند. سپس پانصد نفر ديگر را مى آورد و حبس مى كند تا گردن بزند. عرض كردم: خداوند كار شما را سامان بخشد، آيا اين همه را گردن مى زند؟ امام حسين عليه السّلام فرمود: [آرى] رهبر آن گروه (سفيانى) نيز در ميان آنهاست.

(3) شيخ مفيد از عبد اللّه بن مغيره نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إذا قام القائم من آل محمّد صلوات اللّه عليهم، أقام خمسمائة من قريش فضرب اعناقهم. ثمّ أقام خمسمائة فضرب أعناقهم. ثمّ خمسمائة أخرى، حتّى يفعل ذلك ستّ مرات. قلت: و يبلغ عدد هؤلاء هذا؟ قال: نعم منهم و من مواليهم...(3)

هرگاه قائم آل محمّد عليه السّلام قيام نمايد، پانصد قرشى را گردن مى زند، سپس پانصد نفر ديگر را و آنگاه پانصد نفر ديگر را؛ تا شش بار اين كار را انجام مى دهد. پرسيدم: يعنى اين همه را مى كشد؟ فرمود: آرى، آنها و رهبرانشان را خواهد كشت.

(4) صدوق و طبرسى از عبد العظيم بن عبد اللّه حسنى روايت كرده اند كه او به حضرت امام محمّد جواد عليه السّلام عرض كرده است:

إنّى لأرجو أن تكون القائم من اهل بيت محمّد صلّى اللّه عليه و آله... فإذا اكتمل له القصد و هو عشرة آلاف رجل خرج بإذن اللّه عزّ و جلّ، فلا يزال يقتل أعداء اللّه، حتّى يرضى اللّه عزّ و جلّ. فقلت له: يا سيّدى، و كيف يعلم أنّ اللّه عزّ و جلّ قد رضى. قال: يلقى فى قلبه الرحمة...(4)

اميدوارم كه شما قائم عليه السّلام خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باشيد... امام مى فرمايد:... هرگاه [مهدى] ده9.

ص: 341


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 122.
2- . همان؛ ص 123.
3- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 243.
4- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى) و الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 409.

هزار نفر يار پيدا نمايد به اذن پروردگار قيام مى فرمايد و آن قدر از دشمنان خدا مى كشد تا آن كه خداوند خشنود گردد. عرض كردم: آقاى من، او چگونه مى فهمد خداوند خشنود شده است؟ فرمود: خدا در دلش مهربانى و رحمت مى افكند...

شيخ طوسى از ابو الجارود نقل كرده است كه حضرت امام باقر عليه السّلام در سخنى پيرامون قائم فرمود:

و يقتل الناس حتّى لا يبقى إلاّ دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله(1)

آن قدر خواهد كشت تا آن كه جز دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله باقى نماند....

(2) شيخ مفيد از ابو الجارود روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إذا قام القائم عليه السّلام، سار إلى الكوفة، فيخرج منها بضعة عشر ألف نفس يدعون البترية عليهم السّلاح. فيقولون له: ارجع من حيث جئت، فلا حاجة لنا ببنى فاطمة. فيضع فيهم السيف حتّى يأتى على آخرهم. ثمّ يدخل الكوفة فيقتل بها كلّ منافق مرتاب و يهدم قصورها و يقتل مقاتليها، حتّى يرضى اللّه عزّ و علا.(2)

هرگاه قائم بپاخيزد به سوى كوفه مى رود امّا در آن شهر چند ده هزار نفر از طايفه بتريه كه مسلح هستند، شورش مى كنند و به امام عليه السّلام مى گويند: از همان جا كه آمدى بازگردد، ما را به فرزندان فاطمه نيازى نيست. آنگاه با شمشير به جنگ آنان مى رود و همه را از دم تيغ مى گذراند. سپس وارد كوفه شده، هر منافق دو چهره اى را مى كشد و قصرهاى آن را ويران و شورشيان را هلاك خواهد ساخت تا آنجا كه خداوند خشنود گردد.

(3) علامه مجلسى از رفيد مولاى ابن هبيرة نقل كرده است كه به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم:

جعلت فداك يا بن رسول اللّه، أ يسير القائم بسيرة علىّ بن ابى طالب فى أهل السواد؟ قال: لا يا رفيد، إنّ علىّ بن ابى طالب سار فى أهل السواد بما فى الجفر الأبيض، و إنّ القائم يسير فى العرب بما فى الجفر الأحمر. قلت: جعلت فداك، و ما الجفر الأحمر؟ فأمرّ إصبعه على حلقه. فقال: هكذا.(3)

فدايت گردم، آيا قائم با عامه مردم هم چون على بن ابى طالب رفتار خواهد كرد؟ فرمود:

خير، على بن ابى طالب با مردم طبق جفر سفيد معامله كرد ولى قائم با عرب مطابق جفر سرخ رفتار خواهد نمود. عرض كردم: فدايت شوم، جفر سرخ چيست؟ امام در اينجا انگشت بر حلق خويش كشيدند؛ (يعنى مهدى عليه السّلام آنها را مى كشد).

(4) همچنين علامه مجلسى حديث مرفوعى را از عبد اللّه بن سنان نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إذا خرج القائم لم يكن بينه و بين العرب و الفرس إلاّ السيف لا يأخذها إلاّ بالسيف و1.

ص: 342


1- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 283.
2- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 343.
3- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 181.

لا يعطيها إلاّ به.(1)

وقتى قائم بپاخيزد، بين او و عرب و فارس، [حكم كننده اى] جز شمشير نيست. او از آنها جز شمشير نمى ستاند و نمى دهد.

نعمانى به سند خود از بشير بن أراكة النبال روايت كرده است كه امام محمّد باقر عليه السّلام در سخنى پيرامون حضرت مهدى عليه السّلام فرمود:...

يذبحهم، و الّذى نفسى بيده، كما يذبح القصاب شاته. و أومأ بيده إلى حلقه. قلت: إنّهم يقولون: إنّه إذا كان ذلك استقامت له الأمور فلا يهريق محجمة دم. فقال: كلاّ، و الذي نفسى بيده، حتّى نمسح و أنتم العرق و العلق؛ و أومأ بيده إلى جبهته.(2)

سوگند به آن كه جانم در دست اوست، او [دشمنان خدا را] مانند قصابى كه گوسفند را سر مى برد، سر مى برد و [سپس] با دست اشاره به حلق مباركش فرمود. عرض كردم: مردم مى گويند هرگاه چنين اتفاقى افتاد، همه كارها به خودى خود پيش مى رود و خونى بر زمين نخواهد ريخت. فرمود: سوگند به آن كه جانم در دست اوست، هرگز چنين نيست مگر آن كه عرق بريزيم و خون دل بخوريم. و امام عليه السّلام به پيشانى مباركش اشاره فرمود.

(2) همو در حديث ديگرى از بشير النبال نقل كرده است كه:

قلت لأبى جعفر عليه السّلام: إنّهم يقولون: إنّ المهدى لو قام لاستقامت له الأمور عفوا، لا يهريق محجمة دم. فقال: كلاّ، و الذي نفسى بيده، لو استقامت لأحد عفوا، لاستقامت لرسول اللّه صلّى عليه و آله، حين أدميت رباعيته و شجّ فى وجهه. كلاّ، و الّذى نفسى بيده، حتّى نمسح نحن و أنتم العرق و العلق، ثمّ مسح جبهته.(3)

به حضرت باقر عليه السّلام عرض كردم: مردم مى گويند: اگر مهدى بپاخيزد، امور به خودى خود پيش مى رود و خونى نمى ريزد. فرمود: به خدا سوگند هرگز چنين نيست. اگر چنين بود بايد اين اتفاق براى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله پيش مى آمد، در حالى كه دندان و پيشانى مباركش شكسته شد. به خدا سوگند چنين نيست [كه كارها به خودى خود پيش رود] مگر آن كه عرق بريزيم و خون دل بخوريم. سپس امام عليه السّلام دست بر پيشانى مباركش كشيد.

با وجود چنين روايات قطعى و متواترى، رواياتى نيز وجود دارد كه دخالت مستقيم امام مهدى عليه السّلام را در كشتن دشمنان رد مى نمايد؛ مانند دو روايت زير:

(3) سيوطى و ابن طاووس از نعيم بن حماد روايت كرده اند كه ابو هريره گفته است:

يبايع المهدى عليه السّلام بين الركن و المقام. لا يوقظ نائما و لا يهريق دما.(4)1.

ص: 343


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 200.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 152.
3- . همان؛ ص 284.
4- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 152 و ابن طاووس، على بن موسى، همان؛ ص 51.

مهدى در بين ركن و مقام بيعت مى نمايد. نه خوابيده اى را بيدار مى سازد و نه خونى را مى ريزد.

همچنين ابن طاووس از نعيم بن حماد به سندش از ابو رافع اسماعيل بن رافع و او نيز از كسى كه از قول ابو سعيد سخن گفته، روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

تأوى إليه أمّته، كما يأوى النحل إلى يعسوبها، يملأ الأرض عدلا كما ملئت جورا. حتّى يكون الناس على مثل أمرهم الأوّل. لا يوقظ نائما و لا يهرق دما.(1)

امتش به او پناه مى برند همان طور كه زنبورها به ملكه شان. زمين را از عدل لبريز مى سازد همان طور كه از ستم پر شده باشد. نه خوابيده اى را بيدار مى كند و نه خونى مى ريزد.

(2) محور دوم: ارتباط كشتار وسيع امام عليه السّلام با دو برنامه الهى پيش و پس از ظهور

الف) ارتباط اين كشتار با برنامه الهى در دورۀ پيش از ظهور:

اگر اين كشتار را تاكتيكى جنگى بدانيم، ارتباطى اساسى با اين برنامه نخواهد داشت. البته اگر به آن كشته شدگان نظرى بيفكنيم، در مى يابيم آنها همان كسانى اند كه در آزمون و امتحان الهى كه بخش مهمى از برنامه كلى الهى در پيش از ظهور مى باشد، مردود شده و شكست خورده اند. به ناچار هر كسى كه در نتيجه آن امتحان ها به دامن باطل فرو غلتيده باشد، جزو كشته شدگان خواهد بود. از اين رو در اين روايات مى خوانيم آن حضرت دشمنان خدا و هر منافق دسيسه گرى را خواهد كشت و توبه كسى را نخواهد پذيرفت. نيز او گروهى را كه با انقلاب عدل جهانى اش مخالفند و به او مى گويند: «بازگرد، ما را به فرزندان فاطمه نيازى نيست»، از دم تيغ خواهد گذراند. اينها همگى شكست خوردگان در امتحان الهى در دورۀ پيش از ظهور مى باشند.

(3) امام مهدى عليه السّلام نه دستور توبه مى دهد و نه آن را از كسى مى پذيرد. ايشان مى فرمايد:

فليعمل كلّ امرئ منكم بما يقرّب به من محبّتنا و يتجنّب ما يدنيه من كراهتنا و سخطنا؛ فإنّ أمرنا بغتة فجأة، حين لا تنفعه توبة و لا ينجيه من عقابنا ندم على حوبة.(2)

هر يك از شما كارى كند كه به دوستى ما نزديك شود و از ناخشنودى ما دورى گزيند؛ چون امر [ظهور] ما به ناگاه فرا مى رسد. در آن وقت است كه توبه سودى نبخشد و پشيمانى از گناهان فرد را از مجازات ما نجات ندهد.

(4) هم چنان كه در برخى روايات آمده است(3) اين آيه نيز به همين موضوع اشاره مى فرمايد:

يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً .(4)8.

ص: 344


1- . ابن طاووس، على بن موسى، همان؛ ص 56.
2- . الطبرسى، احمد بن على، الاحتجاج؛ ج 2، ص 23.
3- . ر. ك: الطبرسى، احمد بن على، همان؛ ج 2، ص 317.
4- . سورۀ الانعام (6)، آيۀ 158.

آن روز كه برخى آيات پروردگارت صورت پذيرد، ايمان آوردن افرادى كه قبلا ايمان نياورده اند و آنها كه عملى نيك انجام نداده اند، پذيرفته نخواهد شد.

امّا پيروزمندان امتحان داده در اين برنامه كلى، باورمندان به مهدى و بيعت كنندگان با اويند؛ آنها كه در دولت او در كمال امنيت به سر برده و در سايه سار عدالت مهدوى به رفاه و خوشبختى رسيده اند؛ همانها كه در ركاب حضرت بقية اللّه عليه السّلام، دشمنان را به هلاكت مى رسانند. پيشتر درباره شان شنيديم كه: هر يك از آنها نيروى چهل مرد را داراست و شمشير در نيام نمى برند تا وقتى كه خداوند از آنها خشنود شود.

(2) ب) ارتباط اين كشتار با برنامه كلى الهى در دوره پس از ظهور.

زمانى كه دانستيم هدف اين برنامه كلى، برپايى جامعه اى كاملا مؤمنانه است كه دولت حق با قوانين عادلانه آن را اداره نمايد، و هنگامى كه معلوم شد چنين جامعه اى تنها با وحدت دولت و ملت، هر دو پديد مى آيد، در اين صورت و به ويژه در آغاز، نيازمند تلاش و از خودگذشتگى فراوان است. در نتيجه تا زمانى كه افراد به آن سطح نرسيده باشند كه عدالت را در گفتار و رفتارشان پياده و متجلّى سازند، نخواهند توانست در اين امر موفق گردند و در نتيجه موجب شكست كامل اين برنامه خواهند شد.

(3) در اين صورت چنين شخصى نخواهد توانست رفتارى عادلانه و عكس العملى پسنديده و مناسب با جامعه عدل جهانى داشته باشد زيرا وى همواره نفع شخصى خود را دنبال مى كند. بدين ترتيب تحقق جامعه عدالت مدار تنها به دست افراد صالح و عادل كه زمان درازى را با رفتارهاى پسنديده گذرانده اند، امكان پذير مى باشد. اينان همان كسانى اند كه از امتحان و آزمون الهى در دوره پيش از ظهور سربلند و پيروز بيرون آمده اند.

(4) اما منافقان و منحرفانى كه در آن امتحانات مردود شده اند نمى توانند عضوى از اين اجتماع باشد بلكه رواست پيش از آغاز فرآيند عدالت گسترى، ريشه كن گردند.

از آنجا كه برنامه كلى الهى در دورۀ پيش از ظهور با نتيجه دهى خود، از وضعيت بسيارى از مسلمانان در هر مذهبى كه باشند، پرده بر مى دارد و از ژرفاى ناپاكى و نفاق آنان و نيز انكار ضروريات دين توسط آنان خبر مى دهد، مى توان شمار فراوان افرادى را كه بايد كشته شوند تا اجراى عدالت كامل آغاز گردد، حدس زد.

(5) اين قلع و قمع و كشتار، نخستين گام اساسى براى تحقق عدالت مى باشد. در اينجا به نسبت جديدى بين اين دو برنامه دست مى يابيم؛ و آن اينكه برنامه نخست به نتيجه دهى برنامه دوم كمك مى نمايد. برنامه اول كه براى دوران غيبت طراحى شده است، به مدد زنجيره اى از امتحانات و ابتلائات، نقاب دروغ و نيرنگ را از چهره افراد كنار زده، تا پوچى و بى ارزشى آنان ثابت گردد و براى اجراى برنامه دوم، جامعه بشرى از لوث وجود آنان پاك گردد. بنابراين، «كشتن»، تاكتيكى صرفا

ص: 345

نظامى براى رسيدن به پيروزى نيست بلكه پيش در آمد مهمى است براى جامعه سازى عدالت مدار.

از اين رو امام عصر عليه السّلام در غير جنگ نيز دست به كشتن مى زند. امام جعفر صادق عليه السّلام در رواياتى مى فرمايند:

بينا الرجل على رأس القائم يأمر و ينهى، إذ أمر بضرب عنقه

ناگهان در موقعى كه شخص [منافقى] مشغول امر و نهى است، قائم دستور مى دهد گردنش را بزنند.

اگر بخواهيم با ادبيات اين زمانه سخن بگوييم، خواهيم گفت: رئيس هر كشورى كه قصد دارد ايدئولوژى خود را حاكم سازد، ناچار است مخالفين خود را و نيز هر كسى را كه احتمال دارد بعدا به مخالفت با او برخيزد، از سر راه بردارد و به نرمش و وقت كشى در مورد آنان تن ندهد؛ زيرا او مبانى فكرى خود را حق مى داند و مخالفانش را دشمن حق. او چنين مى انديشد كه مخالفت با حق، جرمى نابخشودنى است و مجرم نمى تواند در جامعه صالح زندگى نمايد.

(2) به همين دليل در زمان ظهور، توبه پذيرفته نمى شود زيرا فردى كه در كژراهه سير مى كند و عادت به نافرمانى از حق دارد، هرگز توبه اى حقيقى نخواهد داشت؛ هر چند فقه اسلامى او را در ظاهر فردى صالح بينگارد. در حالى كه شخص مطلوب از نظر اسلام در دوران پس از ظهور كسى است كه حقيقتا در مدار عدالت گام نهد و تنها عدالت گام نهد و تنها عدالت ظاهرى سود نخواهد بخشيد. توبه نيز - به ويژه آنجا كه از سر ترس باشد - موجب تحول در روان و انديشه شخص نمى گردد بلكه او با ترجيح منافع شخصى اش، در نخستين قدم خواهد لغزيد. پس در اين صورت گزيرى از ردّ توبه او و اظهار بى نيازى از او وجود ندارد.

(3) براى نيل اين هدف، مطابق آنچه تا به حال دريافته ايم، امام مهدى عليه السّلام مجاز به كشتن اين عده از مسلمانان است، هر چند به جنگ او نيز نيامده باشند. در حالى كه چنين اقدامى پيش از ظهور براى هيچ يك از رهبران اسلامى جواز شرعى ندارد. به عنوان نمونه امام على عليه السّلام تا وقتى كه مسلمانان بر او شمشير نكشيدند، با آنها نجنگيد. از اين رو در روايات مى خوانيم كه روش امام مهدى عليه السّلام با شيوه پيامبر و امام على عليهما السّلام از اين نظر، تفاوت دارد؛ آن دو بزرگوار با مردمان منحرف و منافق با گذشت و مدارا برخورد مى نمودند اما حضرت بقية اللّه عليه السّلام بر اساس «كتابى كه در نزد اوست» از سوى خداوند مكلف است همه آنها را از دم تيغ بگذراند «تا زمانى كه خداوند راضى گردد» و فرمان الهى موبه مو انجام گيرد و مأموريت به پايان رسد.

(4) شمارى از روايات بر اين موضوع تأكيد دارند؛ مانند روايتى كه علامه مجلسى از ابو بصير نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

لا يا ابا محمّد، ما لمن خالفنا فى دولتنا من نصيب. إنّ اللّه قد أحلّ لنا دماءهم عند قيام قائمنا، فاليوم محرّم علينا و عليكم.

ص: 346

اى ابا محمّد، در دولت ما جايى براى مخالفين ما نيست. قطعا به هنگام ظهور قائم، ريختن خون آنها براى ما حلال است؛ ولى امروز، خير.

مقصود امام عليه السّلام از مخالفان، افرادى اند كه در آزمون هاى الهى شكست خورده و مردود شده اند و تفاوتى نمى كند كه بر چه مذهبى باشند.

افراد ضعيف الايمان از اين كار شگفت زده خواهند شد و «كار بدانجا مى رسد كه بسيارى از مردم مى گويند: اين [مرد] از خاندان پيامبر نيست، چون اگر چنين بود، [بر ما] رحمت مى آورد».

گستردگى اين كشتارها موجب ترس و هراس در بسيارى از جوامع خواهد شد.

اشكال: اگر اين خون ريزى ادامه يابد، و امام مهدى عليه السّلام بيشتر مسلمانان را بكشد - چه رسد به كفار و مشركان - و جز اندكى از صالحان كه با او بيعت كرده و ياريش نموده اند، باقى نمانند، در اين صورت بايد از تمام جمعيت كره خاك جز تعداد كمى زنده نمانند و بى ترديد اين كار با هدف الهى و غرض مطلوب پروردگار ناسازگار است زيرا ظهور مقدمه اى است براى مصلحت بشر و به سعادت رساندن او، نه به خاطر ريشه كنى و نسل كشى از بشر. حال چگونه مى توان بين اين دو انديشه سازگارى داد؟

پاسخ: پيش از پرداختن به پاسخ، لازم به يادآورى است كه دربارۀ موضع امام عليه السّلام در برابر كفار و مشركان، بعدا توضيح خواهيم داد زيرا براى آنها برنامه ويژه اى وجود دارد.

اين اشكال مربوط به مسلمانان است. بدين منظور بايد از اقسام سه گانه اخلاص كه ثمره آزمون هاى الهى در دوره پيش از ظهور است، ياد نماييم. همه افراد موفقى كه در يكى از اين درجات سه گانه قرار دارند، مى توانند در جامعه عدل مهدوى حضور و مشاركت داشته باشند به شرط آن كه نيّت نادرست و رفتار ناپسندى نداشته باشند. پس به طور كلى همه آنها مى توانند به خوبى و خوشى در حكومت حق و عدل امام مهدى عليه السّلام زندگى نمايند. مخلصان درجه نخست، فرماندهان سپاه امام عليه السّلام و رؤساى كشورهاى جهان اند و آنان كه در درجه دوم از اخلاص قرار دارند، رزمندگان سپاه آن بزرگوار مى باشند. اخلاص گزاران درجه سوم نيز توده هاى مردمى جامعه مهدوى اند كه طبق موازين عدل در آن جامعه مى زيند. و همه كسانى كه به توفيق توبه نصوح بار يافته و به اعتدالى كامل در نيت و كردار رسيده اند، ملحق به آنانند. مجموع اين افراد، جمعيتى قابل توجه اند. هر چند آنان كه شايسته كشته شدن هستند نيز جمعيتى انبوهند و «كثرت» ى كه در روايات آمده بر آنها صدق مى نمايد.

(2) اشكال ديگر: از ظاهر روايات بر مى آيد كه اين كشتار وسيع، تنها مسلمانان را در بر مى گيرد. چرا بايد چنين باشد؟ در صورتى كه كافر و مشرك از حق دورترند. و آنها به كشته شدن سزاوارترند تا مسلمانان منحرف؟!...

به اين اشكال مى توان در دو سطح پاسخ داد:

ص: 347

الف) ما اختصاص اين امر را به مسلمين نمى پذيريم؛ زيرا اين روايات خود بر دو نوع اند:

1 - رواياتى كه بيانى مطلق داشته و ظاهر آن همه انسان ها را در بر مى گيرد. مانند اينكه:

«القائم يسير بالقتل... و لا يستتيب أحدا» «قائم با كشتار به پيش مى رود... و توبه كسى را نمى پذيرد.» و «ما هو إلاّ السيف» «او جز شمشير نيست» «فلا يزال يقتل أعداء اللّه حتّى يرضى اللّه عزّ و جلّ» «همواره دشمنان خدا را خواهد كشت تا خداوند خشنود گردد.» و مانند اينها.

2 - رواياتى كه از بعضى گروه ها نام برده؛ هم چون: قريش، بتريه، اهل سواد، فارس و هفت قبيله از قبيله هاى عرب.

انحراف و مهدور الدم بودن افراد قبيله «بتريه» كه مشخص است؛ اما ديگر گروه ها از مسلمان (با مذاهب مختلف) و غير مسلمان تشكيل شده است.

آوردن اسامى اين گروه ها در روايات، منافاتى با تعميم اين كشتار به ديگران ندارد و به طور خلاصه بايد گفت قانون «با مردم به اندازۀ عقلشان سخن گوى» مانع از ذكر اسامى ساير گروه هايى شده است كه سزاوار كشته شدن هستند.

(2) ب) اگر از سطح نخست، كوتاه بياييم و ظهور روايات را در اينكه بيشتر كشته شدگان از مسلمانان مى باشند بپذيريم، چيز شگفت انگيزى نخواهد بود بلكه مى توان آن را مطابق با اصول كلى اسلامى و برنامه كلى الهى دانست. همچنان كه پيشتر نيز اشاره كرديم تصرف سرزمين هاى غير اسلامى با شيوۀ خاصى انجام خواهد گرفت و همان طور كه در روايات آمده است، بيشتر با روشى مسالمت جويانه خواهد بود. البته كشتارى كه از مسلمانان صورت مى گيرد، نه براى سيطره بر آنان بلكه به خاطر پاكسازى جامعه از عناصر مجرم و فاسد مى باشد.

(3) تفاوت بين مسلمانان و ديگران را مى توان در موارد زير خلاصه نمود:

ويژگى نخست: مسلمانان دليل و برهان كافى براى درستى و حقانيت اسلام دارند و اين انديشه به طور بسيار گسترده اى در بين آنها پراكنده شده است اما غير مسلمانان به طور يكسان با اين انديشه آشنا نيستند.

ويژگى دوم: امت اسلامى، صاحب برنامه عادلانه و كامل «اسلام» است كه پس از پياده كردن آن در كشورهاى اسلامى، به شكل ممتازترى در سطح تمام جهان اجرا خواهد گرديد.

ويژگى سوم: امت اسلامى اين برنامه را در عرصه انديشه و عمل براى همه جهانيان به ارمغان خواهد برد و بدين ترتيب مركز فرماندهى و كانون تپنده جهان فردا خواهد شد.

ويژگى چهارم: مسلمانان، پيش از دوران ظهور، مطابق برنامه كلى الهى از كوران حوادث و امتحانات عبور كرده و نتايج آن را در ميان خود ديده اند و حجّت بر آنها تمام شده است بر خلاف ملت هاى غير مسلمان كه البته آنها نيز آزمون هايى را پشت سر نهاده اند اما از زاويه اى ديگر بوده كه نتايج متفاوتى را براى آنها به بار آورده است؛ هم چون: بر ملا شدن سراب مكاتب دروغين و

ص: 348

بشر ساخته.

همه اين ويژگى ها مى طلبد كه امت اسلامى در بالاترين مرتبه ايمان و ژرف ترين درجات اخلاص بوده و خود الگويى برتر براى برنامه اى كه شعارش را مى دهد، باشد. هر مسلمانى كه چنين نباشد، دير يا زود موجب اخلال در اجراى برنامه عادلانه مهدوى در سطح كشور خود و جهان شده و به هدف اصلى ظهور آسيب خواهد رسانيد، از اين رو بايد از فوايد حضور و خدمات احتمالى چنين شخصى چشم پوشيد و اين مهم با حذف او از صحنه حيات امكان پذير مى گردد. البته اين بدان معنا نيست كه رهبر موعود عليه السّلام پيش از آغاز حركت جهانى، نخست كار همه اين منحرفان را يكسره مى سازد؛ خير، بلكه آن بزرگ مرد انجام اين كار را در زمانى مناسب به مخلصانى كه شايستگى آن را دارند، خواهد سپرد. توضيح اين مطلب را پس از اين در ضمن رواياتى كه به صراحت از تداوم كشتار به مدت هشت ماه سخن گفته است، خواهيم آورد.

(2) محور سوم: نكاتى دربارۀ روايات اين بخش

نكته اول: از ظاهر روايات چنين بر مى آيد كه امام مهدى عليه السّلام با شمشير مى جنگد؛ اما روشن است كه اين سلاح، مناسب دوران صدور اين روايات است و آن حضرت به گاه ظهور با سلاح متعارف همان عصر پيكار خواهد كرد و اساسا معنا ندارد از سلاحى بهره ببرد كه كارآيى اش در حدّ صفر مى باشد؛ مگر آن كه پاى معجزه به ميان آيد كه آن هم نشدنى است زيرا پيشتر ثابت كرده ايم در چنين مواردى كه جايگزين طبيعى (بهره گيرى از سلاح متعارف زمان) وجود دارد، معجزه مجال ظهور ندارد. بدين ترتيب بايد از واژه «شمشير» (سيف) معنايى رمزى را دريافت كه بر هر سلاحى قابل تطبيق باشد.

(3) نكته دوم: در روايات بسيارى آمده است كه كارهاى حضرت بقية اللّه عليه السّلام بى جدّ و جهد و بدون تحمل رنج، راست نمى آيد؛ زيرا اگر قرار بود چنين شود، بايد پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله هم بدون جهاد و شهادت به اهدافش نايل مى گشت.

حال كه براى پيامبر خير البشر چنين است، براى ديگران نيز چنين خواهد بود. اين نه بدان خاطر است كه مرتبه آن ارجمندان، پايين است بل بدان جهت است كه دعوت الهى بر اين مدار نمى گردد.

(4) سرّ اين موضوع آن است كه آزمون هاى الهى تنها شامل مردمان معمولى يا افرادى كه در درجات پايين ايمانى قرار دارند، نمى شود بلكه اين فرآيند همه رهبران بزرگ هم چون پيامبران و اوليا معصوم عليهم السّلام را فرا مى گيرد. آنان نيز بايد به تناسب جايگاه رفيع خود از گذرگاه هاى تنگ و طاقت سوز مشكلات و رنج ها عبور كنند تا به درجاتى بسيار فراتر از عصمت نايل آيند.(1)

(5) اگر آنها به راحتى به مقصود خويش برسند، از كمال يافتگى مطلوب كه جز با تلاش و رنج به دست نمى آيد، بى بهره مى مانند. چنين كارى، ظلم در حق آنهاست. و خداوند بر كسى ستم روا6.

ص: 349


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 506.

نمى دارد.

همچنين شرايط سختى كه آن پيشوايان از سر گذرانده اند، محكى خواهد بود براى آزمايش مؤمنان و غير مؤمنانى كه هم عصر آنهايند؛ تا معلوم گردد كه عكس العمل آنها در برابر پيشوايان حق و نيز ميزان تلاش و از خودگذشتگى آنان چگونه است.

رهبرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در صدر اسلام اين گونه بوده است و حضرت بقية اللّه الاعظم عليه السّلام هم در عصر ظهور چنان خواهند كرد.

(2) گفتنى است فراهم آمدن كارها به خودى خود، دو علت مى تواند داشته باشد:

1 - علت اعجازى؛ كه پيشتر گفتيم چون قابل جايگزينى با امور طبيعى است، امكان تحقق ندارد.

2 - علت طبيعى؛ به اين معنى كه بگوييم اقتضاى برنامه الهى در پيش از ظهور، بر آمدن اين نتيجه بوده است و در نهايت به فراهم شدن كارهاى حضرت ولى عصر عليه السّلام به صورت خود كار مى انجامد.

بايد گفت اين علت نيز غير محتمل است؛ زيرا ما قبلا با همه جزئيات برنامه كلى الهى در دوران پيش از ظهور آشنا شديم و چنين اقتضايى را در آن نيافتيم بلكه عكس آن را ملاحظه كرديم و آن اينكه برنامه كلى الهى، اقتضاى وجود تعداد كافى از پيكار گرانى را دارد كه دروازه هاى جهان را با حق و عدالت بگشايند و نيك مى دانيم كه چه سختى و مرارت هايى در ميدان جنگ وجود دارد.

پس اين نظريه (راست آمدن كارها براى امام عصر عليه السّلام به طور خود كار) خاستگاه صحيحى نداشته و قابل اثبات نيست. علاوه بر اين كه خود روايات قابليت آن را دارند كه اين نظريه را رد نمايند.

(3) نكته سوم: در بعضى احاديث آمده است امام مهدى عليه السّلام خونى را بر زمين نمى ريزد و خفته اى را بيدار نمى سازد در حالى كه روايات ديگر آن را رد مى نمايد؛ كداميك از اين دو دسته روايات صحيح مى باشد؟ در پاسخ مى توان گفت: ما گاهى به روند فتح جهان و تأسيس دولت جهانى نگاه مى كنيم؛ گاهى نيز به جامعه اى كه در نتيجه انقلاب مهدوى پديد مى آيد مى نگريم. در نگاه نخست وجود سلاح امرى ضرورى است و روايات متواترى نيز در اين باره وجود دارد علاوه بر اينكه عقلا در مقابل دشمن، نياز به اسلحه مى باشد. گفتيم در اينجا راهى براى اعجاز وجود ندارد پس به ناچار بايد اين خبر را رد كرد. اما اگر جامعه عدالت محور مهدوى را كه در رفاه و خوشبختى است لحاظ نماييم، جرم و فساد در آن بسيار كم اتفاق مى افتد و از اين رو اساسا نيازى به كشتن افراد نيست. از اين زاويه، آن حديث به طور كامل درست مى باشد «او خونى را بر زمين نمى ريزد» زيرا نيازى به اين كار نمى بيند. در روايت ديگرى آمده است «او زمين را از عدل مى آكند همان طور كه از جور و ستم لبريز شده باشد، تا مردم به عهد نخست خويش [با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله] بازگردند. [او] خفته اى را بيدار نمى سازد و خونى را بر زمين نمى ريزد» از اين حديث به خوبى پيداست كه توقف كشتار و خونريزى، پس از استقرار عدالت در زمين است، نه پيش از آن.

ص: 350

اما خبر ديگرى مى گويد:

يبايع المهدى بين الركن و المقام؛ لا يوقظ نائما و لا يهريق دما

با مهدى بين ركن و مقام بيعت مى شود، نه خوابيده اى را بيدار مى سازد و نه خونى را مى ريزد.

از اين حديث به روشنى استفاده مى شود كه امام عليه السّلام حتى در عمليات جهانى نيز خونى را نخواهد ريخت كه البته بطلان اين سخن معلوم است و چاره اى جز تكذيب آن نداريم.

(2) نكته چهارم: برخى از روايات تصريح دارند كه روش نظامى امام مهدى عليه السّلام با شيوۀ نظامى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و امام على بن ابى طالب عليه السّلام تفاوت دارد.

با استفاده از مجموعه ادله، مى توان دو توجيه را براى اين امر بيان كرد:

1 - از جمله اصول كلى در نزد پيشوايان دين، مجاز بودن كشتن مجروحان دشمن در جبهه جنگ، تعقيب شخصى فرارى از ميدان نبرد و كشتن اسير و... مى باشد؛ جز آن كه پيشوايان نخستين به دليل شرايط عصر خويش به آن عمل نمى كردند. امام على عليه السّلام در اين باره مى فرمايد:

... و لكن تركت ذلك للعاقبة من أصحابى إن جرحوا لم يقتلوا...

... ولى اين كار را به منظور رعايت حال يارانم ترك كردم تا اگر آنها نيز زخمى شدند، كشته نشوند...

مسلما اين مصلحت انديشى در زمان حضرت ولى عصر عليه السّلام وجود نخواهد داشت.

(3) 2 - اصل كلى براى پيشوايان دين، نكشتن مجروح و تعقيب نكردن دشمن فرارى و... مى باشد و آن بزرگواران به دليل مجاز نبودن اين اعمال، آنها را به كار نبسته اند اما همين اقدامات براى حضرت در زمان فتح جهان، جايز مى گردد «و او بر اساس كتابى كه نزد اوست، مأمور اجراى اين كار است» و اين تنها يك استثناست و پس از پيروزى جهانى، ديگر مجاز نخواهد بود. در آن مرحله است كه «نه خونى مى ريزد و نه خفته اى را بيدار مى سازد».

سرّ اين تفاوت (با هر كدام از دو توجيه بالا) در اختلاف سطح بسيار زياد جامعه صدر اسلام با جامعه مهدوى است.

(4) مهم ترين ويژگى جامعه مسلمانان در صدر اسلام آن است كه ايمان و كفر در آن دوره، ايمان و كفر پيش از امتحانات الهى است؛ آن اجتماع هم چون جامعه پيش از ظهور نيست كه از كوره آزمايش هاى طاقت فرسا گذشته باشد. ايمان و كفر در جامعه مهدوى، ايمان و كفر پس از امتحان و ابتلائات عظيم الهى است. عبور آن مردم از اين دوره، چيز ساده و ناچيزى نيست بلكه كافى است بينديشيم كه در صدر اسلام امتحانات الهى شامل مؤمن قاتل و كافر مقتول نمى شده است و از اين رو درك آنها از اهميت آن پيكار و نتايجش، نسبت به زمانى كه آنها نيز از گذرگاه ابتلائات عظيم الهى گذشته باشند، بسيار اندك بوده است؛ زيرا اگر چنين بود، اهميت ايمان در دل مؤمن و جايگاه كفر در

ص: 351

دل كافر يا شخص منحرف، عمق و ژرفاى بيشترى مى يافت و افق انديشه و بينش آنها تا ميزان بسيار زيادى گسترش پيدا مى كرد.

كافرى كه در مرحله پيش از ابتلائات الهى قرار دارد، به دليل سادگى و عدم پيچيدگى اش و نيز سطح نازل شخصيتى، شايسته چنين رفتار قاطع نظامى نيست اما كافر پس از دورۀ آزمايش هاى الهى، آن قدر كفر پيچيده اى دارد كه كمترين مجازاتش، جنگ با اوست؛ زيرا او همواره در دوران امتحانات الهى با كمال هوشيارى و آگاهى به ستيز كينه توزانه با حق و عدل پرداخته است. از اين رو رواست كه پاسخى مناسب و همسان با رفتار خشن و لجاجت آميز خود دريافت دارد: «لا يكفّون سيوفهم حتّى يرضى اللّه عزّ و جلّ».

(2)

زمان اين كشتار فراگير، هشت ماه است.

(1) محور نخست: بيان رواياتى در تأييد اين موضوع:

(4) شيخ صدوق به سند خود از ابو بصير روايت كرده است كه شنيدم حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

ثمّ يضع سيفه على عاتقه ثمانية أشهر بيمينه. فلا يزال يقتل أعداء اللّه حتّى يرضى اللّه عزّ و جلّ...(2)

... پس به مدت هشت ماه شمشير بر دوش خواهد بود و بى وقفه دشمنان خدا را خواهد كشت تا آنگاه كه خداوند خشنود گردد.

(5) نعمانى و مجلسى از ابو بصير نقل كرده اند كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

لا يخرج القائم عليه السّلام حتّى تكون تكملة الحلقة. قلت: و كم تكملة الحلقة؟ قال: عشرة آلاف...؛ يجرّد السيف على عاتقه ثمانية أشهر، يقتل هرجا...(3)

قائم ظهور نمى كند مگر آن كه حلقه [يارانش] تكميل شود. گفتم: چند نفرند؟ فرمود: ده هزار نفر... هشت ماه شمشير برهنه [اش] را بر دوش مى كشد و بسيار مى كشد.

(6) سيوطى از نعيم بن حماد روايت كرده است كه امام على عليه السّلام فرمود:

إذا بعث السفيانى جيشا فخسف بهم بالبيداء... و يخرج رجل من قبله رجل من أهل بيت بالمشرق، و يحمل السيف على عاتقه ثمانية أشهر...(3)

زمانى كه سفيانى لشكرى را بفرستد و سرانجام در بيابان بيداء فرو روند... پيش از آن، مردى از اهل بيت پيامبر در مشرق قيام كرده و هشت ماه شمشير بر دوش مى كشد و...

(7) او همچنين از امير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:

... لا يعطيهم إلاّ السيف، يضع السيف على عاتقه ثمانية أشهر، حتّى يقولوا: و اللّه ما هذا من

ص: 352


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 126.
2- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).
3- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 165 و المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 193.

ولد فاطمه، و لو كان من ولدها لرحمنا...(1)

... جز با شمشير با آنها معامله نخواهد كرد. شمشير بر دوش، هشت ماه خواهد جنگيد؛ تا آنجا كه گويند: به خدا قسم اين فرزند فاطمه (س) نيست چون اگر بود به ما رحم مى كرد.

برزنجى گويد در بعضى روايات آمده است:

اين مدت هشت ماه مى باشد، در بعض ديگر هجده ماه و در برخى روايات هفتاد و دو ماه (شش سال).(2)

منظور از برهنه ساختن شمشير و بر دوش نهادن آن، حضور مستقيم در جنگ و كشتن دشمنان مى باشد. و مراد از واژۀ «هرج»، فتنه و قتل عام گسترده است.

پوشيده نماند كه روايات هجده ماه و هفتاد و دو ماه كه برزنجى آورده، مرسل بوده و قابليت اثبات تاريخى را ندارند. علاوه بر اين كه اخبار فراوان ديگرى كه تنها مدت هشت ماه را درست مى داند، آن روايات را ردّ مى نمايد. روايت هاى هشت ماه مطابق روش ما در اين كتاب و نيز به دليل تصديق يكديگر، شايستگى اثبات تاريخى را دارند.

(2) محور دوم: بيان چند نكته درباره اين روايات:

(3) نكته اول: براى توجيه اين كشتار وسيع كه در فاصله هشت ماه به وقوع مى پيوندد، دو ديدگاه وجود دارد:

ديدگاه اول: اين كشتار وسيع، واقعه اى است كه در خلال نبرد سرنوشت ساز جهانى روى مى دهد و هشت ماه نيز زمانى است كه در طى آن، جهان به دست با كفايت حضرت بقية اللّه عليه السّلام فتح خواهد گرديد.

ولى اين ديدگاه با چند اشكال روبروست:

1 - اين كشتار گسترده در منطقه اى محدود از جهان مانند خاورميانه روى مى دهد و همه كره زمين را در بر نمى گيرد.

2 - فتح جهان در غير از مناطق خاورميانه، بدون درگيرى و كشتار حاصل مى گردد و هم چنان كه به زودى خواهد آمد، دروازه آن كشورها در كمال صلح و آرامش به روى امام مهدى عليه السّلام گشوده خواهد شد.

3 - آن هشت ماه، غير از مدت زمانى است كه براى فتح جهان - چه آن را همراه با جنگ بدانيم و چه بدون آن - لازم است؛ زيرا همان طور كه دانستيم ضمانت هاى بسيار محكمى براى پيروزى امام وجود دارد.

(4) پس اين ديدگاه درست نيست و بنابراين هم چنان دربارۀ مدت زمان فتح جهان در بى خبرى باقى8.

ص: 353


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 126.
2- . البرزنجى، محمّد بن رسول، همان؛ ص 98.

مى مانيم. البته در اين باره در قسمت چهارم كه از فتح جهان بدون جنگ سخن مى گوييم، بحث خواهيم كرد.

ديدگاه دوم: اين كشتار كه هشت ماه به طول مى انجامد با هدف تصرف جهان نيست بلكه براى به هلاكت رساندن كسانى است كه به سوى باطل منحرف شده اند. قبلا نيز همين برداشت را داشته ايم و از ويژگى هاى آن سخن گفته ايم. ناگفته پيداست اشكال هاى سه گانه اى كه به ديدگاه قبل وارد شد، اين ديدگاه را تأييد مى نمايد.

اين سخن به طور ساده به معنى آن است كه فتح جهان در زمانى بسيار كمتر از هشت ماه به وقوع خواهد پيوست به ويژه آن كه به طور مسالمت آميز مى باشد.

ولى هم چنان افراد منحرفى باقى خواهند ماند كه با تمام وجود تمايل به باطل دارند و از اين رو پس از استقرار دولت جهانى، نياز به كشتن افراد بيشترى است. اين كار را امام مهدى عليه السّلام و ياران وفادارش در مدت هشت ماه به پايان خواهند برد.

(2) نكته دوم: در خبرى كه از سيوطى آورديم، تصريح شده بود كه مردى از جانب حضرت به آن كشتار دست مى زند و خود ايشان به طور مستقيم به آن اقدام نمى ورزند.

مفهوم كلى اين روايت صحيح مى باشد. اگر هم اين كار به آن حضرت نسبت داده شود به دليل آن است كه به دستور وى انجام خواهد شد. اما اگر به مفهوم خاص اين خبر توجه نموده چنين برداشت نماييم كه امام مهدى عليه السّلام شخص معيّنى را براى اين كار مأمور خواهد نمود و خودش به طور مستقيم وارد عمل نخواهد شد، بايد گفت احتمال اين برداشت مى رود زيرا امام عليه السّلام مأموريت هاى بسيار زيادى دارد و براى هر كارى مسئولى را تعيين مى نمايد و شايد شخصى را نيز براى كشتار منحرفان منصوب نمايد اما چون اين خبر به تنهايى قابليت اثبات تاريخى را ندارد، مفهومش نيز قابل اعتماد نيست.

(3) نكته سوم: اين كشتار آن چنان واكنشى در ميان منحرفان بر جاى خواهد گذاشت كه گويند: «به خدا سوگند او از فرزندان فاطمه نيست، اگر چنين بود، حتما بر ما رحمت مى آورد و مهربانى مى كرد» از جمله «حتما بر ما رحمت مى آورد» پيداست كه گويندگان آن، همان منحرفانى اند كه تيغ شمشير امام متوجه آنان شده است.

ديگرانى كه به مراتبى از اخلاص رسيده اند، ممكن است پدر، فرزند، برادر و يا شمارى از اعضا خانواده شان كه از منحرفان مى باشند، به قتل رسانده شوند اما اعتراض و واكنش بدى از خود نشان نخواهند داد.

(4) اين خويشتن دارى و صبورى، ناشى از سه عامل است:

عامل نخست: آنها به عنوان مخلصانى كه حاصل برنامه گذشته الهى در دوران غيبت هستند، بر رنج ها و مصائب، هر چند زياد و سخت نيز باشند صبور بوده و همواره عادت نموده اند كه از جان و

ص: 354

مال و فرزند و نزديكان خويش در راه حق بگذرند؛ و حال كه هدف نزديك و آشكارتر گرديده چرا چنين نباشند؟ آرى، امثال اين فداكارى و از خودگذشتگى در برابر آن هدف مقدس، ارزشى نخواهد داشت.

عامل دوم: آموزه هاى جديد و عميقى كه امام مهدى عليه السّلام براى مردم جهان به ويژه يارانش، اعلان خواهد فرمود، سبب پديد آمدن اين جلوه هاى ايثار مى گردد. از جمله روشن ترين اين آموزه ها، ترك علايق شخصى در راه پرستش پروردگار و پياده نمودن احكام الهى و بى اعتنايى به هر آنچه در مسير خشنودى خداوند نيست، مى باشد.

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ. قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها، أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر پدران و برادرانتان كفر را بر ايمان ترجيح دهند [آنان را] به دوستى مگيريد، و هر كس از ميان شما آنان را به دوستى گيرد، آنان همكار ستمكارانند. بگو «اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالى كه گرد آورده ايد و تجارتى كه از كسادش بيمناكيد و سراهايى را كه خوش مى داريد، نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وى دوست داشتنى تر است، پس منتظر باشيد - تا خدا فرمانش را [به اجرا در] آورد.» و خداوند گروه فاسقان را راهنمايى نمى كند.

(2) هرگاه فرمان خدا به اجرا در آيد همه تعلقات پيشين و روابط محدود مادى از بين رفته، تبديل به مفاهيمى ژرف و هدف هايى متعالى خواهد شد. مقصود از فرمان خدا (امر اللّه) در اين آيه وجود دولت عدل جهانى به رهبرى حضرت بقية اللّه الاعظم عليه السّلام مى باشد.

بدين ترتيب به مدد آيه شريفه ثابت مى گردد كه ياران امام عصر عليه السّلام هرگز واكنش نامناسبى از خود نشان نخواهند داد.

(3) عامل سوم: روحيه حماسى ياران امام عليه السّلام و دليرى و از جان گذشتگى آنان در اجراى فرمان هاى وى و پاكسازى زمين از دشمنان. از اين رو بر آنان نام «سپاه خشم» نهاده اند.

با همين روحيه جنگاورى و دليرى كم نظير است كه شمشير بر دوش دست به كار كشتن دشمنان شده، هشت ماه تمام به قلع و قمع آنان مى پردازند. اين جرأت و جسارت به همراه عوامل ديگر، موجب مى گردد با كمال ايمان و اطمينان به كار ارزشمند خويش ادامه داده، هرگز واكنش بدى در4.

ص: 355


1- . سورۀ التوبة (9)، آيات 23 و 24.

اعماق وجودشان پديدار نگردد.

قسمت چهارم: فتح جهان بدون خونريزى و كشتار

محور نخست: رواياتى در اين باره:

سيوطى از نعيم بن حماد نقل كرده است كه امير مؤمنان على عليه السّلام فرمود:

إذا بعث السفيانى إلى المهدى جيشا فخسف بهم البيداء... و تنقل إليه الخزائن و يدخل العرب و العجم و أهل الحرب و الروم و غيرهم فى طاعته من غير قتال، حتّى يبنى المساجد بالقسطنطينية و ما دونها...(1)

هرگاه سفيانى به سوى مهدى لشكرى اعزام كند كه در پى بى آن در سرزمين بيدا در زمن فرو روند... گنج و ثروت ها به امام منتقل شده و عرب و عجم و جنگجويان و رومى ها و ديگران، بدون جنگ به طاعت امام عليه السّلام گردن مى نهند. [و كار بدانجا مى رسد كه] در قسطنطنيه و [ديگر شهرهاى] كوچك تر از آن مسجدهايى ساخته مى شود.

اين حديث را ابن طاووس نيز از نعيم بن حماد نقل كرده است.(2)

(2) نعمانى به سند خود از محمّد بن جعفر بن محمّد و او هم از پدرش امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

إذا قام القائم... و يبعث جندا إلى القسطنطينية. فإذا بلغوا الخليج كتبوا على أقدامهم شيئا و مشوا على الماء. فإذا نظر إليهم الروم يمشون على الماء، قالوا: هؤلاء أصحابه يمشون على الماء، فكيف هو؟ فعند ذلك يفتحون لهم أبواب المدينة، فيدخلونها، فيحكمون فيها ما يريدون.(3)

هرگاه قائم ظهور فرمايد... سپاهى را به قسطنطنيه مى فرستد. وقتى آنها به خليج مى رسند، بر كف پاهايشان چيزى مى نويسند و بر روى آب راه مى روند. وقتى رومى ها به آنان مى نگرند [با تعجب] مى گويند: يارانش كه بر روى آب راه روند، خودش [امام مهدى عليه السّلام] چگونه خواهد بود؟!

در اينجاست كه رومى ها دروازه هاى شهر خود را بر روى سپاه امام عليه السّلام مى گشايند و آنها تا هر وقت بخواهند در آنجا حكومت مى كنند.

اين روايت در بحار الانوار نيز نقل شده است.(4)

(3) در كتاب عقد الدرر روايتى بلند دربارۀ امام مهدى عليه السّلام و فتوحات ايشان به شرح زير از امام على بن ابى طالب عليه السّلام نقل شده است:

ثمّ يأمر المهدى بإنشاء مراكب، فيبنى أربعمائة سفينة فى ساحل عكّا. و يخرج الروم فى مائة

ص: 356


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 146.
2- . ابن طاووس، على بن موسى، همان؛ ص 53.
3- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 172.
4- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 194.

صليب تحت كلّ صليب عشرة آلاف، فيقيمون على طرطوس فيفتحونها بأسنّة الرماح و يوافيهم المهدى عليه السّلام فيقتل من الروم حتّى يتغيّر ماء الفرات بالدم و ينهزم من الروم فيلحقوا بأنطاكية. و ينزل المهدى عليه السّلام على قبّة العبّاس، فيبعث ملك الروم يطلب الهدنة من المهدى عليه السّلام و يطلب المهدى عليه السّلام منه الجزية، فيجيبه إلى ذلك. غير أنّه لا يخرج من بلد الروم، فلا يبقى فى بلد الروم أسير إلاّ خرج. و يقيم المهدى عليه السّلام بأنطاكية سنة (سنته) تلك. ثم يسير بعد ذلك و من تبعه من المسلمين، لا يمرّون على حصن من بلد الروم إلاّ قالوا عليه: لا إله إلاّ اللّه، فيتساقط حيطانها و يقتل مقاتله؛ حتّى ينزل على القسطنطينية، فيكبّرون عليها تكبيرات، فينشف خليجها و يسقط سورها، فيقتلون فيها ثلاثمائة ألف مقاتلة و يستخرج منها ثلاث كنوز... و يسير المهدى إلى رومية. و يكون قد أمر أربع مائة مركب من عكّا، فيفيض (فيقيض) اللّه تعالى لهم الريح، فما يكون إلاّ يومين و ليلتين و يحيطوا على بابها و يعلّقون رجالهم على شجرة على بابها مما يلى غربيها. فإذا رآهم أهل الرومية أخرجوا إليهم راهبا كبيرا عندهم علم من كتبهم فيقولون: أنظر ما ذا يريد. فإذا أشرف على المهدى عليه السّلام فيقول: إنّ صفتك الّتى هى عندي و أنت صاحب رومية فيسأله الراهب عن أشياء فيجيبه عنها. فيقول له المهدى عليه السّلام: ارجع. فيقول: لا أرجع، أنا أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه. فيكبّر المسلمون ثلاث تكبيرات، فيدخلونها فيقتلون بها خمس مائة ألف مقاتلة و يقتسمون الأموال...(1)

به دستور امام عليه السّلام، چهار صد كشتى در ساحل شهر عكا ساخته مى شود. رومى ها نيز تحت لواى يكصد صليب كه زير هر كدام از آنها ده هزار جنگجو قرار دارد، به جنگ برمى خيزند، آنها به همراه امام مهدى عليه السّلام طرطوس (شهرى بندرى در سوريه) را با نيزه ها فتح مى كنند و آن قدر از رومى ها كشته مى شود كه رود فرات از خون آنها تغيير رنگ مى دهد. سپس به انطاكيه مى روند. مهدى عليه السّلام بر قبه عباس فرود مى آيد. فرستاده پادشاه روم، پيام آتش بس مى آورد. امام نيز در برابر خواستار جزيه مى گردد. او مى پذيرد ولى به اين شرط كه آنها در سرزمين خود (روم) باقى بمانند. امام عليه السّلام يك سال در انطاكيه مى ماند. سپس او و پيروان مسلمانش به راه مى افتند. از هيچ دژى از شهرهاى روم نمى گذرند مگر آن كه وقتى بر آن لا إله إلاّ اللّه مى خوانند، ديوارهايش فرو مى ريزد. تا آن كه به قسطنطنيه مى رسند؛ فرياد تكبير كه سر مى دهند، خليج آن مى خشكد و ديوارهايش فرو مى ريزد. در آنجا سيصد هزار نفر جنگجو را خواهند كشت و سه گنج از آنجا بيرون مى آيد... امام به حركت خود به سوى روميه ادامه مى دهد. چهار صد كشتى كه قبلا دستور ساخت آنها را داده بود با بادى كه خداوند مى فرستد از عكا به حركت در مى آيند. دو روز و دو شب بيشتر طول نمى كشد تا آن كه به پشت دروازه4.

ص: 357


1- . به نقل از: اليزدى الحائرى، الشيخ على، الزام الناصب، ص 224.

روميه مى رسند و در آنجا مردانشان را به درختى آويزان مى كنند. مردم روميه كه چنين مى بينند، راهب بزرگ خويش را كه علمى از كتاب هاى آسمانى دارد به سوى امام مى فرستند. راهب مسائلى مى پرسد و پاسخ مى شنود. امام به او مى فرمايد: بازگرد. پاسخ مى دهد: خير بازنمى گردم بلكه به يگانگى خدا و رسالت محمّد صلّى اللّه عليه و آله شهادت مى دهم.

مسلمانان سه بار تكبير مى گويند و وارد آن منطقه مى شوند و پانصد هزار نفر را مى كشند و اموالش را به غنيمت مى برند.

محور دوم: نقد اين روايات

در اين روايات برخى كاستى ها و برخى نقاط قوت به شرح زير وجود دارد:

امّا كاستى هاى اين روايات:

1 - به دليل ثابت نشدن صحّت اسناد اين روايات و همچنين شمار كم آنها، به تنهايى قابل اثبات تاريخى نيستند و تا هنگامى كه قرينه هاى ديگرى به كمك مضمون آنها نيايد، وضع چنين خواهد بود.

2 - اين روايات با رواياتى كه به ظاهر بيانگر شمول جنگ و به كارگيرى «سيف» در كل جهان است، در تعارض مى باشد.

3 - اين روايات از فتحى مسالمت آميز و از راه معجزاتى هم چون راه رفتن بر روى آب و تكبير و لا اله الا اللّه گفتن، خبر مى دهد. اين اخبار با قانون معجزات مخالف است؛ زيرا كسى كه مى تواند جهان را بدون معجزه و از راه جنگ فتح نمايد، نيازى به آوردن معجزه ندارد.

4 - تصويرى كه اين روايات از موقعيت نظامى و دژهاى جنگى شهرها ارائه مى دهند، مبتنى بر شيوه هاى قديمى و كهن است در حالى كه شهرهايى كه در اين اخبار به آنها اشاره شده است از اين نظر پيشرفت هاى غير قابل مقايسه اى با گذشته كرده اند.

5 - از برخى از اين روايات استفاده مى شود كه امام مهدى عليه السّلام قسطنطنيه را از تصرف كفار و مسيحيان خارج خواهد ساخت. اين سخن درستى نيست زيرا اين كار را پيشتر پادشاهان عثمانى انجام داده و از آن زمان قسطنطنيه - كه هم اكنون استانبول ناميده مى شود - شهرى مسلمان نشين و تا قرنها پايتخت دولت عثمانى بوده است. در واقع حضرت براى بار دوم آنجا را خواهد گشود و از دست مسلمانان منحرف و نه كفار و مسيحيان، رهايى خواهد بخشيد.

(2) و اما نقاط قوت اين روايات:

1 - محتواى كلى اين روايات كه از فتح بدون خونريزى جهان خبر مى دهد، با چند قرينه كلى تأييد مى شود و قابليت اثبات تاريخى را پيدا مى نمايد؛ اين قرينه ها عبارتند از:

الف) آگاهى عمومى مردم آن روزگار از شكست همه تجربه ها و مكاتب بشر ساخته كه ادعاى حل مشكلات جهان را دارند. تا جايى كه مردم آمادگى پيدا مى نمايند تا از آن روش هاى واهى دست

ص: 358

شسته و به راهى جديد كه در آن اميد خير و رفاه دارند، قدم گذارند.

ب) هم چنان كه قبلا نيز آورديم خود امام عليه السّلام از نقاط ضعف دولت ها و سران آنها آگاه بوده و همين امر موجب مى گردد تا در جريان فتح جهان، با ساده ترين شيوه ها به بهترين نتيجه ها برسد.

ج) دولتى را كه امام عليه السّلام پيش از فتح كامل جهان در بخش محدودى از آن بنيان مى نهد، الگوى تمام نماى برنامه كامل جهانى و عدالت محور آن حضرت خواهد بود. جهانيان، رفاه، برادرى و عدالت را در آن مشاهده خواهند كرد و شيفته و مشتاقش خواهند شد.

د) امام عليه السّلام براى اثبات انديشۀ حق و رد روش ها و عقايد باطل، در قالبى روشن، گسترده و قانع كننده به مباحثات فكرى و عقيدتى و دينى اقدام مى ورزد. نيز بعد از اين خواهيم آورد كه عيسى بن مريم عليه السّلام نيز پس از فرود آمدنش چنان خواهد كرد. برخى روايات گذشته به همين موضوع اشاره دارد و راهبى كه دولت روم (اروپا) به سوى امام عليه السّلام گسيل مى دارد، به آن حضرت ايمان آورده و گواهى مى دهد كه اوصاف و ويژگى هاى او را در كتاب هاى كهن دينى كه در نزد وى است، يافته و چنين است كه مهدى عليه السّلام سرانجام روم را به تصرّف خويش در مى آورد.

(2) ه) فتح معجزه آميز جهان در صورتى كه راهى جز آن وجود نداشته باشد. هرگاه چنين شود همه دولت ها، عمر خويش را پايان يافته تلقى كرده، روحيه خود را خواهند باخت. آنها نيك مى دانند كه سپاه مهدوى چه از راه طبيعى و چه از راه معجزه ناگزير بر آنان خواهند تاخت. و اين مهم ترين عاملى است كه ترس و هراس را به جان آنان مى اندازد.

موارد پنج گانه بالا به همراه ضمانت هاى ديگرى كه پيشتر درباره آنها بحث كرديم، راه فتح مسالمت آميز جهان را هموار خواهد نمود. بدين ترتيب اين موارد، درستى روايات فتح بدون جنگ و خونريزى جهان را تأييد مى نمايد.

(3) 2 - بيشتر كاستى هايى كه پيش از اين بر شمرده شد، درست نيست. به طور مثال كاستى نخست يعنى عدم قابليت اثبات تاريخى اين روايات، به مدد قراين پنج گانه بالا رفع مى شود. اما دربارۀ نقطه ضعف دوم بايد گفت فتح مسالمت آميز جهان با شمول روايات «سيف» مهدوى براى مناطق ديگر جهان (غير خاورميانه) منافاتى ندارد؛ زيرا قطعا در اروپا و ديگر مناطق، دشمنان حق و افراد لجوج فراوانند. اينان نخواهند توانست در جامعه عدل كامل به سر برند، از اين رو به منظور زمينه چينى اجراى عدالت در جهان، بايد از بين بروند. اين كشتارها حتى پس از فتح جهان نيز ادامه خواهد يافت.

(4) در مورد كاستى سوم گفتنى است اگر فتح بخش هايى از جهان منوط به ظهور چنان معجزاتى است، مى توان پذيرفت كه اين اتفاق، دست كم يك بار صورت گيرد تا در دل سران ديگر كشورها هراس افتد.

دربارۀ كاستى و ضعف چهارم بايد گفت اين روايات مطابق با سطح درك مخاطبان آن صادر

ص: 359

گرديده است و به اين معنى نيست كه شهرها تا زمان ظهور با همان معمارى و بافت قديمى خود باقى خواهند ماند.

در مورد كاستى پنجم، بايد درستى آن را پذيرفت ولى به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه جز در بعضى روايات، اسم قسطنطنيه نيامده است. و شايد اين به دليل اشتباه راوى در نقل حديث و يا دليل ديگرى باشد. در هر صورت براى ما روشن مى شود كه طراحى امام مهدى عليه السّلام براى فتح مناطق مختلف جهان با طرح ريزى ايشان براى تسلط بر شرق اسلامى و خاورميانه تفاوت دارد. و شناخت جزئيات آن را بايد به عصر ظهور وانهاد.

ص: 360

فصل پنجم موضع گيرى افراد در برابر امام مهدى عليه السّلام

اشاره

موضع افراد در برابر امام مهدى عليه السّلام و انقلاب و حكومت آن حضرت چگونه خواهد بود؟ اين موضعگيرى به سه دسته اصلى تقسيم مى گردد: نخست، احساسات عميق و كاملا مثبتى كه ياران مخلص و سربازان ولايت مدار امام عليه السّلام نسبت به آن بزرگوار ابراز مى نمايند و پيش از اين دربارۀ آن به طور مبسوط سخن گفتيم.

دوم، عواطف مثبت مردم جهان نسبت به آن حضرت؛ و اين هنگامى است كه آنان طعم شيرين عدالت، خوشبختى و رفاه را در جامعه عدل مهدوى بچشند.

سوم، واكنش هاى منفى و كينه توزانه افراد منحرف كه شمشير امام منتقم را در برابر خويش، آخته و بران مى بينند.

[واكنش هاى منفى]

اينك درباره اين واكنش هاى منفى سخن مى گوييم، سپس به بررسى نوع دوم خواهيم پرداخت.

(2) درباره واكنش هاى منفى در سه بخش به بررسى مى پردازيم:

1 - زمانى كه كشتار وسيع منحرفان ادامه يابد و شمار آنها به سرعت رو به كاستى نهد، گمراهان خواهند گفت: «اين [مرد] از نسل فاطمه نيست، زيرا اگر چنين بود به ما رحم مى كرد.» يا آن كه مى گويند: «اين [مرد] از خاندان محمّد صلّى اللّه عليه و آله نيست، چون اگر بود به ما رحم مى نمود.» از اين سخنان بر مى آيد كه آنها در «مهدى» بودن او سخت ترديد دارند، زيرا مسلمانان بر اساس روايات متواتر مى دانند كه «مهدى منتظر» از خاندان رسول و از نسل حضرت زهراست و هرگاه مهدى از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و فرزندان فاطمه عليها السّلام نباشد در اين صورت او مهدى منتظر نيست.

(3) آن قتل عام وسيع آنها را به اين نتيجه مى رساند كه او از فرزندان فاطمه زهرا عليها السّلام و از خاندان پيامبر نيست؛ زيرا چنين كشتارى با رحمت و بخشايندگى ناسازگار است و چون اين ويژگى برجسته از آن خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است پس مهدى عليه السّلام هم كه از آنهاست بايد بهرۀ وافرى از آن داشته باشد.

ص: 361

سرانجام آن آشفته حالان دروغگو در امواج كشتارهاى توفنده فرورفته و اثرى از آنها باقى نخواهد ماند. بزرگترين دليل بى اساس بودن اين شبهه و اثبات اين موضوع كه آن پيشوا همان مهدى منتظر است، فراگيرى دولت آن حضرت در سراسر جهان مى باشد زيرا مراد از مهدى موعود، كسى است كه بر سراسر جهان عادلانه رهبرى نمايد.

(1) اين نگرش، هم چنان كه براى ردّ مدعيان مهدويت در طول تاريخ مناسب است(2)، مهم ترين دليل براى راستگو بودن كسى است كه ادعاى مهدويت دارد و بر جهان نيز به طور عادلانه چيره شده است.

آن دروغ پردازان دل پريش نمى دانند كه معناى رحمت و لطف، توجه به مصالح شخصى زودگذر نيست بلكه مفهوم عميق آن، اجراى قانون كامل و عادلانه در تمامى سرزمين هاست؛ اين است مصلحت والاى بشر و هدف برتر آفرينش. هرگاه به اين فرآيند در جغرافيايى محدود از جهان بنگريم، همواره با نرمخويى و مهربانى همراه بوده است مانند روشى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ديگر رهبران نخستين اسلام بنا بر مصالحى در پيش گرفته بودند. اما زمانى كه آن را به شكل گسترده و جهان شمول در نظر آوريم، هم چنان كه قبلا نيز گفتيم بايد همه عناصر فساد و تباهى و سوء نيت و انحراف را ريشه كن ساخت؛ زيرا مصلحت بشريت در كشته شدن آنهاست؛ هر چند خود بشر در آغاز به اهميت آن توجه نداشته باشد.

(3) بنابراين كشته شدن آنها به دست امام عليه السّلام، رحمت كامل و لطف حقيقى است؛ زيرا مقدمه اجراى عدالت و بسط خوشبختى در بين آدميان است و عقل و منطق نيز همواره مصالح عمومى را بر مصالح شخصى مقدم مى داند.

(4) 2 - بخش دوم از انواع واكنش هاى منفى در برابر امام عليه السّلام:

در اين باره رواياتى وارد شده است:

نعمانى به سند خود از ابو بصير دربارۀ پرچم امام قائم عليه السّلام از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است:

فإذا هو قام نشرها، فلم يبق فى المشرق و المغرب أحد إلاّ لعنها.(2)

آنگاه كه ظهور فرمايد، آن را بر افرازد، پس در شرق و غرب عالم، همگان نفرينش خواهند كرد.

(5) همچنين او به سندش از أبان بن تغلب نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

إذا ظهرت راية الحقّ لعنها أهل الشرق و أهل الغرب. أ تدرى لم ذلك؟ قلت: لا. قال: للذى يلقى الناس من أهل بيته قبل خروجه.(3)

هرگاه پرچم حق آشكار شود مردم شرق و غرب جهان، نفرينش مى كنند. آيا مى دانى چرا؟9.

ص: 362


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 165.
2- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 504.
3- . همان؛ ص 159.

عرض كردم: خير. فرمود: به خاطر آنچه كه از اهل بيت او قبل از ظهور ديده اند.

نيز وى از منصور بن حازم روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

إذا رفعت راية الحقّ لعنها أهل الشرق و الغرب. قلت له: لم ذلك؟ قال: مما يلقون من بنى هاشم.(1)

زمانى كه پرچم حق، بر افراشته گردد، مردم شرق و غرب جهان او را نفرين مى كنند. عرض كردم: چرا؟ فرمود: به دليل آنچه از بنى هاشم ديده اند.

منظور از پرچم حق، دعوت حضرت مهدى عليه السّلام در چارچوب برنامه كامل و عدالت محور است و مراد از برافراشتن پرچم، مطرح ساختن آن دعوت در همه جهان مى باشد؛ نيز مقصود از بنى هاشم، اهل بيت عليه السّلام است چه از آن برداشتى مستقيم داشته باشيم و چه برداشتى غير مستقيم و رمزى.

براى توجيه اين واكنش هاى منفى مى توان دلايلى را مطرح ساخت. بخش اول اين دلايل، مبتنى بر برداشت معروف از واژه بنى هاشم و اهل بيت است و بخش دوم، مبتنى بر برداشتى رمزى از آن مى باشد.

(2) بخش اول: اگر مراد از بنى هاشم و اهل بيت امام مهدى عليه السّلام، خاندان شناخته شده آن حضرت باشد، در اين صورت برداشت ما از آن روايات چنين خواهد شد: مردم به امام مهدى عليه السّلام به عنوان فردى از اين خاندان گمان بد خواهند برد زيرا در دوران پيش از ظهور شاهد شكست تجربه حكومتى آنها بوده اند. در توجيه اين مطلب مى توان به دلايل زير استناد كرد:

الف) مردم در زمان غيبت، زير فشار و ستم حاكمان بنى هاشم بوده اند و مى پندارند مهدى عليه السّلام نيز كه از آن خاندان است، به همان شيوه رفتار خواهد كرد. [گروهى از] بنى هاشم در دوره هايى از تاريخ با تكيه بر قدرت و با عناوينى هم چون عباسيان، فاطميان، زيدى ها و... ظلم و بيدادگرى كرده و از دين حق جدا گشته اند.

(3) ب) مردم از [گروهى از] بنى هاشم كه خود را مسلمان معرفى مى كرده اند، انحراف و بدرفتارى هاى فراوانى ديده اند و از آنها رنج ها برده و فغان ها كشيده اند و از آنجا كه مهدى عليه السّلام از بنى هاشم است شايد مردم بپندارند رفتارهاى فردى او نيز چنين است؛ به ويژه آن كه كشتارهاى وسيع را نيز او ببينند. مگر زمان بگذرد و مردم جهان تفاوت عميق بين آنها را درك نمايند.

ج) مردم در دوران غيبت، با انواع ستم ها و مشكلات دست به گريبان بوده و هرگاه گروهى از آنان براى حل اين مشكلات به بنى هاشم كه به صلاح و سداد شناخته شده بوده اند، مراجعه كرده اند جز روگردانى و كناره گيرى نديده اند؛ زيرا بنى هاشم همواره از شرايط سخت روزگار در خوف بوده و از دخالت در مسائل اجتماعى كناره گيرى كرده اند. آنها هر چند در وضعيتى اضطرارى قرار داشته و مجالى براى اقدام نداشته اند، اما همين امر، تأثيرى منفى در باور مردم نسبت به بنى هاشم باقى0.

ص: 363


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 160.

گذارده است.

در پاسخ بايد گفت، درست است كه مهدى عليه السّلام از بنى هاشم مى باشد اما موارد بالا ارتباطى با آن حضرت ندارد زيرا او مى آيد تا بساط ظلم را برچيند و دولت عدل را بر مسند نشاند؛ او مى آيد تا رفتارهاى شايسته را جايگزين رفتارهاى بد و ناشايست سازد. در دولت او جايى براى خوف و اضطرار در ترك مصالح عمومى وجود ندارد. با ظهور پرچم حق، اين موضع گيرى ها آغاز مى شود و به تدريج برداشت هاى ناصواب مردم، متناسب با جهانگير شدن ايدئولوژى مهدوى تصحيح خواهد شد.(1)

(2) بخش دوم: هرگاه با تلقى معنايى رمزى از بنى هاشم و خاندان امام مهدى عليه السّلام، آن را به مفهوم دين و دينداران در عصر پيش از ظهور بدانيم، در اين صورت مى توان واكنش هاى منفى منحرفان و لعن و نفرين آنها را نسبت به پرچم حق با دلايل زير توجيه نمود:

الف) رويكرد مادى مسلّط بر جهان هر گونه راه حل دينى را براى كاستن از رنج ها و رفع مشكلات بشرى ردّ نموده و فرو مى كوبد و نيك مى دانيم برنامه مهدوى هر چند با رويكردهاى دينى پيش از خود متفاوت است اما به هر حال داراى خاستگاهى دينى است زيرا به وجود آفريدگار باور دارد و پايبند به شريعت مى باشد. بنابراين در زير فشارهاى آن رويكرد مادى مسلط، محكوم به فناست.

البته مبانى نظرى ايدئولوژى هاى مادى، به مدد مفاهيم و دلايلى كه امام عليه السّلام خواهد آورد فرو خواهد پاشيد؛ علاوه بر اينكه با اجراى برنامه كامل و عادلانه مهدوى كه تجسم عينى والاترين شريعت الهى در ميان بشر است، پيام سعادت و خوشبختى آن را مردم لمس خواهند نمود و تفاوت بسيار ژرف دولت دينى امام عصر عليه السّلام با ساير رويكردهاى دينى پيش از او آشكار خواهد گرديد.

(3) ب) بدگمانى عموم مردم نسبت به دين داران.

در جهان امروز، رفتارهايى از پيروان اديان و مذاهب سر مى زند كه موجب بدگمانى مردم نسبت به آنها مى گردد. آنها با سوء استفاده از عنوان دين به دنبال منافع شخصى خود هستند هر چند به بهاى ظلم و ضرر به ديگران تمام شود. اينان اسمى از دين بر خود نهاده اند و در حقيقت از آموزه هاى والاى آن سيراب نگرديده اند. اينان هر چند ماهيت خويش را پنهان سازند اما همان منحرفانى اند كه در امتحان هاى الهى ردّ شده و به جانب ستم و بيداد رو كرده اند.

مسيحيان از اين دورويى ها چه رنج ها كه نبرده اند. مسلمانان نيز با مذاهب مختلفشان شاهد چنين تجربيات تلخى بوده و هستند؛ در ساير اديان نيز وضع چنين است.

(4) امروزه تصور بسيارى از مردم جهان از كسانى كه خود را ديندار معرفى مى كنند، چنين است.م]

ص: 364


1- . برخى از محققان بر آنند كه مراد حضرت صادق عليه السّلام از «اهل شرق و غرب» در حديث فوق، سردمداران كفر جهانى اند كه در برابر پيروزى نهضت حضرت مهدى عليه السّلام واكنش شديدى از خود نشان داده و خشمگين مى شوند. ر. ك: كورانى، على، عصر ظهور؛ ترجمۀ: عباس جلالى، ص 322. [م]

حال اگر مهدى عليه السّلام نيز داراى رويكردى دينى باشد، او نيز مشمول نگاه شكاك و بدگمان جهانيان خواهد بود.

در پاسخ بايد گفت هرگاه مردم از نظام حكومتى مهدوى بهره مند شده و از رهگذر آن، خوشبختى و رفاه را در زندگى خويش لمس و از خوگذشتگى هاى امام قائم عليه السّلام را در راه مصالح عمومى مردمان مشاهده نمايند و نيز حوادث و رويدادها تفاوت ژرف رويكرد مهدوى را با ساير رويكردهاى پيش از آن آشكار سازد، در آن صورت تصور بدبينانه به تدريج رنگ باخته، مردم با دين ناب آشنا مى گردند.

ج) تبليغات منفى بر ضد انديشه مهدويت در روزگار پيش از ظهور.

اين تبليغات يكسويه و پرحجم در ذهن و دل منحرفان گاه چنان تخم كينه اى مى كارد كه ميوه هاى تلخ و شوم آن حتى در عصر پس از ظهور نيز سر بر مى آورد.

در اينجا به طور خلاصه برخى از عواملى را كه ممكن است موجب بدگمانى و كينه ورزى نسبت به امام عليه السّلام حتى پس از دوران ظهور شود، مى آوريم:

- شمشير امام عليه السّلام بسيار كار آمد و نيرومند بوده و از كشته ها پشته خواهد ساخت.

- حكومت عدل در اجراى قانون جدى بوده و تا حدّ زيادى آزادى هاى فردى مخرّب را محدود خواهد كرد.

- دولت امام عليه السّلام كه ايدئولوژى و خط و مشى مشخصى دارد، حق آزادى عقيده و اظهار نظر را براى كسانى كه پايبند به آن خط و مشى اعلام شده نيستند، به رسميت نمى شناسد.

(2) - انديشه مهدوى به دليل جهت گيرى دينى اش، با پيشرفت هاى مدنى و فناورى هاى جديد مخالفت خواهد نمود زيرا رويكرد دينى به طور كلى با اين مقولات ناسازگار است.

البته اين سخن كاملا خلاف واقع است زيرا دين، نه تنها بهره گيرى از پيشرفت هاى علمى را مجاز شمرده، بلكه آن را تحسين نيز نموده است و دينداران هم همواره از آن سود جسته اند بى آن كه منافاتى بين دين و بهره بردارى از دستاوردهاى علمى بشر ببينند.

در فصل بعدى به اندازه كافى دلايلى تاريخى را خواهيم آورد كه اثبات مى كند خود امام عليه السّلام در گستره اى وسيع از اين دستاوردها بهره خواهد برد.

در مورد سه عامل نخست بايد گفت اصل آن سخنان درست است اما در آن مبالغه و سوء ظن وجود دارد.

(3) در اينجا براى ردّ اين موارد سه گانه، دو مطلب را يادآورى مى نماييم:

اول: پس از آن كه ثابت شد نظام مهدوى، نظامى كامل و عادلانه است و هدف اساسى از آفرينش بشر در حكمت الهى تحقق اين نظام مى باشد و هيچ گونه ستم و بيداد فردى يا جمعى در آن راه ندارد، در اين صورت نتيجه مى گيريم همۀ عناصر اين نظام از مفاهيم و قوانين آن گرفته تا

ص: 365

سازماندهى، ناگزير مطابق با عدالت كاملى است كه بشر را از آن گريزى نيست و بر اين اساس امكان رسيدن به خوشبختى و رفاه و كمال در چارچوب هيچ نظام ديگرى وجود ندارد.

در نتيجه، مبالغه در آن انديشه ها از يك سو يا گمان بد به نتايج آنها از سوى ديگر، بى معنى است زيرا مطابق عدالت مى باشد و براى عملياتى نمودن آن انديشه ها نيز از روش هايى استفاده مى شود كه به عدالت نزديكتر است.

دوم: هر چند آن شايعه پراكنان پريشان حال و ارائه دهندگان چهره منفى از امام عليه السّلام در روزهاى آغازين ظهور، فرصت فعاليت خواهند داشت ولى اين فرصت بار ديگر به آنها داده نخواهد شد بلكه امام عليه السّلام همه آنها را از دم تيغ خواهد گذراند و در جهان جز كسانى كه به او و عادلانه بودن دعوتش باور دارند، كسى ديگر باقى نخواهد ماند.

بر امام عليه السّلام سرزنشى نيست كه چرا شمار بسيارى را به هلاكت مى رساند، زيرا او براى تحقق عدالت، جز اين راهى ندارد، بلكه بايد منحرفانى را ملامت كرد كه با رفتارهاى ظالمانه و ناشايست خويش، با همه وجود با نظام عدالت محور مهدوى به مخالفت برخاسته اند؛ در نتيجه شايسته تيغ برّان مهدوى اند.

(1) در اينجا لازم نمى دانيم كه به طور مبسوط به جنبه هاى صحيح سه عامل نخست بپردازيم زيرا پيش از اين با دلايل تاريخى آن آشنا شده ايم و پس از اين نيز براى اثبات آن ها قرائنى خواهيم آورد.

3 - برخى با قيام مسلحانه در برابر امام عليه السّلام از خود واكنش منفى نشان مى دهند.

نعمانى از يعقوب سراج نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

ثلاث عشرة مدينة و طائفة يحارب القائم أهلها و يحاربونه: أهل مكّة، و أهل المدينة، و أهل الشام، و بنو أميّة، و أهل البصرة، و أهل دميان، و الأكراد، و الأعراب، و ضبّة، و غنى، و باهلة، و أزد البصرة، و أهل الرى.(2)

مردم سيزده شهر و طايفه با قائم عليه السّلام مى جنگند. و نيز مردم مكه، مدينه، شام، بصره، دميان (دشت ميشان) و طايفه بنى اميه، كرد، عرب، مردم ضبه، غنى، باهله، أزد بصره و رى با او خواهند جنگيد.

(3) در روايت بلندى كه علامه مجلسى آن را از عبد الاعلى حلبى نقل كرده است حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام مى فرمايد:

فيخرج إليه من كان بالكوفة من مرجئها و غيرهم من جيش السفيانى فيقول لأصحابه:

استطردوا لهم. ثمّ يقول: كرّوا عليهم. قال أبو جعفر: لا يجوز - و اللّه - الخندق منهم مخبر...(2)

همۀ اهل كوفه از منحرفان فكرى و غير آنها كه در لشكر سفيانى هستند به سوى آن حضرت0.

ص: 366


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 179 و 180.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 160.

هجوم مى آورند. امام به اصحاب خود فرمان مى دهد: عقب نشينى كنيد و [به منظور فريب، به دشمن فرصت دهيد] سپس دستور حمله صادر مى كند. به خدا سوگند حتى يك نفر هم از آنها، از خندق نمى گذرد تا خبرى ببرد، آنگاه داخل كوفه مى شود.

سخنى بلند را شيخ مفيد از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده است كه در بخشى از آن چنين آمده:

إذا قام القائم عليه السّلام سار إلى الكوفة فيخرج منها بضعة عشر ألف نفس يدعون البترية، عليهم السّلاح. فيقولون له: ارجع من حيث جئت، فلا حاجة لنا فى بنى فاطمة، فيضع فيهم السيف حتّى يأتى على آخرهم. ثمّ يدخل الكوفة، فيقتل بها كلّ منافق مرتاب و يهدم قصورها و يقتل مقاتليها، حتّى يرضى اللّه عزّ و علا.(1)

زمانى كه قائم ظهور نمايد به سوى كوفه مى رود، آنگاه از آنجا چند ده هزار نفر از طايفه بتريه به طور مسلحانه سر به شورش بر مى دارند و به امام عليه السّلام مى گويند: «از همان جا كه آمدى بازگرد، زيرا ما را نيازى به فرزندان فاطمه نيست» در آن هنگام امام شمشير بر مى كشد و همه را مى كشد. سپس وارد كوفه شده و هر منافق دودلى را به قتل مى رساند، قصرهايشان را ويران مى سازد و جنگجويان آنها را مى كشد تا آنگاه كه خداوند خشنود گردد.

(2) نعمانى به سند خود از ابو حمزه ثمالى روايت كرده است كه حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود:

إنّ صاحب هذا الأمر لو قد ظهر، لقى من الناس ما لقى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، و أكثر.

صاحب اين امر هرگاه قيام نمايد، چونان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله - بلكه بيشتر - از دست مردم اذيت و آزار مى كشد.

... و روايات ديگرى هم چون خبر كشته شدن سفيانى پس از نقض پيمان با امام عليه السّلام كه پيشتر آورده شد.

(3) محتواى كلى اين روايات آن است كه امام مهدى عليه السّلام در عراق و ديگر مناطق مسلمان نشين با شورش هاى مسلحانه و زدوخوردهاى شديدى روبرو خواهد شد. حتى اگر در روايات نيز نيامده باشد اين اتفاق روى خواهد داد. چه مى دانيم كه بيشتر مسلمانان در امتحان هاى الهى مردود شده و از احكام روشن دين و مفاهيم قطعى آن سرپيچى نموده اند. كسانى نيز كه در برابر حضرت سر به شورش بر مى دارند از ضمانت هايى كه براى پيروزى آن فرمانده بزرگ بر شمرديم در غفلت بوده، تا آنجا كه گمان مى برند مى توانند بر او و سپاه قوى پنجه اش چيره گردند يا دست كم آنها را از سرزمين خود برانند.

اما دربارۀ جزئيات اين روايات بايد گفت كه نمى توان همه آنها را ثابت نمود، از اين رو نيازى به بحث دربارۀ آنها نيست.

(4) آرى، روايتى كه از سيزده گروه شورشى خبر مى دهد - با صرف نظر از جزئيات آن - به دو مطلب3.

ص: 367


1- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 343.

اشاره دارد:

1 - اين جنگ و شورش ها فقط در منطقه خاورميانه اتفاق مى افتد.

2 - اين درگيرى ها، سيزده مورد يا چيزى در اين حدود مى باشد.

روايات ديگرى نيز اين دو مطلب را تأييد مى نمايد.

واكنش هاى مثبت

ابن ماجة از ابو سعيد خدرى نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون فى أمّتي المهدى... فتنعّم فيه أمّتي نعمة لم ينعمه مثلها قطّ.(1)

مهدى در امت من است... [در زمان حكومت او] امت من چنان غرق در نعمت مى شوند كه هرگز سابقه نداشته است.

(2) ابن حجر به نقل از رويانى و طبرانى در حديثى آورده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يرضى بخلافته أهل السّماء و أهل الأرض و الطير فى الجوّ.(2)

از دولت او، اهل آسمان و زمين و پرندگان در هوا راضى و خشنودند.

(3) حاكم به سند خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يرضى عنه ساكن السّماء و ساكن الأرض... تتمنّى الأحياء الأموات، ممّا صنع اللّه عزّ و جلّ بأهل الأرض من خيرة.

ساكنان آسمان و زمين از او خشنودند... مردگان آرزو مى كنند زنده بودند زيرا [مى دانند] كه خداوند به مردم دنيا چه خيراتى را ارزانى داشته است.

حاكم سند اين حديث را صحيح مى داند.

(4) نعمانى از ام هانى نقل كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

فإن أدركت ذلك الزمان قرّت عيناك.(3)

اگر آن زمان را (زمان ظهور) درك كردى، چشمانت روشن خواهد شد.

نعمانى دو حديث ديگر را به همين مضمون آورده است.

(5) شيخ طوسى روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

أبشّركم بالمهدى... يرضى عنه ساكن السّماء و ساكن الأرض.(4)

به مهدى بشارتتان دهم... ساكنان آسمان و زمين از او خشنودند.

(6) همو در حديث ديگرى از ابو وائل نقل كرده است كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

ص: 368


1- . ابن ماجه، محمّد بن يزيد، همان؛ ج 2، ص 1366.
2- . الهيثمى، احمد بن حجر، همان؛ ص 98.
3- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 75.
4- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 111.

يفرح لخروجه أهل السّماء و سكّانها؛ يملأ الارض عدلا كما ملئت جورا و ظلما.(1)

از قيامش، اهل آسمان و ساكنان آن خوش حال مى شوند [او] زمين را از عدل مى آكند همان طور كه از ستم و بيداد پر شده باشد.

دربارۀ ساكنان آسمان، دو احتمال مى رود:

1 - پرندگان؛ كه غذاى لذيذ و آب گوارا را دوست دارند. جز آن كه در روايتى كه پيشتر آورديم، آمده است: اهل آسمان و زمين و پرندگان هوا از حكومت او شادمانند. مقتضاى عطف «پرندگان در هوا» بر «اهل آسمان» تغاير و دو گونه بودن آنهاست؛ از اين رو آن دو با هم فرق دارند.

2 - فرشتگان؛ كه بر اساس ظواهر ادله موجود در اسلام و حتى اديان بزرگ ديگر، در آسمان ها به سر مى برند.

آنها در روز اجراى عدالت كامل شادمان مى شوند و از رهبر بزرگ آن روز، خشنودند. و پيشتر گفتيم كه چه پشتيبانى و كمك بزرگى به آن حضرت خواهند كرد. در نتيجه خشنودى آنها از او امرى طبيعى و روشن است و خاستگاهش، خشنودى و رضايت خداوند مى باشد.

(2) اشكال: از ظاهر اين روايات استفاده مى شود كه فرد انسانى به دليل بهره گيرى اش از خدمات دولت عدل مهدوى، خشنود و راضى خواهد شد. و اگر از اين رهگذر سودى نبرد، مشمول اين روايات نخواهد بود و روشن است كه فرشتگان نمى توانند به طور مستقيم از عدالت زمينى بهره برند.

پاسخ: تنگ نظرى است اگر گمان بريم كه خشنودى شخص، تنها در صورتى است كه فايده مستقيمى نصيبش گردد زيرا گاه مى شود كسى از خيرى كه به خانواده، دوستان و يا جامعه اش مى رسد، خوش حال مى گردد، هر چند كه چيزى هم به او نرسيده باشد.

در اين صورت فرشتگان به خاطر جارى شدن اراده الهى در زمين شاد خواهند شد. علاوه بر آن كه دليلى نيز وجود ندارد كه آنها از تأسيس دولت عدل به طور مستقيم بهره مند نشوند؛ زيرا حمايت آنها از آن دولت و پيشواى ارجمندش و نيز اقدام آنها در جهت مصالح دولت كريمه، بى ترديد موجب كمال يافتگى بيشتر آنها نيز خواهد شد.2.

ص: 369


1- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 112.

ص: 370

فصل ششم مدت حكومت امام مهدى عليه السّلام

پرسش از مدت حكومت امام عليه السّلام از دو زاويه مطرح مى گردد:

الف) مدت زمان ظهور تا وفات آن حضرت، يا به تعبير درست تر مدت زمان تشكيل دولت جهانى تا رحلت ايشان. با اين فرض كه مى دانيم تمام عمر شريف آن حضرت پس از ظهور در رأس حكومت اسلامى سپرى مى شود.

ب) حكومتى كه امام عليه السّلام بنيان مى نهد و پس از وفات ايشان هم باقى مى ماند تا چه زمانى برقرار است؟ آيا دولت عدل جهانى تا پايان عمر بشريت باقى است يا خير؟ آيا روز قيامت، مدت كم يا زيادى پس از رحلت حضرت بقية اللّه عليه السّلام، برپا مى گردد؟ اگر زندگى بشر عمر درازى داشته باشد، آيا پس از دولت عدل دولتى ستمگر و منحرف بر سر كار خواهد آمد؟ يا آن كه دولت عدل همواره تا روز قيامت در دست حاكمان عادل و صالح باقى خواهد ماند؟

(2) ما اين فصل را براى اين گشوده ايم تا از زاويه نخست به پرسش بالا بنگريم. البته به پرسش هايى نيز كه در زاويه دوم مطرح گرديده، در بخش پايانى كتاب پاسخ خواهيم گفت.

امام مهدى عليه السّلام چه مدت حكومت خواهد كرد؟ براى پاسخ به اين پرسش، پيرامون چند محور به بحث و بررسى خواهيم پرداخت.

(3) محور نخست: ارتباط اين موضوع با اصول كلى و برنامه كلى الهى

بارها براى اين سخن دليل آورده ايم كه غرض از آفرينش، پرستش خالصانه پروردگار و اجراى عدالت كامل در عرصه گيتى است. بدين منظور خداوند بزرگ برنامه اى بلند مدت را در قالب برنامه كلى پيش از ظهور، براى پديد آمدن شرايط آن تدارك ديده است و از سوى ديگر براى تداوم آن و نگهداريش از زوال و نابودى، برنامه اى كلى را براى دورۀ پس از ظهور فراهم آورده است؛ همان برنامه اى كه در مسير طولانى اش، جامعه معصوم بشرى را به ثمر خواهد نشاند.

(4) همچنين پيشتر با نقش محورى امام مهدى عليه السّلام در هر دو برنامه آشنا شديم؛ او ثمره و نماد پايان

ص: 371

برنامه نخست و نقطه آغازين برنامه دوم مى باشد و نخستين كسى است كه نقش عدالت كامل را بر سيماى زمين حك خواهد نمود.

اين موضوع - با چشم پوشى از هر چيز ديگر - زمانى كافى را مى طلبد تا مقصود حاصل گردد؛ در غير اين صورت امام مهدى عليه السّلام نخواهد توانست در مدتى كم عدالت را پياده سازد و در نتيجه غرض والاى پروردگار عقيم مى ماند كه آن هم محال است. قبلا هم گفته ايم كه در چنين موردى، جايى براى معجزه نيست.

(2) ناگزير امام عليه السّلام بايد آن قدر زنده بماند تا عدالت را كاملا پياده ساخته و تداوم آن را پس از خودش تضمين نمايد؛ زيرا هنگامى كه به ميراث مصيبت بارى كه از دوره غيبت كبرى به عصر ظهور رسيده، بنگريم و سرپيچى مسلمانان را (چه رسد به غير مسلمانان) از اصول اوليه اسلامى و تمسخر آن ها را نسبت به احكام الهى در نظر آوريم و اوضاع آشفته اخلاقى، اقتصادى، روانى، قانونى و اجتماعى آنها را كه فروپاشى اش هم چون روز روشن است، ملاحظه نماييم، تا حدودى خواهيم توانست ميزان تلاش سترگى را كه جا دارد آن حضرت مبذول دارد تا دوزخ زمين را تبديل به بهشت سازد، حدس بزنيم.

البته اين مقصود، تنها با فتح جهان و چيرگى بر آن به دست نمى آيد؛ زيرا در آن زمان هر چند همه سرزمين ها اسلامى اند و از نظر فقهى و قانونى زير نظر حكومت اسلامى مى باشند، ولى تربيت آن جوامع بسيار پيچيده تر از فتح آن هاست و در حقيقت آن فتوحات، پيش در آمد تربيت جامعه بشرى است و نه طمع سلطه بر آن.

(3) وظيفه امام مهدى عليه السّلام آن است كه عدالت كامل را به طورى كه قابليت تداوم داشته باشد، در جامعه بشرى تثبيت نمايد هر چند كه مقام پيشوايى پس از او به مؤمنان مخلص ديگرى وانهاده شود.

بنابراين مدت زمان حضور حضرت در عرصه خاك و به دنبال آن، مدت زمان حكومت ايشان، بايد براى به بار نشستن آن نتايج كافى باشد.

اما براى يافتن پاسخ اين پرسش كه اين دوره به طور مشخص چند سال به طول مى انجامد؟ نمى توانيم از اصول كلى مدد گيريم بلكه بايد به سراغ رواياتى برويم كه عهده دار بيان اين موضوع مى باشد.

(4) نبايد از زمان نسبتا كوتاه اين رويداد شگفت زده شد زيرا مأموريتى را كه امام عليه السّلام بر دوش دارد، ديگران نخواهند توانست حتى در طول يك قرن هم به انجام رسانند؛ بارى، بشريت در طول تاريخ دراز خود از انجام اين كار عاجز بوده است. در حالى كه مى توان تصور نمود آن حضرت با قابليت هايى ژرف و دانش و توفيق الهى و به مدد شايستگى يارانش كه فرماندهان و قاضيان و حاكمان دولت اويند، خواهد توانست آن مأموريت را در زمانى نسبتا كوتاه به انجام رساند؛ چيزى كه انجامش توسط ديگران به افسانه مى ماند.

ص: 372

محور دوم: نقل روايات

محتواى اين روايات با يكديگر بسيار متفاوت مى باشد تا آنجا كه محققان را دچار سردرگمى ساخته است. اين روايات بر دو گونه است: شمارى از آنها مدت حاكميت امام عليه السّلام را ده سال يا كمتر دانسته اند لذا، و شمارى ديگر بيشتر از ده سال.

(1) گونه اول: ابو داود به سند خود كه آن را به ابو سعيد خدرى مى رساند نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

المهدى منّى... و يملك سبع سنين.(2)

مهدى از [نسل] من است... و هفت سال حكومت مى كند.

(3) همو در حديث ديگرى از امّ سلمه روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

فيلبث سبع سنين، ثمّ يتوفّى و يصلّى عليه المسلمون.(2)

هفت سال درنگ مى نمايد، پس رحلت فرموده و مسلمانان بر او نماز مى گزارند.

(4) ترمذى به سند خود از ابو سعيد خدرى نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

إنّ فى أمّتي المهدى، يخرج يعيش خمسا أو سبعا أو تسعا...(3)

مهدى در امت من است، ظهور كه فرمايد، پنج يا هفت و يا نه سال مى زيد.

ترمذى اين حديث را حسن مى داند.

(5) ابن ماجه از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون فى أمّتي المهدى؛ إن قصر فسبع و إلاّ فتسع...(4)

مهدى در امت من است؛ [مدت حكومتش] دست كم هفت وگرنه، نه سال است.

(6) حاكم به سند خود از ابو سعيد خدرى نقل كرده است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يعيش فيهم سبع سنين أو ثمان أو تسع...(5)

در بين مردم، هفت يا هشت و يا نه سال مى زيد.

(7) قندوزى از كتاب محمّد بن على علوى (فضل الكوفة) روايتى را به سند او از ابو سعيد خدرى نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يملك المهدى أمر الناس سبعا أو عشرا...(6)

مهدى حكومت مردم را هفت يا ده سال در دست مى گيرد.

اين اخبار و مانند آن در ديگر منابع اهل سنت كه دربارۀ امام مهدى عليه السّلام است؛ هم چون: المسند6.

ص: 373


1- . همان؛ ص 423.
2- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 422.
3- . الترمذى، محمّد بن عيسى، همان؛ ج 3، ص 343.
4- . ابن ماجه، محمّد بن يزيد، همان؛ ج 2، ص 1367.
5- . الحاكم النيشابورى، همان؛ ج 4، ص 465.
6- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 536.

احمد، الحاوى للفتاوى سيوطى، البيان گنجى، مطالب السئول محمّد بن طلحة شافعى، الفصول المهمة ابن صباغ، نور الابصار صبان و... آمده است.

اما شمار كمى از اين گونه اخبار در منابع اماميه وارد شده است؛ مانند اين روايت:

شيخ طوسى به سند خود از عبد الكريم خثعمى نقل كرده است:

قلت لأبى عبد اللّه عليه السّلام: كم يملك القائم؟ قال: سبع سنين، يكون سبعين سنة من سنيّكم هذه.(1)

به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: قائم چه مدتى حكومت مى كند؟ فرمود: هفت سال كه برابر هفتاد سال شماست.

(2) گونه دوم: رواياتى كه مدت حكومت حضرت قائم عليه السّلام را بيش از ده سال مى داند.

قندوزى از حذيفة بن يمان روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

المهديّ رجل من ولدى... يملك عشرين سنة.(2)

مهدى مردى از فرزندان من است... بيست سال حكومت خواهد كرد.

اين روايت را رويانى، طبرانى، ابو نعيم و ديلمى در مسند خويش آورده اند.

(3) همچنين قندوزى به نقل از كتاب ابو امامه باهلى (فرائد السمطين) از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است:

المهديّ من ولدى... يملك عشرين سنة.(3)

مهدى از فرزندان من است... بيست سال حكومت مى كند.

(4) سيوطى از نعيم بن حماد و او نيز از أرطاة نقل كرده است:

يبقى المهدىّ أربعين عاما.(4)

مهدى چهل سال [در دنيا] باقى خواهد ماند.

(5) همو از بقية بن وليد روايت كرده است:

حياة المهدىّ ثلاثون سنة.(5)

زندگى مهدى [پس از ظهور] سى سال خواهد بود.

(6) همچنين او از دينار بن دينار نقل كرده است:

بقاء المهدىّ أربعون سنة.(6)

مهدى [پس از ظهور] چهل سال زندگى خواهد كرد.

(7) نيز او از زهرى روايت كرده است:ن.

ص: 374


1- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 520.
2- . همان.
3- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 537.
4- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 155.
5- . همان.
6- . همان.

يعيش المهدىّ أربع عشرة سنة، ثمّ يموت موتا.(1)

مهدى عليه السّلام چهار ده سال مى زيد، آنگاه از دنيا خواهد رفت.

همو از امير المؤمنين على عليه السّلام نقل كرده است:

يلى المهدىّ أمر الناس ثلاثين أو أربعين سنة.(2)

امام مهدى عليه السّلام سى يا چهل سال، امور مردم را اداره خواهد فرمود.

(2) شيخ طوسى به سند خود از جابر جعفى نقل كرده است:

قلت لأبى جعفر الباقر عليه السّلام: و كم يقوم القائم فى عالمه؟ قال: تسع عشرة سنة...(3)

به حضرت باقر عليه السّلام عرض كردم: قائم چه مدتى در جهان زندگى مى كند؟ فرمود: نوزده سال.

(3) نعمانى به سند خود از يونس بن رباط روايت كرده است حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ أهل الحقّ لم يزالوا منذ كانوا فى شدّة. أما أنّ ذلك إلى مدّة قريبة و عاقبة طويلة.(4)

اهل حق از ابتدا همواره در سختى بوده اند؛ ولى اين وضع، كوتاه بوده و عاقبت [خوب و] طولانى مدتى خواهد داشت.

او همچنين حديث ديگرى را به همين مضمون نقل كرده است.(5)

(4) همو به سند خود از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

ملك القائم منّا تسع عشرة سنة و أشهر.(6)

قائم از ما [اهل بيت] نوزده سال و چند ماه حكومت خواهد كرد.

(5) طبرسى از عبد الكريم خثعمى روايت كرده است:

قلت لأبى عبد اللّه عليه السّلام: كم يملك القائم؟ قال: سبع سنين. يطول له الأيّام و الليالى، حتّى تكون السنة من سنيّه مكان عشر سنين من سنيّكم هذه. فيكون سنىّ ملكه سبعين سنة من سنيّكم هذه...(7)

به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: قائم عليه السّلام چه مدت حكومت خواهد نمود؟ فرمود: هفت سال كه روزها و شبان درازى خواهد داشت تا آنجا كه هر سال آن برابر ده سال شماست. در نتيجه سال هاى حكومت او به اندازه هفتاد سال شماست.

(6) شيخ صدوق به سند خود از عبد السّلام بن صالح هروى نقل كرده است امام على بن موسى الرضا عليه السّلام از امام على بن ابى طالب عليه السّلام روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله حديثى قدسى را نقل2.

ص: 375


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 155.
2- . همان.
3- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 286.
4- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 153.
5- . همان.
6- . همان؛ ص 118.
7- . الطبرسى، فضل بن الحسن، اعلام الورى، ص 432.

فرمود كه در آخر آن چنين آمده است:

و لأنصرنّه بجندى و لأمدنّه بملائكتى، حتّى يعلن دعوتى و يجمع الخلق على توحيدى، ثمّ لاديمنّ ملكه و لأداولنّ الأيّام بين أوليايى إلى يوم القيامة.(1)

بى ترديد با لشكريانم ياريش مى كنم و با فرشتگانم كمكش مى رسانم تا آن كه دعوتم را آشكار سازد و مردم را بر [محور] يگانگى من گرد آورد، آنگاه دولتش را مستدام مى دارم و آن را بين اوليائم تا روز قيامت دست به دست مى گردانم.

شيخ طوسى به سند خود از أبى جارود روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

إنّ القائم لملك ثلاث مائة و تسع سنين، كما لبث أهل الكهف فى كهفهم، يملأ الأرض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا...(2)

قائم سيصد و نه سال حكومت مى كند همان طور كه اصحاب كهف در آن غار درنگ كردند.

[او] زمين را از عدل و داد مى آكند همان طور كه از ستم و بيداد پر شده باشد.

(2) محور سوم: بيان برخى نكات درباره اين روايات.

نكته اول: بيشتر اخبارى كه در گونه دوم از سيوطى نقل كرديم، از غير معصوم روايت شده و قابليت اثبات تاريخى را ندارد؛ مانند اخبار زهرى و دينار بن دينار.

نكته دوم: برخى اخبار كه از زمانى نامحدود سخن گفته اند، در واقع از عمر دولت مهدوى سخن گفته اند، نه از عمر شريف حضرت. مانند اين روايات: «... إلى مدّة قريبة و عاقبة طويلة»، «و لأداولنّ الأيّام بين أوليايى إلى يوم القيامة».

نكته سوم: اخبارى كه طول عمر آن حضرت را معجزه آميز مى داند، نمى توان پذيرفت؛ چون با قانون معجزات ناسازگار است و بسترسازى براى اجراى عدالت نيازى به اين معجزه ندارد.

از اين قبيل روايات دو روايت را آورديم كه هفت سال عمر حضرت را هم چون هفتاد سال مى دانست و البته نمى توان به آنها تكيه كرد مگر اينكه برايشان معنايى رمزى در نظر گيريم كه پس از اين خواهيم گفت.

نكته چهارم: طبق روش ما در اين كتاب، اخبارى كه مضمونى منفرد دارد و دليلى بر درستى آن وجود ندارد و نيز قرينه ديگرى هم مضمون آن را تأييد نمى نمايد، ناگزير قابليت اثبات تاريخى را ندارد؛ مانند خبرى كه مى گويد: امام مهدى عليه السّلام سيصد و نه سال حكومت مى كند.

نكته پنجم: با عنايت به اين ملاحظات، سرانجام براى ما سه دسته روايت باقى مى ماند:

الف) بيشتر روايات گونه اول كه مدت حكومت امام عليه السّلام را بين پنج تا ده سال مى داند.

ب) اخبارى كه دوران حكومت امام را نوزده سال بيان كرده اند. اينها سه روايت همسو هستند7.

ص: 376


1- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).
2- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 287.

كه البته در يكى از آنها آمده است: نوزده سال و چند ماه.

ج) اخبارى كه از بيست سال سخن گفته اند. اينها دو خبر هستند كه در منابع اهل سنت آمده است.

هرگاه بتوان نوزده و بيست سال را كه به هم نزديك اند، به يكديگر ارجاع داد، مى توان بين روايات دسته ب و ج نيز پيوند داد و در مجموع پنج روايت را با مضمون نوزده و بيست سال گرد آورد.

بنابراين مى توان دو زمان نزديك به يكديگر را مشخص نمود: اول: پنج تا ده سال. دوم: نوزده تا بيست سال. و دور از ذهن نخواهد بود كه زمان تقريبى نخست را درست بدانيم زيرا شهرت بيشترى در روايات دارد.

گفتنى است با توجه به برداشت كلى كه از محور نخست داشتيم اين موضوع اهميت فوق العاده اى ندارد.

محور چهارم: پس از دسته بندى و پالايشى كه درباره اين روايات روا داشتيم ديگر نيازى به نقل دسته بندى هاى ديگران نداريم و تنها به بيان دو رويكرد اصلى در اين مورد مى پردازيم:

(1) رويكرد نخست: پذيرش ديدگاه مشهور (حكومت هفت ساله)؛ سيد صدر الدين صدر از كسانى است كه اين ديدگاه را برگزيده است.(2) ابو الحسين آبرى نيز چنين است. وى مى نويسد: اخبار متواترى با راويان بسيار از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله رسيده است كه مهدى موعود عليه السّلام از اهل بيت است و روزى ظهور كرده و هفت سال حكومت مى نمايد...

بى ترديد رواياتى كه پيرامون حضرت ولى عصر عليه السّلام رسيده است، بسيار بيش از حد تواتر است تا آنجا كه هر شاخه اى از مباحث مهدويت، خود به طور جداگانه روايات متواترى دارد. اما در اين ميان رواياتى كه مدت حكومت حضرت را هفت سال مى داند، به حد تواتر نيست بلكه با روايات ديگرى كه عددى غير از اين را ذكر كرده اند، تعارض دارد.

ابن عربى نيز از موافقان اين رويكرد است؛ وى مى نويسد: بدان خداوند را خليفه اى است كه ظهور مى كند و زمين آكنده از ستم و نامردمى را سراسر عدل و داد خواهد نمود... او پنج يا هفت و يا نه سال مى زيد و پا جاى پاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى نهد و اشتباهى از او سر نمى زند.(2)

(3) رويكرد دوم: اين رويكرد مبتنى بر پذيرش همه روايات مى باشد؛ ولى با اين لحاظ كه آن اعداد گوناگون، بيانگر مراحل مختلف زندگى آن جناب و حكومتش مى باشد. سفارينى از موافقان اين ديدگاه است. او مى نويسد: مى توان بين اين روايات جمع كرد و گفت رقم بيشتر با ملاحظه طول مدت حكومت او از آغاز بيعت است و رقم كمتر كه وضعش معلوم است و يقينى مى باشد و اعداد7.

ص: 377


1- . ابى عربى، محى الدين، همان؛ ج 3، ص 327.
2- . ر. ك: الصدر، سيد صدر الدين، المهدى؛ ص 234.

ميانى هم بيانگر ميانگين مدت زمان حكومت آن حضرت مى باشد.(1)

اين سخن بدان معنى است كه امام عليه السّلام سال هاى طولانى ناكام مى ماند زيرا اگر روايت پنج سال را بر روايت چهل سال معطوف نماييم، نتيجه خواهيم گرفت كه آن حضرت سى و پنج سال معطل و بدون دستيابى به نتيجه اى معطل خواهد ماند. حال اگر روايت سيصد و نه سال را در نظر بگيريم، مدت زمان ناكامى امام عليه السّلام در مقام مقايسه با مدت حكومت ايشان، بسيار بيشتر خواهد بود؛ و چنين چيزى در مورد كسى كه قرار است غرض والاى الهى از آفرينش بشر را محقق نمايد، كاملا بى معنى و مفهوم است. سفارينى اين نظريه را از ابن حجر نقل كرده(2) و براى تأييد آن مطالبى را آورده كه ما سه مورد از آن را در اينجا مى آوريم:

1 - لطف و كرم الهى اقتضا دارد كه مدت حكومت عدل، آن قدر باشد كه مردم تلخى هاى دوران ستم و بيداد را فراموش كنند و براى اين منظور، هفت يا نه سال زمان كمى است.

2 - امام مهدى عليه السّلام همه دنيا را مانند ذو القرنين فتح مى نمايد و به همه سرزمين ها وارد مى شود و در آنجا مساجدى خواهد ساخت و... بى شك در مدت نه سال و كمتر از آن، حتى نمى توان يك چهارم مناطق مسكونى جهان را گردش و سياحت نمود چه رسد به اين كه كسى در اين فاصله، به جهاد و نبرد بپردازد، لشكرهاى نظامى اش را سامان دهد و در همه سرزمين هاى جهان مسجد بنا نمايد و...

3 - در روايات آمده است كه عمرهاى مردمان در زمان او زياد مى شود. طولانى شدن عمر مردم، مستلزم طولانى بودن عمر خود اوست وگرنه طول عمر مردمان در زمان او نخواهد بود. خوب است در اينجا هر سه نكته بالا را به نقد كشيم:

(2) نكته اول درست بوده و التفات لطيفى در آن وجود دارد اما ربطى به شخص امام عصر عليه السّلام نداشته بلكه مربوط به ماندگارى حكومت آن حضرت مى باشد. اما نكته دوم نسبت به تصور ما از شيوه هاى قديمى جنگ، بسيار منطقى مى باشد ولى اگر جنگ هاى مدرن اين روزگار و نيز ضمانت هاى پيروزى امام عليه السّلام را در نظر آوريم، نكته درستى نخواهد بود. خوب است توجه نماييم كه ميزان فتوحات امام عليه السّلام بسيار بيشتر از فتوحات ذو القرنين و سليمان عليه السّلام خواهد بود؛ زيرا مناطق زير نفوذ ذو القرنين هم چون نوار باريكى است كه از يونان آغاز و در جنوب شرقى آسيا پايان مى پذيرد. حوزه نفوذ سليمان عليه السّلام نيز فراتر از فلسطين نيست. او دو دولت يهودى اسرائيل و يهودا را يكپارچه ساخت و با شريعتى الهى بر آنها حكومت نمود. حكومت حضرت سليمان خارج از اين محدوده جغرافيايى نبود؛ اما امام مهدى عليه السّلام بر همه كره خاك حكومت خواهد كرد.

(3) دربارۀ نكته سوم بايد گفت اين امر به زمان دولت عدل بازمى گردد، نه به زمان حيات شخص آند.

ص: 378


1- . السفارينى، همان؛ ج 2، ص 79.
2- . ر. ك: البرزنجى، محمّد بن رسول، همان؛ ص 105 به بعد.

حضرت زيرا طول عمر، نتيجه آسايش و آرامش روحى است و آن هم به نوبه خود بر آمده از فضاى عدالت جهانى و روح برادرى واقعى در بين انسان ها مى باشد. پيش از اين دانستيم و پس از اين هم خواهيم گفت كه دولت عدل جهانى منحصر به دوران زندگى حضرت بقية اللّه عليه السّلام نبوده بلكه تا پايان عمر بشريت باقى خواهد ماند.

بدين ترتيب، اين امور نمى تواند دليلى براى طول عمر شخص امام عليه السّلام باشد زيرا مأموريت ايشان تأسيس جامعه عادلانه اى است كه تا پايان زندگى بشر، ماندنى و كمال پذير باشد و اين اتفاق در زمان كوتاهى روى خواهد داد؛ پنج، هفت و يا نه سال.

ص: 379

ص: 380

گفتار سوم دولت جهانى مهدوى

اشاره

ص: 381

ص: 382

فصل اول امر جديد و كتاب جديد

اصلى ترين عنصر در ايدئولوژى دولت مهدوى، امر جديد و كتاب جديدى است كه امام مهدى عليه السّلام خواهد آورد. در اين باره در چند محور به بحث و بررسى خواهيم پرداخت.

محور اول: بيان رواياتى در اين باره.

تا آنجا كه مى دانيم اين روايات مختص منابع اماميه مى باشد. اينك شمارى از آنها را مى آوريم:

(1) نعمانى به سند خود از ابو بصير نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

لكأنى أنظر اليه بين الركن و المقام يبايع الناس على كتاب جديد، على العرب شديد...(2)

گويى مى بينمش كه بين ركن و مقام [ايستاده و] با مردم بر مبناى كتاب جديدى كه بر عرب سخت و ناگوار است، بيعت مى نمايد.

(3) همو به سند خود از ابو حمزه ثمالى روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

لو قد خرج قائم آل محمّد عليه السّلام... يقوم بأمر جديد و سنّة جديدة و قضاء جديد، على العرب شديد.(2)

قائم آل محمّد عليه السّلام كه ظهور نمايد... امرى جديد، سنتى جديد و قضاوتى جديد را كه بر عرب سخت مى آيد، برپا خواهد نمود.

(4) همچنين او از ابو بصير نقل كرده است كه امام باقر عليه السّلام فرمود:

يقوم القائم فى وتر من السنين... فو اللّه لكأنى أنظر إليه بين الركن و المقام يبايع الناس بأمر جديد و كتاب جديد، و سلطان جديد من السّماء.(3)

قائم در يكى از سال هاى فرد بپا مى خيزد... به خدا سوگند، گويا مى بينمش كه در بين ركن و مقام با مردم بر اساس امرى جديد، كتابى جديد و نيرويى جديد از آسمان، بيعت مى نمايد.

ص: 383


1- . همان؛ ص 122.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 102.
3- . همان؛ ص 139.

علامه مجلسى از نعمانى و او نيز به سند خود از كامل روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

إنّ قائمنا إذا قام دعا الناس إلى أمر جديد كما دعا إليه رسول اللّه. و إنّ الإسلام بدأ غريبا و سيعود غريبا كما بدأ، فطوبى للغرباء.(1)

قائم كه ظهور نمايد مردم را همانند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به امرى جديد دعوت مى نمايد. آغاز اسلام با غربت و گمنامى بود و به زودى هم چون اولش غريب خواهد شد، پس خوشا به حال غريبان.

(2) همو به سند خود از ابو بصير نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

الإسلام بدأ غريبا و سيعود غريبا كما بدأ، فطوبى للغرباء، فقلت: اشرح لى هذا أصلحك اللّه. فقال: يستأنف الداعى منّا دعاء جديدا كما دعى رسول اللّه.(2)

[دعوت] اسلام با غربت آغاز شد و به زودى هم چون اولش غريب خواهد شد، پس خوشا به حال غريبان. راوى مى پرسد: خداوند كار شما را اصلاح مى فرمايد، اين سخن را براى من توضيح دهيد. امام مى فرمايد: دعوت كننده اى از ما دعوت جديدى را آغاز مى كند؛ همان طور كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله چنين كرد.

اين تعداد روايت براى اثبات تاريخى كافى است.

عباراتى هم چون امر جديد، سنت جديد، قضاوت جديد، نيروى جديد و دعوت جديد، به اين معنا نيست كه امام عصر عليه السّلام مردم را به دين جديدى دعوت مى نمايد؛ هم چنان كه بسيارى چنين پنداشته اند.

(3) محور دوم: تلاش براى برداشتى فراگير از اين روايات، با حفظ ارتباط آن با برنامه كلى الهى.

هرگاه به احكام اسلامى در عصر غيبت - كه عصر دور افتادگى از سر چشمه زلال تشريع در صدر اسلام است - بنگريم و آن را در دو ساحت نظرى و عملى ملاحظه نماييم، چهار مورد نقص و كاستى را در آن مى يابيم:

(4) 1 - دسته اى از احكام وجود دارد كه هرگز براى مردم بيان نشده است و جز خداوند، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و پيشوايان معصوم عليهم السّلام كسى از آن آگاهى ندارد. اين احكام در زمان ظهور و اجراى عدالت كامل، اعلان خواهد شد.

روشن ترين دليل براى اين مطلب، بى خبرى مطلق مردم در دوران اوليه اسلام از موضوعات مرتبط با آن احكام مى باشد؛ هم چون: حكم سوار شدن بر هواپيما، استفاده از سلاحهاى ميكروبى، كاشت قلب مصنوعى در سينه بيماران و مانند اينها.ن.

ص: 384


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 194.
2- . همان.

بنابراين لازم بوده است بيان اين احكام تا زمان آشنايى جامعه بشرى با موضوعات آن به تأخير افتد. و اين اتفاق تنها در زمانى روى خواهد داد كه بشريت به واسطه حضرت صاحب الامر عليه السّلام بار ديگر به سرچشمه فياض تشريع در صدر اسلام مرتبط گردد.

2 - دسته اى ديگر از احكام در طول زمان در پى بى توجهى و قدر ناشناسى صاحبان منابع اصيل اسلامى و يا در نتيجه حوادث هولناكى از قبيل يورش مغول و جنگ هاى صليبى از بين رفته است.

صدها هزار نسخه از كتاب هايى كه حاوى ميراث گرانبهاى سنت و فقه اسلامى بوده به دنبال اين حوادث از دست رفته و امت اسلام از اين ذخاير ارزشمند محروم شده است.

(2) 3 - فقيهان از آن رو كه در بسيارى از موضوعات جديد و مسائلى كه در گذر زمان پيش مى آيد، دست خويش را از احكام واقعى اسلامى كوتاه مى بينند به ناچار دستاويزى جز اصول كلى اسلامى معينى كه اين قبيل رويدادها را پوشش دهد، ندارند. اين اصول كلى و صحيح، فرد را از سردرگمى و حيرت در مورد احكام اسلامى و وظايف شرعى نجات مى بخشد اما نتيجه اى را كه حاصل مى شود نمى توان در هر موردى، بيانگر حكم واقعى اسلام دانست. اين همان چيزى است كه به «حكم ظاهرى» نامبردار است.

پس از پايان عصر تشريع تا زمان ما، اين دسته از احكام، بسيارى از مسائل فقهى يا تقريبا همۀ آنها را شامل مى شود؛ مگر احكام روشنى كه ثبوت آنها در دين اسلام قطعى است.

اينكه مى بينيم فقيهان بزرگوار به طور معمول فتواهاى خويش را به شكلى قطعى بيان مى نمايند، مرادشان از قطعى بودن حكم، قطعى بودن حكم ظاهرى است؛ يعنى اين فتوا، نهايت تكليف مكلفان در روزگار جدايى از عصر تشريع مى باشد و عمل به آن، متضمن پيروى از پروردگار و رفع تكليف از مكلفان است. ولى به هر روى بيانگر حكم واقعى اسلامى نيست. اين امر در نزد فقيهان همه مذاهب اسلامى بديهى است و در اينجا بيشتر از اين نمى توان سخن گفت.

(3) 4 - احكامى كه به رغم ثبوت آن در اسلام، در جامعه مسلمانان پياده نشده است؛ در اين باره تفاوتى نمى كند كه آن احكام فردى باشد و يا اجتماعى و حكومتى. پيش از اين گفتيم كه شكست مسلمانان در آزمايش هاى الهى، موجب خروج بسيارى از آنان از دايره اطاعت از احكام روشن اسلام و ضروريات دين مى گردد.

(4) محور سوم: هر چند جدايى از عصر تشريع، موجب پديدارى نقص و كاستى هايى در احكام اسلامى گرديده اما نبايد اين نكته را از نظر دور داشت كه با گذشت دوران طولانى غيبت، زمينه براى ارتقاى سطح فكرى امت اسلامى از چند جهت فراهم مى شود.

اين فرآيند موجب آمادگى براى فهم احكام نو و ژرفايى جديد در عصر پس از ظهور خواهد شد. رسيدن به اين سطح از انديشه براى امت اسلام بلكه براى همه بشريت، امرى ضرورى است زيرا براى صعود به قله هايى كه امام عليه السّلام هدفگذارى نموده است، ناگزير بايد اين قابليت براى رشد و

ص: 385

تربيت بشر بوجود آيد.

پيشتر گذشت كه انديشه امت اسلامى در روزگار غيبت در چند حوزه، عمق و گسترش مى يابد:

1 - مفاهيمى از قبيل «هستى» و «زندگى» در اذهان عموم مسلمانان و به ويژه انديشمندان آنها، ژرفاى خاصى پيدا مى كند.

2 - درك و دريافت مسلمانان از قانون و فقه، از لحاظ پديدارى موضوعات جديد و نيز از نظر راه هاى استدلال، متكامل تر مى گردد؛ زيرا گرچه فقه در بيشتر موارد بيانگر احكام ظاهرى است و پرده از واقعيات برنمى دارد، ولى در عصر غيبت راه استنباط احكام و فهم آن، ناگزير عميق تر و فراگيرتر مى شود.

3 - آگاهى از فلسفه و مبانى فكرى ساير مكاتب و نحله ها و ژرف شدن تدريجى در وادى نقد و به چالش كشيدن نظريات آنان.

4 - انس و عادت به غمخوارى براى مردم و پيگيرى اخبار و مشكلات آنان و تعامل صحيح در برابر رويدادهاى جهان. اگر اين كارها در مسيرى مبتنى بر آموزه هاى اسلامى هدايت شود، در واقع عملى اسلامى خواهد بود و رنگ الهى به خود خواهد گرفت و بر هر مسلمانى لازم است كه اين چنين باشد.

5 - رشد و توسعه علومى هم چون: فيزيك، شيمى، ستاره شناسى، پزشكى و...

هر چه زمان مى گذرد، بحث و بررسى و باريك انديشى در اين موارد پنج گانه، موجب پيشرفت و تحول چشمگير در آنها مى گردد تا آنجا كه امت اسلامى به سطح والايى از دانش برسد و شايستگى درك ژرفاى واقعى مبانى فكرى را كه دولت جهانى بر اساس آن بنياد نهاده مى شود، پيدا نمايد.

(2) محور چهارم: هرگاه جامعه اسلامى به جايگاه شايسته و مطلوبى در برنامه كلى الهى برسد، امام عليه السّلام مى تواند به راحتى، كاستى ها و نواقصى را كه به آن اشاره رفت، جبران نمايد.

تا جايى كه ما مى فهميم، آن حضرت در برابر هر يك از آن نقص و كاستى ها، موضعى خاص در پيش مى گيرد:

الف) موضع آن حضرت در مورد احكام ابلاغ نشده.

امت اسلامى پس از آن كه به جايگاه شايسته خويش در فهم احكام دقيق و سنجيده و مبسوط اسلامى دست يافت و پس از آن كه امام عليه السّلام به عنوان تنها شخص آگاه به آن احكام اعلان نشده، آنها را از پدرانش و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و در نهايت از پروردگار متعال روايت نمود، در اين صورت زمان اعلان آن احكام براى مشاركت در ساختن جهانى عادلانه و كامل (مطابق برنامه كلى الهى براى زمان پس از ظهور) فرا مى رسد.

(3) اين برداشت، ويژه اماميه است وگرنه غير اماميه - كه مى پندارند مهدى هنوز متولد نشده است - بر اين باورند كه او نيز هم چون ديگر مردمان خبرى از احكام اعلان نشده، ندارد و به شيوه طبيعى - با

ص: 386

روايت و غير آن - نخواهد توانست از آن احكام آگاه گردد.

تصور ما آن است كه او، در بالاترين قله فهم و بينش اسلامى در زمانۀ خويش قرار دارد. اين فهم و بينش با همه ژرفا و گستره اى كه دارد، داراى كاستى هايى است كه پيش از اين برشمرديم. در نتيجه چنين شخصى چه سان مى تواند اين نقايص را بر طرف سازد؟

سخن ابن عربى و برخى ديگر كه اطلاع مهدى موعود عليه السّلام از آن احكام را به طور اعجازى (از طريق الهام و...) مى دانند(1) به دو دليل درست نيست:

1 - اين ويژگى، مختص پيامبران است زيرا نبوت يعنى بيان احكام به طور مستقيم از جانب پروردگار، بدون واسطگى بشر. امام مهدى عليه السّلام چنين است ولى با اين وصف او هرگز ادعاى پيامبرى نكرده است و اساسا اين كار در شريعت اسلامى، جايز نيست.

2 - اين معجزه با قانون معجزات همخوانى ندارد زيرا برپا داشتن دولت عدل، منحصر به آوردن اين معجزه نيست؛ چه اينكه - مطابق برداشت اماميه - مى توان جايگزينى براى آن در نظر گرفت كه عبارت است از نقل احكام از طريق روايت به شيوۀ طبيعى. اما اگر در گذشته از وجود الهام براى امام عليه السّلام سخن گفتيم(2)، تنها آن را ويژۀ زمان فرماندهى امام عليه السّلام در موارد خاص دانستيم و هرگز آن را در قلمرو احكام اصلى دين، نپذيرفتيم.

(2) در نتيجه اگر بنا باشد حكم جديدى در دولت جهانى مهدوى به عنوان حكمى اصلى و ثابت، همسنگ وجوب نماز يا حرمت دزدى مطرح گردد، چنين حكمى را امام عليه السّلام نمى تواند به طور مستقيم با الهام از خداوند بزرگ دريافت دارد، چه در اين صورت، مقام نبوت و رسالت براى آن حضرت ثابت مى گردد و چنين چيزى به ضرورت دين، نشدنى است. بنابراين چنين احكامى تنها با «روايت» قابل اثبات است. اما در مواردى ديگر كه از چنان اهميتى برخوردار نيست، موضوع الهام مطرح مى گردد.

ب) موضع امام عصر عليه السّلام درباره احكامى كه منابع آن از بين رفته و عمل به آن نيز فراموش شده، چگونه خواهد بود؟

(3) پاسخ بسيار روشن است؛ زيرا فرض آن است كه اين دسته احكام در صدر اسلام وجود داشته و فهم آنها نياز به دريافت جديدى در ساحت انديشه نداشته بلكه تنها نياز به نگهدارى و جلوگيرى از بين رفتن آنها مى باشد كه اين امر نيز با بالا رفتن احساس مسئوليت مسلمانان ممكن مى گردد؛ يعنى همان چيزى كه در نسل هاى گذشته، وجود نداشته و موجب از بين رفتن منابع اين احكام شده است.

(4) طبق برداشت اماميه، حضرت ولى عصر عليه السّلام از دو راه با اين احكام آشناست:

1 - نقل روايت از پدران ارجمندش و آنها نيز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ايشان هم از خداى عز و جل.5.

ص: 387


1- . ر. ك: ابن عربى، محى الدين، همان؛ ج 3، ص 327 به بعد.
2- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 505.

2 - هم عصرى آن حضرت با اين احكام، پيش از آن كه از بين بروند. نسل هايى كه بعدا آمده اند شناختى از آن احكام نداشته اند و تنها امام مهدى عليه السّلام است كه در دورۀ شهرت آن احكام، زنده بوده و اينك از مضمون آنها اطلاع دارد و در نتيجه مى تواند پس از ظهور، آنها را اعلان نمايد.

ج) موضع امام عليه السّلام درباره احكام ظاهرى چگونه خواهد بود؟

اين پرسش نيز پاسخ روشنى دارد. هم چنان كه پيشتر گفتيم حكم ظاهرى به هنگام ندانستن حكم واقعى مطرح مى گردد و اين امر به دليل دور شدن از سرچشمه قانون گذارى اسلامى است. اما هرگاه فرد از حكم واقعى اسلامى آگاه باشد، نبايد به حكم ظاهرى عمل نمايد و امام مهدى عليه السّلام اين چنين است و احكام واقعى اسلامى را خود بيان خواهد نمود. ابن عربى در فتوحات مى نويسد:

او دين واقعى را آشكار مى سازد آن طور كه اگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله زنده بود، چنان مى كرد.

اما در نزد اماميه، مهدى عليه السّلام امام دوازدهم مى باشد و همه امامان دوازده گانه، سر چشمه هاى قانون گذارى و تشريع هستند. سخن و عمل آنها بزرگترين بخش سنت را تشكيل مى دهد؛ بنابراين حكمى كه مهدى عليه السّلام اعلان مى نمايد، حكمى واقعى خواهد بود.

آرى، هم چنان در برخى موارد جزئى كه مكلف دربارۀ آن شك و يا جهل دارد، احكام ظاهرى باقى خواهد ماند؛ مانند مسائلى كه به زندگى شخصى او بازمى گردد.

(2) د) موضع امام عليه السّلام در برابر احكام اسلامى كه در عصر پيش از ظهور اجرا نگرديده است، چيست؟

ايشان اقدام به پياده نمودن احكام كلى خواهد نمود. او دولت عدل جهانى را بنيان مى نهد و با قرار گرفتن در رأس آن به اداره امور و اجراى برنامه عدالت محور خويش در سطحى نو و ژرف خواهد پرداخت.

اما در مورد احكام خاص كه به اشخاص مربوط مى شود بايد گفت ايشان هر شورشگر و نافرمانى را خواهد كشت و تنها كسانى باقى مى مانند كه آمادگى پيروى از دولت عدل جهانى را داشته و حاضر باشند منافع شخصى خود را به پاى آن قربانى نمايند.

با اين چهار موضعگيرى از سوى امام عليه السّلام، همه كاستى هايى كه اسلام و مسلمانان در طول دوره غيبت از آن در رنج بودند، بر طرف مى شود.

(3) محور پنجم: پس از توضيحاتى كه گذشت، به روشنى تمام مى توانيم مفهوم امر جديد، نيروى جديد و... را دريابيم. در توضيح اين مطلب نكاتى را مى آوريم:

(4) نكته نخست: مراد از نيروى جديد، شيوه اى جديد در اداره دولت و امور اجتماع مى باشد. اين شيوه كه در اسلام مشروعيت دارد، هيچ گاه به طور صحيح چه در حكومت امويان و چه در دولت عباسيان و چه در ساير جوامع پياده نگرديده است زيرا آن حكومت ها هم در ابزارها و هم در اهداف با روش صحيح حكومت اسلامى، اختلاف اساسى داشته اند. امام مهدى عليه السّلام اين شيوه را با ملاحظات جديدى به طور كامل اجرا خواهد نمود.

ص: 388

نكته دوم: مراد از «امر جديد» ممكن است يكى از معانى زير باشد:

1 - أمر (مفرد أوامر) به معنى قانون گذارى و دستور است. در اين صورت مراد از امر جديد اشاره به احكام و دستورهاى جديدى است كه تا پيش از ظهور شناخته شده نبوده و امام عليه السّلام در دولت خود آنها را اعلان خواهد فرمود.

2 - أمر به معنى عقيده يا رويكرد فكرى مى باشد. اين واژه در برخى روايات به همين معنى آمده است. بنابراين مراد از امر جديد، اشاره به سطح جديد و ژرفى از فكر و بينش مى باشد كه امام عليه السّلام در دولت خويش آن را اعلان خواهد نمود.

3 - أمر به معنى امارت، امامت يا خلافت مى باشد. واژۀ امر در شمارى از روايات به همين معنا آمده است. «أمر جديد» در اين معنا، شبيه تعبير روايى «سلطان جديد» مى باشد؛ جز آن كه سلطان بر اساس معناى عرفى اش، شامل قوانين كلى مى باشد اما امارت، توصيفى است براى شخص امير و فرمانده و ناگفته پيداست كه امارت و فرماندهى امام مهدى عليه السّلام شكلى نو از امارت مى باشد كه پيش از آن حتى در دولت نبوى صلّى اللّه عليه و آله نيز سابقه نداشته است. به طور مثال پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله با منحرفان و منافقان با مدارا و نرمى برخورد مى فرمود اما امام مهدى عليه السّلام آنها را از دم تيغ خواهد گذرانيد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اعلان برخى از احكام واقعى را به تأخير انداخت ولى امام مهدى عليه السّلام همه احكام را اعلام خواهد فرمود. رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله در منطقه اى محدود، حكومت خويش را تشكيل داد در حالى كه گستره دولت حضرت بقية اللّه عليه السّلام، همه پهناى زمين است. دربارۀ جديد بودن امارت و حكومت آن حضرت كافى است بدانيم دولت او جهانى مى باشد چيزى كه در تاريخ بشر هرگز سابقه نداشته است.

(2) نكته سوم: مقصود از «دعوت جديد» يكى از دو معناى زير مى باشد:

1 - فراخوانى به مفاهيم و احكامى كه مهدى عليه السّلام پس از ظهورش مردم را به آن دعوت مى نمايد.

2 - خود دعوت جديد باشد؛ مانند دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به حق و عدالت كه پيش از آن سابقه نداشته است. دعوت امام مهدى عليه السّلام نيز از لحاظ خالص بودن روش ها و آزادگى در بيان و توازن و همگونى در محتوا، شبيه دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشد و هر دو به لحاظ انديشه به يك ريشه بر مى گردد.

(3) نكته چهارم: ممكن است از «كتاب جديد» يكى از موارد زير متصور گردد:

1 - منظور قرآن جديدى باشد كه امام عليه السّلام به جاى قرآن كريم خواهد آورد. اين احتمال بى ترديد باطل است زيرا همه مسلمانان با وجود اختلاف در مذهب بر اين باورند كه امام مهدى عليه السّلام متدين به اسلام و پيرو كتاب خدا و سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشد. روايات در اين باره به تواتر رسيده اند و اصولا برنامه كلى الهى، اقتضايى جز اين ندارد. اينكه امام عليه السّلام قرآن جديدى بياورد به اين معناست كه آن حضرت قرآن كريم را نسخ نموده و در برابر اسلام بايستد. اين بر خلاف دلايل قطعى و ضرورى است و به يقين حتى آيه جديدى را نيز نخواهد آورد چه رسد به آن كه كتابى كامل بياورد.

ص: 389

2 - مراد آن باشد كه امام عليه السّلام قرآن را به همان شكلى كه در زمان رسول خدا بوده است بياورد؛ و از آن رو كه جامعه پيش از ظهور با حقايق آن آشنا نبوده، گويى كتابى جديد مى باشد.

تغييرات احتمالى در قرآن كريم مى تواند شكل هاى مختلفى داشته باشد. هرگاه همه يا برخى از اين شكل ها درست باشد، احتمال دوم در مورد كتاب جديد، صحيح مى باشد ولى اگر همۀ آنها نادرست باشد، احتمال دوم نيز باطل خواهد بود.

شكل اول: در زمان ظهور آيات ديگرى به قرآن كريم افزوده گردد كه پيش از ظهور شناخته شده نباشد. اين فرضيه در صورتى است كه رواياتى را كه از حذف شدن برخى آيات پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن مى گويند، صحيح بدانيم ولى نيك مى دانيم كه اين اخبار شايستگى اثبات تاريخى را نداشته و بدين ترتيب، اين شكل منتفى است.

(2) شكل دوم: آيات قرآن به همان ترتيب كه نازل شده است، مرتب گردد؛ زيرا مى دانيم ترتيب كنونى قرآن، مطابق ترتيب نزول آن نيست.

البته در شكل سوم خواهيم گفت كه بر هم زدن ترتيب نزول آيات به دستور خود پيامبر بوده است؛ بنابراين تغيير در اين ترتيب، نافرمانى از دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشد و امام مهدى عليه السّلام چنين كارى نخواهد كرد.

(3) شكل سوم: فرض كنيم پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، آيه ها و سوره هاى قرآن كريم جابه جا شده باشد و ترتيبى كه ايشان براى آن در نظر گرفته بود، بر هم خورده باشد. براى اثبات اين فرض دليل كافى وجود ندارد بلكه در روايات تأكيد شده كه شكل و ترتيب كنونى قرآن كريم، همان است كه به دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سامان يافته است.

در اين صورت هيچ يك از شكل هاى سه گانه ثابت نمى گردد و در نتيجه احتمال دوم، به طور كلى نادرست نيست.

البته روايتى كه شيخ مفيد از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده و در آن بر درستى احتمال دوم اشاره شده، به دليل مرسل بودن، قابل اعتماد نيست؛(1) علاوه بر آن كه مى توان از آن حديث برداشت ديگرى كرد كه به زودى درباره اش سخن خواهيم گفت.

3 - مراد از «كتاب جديد» تفسيرى جديد، ژرف و گسترده از قرآن كريم است كه امام عصر عليه السّلام به مردم ارائه مى نمايد. يا آن كه به مدد اصولى كلى و نو، روشى جديد در تفسير و فهم قرآن كريم را بنيان نهد.

(4) اين تازگى از آن رو مى باشد كه دريافت جديد از قرآن، از همه دريافتهاى پيشين ژرف تر بوده و با حقايق ناب خود، همه اختلافات موجود در فهم قرآن كريم و تفسير آن را برطرف مى سازد..»

ص: 390


1- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 344. «اذا قام قائم آل محمّد عليه السّلام ضرب فساطيط و يعلّم الناس القرآن على ما أنزل اللّه عزّ و جلّ»؛ «هرگاه قائم خاندان رسول عليه السّلام ظهور نمايد، خيمه هايى برپا نمايد و قرآن را همان گونه كه نازل گرديده، به مردم آموزش دهد.»

شايد مراد از حديث حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود: «قائم عليه السّلام قرآن را آن چنان كه نازل شده به مردم مى آموزد» آن باشد كه حضرت مهدى عليه السّلام مقاصد و معانى حقيقى قرآن كريم را كه در عصر پيش از ظهور به اندازه كافى روشن نبوده، به مردم خواهد آموخت.

4 - مراد از «كتاب جديد»، تشريع و قانون گذارى جديد باشد. تعبير به «كتاب» يا به اين دليل است كه تشريع جديد، شبيه به قرآن كريم است، چون قرآن دربردارنده قوانين است و يا به اين سبب است كه قرآن، حاوى اصولى كلى است كه تشريع جديد از آن بهره مى گيرد.

از ميان چهار فرض بالا، فرض سوم از وضوح و روشنى بيشترى برخوردار است.

نكته پنجم: ممكن است مقصود از «سنت جديد»، سخن، كار و امضاى امام عليه السّلام باشد. گفتنى است سنت عبارت است از كلام و كار و امضاى معصوم؛ و حضرت مهدى عليه السّلام به اجماع اماميه و نيز از نظر ابن عربى(1) و ديگران، از مقام عصمت برخوردار مى باشد. بنابراين، سخن، كار و امضاى ايشان، حجت بين مكلفين و خداوند بوده و پيروى از آن به منظور تربيت يافتگى و اجراى عدالت كامل در ارتباط با خدا، دولت و جامعه، لازم و ضرورى است.

سبب اتصاف اين سنت به «جديد»، تفاوت محتوايى سنت امام مهدى عليه السّلام با سنت نقل شده در منابع اسلامى است. سنت مهدوى، دربرگيرندۀ احكام و مفاهيم جديد و نيز سطحى عالى از شعور و بيدارى است كه ايشان آن را اعلان خواهد نمود و بشريت را بر پايه آن تربيت خواهد كرد.

سنت مهدوى، معيار استنباط احكام در روزگار پس از ايشان مى باشد. بلكه اين سنت، همواره مبناى تربيت انسان ها پس از وفات امام عليه السّلام نيز خواهد بود. علاوه بر اين كه، اولا فهم جديد از قرآن و ثانيا سنت هاى پيشوايان نخستين اسلام، در حدودى كه درستى آنها از سوى امام مهدى عليه السّلام تأييد شده باشد، به سنت مهدوى ضميمه خواهد شد.

(2) نكته ششم: منظور از «قضاى جديد» يكى از امور زير است:

1 - برنامه اى جديد براى بشريت كه پس از دوران ظهور به اجرا در مى آيد و ما پيشتر آن را «برنامه كلى الهى در روزگار پس از ظهور» ناميده ايم.

در اينجا واژۀ «قضا» از آن رو به كار رفته است كه برنامه كلى الهى كه به دست امام مهدى عليه السّلام پياده خواهد شد، شكلى از اشكال قضاى الهى است.

2 - مراد از آن، قانون گذارى جديدى مى باشد كه پس از ظهور تحقق مى يابد؛ زيرا يكى از معانى واژه «قضا»، قانون گذارى (قضاوت) است.

3 - مقصود كشتار وسيع منحرفان است كه گفتيم امام عليه السّلام به آن اقدام مى نمايد. قضا در اينجا به معناى دستور به كشتن يا ريشه كن كردن آنهاست. از اين رو در روايات مى خوانيم «... قضاى جديد، على العرب شديد»د.

ص: 391


1- . ر. ك: ابن عربى، محى الدين، همان؛ ج 3، ص 328 به بعد.

4 - شايد اشاره به نكته اى باشد كه در روايات آمده و آن اينكه امام مهدى عليه السّلام در امر قضاوت و داورى شيوه اى جديد را در پيش مى گيرد. در روايت مى خوانيم «او هم چون داود نبى عليه السّلام، بدون پرسش از شاهدان، داورى مى نمايد». به اين موضوع در فصل آخر همين بخش خواهيم پرداخت.

همه اين موارد چهارگانه درباره مفهوم «قضاى جديد» محتمل مى باشد ولى مورد سوم محتمل تر به نظر مى رسد زيرا از قرينه اى برخوردار است و آن قسمتى از روايت مى باشد كه در آن آمده است: «على العرب شديد» «بر عرب ها سخت و دشوار است».

محور ششم: به رغم شهرت عمومى، حديثى را نيافتيم كه امام مهدى عليه السّلام را آورندۀ «دين جديد» معرفى كند. شايد اين شهرت به دليل برداشت عوامانه اى است كه برخى افراد از يك مورد از عناوين شش گانه اى كه گذشت، داشته اند و انجام آن بر فردى عادى بسيار سخت است.

حتى اگر روايتى هم رسيده باشد، مراد از آن اين نيست كه حضرت شريعت جديدى را خواهد آورد كه در تقابل با اسلام و ساير اديان باشد؛ زيرا روشن است كه مهدى عليه السّلام پيامبر نيست و از طرفى ديگر بعد از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله، پيامبر ديگرى نيز نخواهد آمد و همان طور كه قبلا دانستيم و روايات متواتر هم آن را تأييد مى نمايد، امام مهدى عليه السّلام فقط قانون اسلام را پياده مى كند. بنابراين اگر مراد از آن روايت فرضى (كه امام مهدى عليه السّلام را آورنده دين جديد معرفى مى نمايد) همين مطلب باشد، لازم است آن را به سبب وجود دلايل قطعى در رد محتواى آن، به كنارى نهاد. سرانجام مناسب تر آن است كه به فرض وجود چنين روايتى، آن را قانون جديدى بدانيم كه امام عليه السّلام به اعتبار اطاعتش از خداى متعال، براى مردم به ارمغان مى آورد.

(2) محور هفتم: در برخى روايات خوانديم امام عصر عليه السّلام چونان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، امرى نو و دعوتى جديد را مى آغازد. اين مطلب دربارۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روشن است زيرا آن حضرت مردم را به مدد نبوت جديد، از عصر تيرگى و جاهليت بيرون آورد و به دوران نور و عدالت رهنمون گرديد. دعوت اسلامى در غربت آغاز شد. مؤمنان در سال هاى نخست بعثت در گمنامى و انزوا شاهد ستم و آزارهاى مشركان بودند و اين وضع ادامه داشت تا آن كه دعوت اسلامى فراگير شد و غربت مسلمانان بر طرف گرديد. اما در پى آزمايش هاى الهى و گرايش مردم به ستم و عصيان، اسلام دوباره غريب گشت و اين وضع تا طلوع آفتاب هدايت و عدالت مهدوى، ادامه خواهد داشت. امام مهدى عليه السّلام به گاه ظهور، امرى جديد و دعوتى جديد را آغاز مى نمايد كه جامعه اسلامى از زمان هاى بسيار دور، در نتيجه انحراف و كژپويى خويش از آن محروم بوده است.

البته اين تازگى صد در صد نخواهد بود بلكه پايۀ آن از قبل گذاشته شده، همان طور كه اصول و پايه هاى كلى دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز با دعوت هاى پيامبران پيشين هم ريشه است. با اين تفاوت كه پيوستگى دعوت مهدى موعود عليه السّلام به آموزه هاى اسلامى به مراتب بيشتر از ارتباط دعوت نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله با تعاليم پيامبران گذشته مى باشد.

ص: 392

فصل دوم امام مهدى عليه السّلام و مسائل سياسى - اجتماعى پيش از ظهور

پيش از اين بيان شد حضرت مهدى عليه السّلام در برابر نظام ها و قوانين موجود در جهان پيش از ظهور موضعى قاطعانه خواهد گرفت و آنها را ابطال، و انديشه اى كاملا عادلانه را جايگزين آنها خواهد نمود. نيز دانستيم چه موضعگيرى سختى در برابر منحرفان اتخاذ كرده، و چگونه با ريشه كن كردن آنها زمينه لازم را براى بنيانگذارى جامعه اى جديد و عدالت محور در جهان فراهم خواهد آورد. در اينجا نمى خواهيم همان مطالب را تكرار نماييم بلكه تنها مى خواهيم برخى از جزئيات آن را تا حد ممكن بررسى كنيم؛ شايد بدين وسيله بتوانيم از برخى رويكردهاى دولت مهدوى كه جايگزين قوانين قبلى مى شود، رفع ابهام نماييم.

(2) بدين منظور نيازمنديم در حد قابل قبول، از مسائل سياسى و اجتماعى پيش از ظهور شناخت دقيق ترى پيدا كرده تا بتوانيم موضع امام عليه السّلام را در برابر آنها مشخص نماييم. مشكلى كه در اينجا وجود دارد، بى خبرى از زمان ظهور مى باشد. روشن است كه در اين صورت نخواهيم توانست مسائل و تحولات سياسى - اجتماعى پيش از ظهور را بشناسيم. براى حل اين مشكل راهى جز ارائه فرضيه اى مشخص وجود ندارد كه البته ممكن است به خودى خود نيز درست نباشد ولى مبنا قرار دادن آن در بحث، موجب مى گردد كه مواضع امام مهدى عليه السّلام در برابر نظام هاى سياسى - اجتماعى پيش از ظهور، از وضوح و روشنى بيشترى برخوردار شود. اين فرضيه عبارت است از اينكه امام عصر عليه السّلام در اين قرن يا زمانى نزديك به آن، ظهور خواهد فرمود و قوانين و مفاهيم كلى در جهان امروز، دستخوش دگرگونى هاى مهمى نمى گردد.

(3) مطابق اصل «انتظار هميشگى» كه بر اساس آن در هر لحظه انتظار ظهور مى رود(1)، مى توان اين فرضيه را محتمل دانست. هر چند شايستگى اثبات تاريخى را ندارد؛ زيرا پيشتر گفته ايم كه تعيين وقت ظهور نادرست مى باشد.

ص: 393


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 362 و 427.

به موجب اين فرضيه، نظام هاى سياسى - اجتماعى پيش از ظهور، همين نظام هاى امروز دنياست. بدين ترتيب خواهيم توانست بخش مهمى از پرسش هاى اين فصل را پاسخ گوييم و شايد با سخن گفتن در اطراف اين موضوع بتوانيم اصولى كلى را بدست آوريم كه از خلال آن - هر چند به طور اجمال - مواضع امام عليه السّلام نسبت به نظام هاى سياسى - اجتماعى پيش از ظهور، معلوم گردد.

البته نبايد از اين مطلب غافل شد كه نهايت هدف ما در اينجا، شناخت انديشه و رويكردهاى حضرت مهدى عليه السّلام، - تا آنجا كه روش ما در اين كتاب اجازه دهد - مى باشد. يادآورى مى كنيم روش ما، تكيه بر اصول كلى و نيز رواياتى است كه درباره امام مهدى عليه السّلام رسيده است. ولى هم چنان كه در مقدمه اين كتاب آورديم آگاهى از ژرفاى حقيقى بينش و سطح فكرى جامعه پس از ظهور، بر پژوهنده اى كه در عصر پيش از ظهور مى زيد، هر چه هم نابغه و باريك انديش باشد، ناممكن است مگر آن كه در دورۀ ظهور به سر برد.

(2) در اينجا بحث را در چند محور سامان مى دهيم تا با برخى از مواضع حضرت در محورهاى بين المللى، مديريتى، اقتصادى و اجتماعى آشنا شويم.

(3) محور نخست: بررسى كلى مواضع امام عليه السّلام در برابر مسائل جارى بين المللى.

مسائل بين المللى، امور گوناگونى هستند كه رعايت آن توسط جامعه جهانى به جهت مصالح مشخصى كه فايده اش به خود دولت ها بر مى گردد، لازم الاجرا است.

(4) دولت ها به منظور رسيدن به اهداف اقتصادى، فرهنگى و يا نظامى و... قراردادها و پيمان هايى را امضا مى نمايند. دولت هايى كه با يكديگر روابط ديپلماتيك دارند، سفيرانى را به منظور ارتقاى سطح همكارى ها مبادله مى كنند. در صورتى كه روابط آنها از سطح بالايى برخوردار نباشد، با يكديگر «كاردار» مبادله مى كنند و اگر دو دولت فاقد روابط ديپلماتيك باشند، كشور سومى به عنوان حافظ منافع در كشور مقابل، فعاليت مى كند.

از جمله شيوه هاى موجود در روابط بين الملل، پذيرفتن سران كشورها و ديپلمات ها و نيز ديدار آنها با همتايان خود مى باشد.

(5) وقتى بين دو يا چند دولت اختلافى حل نشدنى روى دهد، به سازمان هاى بين المللى مراجعه مى نمايند به طور مثال اگر مسئله اى حقوقى در ميان باشد، ديوان بين المللى دادگسترى و اگر مشكلى سياسى باشد، سازمان ملل متحد عهده دار حل و فصل آن مى گردد. خود سازمان ملل متحد نيز با تشكيل سازمان هايى گوناگون به حل مشكلات اقتصادى، اجتماعى و بهداشتى كشورها مى پردازد.

مانند سازمان بهداشت جهانى و يا سازمان علمى، فرهنگى ملل متحده (يونسكو). در اين مورد بايد دانست كه قوانين بين المللى، روابط بين دولت ها را از لحاظ امنيت مرزها، احترام متقابل و نيز تعيين مكان و ميزان مجازات ها در صورت ارتكاب جرم توسط اتباع يك كشور در كشور ديگر، مشخص مى كند.

ص: 394

از جمله اصول شناخته شده در روابط بين الملل، مصونيت هيئت هاى نمايندگى ديپلماتيك، حق پناهندگى سياسى و تعيين حدود آب هاى سرزمينى كشورها مى باشد.

در اينجا اين پرسش مطرح مى گردد كه آيا اين اصول و ساير قواعد بين المللى توانسته است مشكلات بشر را كاهش داده و آنها را حل نمايد؟

پاسخ منفى است؛ زيرا خاستگاه آن قوانين، نه ارزش هاى انسانى بلكه منافع دولت هاست. از اين رو هرگاه كشورى روند امور را به نفع خود ارزيابى ننمايد، به راحتى از زير بار آن اصول خارج مى شود. بنابراين ضمانتى حقيقى براى پايبندى كشورها به اجراى قوانين بين المللى وجود ندارد. از اين رو جنگ ها و استعمار به هر دو شكل قديم و جديدش و نيز تهاجم فرهنگى دولت هاى مسلط به ملت هاى ضعيف، و همچنين هم پيمانى برخى كشورها بر ضد كشورهاى ديگر، واقعيتى انكارناپذير است.

(2) بدين ترتيب هيچ ضمانتى براى اجراى تصميمات سازمان ملل وجود نداشته و اين سازمان نقش واقعى در حل اختلاف بين كشورها و جلوگيرى از تخاصمات ندارد. همچنين ضمانتى براى اجراى احكام ديوان بين المللى دادگسترى نيز مگر در حدود تراضى دو دولت طرف دعوا، وجود ندارد.

پس از اين مرور گذرا درباره نقاط قوت و ضعف مسائل بين المللى، جاى اين پرسش باقى است كه موضع امام مهدى عليه السّلام و دولت او در برابر اين مسائل چيست؟

البته نبايد اين سؤال ها را مطرح نمود كه ديدگاه دولت او در صورت عضويت در خانواده جهانى و پيمان هاى بين المللى چيست؟ چه مقدار از آن قوانين را مى پذيرد و چه مقدار را رد مى نمايد؟ آيا دولت او به عضويت سازمان ملل متحد در مى آيد و آيا با كشورهاى ديگر تبادل سفير مى نمايد؟ آيا...

اصولا طرح اين پرسشها جايى ندارد؛ زيرا پس از ظهور فرخنده حضرت بقية اللّه عليه السّلام طولى نمى كشد كه طومار نظام هاى سياسى - بين المللى جهان به طور كلى درهم مى پيچد. اين مطلب برخاسته از دو ساحت است:

(3) الف) ساحت نظرى: نظام موجود بين المللى بر پايه انحراف در اخلاق و عقيده شكل گرفته است. درباره مهم ترين شاخصه انحراف اخلاقى آن بايد گفت: اين نظام بر پايه منافع شخصى و انانيت صرف بنا نهاده شده است. در دولت مهدوى از اين ويژگى خودخواهانه اثرى باقى نخواهد ماند. بلكه ملاك در آن دولت، مصالح كلى و واقعى و نيز اجراى كامل عدالت و پرستش خالصانه پروردگار است. اين امر، تحولى اساسى در مسير تاريخى بشر به وجود خواهد آورد.

درباره مهم ترين شاخصه انحراف عقيدتى نظام كنونى بين الملل نيز بايد گفت: در قاموس دنياى مدرن، هستى به ماديت صرف تفسير مى شود و نگاه به جامعه، نگاهى سكولار است. سردمداران اين نظام، انسان را موجودى خود بنياد مى دانند كه راهش را در اين جهان پيچ پيچ، به تنهايى و بى اتكا به وحى مى تواند بيابد. امام مهدى عليه السّلام بر اين افكار خط بطلان خواهد كشيد و عدالت كامل را در ميان

ص: 395

بشر بر دو پايه قدرت و حكمت بى پايان الهى برپا خواهد داشت.

ب) ساحت عملى: امام مهدى عليه السّلام مرزهاى جغرافيايى و دولت هاى متكثر را نخواهد پذيرفت.

دولت او، دولتى جهانى و با رهبرى واحد است كه آن را با فتح جهان پى مى افكند. بدين ترتيب همه سازمان ها و قوانين بين المللى، موضوعيت خود را از دست خواهند داد.

در اين جهان يكپارچه، در خيرات و خوبى ها بر روى بشر گشوده خواهد شد و طمع سيرى ناپذير و خودمحورى هاى حاكمان دنياى امروز از بين خواهد رفت و ديگر موضوعى براى جنگ و جدال باقى نخواهد ماند. اين فتح جهانى مايه خوشبختى، آسايش، امنيت و عدالت تمامى انسان ها خواهد شد.

(2) محور دوم: موضع امام عليه السّلام در برابر روش هاى متعارف مديريت در جهان.

دولت ساختارى است با موجوديت معنوى و قانونى كه از سرزمينى داراى مرزهاى معين و هيئت حاكمه تشكيل شده است.

بالاترين مسئوليت در اين دولت ها يا متعلق به پادشاه است، يا صدر اعظم و يا رئيس جمهور. در هر دولتى نخست وزير و شمارى از وزيران وجود دارد كه هر كدام عهده دار اداره يكى از بخش هاى مهم آن جامعه مى باشد، هم چون: وزارت خارجه، دفاع، امور اقتصادى و دارايى و...

در بسيارى از كشورها، پارلمان يا مجلس شورا وظيفه قانون گذارى را بر عهده دارد. اساس نظرى اين سيستم آن است كه اعضاى اين مجالس نماينده گروه هاى مختلف مردم مى باشند و در واقع هر گونه مصوبه اى از سوى اينان، با موافقت مردم همراه است؛ گو اينكه قوانينى را كه مردم موظف به رعايت آن هستند، توسط خودشان به تصويب رسيده است.

(3) نيز در كشورها احزاب به فعاليتهاى آشكار و يا زير زمينى مى پردازند و برخى از آنها به تنهايى يا با ائتلاف با ساير احزاب، بر اريكۀ قدرت سياسى تكيه مى زنند.

البته بيشتر دولت ها براى حفظ مصالح خود اين حق را براى خود محفوظ مى دانند كه احزاب را در فعاليت خود آزاد بگذارند و يا از آن جلوگيرى به عمل آورند.

هر حزبى براى خود انديشه و راهبرد خاصى دارد و هرگاه حزب حاكم، تنها حزب كشور باشد (نظام تك حزبى) فقط ديدگاه هاى خود را به جامعه ديكته مى نمايد و به طور معمول، آزادى ابراز عقيده و فعاليت سياسى - اجتماعى را تنها براى خود مى خواهد.

همچنين به طور معمول ادارۀ برخى مؤسسات و نهادهاى عمومى از قبيل: پليس، زندان ها، گمرك، آب، برق و... مستقيما به عهده بخش دولتى است.

(4) پرسش: ديدگاه امام مهدى عليه السّلام درباره اين موضوعات چيست و دولت جهانى آن حضرت چگونه است؟

در اينجا ضمن چند نكته، آنچه را كه از لحاظ تاريخى و اسلامى مى توان اثبات نمود، مى آوريم:

ص: 396

نكته اول: مدل و شكل حكومت حضرت صاحب الامر عليه السّلام، نه پادشاهى است و نه رياست جمهورى و نه ديكتاتورى و نه... بلكه برخاسته از الگوى امامت مى باشد؛ زيرا شخص اول اين دولت، امام معصومى است كه از جانب پروردگار متعال منصوب شده است و تا وقتى كه آن حضرت در قيد حيات باشد، خود زمام اداره دولت جهانى را بر عهده دارد و پس از وفات ايشان نيز جانشينان او دولت را اداره خواهند كرد. در اين باره در بخش سوم كتاب توضيحات بيشترى خواهيم داد.

امام عليه السّلام در دولت خود، حاكمان و مديرانى مخلص و آزموده را به كار خواهد گرفت كه از آنها به «حكّام اللّه فى أرضه» ياد شده است. در اين باره نيز در فصل آينده بيشتر سخن خواهيم گفت.

(2) نكته دوم: در دولت مهدوى عليه السّلام با توجه به ساختار آن از مجلس شورا به عنوان قوه مقننه خبرى نيست؛ زيرا جايگاه قانون گذارى در حكومت جهانى امام عليه السّلام نمى تواند در اختيار مردم و نمايندگان آنها باشد بلكه اين جايگاه تنها از آن خداوند بى همتاست.

آرى، امام عليه السّلام مى تواند در حدود قوانين اصلى فرمانى صادر نمايد و تصرفاتى را انجام دهد؛ هم چنان كه خواهد توانست بخش هايى جديد از قوانين اصلى را كه پيش از آن شناخته شده نبوده اند ابلاغ فرمايد. همان طور كه مى تواند تصميم گيرى در مورد برخى مسائل فرعى را به شورايى شبيه پارلمان و يا شوراهايى شبيه شوراى شهر بسپارد. البته وجود اين امور در دولت مهدوى نيازمند اثبات تاريخى است.

(3) نكته سوم: در مورد نوع روابط بين مناطق تحت حكومت ياران امام عليه السّلام، تصوير كاملا روشنى نداريم. هر چند پرسش در اين باره روايى چندانى نيز ندارد زيرا مى دانيم در دولت جهانى يك قانون اساسى وجود دارد و بدين ترتيب حاكمان هر منطقه، شخصيت قانونى مستقل از دولت مركزى نداشته، موظف به اجراى قوانين آن مى باشند. در اين باره مى توان به جمهورى هايى مثال زد كه از ايالت هاى متعددى تشكيل شده است.

(4) نكته چهارم: در عصر ظهور هر چند اصلاحات فراوانى در ساختار ادارى جامعه صورت خواهد پذيرفت اما تغييرات شگرف و دور از ذهنى در اين حوزه اتفاق نخواهد افتاد.

بنابراين اگر فرضيه پيش گفته (ظهور امام عليه السّلام در اين قرن) درست باشد، شكل اداره دولت آن حضرت شبيه مديريت كلانى است كه هم اينك در كشورهاى دنيا معمول مى باشد؛ يعنى مديريت از طريق وزيران، مديران كل و نهادهاى اجتماعى. حتى از برخى روايات استفاده مى شود كه در دولت مهدوى، پست نخست وزيرى و فرماندهى كل نيروهاى مسلح نيز وجود دارد.

با اين همه، نياز نيست به تفاوت هاى موجود در شيوه هاى مديريت در جهان امروز بپردازيم زيرا دولت مهدوى هرگز از اين شيوه ها پيروى نخواهد كرد؛ چه اينكه دانستيم امام عليه السّلام عوامل پيشرفت را در شكل كلى آن مطابق مصالح عادلانه، در روزگار دولت خود مطرح خواهد ساخت.

(5) نكته پنجم: جايگاه احزاب در دولت امام مهدى عليه السّلام

ص: 397

احزاب كنونى جهان را مى توان دو گونه بررسى نمود:

1 - تقسيم بندى كلى احزاب؛ افراد اجازه دارند هر ديدگاه و عقيده اى داشته باشند و از هر انديشه اى دفاع كنند. بر اين اساس احزاب - به طور مثال - به چپ و راست و جز آنها تقسيم مى شوند.

2 - انشعاب در درون يك حزب و جناح خاص، مانند اختلاف در درون بلوك سرمايه دارى كه با وجود اشتراك در اصول، در برخى جزئيات با يكديگر اختلاف دارند.

(2) دسته بندى اول در دولت امام مهدى عليه السّلام وجود نخواهد داشت؛ زيرا اگر شخصى رويكردى كاملا مخالف با برنامه عدالت محور آن دولت داشته باشد، شايسته قتل مى باشد. و پيشتر هم گفتيم سرنوشت هر منحرف كژپويى در دولت حضرت ولى عصر عليه السّلام كشته شدن است. دربارۀ دسته بندى دوم بايد گفت در ميان اصول كلى و شناخته شده، دليلى براى مخالفت با آن وجود ندارد؛ زيرا رشد و تربيت بشر به طور معمول مبتنى بر رقابت است و رسيدن به حقيقت در بيشتر موارد برخاسته از مناظره و بحث آزاد مى باشد؛ البته برنامه كلى الهى براى دوران پيش از ظهور، به روشنى شكست دسته بندى نخست و مشكل آفرينى آن را براى بشريت آشكار ساخته ولى بشر هنوز دسته بندى دوم را به طور كامل تجربه نكرده است. بنابراين اگر دولت مهدوى، مصلحت خويش را در تجويز آن ببيند، اين كار مخالف با اصول كلى و شناخته شده اسلامى نخواهد بود.

آرى اين دسته بندى نيز به تدريج و در پى رشديافتگى و تربيت بشر از سوى حكومت حضرت بقية اللّه عليه السّلام رنگ خواهد باخت؛ زيرا بشر به درجه اى مى رسد كه نه تنها اصول كلى را خواهد شناخت بلكه وظيفه خويش را نيز درباره جزئيات امور خواهد دانست و از مصالح و مفاسد آنها نيز آگاهى پيدا خواهد كرد و بنابراين، اين دسته بندى موضوعيت خود را از دست خواهد داد. ولى به هر حال، اين اتفاق در زمان حيات امام مهدى عليه السّلام روى نخواهد داد.

(3) نكته ششم: ادارۀ مراكز خدمات رسانى عمومى توسط حكومت مهدوى و نظارت حكومت بر نهادهاى عمومى مانند: ارتش، پليس، قوه قضائيه و... كه بخش خصوصى نمى تواند آنها را اداره نمايد، يك اصل مى باشد.

بى شك امام عليه السّلام شركت ها و بانك ها را نيز اداره مى فرمايد. با اين وجود بايد اشاره نمود كه پليس و ارتش و زندان ها به جهت تربيت مستمر و متمركز بشر از سوى دولت مهدوى و بهره مند شدن آنان از سطح والايى از درك و اخلاص، اهميت و جايگاه خود را به تدريج از دست خواهد داد. چه بسا در اين ميان ارتش با سرعت بيشترى بى اهميت گردد، زيرا ارتش تكيه گاهى براى مقابله با تجاوزات خارجى است و با وجود حكومتى واحد جهانى، نيازى به آن نخواهد بود.

از سوى ديگر با رشديافتگى و تربيت بشر و رسيدنش به درجات والاى كمال، جرم و بزهكارى به تدريج كم شده و در نتيجه وجود سيستم پليسى و زندان ها بى فايده خواهد شد.

گفتنى است اين پايه از رشد معنوى در زمان حيات امام مهدى عليه السّلام تحقق نخواهد يافت؛ هر چند

ص: 398

تحقق آن تنها بر اساس اصول كلى تربيت كه حضرتش بنا مى گذارد، خواهد بود.

محور سوم: آشنايى با مواضع امام مهدى عليه السّلام در برابر مسائل و مشكلات اجتماعى عمده پيش از ظهور.

اگر بخواهيم اين مشكلات را از نقطه نظر اسلامى بررسى نماييم به اين نتيجه مى رسيم كه در عصر پيش از ظهور نوعى رفتار مشترك كه حاكى از انحراف هولناك اخلاقى در ميان بشر است، به وجود مى آيد و در نتيجه اين سقوط اخلاقى، جوامع بشرى با هزاران مشكل حل ناشدنى روبرو مى شوند. اين روند فرسايشى از معاملات ناسالم اقتصادى و بى توجهى به حقوق ديگران آغاز و به روابط صرفا مادى بشرى به عنوان يك ارزش اساسى، منجر خواهد شد. ربا به عنوان يك ضرورت موهوم در زندگى بشر مطرح مى گردد. هرزگى زنان، نوشيدن شراب، علنى كردن زشتى ها و عدم پيروى از قوانين اسلامى ازدواج، طلاق و ارث و مدارس و تئاترهاى مختلط و مبتذل از ويژگى هاى عمومى جوامع پيش از ظهور است. اكنون تلويزيون هاى دنيا جز زشتى و فساد پخش نمى كنند. در بيشتر روزنامه ها و مجله هايى كه در سراسر دنيا منتشر مى شود جز تصاوير، داستان ها و اوهام پلشت و شهوت بار كه مشوق جرم و جنايت اند، چيز ديگرى وجود ندارد. بيشتر مردم دنيا با اين فضاى آلوده آن چنان انس گرفته اند كه گويا زندگى جز با اين امور نمى گذرد و هر نداى ارزشى و فضيلت مدار كه بر اين پليدى ها مى خروشد و به انسانيت و اخلاق دعوت مى نمايد، امرى شگرف و تعصب آلود جلوه مى كند. آرى «فقد أصبح المنكر معروفا و المعروف منكرا» و «عاد الاسلام غريبا كما بدأ، فطوبى للغرباء».

(2) موضع امام مهدى عليه السّلام در اين باره بسيار روشن است. آن ارجمند بر اين همه فرومايگى خط بطلان خواهد كشيد و فضاى جهان را لبريز از فضيلت و عدل و كمال خواهد ساخت.

(3) در اينجا بايد قدرى درباره جايگزين اين وضع نابسامان سخن گوييم. عجالتا آنچه در اين باره مى توان گفت آن است كه دولت عدل جهانى، به حيات راديو، تلويزيون، تئاتر، سينما، مدارس، بيمارستانها، بانك ها، روزنامه ها و مجلات خاتمه نخواهد داد؛ زيرا اين امور مى تواند به طور اصولى نيازهاى اجتماعى و فردى بشر را تا حد متعارفى بر آورده سازد و خير او را تأمين نمايد.

طبيعى است كه دولت عدل از اين ابزارها براى كمال يافتگى و پراكندن بذر اخلاق و فضيلت در ميان انسان ها استفاده كند و بدين وسيله مقدمه اى گردد براى تربيت بشر در شكل كلى آن و رسيدن به كمال مطلوب. در اين صورت راديو، تلويزيون، تئاتر، سينما و نشريات، ابزارهايى براى نشر انديشه هاى هدايتگر و نيز تفريحات سالم خواهند شد. تفريحگاه ها و سواحل درياها نيز از زشتى ها و روابط نامناسب پاكسازى مى شوند. در چشم اندازهاى زيباى طبيعت، آن قدر شگفتى ها و زيبايى هاى چشم نواز و دل انگيزى هست كه خاطر انسان را شادمان و دل او را سرشار از بهجت و سرور نمايد. اگر كسى تفريح را منحصر در امور فسادانگيز بداند اين امر ناشى از كوته انديشى وى

ص: 399

است؛ و همۀ اينها نتيجه شكست و سرافكندگى او در آزمون ها و ابتلائات الهى است.

اما مدارس و مراكز آموزش عالى، نهادهايى براى تربيت فرد و فرهيختگى او به شيوه اى حق مدار مى باشند، تا ارتباط محكم بين هستى (از لحاظ آفرينش و قانون گذارى) و خالق آن را تبيين نمايند و انسان ها را در اين راه به حركت در آورند. كوتاه سخن آن كه شيوه هاى موجود در مراكز آموزشى هر چند از لحاظ روش علم آموزى قابل توجه مى باشد اما از نقطه نظر اعتقادى و بينشى هرگز قابل قبول نيست. همچنين در دولت عدل جهانى بى حجابى زنان و جلوه نمايى غير اخلاقى آنان ممنوع مى باشد؛ اما همه اينها مانع از آن نخواهد شد كه زنان مدارج والاى علمى را طى نمايند.

آنها مى توانند براى بر آوردن نيازهاى مشروع خويش در متن اجتماع حضور يابند. البته در دولت جهانى، قوانينى در خصوص ارتباط اجتماعى زنان و مردان تدوين خواهد شد.

فاصله طبقاتى در جامعه مهدوى رخت بر مى بندد، چه همان طور كه خواهيم گفت آن دولت براى همگان با گشاده دستى فرصت هاى كارى ايجاد مى نمايد و همگان از كمك ها و بخشش هاى آن بهره خواهند برد. در آن دولت تبعيض نژادى وجود ندارد بلكه همۀ انسان ها در عقيده و هدف، برابر و برادرند و تفاوتى بين آنها جز در كمالات حقيقى نيست. به زودى از ثمرات مهم و گسترده موارد گفته شده سخن خواهيم گفت و رواياتى را در اين باره خواهيم آورد. در ادامه بحث، در چارچوب اصول شناخته شده به بررسى اين موضوعات خواهيم پرداخت.

ص: 400

فصل سوم ضمانت هايى براى تحقق سريع و عميق عدالت در جهان

در فصل گذشته به ضمانت هاى پيروزى امام حجة بن الحسن عليه السّلام براى فتح جهان پرداختيم و اينك از ضمانت هايى كه آن حضرت در اجراى سريع، قاطع و عميق برنامه عدالت محور خويش در اختيار دارد، سخن خواهيم گفت. اين ضمانت ها در شخص امام عليه السّلام و ياران او و شرايط جهانى وجود دارد.

(2) اين ضمانت ها در برخى جزئيات با ضمانت هاى پيش گفته مشترك مى باشند. يعنى يك امر همان طور كه ضمانتى براى پيروزى است، در عين حال ضمانتى براى اجراى عدالت نيز هست.

در اينجا مى خواهيم بدانيم پس از پيروزى امام عليه السّلام و فتح جهان (كه از ضمانت هاى آن پيشتر سخن گفته ايم) چه ضمانت هايى وجود دارد كه آن حضرت بتواند به طور سريع و عميق عدالت كامل را در جهان برقرار سازد.

بيشتر اين ضمانت ها در دو سطح مطرح مى شود:

الف) در آغاز اجراى عدالت براى نخستين بار در جهانى كه زير بار سنگين ستم ها و رنج ها بوده است.

ب) در ادامۀ فرآيند عدالت گسترى و سعى در تعميق و تكامل آن در مسيرى تربيتى و هميشگى براى همۀ انسان ها. براى اين سطح، ضمانت هاى ويژه اى وجود خواهد داشت.

لازم به يادآورى است هرگاه ما از اين ضمانت ها سخنى به ميان مى آوريم، در واقع در چارچوب توانمندى ها و سطح فكرى موجود در دوره پيش از ظهور سخن مى گوييم.

اينك براى هر كدام از دو سطح بالا به طور جداگانه ضمانت هايى را بيان خواهيم كرد.

(3) ضمانت هاى سطح اول:

اين ضمانت ها از آن جايى مطرح مى شود كه امام مهدى عليه السّلام هر منطقه اى را كه فتح نمايد، اجراى عدالت را در آنجا آغاز مى كند و وقتى همه جهان فتح گردد، اجراى عدالت نيز جهانگير خواهد شد.

ص: 401

اين ضمانت ها بر سه نوع است:

نوع اول: ضمانت هاى موجود در سطح جامعه و زندگى.

ضمانت نخست: وجود برنامه اى عادلانه و كامل كه آماده عملياتى شدن در سطح جهان باشد.

اين برنامه در ذيل برنامه كلى الهى براى دوران قبل از ظهور قرار دارد.

روشن است هرگاه آن قانون آماده نباشد يا به طور كامل عادلانه نباشد، اجراى عدالت كامل و بهره ورى از ثمرات مطلوب اجتماعى آن با مشكل مواجه خواهد شد. از اين رو وجود اين قانون عادلانه و كامل، ضمانت مؤثرى براى موفقيت است. و البته اين قانون در اختيار دولت مهدوى قرار دارد.

اين برنامه عادلانه و كامل، همان اسلام است با همۀ مفاد آن كه در زير مى آيد:

1 - احكام حقيقى كه پيش از ظهور، آشكار بودند.

2 - انديشه ها و مفاهيمى كه بر آمده از تحول و پيشرفت تفكر اسلامى است.

3 - احكام و مفاهيمى كه روزى از ميان رفته بوده و اينك پس از ظهور آشكار گرديده است.

4 - احكام و مفاهيمى كه پيش از اين اعلان نشده بوده و آشكار شدن آن بستگى به تشكيل دولت جهانى دارد.

5 - تشكيلات و قوانين مشروحى كه خود ولى عصر عليه السّلام در چارچوب احكام ثابت دينى به آن رسميت مى بخشد. لزوم به كار بستن اين قوانين، دست كمى از احكام ثابت دينى ندارند.

6 - قوانين كلى كه امام عليه السّلام به عنوان دستور العمل به فرماندارانش در سطح جهان ابلاغ مى فرمايد.

اين قوانين، آنها را در حكمرانى و قضاوت عادلانه در هر نقطه از جهان توانايى مى بخشد.

7 - قوانين كلى كه امام عليه السّلام به منظور استمرار فرآيند تربيت و تكامل انسان ها در درازمدت براى ياران خاصش مقرر مى فرمايد.

به مدد اين مواد هفت گانه، برنامه عدالت محور حضرت ولى عصر عليه السّلام در راه اجرا و تربيت تدريجى انسان ها به پيش خواهد رفت.

(2) ضمانت دوم: كاهش چشمگير جمعيت جهان. پيشتر درباره اين موضوع سخن گفتيم و از روايات دريافتيم كه اين وضع در پى جنگ جهانى ويرانگرى در پيش از ظهور روى خواهد داد.

اين يكى از ضمانت هاى مهم براى پيروزى و تسلط آن حضرت بر همۀ جهان است و به فرض درستى آن، ضمانت مهمى در راه اجراى آسان و فراگير عدالت نيز مى باشد؛ زيرا بديهى است كه اجراى عدالت در جهانى با جمعيت كمتر، بسيار ساده تر از زمانى است كه دنيا جمعيت زيادى داشته باشد؛ به ويژه آنگاه كه اين كاهش جمعيت چشمگير باشد.

اين ضمانت در اينجا (همان طور كه در مرحله فتح جهان چنين بود) به فرض درست بودن، سودمند است و در صورت عدم صحت، ضررى نمى رساند. يعنى اگر جمعيت جهان هم چنان

ص: 402

فراوان باقى بماند و جنگى جهانى و يا هر سبب ديگرى كه جمعيت جهان را كاهش دهد رخ ندهد، در هدف حضرت مهدى عليه السّلام اشكالى وارد نمى شود و پيروزى و يا اجراى عدالت با مانعى مواجه نمى گردد؛ زيرا ضمانت هاى مهم ديگرى نيز وجود دارد.

ضمانت سوم: از بين رفتن مردمان منحرف و شكست خورده در آزمون هاى الهى كه در برنامه جديد الهى، قابل تربيت نيستند.

اين كاهش جمعيت از آنجا ناشى مى شود كه طبق روشى كه قبلا شناختيم امام مهدى عليه السّلام و يارانش با بر گرفتن سلاح به نبرد مى پردازند.

(2) ضمانت چهارم: عظمت و ابهت دولت مهدوى در دل هاى مردم موجب مى گردد نافرمانى از قوانين آن دولت و تعاليم آن - حتى در نهان هم - غير ممكن باشد.

اين امر چند دليل مهم دارد كه برخى از آنها را مى آوريم:

الف - تثبيت پايه هاى معرفتى و اخلاقى دولت مهدوى در دل هاى مردم مانند دلبستگى صادقانه به قانون، نگاه داشتن حرمت عدل و نيز ايمان به راستى و درستى اهداف آن دولت.

ب - نظارت سازمان يافته و كامل بر رفتار و اخلاق مردم و نيز تصحيح لغزشها يا اشتباهات افراد

ج - اقدامات يا سخنان مهم و بى سابقه شخص امام مهدى عليه السّلام و برخى ياران خاص او در رهبرى حكومت و تدبير امور جامعه كه ديگران از انجام آن ناتوان مى باشند.

د - كشتار وسيعى كه امام و يارانش از منحرفين در مدت هشت ماه به راه مى اندازند؛ كشتارى هولناك كه در آن هيچ توبه اى پذيرفته نمى شود. اين امر تأثير روانى زيادى بر جاى خواهد گذاشت و تا زمان درازى اين ترس و بيم و حقارت در برابر حكومت جهانى، براى تربيت آنها كافى است. اين امر موجب مى گردد نافرمانى از قانون ناممكن گردد و دولت نيز امكان وسيعى براى اجراى قانون و برنامه هايش در همۀ زمينه ها پيدا نمايد.

ه - امام عليه السّلام برخى اقدامات را كه تحليلى دشوار دارد و دليل آن هم ناشناخته است، به خاطر مصالحى واقعى كه خود مى داند، انجام مى دهد. نمونه هايى از آن اقدامات را در اينجا مى آوريم:

(3) نعمانى از هشام بن سالم روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

بينما الرجل على رأس القائم يأمر و ينهى إذ أمر بضرب عنقه، فلا يبقى بين الخافقين إلاّ خافه.(1)

ناگهان در موقعى كه شخص [منافقى] مشغول امر و نهى است، قائم عليه السّلام دستور مى دهد كه او را گردن بزنند. پس در شرق و غرب جهان كسى نمى ماند جز آن كه از او مى ترسد.

(4) علامه مجلسى نيز از سيد على بن عبد الحميد و او از جابر نقل كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:6.

ص: 403


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 126.

إنّما سمّى المهدى لأنّه يهدى الأمر خفى؛ حتّى أنّه يبعث إلى رجل لا يعلم الناس له ذنب فيقتله...(1)

او از آن رو «مهدى» ناميده شده است كه كارش را در نهان پيش مى برد، تا جايى كه مردى را مى فرستد تا كسى را كه مردم بى گناهش مى شمرند، به قتل رساند.

اين امور در واقع درست است اما در نظر مردم عجيب و ناشناخته مى آيد و موجب مى گردد افراد در رفتار خود تجديد نظر نموده و از هر كژى و گناهى دورى كنند.

اين عوامل و مانند آن، جلوه اى مقتدر و با ابهت از دولت مهدوى در چشم و دل مردمان، در هر سطحى، ايجاد مى نمايد و موجب مى گردد تخلف از قانون بسيار سخت شود و از سوى ديگر تربيت بشر و اجراى عدالت توسط آن دولت، ساده و شدنى گردد.

ضمانت پنجم: نااميدى افكار عمومى جهانيان از مكاتب و نظرياتى كه ادعاى حل مشكلات بشرى را دارند. و عطش روزافزون براى رسيدن به راه حل عادلانه اى كه آنان را از ورطه اى كه در آن گرفتار آمده لذا، رهايى بخشد.

اين جو فكرى و روانى، بهترين فرصت را بر سر راه دعوت و دولت مهدوى قرار مى دهد تا به شكلى فراگير عدالت را اجرا نمايد. پيشتر در اين باره سخن گفته ايم و نيازى به تكرار آن نيست.

(2) نوع دوم: ضمانت هايى كه از ويژگى هاى شخص امام مهدى عليه السّلام سرچشمه مى گيرد.

ويژگى نخست: عصمت در بالاترين درجه و اثرگذارترين شكل آن. جلوه هاى اين عصمت عبارتست از: اخلاص، ايمان و مقدم داشتن مصالح والاى الهى بر هر مصلحت ديگرى. در اين صورت او هر آنچه را در شرع پسنديده است به كار مى بندد و هر آنچه را كه زشت و ناپسند شمرده مى شود، ترك مى نمايد. مراد ما از شرعى و غير شرعى، مفهوم دقيق آن مى باشد كه شامل مسئوليت هاى رهبرى مى گردد و منظور ما مواردى نيست كه تنها در دايره مسئوليت هاى اشخاص معمولى مى گنجد.

قبلا دانستيم كه اين ويژگى از ضرورت هاى مذهب شيعه است و گروهى از محققان اهل سنت، هم چون ابن عربى و برخى از پيروانش نيز آن را پذيرفته اند.

(3) ويژگى دوم: هرگاه امام عليه السّلام بخواهد از چيزى آگاه شود، خداوند آن را به او مى فهماند.(2) در كتاب گذشته آورديم كه اين ويژگى از مهم ترين شرايط براى رهبرى جهان است و بدون آن، اين كار نشدنى است زيرا خداوند كه رهبرى و پيشوايى را به حضرت صاحب الامر عليه السّلام سپرده است، بر اساس لطف و مهر بى كرانش توانايى انجام آن را نيز به او مرحمت مى فرمايد. بر اين اساس، بايد بين توانايى هاى فرد و مأموريت هاى محوله به او، هماهنگى وجود داشته باشد. در اين باره اولياد.

ص: 404


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 200.
2- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 515 به بعد.

معصوم عليه السّلام با پيامبران تفاوتى ندارند.

و از آنجا كه رهبرى بر همۀ جهان به آگاهى و احاطه بسيار گسترده اى نياز دارد، اين منظور با هيچ نوع تشكيلات سازمان يافته بشرى و يا دستگاههاى پيشرفته الكترونيكى دست يافتنى نيست؛ به ويژه اگر هدف، اجراى كامل عدالت و استمرار آن باشد. پس در اين صورت آن روايات و محتواى آنها و نيز اين ويژگى براى امام مهدى عليه السّلام صحيح مى باشد.

(1) از جمله مواردى كه اين امر را براى امام عليه السّلام تأييد مى نمايد، روايتى است كه علامه مجلسى از سيد على بن عبد الحميد نقل مى كند كه ابو الجارود از قول حضرت باقر عليه السّلام گفته است:

قلت لأبى جعفر: جعلت فداك، أخبرنى عن صاحب هذا الأمر، قال: يمسى من أخوف الناس و يصبح من آمن الناس. يوحى إليه هذا الأمر ليله و نهاره. قال: قلت: يوحى إليه؟! قال: يا أبا الجارود إنّه ليس و هى نبوّة و لكنّه يوحى إليه كوحيه إلى مريم بنت عمران و إلى أمّ موسى و إلى النحل. يا أبا الجارود إنّ قائم آل محمّد عليه السّلام لأكرم عند اللّه من مريم بنت عمران و أمّ موسى و النحل(2)

به امام باقر عليه السّلام عرض كردم: فدايت گردم از صاحب اين امر مرا خبر ده. فرمود: شب مى كند در حالى كه هراسان ترين مردم است و صبح مى كند در حالى كه در امان ترين آنهاست. شب و روز، اين امر به او وحى مى شود. [با تعجب] گفتم: وحى مى شود؟! فرمود: اى ابو الجارود، نه وحيى كه به پيامبران مى شود بلكه مانند وحى پروردگار به مريم دختر عمران و به مادر موسى و به زنبور عسل. ابو الجارود، [بدان كه] قائم آل محمّد عليه السّلام در نزد خداوند از مريم، مادر موسى و زنبور عسل گرامى تر است!

(3) براى فهم اين روايت نكاتى را مى آوريم:

نكته اول: وحى تنها ويژه انبيا نيست بلكه ديگران را نيز شامل مى شود. در اين باره مواردى در قرآن كريم آمده است:

1 - حضرت مريم عليه السّلام وحى را از سوى فرشتگان دريافت كرده است. خداوند مى فرمايد:

وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ ... إذ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ. (2)

و [ياد كن] هنگامى را كه فرشتگان گفتند: «اى مريم، خداوند تو را برگزيده و پاك ساخته و تو را بر زنان جهان برترى داده است.»... [ياد كن] هنگامى [را] كه فرشتگان گفتند: «اى مريم، خداوند تو را به كلمه اى از جانب خود، كه نامش مسيح، عيسى بن مريم است مژده مى دهد،5.

ص: 405


1- . سورۀ آل عمران (3)، آيات 42 و 45.
2- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 200.

در حالى كه [او] در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه خدا] است.»

حتى از اين آيات چنين بر مى آيد كه او وحى را مستقيم از خداوند دريافت كرده است؛ زيرا بر حسب ظاهر آيه، مريم خداوند را به طور مستقيم مورد خطاب قرار داده است و خداوند نيز او را پاسخى مستقيم داده است:

قالَتْ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ. قالَ كَذلِكِ اللّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ .(1). سورۀ القصص (28)، آيۀ 7.(2)

[مريم] گفت: «پروردگارا، چگونه مرا فرزندى خواهد بود با آن كه بشرى به من دست نزده است؟» گفت: «چنين است [كار پروردگار]. خدا هر چه بخواهد مى آفريند».

(3) 2 - مادر موسى عليه السّلام وحى را دريافت كرده است. خداوند در اين باره مى فرمايد:

إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى .(2)

هنگامى كه به مادرت آنچه را كه [بايد] وحى مى شد وحى كرديم.

همچنين خداوند مى فرمايد:

أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ .(3)

به مادر موسى وحى كرديم كه: «او را شير ده.»

(3) 3 - به حواريون عيسى عليه السّلام هم وحى شده است؛ با آن كه به اعتراف خود مسيحيان آنها پيامبر نبوده اند. خداوند مى فرمايد:

وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قالُوا آمَنّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (4). سورۀ النحل (16)، آيات 68 و 69.(5)

و [ياد كن] هنگامى را كه به حواريون وحى كردم كه به من و فرستاده ام ايمان آوريد. گفتند:

«ايمان آورديم، و گواه باش كه ما مسلمانيم.»

(4) 4 - زنبور عسل براى گذران زندگى خويش از وحى بهره مى گيرد.

خداوند در اين باره مى فرمايد:

وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ. ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً... (5)

و پروردگار تو به زنبور عسل وحى [- الهام غريزى] كرد كه از پاره اى كوه ها و از برخى درختان و از آنچه داربست مى كنند، خانه هايى براى خود درست كن، سپس از همه ميوه ها بخور، و راه هاى پروردگارت را فرمانبردارانه، بپوى.

دربارۀ سه مورد از موارد چهارگانه بالا رواياتى نيز وجود دارد.9.

ص: 406


1- . سورۀ آل عمران
2- ، آيۀ 47.
3- . سورۀ طه (20)، آيۀ 38.
4- . سورۀ المائده
5- ، آيۀ 111.

نكته دوم: نوع وحى در اين موارد با يكديگر متفاوت است. درباره زنبور چيزى بيش از غريزه اى كه زندگى او را سامان دهد، نيست و نشان از آن دارد كه آفريننده هستى با حكمت و استوارى، زندگى او را تدبير كرده است.

درباره مادر حضرت موسى عليه السّلام بيش از اين نمى توان گفت كه از ذهن او گذشت و انديشيد كه فرزندش را در صندوقى بگذارد و در نيل رهايش سازد. او انديشيد كه اين فكر از درون خودش جوشيده است و از عالم بالا نيست. اما قرآن كريم به ما خبر مى دهد اين انديشه او، نتيجه هدايت الهى بوده است.

درباره مريم و حواريون بايد گفت ظاهر قرآن كريم وحى را (لفظا و معنا) براى آنها قائل شده است با اينكه احتمال دارد آن را «الهام» نيز بدانيم كه عبارت است از افكندن مفهومى در ذهن بدون به كار بردن الفاظ زيرا يكى از معانى لغوى وحى، الهام مى باشد.

به هر حال تشبيه امام مهدى عليه السّلام به اينان در آن روايت بيشتر از اين را ثابت نمى كند كه امام واجد كمترين آن مراتب است و بيشتر از آن جز با دليل ديگرى ثابت نمى شود.

(2) نكته سوم: امام عصر عليه السّلام بى ترديد از بزرگترين اولياى خداست و همين كه از سوى خداوند متعال براى تحقق هدف اصلى از آفرينش بشر و اجراى كامل عدالت، برگزيده شده است، كافى است كه او را بسيار بالاتر از مريم، حواريون و مادر موسى بدانيم.

(3) نكته چهارم: هر كمالى براى شخصى كه از جايگاه پايين ترى برخوردار است، ناگزير براى هم رتبه او و حتى شخصى كه از او بالاتر است نيز وجود دارد؛ به طور مثال هرگاه كاسبى خرده پا بتواند مغازه اى را بخرد، به طور قطع يك بازرگان نيز مى تواند مثل آن مغازه يا بهتر از آن را خريدارى نمايد.

(4) نكته پنجم: از نكته چهارم استفاده مى شود هر درجه اى كه براى آن افراد ثابت شود، بنا بر اولويت مى تواند براى امام مهدى عليه السّلام نيز وجود داشته باشد. البته اگر در اينجا تشبيهى هم مطرح باشد، در كمترين مراتب آن مورد نظر است؛ البته نه مرتبه ضعيفى كه براى زنبور عسل وجود دارد.

(5) نكته ششم: از اين روايت براى تأييد «اصل الهام» در مورد امام زمان عليه السّلام بهره برديم اما اين روايت به تنهايى نمى تواند دليلى بر اين مطلب باشد؛ زيرا:

1 - اين روايت جز كمترين درجه وحى را براى امام عليه السّلام ثابت نمى كند كه به هر حال از «اصل الهام» كمتر است: زيرا در الهام آن گونه است كه امام معصوم عليه السّلام هرگاه بخواهد چيزى را بداند خدا آن را به او مى فهماند.

2 - اين روايت، مرفوع بوده و راويانش ناشناخته است. بنابراين شايستگى اثبات تاريخى را ندارد؛ اما به هر حال اين نقطه قوت را دارد كه مخصوص امام مهدى عليه السّلام مى باشد بر خلاف روايات ديگر كه به طور عموم درباره همۀ امامان معصوم عليهم السّلام است.

(6) در نتيجه ويژگى دوم امام عليه السّلام به شكل كلى و نه به صراحت، ثابت مى گردد. و به هر روى همين

ص: 407

اثبات كلى نيز كافى است.

ويژگى سوم: تكامل و فرزانگى فوق عصمت شخص امام عليه السّلام در عرصه رهبرى و پيشوايى و نيز آگاهى اش از قوانين جامعه و تاريخ؛ آن چنان كه كسى جز او چنين دانشى ندارد.(1)

همه پيشوايان معصوم، توانايى رهبرى جهان را دارند اما امام مهدى عليه السّلام كه مطابق برداشت شيعى عمرى دراز داشته و با صدها نسل از انسان ها هم عصر بوده است، توانايى رهبرى در او به حد كمال رسيده و مى تواند سريع تر، آسان تر و ژرف تر به اهداف مورد نظرش دست يابد.

(2) نوع سوم: ضمانت هايى كه از خصوصيات ياران او سرچشمه مى گيرد:

قبلا در اين باره به طور مبسوط سخن گفتيم و از شجاعت و اخلاص آنها نسبت به عقيده و هدف و امامشان كه هر يك نقطه قوتى بزرگ و ضمانتى براى پيروزى انقلاب مهدوى است، ياد كرديم. اما خوب است در اينجا به موضوع ديگرى نيز اشاره نماييم و آن دانش، فقاهت و تدبير درست آنان در مورد مسائل اجتماعى است كه در رواياتى از آنها سخن به ميان آمده است.(2)

(3) در فصل آينده خواهيم گفت آنها چگونه اين دانش ژرف و وسيع را در حيطه مديريت جهان به دست آورده اند. اما در اينجا مناسب است به اين پرسش پاسخ دهيم كه به اين همه فقيه و فرمانروا چه نيازى هست؟ و چرا اگر كمتر از تعداد معيّنى باشند، موفقيت دولت جهانى حضرت ولى عصر عليه السّلام ممكن نمى گردد؟ از اينجا استفاده مى شود متصف بودن آنها به اين خصوصيات و نيز شمار كافى آنها، از جمله مهم ترين ضمانت هاى موفقيت در تحقق عدالت جهانى است. همچنين استفاده مى شود كه اقتضاى برنامه الهى براى دوران پيش از ظهور، به وجود آمدن آنان براى موفقيت دولت جهانى است؛ زيرا اولا آنها در هنگام فتح جهان فرماندهان سپاه موعود مى باشند و ثانيا پس از استقرار دولت جهانى، حاكمان و فرمانداران مناطق مختلف جهان خواهند شد.

(4) براى روشن شدن اين موضوع شايسته است چند مقدمه را يادآور گرديم:

مقدمۀ نخست: بر اساس فقه اسلامى شخص حاكم ناگزير بايد جامع شرايطى ويژه و شايستگى هايى خاص باشد تا بتواند عهده دار اين منصب مهم و حساس گردد. همچنين در فقه اسلامى آمده است قاضى بايد داراى شرايط معينى باشد تا حكم او از نظر اسلام نافذ باشد و بتواند به دعاوى مردم رسيدگى نمايد.

(5) عدالت و فقاهت مهم ترين شرط مشترك بين حاكم و قاضى است. مراد از عدالت، بالاترين درجه اخلاص و ايثار است كه صاحبش را از نافرمانى و سرپيچى از دستور پروردگار بازمى دارد و منظور از فقاهت، آگاهى عميق و وسيع از احكام شرعى است كه در عصر پيش از ظهور، «اجتهاد» ناميده مى شود.1.

ص: 408


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 514-517.
2- . ر. ك: ابن طاووس، على بن موسى، همان؛ ص 171.

مقدمه دوم: هر قدر توانايى هاى فرد عظيم و ممتاز باشد، نخواهد توانست به تنهايى همۀ جهان را اداره نمايد و به طور مستقيم در همۀ رويدادهاى بى شمار اجتماعى و امور گوناگون مردم دخالت كند.

آرى مى توان با فرض تحقق معجزه و تصور نيرويى بى انتها براى آن فرد، مسأله را حل كرد؛ اما اين فرض در حق امام مهدى عليه السّلام متصور نيست زيرا با قانون معجزات مخالف است و در اينجا جايگزينى آشكار وجود دارد. كه عبارتست از اداره مستقيم حكومت جهانى از طريق ياران مخلص و آزموده حضرت. و نيك مى دانيم هرگاه براى معجزه، بديلى طبيعى موجود باشد ديگر جايى براى معجزه نخواهد بود.

(2) مقدمه سوم: مناطق قابل سكونت بر روى كره زمين فراوانند. اينك بيش از يكصد و ده كشور عضو سازمان ملل متحد مى باشند. البته مناطق ديگرى نيز وجود دارد كه در اين سازمان عضويت ندارند؛ هم چون كشورهاى مستعمره و بيشتر جزاير واقع در اقيانوس ها و مناطق قطبى.(1)

اين علاوه بر برخى كشورهاست كه مساحت بسيار زيادى دارند مانند چين، ايالات متحده، كانادا و استراليا. در نتيجه اگر مصلحت دولت جهانى تقسيم اين كشورها به مناطق مختلفى باشد، حدود دويست منطقه در دولت جهانى مهدى موعود عليه السّلام وجود خواهد داشت.

(3) مقدمه چهارم: اين مناطق تنها نيازمند فرماندار و حاكم نيست بلكه هر منطقه يا سرزمينى نيازمند دستگاه ادارى و قضايى كاملى است كه مسئولان آنها مى بايست اشخاصى شايسته و واجد صلاحيت باشند. مانند نخست وزير، وزرا، مديران كل و قضات.

از اين مقدمات استفاده مى شود دليل نياز به اين سيصد و سيزده نفر فقيه، حاكم و قاضى چيست.

اين در صورتى است كه اين تعداد را كمتر از نياز واقعى ندانيم؛ زيرا با محاسبه سرانگشتى و با احتساب اينكه بيش از دويست منطقه در جهان آن روز وجود دارد، حدود دو هزار نفر براى مديريت كلان آن مناطق مورد نياز مى باشد.

(4) البته لازم نيست وجود آن ويژگى هاى ممتاز را جز در دو شخصى كه بالاترين پست اجرايى و قضايى مناطق را بر عهده دارند، جست بلكه امكان دارد افرادى كه در مناصب پايين تر قرار دارند، بهره كمترى از آن ويژگى ها داشته باشند. در اين صورت اگر شمار مناطق دولت جهانى به طور مثال يكصد و پنجاه سرزمين باشد، تنها به سيصد نفر از آن شايستگان ممتاز نياز هست و نه بيشتر.

بنابراين سيزده نفر از ياران خاص امام عليه السّلام باقى مى مانند كه آنها نيز چه بسا در كنار خود امام عليه السّلام به ادارۀ حكومت مركزى كمك نمايند. در رواياتى كه در فصل بعدى خواهيم آورد آمده است كه دوازده نقيب از آن سيصد و سيزده نفر، همواره در نزد امام عليه السّلام حضور دارند.

(5) از سويى ديگر باقى مناصب وزارتى، مديريتى و نيز قضايى و مانند آن را افرادى كه در رتبه دومم]

ص: 409


1- . لازم به يادآورى است كتاب حاضر در سال 1392 ه ق يعنى حدود سال 1350 شمسى تأليف شده است. [م]

از مراتب چهارگانه اخلاص قرار دارند، پر خواهند كرد. در اين مرتبه نيز مدارجى از عدالت و فقاهت وجود دارد كه آنها را شايسته بر عهده گرفتن اين پست ها مى سازد.

خلاصه هر يك از ويژگى هاى امام مهدى عليه السّلام ضمانتى مستقل براى اجراى كامل عدالت مى باشد و اگر يكى از آنها منتفى گردد، اين تجربه جهانى به شكست مى انجامد يا دست كم دچار اختلال مى شود. در مورد ياران آن بزرگوار هم سه ضمانت مهم وجود دارد:

1 - تعداد آنها.

2 - عدالت آنها كه در خلوص اعتقادى و ارادت به رهبر موعود عليه السّلام جلوه گر است.

3 - فقاهت آنها.

ضمانت هاى موجود در نزد امام عليه السّلام براى آغاز حركت عدالت گسترى، بيش از ده مورد مى باشد و ديگر لازم به يادآورى نيست كه گرد آمدن مجموع اين ضمانت ها در نزد شخصى جز امام عصر عليه السّلام، هر چند جنبش نيرومندى به راه اندازد يا حكومت گسترده اى تشكيل دهد و يا اصول و قوانين ژرفى را بنيان نهد، امكان پذير نيست.

(2) ضمانت هاى سطح دوم: در اينجا از ضمانت هايى سخن مى گوييم كه پس از استقرار اوليه عدالت، مايه تداوم عدالت گسترى مى باشد و تفاوتى هم نمى كند كه تحقق آن در زمان حيات امام مهدى عليه السّلام باشد و يا پس از رحلت ايشان.

(3) ضمانت نخست: اثبات حقانيت تجربه جهانى مهدوى در برابر افكار عمومى جهانيان

در نتيجه اجراى عدالت، مردم دنيا اين تجربه را به طور ملموس در زندگى خويش خواهند ديد.

اين اتفاق، مردم را به سويى مى برد كه خود به خود خواستار ماندگارى و تداوم نظام حكومتى حضرت بقية اللّه عليه السّلام شوند و با جان و دل از آن پشتيبانى نمايند. گفتنى است در اين مرحله، برنامه عدالت محور امام عليه السّلام از يك «برنامه» صرف خارج شده و به طور آشكار و ملموس در زندگى مردم قابل مشاهده خواهد بود.

(4) ضمانت دوم: بازتاب جهانى وحدت و برادرى بين مردم و آرامش و آسايشى كه در شهرها حكم فرما مى شود. اين وضعيت اثر روانى خود را كاملا بر جاى خواهد نهاد. در اين باره به طور مبسوط در فصل بعدى بحث خواهيم كرد.

(5) ضمانت سوم: تربيت شايسته نسل هاى امت اسلامى (يا به عبارتى همه بشريت) و تكامل ايمان و اخلاص آنان از طريق تربيتى متمركز و مستمر به طورى كه مردم به چيز ديگرى جز اطاعت دستور پروردگار و اجراى عدالت، خشنود و راضى نشوند.

(6) ضمانت چهارم: تربيت افراد خاصى كه در ايمان و اخلاص و فرهيختگى سر آمد ديگران باشند.

اين كار از طريق فرهنگ سازى عميق و مستمر و آزمايش هاى سخت و گوناگون كه به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد، شدنى است.

ص: 410

در اين روند، هدف آن است كه آن افراد صلاحيت بر عهده گرفتن مناصب مديريتى را پس از رحلت امام مهدى عليه السّلام پيدا نمايند. گسترۀ اين مسئوليت ممكن است جهانى و يا منطقه اى باشد؛ اين در جايى است كه مسئولان آن مناطق از دنيا رفته باشند يا بر كنار و يا جابه جا شده باشند.

ناگفته پيداست وجود اين ضمانت براى تداوم حكومت حضرت صاحب الامر عليه السّلام ضرورى است وگرنه آن نظام، فرد محور شده و ماندگارى اش پس از رحلت پيشواى مقدس، ناممكن مى گردد و ديگر كسى نمى ماند كه كاروان بشريت را به سوى مقصد والايش رهنمون گردد. البته هم چنان كه در بخش پايانى كتاب به آن خواهيم پرداخت، بين ثمرات حكومت امام عصر عليه السّلام و ثمرات حكمرانى جانشينان آن حضرت تفاوت عظيمى وجود دارد؛ ولى به هر روى اصل و گوهر نظام مهدوى به دليل انگيزه هاى بسيار نيرومند انقلابى، فكرى، اجتماعى و قانونى كه امام عليه السّلام در نهاد جامعه بشرى غرس مى نمايد، باقى مانده و تداوم پيدا خواهد كرد. اين انگيزه موجب مى گردد پس از امام عليه السّلام حكومت هم چنان راه او را برود و بشريت بر اساس آموزه هاى آن حضرت، تربيت شود.

اينها ضمانت هاى مهمى بود كه از ديدگاه ما براى تداوم اجراى عدالت در سطح جهان وجود دارد. اين نكته نيز از نظر خوانندگان فهيم پنهان نيست كه برخى از اين ضمانت ها در هر دو سطحى كه مطرح گرديد، اثرگذار مى باشند؛ هم در آغاز روند اجراى عدالت و تثبيت آن و هم در مرحله تداوم بخشى و استمرار آن.

ص: 411

ص: 412

فصل چهارم قابليت هاى فرماندهى در ياران امام عليه السّلام

در فصل هاى گذشته به طور مفصل درباره شمار ياران اخلاص گزار و آزموده حضرت ولى عصر عليه السّلام، شجاعت و فداكارى و نيز ميزان مشاركت و تأثيرگذارى آنها در فتح عادلانه جهان سخن گفتيم. همچنين دانستيم كه شمار آنان منحصر در سيصد و سيزده نفر نيست، زيرا همان طور كه در روايات آمده هستۀ اوليه سپاه مهدوى كه در آغاز ظهور در مكه گرد هم مى آيند، كمتر از ده هزار نفر نيست چه رسد به اينكه شمار كسانى را هم كه بعدا به آنها مى پيوندند، اضافه نماييم.

نيز گفتيم بر اساس اصول كلى، برنامه الهى براى دوره پيش از ظهور چهار سطح از افراد اخلاص گزار را پديد مى آورد كه همۀ آنها به نوعى از ياران امام عصر عليه السّلام به شمار مى روند.

مخلصان دو درجۀ نخست، مهم ترين كارگزاران دولت جهانى مهدوى هستند.

(2) در اين فصل قصد داريم دربارۀ آن مردان الهى به عنوان كسانى كه كارهاى مهم حكومتى را با راهبرى حضرت صاحب الامر عليه السّلام و با سازماندهى آن جناب انجام مى دهند به بحث و بررسى بپردازيم.

در اين باره سخن را پيرامون چند محور سامان مى دهيم:

(3) محور نخست: نقل روايات

قندوزى از ابو بصير روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

ما كان قول لوط عليه السّلام لقومه: «لو أنّ لى بكم قوّة أو آوى إلى ركن شديد» إلاّ تمنّيا لقوّة القائم المهدى و شدّة أصحابه، و هم الركن الشديد. فإنّ الرجل منهم يؤتى قوّة أربعين رجلا. و إنّ قلب الرجل منهم أشدّ من زبر الحديد؛ لو مرّوا على الجبال لتدكدكت. لا يكفّون سيوفهم حتّى يرضى اللّه عزّ و جلّ.(1)

لوط عليه السّلام اين سخن را كه: «كاش براى مقابله با شما قدرتى داشتم يا به تكيه گاهى استوار پناه

ص: 413


1- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 509.

مى جستم» نگفت مگر در تمنا و آرزويى كه به قدرت حضرت قائم عليه السّلام و توانمندى يارانش داشت؛ زيرا آنها «تكيه گاه استوار» ى هستند كه در قرآن آمده است. هر مردى از ياران قائم عليه السّلام نيروى چهل مرد را دارد و دل هاى آنان از پاره هاى فولاد، محكم تر مى باشد؛ اگر از كوه ها بگذرند [از هيبت آنها] پاره پاره مى شود. شمشيرشان را از حركت بازنمى دارند تا آنگاه كه خداوند خشنود گردد.

علامه مجلسى روايت بالا را به نقل از فضيل بن يسار از قول حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده و در آن آورده است:

يتمسّحون بسرج الإمام عليه السّلام يطلبون بذلك البركة و يحفّون به يقونه بأنفسهم فى الحروب و يكفّونه ما يريد. فيهم رجال لا ينامون الليل لهم دوىّ فى صلاتهم كدوىّ النحل.

يبيتون قياما على أطرافهم و يصبحون على خيولهم؛ رهبان بالليل ليوث بالنهار. هم أطوع له من الأمة لسيّدها. و هم من خشية اللّه مشفقون.(1)

با دست كشيدن به زين اسب امام، بركت را مى طلبند. گرد او را مى گيرند و در جنگ ها از او با جانهايشان پاسدارى مى كنند و هر چه بخواهد برآورده مى سازند. در ميان آنها مردانى است كه شب را نمى خوابند و زمزمه نمازشان هم چون صداى زنبورهاست. شب را با شب زنده دارى سپرى مى كنند و صبحگاهان سوار بر اسب هايند. زاهدان شب و شيران روزند.

آنها در برابر فرمان امامشان از هر كنيزى مطيع تر هستند. و از ترس خداوند، دل نگرانند.

(2) همو به نقل از جابر روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

كأنى بأصحاب القائم و قد أحاطوا بما بين الخافقين. ليس من شىء إلاّ و هو مطيع لهم.(2)

گوييا ياران قائم عليه السّلام را مى بينم كه شرق و غرب جهان را گرفته اند و چيزى نيست مگر آن كه از آنها اطاعت مى نمايد.

(3) نيز او از عبد الاعلى حلبى در حديثى بلند از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:

فيبعث [المهدى] الثلاث مائة و البضعة عشر رجلا إلى الآفاق كلّها. فيمسح بين أكتافهم و على صدورهم فلا يتعايون فى قضاء و لا تبقى أرض إلاّ نودى فيها شهادة أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له و أنّ محمّدا رسول اللّه. و هو قوله تعالى «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ» ...(3)

مهدى عليه السّلام سيصد و اندى نفر را به همه مناطق دنيا گسيل مى دارد. [و پيش از فرستادن آنها] بين شانه ها و بر سينه هايشان دست مى كشد، در نتيجه در هيچ قضاوتى در نخواهند ماند. و زمينى باقى نمى ماند مگر آن كه در آنجا به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شهادت داده9.

ص: 414


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 180.
2- . همان؛ ص 185.
3- . همان؛ ص 188 و 189.

مى شود و اين سخن خداست كه فرمود: هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است، و به سوى او بازگردانيده مى شوند.

نعمانى به سند خود از هارون العجلى نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ صاحب هذه الأمر محفوظ له أصحابه، لو ذهب الناس جميعا أتى اللّه بأصحابه. و هم الذين قال اللّه عزّ و جلّ: «فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ» و هم الذين قال اللّه فيهم: «فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ، أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ» (1)

ياران صاحب اين امر (امام مهدى عليه السّلام) براى او حفظ خواهند شد و اگر همه مردم از بين بروند خداوند ياران او را خواهد آورد [و حفظ خواهد كرد.] آنهايند كه خداوند درباره شان فرمود: و اگر اينان [- مشركان] بدان كفر ورزند، بى گمان، گروهى [ديگر] را بر آن گماريم كه بدان كافر نباشند.

(2) همو از عبد اللّه بن حماد الانصارى روايت كرده است كه محمّد بن جعفر بن محمّد از پدر بزرگوارش عليه السّلام نقل نموده كه فرمود:

إذا قام القائم بعث فى أقاليم الأرض فى كلّ إقليم رجلا يقول: عهدك فى كفّك، فإذا ورد عليك ما لا تفهمه و لا تعرف القضاء فانظر إلى كفّك و اعمل بما فيها...(2)

زمانى كه قائم ظهور فرمايد به هر سرزمينى كسى را [براى حكمرانى] مى فرستد و به او مى گويد: عهدنامه ات در دستت مى باشد؛ هرگاه مسئله اى برايت پيش آمد كه آن را نمى دانستى و داورى درباره اش برايت ممكن نبود، پس به دستت نگاه كن و مطابق آن عمل نما...

(3) ابن طاووس در حديثى بلند از أبو بصير و او نيز از حضرت صادق عليه السّلام سخنى را نقل كرده است:

قلت: جعلت فداك ليس على ظهرها مؤمن غير هؤلاء؟ قال: بلى، و لكن هذه العدّة الّتى يخرج فيها القائم عليه السّلام و هم النجباء و الفقهاء و هم الحكّام و هم القضاة الذين يمسح بطونهم و ظهورهم فلا يشكل عليهم حكم.(3)

عرض كردم: فدايت شوم آيا روى زمين جز اينان (سيصد و سيزده نفر) مؤمن ديگرى نيست؟ فرمود: آرى، ولى قائم در ميان اينان ظهور مى نمايد، آنها نجيبان، فقيهان، حاكمان و قاضيانند. مهدى عليه السّلام بر شكم و پشتهايشان دست خواهد كشيد، و از آن پس هيچ حكمى بر آنها ناشناخته نخواهد ماند.

(4) شيخ مفيد از مفضل بن عمر نقل كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:1.

ص: 415


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 170.
2- . همان؛ ص 172.
3- . ابن طاووس، على بن موسى، همان؛ ص 171.

يخرج مع القائم عليه السّلام من ظهر الكوفة سبعة و عشرون رجلا، خمسة عشر من قوم موسى عليه السّلام الذين كانوا يهدون بالحقّ و به يعدلون و سبعة من أهل الكهف و يوشع بن نون و سلمان و أبو دجانة الأنصارى و المقداد و مالك الأشتر، فيكونون بين يديه أنصارا و حكّاما.

از پشت كوفه (نجف)، بيست و هفت نفر همراه قائم عليه السّلام آشكار خواهند شد، پانزده نفر [آنها] از قوم موسى عليه السّلام هستند كه به حق راهنمايى مى كنند و به حق داورى مى نمايند، هفت نفر از اصحاب كهف، يوشع بن نون، سلمان، ابو دجانه انصارى، مقداد و مالك اشتر. اينان در خدمت قائم و حاكمان اويند.

علامه مجلسى از مفضل بن عمر حديثى را از حضرت صادق عليه السّلام دربارۀ ياران حضرت بقية اللّه عليه السّلام روايت كرده است كه آن حضرت در قسمتى از آن مى فرمايد:

و هم أصحاب الألوية، و هم حكّام اللّه فى أرضه...(1)

آنان صاحبان پرچم هايند و حاكمان خدا در زمينش...

در خطبة البيان - كه پيشتر با كاستى هاى سندى آن آشنا شديم - مطلبى در اين درباره وارد شده است كه چشم پوشى از آن روا نيست.

(2) در نسخه دوم اين خطبه كه در كتاب الزام الناصب آمده است به نقل از امير مؤمنان عليه السّلام چنين مى خوانيم:

ثم يولّى بمكّة جابر بن الأصلح و يقبله العوام بالأبطح، فيرجع من العليم و يقتل من المشركين فى الحرم. ثمّ يولّى رماع بن مصعب، و يقصد المسير نحو يثرب، فيعقد لزعماء جيوشه و رايته و يقلد أصفياء أصحابه مقاليد ولايته؛ و يولّى شبابة بن وافر و الحسين بن ثميله و غيلان ابن أحمد و سلامة بن زيد أعمال الحجاز و أرض نجد. و هم من المدينة.

و يولّى حبيب بن تغلب و عمارة بن قاسم و خليل بن أحمد و عبد اللّه بن مضر، و جابر بن فلاح أقاليم اليمن و الأكامل و هم من أعراب العراق. و يولّى محمّد بن عاصم و جعفر بن مطلوب و حمزة بن صفوان و راشد بن عقيل و مسعود بن منصور و أحمد بن حسان، أعمال البحرين و سواحلها و عمان جزايرها و هم من جزاير هز. و يولّى راشد بن رشيد و حزيمة بن عوام و هلال بن همام و عبد الواحد بن يحيى و الفضل بن رضوان و صلاح بن جعفر و الحسين بن مالك، الحبشة و جزاير الكراديس. و هم من مشارق العراق. و يولّى أحمد بن سعيد و طاهر بن يحيى و اسماعيل بن جعفر و يعقوب بن مشرك و غيلان بن الحسين و موسى بن حارث حبشه و أقاليم المراقش. و هم من الكوفة. و يولى إبراهيم بن أعطى و الحسين بن علاب و أحمد بن موسى و موسى بن رميح و يميز ابن صالم و يحيى بن غانم و5.

ص: 416


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 185.

سليمان بن قيس، مصادر الجذلان و أعمال الدفولة؛ و هم من أرض قوشان. و يولّى طالب بن العالى و عبد العزيز بن سهلب بن مرة، و هشام بن خولان و عمر بن شهاب و جيار بن أعين و صبيح بن مسلم، أقاليم الادنى و جزاير الكتائب. و هم من نواحى شيراز. و يولّى أحمد بن سعدان و يوسف بن مغانم و على بن مفضّل و زيد بن نضر و الجراد بن أبى العلا و كريم بن ليث و حامد بن منصور، أقاليم الحمير و جزاير الرسلات. و هم من بلاد فارس. و يولّى العمار بن الحارث و محمّد بن عطاف و جمعة بن سعد و هلال بن داودية و عمر بن الأسعد جزاير مليبار و أعمال العمائر، و هم من قرى العراق الأعلى. و يولّى الحسن بن هشام و الحسين بن غامر و على بن رضوان و سماحة بن بهيج، الشام و الأردنا. و هم من مشارق لبنان. و يولّى الجيش بن أحمد و محمّد بن صالح و عزيز بن يحيى و الفضل بن إسماعيل الشام الأقصى و السواحل. من قرى الشام الأوسط. و يولّى محمّد بن أبى الفضل و تميم بن حمزة و المرتضى بن عماد و على بن طاهر و أحمد بن شعبان، بأقاليم مصر و جزاير النوبة. و هم من أرض مصر و يولّى الحسن بن فاخر و فاضل بن حامد و منصور بن خليل و حمزة بن هريم و عطاء اللّه ابن حياة و راهب بن حيار و وهب بن نصر و جعفر بن وثاب و محمّد بن عيسى، و تفور، وسايط النوبة و أعمال الكزود. و هم من بلاد حلوان. و يولّى أحمد بن سلام و عيسى بن جميل و إبراهيم بن سلمان و على بن يوسف، أعمال نواحى جابلقا و سواحلها، و أعمال مفاوز. و هم من الأزد. و يولّى وثاب بن حبيب و موسى بن نعمان و عباس بن محفوظ و محمّد بن حسان و الحسين بن شعبان، جزاير الأندلس و إفريقيا. و هم من نواحى الموصل. و يولّى يحيى بن حامد و بنهان بن عبيد و على بن محمود و سلمان بن على و أحمد بن سامد و على بن ترخان، نواحى المراكش و ثغور المصاعد و مروجة النخيل. و هم من أرض خراسان. و يولّى داود بن المخبر و يعيش بن أحمد و أبا طالب بن إسماعيل و إبراهيم بن سهل، ديار بكر و مشارق الروم. و هم (من) نصيبين و فارقين. و يولّى حمام بن جرير و شعبان بن قيس و سهل بن نافع و حمزة بن معفر، أقاليم الروم و سواحلها. و هم من فارس. و يولّى علقمة بن إبراهيم و عمران بن شبيب و الفتح بن معلا و سند بن المبارك و قائد بن الوفا و مصفون بن عبد اللّه بن مفارق، قسطنطنية و سواحل القفجاق، و هم من أصفهان.

و يولّى الأخوين محمّد و أحمد بنى ميمون العراق الأيمن. و هما من المكين. و يولّى عروة بن مطلوب و إبراهيم بن معروف العراق الأيسر. و هما من أهواز. و يولّى سعد بن نضار و نزار بن سلمان و معد بن كامل، بلاد فارس و سواحل هرمز. و هم من همدان. و يولّى عيسى بن عطاف و الحسين بن فضال عراق الرى و الجبال. و هم من قم. و يولّى نصير بن أحمد و عباس بن تنفيل و طايع ابن مسعود أعمال الموصل و مصادر الأرمن. و (هم) من قرى

ص: 417

فرهان. و يولّى الأمجد بن عبد اللّه و أسامة بن أبى تراب و محمّد بن حامد و سفيان بن عمران و الضحاك بن عبد الجبار و المنيع بن المكرم، بلاد خراسان و أعمال النهرين. و هم من مازندران. و يولّى المفيد بن أرقم و عون بن الضحاك و يحيى بن يرجم و إسماعيل بن ظلوم و عبد الرحمن بن محمّد و كثار بن موسى، جبال الكرخ و أقاليم العلان و الروس. و هم من بخارى. و يولّى عبد اللّه بن حاتم و بركة بن الأصيل و أبو جعفر بن الزرارة، و هارون بن سلطان و سامر بن معلا، المالق و نواحى جين و الصحارى. و هم من مرو. و يولّى رهبان بن صالح و عمارة بن حازم و عطاف بن صفوان و البطال بن حمدون و عبد الرزاق بن غيشام و حامد بن عبادة و يوسف بن داود و العباس بن أبى الحسن، أقاليم الديلم و القماقم و ثغور الشقاقش و الغيلان. و هم من سمرقند. و يولّى مطاع بن حابس و محمود بن قدامة و على بن قينن و ضيف بن إسماعيل و الفصيح بن غيث بن النفيس و ماجد بن حبيب و الفضل بن ظهر و غياث بن كامل و على بن زيد، مداين الخطا و جبال الزوابق و أعمال الشجارات.

و هم من قم. و يولّى يعقوب بن حمزة و محمّد بن مسلم و ثابت بن عبد العزيز و الحسين بن موهوب و أحمد بن جعفر و أبا اسحاق بن نضيع، مغاليق الضوب و قرى القواريق. و هم من نيشابور. و يولّى الحسن بن العبّاس و مريد بن قحطان و معلّى بن إبراهيم و سلامة بن داود و مفرج بن مسلم و معد بن كامل، بلاد الكلب و نواحى الظلمات. و هم من القرى. و يولّى فضيل بن أحمد و فارس بن أبى الخير و أسد بن مراحات و باقى بن رشيد و رضى بن فهد و عباس بن الحسين و القاسم بن أبى المحسن و الحسين بن عتيق، السدود و حيالها. و هم من نواحى خوارزم. و يولّى فضلان بن عقيل و عبد اللّه بن غياث و بشّار بن حبيب و سعد اللّه بن واثق و فصيح بن أبى عفيف و المرقد بن مرزوق و سالم بن أبى الفتح و عيسى بن المثنّى. أقاليم الضحضح و مناخر القيعان. و هم من قلعة النهر. و يولّى الزاهد بن يونس و عصام بن أبى الفتح و عبد الكريم بن هلال و مؤيّد بن قاسم و موسى بن معصوم و المبارك بن سعيد و عزوان بن شفيع و علامة بن جواد، أقاليم الغربين و أعمال القراغر. و هم من الجبل. و يولّى محمّد بن قوام و جعفر بن عبد الحميد و على بن ثابت و عطاء اللّه بن أحمد و عبد اللّه بن هاشم و إبراهيم بن شريف و ناصر بن سليمان و يحيى بن داود و على بن أبى الحسين، أقاليم المعابد و جبال الملابس. و هم من قرى العجم. و يختار الأكابر من السادات الأعمال العارفين لإقامة الدعائم، منهم اثنى عشر رجلا. و هم: محمّد بن أبى الفضل و على بن أبى غابر و الحسين بن على و داود بن المرتضى و إسماعيل بن حنيفة و يوسف بن حمزة و عقيل بن حمزة و عقيل بن على و زيد بن على و جابر بن المصاعد، و يولّيهم جابرسا و أقاليم المشرق و يأمرهم بإقامة الحدود و مراعات العهود. ثمّ يختار رجالا كراما أحرارا أتقياء أبرارا. و هم: معصوم بن على و طالب بن محمّد و إدريس بن عبيد و إبراهيم

ص: 418

بن مسلم و حمزة بن تمام و على بن الحسين و نزار بن حسن و الأشرف بن قاسم و منصور بن تقى و عبد الكريم بن فاضل و إسحاق بن المؤيد و ثواب بن أحمد و يولّيهم جابرقا و بلاد المغرب و يأمرهم بما أمر به أصحابهم. ثمّ يختار اثنى عشر رجلا، و هم طاهر بن أبى الفرج و سعد بن الكامل و لوى بن حرث و محمّد بن ماجد و رضى بن إسماعيل و ظهير بن أبى الفجر و أحمد بن الفضل و الركن بن الحسين و يولّيهم الشمال و أعمال الروم، و يأمرهم بما أمر به من تقدّمهم من الصدّيقين. ثمّ يختار اثنى عشر رجلا نقيا من العيوب و هم:

إسماعيل بن إبراهيم و محمّد بن أبى القاسم و يوسف بن يعقوب و فيروز بن موسى و الحسين بن محمّد و على بن أبى طالب و عقيل بن منصور و عبد القادر بن حبيب و سعد اللّه بن سعيد و سليمان بن مرزوق و عبد الرحمن بن عبد المنذر و محمّد بن عبد الكريم. و يولّيهم جهة الجنوب و أقاليمها و يأمرهم بما أمر به من يقدّمهم.(1)

... امام مهدى عليه السّلام اين افراد را به حكومت مناطق مختلفى مى گمارد: جابر بن اصلح را در مكه. كه گروه هايى از ابطح به سويش مى آيند و او از عيلم بازمى گردد و مشركان را در حرم مى كشد. آنگاه رماع بن مصعب را به مدينه مى فرستد كه او با فرماندهان سپاه و پرچمدارانش پيمان مى بندد و برگزيدگانى از ميان يارانش، طوق ولايت او را بر گردن مى آويزند؛ پس شبابة بن وافر و حسين بن ثميله و غيلان بن احمد و سلامة بن زيد را كه همگى از اهل مدينه اند به حكومت بخش هاى مختلف حجاز و سرزمين نجد مى فرستد. حبيب بن تغلب، عمارة بن قاسم، خليل بن احمد، عبد اللّه بن مضر و جابر بن فلاح را كه از اعراب عراق هستند به حكومت مناطق مختلف يمن مى فرستد. محمّد بن عاصم، جعفر بن مطلوب، حمزة بن صفوان، راشد بن عقيل، مسعود ابن منصور و احمد بن حسان را كه همگى از جزاير هز مى باشند به حكومت بخش هاى مختلف بحرين و سواحل آن و عمان و جزاير آن مى فرستد.

آنگاه راشد بن رشيد، حزيمة بن عوام، هلال بن همام، عبد الواحد بن يحيى، فضل بن رضوان، صلاح بن جعفر و حسين بن مالك را كه همگى اهل شرق عراق هستند به حبشه و جزاير كراديس اعزام مى كند. احمد بن سعيد، طاهر بن يحيى، اسماعيل بن جعفر، يعقوب بن مشرك، غيلان بن الحسين و موسى بن حارث را كه اهل كوفه اند به حبشه و مناطق مختلف مراكش مى فرستد. ابراهيم بن اعطى و حسين بن علاب، احمد بن موسى، موسى بن رميح، يميز بن صالم، يحيى بن غانم و سليمان بن قيس را كه اهل منطقه قوچان هستند به مصادر جذلان و بخش هاى دفولة اعزام مى كند. طالب بن عالى، عبد العزيز بن سهلب بن مره، هشام بن خولان، عمر بن شهاب، جبار بن اعين و صبيح بن مسلم را كه همگى از اهالى اطراف شيراز هستند به مناطق نزديك و جزاير كتايب مى فرستد. احمد بن سعدان، يوسف بند.

ص: 419


1- . اليزدى الحائرى، الشيخ على، همان؛ ص 207 به بعد.

مغانم، على بن مفضل، زيد بن نضر، جواد بن ابى العلا، كريم بن ليث و حامد بن منصور را كه اهل نواحى فارس هستند به مناطق حمير و جزاير رسلات گسيل مى دارد. عمار بن حارث، محمّد بن عطاف، جمعة بن سعد، هلال بن داوديه و عمر بن اسعد را كه همگى از روستاهاى شمال عراق مى باشند به جزاير مليبار و بخش هاى عماير مى فرستد. حسن بن هشام، حسين بن غامر، على بن رضوان، سماحة بن بهيج را كه اهل شرق لبنان هستند به شام و اردن اعزام مى كند. جيش بن احمد، محمّد بن صلاح، عزيز بن يحيى، فضل بن اسماعيل را كه اهل روستاهاى مركزى شام هستند به مناطق دور شام و سواحل مى فرستد. محمّد بن ابو الفضل، تيمم بن حمزه، مرتضى بن عماد، على بن طاهر، احمد بن شعبان را كه اهل مصر هستند به مناطق مصر و جزاير نوبه مى فرستد. حسين بن فاخر، فاضل بن حامد، منصور بن خليل، حمزة بن هريم، عطاء اللّه بن حياه، راهب بن حيار، وهب بن نصر، جعفر بن وثاب و محمّد بن عيسى را كه اهل حلوان مى باشند به بخش هاى مركزى نوبه و بخش هاى كزود گسيل مى شوند. احمد بن سلام، عيسى بن جميل، ابراهيم بن سلمان، على بن يوسف را كه اهل أزد هستند به جابلقا و سواحل آن و بخش هاى مفاوز مى فرستد. و ثابت بن حبيب، موسى بن نعمان، عباس بن محفوظ، محمّد بن حسان، حسين بن شعبان را كه اهل موصل هستند به جزاير اندلس و آفريقا اعزام مى كند. يحيى بن حامد، بنهان بن عبيد، على بن محمود، سلمان بن على، احمد بن سامد و على بن ترخان را كه اهل خراسان هستند به مراكش و مرزهاى مصاعد و مروجة النخيل مى فرستد. داود بن مخبر، يعيش بن احمد، ابو طالب بن اسماعيل و ابراهيم بن سهل را كه اهل نصيبين و فارقين هستند به ديار بكر و شرق روم اعزام مى نمايد.

حمام بن جرير، شعبان بن قيس، سهل بن نافع و حمزة بن معفر را كه اهل فارس هستند به مناطق روم و سواحل آن اعزام مى كند. علقمة بن ابراهيم، عمران بن شبيب، فتح بن معلا، سند بن مبارك، قائد بن وفا و مصفون بن عبد اللّه بن مفارق را كه اهل اصفهان هستند به قسطنطنيه و سواحل قفجاق مى فرستد. محمّد و احمد بنى ميمون كه دو برادرند و اهل مكين مى باشند به سمت راست عراق مى فرستد. عروة بن مطلوب و ابراهيم بن معروف را كه از اهواز هستند به سمت چپ عراق اعزام مى كند. سعد بن نضار، نزار بن سلمان و معد بن كامل را كه از همدان هستند به مناطق فارس و سواحل هرمز مى فرستد. عيسى بن عطاف و حسين بن فضال را كه از قم مى باشند به عراق رى و كوهستان اعزام مى نمايد. نصير بن احمد، عباس بن تنقيل و طايع بن مسعود را كه اهل روستاهاى فرهان هستند به بخش هاى موصل و مصادر أرمن گسيل مى دارد. امجد بن عبد اللّه، اسامة بن ابو تراب، محمّد بن حامد، سفيان بن عمران، ضحاك بن عبد الجبار و منيع بن مكرم را كه اهل مازندران هستند به شهرهاى خراسان و بخش هاى نهرين مى فرستد. مفيد بن ارقم، عون بن ضحاك، يحيى بن پرچم،

ص: 420

اسماعيل بن ظلوم، عبد الرحمن بن محمّد و كثار بن موسى را كه اهل بخارى هستند، به مناطق علان و روس اعزام مى نمايد. عبد اللّه بن حاتم، بركة بن اصيل، ابو جعفر بن زراره، هارون بن سلطان و سامر بن معلا را كه اهل مرو مى باشند به مالق و مناطق چين و صحراها مى فرستد. رهبان بن صالح، عمارة بن حازم، عطاف بن صفوان، بطال بن حمدون، عبد الرزاق بن غيشام، حامد بن عباده، يوسف بن داود و عباس بن ابو الحسن را كه اهل سمرقند هستند به مناطق ديلم و قماقم و مرزهاى شقاقش و گيلان مى فرستد. مطاع بن حابس، محمود بن قدامه، على بن قينن، حنيف بن اسماعيل، فصيح بن غيث ابن النفيس، ماجد بن حبيب، فضل بن ظهر، غياث بن كامل و على بن زيد كه اهل قم هستند به شهرهاى خطا و كوه هاى زوابق و بخش هاى شجارات مى فرستد. يعقوب بن حمزه، محمّد بن مسلم، ثابت بن عبد العزيز، حسين بن موهوب، احمد بن جعفر و ابو اسحاق نضيع كه اهل نيشابور هستند به مغاليق الضوب و روستاهاى قواريق مى فرستد. حسن بن عباس، مريد بن قحطان، معلى بن ابراهيم، سلامة بن داود، مفرج بن مسلم و معد بن كامل كه اهل روستاها هستند به بلاد كلب و مناطق ظلمات مى فرستد. فضيل بن احمد، فارس بن ابو الخير، اسد بن مراحات، باقى بن رشيد، رضى بن فهد، عباس بن حسين، قاسم بن ابو محسن، و حسين بن عتيق را كه از مناطق خوارزم هستند به سدود و اطراف آن اعزام مى نمايد. فضلان بن عقيل، عبد اللّه بن غياث، بشار بن حبيب، سعد اللّه بن واثق، فصيح بن ابو عفيف، مرقد بن مرزوق، سالم بن ابو الفتح و عيسى بن مثنى را كه از قلعة النهر مى باشند به مناطق ضحضح و قيعان مى فرستد. زاهد بن يونس، عصام بن ابى الفتح، عبد الكريم بن هلال، مؤيد بن قاسم، موسى بن معصوم، مبارك بن سعيد، غروان بن شفيع و علامة بن جواد را كه اهل كوهستان هستند به مناطق غربي و بخش هاى قراغر مى فرستد. محمّد بن قوام، جعفر بن عبد الحميد، على بن ثابت، عطاء اللّه بن احمد، عبد اللّه بن هاشم و ابراهيم بن شريف، ناصر بن سليمان، يحيى بن داود و على بن ابو الحسين را كه از روستاهاى عجم هستند به مناطق معابد و كوهستان ملابس مى فرستد. دوازده نفر از بزرگان سادات را كه به حدود الهى آگاهى دارند، برمى گزيند. كه عبارتند از: محمّد بن ابو الفضل، على بن ابو غابر، حسين بن على، داود بن مرتضى، اسماعيل بن حنيفه، يوسف بن حمزه، عقيل بن حمزه، عقيل بن على، زيد بن على و جابر بن مصاعد كه آنها را به جابرسا و مناطق شرق مى فرستد و آنها را مأمور برپايى حدود و نظارت بر عهدنامه ها مى كند. پس مردانى با كرامت، آزاده، پرهيزگار و نيكوكار را برمى گزيند كه عبارتند از: معصوم بن على، طالب بن محمّد، ادريس بن عبيد، ابراهيم بن مسلم، حمزة بن تمام، على بن حسين، نزار بن حسن، اشرف بن قاسم، منصور بن تقى، عبد الكريم بن فاضل، اسحاق بن مؤيد و ثواب بن احمد كه آنها را به جابرقا و سرزمين هاى مغرب

ص: 421

مى فرستد. پس دوازده نفر ديگر را برمى گزيند: طاهر بن ابو الفرج، سعد بن كامل، لوى بن حرث، محمّد بن ماجد، رضى بن اسماعيل، ظهير بن ابو الفجر، احمد بن فضل و ركن بن حسين كه آنها را به شمال و بخش هاى روم مى فرستد. آنگاه دوازده مرد پاك و پاكيزه را برمى گزيند: اسماعيل بن ابراهيم محمّد بن ابو القاسم، يوسف بن يعقوب، فيروز بن موسى، حسين بن محمّد، على بن ابى طالب، عقيل بن منصور، عبد القادر بن حبيب، سعد الله بن سعيد، سليمان بن مرزوق، عبد الرحمن بن عبد المنذر و محمّد بن عبد الكريم را به مناطق جنوب مى فرستد و هر آنچه به ديگران فرموده بود به اينان نيز سفارش مى كند.

در محورهاى بعدى دربارۀ اين اخبار مطالبى را خواهيم آورد.

محور دوم: در اين خطبه كاستى هايى (غير از ضعف هاى كلى كه قبلا بيان شد) وجود دارد كه آن را از شايستگى اثبات تاريخى ساقط مى نمايد.

الف) به طور كلى از روايات ديگر چنين بر مى آيد كه سيصد و سيزده نفر يار خاص حضرت ولى عصر عليه السّلام در آغاز قيام، سمت فرماندهى نظامى را بر عهده دارند و بعدا همان ها فرماندارانى خواهند شد كه امام به مناطق مختلف جهان مى فرستد. روشن ترين دليل، اين تعبير روايى است: «هم الحكّام و القضاة و الفقهاء»

(2) علاوه بر اينكه آنها نخبگان و برگزيدگانى اند كه در ميان نسل خود بالاترين مراتب اخلاص را دارند و حضرت صاحب الامر عليه السّلام كسى را جز آنان براى حكمرانى در مناطق مختلف جهان نمى يابد.

ولى از اين خطبه خلاف اين مطلب برداشت مى شود زيرا در نسخه اول اسامى ياران خاص امام عليه السّلام كه در آغاز ظهور گرد مى آيند و با او بيعت مى كنند و ياريش مى نمايند غير از اسامى حكمروايانى است كه امام آنها را به مناطق مختلف جهان اعزام مى نمايد و در نسخه دوم آمده است، در نتيجه وقتى اين دو نسخه را در كنار هم قرار دهيم نتيجه مى گيريم خواصى كه بيعت مى كنند غير از خواصى هستند كه به دستور امام به حاكميت در مناطق جهان گمارده مى شوند. و اين بر خلاف نتيجه اى است كه در نكته اول ثابت گرديد.

(3) اشكال: ما نمى توانيم اين دو نسخه را به هم پيوند دهيم چون هر دو از امير المؤمنين عليه السّلام روايت نشده است.

پاسخ: دلالت اين خطبه بر جدايى بين خواصى كه نخستين بار با حضرت بيعت مى كنند با حكمروايان مناطق، پس از علم به آن است كه ارزش اثبات تاريخى هر يك از آن دو مساوى با ديگرى است. همچنين اين مطلب را مى توان از كنار هم گذاشتن نسخه دوم، با رواياتى كه در اين فصل آورديم و در آنها از خواصى ياد شده بود كه براى نخستين بار با امام عليه السّلام بيعت مى كنند، فهميد؛ زيرا هيچ يك از آن روايات با نسخه دوم خطبة البيان مطابقت ندارد و اين بر خلاف نتيجه اى است كه به آن رسيديم.

ص: 422

ب) اين نسخه خطبة البيان به روشنى بيان مى كند كه حضرت مهدى عليه السّلام اين حاكمان را قبل از رسيدن به كوفه تعيين مى فرمايد يعنى اين رويداد پيش از فتح عراق (و مسلما قبل از فتح جهان) است. پيشتر در روايات خوانديم كه امام عصر عليه السّلام پس از رسيدن به كوفه سپاهيانش را به سراسر جهان مى فرستد.

اين مطلب به دليل دو اشكال، صحيح به نظر نمى رسد.

اشكال اول: تعيين حاكمان به معنى اعزام آنها به مناطق جهان نيست؛ زيرا روشن است كه در آن زمان هيچ كدام از اين مناطق آزاد نشده است پس ناگزير بايد فرض نمود كه امام عليه السّلام آنها را براى مأموريت هاى جهانى در نظر مى گيرد. البته اين فرضى دور از ذهن است زيرا تعيين پيش از نياز است و به طور طبيعى اين اتفاق مى بايست پس از فتح هر منطقه اى روى دهد مگر آن كه امام عليه السّلام مصلحت هاى ديگرى را از اين تعيين پيش از موعد در نظر داشته باشد و اللّه العالم.

اشكال دوم: روايت خطبة البيان با رواياتى كه تعيين حاكمان را در كوفه مى داند تعارض دارد.(1) از اين روايات همچنين استفاده مى شود حاكمانى كه از سوى امام عليه السّلام فرستاده مى شوند همان سيصد و سيزده نفر يار خاص مى باشند و نه اشخاص ديگرى كه خطبة البيان از آنها ياد كرده است.

(2) ج) روايت خطبة البيان در شمارش دچار دو اشتباه شده است:

1 - در بخشى از اين خطبه آمده است: «و يختار الأكابر من السادات الأعمال العارفين لإقامة الدعائم، منهم اثنى عشر رجلا» ولى تنها ده نفر را نام مى برد كه آنها حكمروايان مناطق شرقى جهان هستند.

2 - در جايى ديگر مى گويد: «ثمّ يختار اثنى عشر رجلا» اما فقط از هشت نفر نام مى برد كه آنها رؤساى مناطق شمالى جهان مى باشند.

شايد راويان در نقل خطبه اشتباه كرده و نام هاى ديگر را از قلم يا گفتار انداخته اند وگرنه قاعدتا اين خطبه (به فرض درستى آن) نبايد ناقص باشد.

(3) د) تقسيم مناطق مختلف جهان بين آنها بنا بر ملاحظات زير، قابل بحث و مناقشه است.

1 - تكرار اسامى مناطق، چه در خود لفظ و چه در لفظ ديگر؛ به طور مثال: واژۀ «حبشه» دو بار با اين لفظ تكرار شده و دو بار هم با واژۀ «نوبة» (- حبشه). واژۀ «روم» دو بار تكرار شده است. «مغرب» دو بار آمده است گاهى با واژۀ «جابلقا» و گاهى با واژه «جابرقا».

2 - در حالى كه توزيع حاكمان در مناطق عراق، ايران و شبه جزيره عربستان زياد است در سرزمين هاى وسيعى هم چون: آفريقا، و مناطق جنوبى زمين (مانند استراليا و آمريكاى جنوبى) بسيار اندك است.د.

ص: 423


1- . مانند روايتى كه بخشى از آن را علامه مجلسى در بحار الانوار آورده و ما نيز آن را نقل نموده ايم. در آنجا آمده است: امام عليه السّلام وارد عراق مى شود، با سفيانى در مى افتد و حكومتش را در آنجا مستقر مى سازد. سپس از مقابله ايشان با روميان (كه جلوه اى از فتح جهانى است) سخن به ميان آمده است. آنگاه به كوفه بازمى گردد و سيصد و اندى نفر را به سراسر جهان مى فرستد.

3 - برخى از سرزمين هايى كه در اين روايت نام برده شده، به طور كلى نامى از آنها در منابع علمى و اطلس هاى جغرافيايى نيامده است. آرى، شايد در زمان صدور روايت، نام هاى مناطق خاصى بوده است، به طور مثال وقتى مى گويد «مناطق نزديك» (أقاليم الأدنى) مراد، مناطق شرقى نزديك به خاور ميانه باشد مانند افغانستان، پاكستان و جمهورى هاى آسياى ميانه، يا مقصود از «وسطهاى نوبة»، آفريقاى مركزى و از «سرزمين هاى روم»، تمامى اروپا باشد. نيز منظور از «ديار بكر»، آسياى صغير، از «مشارق روم»، شرق اروپا و از «نواحى تاريكى»، قاره امريكا باشد؛ چه اين قاره در آن سوى «درياى تاريكى» كه همان اقيانوس اطلس باشد، واقع گرديده است. البته هم چنان شمارى از مناطق ناشناخته در خطبه وجود دارد.

محور سوم: برداشتى كلى از اين روايات.

خطبة البيان، جهان را از دو زاويه بخش پذير مى داند:

الف) تقسيم بندى فراگير و گسترده؛ از اين زاويه، جهان به چهار منطقه تقسيم مى گردد: شمالى، جنوبى، شرقى و غربى؛ و براى هر منطقه شورايى متشكل از دوازده انسان پرهيزگار و صالح مشخص مى نمايد. اما از نام بردن اين مناطق، سكوت كرده است و اين تطبيق تا حدى كار مشكلى است. بهترين نظرى كه در اين مورد مى توان داد آن است كه اين تطبيق موكول به صلاحديد حضرت صاحب الامر عليه السّلام مى باشد.

ب) تقسيم بندى محدودتر؛ حاكمان اين مناطق كوچك در مراتب پايين تر ايمان قرار دارند؛ زيرا در روايت از آنان و ستايش نشده است. اقتضاى اين تقسيم بندى آن است كه حكمروايان هر يك از اين مناطق كوچك، زير نظر حاكمان مناطق بزرگتر به انجام وظيفه مى پردازند.

(2) به اين تقسيم بندى - البته با اندكى اختلاف - در روايات ديگر اشاره شده است. خطبة البيان به صراحت از تشكيل شورايى در هر منطقه ياد كرده است. بر خلاف روايات ديگر كه در آنها آمده:

«قائم كه ظهور فرمايد براى هر سرزمينى، حاكمى را گسيل مى دارد.» علاوه اينكه هر دو روايت نيز مى تواند درست باشد زيرا ناگزير در هر منطقه يك نفر حكمروايى مى كند ولى به طور طبيعى همان منطقه نيازمند شمارى ديگر از مسئولان عالى رتبه نيز مى باشد.

(3) بدين ترتيب ياران امام مهدى عليه السّلام بر شرق و غرب جهان مسلط شده و «چيزى باقى نمى ماند جز آن كه پيروى آنها را مى كند» و «زمينى نمى ماند مگر آن كه به يگانگى خداوند و پيامبرى حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله گواهى مى دهد» و برنامه كامل عدالت مدار در آنجا پياده مى گردد. امام عليه السّلام به هنگام خروج از مكه، نخستين حاكم آنجا را منصوب و پيش از ورود به عراق، حاكمان مناطق حجاز و نجد را تعيين مى نمايد ولى باقى مانده دولتمردانش را در كوفه مشخص مى فرمايد. بنابراين مى توان گفت اين انتصابات به تدريج و همراه با فتح گام به گام جهان، انجام مى پذيرد. قبلا اين نظريه را تقويت كرديم كه جهان، دست كم به يكصد و پنجاه منطقه تقسيم خواهد شد و نياز فراوانى به به كارگيرى

ص: 424

همه آن سيصد و سيزده نفر به اضافه مخلصان ديگرى از درجات پايين تر، به وجود خواهد آمد. هر چه وسعت منطقه اى كمتر باشد، ادارۀ آن و اجراى عدالت در آن، آسان تر است.

به غير از خطبة البيان، در ساير روايات با اين ديدگاه مخالفت نشده است، چه در اين خطبه جهان به سى و پنج منطقه تقسيم شده (تقسيم بندى دوم) كه برخى از آنها، بسيار بزرگ است تا آنجا كه قاره آفريقا و جزاير اندلس همگى بخشى از يك منطقه به حساب آمده است.

شمار اعضاى شوراى رهبرى هر منطقه - بنا بر آنچه در خطبة البيان آمده است - بين پنج تا هشت نفر است و مجموع آنها يكصد و نود و هفت نفر مى باشند؛ در نتيجه هرگاه تعداد چهل و هشت نفر دولتمرد را مطابق تقسيم بندى نخست به آنها بيفزاييم، مجموع آنها دويست و چهل و پنج نفر خواهد شد و اين تعداد، شصت و هشت نفر كمتر از شمار ياران خاص حضرت مى باشد.

(2) ممكن است كسى در مقام پاسخ به اين تناقض بر آيد و آن دويست و چهل و پنج نفر را غير از سيصد و سيزده نفر بداند. ولى در جواب بايد گفت: اتفاقا اين دوگانگى، يكى از نقاط ضعف خطبة البيان است زيرا منطقى نيست كه امام عصر عليه السّلام از انتصاب ياران خاص خود (سيصد و سيزده نفر) در بالاترين پست هاى دولت جهانى سرباززند و اشخاصى پايين تر از آنها را بدان كار بگمارد؛ زيرا كمترين لازمه اين اقدام، اخلال در روند اجراى كامل عدالت است. گذشته از آن كه رواياتى كه آورديم نيز، بر اين مطلب صحه مى گذارند.

در اين صورت اگر ما باشيم و نسخه دوم خطبة البيان، بايد بگوييم كه افراد ياد شده در آن، تنها برخى از ياران خاص حضرت هستند. ولى هم چنان جاى اين پرسش باقى است كه سرنوشت ديگرانى كه نامى از آنها در خطبه نيامده، چه مى شود؟!

(3) در هر حال، زمانى كه حكمروايان همه سرزمين ها به مناطق مورد نظر اعزام شدند، در واقع براى نخستين بار دولت جهانى مهدوى كار خويش را آغاز مى كند.

واژۀ اقليم (- منطقه) به معناى بخشى از زمين است كه با نام خاصى از ديگر بخش هاى زمين مشخص مى گردد. مثلا مصر و شام و يمن هر كدام يك اقليم است. از لحاظ لغوى، واژۀ اقليم معرب است ولى بعضى آن را عربى مى دانند كه از «قلامة الظفر» گرفته شده، زيرا بخشى از زمين مى باشد.

جواليقى گفته است: اين واژه، عربى محض نيست.(1) اما در دولت جهانى، مراد از «منطقه» هر سرزمين مرزبندى شده اى است كه داراى حكومت داخلى مستقل مى باشد.

(4) محور چهارم: طرح پرسش هايى پيرامون اين روايات، براى روشن شدن برخى جزئيات.

پرسش نخست: اخلاص گزاران به طور عموم و خواص آنان به طور خاص، در نبرد سرنوشت ساز جهانى شركت خواهند كرد و به طور طبيعى بسيارى از آنها به شهادت خواهند رسيد، پس چگونه مى توان فرض نمود همگى آنها در دولت مهدوى مشاركت خواهند جست؟!5.

ص: 425


1- . ر. ك: اقرب الموارد، ج 2، ص 1035.

براى پاسخ به اين سؤال، توجه خوانندگان را به دو ويژگى در فرآيند فتح جهان جلب مى نماييم:

1 - ضمانت هاى موجود براى ارتش حضرت صاحب الامر عليه السّلام كه تنها مخصوص آنهاست مانند يارى فرشتگان، هراس افكندن در دل دشمنان و - احتمالا - جنگ جهانى در پيش از ظهور.

مهم ترين اين ضمانت ها براى حفظ سپاه مهدوى، آگاهى خود امام عليه السّلام و برنامه ريزى مناسب او براى نبرد جهانى است كه پيشتر درباره آن به طور مفصل سخن گفته ايم.

2 - دلائل مختلفى وجود دارد كه امام عليه السّلام بيشتر جهان را تقريبا بدون جنگ فتح مى نمايد در اين باره نيز قبلا بحث كرده ايم. البته اين مطلب كشته شدن آنها را به طور محدود نفى نمى نمايد كه اگر هم چنين اتفاقى افتد براى مخلصان درجه دو مى باشد نه دارندگان درجه نخست اخلاص كه همان سيصد و سيزده نفر باشند، زيرا اينان در جايگاه فرماندهى قرار دارند و هر چند در جنگ هاى قديم پيشاپيش سپاه حركت مى كردند و در معرض خطر بودند ولى در جنگ هاى مدرن فرمانده عقب تر از خطوط اصلى نبرد به سر مى برد تا با اشراف به صحنه نبرد، فرمان هاى خويش را صادر نمايد. در اين صورت در جنگ هاى جديد امكان بيشترى براى حفظ جان فرمانده وجود دارد.

پس فرضيه حفظ جان همۀ ياران خاص پس از پايان جنگ قابل قبول بوده و شهادت گروهى از مخلصان درجه دوم نيز كه شمار فراوانى اند، تأثير زيادى بر جمعيت آنها نخواهد گذاشت.

(2) پرسش دوم: در روايتى كه گذشت آمده است بيست و هفت نفر به همراه قائم عليه السّلام از پشت كوفه خارج مى شوند؛ پانزده نفر از قوم موسى عليه السّلام هستند كه به سوى حق هدايت مى كنند و هفت نفر از اصحاب كهف، يوشع بن نون، سلمان، ابو دجانه انصارى، مقداد و مالك اشتر؛ اينان ياران و دولتمردان آن حضرت اند.

از ظاهر اين روايت بر مى آيد كه گروهى از اموات مؤمنين به زندگى دنيا بازمى گردند تا از ياران حضرت ولى عصر عليه السّلام باشند؛ ولى اين مطلب با اشكالاتى روبروست:

1. اين روايت براى اثبات موضوع كافى نيست و با توجه به دور بودن آن از ذهن، به اثباتى قوى نياز دارد و خبر واحد براى آن كافى نيست.

2. اين انديشه با قانون معجزات مخالف مى باشد زيرا بازگشت مرده به دنيا معجزه است و هم چنان كه بارها گفته ايم معجزه جز در آنجا كه پيروزى حق راهى جز آن ندارد و جايگزين طبيعى هم براى آن متصور نيست، به وجود نمى آيد و بديهى است در اين مورد جايگزين طبيعى وجود دارد كه عبارتند از ياران مخلص درجه اول و بسيارى از افراد درجه دوم كه بيشترشان از لحاظ درجات ايمانى همانند كسانى اند كه روايت از آنها نام برده است زيرا اين ياران بر اساس برنامه عادلانه و كامل الهى از كوران آزمايش ها سربلند بيرون آمده و خود نتيجه و ثمرۀ تلاش هاى بيش از يك هزارسالۀ بشريت هستند در حالى كه مؤمنان پيش از اسلام (هم چون اصحاب كهف) با اين برنامه نزيسته اند و مؤمنان صدر اسلام نيز به شكل كامل آزموده نشده اند؛ زيرا آنان پيش از تكميل شرايط امتحان و

ص: 426

ابتلائات الهى از دنيا رفته اند.

3. لازمه چشم پوشى از دو اشكال بالا، بازگشت اموات بسيارى به دنيا است كه شمارشان كمتر از آنچه در روايت آمده نيست؛ مانند سپاه طالوت، برخى از حواريون عيسى عليه السّلام، شمارى از پيامبران بنى اسرائيل هم چون داود، سليمان، شعيب و يحيى و مانند ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در جنگ هاى بدر و احد، برخى از صحابه آن بزرگوار كه در روايت نيامده و گروهى از دانشمندان مسلمان از نسل هاى گذشته.

اگر چنين بينديشيم ديگر وجود مخلصانى كه در قيد حيات هستند ضرورتى نداشته بلكه مى توان به همان مرده ها بسنده كرد و در آن صورت تأخير در ظهور و طولانى شدن غيبت، امرى بى دليل و ستمكارى بر بشر است؛ اما چون ساحت قدس الهى از هر نوع ظلمى منزه است، در حدود برداشت اين زمانى ما بايد گفت مضمون روايت صحيح نيست.

بنابراين بايد آن را بر معنايى رمزى حمل نموده، بگوييم مراد از روايت آگاهاندن ما به اين مطلب است كه ياران خاص امام مهدى عليه السّلام كه در نزد وى گرد مى آيند از لحاظ رتبه ايمانى، خلوص، علم و عمل، كمتر از افرادى كه نامشان در روايت آمده نيستند. اين برداشت صحيحى است كه قبلا نيز با آن آشنا شده ايم.

(2) پرسش سوم: فرض آن است كه اخلاص گزاران درجه اول - چه رسد به صاحبان درجات بعدى - هيچ كدام تجربه مديريتى يا قضاوت در دوران پيش از ظهور نداشته اند. هم چنان كه نمى توان فرض كرد آنها علوم مربوط به اين دو حوزه را براى به كارگيرى در وقت نياز آموخته اند. بلكه همان طور كه از برخى واقعيت ها كه قبلا دانستيم بر مى آيد، شايد عكس آن صادق باشد زيرا ثمره آزمايش و ابتلائاتى كه اينان از سر گذرانده اند، پديد آمدن درجۀ والايى از ايمان و نيروى اراده مى باشد كه آن هم به نوبه خود، نتيجۀ عكس العمل هاى كاملا درست آنان در برابر شرايط زمانه اى است كه لبالب از ستم و طغيان است. بنابراين، امتحانات الهى موجب پيدا شدن توانايى بر قضاوت و قدرت اجرايى و مديريتى فرد نمى گردد؛ در نتيجه از آزموده شدن آنها نمى توان نتيجه گرفت كه آنها توان قضايى و اجرايى را هم پيدا كرده اند.

(3) علاوه آن كه پيشتر گفته ايم آنها بايد در عصر پيش از ظهور تقيه پيشه نمايند(1) و به طور مستقيم در امور اجرايى و قضايى وارد نشوند و به طور كلى از دستگاه هاى حكومتى ستمكار دورى گزينند. در غير اين صورت، مهر شكست در امتحان هاى الهى بر جبين آنها مى نشيند و سر انجام نخواهند توانست شرافت همركابى حضرت صاحب الامر عليه السّلام را در دوران پس از ظهور پيدا نمايند.

پس نتيجه مى گيريم اخلاص گزاران در هر مرتبه اى كه باشند در عصر پيش از ظهور هيچ گونه تجربه مديريتى و قضايى نخواهند داشت.م.

ص: 427


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 416. در آنجا تفسيرى صحيح از تقيه ارائه نموده ايم.

حال بايد پرسيد كه اينان چگونه خواهند توانست در دولتى به گسترده همه جهان، مناصب اجرايى و قضايى را بر عهده گيرند؟ به ويژه آن كه مديريت حكومت مهدوى، مديريتى معمولى كه اينك در جهان متداول است نيست بلكه آكنده از عدالتى ژرف و نظام تربيتى متمركز و مستمرى براى همه بشريت مى باشد. با اين اوصاف، اين كار از عهده آنان چگونه بر خواهد آمد؟!

پاسخ: بى شك ياران امام عليه السّلام در بالاترين مراتب شناخت و آگاهى قرار دارند؛ زيرا ترديدى نداريم كه دولت مهدوى عدالت كامل را بنيان خواهد گذاشت. اين يقين از روايات فراوان و متواترى كه فريقين نقل كرده اند و همچنين از اخبارى كه در تورات و انجيل وجود دارد، به دست مى آيد. همه آنها از خوشبختى و رفاه در آن روزگار در بهترين و زيباترين شكل آن و نيز از دستاوردهايى عظيم در اين قلمرو، سخن گفته اند. بديهى است چنين خوشبختى و عدالتى، نمى تواند بدون آگاهى وسيع و فرهيختگى عميق كسانى كه در تشكيل دولت جهانى مشاركت مى جويند پديد آيد. در اين صورت نتيجه مى گيريم آنها از آگاهى عميقى برخوردار مى باشند. همه سخن آن است كه ما در مورد چگونگى وصول آنها به اين سطح از بينش و فرهيختگى، به انديشه اى منسجم دست يابيم. در اين باره چند احتمال وجود دارد:

(2) احتمال نخست: آنها علوم مورد نياز خود را به يكباره و يا به تدريج از راه معجزه به دست مى آورند. براى اين احتمال مى توان دو استدلال آورد:

1 - از ظاهر برخى اخبار گذشته كه قابل اثبات تاريخى هم مى باشد همين احتمال بر مى آيد. در روايتى مى خوانيم «آنها نجيبان و فقيهانند... كسانى اند كه دستى بر شكمها و پشتهايشان كشيده مى شود پس [در اثر آن] در هيچ حكمى اشتباه نمى كنند» و در خبرى ديگر آمده است: «[قائم عليه السّلام] دستى به شانه آنان و نيز بر سينه هايشان مى كشد و در پى بى آن ديگر در هيچ قضاوتى خطا نمى نمايند» اين كار جز معجزه چه مى تواند باشد؟ زيرا بر اين دست كشيدن، نمى توان نام دانش آموختن نهاد. در واقع اين كار سببى ظاهرى براى تحقق معجزه اى است كه ره آوردش كسب علم و دانش مى باشد.

همچنين سخن حضرت ولى عصر عليه السّلام در خبر ديگرى كه خطاب به يارانش فرمود: «فرمان و عهدنامه تو در كف دست توست، پس هرگاه برايت مسئله اى پيش آمد و داورى صحيح دربارۀ آن از ميزان خرد و دانش تو بيرون بود، به دستت بنگر و به آنچه در آن است، عمل نما» اگر منظور از اين سخن فقط نگاه كردن به دست باشد، معلوم مى شود سبب آن اعجازآميز است.

(3) درستى اين استدلال، بستگى به همخوانى آن با قانون معجزات دارد. آيا موفقيت دولت جهانى منوط به باريك انديشى و دقت ورزى آنان در امور حكومتى است يا خير؟ اگر آن كار راهى جز معجزه نداشته باشد، بايد روى دادن آن را به هر صورت كه باشد بپذيريم ولى اگر راه يا راه هاى ديگرى وجود داشته باشد، روى دادن معجزه ضرورتى ندارد. البته به زودى خواهيم گفت معجزه، راهى منحصر به فرد نبوده، بلكه راه هاى طبيعى ديگرى براى عالم شدن اميران دولت جهانى وجود

ص: 428

دارد.

2 - در اين كتاب و كتاب گذشته(1) گفته ايم كه پيشواى جامعه بشرى بايد از اين ويژگى اعجازآميز برخوردار باشد كه هرگاه بخواهد چيزى را بداند، خداوند متعال آن را بدو بفهماند. امام عصر عليه السّلام داراى اين ويژگى است و رواياتى نيز در اين باره وارد شده است.

ممكن است كسانى اين خصوصيت را بر ياران امام عليه السّلام نيز تطبيق نمايند و چنين استدلال كنند كه هر كدام از آنان رئيس منطقه اى مى باشند و بايد با اقدامات صحيحى عدالت كامل را در منطقه خويش پياده نمايند، در اين صورت مى بايست آنها نيز واجد اين ويژگى گردند. آنها به مدد اين فيض ربوبى كارها را به آسانى پيش خواهند برد زيرا از «الهام» بى واسطه الهى بهره مند مى باشند.

همچنين ممكن است گفته شود: امام عليه السّلام بر شكمها و پشتهايشان دست مى كشد تا مقدمه اى براى الهام به آنها باشد. در واقع چون بشرى معمولى بيش نيستند، تا وقتى كه امام عليه السّلام چنين كارى را انجام ندهد، آنها واجد اين ويژگى نخواهند شد.

(2) اين استدلال اساسا از چند جهت قابل خدشه است، كه دو مورد آن را در اينجا مى آوريم:

الف) اين ويژگى، مخصوص شخص اول حكومت جهانى است كه بالاتر از او بشرى نيست تا راهنمايى اش نمايد و امام عصر عليه السّلام چنين است. ولى اگر رئيسى، رئيس ما فوقى داشته باشد، وى او را راهنمايى خواهد كرد و اساسا لازم است كه وى همواره به هدايت و ارشاد مديران زير دستش اقدام ورزد تا مبادا انديشه و رفتار عدالت آميز آنها خدشه دار گردد و در نهايت رهبرى و مديريتشان به شكست انجامد. پس الهام ويژه امام مهدى عليه السّلام مى باشد.

ب) اصولا اين ويژگى، مخصوص رهبر معصوم جهانى است و شامل كارگزارانش نمى شود؛ زيرا فرد هر قدر هم نبوغ سرشارى داشته باشد، توانايى درك كامل رويدادها و نيز صدور احكام عادلانه در سراسر جهان را نخواهد داشت؛ از اين رو مددرسانى به پيشواى جهانى از طريق به وسيله «الهام» براى برطرف نمودن اين نياز اساسى ضرورى مى باشد.

(3) اين خصيصه براى كسى است كه از سوى شرع مقدس به رهبرى جهان برگزيده شده است زيرا گفتيم توانايى هاى فرد بايد با گسترۀ مسئوليت وى همخوانى داشته باشد. در نتيجه هرگاه او بى مدد الهام نتواند مسئوليت هايش را به انجام رساند، وجود الهام برايش ضرورى خواهد بود.

اما فردى كه دايرۀ مسئوليتش محدود بوده و بر سرزمين نسبتا كوچكى حكم مى راند كه ادارۀ آن با روش هاى معمولى ممكن است، مشمول اين نگاه ويژه الهى نمى گردد.

با طرح امثال اين مناقشه ها، «احتمال اول» بدون دليل خواهد ماند.

(4) آرى تنها در يك صورت مى توان بر اين احتمال صحه گذاشت، و آن هم در جايى است كه يكى از ياران حضرت صاحب الامر عليه السّلام با مشكلى انديشه سوز و يا بحران اجتماعى پيچيده اى دست بهد.

ص: 429


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 504 به بعد.

گريبان گردد و پياده سازى عدالت كامل هم در گرو حل آن مشكل باشد و وى نتواند به ملاقات امام عليه السّلام رود و يا تماسى برقرار نمايد؛ در اين صورت، «الهام» تنها راهى است كه وى بدان وسيله مى تواند عدالت كامل را پياده سازد.

مگر آن كه بگوييم چنين چيزى به ندرت روى مى دهد؛ چه بديهى است كه مى توان از هر نقطه جهان با امام عليه السّلام تماس برقرار كرد.

احتمال دوم: ياران امام عليه السّلام در عصر پيش از ظهور به فراگيرى دانش پرداخته اند و يا آن كه برخى از مناصب مديريتى و قضايى را تجربه كرده اند.

خاستگاه اين سخن، واقعياتى است كه در پى مى آيد:

1 - از ظاهر روايات استفاده مى شود كه آنان در عصر پيش از ظهور در قلمرو علم و عمل توفيقاتى را به دست آورده اند و به دليل همين كار آشنايى و نيز آموزه هاى جديد مهدوى، بر مناصب اجرايى و قضايى دولت جهانى تكيه خواهند زد.

از اين روايت كه: «گروهى كه قائم عليه السّلام در ميانشان ظهور مى نمايد، نجيبان و فقيهان و حاكمان و قضاتند» به دست مى آيد آنها از هنگام ظهور قائم عليه السّلام و بيعتشان با او، داراى اين ويژگى ها هستند و اين نمى شود جز آن كه بگوييم پيش از ظهور در همه اين امور سر رشته داشته اند.

(2) اما اين سخن كه: «بر شكم ها و پشت هايشان دست كشيده مى شود و در هيچ حكمى در نمى مانند» به آموزه هاى جديد مهدوى اشاره دارد كه بعدا به آن خواهيم پرداخت. همچنين است روايتى كه برخى از ياران قائم عليه السّلام را بر مى شمارد مانند: يوشع بن نون، سلمان، مالك اشتر و... كه اگر مراد خود آنها باشد، بديهى است از لحاظ علم و عمل كارآزموده و از لحاظ ايمانى، جايگاهى درخشان داشته اند و اگر مقصود آن باشد كه ياران قائم عليه السّلام در ويژگى هاى اصلى همانند آنهايند، باز روشن است كه برجستگى آنها در علم و عمل از مهم ترين اين ويژگى هاست.

نيز وقتى كه در خطبة البيان، شمارى از آنها را «مردانى با كرامت، آزاده، پرهيزگار و نيكوكار» معرفى مى نمايد؛ يا آن كه از گروهى «پيراسته از عيب ها» ياد مى كند، استفاده مى شود اين اوصاف پيش از واقعه ظهور از مشرق جان شريف آن ياران خاص سر زده بوده است.

بنابراين، روايات به قدر كافى بر اين احتمال (احتمال دوم) صحه مى گذارند.

(3) 2 - اين سخن درستى نيست كه بگوييم مى توان از رهگذر امتحانات الهى به اخلاص والايى رسيد بى آنكه به بينش و فرهيختگى مناسب با آن نيازى باشد؛ چه جهل و نادانى موجب مى گردد كه فرد بى آنكه خود بفهمد به دام شقاوت افتد، در نتيجه به اخلاصش آسيب رسد و در امتحان هاى زندگى شكست بخورد.

به عبارت ديگر، واكنش هاى درست و عادلانه در برابر رويدادهاى مختلف - كه همان موفقيت در آزمايش هاى الهى است - بايد همراه با شناخت ماهيت اين واكنش ها باشد. اين شناخت، متوقف

ص: 430

بر علم و آگاهى است؛ بلكه خود اين شناخت، همان علم و آگاهى است؛ آرى واكنش هاى بهتر و والاتر از كسى انتظار مى رود كه علم و آگاهى اش نيز گسترده تر و ژرف تر باشد.

بنابراين افراد برجسته و سرافراز در امتحانات الهى، همانها كه «بهترين سواران روى زمين اند»، لزوما بايد عالم ترين مردم به شريعت مقدس و نكات دقيق و باريك آن باشند.

3 - بى ترديد در روزگار پيش از ظهور، گروه زيادى از فقيهان آگاه از دقايق شريعت وجود دارند و طبيعتا نمى توان همه آنها را از جمله شكست خوردگان در آزمون هاى الهى دانست؛ بلكه اگر نگوييم همه آنها، دست كم شمارى از آنان موفق خواهند شد؛ زيرا دقت ورزى در دانش و فرهنگ دينى، معمولا با اخلاص و حفظ رفتار عادلانه و صفاى در انگيزه و در پى بى آن با موفقيت در امتحانهاى الهى، پيوسته و قرين مى باشد.

اما اينكه در زمان ما فقيهان، در برابر قدرت هاى مسلط جهانى در موضع ضعف به سر مى برند و ظاهرا توجهى به ورود در مسائل سياسى - اجتماعى جامعه خود ندارند، ناشى از امكانات محدود آنها و نيز تصور ايشان مبنى بر كم بودن تكليف اسلامى شان در اين زمينه مى باشد ولى طبيعى است كه پس از ظهور چنين نخواهد بود و در شيوۀ جديدى كه پيش مى گيرند از هدايتها و دستورهاى امام عصر عليه السّلام پيروى خواهند نمود و در پى بى آن، اين شايستگى را پيدا خواهند كرد كه در صف ياران اخلاص گزار آن حضرت وارد شوند.

(2) 4 - همان طور كه در اين كتاب و كتاب پيشين ثابت كرديم، انديشه اسلامى در روزگار طولانى غيبت، به رشد و پيشرفتى نايل مى گردد كه از آن رهگذر امت اسلامى به طور خاص و همه انسان ها به طور عام، شايستگى درك قوانين و آموزه هاى جديدى را كه حضرت ولى عصر عليه السّلام در دولت جهانى اش آشكار خواهد ساخت، پيدا خواهند نمود.

بديهى است هر قدر اخلاص فرد به اسلام بيشتر باشد و عدالت را در زندگى اش دقيق تر پياده كرده باشد، اشتياق او به درك و فراگيرى انديشه ناب اسلامى و همراهى با اشكال مترقى تر اين تفكر، بيشتر خواهد بود. به خصوص آنجا كه احتمال دهد او نيز به نوعى در دولت مهدوى مشاركت خواهد جست، هر چند او در اين مشاركت بسان فردى معمولى حضور يابد، چه رسد به آن كه افتخار كارگزارى در آن دولت نصيب وى گردد.

(3) قطعا در اين صورت آن سيصد و سيزده نفر مناديان برترين تحولات انديشه اسلامى مى باشند.

همين ويژگى به نوعى ضعيف تر براى مخلصان درجه دوم نيز وجود دارد.

بنابراين، احتمال دوم به دليل درستى ادله چهارگانه درست مى باشد ولى اين ادله، تنها آموختن جزئيات انديشه اسلامى را از سوى ياران حضرت ثابت مى نمايد و نمى تواند تجربه كار اجرايى و قضايى در عصر پيش از ظهور را براى آنان ثابت كند.

گذشته از آن كه اصولا اگر فردى از لحاظ نظرى و تئوريك غنى باشد و از وضع جامعه اى خويش

ص: 431

كه رياست آن را به عهده دارد، آگاه باشد، اقدامات عملى وى ارتباط مستقيمى با موفقيت او در انجام وظيفه اش نخواهد داشت.

به ويژه اگر تجربه عملى ضرورت داشت مى بايست هر كارگزار، حاكم و يا قاضى پيش از آن كه مشغول به كار گردد، داراى تجربه مى بود. در حالى كه اين موجب تناقض مى شود زيرا بالاخره بايد اينها از يك جايى شروع نمايند، و در غير اين صورت هيچ گاه حاكم يا قاضى اى به وجود نخواهد آمد.

همچنين اين دلايل چهارگانه، آگاهى آنها را از انديشه اسلامى در عصر پيش از ظهور ثابت مى نمايد ولى طبيعتا هم چنان به راهنمايى ها و قوانين جديد مهدوى نيازمند مى باشد.

(2) احتمال سوم: ياران اخلاص گزار، بينش و آموزه هاى ناب اسلامى را از امام عليه السّلام دريافت مى كنند.

دريافت اين معارف مى تواند به يكى از اين سه صورت باشد:

الف - آنها انديشه هاى ژرفى را كه براى بر عهده گرفتن بالاترين پست ها در دولت عدل جهانى لازم است، پيش از ظهور از خود امام عصر عليه السّلام خواهند آموخت. در توضيح اين مطلب بايد تكرار نماييم امام عليه السّلام از ياران خاصش پنهان نيست و آنها او را در عصر غيبت حقيقتا مى شناسند. در برخى روايات گناهان و كج روى مردمان تنها دليل غيبت معرفى شده است. در نتيجه با پيراستن گناهان از صحيفه دل، پرده غيبت كنار خواهد رفت و شايستگان اخلاص گزار درجه اول، به شرف ملاقات نايل خواهند آمد. اين صورت نخست از احتمال سوم، هر چند لطيف بوده و احتمال درستى اش مى رود اما قابل اثبات نيست.

ب - مخلصان، همه يا بيشتر تعاليم خود - چه تعاليم كلى و چه تعاليم جديد - را پس از ظهور از پيشوايشان مهدى موعود عليه السّلام فرا خواهند گرفت.

ج - مخلصان علاوه بر اندوخته هاى فكرى گذشته، آموزه ها و تعاليم جديد را از امام مهدى عليه السّلام فرا مى گيرند. اين اتفاق پيش از اعزام آنها به مناطق مختلف جهان روى مى دهد و مقدمه اى است براى توانمند كردن كامل آنها براى مديريتى خردمندانه و قضاوتى عادلانه.

(3) اين مطلب بى ترديد درست مى باشد زيرا بديهى است انديشه سابق با وجود ژرفا و فراگيرى نمى تواند به اهداف دولت جهانى مهدوى كمك نمايد.

به اين موضوع در روايتى كه امام عليه السّلام رؤساى مناطق جهان را اعزام مى فرمايد اشاره شده است؛ امام عليه السّلام به آنان مى فرمايد: عهدنامۀ تو در دست توست؛ پس هرگاه مسئله اى كه پاسخش را نمى دانستى برايت پيش آمد، به دستت نگاه كن و به آن عمل نما.

بر اساس اين روايت، امام عليه السّلام به هر يك از مأموران اعزامى، «عهدنامه(1)» اى را كه حاوى برنامه و».

ص: 432


1- . «عهد»، نوشته اى است كه مطابق آن، ولى امر به واليان خود مأموريتى را ابلاغ مى كند و آنها را به پايبندى به شرع و رعايت انصاف فرمان مى دهد. ر. ك: اقرب الموارد، ماده «عهد».

شيوه مديريت است اعطا مى فرمايد. سيره امير المؤمنين على عليه السّلام نيز چنين بوده است. ايشان؛ مالك اشتر را به مصر فرستاد و آن عهدنامۀ معروف را برايش نوشت.

اما پيداست كه اين عهدنامه ها به صورت اصول و قوانين كلى نيست همان طور كه عهدنامه مالك اشتر چنين است زيرا فرض آن است كه آن حاكمان بر تطبيق اصول و قوانين كلى كه از فقه در شيوه جديدش گرفته شده است و اين عهدنامه ها در زمانى كه حاكمى در تطبيق قوانين كلى بر برخى مشكلات جهانى دچار مشكل مى گردد، به يارى آنها مى شتابد و از اين رو امام عليه السّلام مى فرمايد: «هرگاه به مشكلى بى پاسخ و يا به دعوايى كه داورى در آن را [طبق قوانين و اصول كلى] نمى دانى، بر خوردى به دستت [يعنى به عهدنامه اى كه همراه توست] نگاه كن و به آن عمل نما.»

(2) هر حاكمى علاوه بر اين سطح عميق از انديشه، بايد از ظرفيت روحى و روانى ژرفى نيز برخوردار باشد زيرا او براى نخستين بار به سرزمينى مى رود كه دولتى اسلامى را در آن بنيان گذارد و بار بسيار سنگين تأسيس يك دولت را بر دوش كشد كه حتى تصور آن براى ديگران سخت و غير قابل تحمل است چه رسد به آن كه در بحبوحه و كوران مشكلات آن قرار گيرند؛ اما چنين حاكمى كه در پيش از ظهور از لحاظ ايمان و انديشه، شايستگى اين كار را پيدا كرده در اينجا نيازمند نيرويى درونى است كه «از شمشير برنده تر و از نيزه تيزتر» باشد و با روحيه اى بالا و نيرويى شگرف، با مسائل و مشكلات روبرو گردد. از اين رو همان طور كه در روايات آمده است امام عليه السّلام بر شكم ها و پشتشان دستى مى كشد و ديگر در هيچ حكمى در نمى مانند و در داورى ها دچار مشكل نمى گردند؛ زيرا گاه انديشه ورزى نيز مشكلى از آدمى حل نمى نمايد و او هم چنان در دودلى و آشفتگى مى ماند ولى با بالا رفتن روحيه و ارتقاى نيروى اراده، ديگر چنين چيزى معنا ندارد.

(3) كمترين كارى كه امام مهدى عليه السّلام براى رفع اين مشكل انجام مى دهد آن است كه به هنگام خداحافظى با كارگزارانش، آنها را در آغوش گرفته و دستى بر شانه و پشت آنها بكشد.

بدين ترتيب حاكمان دولت مهدوى در سراسر جهان پراكنده مى شوند و دولت جهانى را تشكيل مى دهند «تا بر روى زمين كسى باقى نماند مگر آن كه به يگانگى پروردگار و رسالت نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله شهادت دهد و اين سخن خداوند است كه: هر كه در آسمانها و زمين است خواه ناخواه سر به فرمان او نهاده است، و به سوى او بازگردانيده مى شوند.»

ص: 433

ص: 434

فصل پنجم آزمون امام عليه السّلام از ياران خاص و امت اسلامى

اين آزمون فوايد و ثمراتى دارد كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى نماييم:

1 - عادت كردن امت اسلامى و همه انسان ها به شيوه اى جديد از زندگى و رفتار فردى و اجتماعى كه پيش از آن سابقه نداشته است.

2 - آشكار شدن نقاط ضعفى كه در آزمون هاى پيش از ظهور پنهان مانده بود. از اين رو ممكن است كسانى كه در آن دوره از امتحان هاى الهى با موفقيت عبور كرده اند در آزمون هاى جديد شكست بخورند زيرا آزمون هاى پس از ظهور سخت تر و پيچيده تر است.

3 - آماده سازى روش هايى ژرف كه زمينه را براى موفقيت افرادى كه شايستگى هاى بالايى دارند فراهم مى سازد.

4 - در انداختن طرحى كلى براى تربيت همه جانبه بشريت. پيشتر گفتيم دولت جهانى از طريق آزمون هايى اختيارى، امت اسلامى و همه انسان ها را تربيت نمايد.

(2) اين يكى از تفاوت هاى مهم آزمون هاى قبل از ظهور و بعد از ظهور مى باشد؛ زيرا در امتحان هاى پيش از ظهور كه بر آمده از شرايط ستم بار و فاسد آن دوره بوده است، افراد در پديد آمدن آن شرايط اختيارى نداشته اند ولى در دوران پس از ظهور كه جامعه از كافران و منحرفان خالى است، ناگزير بايد آزمون هاى آن نيز اختيارى باشد. اين آزمون ها يكى از حلقه هاى اصلى در زنجيره برنامه هاى پس از ظهور است.

5 - تصفيه دولت جهانى از حاكمان يا قاضيانى كه در تأسيس آن مشاركت جسته اند ولى در واقع شايستگى كامل ندارند.

(3) هدف آزمون هاى الهى در دوره غيبت، پديد آمدن گروهى محدود از مخلصانى است كه تعداد آنها براى نبرد مقدس جهانى كافى باشد. ديگرانى نيز كه در اين امتحان ها مردود شده اند به ستمكارى و دشمنى با حق روى مى آورند.

ص: 435

ولى هدف امتحانهاى پس از ظهور تحقق برنامه الهى براى آن دوران مى باشد كه عبارت است از تربيت ريشه اى و همارۀ همۀ انسان ها، چه حاكمان و چه ديگران به سوى قله كمال به منظور پديد آمدن جامعه اى كاملا عدالت محور. اين همان «جامعه معصوم» ى است كه در كتاب گذشته به آن اشاره كرديم(1) و در كتاب بعدى خود (اليوم الموعود) جزئيات مهمى را درباره آن خواهيم گفت.

مناسب است پيرامون اين آزمون در چند محور به بحث و بررسى بپردازيم.

محور اول: نقل روايات

اينك قصد آن نداريم همۀ روايات مرتبط با اين موضوع را فراهم آوريم بلكه تنها مهم ترين آنها را كه داراى دو شرط زير هستند، مى آوريم:

1 - مطابق اصول و قواعد شناخته شده باشند. در نتيجه اگر بيانگر برداشتى غير متعارف يا شاذّ باشد آن را نقل نمى كنيم چون نشانه هاى جعلى بودن در آنها هويداست.

2 - اختلافات مذهبى را بر نيانگيزد. هر خبرى را كه چنين است حذف كرده ايم هر چند مى دانيم با اين كار در زنجيره انديشه هاى كلى اين بحث خلل وارد مى شود.

اين اخبار به جنبه هاى مختلف اين آزمون ها پرداخته است.

(2) نعمانى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

لو قد قام القائم لأنكره الناس، لأنّه يرجع إليهم شابّا موفقا، لا يثبت عليه إلاّ من أخذ اللّه ميثاقه... و إنّ من أعظم البلية أن يخرج إليهم صاحبهم شابّا و هم يحسبونه شيخا كبيرا(2)

قائم عليه السّلام كه ظهور فرمايد، مردم انكارش نمايند زيرا در سيماى جوانى نورس به سوى آنها بازمى گردد كسى با او نخواهد ماند مگر آن كس كه خداوند از او پيمان ستانده است..... از بزرگترين آزمايش ها همين است كه در سيمايى جوان به نزد آنها مى آيد در حالى كه مى پندارند او پيرمردى كهنسال است.

(3) همو نقل كرده است كه محمّد بن مسلم از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است:

لو يعلم الناس ما يصنع القائم إذا خرج، لأحبّ أكثرهم ألاّ يروه مما يقتل من الناس. أما أنّه لا يبدأ إلاّ بقريش، فلا يأخذ منها إلاّ السيف و لا يعطيها إلاّ السيف؛ حتّى يقول كثير من الناس:

ليس هذا من آل محمّد، لو كان من آل محمّد لرحم.(3)

اگر مردم مى دانستند قائم عليه السّلام پس از ظهور چه ها خواهد كرد، بيشتر آنها دوست مى داشتند به خاطر كشتارهايى كه انجام مى دهد، او را نبينند، او جز از قريش آغاز نخواهد كرد. او از آنها جز شمشير نگيرد و جز شمشير ندهد. تا جايى كه بسيارى از مردم مى گويند: اين فرد از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيست، زيرا اگر بود، حتما به مردم رحم مى كرد.2.

ص: 436


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 481.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 99.
3- . همان؛ ص 122.

نيز او در حديثى مرسل از حضرت صادق عليه السّلام آورده است كه فرمود:

إذا خرج القائم، خرج من هذا الأمر من كان يرى أنّه من أهله و دخل فيه شبه عبدة الشمس و القمر(1)

هرگاه قائم عليه السّلام ظهور كند، بعضى كه خود را اهل حق و عدالت مى دانند، از راه خارج خواهند شد و گروهى از ملحدان، وارد اردوگاه حق و عدالت خواهند شد.

(2) همچنين نعمانى به سند خود از ابو بصير نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ أصحاب طالوت ابتلوا بالنهر الذي قال اللّه تعالى: «مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ» (2) و إنّ أصحاب القائم عليه السّلام يبتلون بمثل ذلك.(3)

ياران طالوت با رودخانه اى آزمايش شدند همان طور كه خداوند فرمود: «شما را به وسيله رودخانه اى خواهيم آزمود.» قطعا ياران قائم نيز با چيزى مانند آن، امتحان خواهند شد.

(3) علامه مجلسى به سند خود از ابو بصير روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

يقضى القائم بقضايا ينكرها بعض أصحابه ممّن قد ضرب قدّامه بالسيف، و هو قضاء آدم عليه السّلام. فيقدّمهم فيضرب أعناقهم؛ ثمّ يقضى الثانية، فينكرها قوم آخرون ممّن قد ضرب قدّامه بالسيف، و هو قضاء داود عليه السّلام، فيقدّمهم فيضرب أعناقهم؛ ثمّ يقضى الثالثة، فينكرها قوم آخرون ممّن قد ضرب قدّامه بالسيف، و هو قضاء إبراهيم عليه السّلام، فيقدّمهم فيضرب أعناقهم. ثمّ يقضى الرابعة، و هو قضاء محمّد صلّى اللّه عليه و آله، فلا ينكرها أحد عليه.(4)

قائم عليه السّلام قضاوتى هم چون قضاوت آدم عليه السّلام مى نمايد اما برخى از ياران او كه در ركابش شمشير مى زنند، آن قضاوت را برنخواهند تافت در نتيجه قائم گردن آنها را خواهد زد. پس در امر ديگرى به روش داود عليه السّلام قضاوت خواهد كرد، اما گروه ديگرى از جنگجويانش منكر آن مى شوند، و قائم گردن آنان را نيز خواهد زد پس براى سومين بار به شيوه ابراهيم عليه السّلام قضاوت مى نمايد و باز گروهى انكار مى ورزند و امام گردنشان را خواهد زد. آنگاه براى چهارمين بار در مسئله اى به روش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قضاوت خواهد كرد و ديگر كسى منكر آن نخواهد شد.

(4) همو به سند خود از مفضل بن عمر نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

كأنى أنظر إلى القائم على منبر الكوفة و حوله أصحابه ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا عدّة أهل بدر. و هم أصحاب الألوية و هم حكّام اللّه على خلقه. حتّى يستخرج من قبائه كتابا مختوما بخاتم من ذهب، عهد معهود من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فيجفلون عنه إجفال الغنم. فلا يبقى منهم إلاّ0.

ص: 437


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 171.
2- . سورۀ البقرة (2)، آيۀ 249.
3- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 170.
4- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 200.

الوزير و أحد عشر نقيبا، كما بقوا مع موسى بن عمران عليه السّلام. فيجولون فى الأرض فلا يجدون عنه مذهبا، فيرجعون إليه. و إنّى أعرف الكلام الذي يقوله لهم، فيكفرون به.(1)

گوييا قائم را بر منبر كوفه مى بينم در حالى كه گرد او را به شمار ياران پيامبر در جنگ بدر، سيصد و سيزده نفر فرا گرفته اند. آنها صاحبان پرچمها و حكمروايان خداوند بر مردم اند.

آنگاه از ميان قبايش كتابى ممهور به مهرى طلايى را كه از پيمان هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است، بيرون خواهد آورد. در آن هنگام آنها هم چون گوسفندان از نزد او مى گريزند و جز يك وزير و يازده نقيب باقى نمى ماند همان طور كه [همين تعداد] براى موسى عليه السّلام باقى ماند. آنها در زمين مى گردند اما راهى جز بازگشت به سوى او نمى يابند پس به سوى او بازمى گردند و من به آن سخنى كه قائم به آنها مى گويد و آنها به سبب آن كفر مى ورزند، داناترم.

محور دوم: توضيح برخى واژه ها و عبارات اين اخبار

تعبير «قضاى محمّد» اشاره دارد به سخنى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

إنّما أقضى بينكم بالبيّنات و الأيمان.

منم كه در ميان شما با گواهان و سوگندها قضاوت مى كنم.

اين حديث مشهور را فريقين نقل كرده اند و فقهاى اسلامى قاعدۀ مهم «البيّنة من المدّعى و اليمين على المنكر» (مدعى بايد شاهد بياورد و منكر سوگند ياد كند) را از همين برداشت كرده اند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ادامۀ اين حديث مى فرمايد:

فأيّما رجل قطعت له من مال أخيه شيئا، فإنّما قطعت له به قطعة من النار(2)

هر كس از مال برادرش، چيزى [به ناحق] به او برسد، در واقع قطعه اى از آتش دوزخ نصيبش شده است.

(2) يعنى اگر قوانين قضايى به ناحق چيزى را براى كسى ثابت نمايد، تصرف در آن حرام مى باشد؛ هر چند قاضى در اين ميان چون جهل به واقع دارد و از سويى ديگر از قوانين كلى شرعى كه احتمال درستى اش بيشتر است پيروى كرده، معذور مى باشد.

(3) درباره قضاوت حضرت داود عليه السّلام، قرآن كريم چنين مى فرمايد:

وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ، فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ. إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ، فَقالَ: أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ. قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ. وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ، إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ، وَ قَلِيلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً5.

ص: 438


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 184 و 185.
2- . العاملى، الحسن بن الحر، همان؛ ج 3، ص 435.

وَ أَنابَ. فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ. وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ. (1)

و آيا خبر داد خواهان - چون از نماز خانه [او] بالا رفتند - به تو رسيد؟ وقتى [به طور ناگهانى] بر داود در آمدند، و او از آنان به هراس افتاد، گفتند: «مترس، [ما] دو مدعى [هستيم] كه يكى از ما بر ديگرى تجاوز كرده، پس ميان ما به حق داورى كن، و از حق دور مشو، و ما را به راه راست راهبر باش.» [يكى از آنها گفت:] «اين [شخص] برادر من است. او را نود و نه ميش، و مرا يك ميش است، و مى گويد: آن را به من بسپار و در سخنورى بر من غالب آمده است؛ [داود] گفت: «قطعا او در مطالبۀ ميش تو [اضافه] بر ميشهاى خودش، بر تو ستم كرده، و در حقيقت بسيارى از شريكان به همديگر ستم روا مى دارند، باستثناى كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، و اينها بس اندك اند.» و داود دانست كه ما او را آزمايش كرده ايم.

پس، از پروردگارش آمرزش خداست و به رو در افتاد و توبه كرد. و بر او اين [ماجرا] را بخشوديم؛ و در حقيقت پيش ما براى او تقرب و فرجامى خوش خواهد بود.»

نكته اصلى در اين ماجرا، طرفدارى داود عليه السّلام از شخص مدعى است، بى آن كه از او گواه بخواهد بلكه به او مى گويد «قطعا او در مطالبه ميش تو [اضافه] بر ميشهاى خودش، بر تو ستم كرده است.» در ذيل اين آيه رواياتى وارد شده است. برخى از آنها ويژگى اصلى اين آيات را حكم داود عليه السّلام مى دانند كه مطابق علم او به واقع و نه مطابق گواهى شهود بيان شده است.

(2) شيخ حر عاملى به سند خود از ابو عبيده حذا روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

إذا قام قائم آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله حكم بحكم داود عليه السّلام لا يسأل البيّنة(2)

هرگاه قائم آل محمّد ظهور فرمايد هم چون داود داورى نمايد، [يعنى] از مدعى گواه نمى خواهد.

(3) همو از أبان بن تغلب نقل كرده است كه شنيدم امام صادق عليه السّلام فرمود:

لا تذهب الدنيا حتّى يخرج رجل منىّ يحكم بحكومة آل داود و لا يسأل بينة. يعطى كلّ نفس حقّها.(3)

دنيا به پايان نمى رسد مگر آن كه مردى از فرزندان من ظهور مى كند و مانند داود داورى كرده و گواهى نمى طلبد و حق هر كسى را به او مى دهد.

(4) همچنين حر عاملى در حديثى مرسل از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:

إنّ داود عليه السّلام قال: يا ربّ أرنى الحقّ كما هو عندك حتّى أقضى به. فقال: إنّك لا تطيق ذلك؛ فألحّ على ربّه حتّى فعل، فجاء رجل يستعدى على رجل، فقال: إنّ هذا أخذ مالى فأوحى اللّه إلى داود: إنّ هذا المستعدى قتل أبا هذا و أخذ ماله. فأمر داود بالمستعدىن.

ص: 439


1- . سورۀ ص (38)، آيات 21-25.
2- . العاملى، الحسن بن الحر، همان؛ ج 3، ص 435.
3- . همان.

فقتل و أخذ ماله فدفع إلى المستعدى عليه. فعجب الناس فتحدّثوا، حتّى بلغ داود عليه السّلام و دخل عليه من ذلك ما كره. فدعا ربّه أن يرفع ذلك ففعل. ثمّ أوحى اللّه إليه أن احكم بينهم بالبيّنات و أضفهم إلى اسمي يحلفون به.(1)

داود عليه السّلام عرض كرد: پروردگارا حق را آن طور كه در نزد توست به من بنمايان تا بر اساس آن داورى نمايم. خداوند فرمود: تحمل آن را ندارى. اما داود اصرار كرد و خداوند هم اجابت فرمود. تا آن كه مردى در نزد او از ديگرى شكايت كرد و گفت: اين مرد، مال مرا غصب كرده است. خداوند به داود وحى كرد: اين مرد شاكى، پدر آن ديگرى را كشته و مالش را ربوده است. داود عليه السّلام دستور كشتن آن مرد را صادر كرد و مال را به مال باخته برگرداند. مردم شگفت زده شدند و درباره قضاوت او به گفتگو پرداختند. خبر كه به داود رسيد، ناخشنود شد و از خداوند خواست آن حالت را از او بگيرد آنگاه خداوند به او وحى كرد: بين آنها با كمك شهود و بينه قضاوت كن و از آنها بخواه كه به نام من سوگند ياد كنند.

اين حديث مرسل را تنها به دليل تفاوتى كه با آيه مباركۀ سورۀ «ص» دارد آورديم؛ زيرا آنچه كه در اين روايت آمده در صورت صحت، رويدادى واقعى است كه قاضى (داود عليه السّلام) مى تواند آن را از طريق وحى يا از راه گفتگوى با دو طرف دعوا و يا راه ديگرى دريابد. اما رويدادى كه قرآن از آن ياد مى كند، مشهور آن است كه آزمونى الهى براى امتحان داود نبى عليه السّلام بوده كه نتيجه اش شكست او در اين امتحان مى باشد. خداوند مى فرمايد: «و داود دانست كه ما او را آزمايش كرده ايم. پس از پروردگارش آمرزش خواست و به رو در افتاد و توبه كرد.»

(2) از ديدگاه مفسران آن دو در واقع با يكديگر دعوايى نداشتند بلكه دو فرشته بودند كه خداوند آنها را براى آزمايش پيامبرش مأمور كرده بود. به دليل آن كه فرمود: «إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ» «چون از نماز خانه [او] بالا رفتند» زيرا اگر كسى بخواهد دعوايى را به نزد قاضى ببرد نه از ديوار خانه او بالا مى رود و نه در هنگام عبادت بر او وارد مى شود.

(3) مطابق اصول و قوانين كلى، داود پيامبر مى بايست از مدعى (صاحب نود و نه ميش) گواهى مى خواست تا شهادت دهد كه آن يك ميش نيز از آن اوست اما اين كار را نكرد و فورا سخن منكر را پذيرفت. اما پس از آن به فكر فرو رفت و انديشيد كه به خطا رفته است؛ پس از پروردگارش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه كرد.

(4) به نظر ما تفسير صحيح آيه اين است كه آن رويداد حادثه اى كاملا واقعى است. در خود آيه قراينى براى اين ادعا وجود دارد:

1 - ظاهرا از واژه «خصمين» استفاده مى شود كه آن دو حقيقتا با يكديگر دعوا داشته اند و برداشتى جز اين، بر خلاف ظاهر قرآن است؛ زيرا در آن صورت تعبيرى مجازى خواهد بود و مجاز5.

ص: 440


1- . العاملى، الحسن بن الحر، همان؛ ج 3، ص 435.

نياز به قرينه دارد.

2 - سخن يكى از آنها كه گفت: «اين شخص برادر من است» ظهور در برادرى حقيقى دارد و بديهى است كه اگر آن دو فرشته باشند نمى توان اين سخن را تصديق كرد.

3 - اينكه گفت: «او را نود و نه ميش و مرا يك ميش است» ظهور در مالكيت حقيقى نسبت به ميشهاى واقعى دارد و هر چه خلاف اين برداشت باشد نيازمند تأويل است.

4 - داود پيامبر عليه السّلام گفت: «قطعا او در مطالبه ميش تو [اضافه] بر ميشهاى خودش، بر تو ستم كرده است». اگر اين بگومگو، صورى و غير واقعى بود، او هرگز ستم پيشه نبود و در اين صورت اين جمله، دروغ خواهد بود.

اما اينكه گفته اند بالا رفتن از ديوار ديگران كار بشر نيست، صحيح نيست چون اتفاقا اين كار از بشر سر مى زند، نه از فرشته! گفته اند اين حادثه براى آزمودن داود عليه السّلام بوده است پس در اين صورت ضرورتى نداشته كه دو فرشته مأمور اين كار شوند بلكه اين امتحان با وجود دو انسان نيز حاصل مى شده است و در آن صورت سطح امتحان الهى هيچ تغييرى نمى كرد.

حتى در اين آيه از آگاهى داود عليه السّلام به حقيقت امر از طريق غيب سخنى نرفته است و او به صرف شنيدن دعوا به طرف مدعى متمايل نشده بلكه شايد آن دو را از نزديك مى شناخته يا به ترتيب ديگرى از وضع آنها اطلاع داشته است.

ولى اگر فرض نماييم داود عليه السّلام در اين حادثه و مانند آن به علم خود عمل كرده همان طور كه امام مهدى عليه السّلام خواهد كرد در اين صورت، حكم داود صحيح و كاملا شفاف است و قاضى اگر پيامبر يا امام معصوم باشد مى تواند اين چنين قضاوت كند.

(2) از همين زاويه دليل ديگرى بر واقعى بودن اين دعوا كشف مى شود و آن اينكه اگر دعوايى صورى بود، ديگر علم به واقع معنايى نداشت بلكه مناسب تر آن است كه بگوييم داود عليه السّلام صورى بودن آن دعوا را مى دانست يا اينكه مى دانست بهتر است مطابق قانون كلى قضاوت عمل نمايد و از آنجا كه در اين دعوا به علم خودش عمل كرده، ثابت مى شود كه آن ماجرا واقعيت داشته است.

(3) دليل آمرزش خواهى داود عليه السّلام، يكى از دو مورد زير است:

الف) در بعضى روايات آمده اين دعوا شبيه ماجرايى بوده كه در زندگى او اتفاق افتاده است. در آنجا آمده كه وى با وجود داشتن همسران زياد از يكى از اطرافيانش مى خواهد كه همسرش را طلاق دهد تا وى با او ازدواج نمايد. خداوند متعال هم كه مى خواست به او هشدارى داده باشد، اين دعوا را براى او پيش آورد.

بنابراين، طلب آمرزش به دليل عجله در داورى نبود بلكه تنها به خاطر يادآورى آن ماجراى خاص در زندگيش بود.

ب) استفاده از دو اصل قضايى «در خواست گواه و حكم دادن بر اساس علم قاضى»، براى او جايز

ص: 441

بوده و نه واجب. از اين رو زمانى كه فكر كرد احتمالا اين دو روش در نتيجه با يكديگر اختلاف پيدا مى كنند، اصل دوم را ترجيح داد.

البته معمولا در شريعت الهى از اصل دوم كمتر استفاده مى شود زيرا استفاده دائمى از آن و براى هر كسى مقدور نيست و بهتر است همواره و بدون استثنا از اصل اول (درخواست گواه) استفاده شود هر چند ممكن است گاهى به خطا بينجامد. اين كار موجب ايجاد وحدت رويه قضايى خواهد شد.

پس داود عليه السّلام در اين دعوا، از قانون مرجوح بهره برده و بعد از آن نيز دريافته كه امتحانى بيش نبوده است. چون اين حادثه از موارد اختلاف بين دو روش بوده و راجح نيز استفاده از قانون اول بوده، از اين رو به خاك افتاده و توبه كرده است.

پرسش: اگر اين روش (اصل دوم) در اولويت دوم باشد، پس چگونه در روايات آمده كه امام عصر عليه السّلام بر اساس آن عمل خواهد نمود؟

پاسخ اين سؤال را در مبحث «قضاوت امام مهدى عليه السّلام» خواهيم آورد و خلاصه اش آنكه، شرايط آزمون هاى الهى به ميزان بسيار محدودى اين اجازه را به امام عليه السّلام خواهد داد.

دربارۀ روش داورى حضرت ابراهيم عليه السّلام و آدم عليه السّلام در تاريخ چيزى نيامده ولى ماجراى طالوت و يارانش در قرآن كريم آمده است. مناسب مى باشد در اينجا به موضوع آزمايش آنها با نهر آب بپردازيم.

(1) هنگامى كه طالوت و لشكرش عازم جنگ بودند، در سر راهشان به نهر آبى رسيدند. آنها و اسب هايشان بسيار تشنه بودند؛ ولى طالوت فرمان داد كسى آب نياشامد، مگر به اندازه يك كف دست.

قالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي، وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي، إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ .(2)

گفت: «خداوند شما را به وسيلۀ رودخانه اى خواهد آزمود. پس هر كس از آن بنوشد از [پيروان] من نيست، و هر كس از آن نخورد، قطعا او از [پيروان] من است، مگر كسى كه با دستش كفى برگيرد.»

(3) سپاهيان طالوت در برابر اين فرمان، سه نوع عكس العمل نشان دادند:

1 - بيشتر آنها توجهى به دستور فرمانده نكرده، آب بسيارى نوشيدند و چهارپايانشان را نيز سيراب كردند. به دنبال آن، طالوت آنها را از سپاه بيرون كرد و از ادامه مسير بازداشت؛ بدين ترتيب آنها از دايره ايمان نيز خارج شدند؛ زيرا خداوند فقط از كسانى كه از نهر عبور كرده و به همراه طالوت ادامه مسير دادند، با وصف «ايمان» ياد كرده است. «فَلَمّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ» (2)(و9.

ص: 442


1- . سورۀ البقرة (2)، آيۀ 249.
2- . سورۀ البقرة (2)، آيۀ 249.

هنگامى كه [طالوت] با كسانى كه همراه وى ايمان آورده بودند، از آن [نهر] گذشتند.) از اين تعبير استفاده مى شود كسانى كه ماندند و آب بسيار نوشيدند، بى ايمان شدند.

2 - كسانى كه به فرمان طالوت گردن نهادند و به ميزان مجاز آب نوشيدند. از سياق آيات قرآن كريم استفاده مى شود، اينان همان كسانى اند كه در زمان رويارويى با دشمن گفتند: «لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» (1) يعنى: «امروز ما را ياراى [مقابله با] جالوت و سپاهيانش نيست.» زيرا ايمان آنها ضعيف تر از ايمان كسانى بود كه همراه طالوت ثابت قدم ماندند.

(2) 3 - كسانى كه اصلا آب ننوشيدند تا دين خود را پاس بدارند و عزم و اراده شان تقويت گردد. به همين دليل از انبوه دشمن نهراسيدند بلكه «كسانى كه به ديدار خداوند يقين داشتند، گفتند: بسا گروه اندكى كه بر گروهى بسيار، به اذن خدا پيروز شدند، و خداوند با شكيبايان است.»(2)

گروه اول در اين آزمون شكست خوردند، گروه سوم به طور كامل موفق شدند اما گروه دوم هر چند در آزمايش ننوشيدن آب، سر بلند بيرون آمدند ولى در آخرين لحظه كه با دشمن روبرو شدند، نقطه ضعف آنها آشكار شد و در امتحان مردود شدند.

(1) اشكال: تطبيق اين آزمون بر ياران امام عصر عليه السّلام تنها در مورد امتحانات موجود در دوران پيش از ظهور ممكن مى باشد و همان طور كه اخلاص گزاران را به چهار درجه تقسيم كرديم، خواص آنان (سيصد و سيزده نفر) مانند دسته سوم از افراد سپاه طالوت هستند كه به همراه او جنگيدند و يارى اش كردند. در نتيجه اين خبر، ارتباطى با آزمايش هايى كه ياران امام عليه السّلام پس از دوران ظهور از سر خواهند گذراند، ندارد و بيان آن در اين قسمت بى فايده مى باشد.

پاسخ: احتمال اين اشكال مى رود ولى ظاهر آن خبر، خلاف اين را ثابت مى كند زيرا در روايت آمده: «ياران قائم با چنين امتحانى، آزموده خواهند شد.» در حالى كه بديهى است ياران حقيقى امام عليه السّلام كسانى اند كه پس از ظهور به او خواهند پيوست.

اين سخن كه: «آن سركردگان در كنار موسى بن عمران باقى ماندند» به اين آيه شريفه اشاره دارد:

وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً... (3)

خداوند از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت و از آنان دوازده سر كرده بر انگيختيم.

(4) در اين آيه به خوبى آشكار است كه آن سركردگان، بهترين ياران موسى عليه السّلام بوده اند ولى دلالت نمى كند كه آنها بر آمده از آزمايشى در گذشته هستند كه ديگران در آن شكست خورده اند همان طور كه ظاهر خبر چنين است. اما به هر صورت آيه شريفه اين مطلب را رد نمى كند و قبلا هم بر مبناى اصول و قوانين كلى دانستيم اين عمق و اهميت در اخلاص، فقط نتيجه ابتلائات و آزمايش هايى است كه جامعه از سر گذرانده و بسيارى در آن شكست خورده و شمار كمى موفق گرديده اند.2.

ص: 443


1- . سورۀ المائدة (5)، آيۀ 12.

محور سوم: تلاش براى دريافتى كلى از اين روايات. مجموع اين روايات، شمارى از آزمون هاى الهى را بيان كرده است:

1 - ظهور مهدى موعود عليه السّلام با سيمايى جوان؛ در حالى كه مردم مى پندارند آن حضرت پير مردى سالخورده است.

پيش از اين درباره اين موضوع بحث كرده و گفته ايم كه اين پندار كسانى است كه با انديشۀ دينى به طور عميق آشنا نيستند؛ زيرا هم از ديدگاه اماميه و هم از ديدگاه اهل سنت، اين پندار بى معنى مى باشد.

2 - كشتار وسيعى كه امام عليه السّلام در آغاز ظهور انجام مى دهد.

(2) قبلا در اين باره توضيح داده و گفته ايم كه اين اقدام عكس العمل شديد منحرفان را بر خواهد انگيخت و با بهتان و دروغ و شايعه به رويارويى با آن حضرت خواهند برخاست. آشكارترين مثال، تشكيك در مهدويت اوست. مى گويند: «او از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيست، چه اگر چنين بود، [به ما] رحم مى كرد.» استدلال آنها اين است كه مهدى منتظر به اجماع مسلمانان از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشد اين فرد از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيست پس او مهدى منتظر نيست. امام عليه السّلام پس از آن كه دلايل كافى و كاملى بر راستگويى و عدالتش آورد و افكار عمومى جهانيان يقين كرد كه او مهدى موعود است ديگر پاسخى به شبهه هاى معاندان نخواهد داد جز آن كه دامنه كشتار را به همۀ آن دروغگويان و شايعه پراكنان گسترش دهد.

(3) در نتيجه، اين آزمون موجب شكست مضاعف كسانى خواهد شد كه در امتحانات پيش از ظهور نيز طعم شكست را چشيده اند. اما ايمان آورندگان به مهدى عليه السّلام، اصولا در اين آزمون مورد امتحان قرار نخواهند گرفت.

اين دو آزمون كه برشمرديم، پيش از استقرار دولت جهانى انجام خواهد شد و بنابراين در فهرست روش هاى كلى تربيتى كه دولت جهانى براى تحول جامعه و هدايت آن به سوى قله هاى كمال برمى گزيند، قرار ندارد.

گذراندن اين دو آزمون براى ياران امام مهدى عليه السّلام آسان بوده و موفقيت آنها در آن قطعى است؛ بر خلاف امتحانات آينده كه به دليل پيچيدگى معلوم نيست كه در آن موفق شوند.

3 - برگرفتن شيوه هاى داورى پيامبران گذشته توسط امام عليه السّلام. اين كار موجب حيرت و ترديد برخى از ياران حضرت مى شود؛ در نتيجه بر اساس روايات، امام عليه السّلام همه كسانى را كه در كار او تشكيك نمايند به قتل مى رساند.

(4) خوب است در اين باره ضمن چند نكته به بحث و بررسى بپردازيم:

نكته اول: تشكيك در اين موضوع و مناقشه در آن، نتيجه غفلت يا تغافل از دو مطلب مى باشد:

الف) همان طور كه ثابت شده است، حضرت ولى عصر عليه السّلام مانند پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از خود مؤمنان

ص: 444

به جان ها و اموالشان سزاوارتر و نزديكتر است. بنابراين مى تواند هر كارى را كه مصلحت بداند انجام دهد.

ب) همه اين امور از ديدگاه اسلامى و فقهى، داراى دلايل صحيحى مى باشد. در نتيجه اگر شخص به اين دو مطلب توجه نداشته باشد و به خصوص خود را در برابر دليل قاطعى كه امام عليه السّلام براى راستگويى و عدالت خويش مى آورد به فراموشى و غفلت بزند، نبايد شگفت زده شويم؛ زيرا او به جاى استدلال منطقى، تنها اظهار شگفتى و تعجب مى نمايد. حتى ممكن است او با زبانى فقيهانه زبان به اعتراض بگشايد و بگويد: او بايد اصول متداول قضايى را به كار بندد. اما امام عليه السّلام چنين نخواهد كرد.

(2) نكته دوم: موضع فرد متدين و پايبند به اصول اسلامى در برابر آزمون هاى عصر غيبت بسيار روشن است؛ زيرا او نيك مى داند كه اوضاع سياسى، اجتماعى و اقتصادى جهان بر پايه ستم و كژ روى بنا شده و موضعگيرى اعتراض آميز در برابر آن از لحاظ اعتقادات دينى كاملا طبيعى است، در نتيجه لزوما اين فرد ديندار در برابر امواج فتنه ها صبورى و استقامت خواهد ورزيد و در امتحان الهى موفق خواهد شد.

(3) اما وقتى دولت حق بر سر كار آيد و چنين فرد دين دارى با ذهنيتى ساده، كارها و گفتار امام عليه السّلام را مشاهده نمايد، سردرگم مى شود؛ زيرا به دليل ذهنيت هاى خاصى كه پيش از ظهور در نتيجه آموزه هاى مشهور اسلامى برايش پديد آمده است، انتظار رفتار و داورى معين و تعريف شده اى را از امام عليه السّلام دارد به ويژه آن كه وى از اين حديث خبر ندارد كه: «به طور قطع، مهدى عليه السّلام كتابى جديد، قضاوتى جديد و امرى جديد خواهد آورد.» به طور مثال او چنين مى انديشد كه قاضى در اسلام ناچار است طبق اصل «گواه و سوگند» داورى نمايد. ولى وقتى مى بيند امام و پيشواى او به اين اصل قضايى عمل نمى كند و به زعم او آموزه هاى بديهى اسلام را ترك مى نمايد، دچار آسيب سخت اعتقادى خواهد شد و از آن رو كه وى تلقى صحيحى از اين موضوع ندارد، براى حفظ اعتقاداتش زبان به اعتراض و مناقشه خواهد گشود بلكه حتى در راستگويى امام عليه السّلام تشكيك مى كند زيرا به گمان او اگر وى همان مهدى منتظر باشد پس بايد دست كم احكام ضرورى و بديهى شرع را پاس داشته و بدان عمل نمايد.

(4) احتمال دارد چنين فردى مهدى عليه السّلام را باور داشته باشد و مدتى را نيز در سپاه او به جهاد بپردازد و افتخار شركت در فتح جهان را نصيب خود كند ولى پس از آن كه از روش امام در قضاوت با خبر شود، دچار توهم گردد و تمام حسنات و كارهاى نيكش از بين برود؛ زيرا هرگز در مخيله او نمى گنجد كه امام، عمل به احكام روشن شرع را رها سازد.

(5) بدين ترتيب او در اين آزمون جديد دچار شكست مى شود و به صف منحرفان مى پيوندد. او مى بايست كاملا تسليم امام و پيشوايش مى شد؛ زيرا امام، مصدر احكام شريعت است نه

ص: 445

آن كه ديگرى آن را بر او واجب سازد. در نتيجه انكار كارهاى او، انحراف به حساب مى آيد و شخص منحرف در دولت مهدوى حق حيات ندارد و از اين روست كه امام عليه السّلام فرمان به قتل كسانى مى دهد كه به شيوه قضاوت او اعتراض نمايند. بدين ترتيب گروهى از كسانى كه در ركاب امام عليه السّلام شمشير زده اند، به فرمان او كشته خواهند شد.

نكته سوم: بيان چند مطلب ضرورى:

الف) اين اعتراض ها از سوى فقيهان و آشنايان با فقه صورت مى گيرد وگرنه مردمان معمولى را به درك درستى يا نادرستى قضاوت هاى امام عليه السّلام راهى نيست.

ب) از آن روايت استفاده مى شود كه اعتراض به امام عليه السّلام، منحصر در ياران آن حضرت نيست.

ج) از روايت استفاده نمى شود كه در مورد هر قضاوتى، جمعيت معترضان زياد است بلكه شايد كم باشند.

د) مى توان گفت معترضانى كه در صف ياران امام عليه السّلام هستند هرگز از اخلاص گزاران درجه اول نبوده، بلكه در مراتب پايين تر اخلاص قرار دارند. اين نكته به خوبى از روايت استفاده مى شود؛ آنجا كه مى گويد: «برخى از يارانش كه در ركاب او شمشير مى زنند، منكر قضاوت او مى شوند» زيرا آن كه در جنگ حضور مستقيم دارد و شمشير به دست مى جنگد، رزمنده است و نه فرمانده و قبلا بيان شد كه رزمندگان جنگجو در رتبه دوم اخلاص قرار دارند و دارندگان رتبه نخست اخلاص در مراكز فرماندهى جاى دارند و هر چند احتمال شكست آنان در اين امتحان بسيار سخت، محال عقلى نيست ولى ويژگى هاى بسيارى كه از آنان شنيده ايم، اين احتمال را به صفر مى رساند؛ مانند اينكه:

آنان در راه خدا از هيچ سرزنشى نمى هراسند، دل هايشان از ترس خدا لرزان است، زاهدان شب و شيران روزند و...

ه) امام عصر عليه السّلام انجام اين كارها را به بعد از پايان فتح جهان و استقرار امنيت موكول خواهد نمود.

(2) اين مطلب از اين فراز روايت به خوبى استفاده مى شود: «... كسى كه در ركابش شمشير زده است...» يعنى پس از آن كه فتح جهان پايان يابد. اين مطلب از قرينه هاى كلى ديگر نيز بدست مى آيد؛ زيرا آن حضرت به طور طبيعى جز پس از خاتمه جنگ فرصت اين قضاوت ها را به دست نخواهد آورد.

و) دليلى وجود ندارد كه قضاوت هاى امام عليه السّلام پى درپى و با فاصله روزهاى اندكى باشد هر چند ظاهر آن روايت، موهم چنين برداشتى است؛ ولى عطف با كلمۀ «ثمّ» دليل بر فاصله زمانى كافى بين قضاوت ها مى باشد. هر چند گمان مى رود كه همه اين قضاوت ها مدتى دراز به طول نينجامد و تقريبا بيش از يك سال نشود.

ز) دليلى وجود ندارد كه امام عليه السّلام همواره اين شيوه را در قضاوت به كار گيرد؛ شايد پس از مدتى به

ص: 446

روش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بازگردد و مطابق آن عمل نمايد.

به نظر مى رسد اين سخن نسبت به روش قضايى آدم و ابراهيم عليهما السّلام درست باشد اما از برخى روايات بر مى آيد كه امام عليه السّلام روش قضايى داود عليه السّلام را ادامه خواهد داد يا دست كم آن حضرت همواره در گزيدن روش داود عليه السّلام يا شيوه متعارف قضايى مختار خواهد بود. در اين باره بعدا بحث خواهيم نمود.

ح) مهم ترين فوايدى كه به نظر مى رسد از اين آزمايش بدست آيد، عبارتند از:

1 - پيوستگى و ارتباط تنگاتنگ دعوت مهدوى با سلسله انبيا عليهم السّلام، آن گونه كه امام عصر عليه السّلام حق دارد با هر شيوه اى كه پيامبران گذشته قضاوت كرده اند، قضاوت نمايد. اين به دليل وجود ارتباط بين حلقه هاى اين زنجيرۀ كلى است كه امام مهدى عليه السّلام در واپسين حلقه آن قرار دارد و به همين مناسبت بر او لقب «بقية اللّه فى ارضه» نهاده شده است.

2 - اثبات وسعت آگاهى امام عليه السّلام از شيوه هاى قضايى پيامبران پيشين.

3 - تربيت انسان ها بر پايه قبول انديشه ها، قوانين و عدالت كلى امام مهدى عليه السّلام. البته نبايد در اين روند، اعتراض و اشكال نمود؛ زيرا همۀ افراد به دلايل كارهاى امام عليه السّلام وقوف و آگاهى ندارند؛ پس بايد به طور كاملا تعبدى پذيراى آن شوند وگرنه تربيت مورد نظر تحقق نخواهد يافت.

(2) از اين رو از روايت استفاده مى شود كه حضرت صاحب الامر عليه السّلام تا مدت ها ماهيت قضاوتى را كه انجام مى دهد آشكار نخواهد ساخت تا زمانى كه موافقان و مخالفان آن مشخص گردد. وقتى چنين شد، دستور به هلاكت رساندن معترضان و مخالفان را صادر مى فرمايد و آنگاه كه روند آزمايش به پايان رسيد، فرصتى دست مى دهد تا ماهيت شيوه قضايى اش را آشكار سازد. پس از اين، دو فايده نخست خود را نشان خواهد داد.

ط) آيا اين روايت (كه از گوناگونى روش هاى قضايى امام مهدى عليه السّلام حكايت مى كند) شايستگى اثبات تاريخى را دارد؟

(3) تا آنجا كه مى دانيم اين تنها روايتى است كه به اين موضوع مى پردازد؛ پس درستى آن بستگى به قابليتش براى اثبات تاريخى دارد و اين نيز بسته به آن است كه وثاقت راويانش را ثابت نماييم.

اين روايت را علامه مجلسى از كتاب الغيبة سيد على بن عبد الحميد نقل كرده و سند آن را به همان كتاب احاله نموده است. در نتيجه راويان آن براى ما ناشناخته مانده، نمى توان آن را قابل اثبات تاريخى دانست. هر چند هم نمى توان از آن درگذشت زيرا تربيت جامعه بشرى بر اين شيوه از آزمون استوار مى باشد.

(4) 4 - چهارمين آزمون، از سخت گيرى حضرت بقية اللّه عليه السّلام نسبت به يارانى است كه به عنوان حاكمان مناطق به سراسر جهان اعزام مى كند. آنها پس از گسيل شدن به محل مأموريت خود، از سوى پيشواى موعود به شدت تحت نظر و مراقبت قرار مى گيرند، تا در اجراى عدالت، جدى و

ص: 447

سخت گير باشند و از مسئوليت خطيرى كه بر دوش آنها نهاده شده همواره به خوبى پاسدارى نمايند و دچار غفلت يا خطا نگردند.

سيوطى و ابن طاووس از نعيم بن حماد نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

علامة المهدى أن يكون شديدا على العمّال، جوادا بالمال، رحيما بالمساكين.(1) (روايت سيوطى) المهدى سمح بالمال، شديد على العمّال، رحيم بالمساكين(2) (روايت ابن طاووس)

نشانه مهدى آن است كه بر كارگزارانش سخت گير و در مال و ثروت بخشنده و نسبت به درماندگان دلسوز و مهربان مى باشد.

مراد حديث از «عامل» كسى نيست كه كارگرى مى كند زيرا در ادامه مى گويد «رحيما بالمساكين» و اگر «عامل» به آن معنا باشد، او نيز از مساكين و درماندگان خواهد بود، در نتيجه امام عليه السّلام بايد نسبت به او مهربان باشد و نه سخت گير. پس بهتر آن است كه «عامل» را كارگزار اجرايى در دولت جهانى امام مهدى عليه السّلام بدانيم. سخت گيرى بر آنان تنها به خاطر اهميت والاى اجراى عدالت و مراقبت از آنان است تا سستى و يا انحراف در آنها راه نيابد. همچنين اين مطلب را خبر ديگرى كه پيش از اين آورديم (خبر مفضل بن عمر) تأييد مى نمايد و مى توان زنجيره فكرى زير را از آن برداشت نمود:

(2) ياران امام عليه السّلام در مناطق مختلف جهان، به مدد آشنايى با احكام اسلامى و آموزه هاى دينى كه با روش هاى مختلفى آنها را استنباط مى نمايند، به فعاليت هاى متعارف خود تا زمانى كه روايت آن را مشخص نكرده است، ادامه مى دهند. اين كارها و اقدامات در حقيقت از بزرگترين تجربه ها و مهم ترين آزمون هايى است كه با آن روبرو مى شوند تا جايى كه مى توان گفت هر چند آنها با موفقيت از آزمايش هاى دوران پيش از ظهور و نيز مرحله فتح جهانى عبور كرده اند؛ ولى هيچ گاه با چنين آزمون هاى خطيرى دست و پنجه نرم نكرده اند.

در اين ميان به تدريج نقاط ضعف آنها آشكار شده و ناتوانيشان در اداره جامعه و اجراى عدالت چهره مى نمايد تا آنجا كه در صورت ادامه اين وضع، كليت عدالت در سطح جهان در معرض خطر قرار مى گيرد.

(3) در اين موقع حضرت صاحب الامر عليه السّلام آنها را از مناطق مختلف جهان فرا مى خواند و در نشستى عمومى با ايشان، از ميان قباى خود نامه اى بيرون مى آورد كه با نقشى طلايى مهر شده و همان طور كه در روايت آمده پيمان نامه اى از جانب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه امام عليه السّلام آنها را از محتواى آن آگاه مى سازد.

در روايت به محتواى اين عهدنامه اشاره نشده است زيرا از سطح فكرى مردم عصر صدور آن7.

ص: 448


1- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 150.
2- . ابن طاووس، على بن موسى، همان؛ ص 137.

بالاتر مى باشد. ولى هر چه هست مسئوليت آنها را مضاعف ساخته و بر ضرورت پايبندى به عدالت به طور دقيق و بدون تسامح تأكيد مى نمايد.

بدين ترتيب نقاط ضعف آنان كه در طى فعاليت هاى اجرايى با آن درگير بوده اند آشكار مى گردد.

در اين روايت آمده است آنها محتواى عهدنامه را نمى پذيرند و بدين ترتيب على رغم موفقيت در تمام آزمايش هاى گذشته، در اين آزمايش دچار شكستى سخت و خفت بار خواهند شد.

بيشتر ياران خاص حضرت طعم شكست را خواهند چشيد مگر دوازده نفر از آنان كه از امام عليه السّلام پيروى خواهند كرد و به پيمان نامه ها و آموزه هاى او پايبند خواهند ماند. در نتيجه پس از كسر اين تعداد از سيصد و سيزده نفر، شمار كسانى كه از دستور امام عليه السّلام سرپيچى مى كنند، سيصد و يك نفر خواهند بود.

(2) اى كاش آنها از نزد امام عليه السّلام فرار كرده و ترك ديار مى كردند تا براى عبادت به گوشه اى پناه ببرند يا آن كه به كارهاى خيريه بپردازند اما متأسفانه آنها به قصد يارگيرى به مناطق مختلف جهان سفر مى كنند تا جبهه اى ضد مهدوى را تشكيل دهند يا اگر بتوانند طرح قتل امام عليه السّلام را بريزند. ولى در اين كار ناكام مى مانند زيرا عدالت و درستى بينش و انديشه مهدوى آن چنان در دل ها و خردهاى مردمان ريشه دوانيده كه آنها همگى از روى ايمان و يا ترس از حضرت مهدى عليه السّلام پيروى خواهند كرد. در اين باره در برخى روايات سخن رفته است.

مردم پس از آن كه از اهداف انحرافى آنها مطلع شدند، از اطراف آنها پراكنده مى شوند و تنهايشان خواهند گذاشت.

(3) آنها مدتى پس از اين ماجرا تصميم مى گيرند به نزد امام عليه السّلام بازگشته، از او پوزش بطلبند و خود را از مجازات برهانند. اما هيهات كه چنين شود. آنها در منطق دولت مهدوى سزاوار مرگ هستند و از اين رو امام و پيشواى كل در برابرشان حاضر شده و سخنانى را به آنها يادآورى نمايد كه حديث شريف به آن اشاره اى نكرده اما نتيجه آن را كه انكار امام عليه السّلام توسط آنهاست بيان نموده است و در اينجاست كه امام عليه السّلام ناچار مى شود فرمان كشتن همۀ آنها را صادر كند.

در اينجا رويدادى كه اين حديث بيان كرده پايان مى پذيرد و احتمال فراوان دارد كه اين ماجرا به حقيقت بپيوندد.

(4) به هر حال از اين آزمايش جز دوازده نفر كه كارگزاران اصلى در مركز دولت جهانى اند و در نزد خود امام عليه السّلام مشغول به كارند، كسى سربلند بيرون نمى آيد.

آنها به دو دليل در مركز دولت جهانى اشتغال دارند:

1 - اين روايت از اين دوازده نفر با عنوان يك وزير و يازده نقيب، ياد كرده است و وزير معمولا در كنار حاكم به فعاليت مى پردازد. وزير در حكومت هاى قديم نقش نخست وزير در دولت هاى جديد را داشته است.

ص: 449

2 - اين تعداد محدود، از نظر اخلاص و نيروى اراده از آن افراد مرتد برترند؛ زيرا اينان موفق شده اند و آنان شكست خورده اند و اين موفقيت جز از ژرفاى ايمان بر نمى خيزد.

طبيعى است فرض نماييم امام مهدى عليه السّلام از همان آغاز براى كابينۀ مركزى دولت جهانى از ميان اين سيصد و سيزده نفر، دوازده نفر را برگزيده و بقيه را به سرزمين هاى ديگر اعزام نموده است در نتيجه اين دوازده نفر از همۀ آنها برترند. آنها به سبب نزديكى به امام عليه السّلام مواضع و انديشه هاى ايشان را بيش از ديگران در مى يابند و نيز مصالح جهانى را تشخيص مى دهند؛ از اين نظر به موفقيت در آزمايش نزديك ترند.

اما اين روايت از بعضى جهات قابل مناقشه مى باشد:

الف - بر اساس معيارهاى ما در كتاب حاضر، اين حديث شريف به تنهايى براى اثبات تاريخى كافى نيست و قراين كلى كه از آن برداشت نموده و ضميمۀ آن ساختيم، هر چند محتواى آن را تأييد مى نمايد ولى در حقيقت امكان وقوع آن را تأييد مى كند نه اثبات وقوع آن را.

ب - اگر از روش اعجازى (كه گفتيم دعوت الهى نمى تواند همواره از آن مدد بگيرد) چشم پوشى نماييم، مى توانيم بگوييم ارتداد اين افراد نقص بزرگى براى شايستگان اداره جهان نخواهد بود زيرا اگر اينان كه بر اساس برنامه الهى در دوران پيش از ظهور از متن بشريت بر آمده اند تا امام مهدى عليه السّلام را يارى كنند، نتوانند استقامت بورزند و شايستگى كاملى براى ادارۀ حكومت خود نداشته باشند، پس امام عليه السّلام چگونه خواهد توانست افراد ديگرى را به سرعت جايگزين آنان نمايد؟ و چون هنوز زمانى كافى براى تربيت و تكامل بر بشريت نگذشته است تا حاكمان جديدى به مراتب بهتر از اين مخلصان آزموده از متن جامعه بشرى برآيند، اين كار (اگر اعجاز را دخالت ندهيم) بسيار بعيد خواهد بود.

(2) پس وقتى به سياق حديث توجه كنيم در مى يابيم آنها مدت كمى - احتمالا چند ماه - در دولت مهدوى حكمرانى خواهند كرد، در نتيجه اين مدت محدود براى بر ملا شدن نقاط ضعف آنان كافى است ولى براى پديد آوردن جايگزينى بهتر از آنان كافى نيست. وقتى چنين شد، كنار رفتن آنها از مناصب حكومتى بعيد مى نمايد؛ زيرا اين كار موجب اخلال در دولت جهانى و اهداف بزرگ آن خواهد شد.

(3) ج - امام مهدى عليه السّلام نخستين بار در هنگام ظهور، براى يارانى كه در مسجد الحرام با او بيعت مى كنند، حقانيت خود را ثابت مى نمايد. حال چگونه مى توان آنها را مرتد و كافر دانست؛ در صورتى كه مردم به همت همينان به حقانيت امام عليه السّلام پى برده اند؟

قطعا مهم ترين دليلى كه حضرت صاحب الامر عليه السّلام مى تواند براى حقانيت خود بياورد، فتح جهان و اجراى كامل عدالت در آن است و ما به اجماع علماى اسلام و بلكه علماى همه اديان، مهدى را مهدى نمى دانيم مگر آن كه اين كار را به سر انجام رساند و بنيان حكومتى جهانى را پى ريزى نمايد.

ص: 450

بى ترديد دروغ پردازان و شايعه پراكنان هر نوع تشكيكى را كه بتوانند دربارۀ معجزات امام عليه السّلام روا مى دارند؛ مانند تهمت كهانت يا سحر به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله. ولى فتح جهان و استقرار دولت جهانى خود دليل بسيار محكم و استوارى است كه كسى نمى تواند دربارۀ آن شك روا دارد.

بى ترديد برجسته ترين افرادى كه در آن دوره مى زيند و اين مطلب را با عمق جان خويش درك مى كنند، همين خاصان مخلصى هستند كه آزمون هاى بزرگى را از سر گذرانده اند؛ پس چگونه مى توان تصور كرد كه كافر شوند و از ايمان به مهدى روى گردانند؟

پيشتر گذشت اگر كسى در روند تربيت و آزمون هاى الهى، به درجه والايى از ايمان نايل آيد و از مخلصان كامل گردد، مى تواند جمال دل آراى امام و محبوبش را مشاهده نمايد و دليلى ندارد كه آن حضرت از چنين مؤمن كمال يافته اى غايب باشد. در اين باره اخبارى وجود دارد كه از همراهى و دوستى امام عليه السّلام با برخى افراد كه ايشان را حقيقتا مى شناخته اند حكايت مى كند. عده اى ديگر نيز كه به شرف ملاقات نايل آمده اند، پس از پايان ديدار و جدايى از امام عليه السّلام ايشان را شناخته اند.

(2) پس اين مخلصان كه هم عصر با دوره ظهورند امام عليه السّلام را در زمان غيبت مى شناخته اند و چه بسا برخى از آنها با او ارتباط داشته اند. در نتيجه بعيد نيست كه اينان آموزه هايى را از امام عليه السّلام فراگيرند كه آنها را براى پذيرش مسئوليت هاى سترگ پس از ظهور آماده سازد.

بدين ترتيب آنها يقين دارند كه اين شخص، همان مهدى منتظر عليه السّلام است و در اين باره شكى به خود راه نمى دهند.

بدين ترتيب مى توان مطمئن شد آنها در مدت مسئوليت خود در دولت عدل جهانى، استقامت و پايدارى خواهند ورزيد؛ به ويژه آن كه دانستيم روش امام عليه السّلام هدايت و اصلاح كارهاى آنهاست.

بدين ترتيب محتواى اين روايت كه از ارتداد آنها خبر مى داد، شايستگى اثبات تاريخى را ندارد.

(3) محور چهارم: آزمون امت اسلامى در دولت امام مهدى عليه السّلام

امت اسلامى در آن روزگار بيشتر جمعيت كره زمين را (اگر نگوييم همۀ آن را) شامل مى شود و هر فرد معمولى در اين امت، مطابق فهم پژوهنده اى كه در عصر پيش از ظهور مى زيد، با چند نوع آزمون روبرو خواهد شد:

(4) نوع اول: امتحان در برابر تمايلات نفسانى

انسانى كه در حكومت عدل جهانى زندگى مى كند خواسته ها و غرايز درونى اش تغييرى نمى كند. چنين شخصى علاوه بر عقل و انديشه، داراى غرايز و تمايلات نفسانى نيز مى باشد و نهايت كمكى كه قوانين عادلانه به او مى كند، ايجاد توازن و هماهنگى بين خواسته هاى درونى اوست به طورى كه هم بين آنها تعادل برقرار سازد و هم تكامل مستمر آنها را تضمين نمايد.

همين طور نهايت كمك دولت عدل به او آن است كه اين فرصت را براى تأمين هدف بالا در عرصه هاى اجتماعى، اقتصادى، روحى - روانى و عقلى فراهم آورد.

ص: 451

البته مهار نفس سركش و رام كردن آن با انواع فضيلت ها و تعادل بخشيدن به آن، بستگى به خود فرد دارد كه بر اساس منطق دعوت الهى به تهذيب نفس خويش بپردازد و در اين امر، زمان پيش از ظهور و بعد از آن، تفاوتى ندارد.

در اين صورت به هر مقدارى كه فرد با شيوه هاى عادلانه به ايجاد هماهنگى بين خواسته هاى درونى اش اقدام نمايد و براى تكامل آنها بكوشد، به همان مقدار در اين آزمون موفق خواهد شد و اگر شهوات و خواسته هاى نفسانى بر رفتار و انديشه اش مسلط شود و حركتش به سوى كمال متوقف گردد، وى در اين آزمون شكست خواهد خورد.

نوع دوم: آزمون مشاركت در اجراى كامل عدالت

برقرارى كامل عدالت از يك سو به تعامل صحيح بين حكومت و افراد و از سويى ديگر به تعامل درست افراد با يكديگر و پيروى كامل و پياده كردن قوانين عادلانه در همۀ سطوح بستگى دارد. اين بدان خاطر است كه هم افراد عضو حكومت و هم افراد معمولى جامعه، افتخار مشاركت در تحقق تجربه عدالت كبرى و نيز قرار گرفتن در راه تكامل حقيقى و خوشبختى كامل، نصيبشان گردد.

قطعا هر گونه كوتاهى يا تخلف هر چند ساده، موجب مى گردد كه آن برنامه مقدس و هدف سترگ نتيجه عكس دهد، و انحرافى عميق و شكستى بزرگ در اين آزمايش پديد آيد. خداوند مى فرمايد:

وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ، وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ، وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً، يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً. وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ، فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ .(1)

خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، وعده داده است كه حتما آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد؛ همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين [خود] قرار داد، و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند، و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند، و هر كس پس از آن به كفر گرايد، آنانند كه نافرمانند.

(2) بنابراين ناسپاسى و سرپيچى از درخواستهاى عادلانه پس از اين وعده قرآنى و برپايى دولت عدل جهانى نهايت پستى و سقوط اخلاقى است.

آن دولت به طور طبيعى با همه وجود براى پديد آمدن شرايط مناسب جهت عملى شدن اين مسئوليت ها مى كوشد. در فصل بعدى در اين باره سخن خواهيم گفت.

در چنين شرايطى اطاعت از پروردگار و اجراى عدالت به سادگى و آسانى امكان پذير مى شود و به همين دليل سرپيچى از اين مسئوليت ها از بزرگترين گناهان است و مجازات قتل براى آن دور از5.

ص: 452


1- . سورۀ النور (24)، آيۀ 55.

انصاف و عدل نيست.

نوع سوم: اطاعت محض از حضرت ولى عصر عليه السّلام.

تسليم بودن در برابر حضرت بقية اللّه عليه السّلام موجب مى گردد آن حضرت به تربيت كامل و همارۀ انسان ها، و تدوين اصول و قواعد تربيتى كه حاكمان آينده جهان از آن پيروى نمايند، بپردازد؛ زيرا او يگانه شخصى است كه در وادى شناخت حقايق و مصلحت ها و احكام، از سوى خداى حكيم هدايت شده است.

مى توان اخبارى را كه در محور نخست اين فصل، انواع آزمايش ها را بيان مى كرد، بر اساس اين انواع سه گانه دريافت، در نتيجه، قضاوت امام عليه السّلام به شيوه پيامبران گذشته، به آزمايش از نوع سوم بر مى گردد؛ زيرا در هر حال بايد در برابر قضاوت هاى آن حضرت، تسليم بود. ياران خاصى كه از نزد امام عليه السّلام مى گريزند (الذين يجفلون عنه إجفال الغنم)، در آزمايش هاى نوع اول و دوم موفق شده اند ولى در امتحان نوع سوم شكست خورده اند.

(2) دربارۀ امتحان سربازان طالوت و انطباق آنها بر ياران امام مهدى عليه السّلام مى توان گفت: گروه اول آنها هر چند در آزمون نوع اول پيروز شده اند اما در نوع دوم و سوم شكست خورده اند؛ زيرا آنها بايد بدون هيچ گونه اعتراضى به سخنان پيشوايشان گوش فرا دهند تا به خير و خوشبختى برسند. اينان حتى در آزمايش نوع اول نيز موفق نشده اند زيرا منافع شخصى خود را بر اجراى قوانين عادلانه الهى ترجيح داده اند.

(3) اما گروه دوم ياران طالوت، در آزمون سطح اول موفق شدند، زيرا دستور رهبر را بر خواسته خود ترجيح داده و جز كفى آب ننوشيدند، ولى همينان در آزمون سطح سوم شكست خوردند، زيرا مى بايست همان مقدار را نيز نمى نوشيدند.

و اما گروه سوم ياران طالوت در همه آزمون ها پيروز شدند و از مؤمنان خاصى گشتند كه خداوند متعال دين خود را به مدد آنها يارى نمود.

همچنين ياران حضرت قائم عليه السّلام نيز آزمون هايى خواهند داد و سطوح موفقيت نسبت به آنها گوناگون خواهد بود. البته تفاوت مهمى بين آنها و ياران طالوت در آزمون نوع دوم وجود دارد؛ چون مسئوليت ياران امام عليه السّلام اجراى كامل عدالت است اما ياران طالوت تنها مسئوليت اجراى بخشى از عدالت را كه متناسب با وضعيت روزگار آنها بوده، بر عهده داشتند. وگرنه امتحانى كه ياران امام عليه السّلام خواهند داد منحصر به آزمون ياران طالوت نيست.

(4) در روايتى خوانديم: «هرگاه قائم عليه السّلام ظهور فرمايد برخى كه گمان دارند ديندار هستند از دين خارج مى شوند و كسانى كه شبيه خورشيد و ماه پرستان هستند، گرايش به دين پيدا مى كنند...» اين خبر مرسل شايستگى اثبات تاريخى ندارد ولى اگر در پرتو مجموع برداشتى كه دربارۀ آزمايش امت ارائه كرديم، به اين حديث نظر افكنيم به راحتى مى توان آن را فهميد بلكه حتى مى توان در پرتو اين

ص: 453

قراين كلى از درستى آن مطمئن شد. در نتيجه مضمون اين خبر يكى از نتايج اصلى آزمون هاى موجود در عصر پس از ظهور به حساب مى آيد.

در حالى كه متدينين از اعتقاد خود دست برداشته و دچار انحرافى تأسف بار مى شوند، جماعت ديگرى كه چه بسا بسيار زيادتر باشند و زندگى آنها بر كفر و الحاد و يا بى مبالاتى بنا شده، به مهدى عليه السّلام ايمان مى آورند و در پرتو روشنايى حجتى كه امام عليه السّلام آشكار مى سازد و زيبايى عدالت و خوشبختى اى كه سراسر جهان را فرا مى گيرد، اين ايمان روز به روز جلوه نيكوترى پيدا مى نمايد.

وقتى اين گمراهان و كه بيشترين فاصله را با اسلام دارند، اين چنين به سوى ايمان مى شتابند، ناگفته وضع پيروان ديگر اديان آسمانى كه به آفريدگار حكيم باور دارند و از ماديت صرف بيزارند، معلوم است. در فصلى ديگر، از فرصتهايى كه براى ورود فوج فوج اهل كتاب به دين اسلام فراهم مى شود، سخن خواهيم گفت. البته گفتنى است بايد بين اصل فتح جهان و ورود مردم به بهشت اعتقادات مهدوى، فرق نهاد و دانست كه زمان اين آزمايش ها - كه بر ايمان افراد تأثير مثبت و يا منفى مى گذارد - پس از استقرار دولت جهانى است و نه پيش از آن.

ص: 454

فصل ششم روش هاى تربيتى امام عليه السّلام

در آغاز اين فصل بايد به دو نكته اساسى توجه نمود:

1 - اين بحث به دليل عدم اطلاع از جزئيات آن، بحثى اجمالى خواهد بود؛ زيرا بررسى همه جانبه آن نيازمند آگاهى كامل از عمق بينش و بصيرتى است كه امام مهدى عليه السّلام در سراسر جهان پديد مى آورد. در نتيجه تفصيل اين بحث در عصر ظهور مشخص مى گردد. و ما در اينجا تنها به طرح عناوين كلى و روش هاى قابل دركى كه مطابق با اصول كلى اسلامى است، بسنده مى نماييم.

2 - به رغم مجمل بودن بحث، برخى ابعاد آن در لابه لاى اصول كلى اسلامى و روايات آمده است تا حدودى مى تواند نقاط تاريك اين بحث را آشكار نمايد.

در اين فصل دو محور را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم: 1 - روش هاى كلى تربيت امت اسلامى در عصر ظهور. 2 - نتايج و ره آورد اين تربيت يا آن سطح فرهنگى و ايمانى كه امت مى تواند در نتيجه تربيت مهدوى به آن برسد.

(2) محور اول: روش هاى كلى تربيت

اگر بتوانيم تصوير درستى از انگيزه ها و علل انحراف در جامعۀ پيش از ظهور ارائه نماييم، توانست آن روش هاى تربيتى را بشناسيم. اين علل به طور كلى عبارتند از:

1 - فرهنگ سازى ضد دينى از سوى دولت ها براى به انحراف كشاندن نسل هاى رو به رشد در مدارس و دانشگاهها و نيز رسانه هاى ارتباط جمعى.

2 - اعمال فشار از سوى حكومت ها براى وضع و اجراى قوانين مخالف با عدالت اسلامى.

3 - نياز مالى به طور عام و رقابت هاى سودجويانه به طور خاص كه باعث مى شود فرد براى رسيدن به ثروت به هر كارى دست بزند.

4 - رقابتهاى كور اجتماعى و تجمل گرايى در مسكن و لباس و اسراف در خوراك و نيز استفاده از امكانات مدرن به دليل راحت طلبى و فخرفروشى.

ص: 455

5 - تحريك غريزه جنسى انسان ها در اشكال مختلف.

از اين رو به روشنى مى توان در ضمن نكات زير، در برابر هر يك از علل و انگيزه هاى انحرافى، به تبيين روش هاى جديد تربيت امت پرداخت:

نكته اول: فرهنگ سازى در همه سطوح، سمت و سويى الهى پيدا مى كند. سياست گذارى هاى كلان از سوى امام عليه السّلام ابلاغ مى شود و رسانه هاى عمومى آن را به اطلاع مردم مى رسانند.

(2) نكته دوم: از ميان برداشتن طراحان قوانين گمراه كننده و شكست خوردگان در آزمون الهى به منظور رفع زمينه هاى كلى رشد فساد و جايگزينى قانون كاملا عادلانه الهى.

(3) نكته سوم: رقابت ها همگى به سوى خير و مصلحتى كه مطابق با وضعيت آن روزگار است، هدايت مى شود.

(4) نكته چهارم: نياز مالى كه از دلايل عمده جرم و جنايت در عصر ماست، كاملا برطرف خواهد شد؛ زيرا امام مهدى عليه السّلام نياز مالى افراد را بر طرف مى سازد و نيز فرصت كارى برابر را براى همگان فراهم مى آورد.

(5) نكته پنجم: وقتى احكام اسلامى در مورد تنظيم و ساماندهى روابط بين زن و مرد اجرا شد، زمينه هاى فساد جنسى يكسره از ميان مى رود؛ زيرا پس از ساخته شدن روان و افكار انسان ها از طريق فرهنگ سازى دولت مهدوى، روابط بين آن دو در بهترين شكل و عادلانه ترين صورت پديدار خواهد شد. وقتى چنين شد، فرد از روى قناعت و اخلاص، ضرورت رفتار عادلانه و همراهى با برنامه عدالت محور مهدوى را در خواهد يافت و به روشنى خواهد فهميد كه رفتارهاى زشت و ناپسندش نه تنها به مصلحت او نيست بلكه اساسا موجب خروج از بندگى خداوند و مجازات در دنيا و آخرت مى گردد.

اين بود خلاصه اى از شرايطى كه دولت امام مهدى عليه السّلام براى رشد ايمان و به دنبال آن، تحقق عدالت فراهم مى سازد. در محور بعدى تلاش مى نماييم تا تصوير روشنى از نتايج اين تربيت ارائه گردد.

(6) محور دوم: نتايج روند تربيت اسلامى در دولت امام مهدى عليه السّلام و مقصد فرهنگى و ايمانى كه جامعه مى تواند به آن برسد.

گاه مى توان به اين موضوع از زاويه اصول كلى نگريست؛ يعنى از حيث ارتباط آن با برنامه كلى الهى براى هدايت بشر و گاه نيز مى توان از زاويه روايات به آن نظر افكند و بر مبناى آن، ويژگى هاى فرهنگى و ايمانى مردمان عصر ظهور را شناخت.

وقتى از زاويه برنامه كلى الهى مى نگريم بايد مقدمتا اين را بدانيم كه نخستين نتيجه اى كه با استقرار حكومت امام مهدى عليه السّلام به دست مى آيد، همان چيزى است كه ما نامش را «برنامه كامل و عدالت محور» نهاده ايم؛ و نتيجۀ نهايى اش همان هدف پروردگار از آفرينش بشر مى باشد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ» (1)

ص: 456

وقتى از زاويه برنامه كلى الهى مى نگريم بايد مقدمتا اين را بدانيم كه نخستين نتيجه اى كه با استقرار حكومت امام مهدى عليه السّلام به دست مى آيد، همان چيزى است كه ما نامش را «برنامه كامل و عدالت محور» نهاده ايم؛ و نتيجۀ نهايى اش همان هدف پروردگار از آفرينش بشر مى باشد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ» (1)

اين هدف عبارتست از: پديد آمدن جامعه اى كه افرادش، عادل و افكار عمومى اش، معصوم باشد؛ بلكه در نهايت افراد آن نيز معصوم شوند. در اين باره در كتاب بعدى خود به طور مبسوط بحث خواهيم كرد.

اما هرگاه از زاويه روايات به اين موضوع بنگريم، با مواردى روبرو مى شويم كه از كنار هم چيدن آنها، تصوير نسبتا گويايى از رفتار و سطح فرهنگى و ايمانى افراد پس از تشكيل دولت جهانى به دست خواهيم آورد.

(2) در اينجا به عنوان نمونه اخبارى را درباره صميميت و حس برادرى بين افراد جامعه مهدوى، مى آوريم:

سيوطى از نعيم بن حمّاد نقل كرده است كه على عليه السّلام فرمود:

قلت: يا رسول اللّه أمنّا آل محمّد، المهدى، أم من غيرنا؟ فقال: لا بل منّا، يختم اللّه به الدين كما فتح بنا. و بنا يؤلّف اللّه قلوبهم بعد عداوة الفتنة كما ألّف بين قلوبهم بعد عداوة الشرك و بنا يصبحون بعد عداوة الفتنة إخوانا فى دينهم.(2)

گفتم: اى رسول خدا، آيا مهدى از ما خاندان محمّد است يا از خاندان ديگرى؟ فرمود: از ماست و خداوند به سبب او دين اسلام را به اوج مى رساند هم چنان كه به واسطۀ ما آن را آغاز فرمود. خداوند دل هاى مردم را پس از دشمنى هاى فتنه آميز، به خاطر، به هم نزديك مى كند همان طور كه پس از دشمنى شرك آميز [در عصر جاهليت] چنين كرد. به واسطه [مهدى] ماست كه مردمان پس از دشمنى هاى فتنه آميز، برادران دينى يكديگر خواهند شد.

اين حديث مشهورى است كه در بسيارى از منابع فريقين، آمده است.

(3) مسلم از ابو هريرة در حديثى نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

... لتذهبنّ الشحناء و التباغض.(3)

... [با ظهور مهدى] كشمكش و كينه ورزى ها [در بين مردم] از ميان خواهد رفت.

(4) نعمانى به سند خود از عميرة نبت نفيل روايت كرده است:

سمعت الحسن (الحسين) بن علىّ عليهما السّلام، يقول: لا يكون الأمر الذي تنظرون، حتّى يبرأ بعضكم من بعض، و يتفل بعضكم فى وجوه بعض، فيشهد بعضكم على بعض بالكفر و يلعن بعضكم بعضا. فقلت له: ما فى ذلك الزمان من خير! فقال عليه السّلام: الخير كلّه فى4.

ص: 457


1- . سورۀ الذاريات (51)، آيۀ 56.
2- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 129.
3- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 1، ص 94.

ذلك الزمان، يقوم قائمنا و يدفع ذلك كلّه(1).

از امام حسن - يا حسين - بن على عليه السّلام شنيدم كه فرمود: آن امرى كه چشم انتظارش هستيد روى نمى دهد مگر زمانى كه عده اى از شما از عده اى ديگر بيزار شوند و بعضى در چهره بعضى ديگر آب دهان اندازند، و گروهى بر كفر گروه ديگر گواهى دهند و برخى برخى ديگر را لعنت كنند. عرض كردم: پس در آن روزگار خيرى نيست! فرمود: [نه بلكه] همه خيرها در آن زمان است [زيرا] قائم ما ظهور مى كند و همۀ اينها را از بين مى برد.

علامه مجلسى به سند خود از بريد العجلى نقل كرده است:

قيل لأبى جعفر عليه السّلام: إنّ أصحابنا بالكوفة جماعة كثيرة، فلو أمرتهم لأطاعوك و اتّبعوك؛ فقال: يجئ أحدهم إلى كيس أخيه فيأخذ منه حاجته؟ فقال: لا. فقال: فهم بدمائهم أبخل!...

إنّ الناس فى هدنة، نناكحهم و نوارثهم و نقيم عليهم الحدود و نؤدى أماناتهم حتّى إذا قام القائم جاءت المزايلة. و يأتى الرجل إلى كيس أخيه فيأخذ حاجته لا يمنعه.(2)

به حضرت باقر عليه السّلام عرض شد: ياران [شيعه] ما در كوفه بسيارند، اگر فرمانشان دهيد از شما پيروى خواهند كرد. امام فرمود: آيا آنها [به اين رشد رسيده اند كه] از جيب برادران ايمانى خود به اندازه نياز [پولى] بردارند؟ عرض شد: خير! فرمود: پس در اين صورت آنها به خون خود [و جانفشانى در راه خدا] بخيل تر خواهند بود!... [تا وقتى كه] مردم با ما در صلح به سر مى برند، با آنها ازدواج مى كنيم، از يكديگر ارث مى بريم، حدود شرعى را بر آنها جارى مى سازيم و امانتهاى آنها را بر مى گردانيم؛ ولى وقتى قائم عليه السّلام ظهور فرمايد، بين اهل حق و اهل باطل جدايى مى افتد. [در آن زمان] شخص دست به جيب برادر ايمانى اش مى برد و به قدر نيازش از آن بر مى گيرد و او نيز مانع وى نمى شود.

(2) اين تصوير به تنهايى كافى است تا به روشنى از زندگى برادرانه اى كه امام مهدى عليه السّلام بنيان مى گذارد، آگاه گرديم. البته بايد دانست اين روايتها، مطابق فهم مردم زمان صدور آن، بيان شده است.

براى آن كه تصور درستى از روح برادرى در جامعه مهدوى داشته باشيم، كافى است به حس برادرى خالصانه در جامعه نبوى كه از اعتقاد و هدف مشترك سرچشمه مى گرفته است، نظر افكنيم.

(3) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايند:

مردم پس از دشمنى هاى فتنه انگيز، به برادرى خواهند گرويد همان طور كه پس از دشمنى هاى مشركانه، برادر دينى يكديگر شدند.

در اينجا مقايسه لطيفى بين عصر جاهلى و كينه ورزى هاى مشركانه و نيز روزگار غيبت و دشمنى هاى فتنه انگيز آن صورت گرفته است. در واقع دوره نبوى به عنوان برطرف كننده دشمنى6.

ص: 458


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 109.
2- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 195 و 196.

مشركانه و عصر مهدوى هم چون از بين برنده عداوت فتنه جويانه تلقى گرديده است. مفهوم صحيح برادرى را مى توان از اين فراز روايت دريافت كه «اگر كسى براى رفع نياز خود دست در جيب برادر ايمانى اش بكند، او نه تنها مانع وى نمى شود بلكه خوش حال نيز مى گردد.» با اين برادرى خالصانه و عميق مى توان جهان را فتح كرد و دولت عدل را پايه گذارى نمود. هر چند اين برادرى در آغاز ظهور در ميان خواص رواج دارد ولى پس از مدت كوتاهى همه گير خواهد شد و به بركت تربيت مهدوى، همه مؤمنان برادر يكديگر خواهند شد.

در اينجا رواياتى را دربارۀ سطح بينش و فرهنگ امت در عصر ظهور مى آوريم:

شيخ صدوق به سند خود از امام محمّد باقر عليه السّلام روايت كرده است:

إذا قام قائمنا عليه السّلام وضع يده على رءوس العباد، فجمع بها عقولهم، و كملت بها أحلامهم.(1)

زمانى كه قائم ما ظهور كند، دستش را بر سر بندگان خدا مى نهد، و بدان وسيله خردهاى آنها را جمع مى كند و فكرهاى آنان را كمال مى بخشد.

(2) نعمانى به سند خود از حبه عرنى نقل كرده است كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

كأنى أنظر إلى شيعتنا بمسجد الكوفة قد ضربوا الفساطيط يعلّمون الناس القرآن كما أنزل.(2)

گوييا شيعيان خودمان را در مسجد كوفه مى بينم كه خيمه هايى برپا كرده و قرآن را همان طور كه نازل شده به مردم مى آموزند.

(3) در خبرى از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده است:

كأنى بشيعة على فى أيديهم المثانى، يعلّمون الناس المثال المستأنف.(3)

گوييا شيعيان على عليه السّلام را مى بينم كه در دستانشان «مثانى» است و [به] مردم آن را كه نمونه و جديد است مى آموزند.

(4) حمران بن اعين از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است:

و تؤتون الحكمة فى زمانه، حتّى أنّ المرأة لتقضى فى بيتها بكتاب اللّه و سنّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله.(4)

در زمان او (مهدى) به شما حكمت داده مى شود، حتى زنان در خانه خود به مدد كتاب خدا و سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قضاوت خواهند كرد.

(5) علامه مجلسى در مرآة العقول دربارۀ اين فراز از روايت كه «وضع يده على رءوسهم» (دست بر سر مردمان مى نهد) گفته است:6.

ص: 459


1- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 171.
3- . همان.
4- . همان؛ ص 126.

ضمير در «يده» يا به خداوند بر مى گردد و يا به قائم عليه السّلام و در هر دو حال اين سخن كنايه از بخشندگى و مهربانى، يا قدرت و تسلط مى باشد و اين دومى احتمالش بيشتر است.(1)

ولى به نظر ما اين جمله كنايه از تربيت امت اسلامى توسط امام قائم عليه السّلام مى باشد و تعبير از سرها (رءوس) به آن دليل است كه مردم سر را مركز خرد و انديشه مى دانند و دست بر سر نهادن، كنايه از اقناع و تربيت است و فرقى نمى كند كه خداوند مربى باشد و يا مهدى عليه السّلام زيرا قانون مهدوى همان قانون خداوند است و تربيت او، آيت تربيت پروردگار بلند مرتبه مى باشد.

بدين ترتيب نتيجه طبيعى و مطلوب تربيت كه عبارت از گرد آمدن عقل ها و تكامل انديشه هاست، به بار مى نشيند.

(2) منظور از گرد هم آمدن عقل ها توافق بر عقيده اى واحد و برنامه قانونى واحد مى باشد، آن طور كه به سختى مى توان تصور كرد بين دو نفر كه در تفكر كلى دولت جهانى مهدوى ذوب شده اند، اختلافى در گيرد. به ويژه زمانى كه امت و بشريت به درجه اى از كمال برسند كه افكار عمومى آنها «معصوم» گردد و همنوايى و اتفاق در كارها بسيار آسان گردد. مراد از تكامل انديشه ها (تكامل الاحلام) رشديافتگى هر چه بيشتر انسان هاست. اين تعبير به جنبه خيرخواهانه انسان بازمى گردد.

همان جنبه اى كه نخستين مرحله آن، عدالت فردى و بالاترين مرحله اش «عصمت» است كه جامعه بشرى سر انجام به آن خواهد رسيد.

(3) اين نتيجه در هر دو جنبه علمى و روانى، موجب پديد آمدن بينش و بيدارى در دولت و جامعۀ مهدوى مى شود؛ همان بينشى كه گفتيم درك ژرفاى آن جز براى كسانى كه در آن عصر زندگى مى كنند ممكن نيست و ما اينك تنها عناوين كلى آن را مى شناسيم.

(4) پس دست نهادن بر سر بندگان خدا، نه به معنى حقيقى آن است و نه به معنى لطف و رحمت است و نه به معنى تسلط مالكانه؛ زيرا هر يك از اينها به تنهايى موجب رشد افكار و گرد آمدن خردها نمى شود بلكه به معنى تربيت و اعتلاى انديشه ها و افكار و عواطف انسان هاست.

مراد از اين فراز حديث: «قرآن همان طور كه نازل شده» (القرآن كما أنزل)، معانى واقعى قرآن است كه ياران امام مهدى عليه السّلام به مردم خواهند آموخت.

(5) به طور طبيعى در آن روزگار قرآن همان طور كه نازل شده عرضه خواهد شد؛ زيرا در روايات آمده است مهدى عليه السّلام اسلام جديدى را خواهد آورد، يعنى همان اسلامى كه پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله آورده است. وظيفه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تنزيل قرآن بوده است و وظيفه مهدى عليه السّلام تأويل و پياده ساختن مفاهيم آن. و بى ترديد يكى از عناصر اين تأويل، فهماندن مقاصد واقعى قرآن به مردم و فرهنگ سازى و الا از طريق امام مهدى عليه السّلام و سپس ياران آن بزرگوار مى باشد.

(6) آن «مثانى» كه در دست ياران مهدى عليه السّلام است در قرآن كريم آمده است: «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ 3.

ص: 460


1- . به نقل از: الصافى الگلپايگانى، لطف اللّه، همان؛ ص 483.

اَلْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» . برخى آن را به آيات قرآن كريم تفسير كرده اند كه به نظر صحيح نمى رسد، زيرا آيات قرآن منحصر در هفت آيه نيست؛ مگر آن كه مراد از آن سوره حمد باشد كه البته اين برداشت بر خلاف ظاهر آيه بوده و نمى توان آن را ثابت نمود.

احتمالى كه هم با قواعد لغوى و هم با اصول اسلامى سازگار مى باشد، اين است كه بگوييم:

واژه مثانى به معنى هر چيزى است كه پس از اول مى آيد. بنابراين در اينجا اول، «قرآن العظيم» مى باشد كه بر «المثانى» عطف شده و مثانى، مراتب هفت گانه اى از اصول كلى اسلام است كه پس از قرآن كريم قرار دارد. در اين صورت مناسب تر آن است كه بگوييم هر يك از اين امور هفت گانه به دليل اهميت آنها در پى قرآن مى آيند، آن چنان كه هر كدام از آنها ثانى قرآن به حساب مى آيند در اين صورت جمع آن به مثانى روشن تر است.

(2) شايد بتوان برخى از اين اصول را شناخت؛ هم چون: سنّت، عقل، سيرۀ عقلا و... ولى به گمان ما شمارى از اين اصول اساسا ناشناخته است؛ زيرا مثانى تنها به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اعطا شده است (وَ لَقَدْ آتَيْناكَ...) و گمان مى رود برخى از آنها را به مردم فرموده و برخى ديگر را براى روز موعود باقى گذارده است و چه ما آنها را بشناسيم يا نشناسيم، روز موعود روز آشكار ساختن همۀ آنهاست. در نتيجه ياران امام مهدى عليه السّلام به مدد آموزه ها و هدايت هاى آن پيشوا، به مثانى هفت گانه آگاه مى گردند و بر مبناى آن عمل خواهند كرد و از آثار آن در حدود مصالح تكامل بشرى در آن روزگار، با مردم سخن خواهند گفت.

(3) مراد روايت آن نيست كه ياران امام عليه السّلام خود اين مثانى را به مردم مى آموزند بلكه تنها در روايت آمده: مثانى در دستان آنهاست... (بأيديهم المثانى، يعلّمون الناس المثال المستأنف) پس آنها براى ترويج فرهنگ الهى در ميان مردم به آن مثانى نظر دارند.

مقصود از «المثال المستأنف» همين فرهنگ و بينش والاست كه امام مهدى عليه السّلام بشارت آن را در دولتش خواهد داد. اين مطلب را از خبر ديگرى كه نعمانى به سند خود از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده است، مى توان دريافت. آن حضرت مى فرمايد:

كيف أنتم لو ضرب أصحاب القائم الفساطيط فى مسجد كوفان، ثمّ يخرج إليهم المثال المستأنف؟

چگونه خواهيد بود وقتى ياران قائم در مسجد كوفه خيمه هايى برپا نمايند، سپس آن امر نمونۀ جديد به سويشان آيد؟

(4) ناميدن اين فرهنگ و بينش به «المثال المستأنف» به دو جهت زير است:

1 - مثالى (الگو، نمونه، اسوه) بودن آن نسبت به عصر صدور اين اخبار و بلكه نسبت به تمامى دوران قبل از ظهور.

2 - جديد بودن آن در نزد بيشتر مردم و بلكه همۀ آنها در عصر پيش از ظهور.

ص: 461

پس به جهت اول، اين فرهنگ، مثال و الگو و نمونه است و به جهت دوم، امرى جديد و مستأنف.

اين فرهنگ نمونه و جديد را امام مهدى عليه السّلام در شكل اصيل آن به جهان عرضه خواهد كرد و ياران حضرت آن را به طور كامل دريافت كرده و سپس به مردم خواهند رسانيد تا آن كه هدف برين الهى در پديد آوردن جامعه اى كمال يافته و پرستنده پروردگار، تحقق يابد.

گذشته از اين در برخى روايات تصريح شده است شيعيان على بن ابى طالب عليه السّلام همان كسانى اند كه اين مأموريت سترگ را به انجام خواهند رسانيد و روشن است كه ياران امام مهدى عليه السّلام بر چنين مذهبى اند.

آخرين روايت درباره زنان، و جايگاه والاى فرهنگى ايشان در دوران پس از ظهور مى باشد.

زنان به دليل شرايط نامناسب و فاسد پيش از ظهور دچار رنج هاى فراوان شده و در جهل و ناآگاهى عميقى به سر برده اند؛ اما به بركت تأسيس حكومت امام زمان عليه السّلام، حكمت مهدوى بر زبانشان جارى مى شود و به مدد كتاب خدا و سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قضاوت خواهند كرد و ادارۀ بخش مهمى از جامعه را به بهترين صورت بر عهده خواهند گرفت. وقتى حضور اجتماعى آنان چنين باشد قطعا رفتار آنها با همسران و فرزندانشان نيكوتر خواهد بود. گفتنى است اين حضور با رعايت حجاب و جوانب اخلاقى ديگر همراه خواهد بود.

ص: 462

فصل هفتم دستاوردهاى امام عليه السّلام در عرصه هاى اجتماعى و اقتصادى

اشاره

چه بسا آگاهى كامل از جزئيات اين دستاوردها براى كسى كه پيش از دوران ظهور مى زيد، هر چند از نبوغ سرشارى نيز برخوردار باشد، غير ممكن نمايد؛ ولى بايد كوشيد مدد اصول كلى اسلامى و نيز روايت هايى كه دربارۀ دستاوردهاى دولت جهانى مهدوى به دست ما رسيده است، از برخى از اين دستاوردها مطلع گرديم.

(2) نخست رواياتى را بدون ترتيبى خاص مى آوريم زيرا گاه در يك خبر، شمارى از دستاوردها فهرست شده است كه هر كدام مربوط به يكى از جنبه هاى زندگى انسانى است پس از آن دربارۀ مفهوم كلى و ترتيب آنها بر اساس اصول كلى اسلامى سخن خواهيم گفت.

سپس در پايان اين فصل دو تكمله مى آوريم كه يكى پيرامون دستاوردهاى قضايى، عبادى و فقهى دولت امام عليه السّلام است و ديگرى دربارۀ دستاوردهاى علمى آن.

(3) اينك پيرامون چند محور سخن را به پيش مى بريم:

محور نخست: بيان رواياتى درباره مهم ترين دستاوردهاى دولت مهدوى در زمينه اقتصادى و اجتماعى.
اشاره

در اين باره منابع اماميه و اهل سنت، هر دو اخبار فراوانى را نقل كرده اند.

(4)

الف) روايات اهل سنت:

بخارى به سند خود از ابو موسى نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

ليأتينّ على النّاس زمان يطوف الرجل فيه بالصّدقة من الذّهب؛ ثمّ لا يجد أحدا يأخذها...(1)

قطعا زمانى بر مردم مى آيد كه فرد مى گردد تا طلايى را صدقه دهد؛ اما كسى را نمى يابد كه آن را بگيرد...

ص: 463


1- . البخارى، محمّد بن اسماعيل، همان؛ ج 2، ص 136.

همو از ابو هريره روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

لا تقوم السّاعة... حتّى يكثر فيكم المال فيفيض، حتّى يهمّ ربّ المال من يقبل صدقته. و حتّى يعرضه فيقول الذي يعرضه عليه: لا أرب لى به.(1)

قيامت برپا نمى شود... مگر آن كه ثروت در ميان شما افزون از نياز گردد تا آنجا كه صاحب ثروت دنبال كسى مى گردد كه صدقه اش را بپذيرد و وقتى آن را به شخصى مى دهد؛ وى مى گويد: نيازى به آن ندارم.

(2) مسلم به سند خود از ابو هريره نقل كرده است كه نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

و اللّه، لينزلنّ ابن مريم... ليدعونّ إلى المال، فلا يقبله أحد.(2)

به خدا سوگند، پسر مريم (حضرت مسيح) فرود خواهد آمد... او [مردم را] براى گرفتن اموال فرا مى خواند اما كسى آن را نمى پذيرد.

(3) همو به سند خود از ابو سعيد روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

من خلفائكم خليفة يحثو المال حثيا، لا يعدّه عدّا.(3)

(4) از ميان خليفه هاى شما، خليفه اى است كه اموال را بدون شمارش بذل و بخشش مى كند.

همچنين او در خبر ديگرى از ابو سعيد و جابر بن عبد اللّه نقل كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون فى آخر الزمان خليفة، يقسّم المال و لا يعدّه.(4)

در آخر الزمان خليفه اى خواهد بود كه اموال را بى آنكه بشمارد تقسيم مى نمايد.

مسلم براى اين حديث دو سند آورده و حاكم نيز به همين مضمون بيش از يك روايت ذكر كرده است.(5)

(5) نيز حاكم از ابو سعيد حديثى را نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله كه در آن مى فرمايد:

فيبعث اللّه عزّ و جلّ رجلا من عترتى فيملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا.

يرضى ساكن السّماء و ساكن الأرض، لا تدّخر الأرض من بذرها شيئا إلاّ أخرجته، و لا السّماء من قطرها شيئا إلاّ صبّته عليهم مدرارا... تتمنّى الأحياء الأموات مما صنع اللّه عزّ و جلّ بأهل الأرض من خيره.(6)

خداوند مردى از خاندانم را بر مى انگيزد تا زمين را از عدل و داد لبريز سازد همان طور كه از ستم و بيداد پر شده باشد. ساكنان آسمان و زمين از او خشنودند. [در آن زمان] زمين هيچ5.

ص: 464


1- . البخارى، محمّد بن اسماعيل، همان؛ ج 9، ص 74.
2- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 1، ص 94.
3- . همان؛ ج 8، ص 185.
4- . همان.
5- . الحاكم النيشابورى، همان؛ ج 4، ص 254.
6- . همان؛ ص 465.

دانه اى را در خود نگه نداشته مگر آن كه با جوانه زدن بيرونش مى آورد و در آسمان قطره اى آب نمى ماند جز آن كه سيل آسا فرو مى ريزد. مردگان آرزو مى كنند كاش زنده بودند زيرا مى نگرند كه خداوند چه خيراتى به اهل زمين ارزانى داشته است.

حاكم مى نويسد اين حديث سندى صحيح دارد.

همچنين حاكم از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يكون من أمّتي المهدى، إن قصر فسبع و إلاّ فتسع، تتنعّم أمّتي فيه نعمة لم ينعموا مثلها قطّ؛ تؤتى الأرض أكلها لا تدّخر عنهم شيئا. و المال يومئذ كدوس. يقوم الرجل فيقول: يا مهدىّ أعطنى! فيقول: خذ.(1)

مهدى عليه السّلام از امت من است، دست كم هفت سال وگرنه نه سال [حكومت خواهد كرد]. امت من در آن زمان از نعمت هاى بى نظيرى برخوردار خواهد شد. زمين همه خوراكى هايش را به بار مى نشاند و چيزى را در خود نگه نمى دارد. در آن روز ثروت فراوان مى شود. [چنانكه] مردى به مهدى مى گويد: اى مهدى مالم ده! و او بى درنگ فرمايد: بگير!

(2) همچنين او از ابن عباس نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

و أمّا المهدىّ الذي يملأ الأرض عدلا كما ملئت جورا، تأمن البهائم و السباع و تلقى الأرض أفلاذ كبدها. قلت: و ما أفلاذ كبدها؟ قال: أمثال الأسطوانة من الذّهب و الفضّة.(2)

مهدى زمين را از عدل مى آكند همان طور كه از ستم پر شد، [در روزگار او] جانوران اهلى و وحشى در امنيت به سر مى برند و زمين پاره هاى جگر خود را بيرون مى افكند. پرسيدم:

پاره هاى جگر؟! فرمود: مانند شمشيرهايى از طلا و نقره.

حاكم گويد: اين حديثى صحيح است.

(3) نيز حاكم از ابو سعيد روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يخرج من آخر أمّتي المهديّ؛ يسقيه اللّه الغيث، و تخرج الأرض نباتها و يعطى المال صحاحا. و تكثر الماشية و تعظم الأمّة...(3)

در آخر الزمان مهدى در ميان امت من ظهور مى كند؛ خداوند آنها را با باران سيراب مى سازد. زمين گياهانش را بيرون مى آورد و او مال را به طور كامل مى دهد، [در آن زمان] چهار پايان زياد مى شوند و امت اسلامى عظمت پيدا مى كند.

حاكم مى نويسد سند اين حديث صحيح مى باشد.

(4) ترمذى به سند خود از ابو هريره نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

تفيء الأرض أفلاذ كبدها أمثال الأسطوان من الذهب و الفضّة. فيجىء السارق فيقول: فى8.

ص: 465


1- . الحاكم النيشابورى، همان؛ ج 4، ص 558.
2- . همان؛ ص 514.
3- . همان؛ ص 558.

هذا قطعت يدى. و يجئ القاتل فيقول: فى هذا قتلت. و يجئ القاطع فيقول: فى هذا قطعت رحمى، ثمّ يدعونه و لا يأخذون منه شيئا.(1)

زمين پاره هاى جگرش را كه مانند شمشيرهاى طلا و نقره اند [به مردم] ارزانى مى دارد. سارقى مى آيد و مى گويد: براى چنين اموالى بود كه دستم قطع شد و قاتلى مى آيد و مى گويد: به خاطر اين اموال بود كه مرتكب قتل شدم و قطع كننده رحمى مى آيد و مى گويد: من براى چنين چيزى قطع رحم كردم. آنگاه طلا و نقره ها را رها كرده و چيزى از آن را بر نمى گيرند.

قندوزى به نقل از ترمذى و او نيز از ابو سعيد روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

فيجيء إليه الرجل فيقول: يا مهدىّ، أعطنى أعطنى أعطنى. فيحثى له فى ثوبه ما استطاع أن يحمله.(2)

كسى به نزد او مى آيد و مى گويد: اى مهدى، به من [مالى] بده، به من [مالى] بده، به من [مالى] بده. پس [امام مهدى عليه السّلام] تا آنجا كه بتواند حمل كند، در لباسش پول مى ريزد.

(2) همو از احمد و ماوردى نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

أبشروا بالمهدىّ! رجل من قريش من عترتى، يخرج فى اختلاف من الناس و زلزال، فيملأ الأرض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا، و يرضى عنه ساكن السّماء و ساكن الأرض، و يقسّم المال بالسّوية، و يملأ قلوب أمّة محمّد غناه و يسعهم عدله، حتّى أنّه يأمر مناديا فينادى: من له حاجة إلى المال يأتيه. فما يأتيه أحد إلاّ رجل واحد يأتيه، فيقول له المهدىّ: ائت السّادن حتّى يؤتيك. فيأتيه فيقول: أنا رسول المهدىّ، أرسلنى إليك لتعطينى. فيقول: أحث، فيحثو، فلا يستطيع أن يحمله، فيلقى حتّى يكون قدر ما يستطيع أن يحمله، فيخرج، فيندم، فيقول: أنا كنت أجشع الأمّة نفسا. كلّهم دعى إلى هذا المال فتركوه غيرى، فيردّ عليه، فيقول السّادن: إنّا لا نقبل شيئا أعطيناه...(3)

مژده باد شما را به [ظهور] مهدى عليه السّلام، مردى كه از قريش و خاندان من است. او در زمانى كه بين مردم اختلاف افتد و زلزله ها (آشوب ها) پديدار شود، ظهور مى نمايد و زمين را از عدل و داد لبريز مى سازد همان گونه كه از ستم و بيداد پر شده باشد. ساكنان آسمان و زمين از او خشنود مى شوند. وى اموال را به طور برابر تقسيم مى كند و دل هاى امت محمّد صلّى اللّه عليه و آله را از بى نيازى لبريز مى سازد و عدالتش را به نفع آنان گسترش مى دهد. او منادى اش را دستور مى دهد كه در همه جا اعلام كند: هر كس به مالى نيازى دارد به نزد مهدى بيايد. كسى جز يك نفر به نزدش نمى رود. امام عليه السّلام به او مى فرمايد: به نزد خزانه دارم برو و بگو تا اموالى به تو بدهد. او چنين مى كند و خزانه دار هم آن قدر به او از اموال مى دهد كه نمى تواند حملش كند.4.

ص: 466


1- . الترمذى، محمّد بن عيسى، همان؛ ج 3، ص 334.
2- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 517.
3- . همان؛ ص 562 و نيز: السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 124.

پس از آن كه مى رود، پشيمان مى شود و با خود مى گويد: من حريص تر از همه مردم بودم.

همگان براى گرفتن اين اموال فراخوانده شدند، ولى كسى نيامد و مالى نگرفت. لذا به نزد خزانه دار بازمى گردد تا اموال را برگرداند ولى خزانه دار به او مى گويد: ما چيزى را كه داده ايم پس نمى گيريم.

قندوزى مى نويسد در برخى منابع حديثى آمده است:

قلمرو دولت مهدى عليه السّلام به شرق و غرب عالم خواهد رسيد. گنج ها براى او آشكار خواهد شد و هيچ نقطه ويرانى در زمين نمى ماند جز آن كه آباد مى گردد.(1)

مانند اين روايات در شمار ديگرى از منابع اهل سنت، هم چون: المسند ابو داود، ابن ماجه و احمد، البيان گنجى، الصواعق المحرقة ابن حجر، نور الابصار صبان، اسعاف الراغبين شبلنجى و...

آمده است.

(2)

ب) روايات اماميه:

شيخ مفيد از حضرت باقر عليه السّلام روايتى را درباره امام مهدى عليه السّلام و نخستين سخنرانى آن حضرت در مسجد كوفه نقل كرده است كه امام در ضمن آن مى فرمايد:

فإذا كانت الجمعة الثانية، سأله الناس أن يصلّى بهم الجمعة، فيأمر أن يخطّ له مسجد على الغرى و يصلّى بهم هناك. ثمّ يأمر من يحفر من ظهر مشهد الحسين عليه السّلام نهرا يجرى إلى الغريين، حتّى ينزل الماء فى النجف و يعمل على فوهته القناطير و الأرحاء. فكأنى بالعجوز على رأسها مكتل فيه برّ، تأتى تلك الأرحاء فتطحنه بلا كرى.(2)

آنگاه كه دومين جمعه [حضور امام در كوفه] فرا رسد، مردم در خواست مى كنند كه نماز جمعه را به امامت ايشان بخوانند، پس امام دستور مرزبندى مسجدى را [براى بناى آن] در «غرى» مى دهند و در آنجا با مردم نماز مى گذارند. پس دستور حفر كانال آبى را از پشت كربلا مى دهند كه تا غريين (نجف) در جريان باشد و آب را به آنجا برساند. [امام] در دهانه اين رود پلها و در كنار آن آسياهايى خواهد ساخت. گوييا پير مردى را مى بينم كه بر سرش ظرفى از گندم حمل مى كند و به يكى از آن آسياها مى رود و به رايگان آرد مى كند.

(3) همو از مفضل بن عمر روايت كرده است كه گفت شنيدم امام صادق عليه السّلام فرمود:

إذا قام قائم آل محمّد عليه السّلام بنى فى ظهر المسجد الكوفة مسجدا له ألف باب، و اتّصلت بيوت أهل الكوفة بنهرى كربلا.(3)

وقتى قائم آل محمّد ظهور نمايد در پشت مسجد كوفه، مسجدى با هزار در مى سازد و

ص: 467


1- . القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 563.
2- . المفيد، محمّد بن محمّد، همان؛ ص 341.
3- . همان؛ ص 342.

خانه هاى اهل كوفه به دو نهر كربلا متصل مى شود.

او همچنين از مفضل بن عمر نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ قائمنا إذا قام أشرقت الأرض بنور ربّها... و تظهر الأرض من كنوزها حتّى يراها الناس على وجهها، و يطلب الرجل منكم من يصله بماله و يأخذ منه زكاته، فلا يجد أحدا يقبل منه ذلك و استغنى الناس بما رزقهم اللّه من فضله.(1)

قائم ما كه ظهور كند، زمين به نور پروردگارش روشن خواهد شد... گنج هاى زمين را آشكار مى سازد و مردم بر روى زمين آن را خواهند ديد، برخى از شما دنبال كسى مى گردد كه صدقه و زكاتى به او دهد اما كسى را نمى يابد كه از او بپذيرد و مردم به آنچه خداوند از فضلش روزيشان ساخته، بى نياز مى شوند.

(2) نيز شيخ مفيد از ابو بصير روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

إذا قام القائم عليه السّلام، هدم المسجد الحرام حتّى يردّه إلى أساسه، و حوّل المقام إلى الموضع الّذى كان فيه.(2)

قائم كه ظهور فرمايد، مسجد الحرام را تخريب مى كند تا به محدوده نخستش بازگرداند و مقام ابراهيم را به جاى اصلى اش منتقل خواهد ساخت.

(3) همچنين او حديث بلندى را از امام باقر عليه السّلام نقل كرده است كه حضرت در آن مى فرمايد:

إذا قام القائم عليه السّلام سار إلى الكوفة، فهدم بها أربعة مساجد و لم يبق مسجد على وجه الأرض له شرف إلاّ هدّمها و جعلها جماء و وسّع الطريق الأعظم و كسر كلّ جناح خارج فى الطريق، و أبطل الكنف و المآزيب إلى الطرقات، لا يترك بدعة إلاّ أزالها و لا سنّة إلاّ أقامها.(3)

هنگامى كه قائم ظهور نمايد، به كوفه رفته، چهار مسجد را تخريب خواهد كرد و مسجد مرتفعى را بر روى زمين باقى نمى گذارد و راه بزرگى را مى گشايد و هر بالكنى را مى شكند و لوله هاى فاضلاب و ناودان را كه بر سر راه مردم قرار داده شده، مى بندد. هيچ بدعتى را باقى نخواهد گذاشت و همه سنت ها را برپا خواهد ساخت.

(4) شيخ طوسى به سند خود از مفضل بن عمر روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ قائمنا إذا قام أشرقت الأرض بنور ربّها، و استغنى الناس... و يبنى فى ظهر الكوفة مسجدا له ألف باب، و تتّصل بيوت الكوفة بنهر كربلا بالحيرة، حتّى يخرج الرجل يوم الجمعة على بغلة سفواء يريد الجمعة فلا يدركها.(4)

هرگاه قائم ما ظهور كند، زمين به نور پروردگارش روشن خواهد شد و مردمان بى نياز0.

ص: 468


1- . المفيد، محمد بن محمد، همان؛ ص 342.
2- . همان؛ ص 343.
3- . همان؛ ص 344.
4- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 280.

خواهند گشت... و در پشت كوفه مسجدى با هزار در ساخته خواهد شد و خانه هاى كوفه از طريق حيره به نهر كربلا متصل مى شود [شهر آن قدر بزرگ مى شود كه] شخص در صبح جمعه سوار بر استرى تندرو از منزل به جهت نماز جمعه خارج مى شود، اما به نماز نمى رسد.

همو در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام آورده است:

فيخرج إلى الغرى فيخطّ مسجدا له ألف باب يسع الناس عليه أصيص. و يبعث فيحفر من خلف قبر الحسين عليه السّلام لهم نهرا يجرى إلى الغريين حتّى ينبذ فى النجف و يعمل على فوهته قناطر و أرحاء على السبيل. و كأنى بالعجوز و على رأسها مكتل فيه برّ، حتّى تطحنه بلا كراء.(1)

[امام مهدى عليه السّلام] به سوى غرى (نجف) مى رود و محدوده مسجدى را كه هزار در دارد و گنجايش آن زياد است مشخص مى نمايد. آنگاه فرمان مى دهد در پشت حرم امام حسين عليه السّلام نهر و كانالى را به طرف غريين (نجف) حفر نمايند تا آب را به آنجا برساند. در دهانه اين نهر، پلها و در كناره آن آسياهايى مى سازد. گوييا پير مردى را مى بينم كه ظرفى از گندم بر سر دارد و [مى رود] تا آن را به رايگان آرد نمايد.

(2) نيز شيخ طوسى به سند خود از ابو بصير روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

ما تستعجلون بخروج القائم؟ فو اللّه ما لباسه إلاّ الغليظ و ما طعامه إلاّ الشعير الجشب.(2)

چرا براى ظهور قائم اين همه عجله مى كنيد؟ به خدا سوگند او جز لباس خشن نپوشد و جز غذايى ناگوار نخورد.

مانند اين حديث را راوندى از على بن الحسين عليه السّلام نقل كرده است.(3)

(3) شيخ صدوق و طبرسى از محمّد بن مسلم ثقفى نقل كرده اند كه امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود:

القائم منّا منصور بالرعب، مؤيّد بالنصر، تطوى له الأرض، و تظهر له الكنوز... و لا يبقى فى الأرض خراب إلاّ عمر...(4)

قائم ما [اهل بيت] با هراس [در دل دشمنان] يارى مى شود و با يارى الهى پشتيبانى مى گردد، زمين زير پاى او پيچيده مى شود و گنج ها براى او آشكار مى شود... و خرابه اى در زمين نمى ماند مگر آن كه او آبادش مى سازد.

(4) طبرسى از جابر بن عبد الله انصارى روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

إنّ ذا القرنين كان عبدا صالحا... و إنّ اللّه سيجرى سنّته فى القائم من ولدى... و يظهر اللّه له3.

ص: 469


1- . الطوسى، محمد بن الحسن، همان؛ ص 280.
2- . همان؛ ص 277.
3- . الراوندى، سعيد بن هبة اللّه، همان؛ ص 196.
4- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى) و الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 433.

كنوز الأرض و معادنها و ينصره بالرعب و يملأ الارض به عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما.(1)

ذو القرنين بنده شايسته اى بود... و قطعا خداوند سنت او را در مورد قائم كه از فرزندان من است جارى خواهد ساخت... خداوند گنج ها و معادن زمين را برايش آشكار مى سازد و با ترس افكندن [در دل دشمنان] يارى اش مى دهد و زمين را به بركت او از عدل پر مى سازد، همان طور كه از ستم و بيداد لبريز شده باشد.

همو از على بن عقبه و او نيز از پدرش روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

إذا قام القائم حكم بالعدل و ارتفع فى أيامه الجور و أمنت السبل و أخرجت الأرض بركاتها و ردّ كلّ حقّ إلى أهله... فحينئذ تظهر الأرض كنوزها و تبدى زينتها، فلا يجد الرجل منكم موضعا لصدقته و لا لبرّه، لشمول الغنى جميع المؤمنين...(2)

آنگاه كه قائم ظهور فرمايد به عدالت حكم كند و ستم و بيداد در روزگار او بر طرف شود و راه ها امن گردد و زمين بركت هاى خودش را بيرون آورد و هر حقى به صاحب آن برگردد...

در آن زمان، زمين گنج ها و زينت هايش را آشكار سازد و هيچ يك از شما براى صدقه دادن كسى را پيدا نمى كند زيرا همۀ مؤمنان در آن روزگار بى نياز هستند.

(2) علامه مجلسى از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است:

و لو قد قام قائمنا لأنزلت السّماء قطرها و لأخرجت الأرض نباتها و لذهبت الشحناء من قلوب العباد و اصطلحت السباع و البهائم، حتّى تمشى المرأة بين العراق إلى الشام لا تضع قدميها إلاّ على النبات و على رأسها زينتها، لا يهيجها سبع و لا تخافه.(3)

قائم ما كه ظهور فرمايد آسمان قطره هاى بارانش را فرو فرستد و زمين گياهانش را بيرون آورد و كينه و لجاجت از دل هاى بندگان رخت بر بندد و جانوران وحشى و اهلى صلح و سازش كنند تا آنجا كه يك زن از عراق تا شام پياده مى رود و جز بر روى گياهان پا نمى نهد در حالى كه زينتش همراه وى است؛ هيچ حيوان وحشى به او حمله نمى كند و او نيز از آن نمى ترسد.

اين بود گزيده اى از احاديث بسيارى كه در اين باره وارد شده است.

(3) كثرت اين اخبار بيانگر دو نكته است:

1 - اهتمام فراوان پيشوايان اسلام به بيان ويژگى ها و اقدامات دولت امام مهدى عليه السّلام؛ زيرا تشكيل آن دولت تجسم همۀ تلاش ها، رنج ها و جانفشانيهاى آنان و ميوۀ پاك اخلاص گزارى ايشان مى باشد و نيز مهم ترين نتيجه برنامه درازمدت الهى است.2.

ص: 470


1- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 413.
2- . همان؛ ص 432.
3- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 182.

2 - با نقل اين روايات خواهيم توانست به هر رويدادى به طور جداگانه و با باريك بينى بيشترى نظر افكنيم و دلايل بيشترى براى آن تدارك ببينيم؛ چه بديهى است دربارۀ يك رويداد، هر قدر روايات زيادترى وجود داشته باشد، فهم آن بهتر و از لحاظ تاريخى با قوت بيشترى ثابت مى گردد.

اينك بر آنيم تا در ضمن چند محور، اين اخبار را از زواياى گوناگون مورد بحث قرار داده، ميزان ثبوت و هماهنگى آنها را با اصول كلى اسلامى و قراين مثبته بررسى نماييم.

محور دوم: رفتار شخصى پيشواى دولت عدل جهانى؛

در بعضى از اين روايات تصريح شده كه لباس آن حضرت زبر و خشن و غذايش جويى كه نيكو آرد نشده است.

حاكم اسلامى همواره بايد چنين رفتارى داشته باشد، زيرا خداوند از هر امام عادلى كه به حكومت مى رسد، پيمان گرفته تا همسطح تهيدستان كشورش لباس بر تن كند و غذا تناول نمايد.

حكمت اين رفتار آن است كه قدرت و ثروت فراوان، فقيران و تهيدستان را از ياد آنها نبرد.

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پس از فتح مكه و بر عهده گرفتن رياست دولت اسلامى اين شيوه را بر خود واجب فرمود و خلفاى نخستين تا امام على ابن ابى طالب عليه السّلام نيز چنين كردند.

(2) امام مهدى عليه السّلام نيز كه بر مسند حكومت عدل تكيه زنند، همين روش را در پيش خواهند گرفت زيرا بر ايشان نيز واجب است زندگى اش همسطح گرسنه ترين و تهيدست ترين مردم جهان باشد.

ياران خاص آن حضرت هم كه اميران مناطق مختلف زمين اند، چنين اند و زندگى هر يك از آنان همسنگ ضعيف ترين مردمان آن مناطق خواهد بود.

در روايات مربوط به بيعت امام عليه السّلام در مسجد الحرام گذشت كه آن حضرت بر آن خواص، شروطى مى نهد كه برخى به رفتارهاى شخصى آنان بازمى گشت و برخى ديگر به پايبندى در اجراى عدالت اجتماعى.

(3) برخى از شرطهايى كه به رفتار شخصى آنان مربوط مى گردد عبارتست از اينكه در برابر سيم و زر سر فرود نياورند، حرير و خز نپوشند، جامه هاى خشن بپوشند، خاك را متكاى خود سازند، نان جو بخورند و به كم قناعت كنند.

هر چند چنين كارهايى بر مسلمانان واجب نيست، ولى امام عليه السّلام از همان آغاز، آنها را بر ياران خاص خود واجب مى سازد؛ زيرا ديرى نخواهد گذشت كه پس از فتح جهان و استقرار دولت عدل، آنها اميران سرزمين هاى مختلف خواهند شد و يا در كنار حضرت، در مركز حكومت به فعاليت خواهند پرداخت.

(4) اين مطلب در اصول كلى اسلامى آن چنان بديهى است كه اساسا نيازى به بيان روايى ندارد. اما خبرى كه در اين باره وارد شده(1)، با وجود همخوانى اش با اصول كلى اسلامى، با دو اشكال

ص: 471


1- . فو اللّه، ما لباسه الاّ الغليظ و ما طعامه إلاّ الشّعير الجشب...

روبروست كه پس از طرح آن مى كوشيم برايش پاسخى فراخور ارائه نماييم:

1 - بر اساس اصول كلى اسلامى، مسئوليت دولت اسلامى بايد در زندگى شخصى خود مانند ضعيف ترين افراد جامعه زندگى نمايند؛ اما طبق رواياتى مستفيض، در دولت جهانى مهدوى سطح رفاه مردم و ميزان ثروت آنها بالا مى رود و همگان در آن دوره برخوردار از رفاه خواهند شد؛ در نتيجه، آن وجوب تغيير خواهد يافت و در زندگى امام عليه السّلام و تمامى يارانش گشايشى ملموس روى مى دهد.

به اين اشكال مى توان از چند زاويه پاسخ داد كه ما در اينجا به دو مورد آن اشاره مى نماييم:

الف) بر اساس اين روايت، چنين نيست كه روش زندگى امام عليه السّلام در تمام دوران حاكميتش چنين باشد، بلكه براى صدق آن كافى است در دوران آغازين حكومتش چنين اتفاقى افتد؛ زيرا عدالت، رفاه و خوشبختى به تدريج در بين مردم توسعه مى يابد و تا وقتى دامنه اش فراگير نشده باشد، به طور طبيعى گروه هايى تهيدست نيز وجود خواهند داشت و تا يك نفر از آنها باقى است، شيوه اى كه در روايت به آن اشاره شده هم چنان بر امام عليه السّلام واجب خواهد بود.

ب) به نظر مى رسد مدت زمان تدريجى براى بسط عدالت و تحقق رفاه در همه جهان، دست كم همه عمر شريف امام عليه السّلام را در بر مى گيرد و اين هدف شكوهمند پس از رحلت آن حضرت، مطابق برنامه اى كه براى جانشينان خود در مى افكند، تحقق خواهد يافت. درست است كه بيشتر مناطق جهان در دورۀ زندگى امام عليه السّلام به رفاه مى رسند ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه در يكى از مناطق دور دست، فرد گرفتارى وجود داشته باشد. به همين دليل بايد آن حضرت در طول زندگى، همان رفتار را پيشه خود سازد و تنها جانشينان او خواهند توانست فقر و تهيدستى را به طور كامل ريشه كن نمايند.

(2) 2 - در روايت آمده است: «چرا براى ظهور قائم شتاب داريد؟! به خدا سوگند او جز لباسى زبر و خشن نمى پوشد و جز غذايى ناگوار نمى خورد.»

اشكالى كه در اينجا به ذهن مى رسد آنست كه شيوۀ زندگى امام عليه السّلام با طلب تعجيل در ظهور منافاتى ندارد، زيرا:

الف) شخص مؤمن، به ظهور امام عليه السّلام دل بسته است تا عدالت در تمام جهان پياده شود و هدف والاى آفرينش جامه عمل بپوشد، حتى اگر لازم باشد وى زهد و پارسايى بورزد يا آن كه يكسره منافع شخصى خود را قربانى سازد.

ب) كسى كه به خاطر منافع شخصى در انتظار ظهور به سر مى برد و آن را موجب بهتر شدن وضع زندگى اش مى شمرد، در زمان ظهور به آرزويش خواهد رسيد؛ زيرا شيوه زاهدانه تنها براى عده خاصى است ولى فرد معمولى در زمان امام مهدى عليه السّلام و پس از ايشان، در خوشبختى و رفاه مادى خواهد زيست و زندگى توأم با رياضت وظيفه او نيست زيرا وى از جمله حكمروايان جهان نيست.

ص: 472

بدين ترتيب، دليل اين استفهام انكارى (ما تستعجلون بخروج القائم عليه السّلام؟!...) هم چنان در هاله اى از ابهام باقى مى ماند.

براى پاسخ به اين اشكال، نخست بايد مخاطبان سخن امام صادق عليه السّلام را شناخت. بدون شك مخاطبان آن حضرت، كسانى اند كه از ستم و بيداد امويان و عباسيان در شرايط عذاب آورى قرار داشته و بى صبرانه چشم به راه ظهور بوده اند تا از آن همه بيداد و نامردمى رهايى يابند، نفس راحتى بكشند و خوشبختى و رفاهشان تأمين گردد. اينان خود به دو دسته اصلى تقسيم مى شوند: نخست، نزديكان امام عليه السّلام و شاگردان آن حضرت كه در علم و ايمان پيشرو مى باشند. دوم، مردمانى كه دوستدار امامان معصوم عليهم السّلام هستند.

هر يك از اين دو دسته تعجيل در ظهور را آرزومندند و خطاب حضرت صادق عليه السّلام مى تواند هر دو را در بر گيرد؛ در نتيجه متناسب هر دسته بايد پاسخى را فراهم آورد.

(2) دسته نخست: اگر فرض نماييم آرزوى آنها عملى گردد و حضرت بقية اللّه عليه السّلام ظهور فرمايند، از آن رو كه آن حضرت جز اينان كس ديگرى را ندارد، همينان را امير مناطق مختلف جهان قرار خواهد داد و وقتى چنين شد، آنها نيز مشمول همان روش زاهدانه مى گردند. در اين صورت مقصود آنها از تعجيل در ظهور حاصل نمى گردد و در نتيجه اين استفهام انكارى كاملا جدى خواهد بود زيرا امام عليه السّلام از مقصود آنان كاملا آگاه است.

(3) دسته دوم: افراد معمولى در آن دوره، به دليل ايمان ساده و دانش نسبى و نيز به دليل نگذراندن دوره هاى درازمدت آزمون و امتحان، خود را داراى ايمانى كامل و دركى ژرف مى پندارند و انتظار دارند كه اگر امام عليه السّلام ظهور فرمايد، آنان را گرامى داشته و به خود نزديك نمايد و... در اينجا همان چيزى روى مى دهد كه در مورد دسته نخست بيان گرديد.

اگر امام عليه السّلام آنها را افرادى معمولى به شمار آورد، آنها به طور طبيعى به رفاه و آسايش خواهند رسيد اما ديگر نبايد انتظار نزديكى به امام عليه السّلام را داشته باشند.

ولى اگر توقع داشته باشند كه به امام عليه السّلام نزديك شوند و از خواص ياران او محسوب گردند و حضرت نيز در حق آنها چنين مرحمتى فرمود، توقع ديگرى برايشان پيش مى آيد و آن اينكه امام عليه السّلام آنها را حاكم يكى از مناطق جهان سازد. در اين صورت نيز آنها بايد دندان طمع رفاه و آسايش را از بيخ بركنند. پس در اينجا نيز منافع شخصى آنها قربانى مى گردد و بنابراين كاملا جا دارد كه امام صادق عليه السّلام اين استفهام انكارى را مطرح فرمايد.

(4) مقصود اصلى حضرت صادق عليه السّلام از طرح اين پرسش آن است كه آرزومندان ظهور، اساسا نبايد از زاويه منافع شخصى به اين رويداد مقدس بنگرند بلكه بايد آن را فرصتى تاريخى براى اجراى عدالت جهانى و تحقق غرض الهى از آفرينش قلمداد نمايند. در غير اين صورت انتظار مى رود كه منافع شخصى آنان هرگز تحقق پيدا ننمايد.

ص: 473

محور سوم: سياست هاى دولت مهدوى در بخش كشاورزى

از برخى روايات گذشته مى توان در اين باره به نتايجى رسيد. آنجا كه تصريح مى نمايد: «زمين همه خوراكى هايش را ارزانى بشر مى كند و چيزى از آن را نگه نمى دارد.» كنايه از رشد فوق العاده محصولات زراعى در آن روزگار دارد.

در جايى ديگر مى فرمايد: «زنى از عراق به شام مى رود و جز بر سبزه و گياه قدم نمى گذارد» در حالى كه در زمان ما آن منطقه بيابانى سخت بى آب و علف مى باشد اما به بركت ظهور فرخنده حضرت بقية اللّه عليه السّلام در كمترين زمان ممكن، آباد و سر سبز خواهد شد.

(2) اين روايت تنها يك مثال است كه متناسب با ذهنيت شنوندگان دورۀ صدور آن بيان گرديده وگرنه اين آبادانى و سرسبزى منحصر به كوير غربى عراق نخواهد شد؛ بلكه همۀ بيابانهاى جهان را فرا خواهد گرفت.

وقتى وضعيت مناطق كويرى چنين باشد، وضع سرزمين هايى كه پيش از ظهور نيز حاصلخيز بوده اند، ناگفته پيداست. ارزيابى و ارائه آمار از اين همه محصول كشاورزى، براى دانشمندانى كه پيش از ظهور مى زيند، ناممكن مى باشد.

در پاسخ به اين سؤال كه دليل اصلى اين انقلاب عظيم كشاورزى چيست؟ بايد پس از اشاره به هماهنگى بين جهان تكوين و تشريع، از «اخلاص حقيقى در كار» به عنوان عنصر اساسى در اين موفقيت نام ببريم.

(3) در نتيجه اين سخن سست و بى پايه اى است كه بگويند: «بشريت به سوى گرسنگى گام بر مى دارد و افزايش جمعيت، ناگزير به كاهش منابع غذايى در جهان مى انجامد.» اين فاجعه، زمانى روى مى دهد كه اخلاص رو به زوال گذارد، كارها بدون انسجام و هدف انجام گيرد و قوانين ظالمانه اى وضع گردد؛ يعنى همان وضعيتى كه بشريت در عصر پيش از ظهور با آن دست به گريبان مى شود.

(4) ولى هرگاه دولتى مخلص و خدمتگزار، قانونى عادلانه، دستهايى پرتوان و كوشا و عزمى يكپارچه و جهانى پديدار شد، هر قدر جمعيت كره زمين افزايش يابد، غذا به اندازه كافى بلكه افزون بر نياز توليد خواهد شد و در آمد افراد به طور بى سابقه اى چند برابر خواهد گرديد.

اما شناخت روش هاى تفصيلى دولت امام مهدى عليه السّلام در بخش هاى قانون گذارى و اجرايى براى رسيدن به اين نتايج شگفت انگيز، بستگى به سطحى از آگاهى و رشد دارد كه تنها در زمان پس از ظهور پديد مى آيد و اينك فقط مى توان برخى موارد آن را از اصول كلى و نيز روايات استنباط نمود.

در كتاب بعدى خود به همه ابعاد اين موضوع خواهيم پرداخت.

(5) از رواياتى كه آورديم مى توان برخى حقايق را به دست آورد. طبق اين روايات، حضرت دستور حفر كانالى را در بيابان واقع در بين كربلا و نجف خواهند داد تا بدان وسيله آب به شهر نجف برسد.

ص: 474

همچنين در دهانه اين رودخانه (يا كانال) پل ها و آسياهايى خواهند ساخت و از اين رو در روايت آمده است: «گوييا پير مردى را مى بينم كه بر سرش ظرفى از گندم نهاده، به آن آسياها مى رود و گندمش را به رايگان آرد مى نمايد».

هرگاه به ياد آوريم كه اين مثالى بيش نيست (به سبب رعايت سطح درك مخاطبان روايت در عصر صدور آن)، خواهيم توانست كثرت رودخانه ها و قنات هاى احداث شده جهت آبيارى بيابان ها و نيز تعداد دستگاه هاى مكانيزه را كه براى بهرورى بيشتر به رايگان در اختيار مردم قرار مى گيرد، در نظر آوريم.

(2) اين انقلاب كشاورزى مطابق ايدئولوژى دولت مهدوى، نتايج مهمى را به بار خواهد آورد كه برخى از آنها اينك براى ما قابل درك مى باشد:

1 - انواع خوراكى ها و ميوه ها با بهايى ارزان بلكه رايگان در اختيار مردم قرار مى گيرد.

2 - به وجود آمدن اشتغال مولد و ايجاد در آمد كافى براى مليونها خانوارى كه تا پيش از ظهور در فقر و تهيدستى به سر مى برده اند.

3 - عمران و آبادانى گسترده. كه در محور بعدى به آن خواهيم پرداخت.

4 - ايجاد فرصت هاى عالى براى برآورده ساختن نيازهاى حياتى افراد به صورت رايگان.

بدين ترتيب خواهيم توانست تحقق زندگى توأم با رفاه و خوشبختى را براى همه انسان ها به خوبى تصور نماييم.

(3)

محور چهارم: سياست هاى دولت مهدوى در بخش عمران و ساخت و ساز.

به روشنى مى توان نتايج اين سياست ها را در روايات مشاهده كرد. خانه هاى شهر كوفه به كربلا و حيره خواهد رسيد، و هر سه شهر، به صورت يكپارچه در خواهد آمد و آن چنان گسترده خواهد شد كه «كسى صبح روز جمعه بر استرى رهوار مى نشيند تا به مسجدى كه در آن نماز جمعه اقامه مى شود، برسد؛ امّا نخواهد رسيد و نماز جمعه را درك نخواهد كرد.»

(4) اين شخص حتى اگر از حاشيه شهر هم حركت كرده باشد، مسجد در حاشيه ديگر شهر نخواهد بود بلكه در مركز آن قرار دارد و از اينجا در مى يابيم كه اين همه راهى كه آن مرد، سوار بر مركب تندرو مى پيمايد، تنها مسافت بخشى از آن شهر مى باشد. (گويى مسافت شعاع يك دايره را پيموده است) اين نيز يكى از پيش بينى هاى جالب و شگفت انگيز روايات است؛ زيرا تصور شهرى به اين بزرگى در مخيله كسى نمى گنجيده است؛ اما اكنون اين وسعت به ويژه در پايتخت هاى جهان، امرى معمولى است و طبيعى است كوفه نيز كه پايتخت دولت جهانى مهدوى خواهد شد، چنان گسترشى پيدا نمايد.

(5) شايد بتوان از اين مطلب، ميزان توجه و اهتمام آن دولت عدل را به عمران و آبادانى ساير شهرها دريافت. در جايى كه طول پايتخت (كوفه)، حدودا بيش از هشتاد كيلومتر باشد، ديگر شهرها نيز

ص: 475

متناسب با شرايط جغرافيايى و اهميت اجتماعى خود، در همين حدود يا نصف آن مى باشد.

امام عصر عليه السّلام به مساجد به عنوان اصلى ترين كانون هاى اسلامى، اهتمام ويژه اى خواهد داشت.

بخش هاى جديد مسجد الحرام ويران مى گردد و براى حرمت نهادن به وضعى كه در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داشته، به همان محدودۀ صدر اسلام بازگردانده خواهد شد.

(2) امام عليه السّلام مقام ابراهيم عليه السّلام را از مكان كنونى به محل قديمى اش، در كنار ديوار كعبه منتقل خواهد كرد. مقام ابراهيم عليه السّلام اينك چند متر از ديوار كعبه فاصله دارد. اصولا انديشه وجود چنين مقامى، حكايت از مكانى دارد كه ابراهيم عليه السّلام هنگام ساختن كعبه در آنجا ايستاده بوده است و به طور طبيعى كسى كه ديوارى را مى سازد، خود در كنار آن مى ايستد و معنا ندارد كه چند متر دورتر از آن بايستد.

بنابراين مكان طبيعى مقام ابراهيم، در كنار كعبه مشرفه است.

(3) همچنين طبق روايات، آن حضرت چهار مسجد را در كوفه خراب خواهد ساخت و چون بر اساس تقوى - كه شرط مشروعيت ساخت مسجد در اسلام است - بنا گذارده نشده اند، بازسازى هم نخواهند شد.

پيش از ظهور هيچ نيروى مؤمنى قادر به اين كار نيست و از اين رو تكليف تخريب آنها بر عهده حضرت خواهد بود.

(4) اما مسجدى كه امام مهدى عليه السّلام دستور ساختن آن را در پشت شهر كوفه (به سمت نجف) صادر مى نمايد، داراى هزار در مى باشد و اين عدد (هر چند خود آن به طور دقيق مقصود نيست) حكايت از وسعت بسيار زياد آن مسجد دارد.

اگر نقشه كلى مسجد را به صورت مربع فرض نماييم و در هر ضلع آن دويست و پنجاه در تصور كنيم و فاصله بين دو در را دست كم ده متر بدانيم، طول هر ضلع آن دو هزار و پانصد متر خواهد شد؛ و اين يعنى آن كه مساحت مسجد كمتر از شش ميليون و دويست و پنجاه هزار متر مربع نخواهد بود.

اين مسجد با شرايط دولت جهانى اسلامى، كاملا تناسب دارد. حضرت بقية اللّه عليه السّلام نماز جمعه را هر هفته در اين مسجد برپا خواهد نمود و شرعا حضور اكثريت مردان اين شهر و حومه آن در نماز جمعه واجب خواهد شد.

علاوه بر اين، عده زيادى نيز از شهرها و مناطق ديگر جهان به شوق اقامه نماز به امامت حضرت حجة بن الحسن عليه السّلام به آنجا خواهند شتافت. در نتيجه چنين جمعيت انبوه و مشتاقى، چنان مسجد عظيمى را نيز مى طلبد.

(5) به همين جهت در روايتى كه پيشتر آورديم، آمده است: امام عليه السّلام در نخستين جمعۀ پس از ورود به عراق، در مسجد كوفه خطبه خواهد خواند. در جمعه دوم مردم مى گويند: اى فرزند رسول خدا، نماز به امامت شما مانند نماز به امامت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشد ولى اين مسجد گنجايش ما را ندارد.

ايشان در پاسخ مى فرمايند: من در پى انجام خواسته شمايم؛ آنگاه به سوى «غرى» بيرون مى رود و

ص: 476

محدودۀ مسجدى را با هزار در، كه گنجايش همه مردم را داشته باشد، ترسيم و مشخص مى فرمايد.(1)

مسجدى كه بنابراين روايت گنجايش جمعيت نمازگزاران را ندارد، همان مسجد بزرگ كوفه است كه حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام در آن نماز مى گزارده و مراد از «غرى»، نجف اشرف مى باشد كه در جنوب كوفه واقع گرديده است.

پس نخستين دستاورد عمرانى دولت مهدوى، ساخت اين مسجد مى باشد. امام عليه السّلام مى كوشد تا احكام صحيح اسلامى را در مورد همه مساجد عملى سازد، حتى اگر اقدامى مستحبى و غير واجب باشد، زيرا شايسته است كه جامعه به تدريج به واجبات و مستحبات، هر دو پايبند گردد تا سرانجام به درجۀ شايسته اى از «عصمت» نايل گردد. امام عليه السّلام هر مسجد مرتفعى را خراب مى نمايد و به مقدارى كه در شرع مقدس وارد شده، اكتفا مى فرمايد.

(2) در حديثى آورديم از جمله اقدامات دولت امام زمان عليه السّلام «احداث شاهراهى بزرگ» است و منظور از آن جاده اى اصلى است كه دو شهر را به يكديگر پيوند مى دهد. البته در اين خبر اشاره اى به جاده خاصى نشده و در واقع مقصود آن است كه حضرت اقدام به توسعه راه هاى بين شهرى مى نمايد. ما در اين زمان اهميت توسعه جاده ها و كار بسيار پرحجمى را كه براى احداث آنها صرف مى شود، بيشتر از هر زمان ديگرى درك مى كنيم.

(3) قوانين ساختمان سازى در آن دوره، مانع از قرار دادن دريچه و پنجره هاى مشرف بر معابر عمومى (- جناح) مى شود و نيز هر آنچه كه موجود باشد مسدود خواهد شد. اين براى آن است كه فضاى داخلى خانه پيدا نباشد. و براى تهويه منزل بايد از وسيله ديگرى بهره جست.

ممكن است از واژۀ «جناح» معناى ديگرى دريافت كه عبارت است از بيرون رفتگى هايى كه معمولا در ساختمانها به سمت كوچه و يا خيابان به صورت ستون دار يا بى ستون وجود دارد. اين مفهوم با استعاره گرفتن از معناى جناح يعنى بال مناسب تر است هر چند در قاموسهاى لغت نيامده و مفهومش اين مى شود كه دولت امام مهدى عليه السّلام اين نوع ساخت و ساز را ممنوع مى فرمايد.

از ديگر اقدامات آن دولت، بنا بر روايت، جلوگيرى از جارى شدن فاضلاب و آب ناودان ها در كوچه و خيابان مى باشد؛ زيرا اين كار موجب آلودگى معابر عمومى و آزار عابرين مى گردد.

حكومت از اين كار جلوگيرى خواهد كرد و نسبت به تصفيه آب ها به روش بهداشتى اقدام خواهد نمود.

(4)

محور پنجم: اهميت بخش معدن در دولت عدل جهانى

در رواياتى كه فريقين نقل كرده اند، آمده است: در آن روزگار زمين، معادن و گنج هايش را آشكار خواهد ساخت تا مردم آنها را ببينند و زمين پاره هاى وجودش را هم چون شمشهايى از طلا و نقره بيرون خواهد افكند.

ص: 477


1- . ر. ك: الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 281 و نيز: الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 430.

مى توان از اين مطلب برداشتى اعجازى داشت بدين معنى كه فرض نماييم آشكار شدن معادن و كان هاى زمين بر سطح آن، معجزه اى الهى براى تصديق و پشتيبانى از حضرت ولى عصر عليه السّلام و دولت او باشد.

اين برداشت كاملا محتمل است ولى برداشتى منحصر و يگانه نيست بلكه از راه ديگرى - بدون برداشت اعجازى - مى توان آن را پذيرفت كه عبارت است از استخراج معادن به وسيلۀ دستگاه هاى مدرن.

(2) ناگفته نماند بر اساس قوانين حكومت اسلامى، معادن بايد در اختيار افراد و نه دولت قرار گيرد.

در واقع حكومت اسلامى به جاى سپردن مالكيت آنها به گروه اندكى، هزاران هزار نفر را در مالكيت آنها شريك مى گرداند.

(3) اين در جايى است كه فرض كنيم دولت مهدوى، ابراز و دستگاههاى پيشرفته استخراج را در اختيار افراد قرار مى دهد و از سوى ديگر طبق قانون اسلامى، هر كس معدنى را استخراج نمايد، پس از پرداخت خمس آن به فقرا، مالك مقدار باقيمانده خواهد بود. در نتيجه هزاران هزار كارگرى كه در اين معادن مشغول به كارند، مالك مقادير فراوانى از كان هاى استخراج شده مى گردند و نياز ميليون ها فقير از طريق دريافت خمس، برطرف مى گردد.

(4) هرگاه مطلب بالا را به اين قانون اسلامى كه بيان مى دارد «شخص حق ندارد بيش از نياز سالانه اش از معدن استخراج نمايد» ضميمه نماييم خواهيم دانست هيچ كارگر معدنى نمى تواند با برداشت از سهم ديگران ثروتمند شود بلكه به مجرد رسيدن درآمدش به حدى كه نياز خود و خانواده اش را با توجه به شأن اجتماعى اش بر آورده سازد، دولت او را از برداشت ما زاد بر نياز بازخواهدداشت . در اين صورت يا او كار را رها كرده و به ديگرى اجازه برداشت مى دهد و يا آنكه كار مى كند و درآمدش مستقيما به حساب دولت واريز مى شود.

(5) به هر روى دولت مهدوى مالك درآمدهاى ما زاد معادن خواهد شد. اين درآمد فراوان، گاه چندين برابر دارايى همۀ كارگرانى خواهد بود كه دولت آن ها را در بخش هاى صنعتى به كار مى گيرد.

بدين ترتيب معادن با مديريتى عادلانه به صورت مستقيم و غير مستقيم ميليون ها خانواده را در سطح جهان بى نياز خواهد ساخت.

(6)

محور ششم: سياست هاى مالى دولت مهدوى

نخستين چيزى كه در اخبار مستفيض فريقين با آن روبرو مى شويم، فراوانى ثروت به صورت كاملا بى سابقه است. همه مردم از نظر مالى بى نياز مى شوند؛ آن طور كه «اگر كسى بخواهد زكات يا صدقه اى بدهد، كسى را نمى يابد كه آن را بپذيرد.»

«امام مهدى عليه السّلام مال هايى را به رايگان در اختيار مردم قرار مى دهد كه هر كسى به هر اندازه مايل است بردارد اما كسى از آن استقبال نمى كند، جز يك نفر كه مى آيد و مى گيرد ولى پس از آن پشيمان

ص: 478

مى شود و مى كوشد آن را برگرداند.»

اين دو تصوير كه در روايات آمده است، به صراحت از بى نيازى مالى همه افراد آن جامعه سخن مى گويد. فراوانى پول، طلا، نقره و كان هاى قيمتى، موجب بى رغبتى مردم به آنها مى شود.

گذشته از اينها، برخى از اين روايات پرسش هايى را بر مى انگيزد كه مناسب است آنها را طرح كرده و سپس به جستجوى پاسخ برآييم:

پرسش نخست: علت فراوانى ثروت در دست افراد و دولت، در حكومت مهدوى چيست؟

براى پاسخ به اين پرسش، چند احتمال را مى توان مطرح ساخت:

الف) اين ثروت فراوان از راه معجزه و به بركت وجود امام عصر عليه السّلام و دعاى آن بزرگوار به وجود آمده است. اما اين احتمال، اشكالاتى را بر مى انگيزد كه دو مورد آن را بيان مى نماييم:

1 - اين امر بر خلاف قانون معجزات است زيرا هرگاه بتوان از راه طبيعى به چيزى دست يافت، نمى توان براى آن سببى اعجازى در نظر گرفت و به روشنى مى توان دريافت كه امكان گرد آمدن ثروت از راه طبيعى (همان طور كه در دو احتمال بعدى مى آيد) وجود دارد.

2 - سياق عمومى اين روايات، عدالت سازمان يافته و نظم در كارها را سبب توليد اين ثروت بى كران مى داند و بديهى است فرض معجزه، با اين سياق منافات دارد؛ زيرا اگر مصلحت اقتضا نمايد، معجزه مى تواند در ظالمانه ترين و فاسدترين نظام ها نيز پديد آيد و به تعبير ديگر در آن صورت توليد ثروت، ثمره معجزه خواهد بود و نه ميوۀ حكومتى عادلانه. در حالى كه اين مطلب، خلاف ظاهر روايات است. بنابراين، احتمال نخست درست نيست.

(2) ب) طرح هاى دولت مهدوى در بخش هاى كشاورزى، صنعت، معادن و ساير بخش ها، موجب ازدياد ثروت در دست دولت و افراد خواهد شد.

با انجام اين طرحها و پروژه ها، دولت جهانى به خود كفايى خواهد رسيد بلكه حتى در بخش هايى با توليد مازاد بر نياز روبرو خواهد شد و حجم بسيار زيادى پول و ثروت بدون وجود محلى براى هزينه كردن، به دست مى آيد؛ زيرا محل هاى هزينه - هر چند هم فراوان باشد - بستگى به تقاضاى بيشتر دارد و زمانى كه دولت يكپارچه باشد امنيت برقرار است، بين همه انسان ها برادرى وجود دارد، و نيازهاى درجه اول و دوم و تربيتى همگى برآورده شده است و ديگر تقاضاى افزون از نياز منتفى مى شود و ثروت مازاد، بدون محل مصرف معين باقى خواهد ماند.

(3) آرى، ممكن است اين ثروت ذخيره شده براى كمك رسانى به مردم مناطق آسيب ديده از بلاياى طبيعى؛ هم چون: سيل، زلزله، بيماريهاى واگير و... صرف گردد، ولى نسبت وقوع اين حوادث، بسيار كمتر از نسبت ازدياد ثروت و پول مى باشد.

در نتيجه اين احتمال درست بوده و مى توان آن را پذيرفت.

(4) ج) دولت جهانى امام زمان عليه السّلام با در اختيار گرفتن بانك هاى بزرگ جهان به ثروت بى كرانى

ص: 479

دست مى يابد؛ بانك هايى كه بيشتر سپرده هاى آن از راه غصب و حرام به دست آمده است.

از اين رو مهم ترين گام دولت در اين راه، تأسيس نظام بانكى جديدى است كه اولا مبتنى بر حرمت سود ربوى باشد و ثانيا تا وقتى حلال بودن پول هاى سپرده گذاران مشخص نشده باشد، از دريافت آنها خوددارى نمايد.

گام بعدى تسويه حساب اموال سپرده گذارانى است كه در عصر پيش از ظهور افتتاح حساب كرده اند. اگر آن اموال با شرايط جديد همخوانى داشت، به نام صاحبش در بانك باقى خواهد ماند در غير اين صورت طبق حكم اسلام، دولت آن را به دليل مجهول المالك بودن مصادره خواهد كرد. نيز هرگاه ثابت شود مالك حقيقى اموال شخص ديگرى است، به صاحبش مسترد مى گردد.

(2) ثروتى كه از اين راه به دولت جهانى مى رسد بسيار هنگفت مى باشد؛ علاوه آن كه پولهاى بسيار كلان ديگرى كه واجد شرايط نظام بانكدارى مهدوى است، در اين بانك ها باقى مى ماند. اين احتمال را نيز مى توان صحيح دانست و پذيرفت.

ظاهرا اين دولت، از هر دو روش بيان شده در احتمال دوم و سوم كسب در آمد خواهد كرد ولى به نظر مى رسد سرريز ثروت ها در احتمال دوم، بسيار بيشتر از درآمدى است كه بر اساس احتمال سوم نصيب دولت جهانى خواهد شد. بنابراين، عمده درآمدها از روش موجود در احتمال دوم حاصل مى گردد.

(3) پرسش دوم: مقصود امام عليه السّلام از توزيع رايگان اموال در بين مردم چيست؟

در پاسخ مى توان دو احتمال را مطرح ساخت:

الف) همان طور كه گفتيم، اموال فراوانى بدون محل مشخصى براى هزينه كردن باقى مى ماند كه منطقى است بين افراد و جوامع نيازمند توزيع شود و آنها هم هر قدر بخواهند (به اندازه اى معقول و منطقى) از آن برگيرند. اما روايات به روشنى از دريافت نكردن اين اموال توسط مردم، خبر مى دهند؛ زيرا هرگز نيازمندى در دولت جهانى حضرت ولى عصر عليه السّلام يافت نمى شود. حتى فردى كه مالى را دريافت مى كند و سپس پشيمان مى گردد، انگيزه اى جز طمع ورزى ندارد و از اين روست كه فورا به فكر مى افتد آن را برگرداند.

(4) ب) پس از آن كه دولت مهدوى برنامه هاى خود را براى بى نياز ساختن مردم و خوشبخت كردن آنها عملى ساخت و ديگر نه فقيرى باقى ماند و نه كسى كه براى گردآورى ثروت حرص بورزد، در آن هنگام امام عليه السّلام برنامه خاصى را اجرا مى نمايد. اموال و درآمدهاى مازاد بر نياز را يك جا گرد مى آورد، آنگاه به همه مردم اعلام مى نمايد هر كس مايل است درآمدى به دست آورد، مى تواند بيايد و از اين اموال به قدرى كه مى خواهد برگيرد. وقتى كسى - جز يك نفر - پيش قدم نمى شود، ثابت خواهد شد كه همۀ مردم بى نياز شده و ديگر طمعى نمى ورزند و به همه آرزوهاى خويش رسيده اند.

ص: 480

اين اتفاق تنها در پايتخت دولت جهانى رخ نخواهد داد بلكه حاكمان ساير مناطق نيز در آنجا همين كار را انجام خواهند داد. در آن زمان مى توان دريافت كه چرا و چگونه اين تجربه، ويژه امام مهدى عليه السّلام مى باشد آن طور كه هرگز كسى پيش از او به فكر آن نيز نيفتاده بوده چه رسد به اينكه آن را انجام داده باشد. هر چند ادعاهاى مكاتب منحرف در عصر پيش از ظهور، پرهياهو و جنجال برانگيز باشد.

(2) از اين رو تعدادى از روايات با صراحت، اين مزيت را مشخص كرده اند و مهدى عليه السّلام را جز به آن ويژگى توصيف نكرده اند. مانند حديثى كه مسلم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است: «در آخر الزمان خليفه اى خواهد آمد كه مال را بى آن كه بشمارد تقسيم مى نمايد». يا حديثى را كه بخارى از آن حضرت نقل كرده است: «صاحب مال به دنبال كسى مى گردد كه صدقه اش را بپذيرد تا اينكه شخصى را مى يابد و وقتى از او مى خواهد كه صدقه اش را بپذيرد مى گويد: من نيازى به اين مال ندارم»... و خبرهاى ديگرى كه پيش از اين آورديم.

(3) پرسش سوم: در برخى اخبار از فراوانى ثروت ياد شده اما به طور مشخص به امام مهدى عليه السّلام اشاره اى نگرديده است، پس چگونه مى توان فهميد كه آن فراوانى مربوط به زمان ظهور آن حضرت مى باشد؟

به اين پرسش به دو شيوه مى توان پاسخ داد: شيوه نخست عمومى مى باشد و مربوط به همۀ روايات پيرامون امام مهدى عليه السّلام مى شود كه نام حضرت در آنها نيامده است. ما در كتاب گذشته در اين باره بحث كرده و گفتيم همۀ پيشگويى هاى روايات دربارۀ رويدادهاى آينده، مربوط به ظهور حضرت بقية اللّه عليه السّلام بوده و مادامى كه تأخر آن از واقعه ظهور و نشانه بودن آن براى قيامت ثابت نشده باشد، مى تواند از نشانه هاى ظهور به حساب آيد.(1)

(4) قرينه اول: پس از آن كه ثابت شد در هيچ يك از دوران هاى زندگى بشر تا به امروز، ثروت فراوان آن طور كه در روايات وصف شده، وجود نداشته، در اين صورت بايد پذيرفت در آينده اين اتفاق خواهد افتاد كه آن هم از سه زمان خارج نيست:

1 - پيش از ظهور (فاصله زمانى عصر حاضر تا عصر ظهور).

2 - در زمان استقرار دولت امام مهدى عليه السّلام.

3 - پس از رحلت آن حضرت (فاصله زمانى رحلت امام تا پايان زندگى بشريت).

(5) احتمال اول كاملا مردود است زيرا پيشتر به طور مبسوط بيان كرديم كه ستمگرى و فساد تا لحظه ظهور باقى خواهد ماند و ثروت به طور عادلانه بين مردم جهان توزيع نخواهد شد.

سازمان هاى جهانى در دوران ما نه تنها چنين كارى نكرده اند بلكه پس از اين نيز قادر به آن نخواهند بود.د.

ص: 481


1- . الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 523 به بعد.

اما احتمال دوم درست به نظر مى رسد زيرا در اين صورت آن مشخصا مى توان گفت فراوانى ثروت در دورۀ حكومت خود امام مهدى عليه السّلام صورت مى پذيرد.

(2) اما احتمال سوم در واقع مفهومى مغاير با احتمال دوم ندارد زيرا همان طور كه در كتاب بعدى به طور مفصل خواهيم آورد، دولت و نظام مهدوى تا پايان عمر بشريت تداوم خواهد داشت؛ در نتيجه اگر فراوانى ثروت پس از رحلت آن بزرگوار محقق شود، باز مى توان گفت اين رويداد در نظام عدالت محور امام مهدى عليه السّلام صورت پذيرفته است. اما اگر پديد آمدن ثروت بسيار، نتيجه منطقى حكومت عدالت گرا باشد، سزاوارتر آن است كه اين نتيجه در زمان حيات خود پيشواى بزرگ دولت جهانى حاصل گردد.

بنابراين فقط احتمال دوم درست است يعنى آغاز دورۀ فراوانى ثروت كه در روايات آمده، جز در عصر حضور شخص امام عليه السّلام در رأس دولت جهانى نخواهد بود؛ هر چند اين اتفاق مبارك، تا قرنها پس از رحلت ايشان نيز تداوم داشته باشد.

(3) قرينه دوم: رواياتى كه فراوانى ثروت را به ظهور امام عصر عليه السّلام ربط مى دهند، قرينه اى هستند بر ساير رواياتى كه دربارۀ اين ارتباط سكوت كرده اند. اين برداشت عرفى و لغوى است كه ناشى از حمل مطلق بر مقيد است، صحيح مى باشد.

رواياتى كه فراوانى ثروت و رفاه اجتماعى را به ظهور امام مهدى عليه السّلام ربط مى دهند بر دو گونه اند:

1 - رواياتى كه منابع اماميه نقل كرده اند و برخى از آنها را قبلا آورديم.

2 - رواياتى كه بيشتر آنها در منابع اهل سنت آمده است و ما دوازده مورد از آن را در اين فصل آورديم. پنج حديث از امام مهدى عليه السّلام به طور مشخص نام برده بود و سه حديث از ويژگى هايى سخن گفته بود كه جز بر امام مهدى تطبيق نمى شود؛ مانند اين روايت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوند مردى از خاندان مرا بر مى انگيزد و او زمين را از عدل و داد مى آكند همان طور كه از ستم و بيداد پر شده باشد.» يا اين روايت كه: «در آخر الزمان خليفه اى خواهد آمد كه مال را بى آن كه بشمارد، تقسيم مى نمايد» و مانند اين روايت ها كه به اجماع مسلمانان مقصود از آنها، حضرت مهدى عليه السّلام است.

(4) در چهار روايت ديگر نه نامى از امام مهدى عليه السّلام آمده و نه وصفى از ايشان شده است. دو مورد را بخارى، يكى را مسلم و يكى ديگر را ترمذى نقل كرده است. ديگر رواياتى كه هم تعداد بيشترى دارند و هم صراحت افزون ترى، قرينه اى مى باشند بر اين كه منظور از اين دسته روايات، عصر ظهور مهدى موعود عليه السّلام است و نه عصر ديگرى.

(5) در پايان يادآور مى شويم كه ما در اينجا تنها به آثار و نتايج فعاليت هاى اقتصادى دولت مهدوى پرداختيم ولى پيرامون مكتب اقتصادى امام مهدى عليه السّلام سخنى به ميان نياورديم. در اين باره در كتاب

ص: 482

بعدى خود به مقدار توان بحث خواهيم كرد.

محور هفتم: حمايت و پشتيبانى الهى از دولت مهدوى

براى روشن شدن بحث، نخست دلايلى را براى اثبات اصل «حمايت و يارى الهى از مؤمنان» مى آوريم. سپس از مصاديق اين حمايت و پشتيبانى در دولت مهدوى سخن مى گوييم.

الف) خداوند در هر مكان و زمانى از حق حمايت مى نمايد. اين اصل را مى توان در موارد ذيل ملاحظه كرد:

1 - قرآن كريم مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ .(1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر خدا را يارى كنيد ياريتان مى كند و گامهايتان را استوار مى دارد.

(2) در نتيجه تا وقتى فرد و جامعه خدا را يارى كنند و در راه او قدم بردارند، خداوند متعال كمك خود را ارزانى شان مى فرمايد و به آنها عطايايى مى بخشد كه انتظارش را نداشته اند.

يا مانند اين آيه شريفه:

وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ، اَلَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ .(2)

و قطعا خدا به كسى كه [دين] او را يارى مى كند، يارى مى دهد، چرا كه خدا سخت نيرومند شكست ناپذير است. همان كسانى كه چون در زمين به آنان توانايى دهيم، نماز برپا مى دارند و زكات مى دهند و به كارهاى پسنديده وامى دارند، و از كارهاى ناپسند بازمى دارند، و فرجام همه كارها از آن خداست.

(3) از روشن ترين مصاديق مؤمنانى كه در اين آيه آمده است، امام مهدى عليه السّلام و ياران آن حضرت مى باشند. حتى اين احتمال نيز مى رود كه مقصود اصلى آيه، خود آنها باشند.

خداوند در آيه ديگرى مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ .(3)

و آنان كه به هدايت گراييدند [خدا] آنان را هر چه بيشتر هدايت بخشيد و [توفيق] پرهيزگارى شان داد.

(4) به مدد اين آيات و ديگر آيات قرآن كريم روشن مى شود كه مرتبه اى از اخلاص و ايمان وجود

ص: 483


1- . سورۀ محمّد (47)، آيۀ 7.
2- . سورۀ الحج (22)، آيات 40 و 41.
3- . سورۀ محمّد (47)، آيۀ 17.

دارد كه اگر شخص، كارهايش را براى خدا انجام دهد، به آن درجه و الا بار مى يابد و شايستگى حمايت و عنايت پروردگار جهانيان را پيدا مى نمايد.

اگر كارى خالصانه انجام گيرد، ناگزير حمايت و تأييد الهى را به دنبال خود مى آورد. در آن صورت بازدهى و ثمره آن كار، بيش از حد انتظار خواهد بود؛ اما اگر كارى بدون خلوص و ايمان انجام شد و به طور طبيعى عنايت ويژه الهى را به دنبال نداشت، در آن صورت طبق قوانين كلى تنها نتايجى محدود و معمولى را به بار خواهد آورد.

نمونه ملموس آن در عصر حاضر، انتشار دين اسلام در جهان است. با وجود كمبود و ناتوانى مبلغان اسلامى و مدافعان مرزهاى عقيدتى، اين دين هم چنان باقى مانده و با كمال سرافرازى و افتخار در حال رشد و بالندگى در سطح جهان مى باشد و هر ساله هزاران نفر در سراسر جهان به اين دين مبين تشرّف پيدا مى كنند.

(2) 2 - واقعيت حمايت و عنايت پروردگار در اين آيه شريفه موج مى زند:

بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ. وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ. لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ .(1)

آرى، اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد، و با همين جوش [و خروش] بر شما بتازند، [همان گاه] پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشتۀ نشاندار يارى خواهد كرد. و خدا آن [وعده پيروزى] را، جز مژده اى براى شما قرار نداد تا [بدين وسيله شادمان شويد و] دل هاى شما بدان آرامش يابد، و يارى جز از جانب خداوند تواناى حكيم نيست. تا برخى از كسانى را كه كافر شده اند نابود كند، يا آنان را خوار سازد، تا نوميد بازگردند.

هر قدر صبر و پرهيزگارى افراد افزون گردد، كار آنها نيز بيش از پيش، شايسته حمايت و تأييد الهى مى گردد.

(3) اين آيه و مانند آن، هر چند نخستين بار درباره پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و اصحاب آن حضرت نازل شده است، اما اختصاص به آنها ندارد. براى اثبات اين مطلب از خود آيه شريفه، دو دليل مى آوريم:

الف) در اين آيه، تنها شرط كمك و پشتيبانى پروردگار، صبر و پرهيزگارى بندگان - و نه پيامبر بودن آنها - معرفى شده است؛ يعنى هرگاه كسى صبر و پرهيزگارى پيشه نمايد، كمك و عنايت الهى شامل حال او خواهد شد.

ب) هدف از كمك به سپاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به تعبير خود آيه آن بوده است كه: «تا برخى از كسانى را كه7.

ص: 484


1- . سورۀ آل عمران (3)، آيات 125-127.

كافر شده اند نابود كند، يا آنان را خوار سازد، تا نوميد بازگردند.» بدين ترتيب هرگاه اين هدف با اخلاص دنبال شد، ناگزير كمك و عنايت پروردگار نيز خواهد رسيد و با توجه به اينكه هدف امام عصر عليه السّلام محدود نبوده بلكه سراسر زمين را در بر مى گيرد، نتيجه مى گيريم آن حضرت عليه السّلام در جلب كمك و پشتيبانى خداوند، به طور طبيعى اولويت دارد.

3 - از برخى آيات و روايات استفاده مى شود هر جا عدالت اجرا گردد و جامعه ايمانى پديد آيد، نظام تكوين و جهان طبيعت به خواست آفريدگار حكيمش، براى به بار نشستن رفاه اجتماعى به كمك آن خواهد شتافت. در اين باره در كتاب اليوم الموعود بيشتر سخن خواهيم گفت.

(1) خداوند در قرآن كريم از زبان هود نبى عليه السّلام مى فرمايد:

وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ، يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ (2) .

و اى قوم من، از پروردگارتان آمرزش بخواهيد، پس به درگاه او توبه كنيد [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد.

(3) نيز به نقل از نوح عليه السّلام مى فرمايد:

فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً .(2)

پس گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او همواره آمرزنده است [تا] بر شما از آسمان باران پى درپى فرستد و شما را به اموال و پسران، يارى كند، و برايتان باغها قرار دهد و نهرها براى شما پديد آورد.

بارش باران، جارى شدن آب رودها، زياد شدن پسران و... از امور تكوينى است و بشر در آنها دخالتى ندارد؛ با اين وجود پديد آمدن اين امور، با درخواست آمرزش از پروردگار و توبه و به طور كلى با تهذيب نفس و اخلاص پيوند خورده است. وقتى اين موضوع درباره جامعه نسبتا محدودى كه نوح عليه السّلام در آن به سر مى برده، صادق باشد، پس در مورد جامعه اى كه همه افرادش صالح و مؤمن اند، وضع بسيار روشنى خواهد داشت.

(4) ب) جلوه هاى حمايت و پشتيبانى الهى از دولت كريمه مهدوى.

بديهى است ويژگى هايى كه افراد را شايسته پذيرش يارى و عنايت الهى مى نمايد (هم چنان كه در آيات قبل بيان شد) همگى در ياران امام مهدى عليه السّلام و نيز در دولت كريمه آن بزرگوار2.

ص: 485


1- . سورۀ نوح (71)، آيات 10-12.
2- . سورۀ هود (11)، آيۀ 52.

جمع مى باشد و طبيعى است كه آنها مشمول كمك هاى بيان شده در آن آيات شوند. اينك با توجه به روايات گذشته، جلوه هايى از كمك و حمايت الهى از دولت عدل جهانى را بازگو مى نماييم:

1 - بهره بردارى آسان و بسيار زياد از معادن و كان هاى زير زمينى؛ چه آن را از راه اعجاز بدانيم و چه از راه طبيعى.

2 - گسترش بخش كشاورزى و به زير كشت رفتن بى سابقۀ زمين ها. «در زمين، دانه اى نمى ماند جز آن كه جوانه زده و بيرون مى زند و قطره اى آب در آسمان نمى ماند جز آن كه فرو مى ريزد.»

3 - افزايش بى سابقه در آمد افراد؛ آن چنان كه طبق روايات، ديگر كسى به جمع كردن ثروت بيش از نياز طمع نمى ورزد.

4 - امام مهدى عليه السّلام - هم چنان كه در روايت آمده است - راه هاى طولانى را با سرعت تمام خواهد پيمود. (تطوى له الارض...)

5 - گسترش بى سابقۀ روحيه برادرى و صفا و صميميت بين مردم جهان.

6 - اين امنيت و الفت نه تنها بين مردم، بلكه بين حيوانات نيز به وجود مى آيد:

«جانوران وحشى و چهار پايان اهلى، همزيستى و سازش مى نمايند» و «هيچ درنده اى به انسان حمله نخواهد كرد و او را نخواهد ترسانيد.»

(2) در تورات و انجيل به صراحت از اين همزيستى مسالمت آميز در زمان پديد آمدن جامعه عدل جهانى، سخن رفته و حتى از بى آزار شدن مارها و حشرات موذى ياد شده است.

اين صلح و سازش يكى از جلوه هاى روشن عنايت پروردگار به جامعه مهدوى است. در آن زمان به قدرت پروردگار به جانوران وحشى الهام مى شود كه نه انسانى را آزار دهند و نه بكشند و نه به زمين هاى كشاورزى آنان آسيب رسانند و نه... چه بسا حيوانات هم در اين حس خوشبختى و رفاه و آسودگى با انسان ها شريك گردند؛ زيرا در روايات آمده است: «ساكنان آسمان (پرندگان) نيز از مهدى عليه السّلام خشنود و راضى اند.»

(3) اينك نمى توان به مدد علوم جديد اين مطلب را ثابت نمود و دانشوران متخصص آن را تأييد نمى كنند؛ ولى ما به روز موعود چشم دوخته ايم و ايمان كامل داريم كه اين اتفاق خواهد افتاد. در نتيجه ما دانشمندان تجربه گرا را به روزگار تحقق جامعه عدل جهانى، حوالت مى دهيم و هم نوا با قرآن كريم به آنان مى گوييم:

فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ .(1)0.

ص: 486


1- . سورۀ آل عمران (7)، آيۀ 71 و سورۀ يونس (10)، آيۀ 20.

پس منتظر باشيد كه من [هم] با شما از منتظرانم.

اين اتفاق، تنها در صورت برپايى جامعه عدل رخ خواهد داد و هيچ چيزى پيش از به وجود آمدن سببش محقق نخواهد شد. پس اگر آن جامعه تحقق پيدا كرد و بين جانوران وحشى و اهلى صلح و سازش برقرار نشد، سخن منكران درست خواهد بود ولى به هر حال در عصر حاضر آنها نمى توانند اين مطلب را اثبات نمايند.

در پايان اين فصل دو تكمله مى آوريم كه به دستاوردهاى دولت جهانى مهدوى (غير از دستاوردهاى مالى و اقتصادى) مى پردازد.

(2)

تكمله اول: دستاوردهاى حقوقى، عبادى، فقهى و... در دولت امام مهدى عليه السّلام
اشاره

در اين زمينه پيرامون چند محور به بحث و بررسى خواهيم پرداخت:

(1) محور نخست: بيان رواياتى در اين باره

علامه مجلسى از ابو عبيده روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

إذا قام قائم آل محمّد عليه السّلام حكم بحكم داود و سليمان، لا يسأل الناس بيّنة.(2)

قائم آل محمّد عليه السّلام كه ظهور نمايد به حكم داود و سليمان عليه السّلام داورى مى كند [يعنى] از مردم شاهدى نمى خواهد.

اين روايت را حر عاملى با الفاظى نزديك به آن آورده است.(3)

(4) نعمانى از ابان بن تغلب نقل كرده است:

كنت مع جعفر بن محمّد عليه السّلام فى مسجد مكّة و هو آخذ بيدى، فقال: يا أبان، سيأتى اللّه ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا فى مسجد كم هذا... ثم يأمر مناد فينادى: هذا المهدىّ يقضى بقضاء داود و سليمان، لا يسأل على ذلك بيّنة.(3)

با امام صادق عليه السّلام در مسجد الحرام بودم، در حالى كه دستم را گرفته بود فرمود: اى ابان، خداوند سيصد و سيزده نفر را به اين مسجد خواهد آورد... سپس [خداوند] فرمان مى دهد تا كسى ندا كند: اين مهدى عليه السّلام است كه هم چون داود و سليمان عليهما السّلام قضاوت مى كند و براى آن شاهدى نمى خواهد.

شيخ صدوق نيز اين روايات را نقل كرده است.(4)

ص: 487


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 169.
2- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 183.
3- . ر. ك: العاملى، الحسن بن الحر، همان؛ ج 3، ص 435.
4- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).

همچنين نعمانى از أبان بن تغلب روايت نموده كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

و يبعث اللّه الريح من كلّ واد تقول: هذا المهدىّ يحكم بحكم داود و لا يريد البيّنة.(1)

خداوند باد را به هر وادى مى فرستد تا كه گويد: اين مهدى است كه به حكم داود قضاوت مى كند و گواهى نمى طلبد.

(2) روايات ديگرى دربارۀ قضاوت امام مهدى عليه السّلام رسيده است كه پيشتر آنها را آورده ايم. علامه مجلسى به نقل از الكافى آورده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

أوّل ما يظهر القائم من العدل أن ينادى مناديه أن يسلّم صاحب النافلة لصاحب الفريضة الحجر الأسود و الطواف.(2)

نخستين جلوه عدالت كه قائم آن را آشكار مى سازد آن است كه به منادى اش فرمان مى دهد [در مسجد الحرام] صدا زند كسى كه طواف مستحبى انجام مى دهد و يا استلام حجر مى نمايد جاى خود را به آن كه طواف واجب دارد بدهد.

(3) همچنين او از الكافى نقل كرده است كه عمرو بن جميع از حضرت باقر عليه السّلام درباره حكم نماز خواندن در مساجدى كه بر در و ديوارش تصوير وجود دارد، پرسيد؛ حضرت پاسخ فرمود:

أكره ذلك و لكن لا يضرّكم اليوم، و لو قد قام العدل لرأيتم كيف يصنع فى ذلك.(3)

آن را ناخوشايند دارم ولى در اين روزگار براى شما اشكالى ندارد، اما زمانى كه [امام] عدل ظهور نمايد خواهيد ديد كه با المزار آن چه خواهد كرد.

(4) علامه مجلسى به نقل از كتاب روايتى را از ابو بصير آورده كه حضرت صادق عليه السّلام به او فرموده است:

يا أبا محمّد، كأنّى أرى نزول القائم فى مسجد السهلة بأهله و عياله. قلت: يكون منزله؟

جعلت فداك! قال: نعم... قلت: جعلت فداك! لا يزال القائم فيه أبدا. قال: نعم. قلت: فمن بعده؟ قال: هكذا من بعده إلى القضاء الخلق. قلت: فما يكون من أهل الذمّة عنده؟ قال:

يسالمهم، كما سالمهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، «و يؤدّون الجزية عن يد و هم صاغرون....»(4)

اى ابا محمّد، گويا قائم را مى بينم كه با زن و فرزندانش به مسجد سهله آمده اند. پرسيدم: آيا آنجا خانه اوست؟ فدايت گردم! فرمود: آرى... عرض كردم: فدايت شوم! قائم در آنجا همواره خواهد ماند؟ فرمود: آرى. عرض كردم: چه كسى بعد از او خواهد آمد؟ فرمود:ن.

ص: 488


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 169.
2- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 196.
3- . المجلسى، محمد باقر، همان؛ ج 13، ص 196.
4- . همان.

همين گونه پس از او خواهند آمد تا پايان عمر بشر. گفتم: پس با اهل ذمه چه كار خواهد كرد؟ فرمود: با آنها صلح خواهد كرد همان طور كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنان كرد، «تا با [كمال] خوارى به دست خود جزيه دهند.

نيز همو به نقل از سيد على بن عبد الحميد به سندش كه آن را تا اسحاق بن عمار مى رساند روايت آورده است كه اسحاق مى گويد:

سألته عن إنظار اللّه تعالى إبليس وقتا معلوما ذكره فى كتابه، فقال: «إنّك من المنظرين إلى يوم الوقت المعلوم».(1) قال: الوقت المعلوم، يوم قيام القائم. فإذا بعثه اللّه كان فى مسجد الكوفة، و جاء إبليس حتّى يجثو على ركبتيه، فيقول: يا ويلاه من هذا اليوم، فيأخذ بناصيته فيضرب عنقه، فذلك يوم الوقت المعلوم منتهى أجله.(2)

از حضرت صادق عليه السّلام دربارۀ مهلت خداوند به ابليس تا وقت معينى كه در قرآن از آن ياد شده، پرسيدم. فرمود: وقت معين، روز ظهور قائم عليه السّلام مى باشد. پس هنگامى كه خداوند او را بر انگيزد، به مسجد كوفه آيد. ابليس نيز [به آنجا] آمده تا آن كه به زانو در مى آيد و مى گويد: اى واى بر من از اين روز. پس امام از موى پيشانى اش گرفته و گردنش را خواهد زد. آن روز، روز معيّن معلوم است كه اجل او نيز سر مى آيد.

(2) علامه مجلسى به نقل از مفضل بن عمر نقل كرده است:

قلت يا سيّدى، فأين يكون دار المهدى و يجتمع المؤمنون؟ قال: دار ملكه الكوفة و مجلس حكمه جامعها، و بيت ماله و مقسم غنائم المسلمين مسجد السهلة، و موضع خلواته الذكوات البيض بين الغريين. قال المفضّل: يا مولاى، كلّ المؤمنين يكونون بالكوفة؟ قال:

إي و اللّه، لا يبقى مؤمن إلاّ كان بها أو حواليها،... و ليصيرنّ الكوفة أربعة و خمسين ميلا، و ليجاورن قصورها كربلا و ليصيرنّ اللّه كربلا معقلا و مقاما تختلف فيه الملائكة و المؤمنون، و ليكوننّ لها شأن من الشأن...(3)

به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: آقاى من، خانه مهدى عليه السّلام كجاست و مؤمنان در كجا اجتماع خواهند كرد؟ فرمود: مركز حكومت او كوفه و محكمۀ قضاوتش در مسجد جامع خواهد بود و بيت المال و محل توزيع غنيمتها در مسجد سهله، و مكان خلوت كردن و اعتكاف او در ذكوات البيض (تپه هاى سفيد) در بين غريين (نجف) است. مفضل گويد: اى سرور من. آيا همۀ مؤمنان در كوفه خواهند بود؟ فرمود: به خدا سوگند آرى. مؤمنى نمى ماند0.

ص: 489


1- . سوره ص (38)، آيات 80 و 81.
2- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 197.
3- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 200.

جز آن كه به كوفه يا اطراف آن مى آيد... و شهر كوفه پنجاه و چهار ميل خواهد شد و خانه هاى بزرگش با شهر كربلا همسايه و خداوند كربلا را پناهگاه و محل زندگى خواهد ساخت كه فرشتگان و مؤمنان در آن رفت و آمد خواهند كرد و جايگاه خاصى خواهد داشت...

حر عاملى به سند خود از حسين الشيبانى روايت كرده است:

قلت لأبى عبد اللّه عليه السّلام رجل من مواليك يستحلّ مال بنى أميّة و دمائهم و أنّه وقع عنده وديعة. فقال: أدّوا الأمانة إلى أهلها و إن كان مجوسا. فإنّ ذلك لا يكون حتّى قام قائمنا.

فيحلّ و يحرم.(1)

به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: مردى از شيعيان شما اموال بنى اميه و خونشان را حلال مى شمرد و آنها در نزد وى امانتى دارند. فرمود: امانت را به صاحب آن هر چند مجوس باشد برگردانيد زيرا تا هنگامى كه قائم ما ظهور نمايد نمى توان امانت آنها را پس نداد و او در آن زمان [بعضى چيزها] را حلال و يا حرام خواهد كرد.

(2) شيخ صدوق به سند خود از أبان بن تغلب نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

دمان فى الإسلام حلال من اللّه عزّ و جلّ، لا يقضى فيها أحد بحكم اللّه عزّ و جلّ، حتّى يبعث اللّه القائم من أهل البيت، فيحكم بحكم اللّه عزّ و جلّ فيهما لا يريد فيه بيّنة، الزانى المحصن يرجمه، و مانع الزكاة يضرب رقبته.(2)

در اسلام دو خون وجود دارد كه از سوى خداوند حلال شمرده شده و كسى در آن دو به حكم خداوند داورى نمى كند مگر قائم اهل بيت كه به حكم الهى قضاوت كرده و هيچ شاهدى را نمى طلبد: يكى آن كه زناى محصنه كرده كه سنگسار مى شود و ديگرى كه از دادن زكات خوددارى ورزيده كه او نيز گردنش زده مى شود.

(3) بيشتر اين روايات به دليل آن كه خبر واحد مى باشند قابليت اثبات تاريخى را ندارند؛ به ويژه احاديثى كه از بحار الانوار نقل كرديم يا مرسل اند و يا مرفوع و يا هم مجهول، و بايد براى اثبات درستى شان آنها را با برخى اصول و قراين مطابقت داد. اما ما در اينجا عجالتا آنها را براى اثبات تاريخى كافى مى دانيم زيرا به هر حال قراينى براى رد آنها وجود ندارد.

(4) محور دوم: پيشتر دربارۀ قضاوت حضرت حجت عليه السّلام به طور مبسوط سخن گفته ايم و تنها دو نكته باقى مانده است كه در آنجا مجال طرح آن نبود و اينك به آن مى پردازيم:

نكته اول: درباره قضاوت حضرت سليمان عليه السّلام در قرآن كريم چنين آمده است:).

ص: 490


1- . العاملى، الحسن بن حر، همان؛ ج 2، ص 681.
2- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).

وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ، وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً .(1)

و داود و سليمان را [ياد كن] هنگامى كه دربارۀ آن كشتزار - كه گوسفندان مردم شب هنگام در آن چريده بودند - داورى مى كردند، و [ما] شاهد داورى آنان بوديم. پس آن [داورى] را به سليمان فهمانديم و به هر يك [از آن دو] حكمت و دانش عطا كرديم.

در اين آيه از حكم سليمان عليه السّلام كه خداوند به او فهمانده، يادى نشده ولى در چند روايت به آن پرداخته شده است.

ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام دربارۀ آيۀ «وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ» (داود و سليمان را ياد كن هنگامى كه دربارۀ آن كشتزار داورى مى كردند) سؤال كرده است:

قلت: حين حكما فى الحرث كانت قضيّة واحدة؟ فقال عليه السّلام: إنّه كان أوحى اللّه عزّ و جلّ إلى النّبيين قبل داود، إلى أن بعث اللّه داود، أى غنم نفشت فى الزرع فلصاحب الحرث رقاب الغنم، فلا يكون النفش إلاّ بالليل. فإنّ على صاحب الزرع أن يحفظه بالنهار، و على صاحب الغنم حفظ الغنم فى الليل. فحكم داود عليه السّلام بما حكمت به الأنبياء عليه السّلام من قبله. فأوحى اللّه عزّ و جلّ إلى سليمان عليه السّلام: أى غنم نفشت فى زرع فليس لصاحب الزرع إلاّ ما خرج من بطونها. و كذلك جرت السنّة بعد سليمان. و هو قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً» فحكم كلّ واحد منها بحكم اللّه عزّ و جلّ.(2)

آيا وقتى آن دو دربارۀ آن كشتزار داورى كردند، ماجراى واحدى بود؟ فرمود: خداوند به همه پيامبران پيش از داود وحى كرده بود، هر گوسفندى كه شبانه در كشتزار ديگرى بچرد، صاحب كشتزار حق دارد گوسفند را از آن خود سازد؛ زيرا صاحب زمين بايد از آن در روز نگهدارى كند و صاحب گوسفند هم بايد از گوسفندش در شب حفاظت نمايد؛ ولى خداوند به سليمان وحى فرمود: هر گوسفندى كه [شبانه] در زمين ديگرى بچرد جز آنچه كه از شكمش خارج مى شود (شير و بره آن) به صاحب كشتزار نمى رسد. اين چنين بود كه چنين قضاوتى پس از سليمان سنت شد از اين رو خداوند فرمود: «به هر كدام از آن دو حكمت و دانشى داديم.» در نتيجه هر يك به حكم خداوند داورى كردند.

(2) از اين حديث استفاده مى شود اگر گوسفندى در روز وارد مزرعه كسى شود، صاحب گوسفند ضامن نخواهد بود؛ زيرا صاحب مزرعه وظيفه داشته در روز از مزرعه اش حفاظت نمايد ولى در اين3.

ص: 491


1- . سورۀ الانبياء (21)، آيات 77 و 78.
2- . البحرانى، سيد هاشم، تفسير البرهان؛ ج 2، ص 693.

باره كوتاهى كرده است. اما اگر گوسفندى شبانه وارد مزرعه كسى شود صاحب گوسفند ضامن خواهد بود زيرا بر او لازم بوده در طول شب از گوسفندش نگهدارى نمايد و حال كه چنين نكرده، ضامن مى باشد.

در دعوايى كه به داود و سليمان عليهما السّلام ارجاع شد، گوسفندى شبانه وارد كشتزار شخص ديگرى شده و در نتيجه صاحب گوسفند ضامن خسارت وارده اعلام مى شود. در چنين موردى صاحب گوسفند چگونه بايد خسارت وارد شده به مزرعه را جبران نمايد؟ در اينجا سه احتمال وجود دارد:

1 - صاحب گوسفند به ميزان خسارتى كه به مزرعه وارد شده، پولى را به صاحب مزرعه بدهد.

اين راه صحيح مى باشد ولى در زمان حضرت داود عليه السّلام پول وجود نداشته بلكه معاملۀ پاياپاى رواج داشته است.

2 - ميزان خسارت وارد شده محاسبه شود و صاحب مزرعه در برابر آن غرامتى را از صاحب گوسفند بگيرد. مناسب ترين غرامت در اينجا، فرآورده هاى آن گوسفند هم چون شير و پشم و بره و...

مى باشد. طبق روايت خداوند به سليمان عليه السّلام فهمانيد كه اين گونه حكم كند.

3 - صاحب گوسفند براى جبران خسارت، خود گوسفند را (يا همۀ آن را - مطابق ظاهر خبر - يا اجزايى از آن را به ميزان ارزش محصول تلف شده) به صاحب مزرعه بدهد. همان طور كه در حديث آمده، داود نبى عليه السّلام مانند پيامبران گذشته چنين حكمى را صادر كرد. البته حكم عادلانه اى كه حضرت سليمان عليه السّلام صادر فرمود، مطابق با سطح تربيتى بشر در آن روزگار بوده است.

(2) نكته دوم: دلايل و توجيهات كافى براى آن كه امام مهدى عليه السّلام روش هاى قضايى سليمان و داود عليهما السّلام را در پيش مى گيرد.

از مجموع احاديث به دست مى آيد امام مهدى عليه السّلام از شيوه قضايى سليمان عليه السّلام به طور موقت استفاده خواهد نمود؛ هم چنان كه داورى آن حضرت به شيوه آدم، نوح و ابراهيم عليه السّلام نيز مقطعى است.

امام عليه السّلام براى آزمايش امت طبق هر كدام از آن شيوه ها يك يا چند بار قضاوت مى نمايد ولى همواره شيوۀ قضاوت داود عليه السّلام (صدور حكم بدون شاهد) را در پيش خواهد گرفت. اين سخن چگونه امكان دارد؟ براى پاسخ به اين سؤال در دو بخش از دلايل استفاده حضرت مهدى عليه السّلام از روش سليمان و داود عليهما السّلام در قضاوت سخن خواهيم گفت.

(3)

بخش نخست: دلايل پيروى از قضاوت سليمان نبى عليه السّلام

در اينجا مى توان دو دليل را ذكر كرد:

1 - قضاوت سليمان عليه السّلام مطابق با قوانين اسلامى است زيرا مطابق احكام اسلامى، وقتى گوسفندى به مزرعه ديگرى وارد شد صاحب آن ضامن خسارت وارد شده به صاحب مزرعه

ص: 492

مى باشد. سليمان و داود عليهما السّلام نيز همين گونه قضاوت كرده اند و تنها در نوع غرامتى كه صاحب گوسفند بايد بدهد اختلاف دارند كه در احتمالات سه گانه بيان شد.

درست است كه غرامت در عصر حاضر نقدى است ولى مى توان عين مال تلف شده يا عوض آن را پرداخت. اين در صورتى است كه دو طرف دعوا بر اين روش توافق كنند و يا آن كه حاكم اسلامى به آن حكم نمايد.

بدين ترتيب تفاوت بين داورى سليمان عليه السّلام و قضاوت اسلامى تنها در نوع ضمان و غرامت است؛ در نتيجه اگر امام مهدى عليه السّلام مانند او حكم كند، مى تواند نوع غرامت را از وجه نقدى به عوض جنسى تبديل نمايد و شخص مديون نيز بايد به آن پايبند باشد.

گفتنى است درباره ورود غير قانونى به مزرعه در شب و روز، تفاوتى بين حكم سليمان عليه السّلام و حكم اسلام نيست.

(2) 2 - اگر فرض كنيم حكم سليمان عليه السّلام مطابق حكم اسلام نيست، براى درستى انتساب آن به امام مهدى عليه السّلام كافى است به استفادۀ آن حضرت از روش هاى قضايى پيامبران پيشين هم چون آدم و نوح عليهما السّلام استناد نماييم. در اين باره در فصل گذشته به طور كافى بحث كرده ايم.

گذشته از اينها بايد توجه داشت كه امام مهدى عليه السّلام بر مردم از جان ها و اموالشان سزاوارتر است و حق دارد هر آنچه را كه اصلح مى داند انجام دهد. شأن او در اينجا همانند شأن و جايگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است كه خداوند درباره اش مى فرمايد: «اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» (1)

(3)

بخش دوم: دلايل پيروى آن حضرت از قضاوت داود عليه السّلام

براى اين كار مى توان سه دليل را مطابق برداشت كنونى ما در عصر غيبت بيان نمود:

1 - آزمايش و امتحان امت دليلى كلى براى پيروى امام عليه السّلام از روش هاى قضايى پيامبران گذشته مى باشد.

گمان مى رود امام مهدى عليه السّلام وقتى در دعوايى به روش داود نبى عليه السّلام داورى مى كند، هرگز از او و روش قضايى اش او سخنى به ميان نمى آورد و نيز نخواهد گفت كه به مدد علم خويش حكم كرده است و همين موجب اعتراض هايى مى شود كه محك مناسبى براى آزمون امت است.

(4) گفتنى است طبق روايات، امام عليه السّلام در بسيارى از دعواها با بهره گيرى از اين شيوه، داورى خواهد كرد و طبيعتا نخستين داورى به اين شيوه مى تواند محكى براى امتحان باشد. اما وقتى اين روش در داورى دعاوى تكرار شد و راز آن بر ملا گشت، فايده هاى عميق ديگرى - غير از آزمايش و امتحان - بر اين قضاوت مترتب خواهد شد.

ص: 493


1- . سورۀ الاحزاب (33)، آيۀ 6.

2 - عادت دادن مردم به رسيدن به حكم واقعى در دعاوى قضايى.

زمانى كه امام عليه السّلام دريابد كه قوانين قضايى حكم واقعى را كشف مى كند، آن قوانين را به كار مى گيرد و وقتى كه بداند آن قوانين قاضى را به حكم واقعى رهنمون نمى گردد، آن را رها كرده و مستقيما حكم واقعى را اعلام مى كند و البته در فصل گذشته گفتيم كه حاكم عادل همواره مى تواند از اين دو شيوه بهره گيرد.

(2) از اين رو استفاده امام عليه السّلام از شيوه داود نبى عليه السّلام عادى خواهد شد. اين نه به آن معناست كه در همۀ دعاوى از آن شيوه استفاده مى كند بلكه به اين معناست كه در بيشتر موارد آن شيوه را بر مى گيرد و اين در زمانى است كه قوانين كلى قضايى به صدور حكم واقعى نينجامد. به همين دليل امام عصر عليه السّلام بين قضاوت داود و قضاوت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله جمع مى نمايد و از آن رو كه مى دانيم شيوه قضايى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله (صدور حكم با بينه و سوگند) در بيشتر موارد مطابق با واقع است و كمتر پيش مى آيد كه مخالف با آن باشد، در مى يابيم كه امام عليه السّلام در بيشتر موارد از شيوه قضايى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بهره مى گيرد تا روش قضايى داود نبى عليه السّلام؛ ولى به هر روى آن حضرت حكم واقعى را بيان خواهد فرمود.

(3) 3 - عادت دادن جامعه به رسيدن به حكم واقعى در همۀ مسائل و مصالح كلى آن جامعه چه در امور قضايى و چه در امور غير قضايى؛ زيرا مسائل قضايى به رغم اهميت آن، مهم ترين ضرورت دولت جهانى و از ژرف ترين لايه هاى آن نيست. پس اگر در اين بخش كم اهميت تر نيازمند رسيدن به حكم واقعى باشيم، وضع ديگر بخش هاى بسيار مهم و سطح بالاى آن دولت و جامعه، ناگفته پيداست.

(4) خاستگاه اصلى دليل سوم آن است كه حكومت عدل مطلق كه وحدت و انسجام كاملى به جامعه بشرى مى بخشد، امكان تحقق ندارد مگر پس از آن كه هر رويداد و حادثه اى به طور حقيقى مشخص و معلوم گردد و هر پديده و حركتى به روشنى مشاهده گردد. هر گونه ضعف در تشخيص يا جهل در مشاهده واقعيت ها منجر به خطا در داورى رويدادها مى شود و هر قدر اين ضعف و عدم تشخيص زياد شود اين داورى هاى نادرست نيز افزون مى گردد تا آنجا كه عدالت در آن حكومت به طور كلى به فراموشى سپرده مى شود.

(5) مقصود ما از تشخيص حقيقى و نگاه روشن آن است كه در هر رويداد و حادثه اى با دورى گزيدن از اشتباه و سردرگمى، «واقعيت» آن را ملاحظه نماييم. بنابراين اجراى كامل عدالت بستگى به آن دارد كه در مصالح كلى جامعه جهانى همواره و در همه زمينه ها به «واقعيت» دست يافت و ممكن است اين اصل مهم به مسائل خاص جامعه و افراد نيز دامن گسترد.

ص: 494

اين يكى از تفاوت هاى بين داود پيامبر و امام مهدى عليه السّلام مى باشد كه داود به آن جهت از خداوند طلب آمرزش و توبه نمود؛ ولى در عين حال پيش گرفتن همين روش قضايى از سوى امام عليه السّلام پسنديده بوده و مطابق مصالح كلى دولت آن حضرت مى باشد. جامعه زمان داود در آن سطحى نبوده است كه به «واقعيت» دست يابد بلكه قوانين كلى قضايى به حد كافى مايه رشد آنها بوده در حالى كه جامعۀ مهدوى در همۀ مصالح كلى خويش نيازمند كشف «واقع» مى باشد.

(2)

محور سوم: كشتن ابليس

در اين باره رواياتى رسيده است كه برخى را پيش از اين آورده ايم. براى درك اين موضوع دو ديدگاه را بررسى مى نماييم كه هر كدام به تنهايى مى تواند مقصود روايت باشد:

(3) ديدگاه نخست: برداشت صريح و غير تأويلى از اين رويداد شگفت انگيز.

ابليس مخلوقى با شخصيتى شناخته شده است. او پس از سرپيچى از فرمان پروردگار، منبع شر و بدى و گناه براى آدم و فرزندان او گرديد. او در آن زمان از پروردگار درخواست كرد عمرى طولانى بيابد و خداوند خواسته او را بر آورده ساخت. از اين رو هر كفر و انحراف و سركشى در بين بشريت به ابليس يا شيطان نسبت داده مى شود.

او عمر طولانى تا روز قيامت (إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) * را درخواست كرد كه خداوند بخشى از اين درخواست را اجابت فرمود و بخشى ديگر را نپذيرفت.

قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (1)

فرمود: در حقيقت، تو از مهلت يافتگانى، تا روز معين معلوم

(4) روز معين معلوم، همان روز ظهور و تأسيس دولت جهانى است كه حضرت بقية اللّه عليه السّلام كمر به قتل شيطان مى بندد و بشريت، جهانى بدون شيطان را تجربه خواهد كرد. در نتيجه تربيت انسان ساده تر و تكاملش سريع تر خواهد شد و چه بسا چند برابر سريع تر از زمانى خواهد شد كه شيطان زنده بود و مكر مى بافت.

پيروى از ابليس و همسويى با او از آغاز زندگى بشر تا عصر پيش از ظهور محكى براى آزمايش انسان ها بوده است، اما در عصر پس از ظهور چنين نخواهد بود، زيرا همان طور كه دانستيم بين روش ها و نتايج دو برنامۀ كلى الهى براى پيش از ظهور و پس از آن، تفاوت هاى اساسى وجود دارد.

اين ديدگاه و ديدگاه بعدى با چشم پوشى از برخى ملاحظات فرعى و جانبى در مورد مضمون خبرى كه در اين خصوص آورديم، درست مى باشد.

(5) مهم ترين مناقشات و ملاحظاتى كه اين ديدگاه با آن روبروست عبارت است از اينكه اولا آن

ص: 495


1- . سورۀ ص (38)، آيات 80 و 81.

روايت، خبرى واحد است كه براى اثبات تاريخى كافى به نظر نمى رسد. ثانيا مقصود قرآن كريم از «وقت معين معلوم» براى ما ناشناخته است زيرا از ظاهر قرآن استفاده مى شود كه «وقت معين معلوم» زمانى نزديكتر از روز قيامت مى باشد ولى «وقت معين معلوم» مشخص نيست و چه بسا مراد از آن روز مرگ ابليس باشد. گويى خداوند به شيطان گفته است: تو از مهلت يافتگانى تا زمانى كه مرگت فرا رسد. شايد هم مقصود، روز ظهور امام مهدى عليه السّلام باشد همان طور كه در اين خبر آمده است و چه بسا منظور از آن، روز پديد آمدن جامعه معصوم باشد و سر انجام اينكه شايد مقصود از آن، اشاره به روى دادن حادثه اى طبيعى باشد كه به زندگى شيطان خاتمه دهد يا زندگى اش را با مشكلى جدى روبرو سازد.

از ظاهر قرآن كريم هيچ يك از اين احتمالات به طور مشخص بر نمى آيد و اين خبر هم به تنهايى براى اثبات تاريخى كافى نيست، بنابراين نمى توان بر درستى ديدگاه نخست پاى فشرد.

(2) ديدگاه دوم: از كشته شدن ابليس برداشتى تأويلى و رمزى داشته باشيم و بگوييم كشته شدن ابليس يعنى كشته شدن او در وجود انسان ها به طورى كه هر چند خودش هم چنان وجود خارجى دارد ولى به طور كلى اثرى از او در رفتار انسان ها باقى نخواهد ماند. اين وقتى است كه دولت عدل جهانى، عوامل زشتى و فساد را از زمين ريشه كن سازد و فضايى از خير و صلاح را در دل ها و انديشه هاى آدميان پديد آورد. در اين هنگام ابليس كارى از پيش نمى برد و مرده و زنده او ديگر هيچ اهميتى نخواهد داشت.

(3) از آنجا كه وجود همه خيرات و نيكى ها در ميان بشر همگى حاصل تلاش ها و آموزه هاى امام مهدى عليه السّلام است، نسبت دادن قتل ابليس به آن حضرت درست خواهد بود. بنا بر روايات او در مسجد كوفه كشته خواهد شد؛ مسجدى كه از جمله مراكز مهم شهر كوفه و محل ترويج و نشر تعاليم امام عصر عليه السّلام در جهان مى باشد. و مطابق روايت، معلوم است كه شيطان تا چه مايه از موقعيت ممتاز اين مسجد عصبانى خواهد شد و ناله و فرياد خواهد زد. آرى سر انجام دل هاى مردم قربانگاه او مى شود و با شمشير معنوى امام عصر عليه السّلام كشته خواهد شد.

خاستگاه ديگر اين ديدگاه علاوه بر روايات، قرآن كريم مى باشد؛ زيرا جمعى از آيات به صراحت بيان مى دارد كه وسوسه هاى شيطان همه جا خريدار ندارد و گروهى از مؤمنان بلند مرتبه وجود دارند كه شيطان را به آنان راهى نيست و هر كس به آن درجه از ايمان بار يابد، يكسره از وسوسه هاى گمراه كننده او رهايى مى يابد.

(4) خداوند مى فرمايد:

قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ. (1)

ص: 496

قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ. (1)

[شيطان] گفت: «پروردگارا، به سبب آن كه مرا گمراه ساختى، من [هم گناهانشان را] در زمين برايشان مى آرايم و همه را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان خالص تو از ميان آنان را.»

قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ .(2)

[شيطان] گفت: «پس به عزت تو سوگند كه همگى را جدا از راه به در مى برم، مگر آن بندگان پاكدل تو را.»

قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ .(3)

[شيطان] گفت: «پروردگارا، پس مرا تا روزى كه برانگيخته مى شوند مهلت ده.» [خداوند] فرمود: «در حقيقت، تو از مهلت يافتگانى، تا روز معين معلوم.»

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ، إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ .(4)

قطعا او را بر كسانى كه ايمان آورده اند، و بر پروردگارشان توكل مى كنند، تسلطى نيست.

تسلط او فقط بر كسانى است كه وى را به سرپرستى بر مى گيرند، و بر كسانى است كه آنها به او [- خدا] شرك مى ورزند.

به اعتراف خود ابليس در دو آيه نخست و بنا بر قول پروردگار در دو آيه اخير، رسيدن به درجه خاصى از ايمان موجب رهايى از سلطه ابليس و وسوسه و فريب هاى او مى شود. امام مهدى عليه السّلام اين ايمان ژرف را در بشريت پديد خواهد آورد و از اين روست كه او به دست خود ابليس را با شمشير معنوى اش خواهد كشت و يا دست كم شيوه اى كلى را براى تربيت انسان ها وضع خواهد نمود تا آنها را به مقصد «جامعه معصوم» برساند و آنگاه ابليس در دل هاى آدميان به طور واضح و آشكار كشته شود زيرا اساسا، عصمت و معصيت در يك جا نمى گنجند.

سر انجام با تحقق «جامعه معصوم»، ابليس آخرين نفس هايش را زده و خواهد مرد و يا از انسان ها كاملا جدا خواهد افتاد.

(2) حيات ابليس، حد اكثر تا آغاز تحقق «جامعه معصوم» ادامه خواهد داشت زيرا او يا در آن زمان مى ميرد و يا در زمان زندگى حضرت مهدى عليه السّلام به هلاكت خواهد رسيد كه در اين صورت در زمان تحقق «جامعه معصوم» مرده است و يا آن كه حادثه اى طبيعى به عمرش خاتمه خواهد داد. البته اين2.

ص: 497


1- . سورۀ الحجر (15)، آيات 39 و 40.
2- . سورۀ ص (38)، آيات 82 و 83.
3- . سوره ص (38)، آيات 79-81.
4- . سورۀ الاسراء (17)، آيۀ 62.

مورد، ربطى به ويژگى عصمت در جامعه آن زمان نخواهد داشت زيرا به موجب ديدگاه دوم اين ويژگى باعث كشته شدن او و يا جدايى هميشگى اش او از انسان ها خواهد شد.

تنها يك آيه باقى مى ماند كه به نظر مى رسد با برداشت ما تفاوت داشته باشد. خداوند متعال مى فرمايد:

قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاّ قَلِيلاً (1)

[شيطان] گفت: «به من بگو: اين كسى را كه بر من برترى دادى [براى چه بود]؟ اگر تا روز قيامت مهلتم دهى قطعا فرزندانش را - جز اندكى [از آنها] - مهار كرده، ريشه كن خواهم نمود.»

بنابراين آيه، شيطان تا روز قيامت باقى خواهد ماند و نيز تا آن روز، بيشتر انسان ها پيرو او خواهند بود. اين مطلب با وجود «جامعه معصوم» كه تا پايان عمر بشر باقى است، منافات دارد.

(2) در پاسخ بايد گفت، اين آيه چنين دلالتى ندارد بلكه نكات ديگرى از آن فهميده مى شود كه برخى از آنها را مى آوريم:

1 - شيطان انتظار داشته است تا روز قيامت زنده بماند، ولى اين چشم داشت، شايستگى قبول در پيشگاه الهى را نيافته است از اين رو خداوند متعال، آخرين مهلت را «روز معين معلوم» قرار داده است.

2 - آرى اگر شيطان تا پايان عمر بشر حضور داشته باشد، بيشتر مردم پيروى اش خواهند كرد ولى او هرگز تا آن زمان نخواهد ماند و اين آيه دلالتى بر آن ندارد؛ چه اينكه گفت: «اگر» تا روز قيامت مهلتم دهى و نگفت: عملا مهلتم خواهى داد.

3 - اگر شيطان همواره زنده باشد، بيشتر افراد پيرو او خواهند شد، ولى بنابراين آيه او تا روز معين معلوم باقى خواهد ماند و آن زمان كه فرا رسد، بر زندگى اش نقطه پايان نهاده مى شود و صلح و عدالت همه جا را فرا مى گيرد.

(3) در اينجا با ذكر دو دليل از اين بحث فارغ مى شويم:

الف) تا وقتى شيطان باقى است، تسلط و چيرگى اش نيز بر انسان ها باقى است و جز با مرگ او، بشريت از اين سلطه رها نخواهد شد. اين استدلال، نادرستى ديدگاه دوم (مفهوم تأويلى براى كشته شدن شيطان) را ثابت مى نمايد و راه نجات از دست او را تنها در كشته شدنش به معنى واقعى مى داند.

ب) اجراى كامل عدالت بستگى به هلاكت شيطان دارد، زيرا اجراى كامل عدالت، وابسته به0.

ص: 498


1- . سورۀ النحل (16)، آيات 99 و 100.

ترويج ايمان در بين انسان هاست و اين اتفاق در حيات شيطان روى نمى دهد؛ در اين صورت براى فراگير شدن ايمان در سطح جامعه بشرى، گزيرى از كشته شدن او نيست. در نتيجه، اين كار اولين گام در راه مصالح بشرى و اجراى كامل عدالت در بين آنهاست. از اين رو مى توان دريافت كه «الوقت المعلوم» كه پايان عمر ابليس مى باشد در واقع همان روزى است كه حضرت صاحب الامر عليه السّلام او را به هلاكت خواهد رسانيد. آن حضرت با اين اقدام، مجال اجراى برنامۀ عدالت محور و به ثمر رساندن برنامه كلى الهى را براى دوران پس از ظهور پيدا خواهد نمود.

محور چهارم: حج در روزگار امام مهدى عليه السّلام

حضرت ولى عصر عليه السّلام مراسم حج را به شكل واقعى اش در عصر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله، بر مى گرداند و احكام ديگرى را به آن مى افزايد. در اينجا دو نكته گفتنى است:

(2) نكته اول: هم چنان كه گفته شد، آن حضرت فضاى مسجد الحرام را كوچك تر كرده و به اندازه همان بنايى كه در صدر اسلام و از زمان ابراهيم خليل بوده، بر مى گرداند؛ و بدين ترتيب از ساختمان فعلى مسجد، به ويژه پس از اجراى طرح هاى عظيم توسعه در زمان ما، تنها يك چهارم باقى خواهد ماند.

(3) نكته دوم: محدود شدن فضاى مسجد الحرام به معنى كم شدن جمعيت حاجيان نيست، بلكه تعداد آنها به سبب جهانى شدن اسلام، بسيار بيشتر خواهد شد ولى آنها فقط براى انجام حج واجب و يا مستحب به مكه سفر خواهند كرد و نه براى تجارت و تفريح؛ آن طور كه بيشتر مسلمانان در عصر پيش از ظهور چنين اند.

مساحت اندك مسجد، فضا را بر طواف گذاران تنگ خواهد ساخت اما امام عليه السّلام با بيان احكامى، گره اين مشكل را خواهد گشود. در روايات به دو مورد از اين احكام اشاره شده است:

(4) حكم اول: مجاز بودن طواف در پشت مقام ابراهيم عليه السّلام. عالمان مسلمان در عصر غيبت در اين مسأله اختلاف نظر دارند. اما از روايت گذشته دانستيم كه آن حضرت، مقام ابراهيم را به جاى اصلى اش يعنى كنار ديوار كعبه منتقل مى سازد و بدين ترتيب هر كس كه طواف كعبه كند، از پشت مقام طواف كرده است و شعاع مطاف تا ديوارهاى مسجد امتداد دارد.

(5) حكم دوم: در هنگام تجمع كسانى كه طواف واجب دارند، طواف هاى مستحبى ممنوع مى شود و بنا بر روايات در اين هنگام، طواف گذاران مستحبى و يا استلام كنندگان حجر الاسود مكلفند جاى خود را به كسانى كه طواف واجب دارند، بدهند و خود از دايره طواف خارج شوند. بدين ترتيب شمار طواف گذاران كعبه كاهش خواهد يافت و ازدحام جمعيت بر طرف خواهد شد.

(6)

محور پنجم: ديگر دستاوردهاى مهمى كه روايات از آنها خبر داده اند:

ص: 499

1 - تزيين مساجد و تصوير در آنها ممنوع خواهد شد، همان طور كه مساجدى كه ساختمانى مرتفع دارند و يا بر اساس تقوا بنا نشده اند، تخريب خواهد گرديد.

2 - سنگسار كردن زنا كارى كه همسر دارد و نيز كشتن كسى كه مانع از پرداخت زكات مى باشد.

اين احكام از صدر اسلام به بعد اجرا شده است ولى در عصر پيش از ظهور، كسى به آنها عمل نخواهد نمى كند. امام عليه السّلام نخستين كسى است كه پس از روزگار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اقدام خواهد نمود.

ممكن است اين جرائم در آغاز تأسيس دولت جهانى و پيش از آن كه ايمان در دل ها تثبيت شود، اتفاق افتد.

3 - در عصر غيبت، بازگرداندن امانت به نيكان و بدان از هر مذهب و دينى كه باشند واجب است و فرد امانت دار نمى تواند به بهانه انحراف يا كفر صاحب امانت، آن را پس ندهد. ولى وقتى حضرت مهدى عليه السّلام ظهور فرمود و دولتش برپا گشت، اين حكم را دگرگون ساخته و همان طور كه در روايتى آمده، تنها امانت مؤمنان را به آنها برمى گرداند. اين يكى از مهم ترين گام هايى است كه آن دولت براى ستيز با كفر و كژى و بركندن ريشه آن، برخواهد داشت.

(2) 4 - شمارى از روايات درباره گسترش بى سابقه شهر كوفه و آبادانى آن سخن گفته اند. در آن زمان زمين هاى آن شهر بسيار با ارزش و گران قيمت خواهد شد. از روايات بر مى آيد كه مساجد، پايگاه اداره دولت مهدوى خواهد شد. به طور مثال: مسجد كوفه، مقر حكومت و مسجد سهله، مركز بيت المال (و يا وزارت دارايى) آن امام عليه السّلام خواهد شد. مكان خلوت گزينى و عبادت هاى ايشان نيز در ذكوات البيض، يعنى همان نجف اشرف خواهد بود. دربارۀ ساير بخش هاى دولتى، در روايات چيز بيشترى نيامده است.

(3) بهره گيرى امام عليه السّلام از مساجد به عنوان مركز اداره دولت چيز جديدى نيست و اساسا انديشه بناى مسجد در اسلام به همين منظور بوده است. چه اينكه ارزش واقعى مسجد، نه به ساختمان زيبا بلكه به خدمت رسانى آن به اسلام و جامعه مى باشد. و چه خدمتى بالاتر از اينكه دولت عدل جهانى كه به اراده خداوند تشكيل شده، از خانه هاى خدا اداره گردد؟

درباره گرفتن جزيه از اهل كتاب، در فصل بعدى به طور مبسوط بحث خواهيم كرد.

(4)

تكمله دوم: دستاوردهاى دولت مهدوى در بخش دانش هاى تجربى

در اين باره نمى توان از روايات برداشت صريحى داشت، زيرا در عصر صدور اين روايات خبرى از تجهيزات و فناورى هاى مدرن نبوده و از اين رو امكان اشاره صريح به آنها وجود نداشته است.

ص: 500

نهايت آنچه كه از اين روايات فراچنگ مى آيد، برخى تعبيرات رمزگونۀ پراكنده است كه به وجود تجهيزات مدرن در دولت امام زمان عليه السّلام بلكه در عصر پيش از ظهور، اشاره مى نمايد.

بدين خاطر روايات را در دو محور پيش و پس از ظهور خواهيم آورد.

محور نخست: رواياتى كه از پديد آمدن دستگاه هاى مدرن در عصر پيش از ظهور خبر مى دهد:

مسلم به سند خود از يزيد بن جابر روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در سخنى طولانى از يأجوج و مأجوج ياد كرد و فرمود:

ثمّ يسيرون حتّى ينتهون إلى جبل الخمر، و هو جبل بيت المقدّس فيقولون: لقد قتلنا أهل الأرض، هلمّ فلنقتل من فى السّماء، فيرمون بنشابهم إلى السّماء، فيردّ اللّه عليهم نشابهم مخضوبة دما.(1)

... آنگاه حركت مى كنند و به كوه خمر مى رسند، آن كوهى است در بيت المقدس؛ پس مى گويند: اهل زمين را كه كشتيم، بياييد اهل آسمان را نيز بكشيم. آنگاه تيرهاى خود را به آسمان پرتاب مى كنند و خداوند نيز تيرهايشان را كه آغشته به خون است به سوى آنها بر مى گرداند.

(2) ابن ماجه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله حديثى طولانى را روايت كرده و در آن به نقل از يأجوج و مأجوج آمده است:

هؤلاء أهل الأرض قد فرغنا منهم و لننازلنّ أهل السّماء؛ حتّى أنّ أحدهم ليهزّ حربته إلى السّماء فترجع مخضبة بالدم. فيقولون: قد قتلنا أهل السّماء.(2)

كارمان با اهل زمين تمام شد و بايد به جنگ اهل آسمان برويم؛ تا يكى از آنان تيرى به آسمان پرتاب مى كند ولى آغشته به خون بر مى گردد.

(3) شيخ صدوق به سند خود از نزال بن سبرة نقل كرده است:

خطبنا علىّ بن ابى طالب عليه السّلام فحمد اللّه عزّ و جلّ و أثنى عليه و صلّى على محمّد و آله، ثمّ قال: سلونى أيّها الناس قبل أن تفقدونى - ثلاثا - فقام إليه صعصعة بن صوحان، فقال: يا أمير المؤمنين متى يخرج الدجّال؟ قال:... يخوض البحار و تسير معه الشّمس، بين يديه جبل من دخان، و خلفه جبل أبيض يرى الناس أنّه طعام، يخرج فى قحط شديد، تحته حمار أقمر خطو حماره ميل، تطوى له الأرض منهلا منهلا... ينادى بأعلى صوته يسمع ما بين الخافقين... يقول: إلىّ أوليائى... أنا ربّكم الّذى خلق فسوّى و قدّر فهدى أنا ربّكم الأعلى...4.

ص: 501


1- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 8، ص 199.
2- . ابن ماجه، محمّد بن يزيد، همان؛ ج 2، ص 1364.

ثمّ ترفع الدابّة رأسها فيراها ما بين الخافقين...(1)

على بن ابى طالب عليه السّلام براى ما خطبه اى خواند و پس از حمد و ستايش خداوند و درود بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خاندانش، سه بار فرمود: اى مردم پيش از آن كه مرا از دست دهيد از من سؤال كنيد. صعصعة بن صوحان جلو رفت و پرسيد: اى امير مؤمنان دجال كى خروج مى كند؟ فرمود:... او در درياها فرو مى غلتد و خورشيد با آن حركت مى كند، پيشاپيش او كوهى از دود وجود دارد و پشت سرش كوهى سفيد كه مردم آن را غذا مى پندارند. در روزگار قحطى شديد خروج مى كند، بر مركبى سوار است كه گام هايش يك ميل است، زمين زير پايش منزل به منزل مى پيچد و با صدايى بلند كه همۀ مردم در شرق و غرب جهان آن را مى شنوند...

مى گويد: دوستان من به سوى من آييد... من همانم كه آفريد و هماهنگى بخشيد و آن كه اندازه گيرى كرد و راه نمود. من پروردگار بزرگ شمايم... سپس امير المؤمنين عليه السّلام از دابة الارض ياد نمود و درباره اش فرمود: او سر خود را بلند مى كند و بين شرق و غرب عالم را مى بيند.

پيشتر ضمن برداشت خود از يأجوج و مأجوج و دجال گفتيم آنها دو روى سكه تمدن جديد مادى مى باشند. ولى درباره «دابة الارض» در پايان كتاب مطالبى را بيان خواهيم كرد.

در بحث از يأجوج و مأجوج توضيح داديم مقصود از تيرهايى كه به آسمان مى افكنند، موشكهاى فضاپيما مى باشد.

ويژگى هاى دجال را نيز بايد بر معانى طبيعى مناسب آن حمل نمود و اين پس از آن است كه به مدد استدلال، انجام معجزه توسط كسانى را كه بر باطل اند، محال بدانيم.

(2) «غوطه ور شدن در دريا» هم اكنون رخ داده است. فناورى هاى جديد توانسته است تا عمق درياها نفوذ كند و اينك رفت و آمد كشتى هاى غول پيكر در سطح اقيانوس ها و حركت زير دريايى ها امرى عادى به حساب مى آيد.

(3) «خورشيد با او حركت مى كند» در بيشتر موارد به سلاحى كه دجال به وسيله آن مردم جهان را مى ترساند، اشاره دارد؛ يعنى سلاح اتمى. اين سلاح با انفجار خود حرارت فوق العاده زيادى هم چون انفجارات خورشيدى ايجاد مى نمايد.

(4) «در برابرش كوهى از دود برپاست.» يكى از فراورده هاى جهان صنعتى، چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح، دود مى باشد.

(5) «پشت سرش كوهى سفيد قرار دارد كه مردم گمان مى كنند، غذاست» اين تعبير به پيرايه ها، زرق8.

ص: 502


1- . الصدوق، محمّد بن على، همان؛ ج 4، ص 488.

و برق ها و شادى هاى موهوم در مدنيت مدرن اشاره مى كند كه مردم آن را زيبا و با شكوه مى پندارند اما در واقع چنين نيست.

«بر مركبى سوار مى شود كه هر گامش يك ميل است». تمثيل زيبايى است از شعارها و شيوه هايى كه مدنيت معاصر به كمك آن جهان را به تسخير خويش در آورده است.

«زمين در زير پايش گام به گام و منزل به منزل فرو مى پيچد» اين مطلب با اختراع وسايط نقليه زمينى و هوايى رخ داده است و به معنى طى الارض نيست زيرا در طى الارض، مفهوم حركت سريع نهفته است و احتمال معجزه نيز در آن نمى رود در نتيجه همان برداشت درست مى باشد.

(2) «با بانگ بلند فرياد مى زند و اهل شرق و غرب آن را مى شنوند.» اين فراز از حديث به معنى بلند بودن صداى او نيست بلكه بدان معنى است كه از دستگاه هاى پيشرفته رسانه اى بهره مى گيرد.

اينكه در مورد دابة الارض گفته شده: «سرش را كه بلند كند، بين شرق و غرب جهان (همه جهان) را مى بيند.» مى توان آن را به پخش برنامه هاى تلويزيونى تفسير كرد.

خوب است از ياد نبريم اين پيشگويى كه: «پيش از ظهور، گروهى از ياران قائم در وسط روز در ميان ابرها سفر مى كنند.» اشاره به سفر با هواپيما دارد. اين صنايع پيشرفته تا پس از دورۀ ظهور نيز باقى خواهد ماند و اگر پيش از ظهور نيز جنگى جهانى در گيرد، در نهايت گروهى از نخبگان از آن جان سالم به در خواهند برد و همينان، هسته مركزى نهضت علمى و فناورى را در بالاترين مراتب آن با تشويق و دعوت امام مهدى عليه السّلام بنيان خواهند نهاد و فرآورده هاى آن صنايع فوق مدرن در خدمت اهداف عالى دولت عدل جهانى قرار خواهد گرفت.

(3) محور دوم: رواياتى كه از وجود صنايع و ابزار پيشرفته در عصر پس از ظهور خبر داده اند.

آيت اللّه صافى به نقل از ابو ربيع شامى روايت كرده است كه امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ قائمنا إذا قام مدّ اللّه لشيعتنا فى أسماعهم و أبصارهم حتّى لا يكون بينهم و بين القائم بريد، يكلّمهم فيسمعون و ينظرون إليه و هو فى مكانه.(1)

قائم ما كه ظهور كند خداوند گوش هاى شيعيان ما را شنوا و چشمانشان را بينا مى سازد تا آنجا كه ديگر بين آنها و قائم پيكى نخواهد بود بلكه او با آنها سخن مى گويد و آنها او را مى بينند و سخنانش را مى شنوند در حالى كه او در جاى خود قرار دارد.

(4) آيت اللّه صافى و نيز علامه مجلسى از ابن مسكان نقل كرده اند كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ المؤمن فى زمان القائم و هو بالمشرق ليرى أخاه الّذى فى المغرب و كذا الّذى فى3.

ص: 503


1- . الصافى الگلپايگانى، لطف اللّه، همان؛ ص 483.

المغرب يرى أخاه الّذى فى المشرق.(1)

مؤمن در زمان قائم در حالى كه در شرق جهان است برادر خود را در غرب خواهد ديد و او كه در غرب است ديگرى را كه در شرق است خواهد ديد.

نعمانى از أبان بن تغلب روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

و يبعث اللّه الريح من كلّ واد تقول: هذا المهدىّ يحكم بحكم داود...(2)

خداوند باد را مى فرستد كه به هر وادى برود و بگويد: اين مهدى است كه به حكم داود عليه السّلام داورى مى كند.

(2) علامه مجلسى به نقل از جابر آورده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

إنّما سمّى المهدىّ لأنّه يهدى إلى أمر خفىّ حتّى أنّه يبعث إلى رجل لا يعلم الناس له ذنب فيقتله، حتى أن احدهم يتكلم فى بيته، فيخاف أن يشهد عليه الجدار.(3)

مهدى عليه السّلام از آن رو مهدى ناميده شده است كه به كارى پنهانى هدايت مى كند تا آنجا كه كسى را مى فرستد كه مردى را بكشد در حالى كه مردم او را بى گناه مى شمرند و كسى در خانه اش سخنى مى گويد ولى مى ترسد كه ديوار عليه او گواهى دهد.

(3) همو از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است:

كأنى بالقائم على ظهر النجف... ثمّ يركب فرسا له أبلق بين عينيه شمراخ ينتفض به، لا يبقى أهل بلد إلاّ أتاهم نور ذلك الشمراخ حتّى يكون آية له...(4)

گويا قائم را در پشت شهر نجف مى بينم... سپس سوار اسبى تيره و روشن مى شود كه بين دو چشمش نور سفيدى است. اهالى هيچ شهرى نيست جز آن كه آن نور به آنها مى رسد، اين براى آن است كه نشانه اى براى [حقانيت] او باشد...

(4) نعمانى از أبان تغلب نقل كرده است كه آن حضرت در سخنى بلند درباره قائم فرمود:

و يركب فرسا له أدهم أبلق بين عينيه شمراخ، فينتفض به انتفاضة، لا يبقى أهل بلد إلاّ و هم يرون أنّه معهم فى بلدهم...(5)

سوار اسبى تيره و روشن مى شود كه بين دو چشمش نور سفيدى است، كسى از اهالى شهرها نمى ماند جز اينكه او را با خود و در شهر خود مى بينند.6.

ص: 504


1- . همان و نيز: المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 200.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 169.
3- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 200.
4- . المجلسى، محمد باقر، همان؛ ج 13، ص 200.
5- . النعمانى، محمد بن ابراهيم، همان؛ ص 166.

در اينجا چند خبر را دربارۀ طى الارض حضرت حجت عليه السّلام مى آوريم:

شيخ صدوق از محمّد بن مسلم ثقفى روايت كرده است از امام محمّد باقر عليه السّلام شنيدم كه فرمود:

القائم منّا منصور بالرعب، مؤيّد بالنصر، تطوى له الأرض...(1)

قائم ما اهل بيت با رعب و هراس [در دل دشمنان] يارى مى شود و با يارى الهى حمايت ما زمين زير پاى او پيچيده مى شود...

(2) همو به سند خود از عبد العظيم بن عبد اللّه حسينى نقل كرده است:

قلت لمحمّد بن على بن موسى عليه السّلام: إنّى لأرجو أن تكون القائم من أهل بيت محمّد الّذى يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. فقال: يا أبا القاسم، ما منّا إلاّ و هو قائم بأمر اللّه عزّ و جلّ و هاد إلى دين اللّه. و لكنّ القائم الّذى يطهّر اللّه عزّ و جلّ به الأرض من أهل الكفر و الجحود و يملؤها عدلا و قسطا، هو الذي تخفى على الناس ولادته... و هو الذي تطوى له الأرض...(2)

به امام محمّد جواد عليه السّلام عرض كردم: من آرزومندم كه شما همان قائم اهل بيت باشيد كه زمين را از عدل لبريز مى سازد همان طور كه از ستم پر شده باشد فرمود: اى ابو القاسم، كسى از ما اهل بيت نيست مگر آن كه امر خدا را بپا مى دارد و به دين خدا هدايت مى نمايد. اما آن قائم كه خداوند به سبب او زمين را از كافران و منكران پاك مى سازد و آن را از عدل و داد مى آكند همان كسى است كه تولدش از مردم پنهان مى باشد... و زمين زير پايش پيچيده مى شود...

(3) طبرسى به سند خود از على بن الحسين بن خالد روايت كرده است كه امام رضا عليه السّلام در سخنى بلند پيرامون امام مهدى عليه السّلام فرمود:

... و هو الذي تطوى له الأرض.(3)

... و او كسى است كه زمين برايش پيچيده مى شود.

(4) اين اخبار به روشنى، به كاربرد تلويزيون در دولت امام زمان عليه السّلام اشاره دارد. و چه بسا دامنه بهره گيرى از آن تا آنجا گسترش يابد كه: «همه مردم او (امام مهدى) را نزد خود، در شهرهايشان مى بينند.» و يا تا جايى كه: «ديگر نيازى به پيك نخواهند داشت» چه اينكه فاصله بينندگان تا صفحه تلويزيون بيش از چند متر نيست.

(5) امام بدين وسيله «با مردم سخن مى گويد و آنها مى شنوند و تماشايش مى كنند در حالى كه او در جاى خودش قرار دارد.» صراحت و روشنى در كلام را بنگريد كه بيش از هزار سال پيش چه فرموده8.

ص: 505


1- . الصدوق، محمد بن على، همان، (نسخه خطى).
2- . همان.
3- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 408.

است! آرى امام عليه السّلام در مكان خود - مثلا در كوفه - مى نشيند اما به مدد پخش زنده تلويزيونى، مردم او را مى بينند و سخنش را مى شنوند. البته در روايت نيامده است كه مردم نيز با او سخن مى گويند زيرا اين امكان در مورد تلويزيون وجود ندارد.

بهره گيرى از تلويزيون تنها ويژه امام عليه السّلام نخواهد بود بلكه مؤمنان نيز از آن سود خواهند برد «در زمان قائم مؤمنى كه در شرق عالم مى زيد، برادر مؤمنش را در غرب عالم مى بيند و همچنين اين نيز او را خواهد ديد.»

(2) اين احتمال نيز وجود دارد كه دولت امام مهدى عليه السّلام با استفاده از تجهيزات ديگرى امكان گفت و شنود هم زمان را براى افراد و حتى گروه ها فراهم آورد. هم اينك نمونه اى كوچك از آن، يعنى تلفن تصويرى اختراع شده اما هنوز به طور گسترده توزيع نشده است.(1)

(3) در يكى از اين روايات به پخش برنامه هاى راديويى نيز اشاره شده است؛ آنجا كه مى گويد:

«خداوند باد را به هر وادى مى فرستد كه برود و بگويد...» در اين خبر به مبانى علمى ارسال امواج صوتى نيز اشاره شده است؛ زيرا باد يا اثير همان پديده اى است كه امواج فركانس هاى صوتى ناقص را به گيرنده هاى راديويى مى رساند.

(4) از جمله ابزارهاى دقيق و حساسى كه در آن دولت به كارگيرى مى شود، دستگاههاى خبرگيرى و تجسسى است «وقتى يكى از آنها (مجرمان و يا منحرفان) در خانه اش حرفى مى زند، مى ترسد كه ديوار خانه عليه او گواهى دهد.» اين هراس هنگامى منطقى است كه چنين دستگاه هايى وجود داشته باشد.

«[امام عليه السلام] سوار بر اسبى تيره و روشن خواهد شد كه بين دو چشمان آن نورى وجود دارد.»

(5) شمراخ معانى مختلفى دارد؛ از جمله: بلنداى كوه، و سفيدى روى پيشانى اسب آنگاه كه باريك و كشيده شده باشد و تا به بينى اش برسد اما به لبش نرسد. براى فهم اين روايت، دو احتمال را مطرح مى نماييم:

1 - اگر واژه شمراخ را به معنى بلنداى كوه بدانيم، مفهوم خبر چنين مى شود: وسيله نقليه اى كه امام عليه السّلام سوار بر آن مى شود، داراى برآمدگى پيش آمده، باريك و كشيده اى است مانند قله كوه. اين توصيف با تانكهاى جنگى كه در جلوى آنها لوله اى وجود دارد، همخوانى دارد. نيز بر هواپيماها نيز قابل انطباق است ولى اولا امروزه [معمولا] رنگ هواپيماها سفيد مى باشد و از اين نظر با رنگى كهم]

ص: 506


1- . اينك در زمان ما ابزار رسانه اى به طور شگفت آورى پيشرفت نموده است و شبكه جهانى اطلاع رسانى (اينترنت) نمونه اى از آن مى باشد. [م]

در حديث آمده هماهنگ نيست ثانيا در روايت از مركب حضرت به اسب تعبير شده و اسب وسيله نقليه زمينى است، نه هوايى؛ پس در اين صورت مراد از آن تانك مى باشد كه در نبردهاى زمينى به كار مى رود.

مطلب ديگرى كه اين نظريه را تأييد مى نمايد، رنگى است كه در روايت از آن ياد شده؛ زيرا در برخى ارتش هاى جهان، تانك ها را به جهت استتار از دشمن، تيره - روشن رنگ آميزى مى كنند؛ يعنى كاملا به رنگ اسبى ابلق.

2 - اگر واژه شمراخ را به سفيدى روى پيشانى اسب كه كشيده و زيبا باشد معنا كنيم، مفهوم حديث چنين خواهد شد: در جلوى وسيله نقليه اى كه امام عليه السّلام بر آن سوار مى شود، چيزى است كه مى توان به طور مجازى اين وصف را بر آن صادق دانست.

اينك به نظر مى رسد مراد از آن، همان شيشۀ شفاف و وسيع جلوى خودروها باشد. بدين ترتيب مفهوم حديث عبارتست از اينكه امام عصر عليه السّلام سوار خودرويى معمولى و دو رنگ خواهد شد.

چون در اين حديث سخن از اسب رفته است، بهتر است با توجه به معنى شمراخ احتمال دوم را درست تر بدانيم.

(2) از اين گذشته، در خبرى آمده است كه آن شمراخ، نورى دارد كه: «به نزد همۀ ساكنان شهرها و مناطق مختلف جهان مى رود تا نشانه اى براى [حقانيت] او (- امام مهدى عليه السّلام) باشد.»

براى درك چيستى اين نور، سه احتمال وجود دارد:

الف) نورى اعجازآميز براى باز شناختن خود روى امام از خودروهاى ديگر باشد.

ب) نورى معنوى باشد كه بيانگر هدايت و عدالت گسترى راكب آن است.

ج) نورى مادى باشد كه از آن وسيله به چشم مى رسد.

به نظر مى آيد طى الارض امام مهدى عليه السّلام، امرى طبيعى است كه به مدد وسائط نقليه سريع السير انجام مى گيرد. در اينجا چند پرسش باقى مى ماند كه به آنها پاسخ خواهيم داد:

(3) پرسش نخست: چرا ما نيز مانند ساير مسلمانان، برداشتى اعجازآميز از طى الارض امام عليه السّلام نداريم. اين كار از دجال بر نمى آمد، چون معجزه از او ساخته نبود. ولى امام عليه السّلام مى تواند معجزه بياورد؛ در نتيجه بايد طى الارض ايشان را معجزه بدانيم.

(4) پاسخ اول: در كتاب گذشته و نيز اين كتاب بارها گفته ايم هرگاه بتوان خبرى را به شيوه طبيعى دريافت و قرينه اى بر اعجازى بودن آن وجود نداشت، ناگزير بايد همان برداشت طبيعى و غير اعجازى را ملاك قرار داد. اخبار طى الارض نيز چنين اند؛ در نتيجه بايد از آنها دريافتى

ص: 507

غير اعجازى داشت.(1)

پاسخ دوم: طبق قانون معجزات، هرگاه جايگزين طبيعى براى معجزه وجود داشت، ديگر مجالى براى معجزه باقى نمى ماند. وسايط نقليه پيشرفته به ويژه هواپيماهاى فوق مدرن اين امكان را فراهم مى سازند كه افراد در كمترين زمان از جايى به جايى ديگر بروند.

(2) پاسخ سوم: در رواياتى آورديم كه دجال طى الارض دارد و امام مهدى عليه السّلام نيز چنين است. در واقع اين مفهوم به طور يكسان براى آن دو به كار رفته است. پيشتر گفتيم معناى حديثى كه درباره دجال آورديم، سفر طبيعى است، پس اين معنا نيز براى امام عليه السّلام ثابت مى شود.

(3) پرسش دوم: طى الارض به عنوان ويژگى مخصوص امام مهدى عليه السّلام در روايات مطرح شده است، حال اگر آن را سير سريع طبيعى بدانيم، ديگر مزيتى براى ايشان نخواهد بود.

پاسخ اول: اين سخن كه طى الارض در روايات براى امام عليه السّلام به عنوان يك مزيت مطرح شده باشد به خصوص آن كه همين ويژگى براى دجال نيز مطرح شده، قابل مناقشه مى باشد.

حتى در بعضى اخبار اين ويژگى به ياران امام كه نخستين بار براى ديدار او به مكه مى روند، نسبت داده شده بدين ترتيب چگونه مى توان آن را ويژگى اختصاصى امام عليه السّلام به حساب آورد.

پاسخ دوم: اگر از پاسخ قبلى هم كوتاه بياييم بايد گفت اين اخبار بر اختصاص اين ويژگى به امام مهدى عليه السّلام دلالتى ندارند بلكه از آنها استفاده مى شود كه همه ويژگى هاى امام را هيچ كس به طور يك جا ندارد. هر چند ممكن است برخى از اين ويژگى ها را ديگران هم داشته باشند؛ مانند: طى الارض. مگر برخى اوصاف كه فقط اختصاص به آن حضرت دارد؛ هم چون: بنيانگذارى دولت عدل جهانى و آكندن زمين از عدل و داد.

(4) پرسش سوم: در روايات، طى الارض در سياق امور اعجازى آمده است، پس بنا بر اصل وحدت سياق نتيجه مى گيريم كه آن نيز به طور اعجازآميز روى مى دهد.

پاسخ: ما در اين كتاب توانسته ايم اكثر قريب به اتفاق ويژگى هاى امام عليه السّلام را كه در اخبار آمده، به طور طبيعى و اجتماعى - و نه اعجازى - تبيين نماييم. از اين رو مى توان ادعا نمود موضوع «طى الارض» در روايات، نه در جنب ويژگى هاى اعجازى بلكه در كنار ويژگى هاى طبيعى حضرت آمده است و از اين رو قرينۀ وحدت سياق حكم مى كند كه ما بر خلاف تصور پرسشگر، طى الارض را شيوه اى طبيعى بدانيم و نه اعجازى.د.

ص: 508


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 218 به بعد.

فصل هشتم امام مهدى، مسيح عليهما السّلام و اهل كتاب

اشاره

در اين باره بحث را پيرامون چند محور به پيش مى بريم:

(2)

محور نخست: بيان رواياتى دربارۀ حضرت مسيح عليه السّلام و اهل كتاب.

به دليل وجود احاديث فراوان در منابع غير اماميه درباره اين موضوع، تنها به آوردن دو دسته از آنها بسنده مى نماييم:

الف) احاديثى كه در صحاح ششگانه به ويژه صحيح مسلم و بخارى و نيز منابع قديمى تر آمده است.

ب) رواياتى دربارۀ دجال و يأجوج و مأجوج و ارتباط آنها با مسيح عليه السّلام و نيز امور ديگرى دربارۀ آن پيامبر الهى، كه قبلا به طور مبسوط از آنها ياد كرده ايم.

بدين ترتيب، شمارى كافى از روايات مهم باقى مى ماند كه در اينجا مى آوريم:

(3) بخارى از ابو هريره نقل كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

كيف أنتم إذا نزل ابن مريم فيكم و إمامكم منكم.(1)

چگونه خواهيد بود آن زمان كه مسيح در ميانتان فرود آيد در حالى كه پيشواى شما از خود شماست؟

(4) همو از ابو هريره روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

و الّذى نفسى بيده، ليوشكنّ أن ينزل فيكم ابن مريم حكما عدلا، فيكسر الصليب و تقتل الخنزير و يضع الجزية و يفيض المال حتّى لا يقبله أحد؛ حتّى تكون السجدة الواحدة خير من الدنيا و ما فيها. ثمّ يقول أبو هريرة: و اقرءوا «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ

ص: 509


1- . البخارى، محمّد بن اسماعيل، همان؛ ج 4، ص 205 و نيز ر. ك: الترمذى، محمّد بن عيسى، همان؛ ج 3، ص 344.

مَوْتِهِ.» (1)

سوگند به آن كه جانم در دست اوست، زود است كه فرزند مريم (مسيح) به عنوان داورى عادل در ميانشان فرود آيد و صليب را بشكند، خوك را بكشد، جزيه را برقرار كند و آن قدر از اموال [به مردم] بدهد كه ديگر كسى آن را نپذيرد و وضع آن گونه شود كه يك سجده براى خدا بهتر از دنيا و هر چه در آن است خواهد شد. آنگاه ابو هريره مى گويد: اين آيه را بخوانيد: «و از اهل كتاب كسى نيست مگر آن كه پيش از مرگ خود حتما به او ايمان مى آورد.»

مسلم نيز اين روايت را نقل كرده است، با اين تفاوت كه تعبير «حكما مقسطا» را آورده است. البته وى با سندهاى ديگر، «اماما مقسطا» و «حكما عدلا» نيز آورده و در روايت سومى كه آورده، اساسا اين تعبير وجود ندارد.(2)

مسلم از ابو هريره مانند اين روايت را نقل كرده است، تا آنجا كه نبى خاتم صلّى اللّه عليه و آله فرمايد:

... و ليضعن الجزية، و لتذهبن الشحناء و التباغض و التحاسد، و ليدعونّ إلى المال فلا يقبله أحد.(3)

او (مسيح عليه السّلام) جزيه را بر مى دارد، كشمكش، كينه ورزى و حسادت از ميان مى رود و او از مردم براى گرفتن اموال دعوت مى كند اما كسى آن را نمى پذيرد.

(2) همو از جابر بن عبد اللّه نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

لا تزال طائفة من أمّتي يقاتلون على الحقّ، ظاهرين إلى يوم القيامة... فينزل عيسى بن مريم صلّى اللّه عليه و سلّم، فيقول أميرهم: تعال صلّ بنا! فيقول: لا، إنّ بعضكم على بعض أمراء، تكرمة اللّه هذه الأمّة.(4)

گروهى از امت من همواره بر اساس حق خواهند جنگيد و تا روز قيامت غلبه با آنهاست...

پس عيسى بن مريم عليه السّلام فرود مى آيد و امير آنها (مهدى عليه السّلام) به او مى گويد: پيش بيا تا به امامت تو نماز بگزاريم، اما او پاسخ مى دهد: امير شما از خود شماست، زيرا خداوند اين امت را تكريم كرده و بزرگ داشته است.

(3) همچنين مسلم در حديثى بلند از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله پس از ياد كرد از دجال آورده است:

فبينما هو كذلك، إذ بعث اللّه المسيح بن مريم، فينزل عند المنارة البيضاء شرقى دمشق بين مهرودتين واضعا كفّيه على أجنحة ملكين، إذا طأطأ رأسه قطر و إذا رفعه تحدر منه جمان كاللؤلؤ. فلا يحلّ لكافر يجد منه ريح نفسه إلاّ مات فيطلبه حتّى يدركه بباب لدّ فيقتله. ثمّ يأتى عيسى بن مريم قوم قد عصمهم اللّه منه، فيمسح عن وجوههم و يحدّثهم بدرجاتهم فى الجنّة. فبينما هو كذلك، إذ أوحى اللّه إلى عيسى: إنّي قد أخرجت عبادا لى لا يدان لأحد5.

ص: 510


1- . همان؛ ج 4، ص 205.
2- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 1، ص 93.
3- . همان؛ ص 94.
4- . همان؛ ج 1، ص 95.

بقتالهم...(1)

در اين حال خداوند مسيح را برانگيزد. آنگاه او نزد مناره سفيد در شرق دمشق در ميان دو ابر رنگين فرود آيد، در حالى كه دستانش را بر بال هاى دو فرشته نهاده است. چون سرش را پايين اندازد آب از آن مى چكد و چون سرش را بلند كند، قطره هاى عرق چون دانه هاى مرواريد از سر و صورتش مى ريزد. روا نيست كافرى رايحه خوش نفسش را ببويد كه در آن صورت خواهد مرد. سپس به دنبال دجال مى رود تا آن كه بر دروازۀ لد مى يابدش و به قتلش مى رساند. آنگاه گروهى كه از شر دجال در امان مانده اند به نزد عيسى مى آيند و او بر چهره هايشان دستى مى كشد و از جايگاه آنها در بهشت خبرشان مى دهد. در اين حال خداوند به او وحى مى كند: بندگانى را پديد آورده ام كه دست كسى به كشتن آنها نمى رسد...

ابو داود از ابو هريره روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

ليس بينى و بينه نبىّ، و إنّه نازل. فإذا رأيتموه فاعرفوه: رجل مربوع إلى الحمرة و البياض بين ممصرتين، كأنّ رأسه يقطر و إن لم يصبه بلل. فيقاتل الناس على الإسلام، فيدقّ الصليب، و يقتل الخنزير، و يضع الجزية، و يهلك اللّه فى زمانه الملل كلّها إلاّ الإسلام، و يهلك المسيح الدّجال. فيمكث فى الأرض أربعين سنة ثمّ يتوفّى فيصلّى عليه المسلمون.(2)

بين من و او (مسيح) پيامبرى نيست و او در ميان شما فرود خواهد آمد. وقتى او را ديديد [با اين نشانه ها] بشناسيد: مردى چهار شانه، درشت اندام و سرخ و سفيد گونه است، گويى از سرش قطرات آب مى چكد با اينكه آبى بر سرش نريخته است. او صليب را مى شكند، خوك را مى كشد، جزيه را برقرار مى سازد و خداوند در زمان او هر آيينى جز اسلام را از بين مى برد، او دجال را خواهد كشت و چهل سال در زمين زندگى خواهد كرد. آنگاه رحلت فرموده و مسلمانان بر او نماز خواهند گزارد.

مانند اين حديث را ترمذى و ابن ماجه با واژه هايى نزديك نقل كرده اند.(3)

(2) در اين باره دو حديث ديگر نيز وجود دارد كه صحاح شش گانه آن را وانهاده اند و مناسب است آنها را در اينجا بياوريم:

(3) سيوطى از ابو نعيم نقل كرده است كه ابن عباس از قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

لن تهلك أمّة أنا أوّلها و عيسى بن مريم فى آخرها و المهدى فى وسطها.(4)

امتى كه من در آغاز آن و عيسى بن مريم در آخر آن و مهدى در ميانه آن مى باشد، هلاك نخواهد شد.4.

ص: 511


1- . همان؛ ج 8، ص 197.
2- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 432.
3- . الترمذى، محمّد بن عيسى، همان؛ ج 3، ص 348 و ابن ماجه، محمّد بن يزيد، همان؛ ج 2، ص 1357.
4- . السيوطى، جلال الدين، همان؛ ج 2، ص 134.

ابن حجر از ابن ماجه و حاكم روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

لا يزداد الأمر إلاّ شدّة و لا الدنيا إلاّ إدبارا و لا الناس إلاّ شحّا، و لا تقوم الساعة إلاّ على شرار الناس، و لا مهدىّ إلاّ عيسى بن مريم.(1)

هر چه كار پيش مى رود، سخت تر مى شود و هر قدر از دنيا مى گذرد، بيشتر پشت مى كند و هر چه زمان مى گذرد، حرص و بخل مردم به دنيا افزون تر مى شود و قيامت جز در زمان بدترين مردمان برپا نمى شود و مهدى جز عيسى بن مريم نيست.

اينها برخى از رواياتى بود كه از منابع اهل سنت نقل كرديم. اينك مهم ترين روايات اماميه را پيرامون اين موضوع مى آوريم:

(2) نعمانى به سند خود از جابر روايت كرده است: مردى به خانه امام باقر عليه السّلام آمد و گفت: خدا شما را عافيت دهد، اين پانصد درهم [خمس مالم] را از من بگيريد، امام عليه السّلام فرمود:

خذها أنت فضعها فى جيرانك من أهل الإسلام و المساكين من إخوانك المسلمين... إذا قام قائم أهل البيت عليه السّلام قسّم بالسوية... و يستخرج التوراة و سائر كتب اللّه عزّ و جلّ من غار أنطاكية و يحكم بين أهل التوراة بالتوراة و بين أهل الإنجيل بالإنجيل و بين أهل الزبور بالزبور و بين أهل القرآن بالقرآن...(2)

خودت آن را بگير و بين همسايگان مسلمان و برادران تهيدستت توزيع كن... آنگاه كه قائم اهل بيت عليه السّلام ظهور فرمايد، اموال را به طور يكسان تقسيم مى كند... او تورات و ديگر كتاب هاى الهى را از غار انطاكيه بيرون مى آورد و بين اهل تورات با تورات، اهل انجيل با انجيل، اهل زبور با زبور و اهل قرآن، با قرآن داورى خواهد كرد...

(3) همو در حديث ديگرى از ابن سنان نقل كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

عصا موسى قضيب آس من غرس الجنّة، أتاه بها جبرئيل عليه السّلام لمّا توجّه تلقاء مدين، هى و تابوت آدم فى بحيرة طبرية، و لن يتغيّرا حتّى يخرجهما القائم عليه السّلام إذا قام.(3)

عصاى موسى، شاخه اى از درختى بهشتى است كه زمانى كه به سوى مدين حركت كرد جبرئيل برايش آورد؛ اين عصا و نيز تابوت آدم در درياچه طبريه بى هيچ تغييرى باقى مانده است تا زمانى كه قائم عليه السّلام به هنگام ظهور آن دو را بيرون بياورد.

(4) اربلى و قندوزى از نعيم بن حماد روايت كرده اند كه ابو سعيد خدرى به نقل از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گفته است:

منّا الذي يصلّى عيسى بن مريم خلفه.(4)9.

ص: 512


1- . الهيثمى، احمد بن حجر، همان؛ ص 98.
2- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 124.
3- . همان؛ ص 125.
4- . الاربلى، على بن عيسى، همان؛ ج 3، ص 264 و القندوزى، سليمان بن ابراهيم، همان؛ ص 539.

آن كه عيسى در نمازش به او اقتدا مى كند، از ما [اهل بيت عليه السّلام] است.

صدوق به سند خود از محمّد بن مسلم ثقفى نقل كرده است كه شنيدم امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود:

القائم منّا منصور بالرعب... و ينزل روح اللّه عيسى بن مريم فيصلّى خلفه.(1)

قائم ما اهل بيت با هراس [افتادن در دل دشمنان يارى مى شود... و عيسى روح اللّه عليه السّلام فرود مى آيد و پشت سر او نماز مى گزارد.

(2). المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 188.(3) مجلسى از ابن بكير روايت كرده است كه دربارۀ آيۀ «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً» (2) از امير مؤمنان پرسيدم، فرمود:

أنزلت فى القائم، إذا خرج باليهود و النصارى و الصائبين و الزنادق و أهل الردّة و الكفّار فى شرق الأرض و غربها فعرض عليهم الإسلام، فمن أسلم طوعا أمره بالصلاة و الزكاة و ما يؤمر به المسلم و يجب للّه عليه. و من لم يسلم ضرب عنقه، حتّى لا يبقى فى المشارق و المغارب أحد إلاّ وحّد اللّه...(3)

[اين آيه] دربارۀ قائم عليه السّلام نازل شده است؛ آنگاه كه اسلام را بر يهود و نصارا و صائبان و ملحدان و مرتدان و كافران در شرق و غرب زمين عرضه مى نمايد، پس هر كه با رغبت آن را پذيرفت، دستور مى دهد نماز و زكات و ديگر واجبات پروردگار را به جاى آورد و هر كه اسلام نياورد، گردنش را خواهد زد تا در شرق و غرب جهان جز موحدان كسى باقى نماند...

(3) همچنين مجلسى از ابو بصير روايت كرده است. حضرت صادق عليه السّلام در پاسخ به اين سؤال كه امام مهدى عليه السّلام با اهل ذمه چه خواهد كرد؟ فرمود:

يسالمهم كما سالمهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و يؤدّون الجزية عن يد و هم صاغرون...(4)

با آنها هم چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صلح مى كند، تا با [كمال] خوارى به دست خود جزيه دهند.

(4)

محور دوم: يكى بودن مسيح و مهدى عليهما السّلام

پيش از آن كه به بررسى جزئيات اين اخبار بپردازيم، احتمال يگانگى مسيح و مهدى عليهما السّلام را طرح كرده و آن را نقد مى نماييم.

اين احتمال بر يك اصل مشخص تكيه دارد و آن اينكه منجى جهان يكى است و بيش از آن نيست. اين منجى يگانه در اسلام به مهدى نامبردار است، يهوديان و مسيحيان از او با نام مسيح ياد مى كنند و ديگران با نام هاى ديگر. بنابراين مشخص است كه مسيح و مهدى دو واژه و يا دو صفت اند براى يك نفر كه او منجى موعود است.

ص: 513


1- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخه خطى).
2- . سورۀ آل عمران
3- ، آيۀ 83. هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است، و به سوى او بازگردانيده مى شوند.
4- . همان؛ ص 196.

بر اين اساس خود اين احتمال، دو ديدگاه ديگر را پديد مى آورد:

1 - منجى جهان، مسيح فرزند مريم مى باشد و در واقع مهدى نيز هموست.

2 - منجى جهان همان مهدى مسلمانان است و اگر مى گوييم مسيح، مقصودمان مهدى فرزند پيامبر اكرم است.

براى هر يك از اين ديدگاه ها دلايلى وجود دارد كه در زير مى آيد.

(1) دلايل ديدگاه اول الف) عيسى يا همان يسوع ناصرى، به گفته انجيل و قرآن كريم و بنا بر تبادر ذهنى، همان مسيح است و وقتى نام مسيح را مى شنويم، جز عيسى بن مريم كس ديگرى به ذهن تبادر نمى كند.

مسيح نام خاص عيسى بن مريم عليه السّلام نبوده بلكه به دليل آن كه او منجى جهانى است، ملقب به اين نام شده است؛ زيرا از واژه مسيح، مفهوم منجى برداشت مى شود.(2) هم از اين روست كه داود عليه السّلام و نيز شائول به اميد آن كه شايد منجى جهان باشند، ملقب به مسيح شده اند.(2)

اما زمانى كه عيسى بن مريم عليه السّلام به دنيا آمد، بى هيچ معارضى صفت «مسيح» به او اختصاص يافت. اين مطلب به طور كاملا روشنى از انجيل و قرآن كريم بر مى آيد و به اعتراف اين دو كتاب، مسيح يگانه منجى جهان مى باشد.

ب) برخى از اناجيل به طول عمر مسيح و آمدن او در آخر الزمان مژده داده اند. روايات اسلامى نيز در اين بشارت همداستان انجيل مى باشند تا آنجا كه گويى اين موضوع از بديهى ترين مشتركات بين مسيحيت و اسلام است.

اناجيل به طور مبسوط به نزديك شدن زمان آمدن ملكوت خدا كه همان روز عدل موعود جهانى است، مژده داده اند. از آن سخنان بر مى آيد ملكوت خدا در آخر الزمان فرود مى آيد تا عدالت را پياده سازد و بنابراين اوست كه عدالت جهانى را تحقق خواهد بخشيد.

ج) روايت «لا مهدىّ إلاّ عيسى بن مريم» به صراحت احتمال اول را تأييد مى كند و يگانه منجى را همين پيامبر مى داند و چه بسا اين خبر به ما مى گويد كه مسيح همان كسى است كه در ميان مسلمانان به مهدى نامبردار است.

به زودى اين دلايل سه گانه را به بوته نقد خواهيم نهاد.

(3) دلايل ديدگاه دوم مسيح همان مهدى مسلمانان است و قبل و بعد از او و نيز در زمان او، شخص ديگرى كه شايستها.

ص: 514


1- . ر. ك: سموئيل اول: 6/24، 16/26 و 25/26 و جز اينها.
2- . ر. ك: سموئيل دوم: 21/19 و 1/23 و جز اينها.

صفت «منجى موعود» باشد وجود ندارد.

اثبات اين سخن از آنجاست كه گفتيم مسيح در اصطلاح دينى به مفهوم منجى موعود است؛ در نتيجه پس از اثبات اينكه اسلام مأموريت نجات جهان را تنها به امام مهدى حجة بن الحسن عليه السّلام واگذارده است معلوم مى شود كه او همان مسيح موعود است.

نقد دو ديدگاه هر دو ديدگاه درست به نظر نمى رسد و بنابراين، ديدگاه يگانگى مسيح و مهدى نيز منتفى مى گردد. در حقيقت آن دو شخصيت هاى جداگانه اى هستند كه در آخر الزمان يعنى در آغاز انقلاب رهايى بخش جهانى خواهند آمد و با رهبرى امام مهدى عليه السّلام و تلاش هاى عيسى بن مريم عليه السّلام اين مأموريت با موفقيت به پايان خواهد رسيد.

با اين برداشت خواهيم توانست ادله هر دو احتمال را به نقد كشيده و خاستگاه هاى حقيقى آنها را در يابيم.

آزادسازى جهان، يك مأموريت بيش نيست و منجى نيز يكى است و او امام حجة بن الحسن العسكرى عليه السّلام مى باشد.

نقد ديدگاه اول (2) اما اينكه نام مسيح تنها بر عيسى بن مريم نهاده شده، به دو دليل نمى تواند بيانگر اين باشد كه او يگانه منجى جهان است:

1 - عيسى بن مريم در زمان حياتش به مسيح نامبردار نبوده است بلكه نويسندگان انجيل هاى چهارگانه خواسته اند با اين نامگذارى بر اين معنى تأكيد نمايند كه تنها اوست كه نجات بخش و پياده كننده ملكوت خدا در زمين مى باشد. اينكه در قرآن كريم نيز اين لقب به او داده شده است به دليل شهرت عيسى بن مريم به «مسيح» در صدر اسلام مى باشد.

در اين صورت شهرت جهانى عيسى عليه السّلام به اين لقب مفهومى بيشتر از آنچه كه داود و شائول نيز به آن ملقبند ندارد؛ زيرا بر اين باوريم كه نه داود و نه شائول، هيچ كدام منجى منتظر نبوده اند.

2 - دليل نامگذارى عيسى بن مريم به مسيح، همين بس كه در روز موعود تلاشى سترگ و بس مهم خواهد داشت تا آنجا كه مى توان اجراى عدالت را به او نسبت داد، هر چند در واقع شخص اول روز موعود، امام مهدى عليه السّلام است و چه بسا به همين مناسبت است كه قرآن كريم از عيسى بن مريم به لقب مشهورش ياد كرده و نه آن را واگذارده و نه تغيير داده است در حالى كه از داود نبى عليه السّلام با لقب مسيح ياد ننموده است.

بدين ترتيب دليل نخست از ديدگاه اول، رد مى شود.

ص: 515

در نقد دليل دوم بايد گفت: همداستانى اسلام و مسيحيت در بازگشت مسيح در آخر الزمان، به خودى خود نمى تواند دليلى بر انفراد عيسى در تحقق روز موعود باشد، بلكه دست كم مى توان اين احتمال را داد كه حضور او در آخر الزمان تنها براى مشاركت در انقلاب جهانى حضرت بقية اللّه عليه السّلام خواهد بود. پس از اين دربارۀ چند و چون اين مشاركت مطالبى را خواهيم آورد.

(2) اما مژده كتاب مقدس به ملكوت خدا، در واقع بشارت به روز موعود است و عيسى بن مريم عليه السّلام به دليل آن كه خود حلقه واپسين سلسلۀ انبياى گذشته كه دنبال كنندگان تحقق عدالت بوده اند مى باشد، بر اين امر تأكيد فراوان دارد. همۀ آنچه در اين بشارت وجود دارد، بيان اهميت ملكوت خدا و عدالت كامل الهى است و به هر روى مقصود از آن استقلال مسيح در اجراى عدالت جهانى نيست.

در اناجيل و قرآن كريم اشاره اى به اينكه او بزرگترين برپا دارندۀ عدالت در روز موعود است، نشده بلكه اين كار به پيشوايى كسى كه اناجيل او را «پسر انسان» ناميده اند، انجام خواهد شد. به هر روى وى عيسى نيست زيرا در اناجيل از عيسى به عنوان «پسر خدا» ياد مى شود و پسر انسان غير از پسر خداست؛ در نتيجه پسر انسان جز پيشواى واقعى روز موعود كس ديگرى نيست، هم چنان كه در اناجيل قراينى در تأييد اين سخن وجود دارد. بدين ترتيب دليل دوم از ديدگاه اول نيز رد مى شود.

(3) دليل سوم مبتنى بر خبرى است كه حديث شناسان به طور جدى درباره اش مناقشه كرده اند. ابن حجر از حاكم نقل كرده: اين حديث تعجب برانگيزى است. بيهقى گفته: تنها راوى اش محمّد بن خالد مى باشد. حاكم نيز گفته: راوى آن ناشناخته بوده و دربارۀ اسناد آن اختلاف وجود دارد. نسايى به صراحت مى گويد: حديثى منكر است. حافظان ديگر حديث معتقدند رواياتى كه امام مهدى عليه السّلام را از فرزندان حضرت فاطمه عليها السّلام مى دانند، سند صحيح ترى دارند.

(4) همچنين در اين خبر برخى مفاهيم غير واقعى وجود دارد؛ آنجا كه مى گويد: «كار دنيا هر چه پيش رود بر سختى هاى آن افزوده مى شود و دنيا پشت مى كند و بخل و آز مردم فزونى مى يابد.» اين سخن، اصل وجود روز موعود را زير سؤال مى برد؛ زيرا بر خلاف آن در روزگار ظهور سختى ها برطرف مى شود، دنيا به مردم رو مى آورد و بخل و حرص از ميان آنها رخت بر مى بندد و برادرى و صميميت حاكم مى گردد.

بنابراين به مدد اخبارى كه بر واقعيت هاى روز موعود تأكيد دارند، اين فراز از خبر رد مى شود و هنگامى كه اجزاى يك خبر نادرست باشد بايد نسبت به بخش هاى ديگر آن نيز ترديد روا داشت و بدين ترتيب كل خبر از شايستگى اثبات تاريخى ساقط مى شود.

ولى اين بخش از روايت كه: «قيامت جز در زمان مردم تبهكار برپا نمى شود.» در روايات ديگرى نيز آمده است كه بعدا به آن خواهيم پرداخت.

ص: 516

نقد ديدگاه دوم از آن رو كه امام حجت بن الحسن عليه السّلام منجى منتظر است، اطلاق لقب «مسيح» بر آن حضرت معقول و درست مى باشد اما در فرهنگ اسلامى براى جلوگيرى از اشتباه بين حضرت مهدى عليه السّلام و عيسى عليه السّلام، اين نامگذارى مرسوم نيست. به هر روى اين مشابهت دليل يگانگى آن دو نبوده و قطعا بشارت اناجيل و روايات اسلامى به آمدن مسيح، جز بر حضرت حجت بن الحسن عليه السّلام منطبق نمى گردد. آرى اگر اناجيل و روايات تنها به لقب مسيح بسنده مى كردند احتمال آن مى رفت اما حقيقت آن است كه اناجيل به بازگشت خود عيسى (يسوع) در آخر الزمان بشارت داده اند. در اخبار نيز ديديم كه به صراحت از او به عيسى بن مريم نام برده اند و صرف مسيح بودن او دليل انطباق وى بر مهدى عليه السّلام نيست.

خلاصه آن كه احتمال يكى بودن مسيح عليه السّلام و مهدى عليه السّلام به طور كلى مردود است. آنها دو شخصيت اند كه با هم ظهور مى كنند و تلاش هاى مشتركى را براى نجات جهان و اجراى كامل عدالت به كار مى بندند. آنها به دنبال يك مأموريت اند ولى فرمانده اصلى امام مهدى عليه السّلام مى باشد.

(2)

محور سوم: مفاهيم كلى اين روايات

وقتى نگاهى جامع به اين روايات داشته باشيم و همۀ آنها را نيز قابل اثبات تاريخى بدانيم به زنجيره اى تاريخى از وقايع بدين شرح دست مى يابيم:

زمانى كه دجال به اوج موفقيت و چيرگى بر جهان مى رسد، عيسى بن مريم عليه السّلام در حالى كه دستانش را بر بال هاى دو فرشته نهاده است در كنار مناره سفيد در شرق دمشق نزول اجلال خواهد فرمود. كسى كه او را ببيند گمان مى كند به تازگى از حمام بيرون آمده است زيرا وقتى سرش را پايين مى آورد، قطراتى هم چون مرواريد از آن فرو مى ريزد. البته از اين خبر چنان برمى آيد كه بيننده اين طور خيال مى كند وگرنه رطوبت واقعى نيست.

(3) نخستين مأموريت مسيح عليه السّلام كشتن دجال است كه در آن زمان در دمشق به سر مى برد. مسيح عليه السّلام او را بر در «دروازۀ لد» مى يابد و سپس مى كشد.

(4) مأموريت بعدى او پشتيبانى از مؤمنان در سطح جهان و پيكار با كافران و منحرفان است. او با گروهى از مؤمنان ديدار مى كند و با آنان از جايگاهشان در بهشت سخن مى گويد. با كافران براى پذيرفتن اسلام مى جنگد و صليب را مى شكند، يعنى مسيحيت محرّف را از ميان برمى دارد. خوك را مى كشد، يعنى خوردنش را حرام مى كند و دستور كشتن تعدادى را كه براى پروار شدن نگهدارى مى شود، صادر مى نمايد و هم چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جزيه را براى كسانى كه هم چنان يهودى و مسيحى باقى مانده اند برقرار مى سازد. مسيح عليه السّلام او چهل سال در دنيا عمر مى كند سپس رحلت فرموده و مسلمانان بر او نماز مى گزارند.

(5) بزرگ ترين شخصيتى كه مسيح عليه السّلام در بين مؤمنان با او ملاقات مى كند، حضرت مهدى عليه السّلام است.

ص: 517

پس از ملاقات آن دو بزرگوار، زمان نماز فرا مى رسد؛ امام عليه السّلام به رسم احترام از او مى خواهد كه امام جماعت شود؛ اما مسيح عليه السّلام نمى پذيرد و مى گويد: «امت اسلامى پيشوايى از خودش مى خواهد» و از آنجا كه عيسى عليه السّلام پيامبر دين ديگرى است، سزاوار نيست كه امام جماعت مسلمانان شود. لذا از امام عليه السّلام عذر خواهى مى كند. سپس حضرت صاحب الامر عليه السّلام نماز را اقامه كرده و عيسى عليه السّلام به او اقتدا مى نمايد.

در آن زمان، فرصت مناسبى براى نبرد با كافران و منحرفانى كه تحت عنوان «يأجوج و مأجوج» قد برافراشته اند، به وجود مى آيد. رهبرى انقلاب جهانى در دستان با كفايت امام مهدى عليه السّلام قرار دارد و فرماندهى لشكريان مهدوى، بر عهدۀ مسيح است. از اين رو در روايات، نابودى يأجوج و مأجوج و نيز كشتن دجال، به عيسى بن مريم منسوب شده است. علاوه بر اين، اخبارى نيز دربارۀ كشتن دجال به دست امام مهدى عليه السّلام وجود دارد(1) كه هر دو نسبت درست مى باشد زيرا مسيح و مهدى عليهما السّلام در كارها و اهدافشان يگانه اند. اين زنجيره حوادث را مى توان با برداشت كلى كه از رويدادهاى گذشته داشتيم ادغام نمود، سپس آنها را با برنامه كلى الهى براى دوران قبل و بعد از ظهور، مرتبط ساخت. در اين صورت نتيجه زير به دست مى آيد:

(2) دجال شخص نيست بلكه نمادى است از اوج شكوفايى و فريبندگى تمدن مادى و پر معلوم است كه نمى توان با كشتن يك فرد، به عمر اين تمدن پايان داد؛ بلكه اين كار نيازمند تلاش فراگير فكرى و نظامى در عرصه جهانى است. اين كار به طور اصولى بر عهده حضرت ولى عصر عليه السّلام كه فرمانده عالى قيام جهانى است قرار دارد و از اين روست كه در روايات آمده او دجال را خواهد كشت و اين سخن منافاتى با اينكه شخصى از ياران آن حضرت براى كشتن دجال مأمور شود، ندارد. بدين ترتيب درست خواهد بود كه كشتن دجال را به امام عليه السّلام نسبت دهيم همان طور كه مى توان آن حضرت را مسيح مصلح جهان دانست.

(3) به طور كلى از روايات استفاده مى شود كه عيسى عليه السّلام پس از ظهور و قبل از استقرار دولت جهانى از آسمان فرود خواهد آمد؛ يعنى درست زمانى كه امام عليه السّلام در حال جنگ با كافران و منحرفان و گشودن سرزمين هاست. البته رواياتى نيز وجود دارد كه از بيعت مسيح عليه السّلام با حضرت حجت عليه السّلام در مسجد الحرام خبر مى دهد، ولى قابل اثبات تاريخى نيست.

(4) اين است معناى سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: «مهدى عليه السّلام در ميانۀ اين امت و عيسى عليه السّلام در آخر آن قرار دارد» زيرا او پس از ظهور مهدى عليه السّلام فرود مى آيد و پس از رحلت امام عليه السّلام زنده خواهد ماند. پس به طور مجازى مى توان گفت كه او در آخر امت است.

(5) مسيح عليه السّلام پس از فرود آمدنش از آسمان با يأجوج و مأجوج كه از سد عبور كرده اند، درگير خواهد شد. پيشتر دانستيم اين دو نماد تمدن مادى هستند كه داراى دو شاخه اصلى در ميان0.

ص: 518


1- . ر. ك: الصافى الگلپايگانى، لطف اللّه، همان؛ ص 480.

بشريت اند. مسيح عليه السّلام در روند فتح جهانى مسئوليت نبرد با آنها و نابوديشان را بر عهده دارد. قبلا در اين باره به طور مبسوط سخن گفته ايم.

همچنين از اين روايت استفاده مى شود خروج يأجوج و مأجوج، پس از فرود آمدن عيسى عليه السّلام و ظهور امام مهدى عليه السّلام خواهد بود، ولى اين مطلب با برداشت گذشته ما همخوانى ندارد؛ زيرا تمدن مادى (يأجوج و مأجوج) پيش از ظهور وجود دارد و دلالت آن خبر بر تأخير خروج يأجوج و مأجوج از فرود آمدن عيسى عليه السّلام، صحيح نيست چون در آن آمده است پس از ملاقات عيسى عليه السّلام با آن مؤمنان صالح، خداوند از شورش يأجوج و مأجوج به او خبر مى دهد «در اين حال خداوند به عيسى وحى مى كند: بندگانى را پديد آورده ام كه دست كسى به كشتن آنها نمى رسد» بى ترديد اين به معناى آن نيست كه خداوند فرموده باشد هم اينك آنها سر به شورش برداشته اند، بلكه صرفا رساندن خبرى به عيسى عليه السّلام است كه در پى بى آن به همراه امام مهدى عليه السّلام و يارانش به جنگ يأجوج و مأجوج بروند و عمليات فتح جهان را آغاز نمايند.

(2) سپس امام عليه السّلام ميراث پيامبران گذشته را به شكل واقعى آن كه هر پيامبرى در منطقه خود در زمين پنهان ساخته، كشف مى نمايد. مانند: تابوت آدم عليه السّلام (صندوقى كه نوشته هاى دينى و احكام و قوانين در آن حفظ مى شده است)، عصاى موسى، تورات، زبور، انجيل و ديگر كتاب هاى آسمانى. امام مهدى عليه السّلام و مسيح عليه السّلام با پيروان آيين هاى آسمانى به وسيله همين ميراث و كتاب ها، به بحث و مناظره مى پردازند؛ در نتيجه گروه بسيارى اسلام مى آورند و بقيه نيز زير چتر حمايتى حكومت اسلام قرار گرفته و هم چون زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جزيه مى پردازند تا با گذشت زمان به تدريج اسلام را بپذيرند.

در آن زمان «نزاع و كشمكش و كينه ورزى و حسادت از ميان مى رود» و بشريت بى نياز مى گردد.

«مردم براى دريافت اموال دعوت مى شوند اما كسى نمى پذيرد».

آنچه تا اينجا آورديم مضامين كلى روايات بود اما جزئيات آنها را در محورهاى بعدى پى خواهيم گرفت.

(3)

محور چهارم: برخى ويژگى هاى عيسى بن مريم عليه السّلام

الف) بنا بر قول مشهور در ميان مسلمانان و نيز رواياتى كه در منابع اماميه و اهل سنت آمده است، يهوديانى كه قصد كشتن عيسى عليه السّلام را داشتند به اشتباه فرد ديگرى را به قتل مى رسانند و خداوند نيز عيسى عليه السّلام را به آسمانها مى برد...

اينك در پى بى آن نيستيم تا به اثبات اين مطلب بپردازيم؛ زيرا از مجموع آيات قرآن اين مطلب را به صراحت در نمى يابيم. به هر روى بايد توجه داشت آمدن مسيح به همراه امام مهدى عليه السّلام به طور مشخص اين برداشت را تأييد نمى كند؛ بلكه خداوند مى تواند به قدرت خويش او را بازگرداند و ديگر تفاوتى نمى كند كه زندگى زمينى پيشين او چگونه خاتمه يافته است.

ب) فلسفه طول عمر مسيح عليه السّلام

ص: 519

به نظر مى رسد موارد زير حكمت عمر طولانى او را تا حدودى روشن سازد:

1 - هر پيامبرى ويژگى هاى منحصر به فردى دارد؛ به عنوان مثال موسى عليه السّلام ده روز كامل با خداوند سخن گفته است. عيسى عليه السّلام نيز بدون پدر زاده شده، مردگان را زنده ساخته و به آسمان بر رفته است.

2 - اين رويداد، دليلى بر حقانيت غيبت امام مهدى عليه السّلام مى باشد؛ از آنجا كه مسيح عليه السّلام نهصد سال پيش از ولادت حضرت مهدى عليه السّلام به دنيا آمده و بنا بر قول مشهور (زنده بودن مسيح)، امكان زنده ماندن آن كه از او كوچك تر است، وجود خواهد داشت. حكمت زنده ماندن خضر عليه السّلام كاملا اين گونه است زيرا عمر او از عمر مسيح و مهدى عليهما السّلام بيشتر است چون قبل از آنان به دنيا آمده است. در نتيجه وقتى او مى تواند روزگارى دراز عمر كند، به طريق اولى امكان ماندگارى شخصى ديگر به مقدارى كمتر از او وجود دارد و اگر مسيح عليه السّلام در آسمان زندگى مى كند خضر عليه السّلام بيش از دو هزار سال است كه در زمين مى زيد؛ كاملا شبيه مهدى عليه السّلام.

3 - تكامل مسيح در اين دوره طولانى؛ مقصود همان تكاملى است كه نامش را «تكامل پس از عصمت» ناميديم و در كتاب گذشته آن را براى امام مهدى عليه السّلام ثابت كرديم.(1) اين تكامل از رهگذر زندگى بلند مدت و معاشرت با نسل هاى فراوانى از بشر حاصل مى شود. همين طور درباره مسيح نيز مى توان گفت عمر دراز او كه در ملكوت اعلى سپرى شده و مشاهدات وى از عظمت، حكمت و عدالت پروردگار در آن عالم، بالاترين كمالات را براى او فراهم مى آورد و او از اين نعمت الهى براى ادارۀ جامعه عدل جهانى بهره خواهد برد؛ هم چنان كه مهدى موعود عليه السّلام نيز از تكامل والايش سود خواهد برد. در اين صورت چه شگفت انگيز خواهد بود رهبرى پيشرو جهانى كه حاصل اين دو تكامل مهم است.

ج) فلسفه مشاركت مسيح عليه السّلام در دولت عدل جهانى

(2) تأثيرگذارى مسيح عليه السّلام در دولت جهانى و پس از آن در برنامه الهى براى پس از ظهور را مى توان چنين خلاصه كرد:

1 - يهوديان و مسيحيان كه جمعيت فراوانى هستند به او ايمان مى آورند. اين در زمانى است كه برايشان ثابت شود او عيسى پسر مريم است و انجيل و تورات واقعى آنست كه او مى گويد، نه آنچه كه نزد آنهاست و ملكوت خدا كه او در دورۀ پيامبرى اش به آن بشارت داده بود بر روى زمين و در قالب دولت عدل جهانى عملا تحقق يافته است. همه اهل كتاب در عصر ظهور به او ايمان خواهند آورد. در قرآن كريم مى خوانيم:

وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ (2)9.

ص: 520


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 504 به بعد.
2- . سورۀ النساء (4)، آيۀ 159.

و از اهل كتاب، كسى نيست مگر آن كه پيش از مرگ خود حتما به او ايمان مى آورد.

گفتنى است طبق قواعد نحو، استثناى پس از نفى، عموم را مى رساند.

2 - در پى مسلمان شدن بسيارى از يهوديان و مسيحيان، جهان بدون جنگ و خونريزى فتح خواهد شد. پيشتر در اين باره به طور مبسوط بحث نموده و دانستيم كه نقش خرد و انديشه در فتوحات جهانى، بسيار بيشتر از ابزار و امكانات نظامى است.

(2) 3 - عيسى بن مريم عليه السّلام مسئوليت بخش هاى مختلفى از دولت جهانى را بر دوش مى گيرد. جايگاه او در صدر وزيران دولت امام مهدى عليه السّلام است. شايد هم حكمروايى بر سرزمين هاى وسيعى از دولت جهانى بدو سپرده شود.

(3) د) هر چند عيسى بن مريم، پيامبر خداست و امام مهدى عليه السّلام چنين نيست ولى به هر روى آن امام عظيم الشأن، پيشواى يگانه روز موعود است و مسيح خدمتگزار اوست. اين بدان دليل است كه:

1 - امام مهدى عليه السّلام وارث بر حق رسول خداست و برنامه كامل و عادلانه الهى را به همراه ابعاد و جزئيات پيدا و پنهان آن، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيشوايان معصوم عليهم السّلام به ارث برده است. بنابراين امام مهدى عليه السّلام در اين ويژگى و آشنايى با آن ميراث سترگ از طريق پدران ارجمندش، يگانه و فرد است اما عيسى بن مريم چنين موقعيت و توفيقى نداشته است؛

2 - در روايات به صراحت آمده است عيسى بن مريم از امامت جماعت مسلمانان خوددارى مى ورزد و آن مقام را شايسته حضرت بقية اللّه عليه السّلام مى داند؛ زيرا در حكمت الهى پسنديده نيست كه پيامبر دينى ديگر، حاكم جامعه مسلمانان گردد؛ چون اين به معنى آن است كه امت اسلامى از داشتن رهبرى بزرگ ناتوان مى باشد.

(4) ه) روايات از زندگى چهل ساله مسيح عليه السّلام در دنيا سخن گفته اند. چه بسا مراد از اين عدد، تنها بيان كثرت باشد و عمر آن جناب اندكى بيشتر و يا كمتر از چهل سال باشد. امام مهدى عليه السّلام نيز حدود ده سال پس از ظهور شريفش رحلت خواهد فرمود. بنابراين مسيح عليه السّلام تا حدود سى سال پس از رحلت امام عصر عليه السّلام زنده خواهند ماند. سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز مؤيد همين مطلب است؛ آنجا كه فرمود: «... و عيسى در آخر اين امت است.» و اين آخر بودن، وقتى معنا پيدا مى كند كه مسيح عليه السّلام تا مدتى پس از وفات حضرت بقية اللّه عليه السّلام زنده بماند.

(5) بدون ترديد، رهبرى حكومت جهانى پس از آن حضرت به مسيح عليه السّلام نخواهد رسيد بلكه تنها بخشى از كار جهان و هدايت مردمان در دست او باقى خواهد ماند. اين را مى توان از گفته خود او زمانى كه امامت جماعت را نپذيرفت، دريافت؛ «إنّ بعضكم على بعض أمراء» و بديهى است اوليايى كه پس از امام مهدى عليه السّلام باقى خواهند ماند همگى مسلمانند، مگر مسيح عليه السّلام كه پيامبر دين ديگرى است؛ در نتيجه آن اوليا به حكمرانى سزاوارتر از اويند.

(6) روايات از بيان چگونگى رحلت جناب مسيح عليه السّلام سكوت كرده اند ولى پيداست كه او نيز مانند

ص: 521

ديگر انسان ها طعم مرگ را خواهد چشيد. اينك او با روح و جسم به آسمان ها بر رفته است ولى در زمان رحلت، با روح شريفش به جهان آخرت پر خواهد گشود. به هر روى او نيز خواهد مرد، هر چند هزاران سال در اين دنيا زندگى كند.

محور پنجم: اهل كتاب و دولت جهانى مهدوى

اين بحث را در چند بخش به پيش مى بريم:

1 - در روايات آمده است حضرت صاحب الامر عليه السّلام، تورات و انجيل و ديگر كتاب هايى را كه بر پيامبران گذشته نازل شده است، از درون غارى در انطاكيه بيرون خواهد آورد و بدان وسيله با پيروان آنها به مناظره نشسته، و مسلمانشان خواهد كرد.

(2) درباره اين مكان چند نكته گفتنى است:

الف) شمار رواياتى كه از «غار انطاكيه» ياد كرده اند، اندك بوده و سندى ضعيف دارند. در نتيجه نمى توان وجود آن را از لحاظ تاريخى ثابت نمود.

ب) درستى اين خبر، منوط به دو امر اعجازآميز است؛ نخست: سالم ماندن اين كتاب ها در طول هزاران سال. دوم: اطلاع امام عليه السّلام از مكان اختفاى آنها كه در جاهاى مختلف جهان پراكنده مى باشد.

اين دو با قانون معجزات سازگار است زيرا پس از ظهور، هدايت مردم به مدد اين كتاب ها انجام مى پذيرد.

ولى بايد گفت بيرون آوردن همه اين كتاب ها از آن غار، توجيهى - چه اعجازى و چه طبيعى - ندارد و باطل مى باشد.

2 - براى مردم چگونه ثابت مى شود كه اين شخص، عيساى واقعى است و اين كتاب ها، تورات و انجيل حقيقى؟

پاسخ: پس از آن كه امام عصر عليه السّلام بر راستگويى خويش حجتى كامل آورد، خواهد توانست مسيح، تورات و انجيل را به آنها معرفى نمايد؛ علاوه اينكه خود مسيح نيز دلايلى خواهد آورد تا حقيقت خويش و راستى گفتارش را ثابت نمايد.

(3) بدين ترتيب روشن مى گردد كه فرود عيسى يا بيرون آوردن آن كتاب ها، به تنهايى دليلى كافى نمى باشند زيرا چه بسا فرود او را از آسمان جز عدۀ كمى و يا شايد هم هيچ كس نديده باشد؛ پس او اينك كه بر روى زمين است، نيازمند اثبات خويش مى باشد. آن كتاب ها نيز چنين اند زيرا وجود آنها در غار انطاكيه اصالتشان را ثابت نمى كند. در نتيجه همه اينها بايد در كنار دليلى كافى، اثبات گردد.

(4) آرى وقتى اين را در كنار پيشينه ذهنى مردم در مورد بازگشت عيسى عليه السّلام و يافت شدن آن كتاب ها در عصر ظهور كه از روايات شنيده اند، قرار دهيم؛ به طور طبيعى واقعيت اين دو موضوع ثابت مى گردد.

3 - در برخى اخبار آمده است امام مهدى عليه السّلام براى يهوديان با تورات، براى مسيحيان با انجيل و

ص: 522

براى اهل زبور با زبور و براى مسلمانان با قرآن كريم داورى خواهد فرمود. چنين كارى چگونه ممكن است؟ مگر در دولت جهانى، داورى بين همه مردم به رغم اديان و جوامع مختلف آنها، يكسان نيست؟

براى پاسخ به اين سؤال، نخست يك روايت و چند آيه را مى آوريم:

امام على بن ابى طالب عليه السّلام در سخنى مضمون روايت بالا را تأييد نموده است:

لو ثنيت لى الوسادة لحكمت بين أهل التوراة بتوراتهم و بين أهل الإنجيل بإنجيلهم و بين أهل الزبور بزبورهم و بين اهل الفرقان بفرقانهم.(1)

اگر بر مسند قضاوت بنشينم، بين اهل تورات با توراتشان و بين اهل انجيل با انجيلشان و بين اهل زبور با زبورشان و بين اهل قرآن با قرآنشان داورى خواهم كرد.

(2) قرآن كريم نيز آن را تأييد فرموده است:

إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ. (2)

ما تورات را كه در آن رهنمود و روشنايى بود نازل كرديم. پيامبرانى كه تسليم [فرمان خدا] بودند، به موجب آن براى يهود داورى مى كردند؛ و [همچنين] الهيون و دانشمندان به سبب آنچه از كتاب خدا به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند. پس، از مردم نترسيد و از من بترسيد، و آيات مرا به بهاى ناچيزى مفروشيد، و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده اند، آنان خود كافرانند. و در [تورات] بر آنان مقرر كرديم كه جان در مقابل جان، و چشم در برابر چشم، و بينى در برابر بينى، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان مى باشد؛ و زخمها [نيز به همان ترتيب] قصاصى دارند. و هر كه از آن [قصاص] درگذرد، پس آن، كفارۀ [گناهان] او خواهد بود. و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده اند، آنان خود ستمگرانند.

وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ .(3)8.

ص: 523


1- . ر. ك: الديلمى، الارشاد؛ ج 2، ص 6.
2- . سورۀ المائده (5)، آيات 44 و 45.
3- . همان؛ آيات 47 و 48.

و اهل انجيل بايد به آنچه خدا در آن نازل كرده داورى كنند، و كسانى كه به آنچه خدا نازل كرده حكم نكنند، آنان خود، نافرمانند. و ما اين كتاب [- قرآن] را به حق به سوى تو فرو فرستاديم، در حالى كه تصديق كنندۀ كتاب هاى پيشين و حاكم بر آنهاست. پس ميان آنان بر وفق آنچه خدا نازل كرده حكم كن، و از هوايشان [با دور شدن] از حقى كه به سوى تو آمده، پيروى مكن.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ... (1)

و اگر آنان به تورات و انجيل و آنچه از جانب پروردگارشان به سويشان نازل شده است، عمل مى كردند، قطعا از بالاى سرشان از [بركات آسمانى] و از زير پاهايشان از [بركات زمينى] برخوردار مى شدند.

از اين آيات نورانى استفاده مى شود هرگاه حكومت عادلى بنيان نهاده شد و مسند قضاوتى برپا گرديد، سزاوار است همه تعاليم كتاب هاى آسمانى تحقق پيدا كند و بر اساس آن بين پيروانشان داورى شود. در اين آيات كسانى كه از حكم تورات نافرمانى مى كنند، گاه كافر و گاهى ظالم خوانده شده اند و آنان كه سر از حكم انجيل بر تافته اند، فاسقين نام گرفته اند. با اين همه، هيمنه و چيرگى احكام قرآن كريم بر همه آئين هاى گذشته همواره باقى است.

از سخن امام على بن ابى طالب عليه السّلام پيداست آن حضرت در آرزوى دورانى به سر مى برده كه اين تأكيدهاى قرآنى عملى گردد و خوشبختانه فرزند ارجمندش، امام مهدى عليه السّلام به اين آرزو جامه عمل خواهد پوشانيد.

پرسش: مقصود قرآن كريم از اجراى احكام كتب آسمانى چيست؟

(2) در پاسخ به اين پرسش مى توان چهار احتمال را مطرح نمود:

احتمال اول: مراد، اجراى آن بخش از كتاب هاى آسمانى است كه در آن به پيروى از پيامبر آخر الزمان دعوت شده است. اين پيام به طور آشكار در نسخه هاى تورات و انجيل كه امام مهدى عليه السّلام خواهد آورد، وجود دارد.

عموما از اين آيات چنين برداشت مى شود ولى چندان درست به نظر نمى رسد؛ زيرا با ظاهر اين آيات سازگارى ندارد. آنجا كه مى فرمايد: «بر آنان مقرر كرديم كه جان در مقابل جان و چشم در برابر چشم...» تا آنجا كه بيان مى كند: «و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده اند، آنان ستمگرانند.» از اين آيات بر مى آيد آنچه مورد نظر مى باشد اجراى احكامى است كه در اين آيات آمده است. و يا از اين سخن كه: «اگر آنان به تورات و انجيل... عمل مى كردند، قطعا از بركات آسمانى و زمينى برخوردار مى شدند.» معلوم مى شود رفاه اجتماعى، بر آمده از عمل به جزئيات احكامى6.

ص: 524


1- . سورۀ المائده (5)، آيۀ 66.

است كه در اين كتاب هاى آسمانى آمده است.

احتمال دوم: مقصود از اجراى احكام كتب آسمانى، اجراى موبه موى همه آموزه هاى اين كتاب هاست.

اين احتمال، قابل اعتماد نيست زيرا در اين كتاب ها، ناسخ و منسوخ وجود دارد و اساسا همه اين كتاب ها با ظهور اسلام، منسوخ گرديده است. منسوخ بودن آنها بدين معناست كه عمل به آنها واجب نيست. علاوه اينكه برخى از اين كتاب ها هم چون: زبور و انجيل يكسره خالى از احكام و يا داراى احكام كمى است و براى اجرا و تحقق عدالت، كافى نيست.

(2) احتمال سوم: مقصود، اجراى احكام كلى و مهمى مى باشد كه در اين كتاب ها آمده است، نه تحقق همۀ جزئيات آنها؛ زيرا در اين كتاب ها، احكامى وجود دارد كه بر آمده از درك مشخصى از عدل و قانون در شكل كلى آن است، به طورى كه برخى از موارد آن، بايد در همه جوامع بشرى پياده گردد و از آن رو كه در همه آئين هاى غير محرّف آسمانى، درك يكسانى از عدالت و قانون وجود دارد، در نتيجه احكام اصلى و مشترك در بين آن اديان، با يكديگر جز در حدود شرايط عصر هر پيامبرى، اختلاف ندارند.

به دليل آن كه اين درك عمومى از عدالت و قانون به شكلى عميق و گسترده تر در دولت جهانى نيز وجود دارد، كاملا منطقى خواهد بود كه آن احكام اساسى و مشترك كه بر آمده از درك يكسان اديان از عدالت و قانون مى باشد، در آن دولت نيز اجرا گردد.

(3) هرگاه اين احكام اجرايى گردد، ديگر مخصوص پيروان اديان گذشته نخواهد بود بلكه همه انسان ها را فرا مى گيرد و در فهرست قوانين دولت جهانى ثبت خواهد شد.

نتيجه آن كه تحقق احكام كتاب هاى آسمانى به معنى تحقق و اجراى احكام اساسى و آموزه هاى كلى مى باشد كه آن دين بر پايه هاى آن شكل گرفته است. علاوه اينكه بشارت آن كتاب ها به اسلام و مژده فرا رسيدن روز موعود و تشكيل دولت جهانى، از جمله موارد تطبيق و پياده سازى احكام كتب آسمانى است.

اين احتمال به دليل هماهنگى آن با نصوص اسلامى درست بوده و دليلى بر نادرستى آن وجود ندارد و بنابراين دو احتمال گذشته صحيح نيست.

البته اين به معنى نادرستى احتمال بعدى نيست بلكه مى توانيم هرگاه دلايل آن را تام و تمام يافتيم، پذيرايش شويم.

(4) احتمال چهارم: منظور آن است كه احكام تورات و انجيل تنها در حق مؤمنان به آنها اجرا گردد و البته آنها موظفند ساير قوانين و نظام مندى هاى دولت جهانى مهدوى را نيز رعايت نمايند. در موارد اختلاف بين قوانين دولت جهانى و احكام كتاب هاى آسمانى، حاكم عادل اختيار دارد بر اساس يكى از آن دو نظر دهد. فقيهان مسلمان نيز در اين گونه موارد با استفاده از قرآن كريم چنين فتوا مى دهند.

ص: 525

خداوند مى فرمايد:

فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ

[يا] ميان آنان [به حكم اسلام] داورى كن، يا از ايشان روى برتاب [و بگذار بر اساس احكام خاص خود عمل نمايند.]

اين احتمال با نص روايات سازگارتر است آنجا كه مى گويد: «براى اهل تورات با احكام تورات و براى اهل انجيل با احكام انجيل داورى مى شود.»

به هر روى دو احتمال اخير درست مى باشد و احتمال سوم نيز با ظاهر روايت بالا منافاتى ندارد.

4 - گرفتن جزيه از اهل كتاب

روايات پيش گفته صراحت دارند كه تا قبل از اسلام آوردن اهل كتاب، سياست كلى دولت مهدوى گرفتن جزيه از آنهاست. همان طور كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به آن عمل كرده و تا پيش از ظهور نيز از جمله احكام اسلامى مى باشد. تمام سخن در اين است كه چرا اصل اين برنامه را برخى روايات به عيسى بن مريم و برخى ديگر به امام مهدى عليه السّلام نسبت مى دهند؟ در پاسخ بايد گفت اختلاف روايات در اينجا صرفا شكلى است. هر كدام از اين دو رهبر به طور يكسان كارها را با هدفى مشترك انجام مى دهند. هم چنان كه از ظاهر عبارت «يضع الجزية» بر مى آيد، اصل اين حكم قبلا وجود داشته و آن دو بزرگوار اين قانون متروك را دوباره اجرايى مى كنند. ولى علامه مجلسى از اين بخش حديث كه فرمود: «يضع الجزيه» چنين برداشت كرده است كه حضرت مهدى عليه السّلام حكم جزيه را از آنها بر مى دارد و به اسلام آوردن مجبورشان مى سازد.

(2) هر چند احتمال درست بودن اين برداشت مى رود به ويژه اينكه مى دانيم قوانين جديدى كه امام مهدى عليه السّلام مى آورد با احكام گذشته تفاوت دارد؛ ولى پذيرفتن آن لزومى ندارد زيرا اين اخبار علاوه بر تعداد زياد، ظهور در اجراى اين حكم دارند.

به هر روى اينها اختصاص به گروه اندكى از يهوديان و مسيحيانى دارد كه تا آن روز بر دين خود باقى مانده اند و روشن است كه در آن روزگار توجه فراوانى به نشر دين اسلام در ميان بشريت به وجود خواهد آمد.

ص: 526

گفتار چهارم پايان زندگى امام مهدى عليه السّلام

ص: 527

ص: 528

در اين گفتار، موضوع پايان زندگى امام مهدى عليه السّلام را در چند محور سامان مى دهيم:

محور نخست: بيان خلاصه اى از نتايجى كه تاكنون بدست آورده ايم:

1 - مدت زندگى امام عصر عليه السّلام پس از ظهور شريفش، محدود بوده و شايد بيشتر از ده سال نشود.

2 - حضرت صاحب الامر عليه السّلام از زمان فتح جهان تا هنگام چشم فروبستن از دنيا، بر جايگاه رهبرى جهان تكيه خواهد زد. بنابراين مدت حكومت آن حضرت برابر مدت عمر شريفش از آغاز ظهور خواهد بود.

3 - مأموريت امام عليه السّلام در دولت جهانى، گذشته از انجام امور اجرايى و ادارى، پايه ريزى اصول كلى تربيت بشر (مندرج در برنامه الهى براى عصر پس از ظهور) با سمت گيرى وصول به جامعه معصوم مى باشد.

4 - دولت جهانى پس از رحلت آن حضرت باقى مى ماند و تا پايان عمر بشر يا نزديك به آن ادامه پيدا خواهد كرد. در اين باره در بخش آخر كتاب توضيح خواهيم داد.

(2) محور دوم: نقل رواياتى در اين باره

ابو داود به سند خود از ام سلمة روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سخنى پيرامون امام مهدى عليه السّلام فرمود:

فيلبث سبع سنين، ثمّ يتوفّى و يصلّى عليه المسلمون.(1)

هفت سال درنگ كرده، سپس از دنيا مى رود و مسلمانان بر او نماز خواهند گزارد.

(3) ابن طاووس از ابو سعيد خدرى نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

أبشّركم بالمهدى... فيكون ذلك سبع سنين أو ثمان سنين أو تسع سنين. ثمّ لا خير فى3.

ص: 529


1- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 423.

العيش بعده(1)شما را به مهدى عليه السّلام بشارت مى دهم... او هفت، هشت و يا نه سال حكومت خواهد كرد، آنگاه پس از او خيرى در زندگى دنيا نيست.

اربلى به سند خود از عبد اللّه بن مسعود روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

لو لم يبق من الدنيا إلاّ ليلة لطوّل اللّه تلك الليلة حتّى يملك رجل من أهل بيتى... فيملك سبعا أو تسعا، لا خير فى عيش الحياة بعد المهدىّ.(2)

اگر از عمر دنيا جز يك شب باقى نمانده باشد خداوند آن شب را آن چنان طولانى مى سازد تا آن كه مردى از اهل بيت من به حكومت رسد... او هفت يا نه سال حكمروايى مى كند [اما] پس از [رحلت] مهدى عليه السّلام خيرى در زندگى دنيا نيست.

(2) مجلسى از يكى از امامان معصوم عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

إنّ الحسين بن علىّ عليه السّلام هو الذي يغسل المهدىّ عليه السّلام و يحكم فى الدنيا ما شاء اللّه.(3)

كسى كه مهدى عليه السّلام را غسل مى دهد، حسين بن على عليه السّلام است و او تا وقتى خدا بخواهد در دنيا حكومت مى كند.

(3) صاحب الزام الناصب دربارۀ ظهور امام زمان عليه السّلام و رجعت امامان عليهم السّلام، از قول يكى از عالمان آورده است:

فإذا تمّت السبعون سنة أتى الحجّة الموت فتقتله امرأة من بنى تميم اسمها سعيدة و لها لحية كلحية الرجل، بهاون صخر من فوق سطح، و هو متجاوز فى الطريق. فإذا مات تولّى تجهيزه الحسين عليه السّلام(4)پس از هفت سال از حكومت او، زمان رحلتش فرا مى رسد و زنى به نام سعيده، از طايفه بنى تميم كه هم چون مردان ريش دارد آن حضرت را كه در حال عبور از راهى است با انداختن هاونى سنگى از بالاى پشت بام، به شهادت مى رساند. پس از آن امام حسين عليه السّلام كفن و دفن آن حضرت را بر عهده مى گيرد.

(4) محور سوم: شايد در آغاز چنين به نظر رسد كه حضرت بقية اللّه عليه السّلام نيز هم چون ديگر مردمان به مرگ طبيعى از دنيا خواهد رفت؛ اما قراينى وجود دارد كه احتمال شهادت ايشان را تقويت مى نمايد:

1 - در خبرى مرسل از امام صادق عليه السّلام نقل شده است:

ما منّا إلاّ مقتول أو شهيد(5)9.

ص: 530


1- . ابن طاووس، على بن موسى، همان؛ ص 135.
2- . الإربليّ، على بن عيسى، همان؛ ج 3، ص 264.
3- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 229.
4- . اليزدى الحائرى، الشيخ على، همان؛ ص 190.
5- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 349.

هيچ يك از ما [اهل بيت] نيست مگر آن كه كشته يا شهيد مى شود.

مقصود آن است كه رحلت امامان معصوم عليه السّلام ناگزير به سبب توطئه اى خواهد بود و هيچ يك از آنها به مرگ طبيعى از دنيا نخواهند رفت. ولى اين خبر به دليل مرسل بودن شايستگى اثبات تاريخى را ندارد.

2 - هم چنان كه در جاى ديگرى گفته ايم(1) عده اى بر اين باورند كه پيامبر و امامان عليهم السّلام با بدنى بسيار نيرومند آفريده شده اند كه فرسايش و مرگ ندارد مگر حادثه اى غير طبيعى براى آنان اتفاق افتد. و اگر چنين نشود، خواهند توانست تا ابد در دنيا زندگى كنند. اما طبق اصل كلى «كلّ نفس ذائقة الموت»(2). ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 230.(3) ناگزير بايد سببى خارجى هم چون قتل پيش آيد تا زندگى امام معصوم عليه السّلام پايان پذيرد.

اين سخن نيز قابليت اثبات تاريخى ندارد.(3)

(2) 3 - در مطلبى كه از الزام الناصب نقل كرديم به صراحت از كشته شدن امام مهدى عليه السّلام و چگونگى آن سخن رفته است. آيا اين سخن به تنهايى براى اثبات كشته شدن ايشان كافى نيست؟ پاسخ آن است كه نقل الزام الناصب اساسا شايستگى اثبات تاريخى ندارد زيرا نه از معصوم بلكه از شخص ناشناسى نقل شده است. حتى اگر اين سخن به مضامين روايات نيز اشاره داشته باشد، باز در اين صورت روايتى مرسل و بدون سند مى باشد كه گويندۀ فرضا معصوم آن شناخته شده نيست. علاوه آن كه اين گونه روايات معمولا ضعيف السند و داراى مضامينى غريب مى باشند و بالطبع از فابليت اثبات تاريخى نيز ساقط مى گردند. بعدا در اين باره بيشتر بحث خواهيم كرد.

(3) 4 - مرگ طبيعى براى آن حضرت بعيد به نظر مى رسد. براى اثبات اين ادعا قراينى وجود دارد. از جمله اين قراين، نيروى فوق العاده بدنى ايشان است كه برخى روايات به آن پرداخته اند مانند اينكه «اگر دست خويش به سوى درختى تناور دراز كند، آن را از ريشه خواهد كند و اگر در كوه ها بانگى زند، صخره هايش فرو خواهد ريخت» همچنين در روايات از ستبرى اندام و درشتى استخوانها و سرخى چهره امام عليه السّلام ياد شده است. همه اين ويژگى ها بر نيروى بدنى بسيار زياد آن حضرت دلالت مى كند.

قرينه ديگر آن كه كسى كه چنين غيبتى طولانى دارد و قرنها اين چنين زيسته است، خواهد توانست تا زمان طولانى ديگرى نيز زنده بماند.

(4) زيرا مى دانيم امام مهدى عليه السّلام اگر - به طور مثال - بعد از هزار سال ظهور نمايد و در آن زمان چهل ساله باشد در اين صورت دوران ميانسالى و كهنسالى او هنوز باقى مانده و با اين احتساب كه دورۀ جوانى اش را طى هزار و اندى سال سپرى كرده، در اين صورت به ميزان اين سال ها نياز دارد تا دورۀ ميانسالى و كهنسالى خويش را بگذراند.0.

ص: 531


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، تاريخ الغيبة الصغرى، ص 230.
2- . سورۀ آل عمران
3- ، آيۀ 185.

قرينه ديگر هم چنان كه پيش از اين به طور مبسوط دانستيم، آگاهى هاى ژرف و همه جانبه آن حضرت است. بر اين اساس او - به طور مثال - در طبابت شيوه هايى را مى شناسد كه بدنش را بدان وسيله تا آنجا كه ممكن است از آسيب بيمارى ها نجات دهد و به سلامت زندگى كند.

(2) و ديگر قراينى كه اين گمان را در انسان تقويت مى كند كه آن حضرت بدون وجود توطئه اى خارجى نبايد به اين زودى از دنيا برود. اين قرينه ها وجود دارد و نمى توان آنها را رد نمود، ولى به هر روى از مرحله گمان فراتر نمى رود و به درجه اثبات تاريخى نمى رسد.

حال كه هيچ يك از اين دلايل چهارگانه كامل نيست پس در اين صورت بايد احتمال مرگ طبيعى آن حضرت را پذيرفت و آن را قابل اثبات تاريخى دانست؛ زيرا اين رويداد، اصلى كلى در ميان انسان هاست.

(3) محور چهارم: خبرى كه دربارۀ چگونگى كشته شدن امام عليه السّلام از الزام الناصب نقل كرديم غير از آنچه پيشتر آورديم، داراى نقاط ضعف و كاستى هاى ديگرى نيز هست:

الف) بسيار بعيد است كه امام مهدى عليه السّلام در حادثه اى عمدى يا توطئه اى برنامه ريزى شده به شهادت رسد زيرا آن حضرت توانسته است بشريت را تربيت كند و افكار عمومى جهان را نسبت به حكومت و بزرگى شخصيت و ويژگى ها و توانمندى هايش آگاه و خوشبين سازد؛ همان كارى كه بهترين تأثير را در دل مردم داشته و بيشترين احترام ها را برمى انگيزد. در اين صورت بعيد به نظر مى رسد كسى از آن مردم بر ضد او توطئه نمايد.

(4) مردم جهان به تدريج از دلايل واقعى كشتارهاى امام عليه السّلام در آغاز ظهور آگاه خواهند شد و درك خواهند كرد كه با وجود آن منحرفان امكان برپايى عدالت و گسترش خوشبختى و رفاه در جامعه بشرى ممكن نيست و بنابراين آن حوادث، تأثير بدى در ميان مردم بر جاى نخواهد گذاشت تا موجب توطئه چينى بر ضد او شود. از اين رو وجود توطئه اى كه روايت از آن خبر مى دهد بسيار بعيد مى باشد.

(5) ب) در خبر آمده است امام عليه السّلام در حالى كه قدم زنان از راهى مى گذرد. به وسيله هاونى سنگى كه بر سر مباركش فرو مى افتد كشته مى شود.

البته استفاده از اين وسيله (هاون) در عصر مهدوى كه با تمدن و مدنيتى پيشرفته شكل گرفته، غير محتمل مى باشد.

شايد كسى مقصود از هاون را ابزارى پيشرفته بداند همان طور كه ما شمشير را بر هر گونه ابزار جنگى اطلاق نموده ايم. ولى سياق كلى خبر، كشته شدن امام به اين وسيله را نفى مى كند. بر خلاف آنجا كه مى گفتيم:

«إنّ المهدى يظهر بالسيف» يعنى:

«مهدى عليه السّلام ظهور مى نمايد در حالى كه سلاحى همراه خود دارد».

ص: 532

ج) در خبر آمده است آن زن قاتل، هم چون مردان ريش دارد. براى توجيه اين سخن چند احتمال مى رود كه همگى آنها نادرست مى باشد؛ در نتيجه اصل مطلب نيز نادرست و غير قابل استناد خواهد شد.

احتمال اول: اندكى مو بر صورت و چانه داشته باشد كه اين حالت به ندرت روى مى دهد. در اين صورت شبيه ريش مردان كوسه خواهد بود. هر چند از ظاهر خبر بر مى آيد كه مانند ريش طبيعى مردان مى باشد.

احتمال دوم: ريشى انبوه و كامل مانند همه مردان داشته باشد. چنين چيزى در طول تاريخ در مورد هيچ زنى گزارش نشده است و اصولا لطيف بودن جنس زن با داشتن چنين ريش انبوهى سازگارى ندارد. ولى باور عمومى با تكيه بر قاعده اصولى «ما من عام إلا و قد خصّ» (هيچ عامى نيست مگر آن كه استثنا دارد) و اينكه قدرت خدا شامل اين مورد هم مى شود، وجود چنين زنى با اين قيافه را ممكن مى داند.

(2) پاسخ: اگر از سخن خويش در مورد عدم قابليت اين خبر براى اثبات تاريخى درگذريم، به رغم آن كه باور عمومى به طور تعبدى اين گونه مطالب را مى پذيرد، بايد گفت اگر اين زن در عصر ظهور پديد آيد و با آن ريش در بين مردم زندگى نمايد و مردم هم متوجه اين پديده كم نظير گردند و عالمان و انديشمندان نيز از خبر كشته شدن حضرت مهدى عليه السّلام به دست چنين زنى آگاه باشند، در اين صورت بايد او را به قتل رساند.

اين مطلب موجب بحث و اعتراض هاى فراوان خواهد شد و خود امام عليه السّلام از آن زن سؤال مى فرمايد و دولت جهانى موضعى مشخص را - كه اينك از اصل آن بى خبريم - در برابر او اتخاذ مى نمايد لذا از او چشم پوشى ننموده و رهايش نخواهند ساخت ولى به هر روى، نتيجه به طور كامل آن نخواهد شد كه باور عمومى انتظارش را دارد.

(3) احتمال سوم: آن زن ريش مصنوعى گذاشته باشد تا خود را شبيه مردان نمايد. اين احتمال دو شكل دارد:

1 - فرض كنيم گذاشتن ريش مصنوعى براى زنان مد شود.

ولى چنين چيزى در دولت عدل جهانى، ممكن نيست زيرا تشبه زنان به مردان كه در روايات از جمله نابسامانى هاى اخلاقى پيش از ظهور شمرده شده، پس از ظهور منتفى خواهد شد و امام مهدى عليه السّلام اين افكار را ريشه كن خواهد كرد.

2 - فرض كنيم تنها آن زن از اين گريم خاص استفاده نمايد. ولى اين احتمال نيز بسيار بعيد است زيرا او با اين كار خودش را در معرض شك و ترديد ديگران قرار داده و به اصطلاح خودش را لو مى دهد.

(4) با ابطال احتمالات سه گانه، فرض وجود ريش براى آن زن مردود مى باشد يا آن كه دست كم

ص: 533

نيازمند اثبات است.

د) در خبر آمده است امام حسين عليه السّلام غسل و كفن و دفن امام مهدى عليه السّلام را به عهده خواهد گرفت.

بر اساس اين فرضيه، سه گونه باور عمومى وجود دارد:

1 - باور كلى به رجعت امامان معصوم به دنيا و حكومت دوبارۀ آنان پس از رحلت امام مهدى عليه السّلام.

در بخش پايانى كتاب به اين موضوع پرداخته و خواهيم دانست كه اين مطلب به اندازه كافى قابل اثبات نيست، هر چند برخى بر حقانيت آن اصرار دارند.

2 - اعتقاد به اينكه شخص امام حسين عليه السّلام پس از رحلت امام مهدى عليه السّلام، به دنيا بازگشته و حكومت مى كند. اين سخن شايستگى كمترى براى اثبات تاريخى از سخن قبلى دارد.

3 - اعتقاد به اينكه غسل و كفن و دفن امام معصوم را جز امام معصوم انجام نمى دهد. به رغم آن كه دليلى كافى براى اين باور وجود ندارد، ولى بسيارى به آن معتقدند. از آنجا كه امام مهدى عليه السّلام در نگاه اماميه، آخرين امام معصوم مى باشد، پس از وفات او امام معصوم ديگرى حضور ندارد تا مقدمات دفنش را آماده نمايد، پس ناگزير بايد به رجعت يكى از امامان معتقد شد. بدين ترتيب اين اعتقاد نيز دليلى براى اصل رجعت خواهد شد.

(2) باور نخست كه مبتنى بر پذيرش اجمالى رجعت مى باشد، از دو باور بعدى قابل قبول تر است.

اما به هر روى در دلايلى كه براى اثبات رجعت مطرح شده، نوعى سستى، غرابت و آشفتگى مشاهده مى شود و براى اثبات تاريخى آن كافى نيست.

اگر باور سوم را بپذيريم، ضرورتى ندارد به رجعت معتقد باشيم زيرا مى توان براى رجعت جايگزينى ديگر يافت كه عبارتست از حكمروايى اوليايى صالح غير از معصومين عليهم السلام پس از رحلت امام عصر عليه السّلام. گفتنى است آنها نيز به نوعى از عصمت (اكتسابى) برخوردارند.

(3) محور پنجم: برخى امور ديگر كه در روايات گذشته به آنها اشاره شده است.

1 - پس از وفات امام مهدى عليه السّلام، مسلمانان بر او نماز خواهند گزارد. اين امرى كاملا طبيعى است كه مسلمانان كه در آن روز اكثريت قاطع مردم جهان را تشكيل مى دهند، بر پيكر پاك امام و پيشواى محبوب خويش نماز بگزارند.

مسلما كسى كه پس از وفات بر او نماز مى گزارد - چه رجعت را درست بدانيم و چه نادرست - جانشين اوست؛ زيرا چنين شخصى پس از امام مهدى عليه السّلام پيشواى مسلمانان و بهترين مردم روى زمين است.

(4) بديهى است مسيح اين كار را انجام نخواهد داد به همان دليلى كه در هنگام فرود از آسمان، امامت جماعت بر مسلمانان را نپذيرفت و به همان دليلى كه خلافت پس از حضرت صاحب الامر عليه السّلام نيز از آن او نخواهد شد. در آن خبر از قول خود مسيح عليه السّلام به سبب اين كار اشاره شده است؛ آنجا كه گويد: «... تكرمة اللّه هذه الامة». خداوند مسلمانان را اين چنين احترام و تكريم فرموده كه جز

ص: 534

از ميان خودشان، پيشوايى نداشته باشند.

2 - در آخرين روايت آمده است: «وقتى هفتاد سال سپرى شد، حجت عليه السّلام از دنيا خواهد رفت» مقصود آن است كه حضرت قائم عليه السّلام هفتاد سال در رأس حكومت اسلامى خواهد ماند. ظاهرا خاستگاه اين حديث، روايتى است كه در فصل پيش آورديم كه: «او [از آغاز ظهور] هفت سال زندگى خواهد كرد كه هر سال آن برابر با ده سال شماست.» بنابراين او هفتاد سال خواهد زيست. البته قبلا دانستيم مدت حكومت حضرت نه هفتاد سال بلكه بين پنج تا نه سال خواهد بود. (به فصل ششم از گفتار دوم مراجعه شود.)

(2) 3 - در چند روايت آمده است پس از مهدى عليه السّلام خيرى در زندگى دنيا نيست. همان طور كه خواهيم گفت اين سخن درستى است كه فقط در منابع اهل سنت آمده، اما به نظر مى رسد با دو مطلب منافات دارد:

الف) رجعت و بازگشت امامان معصوم عليهم السلام به دنيا پس از رحلت امام مهدى عليه السّلام، به معنى استمرار حكومت عدل جهانى بدون هر گونه اختلال و كاستى است؛ و در اين صورت هم چنان در خير به روى جهانيان گشوده است.

(3) شايد به همين دليل باشد كه در باور عمومى اماميه، توجه خاصى به امثال اين خبر نشده است به ويژه آن كه آنها بر اين باورند كه همه امامان معصوم از نور واحدى هستند و توانمندى هايى مشابه و انديشه هايى يكسان دارند. در نتيجه اگر پس از حضرت قائم عليه السّلام، امام حسين عليه السّلام به جهان بازگردد خواهد توانست دولت جهانى را به طور كامل اداره نمايد.

اما هم چنان كه در كتاب گذشته آورديم، حضرت بقية اللّه عليه السّلام برترين امامان و يا دست كم از جمله برترين آنهاست و همين تفاوت بين آنها كافى است كه اين خبر را درست بدانيم: لا خير فى الحياة بعد المهدى عليه السّلام.

(4) ب) وجود جامعه معصوم پس از حضرت حجت عليه السّلام به معنى بقاى همه خيرات پس از ايشان است. ولى حتى با اعتقاد به وجود جامعه معصوم باز اين خبر درست مى باشد زيرا در بخش بعدى خواهد آمد كه اولا پس از حضرت مهدى عليه السّلام، منصب پيشوايى از آن اولياى صالح است و نه امامان معصوم عليه السّلام؛ ثانيا جامعه معصوم نيز به سرعت و سادگى پديد نخواهد آمد بلكه زمان درازى پس از رحلت امام عليه السّلام تحقق خواهد يافت.

(5) با توجه به اين دو مطلب در مى يابيم كه در اين فاصله زمانى، جامعه جهانى به روشنى تفاوت بين زمان حاكميت حضرت مهدى عليه السّلام و پس از آن را احساس خواهد كرد و هر قدر هم پيشواى جديد بكوشد همه نيروى خود را براى ادارۀ جامعه جهانى به كار گيرد. مردم اين تفاوت را خواهند فهميد.

به هر روى، همين رهبرى نيز در حركتى تدريجى و آرام خواهد توانست با به كارگيرى اصول كلى تربيت كه برگرفته از آموزه هاى مهدوى است، انسان ها را به جامعه معصوم برساند.

ص: 535

آرى، مردم به هنگام وفات حضرت بقية اللّه عليه السّلام با همه وجود ناله سر خواهد داد كه: اى عزيز، پس از تو خيرى در زندگى دنيا نيست.

ص: 536

بخش سوم جهان پس از امام مهدى عليه السّلام

اشاره

ص: 537

ص: 538

گفتار اول ويژگى هاى دولت و جامعه

اشاره

ص: 539

ص: 540

مقدمه

حاكم دولت عدل جهانى پس از امام حجت بن الحسن عليه السّلام چه كسى خواهد بود؟ براى پاسخ به اين سؤال، نخست بايد دو نظريه را مورد بررسى و كاوش قرار دهيم:

الف) رجعت و بازگشت امامان معصوم عليه السّلام به دنيا و تداوم حكومت جهانى.

ب) به حاكميت رسيدن اولياى صالح.

در تأييد هر دو نظريه، رواياتى وجود دارد كه مهم ترين آنها را آورده و پس از نقد هر كدام به وسيله اصول و قراين كلى، سرانجام يكى را بر مى گزينيم.

(2)

الف) رجعت

اشاره

اين مفهوم در گسترۀ خود، مى تواند چند معنا داشته باشد:

1 - ظهور امام مهدى عليه السّلام.

گاه از ظهور آن حضرت عليه السّلام به «رجعت» ياد مى شود. اين تعبير يا بيانگر آن است كه ايشان پس از دوران غيبت به سوى مردم بازمى گردد و يا اينكه با ظهور او، جهانيان از بيراهۀ سقوط و انحراف، به شاهراه حق و عدالت بازمى گردند.

(3) اين سخن درستى است ولى اطلاق واژه رجعت بر آن نادرست مى باشد زيرا موهم معانى ديگرى است كه موجب اشتباه و نزاع مى گردد. بنابراين نيازى به جعل اين اصطلاح نيست و مى توان از آن رويداد بزرگ، با تعابير ديگرى ياد كرد. ما در اين كتاب واژۀ «ظهور» را برگزيده ايم.

2 - بازگشت برخى اموات به دنيا (هر چند غير از امامان معصوم باشند)؛ به ويژه مؤمنان خالص و ناب و كافران ستيزه جو و كينه ورز.

3 - بازگشت عده اى از معصومين؛ مانند: امير المؤمنين عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام و چه بسا خود پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله. ترتيب اين بازگشت، بسان ترتيب قبلى امامت آنها در دنيا نخواهد بود.

ص: 541

4 - بازگشت همۀ امامان معصوم عليهم السّلام به ترتيب از آخر.

پس از امام مهدى عليه السّلام حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام و سپس امام هادى عليه السّلام و...

بازخواهندگشت و تا وقتى خدا بخواهد در دنيا حكومت مى نمايند تا آن كه پيشوايى جهان به امام على بن ابى طالب عليه السّلام كه دابة الارض است، برسد و پس از گذشت چهل روز از وفات آن حضرت نيز عمر بشر نيز به پايان رسد.

(1) بديهى است دو معنى اخير مبتنى بر برداشت اماميه مى باشد؛ همان طور كه سه معنى اخير، محل بحث و جدل و اشكال در انديشه اسلامى است.

در اينجا نمونه اى از مهم ترين اين روايات را مى آوريم:

(2) علامه مجلسى به سند خود از محمّد بن مسلم روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

أوّل من تنشقّ الأرض عنه و يرجع إلى الدّنيا الحسين بن علىّ، و إنّ الرجعة ليست بعامّة، و هى خاصّة. لا يرجع إلاّ من محّض الإيمان محضا أو محّض الكفر محضا.(3)

نخستين كسى كه قبرش شكافته مى شود و به دنيا بازمى گردد، حسين بن على عليه السّلام است و رجعت براى همگان نيست بلكه براى افراد خاصى است؛ آن كسانى كه ايمانى خالص و ناب دارند و يا كفرى عميق و ريشه دار.

(4) و به همين سند از بكير بن اعين نقل شده است كه امام باقر عليه السّلام فرمود:

إنّ رسول اللّه و عليّا سيرجعان.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و على بن ابى طالب عليه السّلام [به دنيا] بازخواهندگشت.

(5) در روايت ديگرى امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه «وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً» (2)(و آن روز از هر امتى، گروهى را محشور مى كنيم) فرمود:

ليس أحد من المؤمنين قتل إلاّ سيرجع حتّى يموت، و لا أحد من المؤمنين مات إلاّ سيرجع حتّى يقتل.(3)

هيچ مؤمن شهيدى نيست مگر آن كه به دنيا بازمى گردد تا [به مرگ طبيعى] از دنيا برود و هيچ مؤمنى [به مرگ طبيعى] نمى ميرد مگر آن كه بازمى گردد تا شهيد شود.

(6) در سخن ديگرى امام صادق عليه السّلام فرموده است:

فلم يبعث اللّه نبيا و لا رسولا إلاّ ردّهم جميعا إلى الدنيا حتّى يقاتلوا بين يدى على بن ابى طالب أمير المؤمنين عليه السّلام.(4)

خداوند هيچ يك از انبيا و رسولان را مبعوث نكرده مگر آن كه همگى را به دنيا بر مى گرداند تان.

ص: 542


1- . سورۀ النمل (27)، آيۀ 83.
2- . المجلسى، محمّد باقر، همان.
3- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 210.
4- . همان.

در ركاب امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السّلام پيكار نمايند.

حمران نقل كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

إنّ أوّل من يرجع لجاركم الحسين عليه السّلام، فيملك حتّى تقع حاجباه على عينيه من الكبر(1)

نخستين كسى كه بازمى گردد حسين بن على عليه السّلام است و آن قدر حكومت خواهد كرد كه از كهنسالى، ابروانش روى چشمانش قرار مى گيرد.

(2) از ابو بصير روايت شده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

انتهى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إلى أمير المؤمنين عليه السّلام و هو نائم فى المسجد، و قد جمع رملا و وضع رأسه عليه. فحرّكه برجله ثمّ قال: قم يا دابّة اللّه. فقال رجل من أصحابه: يا رسول اللّه، أ نسمّي بعضنا بعضا بهذا الاسم؟ فقال: لا و اللّه ما هو إلاّ له خاصّة، و هو الدابة الّتى ذكر اللّه فى كتابه: «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ، أَنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ» ثمّ قال: يا علىّ، إذا كان آخر الزمان أخرجك اللّه فى أحسن صورة، و معك ميسم تسم به أعدائك... فقال الرجل لأبى عبد اللّه عليه السّلام: إنّ العامّة تزعم أنّ قوله: «وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً» عنى فى القيامة، فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام: فيحشر اللّه يوم القيامة من كلّ أمّة فوجا و يدع الباقين؟ لا. و لكنّه فى الرجعة. و أمّا آية القيامة «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً» (2)

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به امير المؤمنين عليه السّلام رسيد و ديد كه در مسجد خوابيده و سر مباركش را بر توده اى خاك نهاده است. پس با پاى خود او را تكان داد و فرمود: اى «دابة اللّه» برخيز. يكى از اصحاب عرض كرد: اى رسول خدا، آيا ما نيز مى توانيم همديگر را به اين نام بخوانيم؟ فرمود: نه، به خدا سوگند اين نام تنها مخصوص اوست. او همان «دابه» (جنبنده) اى است كه در كتاب خدا از او ياد شده است: «و چون قول [عذاب] بر ايشان واجب گردد، جنبده اى را از زمين براى آنان بيرون مى آوريم كه با ايشان سخن گويد كه: مردم [چنان كه بايد] به نشانه هاى ما يقين نداشتند» سپس فرمود: اى على، آخر الزمان كه شود، خدا تو را در زيباترين چهره ظاهر نمايد در حالى كه با تو وسيله اى است كه با آن بر دشمنانت داغ و نشان مى نهى... از امام صادق عليه السّلام سؤال شد: عموم مردم مى پندارند مقصود از اين سخن خداوند كه «و آن روز كه از هر امتى گروهى را محشور مى گردانيم» روز قيامت است. حضرت فرمود:

آيا خداوند در روز قيامت از هر امتى تنها گروهى را برانگيزد و ديگران را باقى گذارد؟ خير اين آيه دربارۀ رجعت است و اما آيه قيامت اين است: «و آنان را گرد مى آوريم و هيچ يك را3.

ص: 543


1- . المجلسى، محمد باقر، همان؛ ج 13، ص 211.
2- . همان؛ ص 123.

فروگذار نمى كنيم».

حسن بن جهم روايت كرده است كه امام رضا عليه السّلام در پاسخ به مأمون كه پرسيد: نظر شما درباره رجعت چيست؟ فرمود:

إنّها الحقّ. قد كانت فى الأمم السالفة و نطق بها القرآن. و قد قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: يكون فى هذه الأمّة كلّ ما كان فى الأمم السالفة حذو النعل بالنعل و القذّة بالقذّة. و قال صلّى اللّه عليه و آله: إذا خرج المهدىّ من ولدى، نزل عيسى بن مريم فصلّى خلفه. و قال صلّى اللّه عليه و آله: إنّ الإسلام بدأ غريبا و سيعود غريبا، فطوبى للغرباء. قيل: يا رسول اللّه، ثمّ يكون ما ذا؟ قال: ثمّ يرجع الحقّ إلى أهله.(1)

رجعت، حق است و در امت هاى گذشته هم بوده است. قرآن كريم از آن سخن گفته است و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درباره اش فرموده است: هر آنچه در امت هاى پيشين رخ داده است، در اين امّت موبه مو اتفاق خواهد افتاد. وقتى مهدى - كه از فرزندان من است - ظهور نمايد، عيسى از آسمان فرود آيد و پشت سر او نماز گزارد. آنگاه فرمود: [دعوت] اسلام در غربت و گمنامى آغاز شد و به زودى به همان غربت بازمى گردد، پس خوشا به حال غريبان، سؤال شد: اى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، بعد از آن چه اتفاقى مى افتد؟ فرمود: حق به اهلش بازمى گردد.

(2) عبد اللّه بن سنان نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت فرمود:

لقد أسرى بى ربّي عزّ و جلّ، فأوحى إلىّ من وراء حجاب ما أوحى و كلّمنى بما كلّم به، و كان مما كلّمنى به... يا محمّد، علىّ آخر من أقبض روحه من الأئمّة و هو الدابّة الّتى تكلّمهم...(2)

آن شب كه پروردگارم مرا به معراج برد، از پشت پرده اى به من وحى خاصى فرمود و سخنى ويژه گفت. از جمله آن سخنان اين بود كه: اى محمّد، على آخرين امامى است كه قبض روحش مى نمايم و او دابه (جنبنده) اى است كه با مردم سخن مى گويد....

(3) عبد الكريم خثعمى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است:

إذا آن قيام القائم مطر الناس جمادى الآخرة و عشرة أيّام من رجب، لم تر الخلائق مثله.

فينبت اللّه به لحوم المؤمنين و أبدانهم فى قبورهم،...(3)

زمان ظهور قائم عليه السّلام كه فرا رسد در ماه جمادى الآخر و ده روز از ماه رجب، چنان بارانى بر سر مردم فرو ريزد كه تا آن زمان مانند آن را نديده باشند. به دنبال آن خداوند گوشت بدن مؤمنان را در قبرهايشان مى روياند...

(4) علامه مجلسى پس از نقل اين اخبار مى افزايد:

«برادرم، گمان نمى كنم پس از توضيحاتى كه برايت دربارۀ رجعت - كه شيعه بر آن اجماع دارد و3.

ص: 544


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 214.
2- . همان؛ ص 217.
3- . همان؛ ص 223.

شهرت آن هم چون آفتاب در نيمه روز است - دادم، در آن شك و ترديد روا دارى... و چگونه مى شود مؤمنى كه به حقيقت امامان معصوم عليهم السّلام باور دارد، به دويست حديث كه چهل و دو نفر از راويان مورد اعتماد و عالمان سرشناس در بيش از پنجاه كتاب خود آورده اند، با ديدۀ ترديد بنگرد».

بر اين سخن علامه اشكالاتى وارد است از جمله اينكه:

الف) اجماع شيعه در موضوع رجعت براى عالمان اسلامى به طور كلى ثابت نشده است، بلكه مورد اختلاف مى باشد. كسانى كه در ميان آنان اهل احتياطاند مى گويند: رجعت نه از اصول دين است و نه از فروع آن و اعتقاد به آن نيز واجب نيست بلكه بايد دانش آن را به خداوند سپرد. ولى عده اى به استناد رواياتى كه علامه مجلسى ادعاى تواتر آنها را دارد، معتقد به رجعت شده و آن را به عنوان يك اصل پذيرفته اند؛ در واقع نوعى باور عمومى - و نه اجماع - در نتيجه اين روايات پديد آمده است كه نبايد در حد يك «اصل مسلم» به آن بها داد.

(2) ب) بديهى است نقل روايت به خودى خود به معنى پذيرش محتواى آن از سوى روايت كننده آن نيست؛ در نتيجه نمى توان آن چهل راوى را در زمرۀ معتقدان به رجعت به شمار آورد.

ج) چهل و دو نفر راوى كه مجلسى آنها را بر شمرده است معاصر يكديگر نيستند. در حالى كه اگر اخبار رجعت از سوى چهل راوى در هر نسلى تا زمان معصومين عليهم السّلام روايت مى شد، اين اخبار متواتر مى بود اما از سخن خود علامه مجلسى پيداست كه همۀ راويان اخبار رجعت از همۀ نسل هاى اسلامى تا عصر او، بيشتر از چهل و اندى نيست؛ در نتيجه ميانگين راويان اخبار رجعت در هر نسلى حدود يازده نفر است و اين براى تواتر كافى نيست.

د) هويت نويسندگان تعدادى از كتاب هايى كه مجلسى از آنها ياد كرده معلوم نيست به دليل آن كه يا از طريق كاملا درستى به دست ما نرسيده، يا اينكه اساسا روايت آن از مؤلفش ضعيف مى باشد؛ مانند تفسير على بن ابراهيم.

(3) ه) همۀ رواياتى كه اينان نقل كرده اند، مفهومى صريح و روشن ندارد. برخى از آنها اصلا دلالتى بر رجعت ندارد. برخى نيز بر رجعت به معنى عام آنكه مشترك بين معانى سه گانۀ پيش گفته است، دلالت مى كند و... در اين صورت تواتر ادعا شده، مفهوم مشخصى ندارد. اين بدان معنى است كه اين اخبار بر مدلول مشخصى تواتر ندارند. بنابراين سخن مجلسى براى اثبات تواتر اين روايات، دست كم داراى نوعى مبالغه است.

(4) اينك به اشكالاتى كه به اين روايات شده است مى پردازيم و مهم ترين آنها را مى آوريم:

اشكال نخست: مضامين اين روايات، بسيار مختلف و پراكنده بوده تا آنجا كه تقريبا نمى توان در ميان آنها دو خبر با مضمونى همسان را يافت. مضامين اين روايات را در زير دسته بندى نموده ايم:

1 - بازگشت مؤمنان خالص و كافران محض.

2 - بازگشت همۀ مؤمنان (آن كه مرده است بازمى گردد تا شهيد شود و آن كه شهيد شده است بازمى گردد

ص: 545

مى گردد تا بميرد.)

3 - بازگشت همۀ پيامبران عليهم السّلام.

4 - بازگشت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله.

5 - بازگشت امير المؤمنين عليه السّلام.

6 - بازگشت امام حسين عليه السّلام.

7 - بازگشت گروهى از هر امت.

8 - بازگشت شمارى از مؤمنان.

9 - بازگشت بعضى از امامان معصوم عليهم السّلام.

هيچ يك از اين مضامين در ميان روايات متواتر نيست.

تنها مضمون مشترك و اجمالى بين همه اين مضامين عبارت است از: «بازگشت بعضى از اموات به دنيا پيش از روز قيامت.». بيشتر روايات در اين مضمون مشترك بوده و از اين نظر قابليت اثبات تاريخى را دارند ولى به هر روى فايده اى به حال معتقدين به رجعت ندارد.

اشكال دوم: پذيرش صحت اين مضامين (يعنى اعتقاد به رجعت به طور كلى)، به دليل ضعف بيشتر اين اخبار ممكن نيست. البته پذيرش اجمالى آن نيز به معنايى كه گفتيم سودى به حال معتقدين به رجعت ندارد.

البته مضامينى در اين اخبار تكرار شده است كه روشن ترين آن، بازگشت امير المؤمنين عليه السّلام مى باشد كه به تعبير قرآن كريم «دابة الارض» هموست. اين اشكال بر اين مضمون وارد نبوده و در محل خود قابل اثبات مى باشد.

(2) اشكال سوم: باورمندان به رجعت آن را امرى اعتقادى به حساب مى آورند. حال آن كه عالمان اسلامى بر آنند كه عقايد، با خبر واحد هر چند نيز درست و متعدد باشد، ثابت نمى گردد و دانستيم آن روايات در مضامين نه گانه خود متواتر نمى باشند. حتى اگر آن مضامين در روايات تكرار هم شده باشند تا وقتى كه به حد تواتر نرسند آن روايات قابليت اثبات تاريخى را ندارند. البته هم چنان كه گفته شد مضمون اجمالى روايات رجعت، متواتر مى باشد ولى اين موضوع سودى به حال معتقدان به رجعت ندارد.

(3) اشكال چهارم: بازگشت امامان معصوم عليهم السّلام پس از امام مهدى عليه السّلام از امام يازدهم به قبل، از معروف ترين برداشت ها دربارۀ رجعت است كه در اذهان بسيارى وجود دارد اما دليلى كه آن را تأييد نمايد و يا خبر واحد ضعيفى بلكه حتى روايتى كه از بازگشت همۀ امامان هر چند بدون ترتيب گزارش دهد، وجود ندارد. بلكه دلايلى بر نفى اين باور عمومى وجود دارد هم چون اين خبر كه: «قبر امام حسين عليه السّلام مى شكافد و به دنيا بازمى گردد» زيرا اگر باور پيش گفته درست باشد، بايد نخستين كسى كه بازمى گردد امام حسن عسكرى عليه السّلام باشد، نه امام حسين عليه السّلام.

ص: 546

قرآن كريم و رجعت

وقتى به آياتى كه براى تأييد رجعت به آنها استناد مى شود، مى نگريم، هر يك را داراى معناى مستقلى مى يابيم كه ارتباطى با رجعت (حتى در معناى اجمالى و مشترك آن) ندارد؛ يعنى اين آيات دلالتى بر زنده شدن برخى اموات در پيش از قيامت ندارد.

برخى به طور مبالغه آميز بيش از سى آيه را به عنوان دليل رجعت مطرح ساخته اند. در اينجا تنها به سه آيه كه مهم ترين آنهاست مى پردازيم تا ميزان دلالت آنها را بررسى نماييم.

(2) آيه نخست:

قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ. (1)

مى گويند: «پروردگارا، دوباره ما را به مرگ رسانيدى و دوباره ما را زنده گردانيدى. به گناهانمان اعتراف كرديم؛ پس آيا راه بيرون شدنى [از آتش] هست؟»

برداشت آنها از اين آيه چنين است:

اين آيه به دو مرگ و دو زندگى اشاره مى كند در حالى كه ما جز يك زندگى و يك مرگ را نمى شناسيم، پس مرگ و زندگى دوم به چه معناست؟ پاسخ را بايد در رجعت جست زيرا زندگى و مرگ دوم پس از آن مى باشد. پس در اين صورت دو زندگى و دو مرگ خواهيم داشت.

(3) در نقد اين سخن بايد گفت اين برداشت از آيه، تنها به يكى از دو شيوه زير قابل قبول است:

1 - صحيح شمردن اخبارى كه دلالت بر رجعت دارد (كه اشكالات آن را دانستيم).

2 - اين برداشت، برداشت منحصرى باشد، چنان كه مانند اين برداشت يا بهتر از آن در سياق آيه يافت نشود.

در حالى كه اين آيه دربردارنده معانى ديگرى غير از رجعت مى باشد:

معناى اول: مرگ نخست به زمان قبل از تولد اشاره مى كند؛ مثلا دوران نطفگى، و زندگى دوم همان زنده شدن در روز قيامت است. هرگاه اين دو را به زندگى و مرگ معروف بيفزاييم، آيه معناى خود را مى يابد.

معناى دوم: اين زندگى و مرگ، زندگى و مرگ ديگرى است در قبر براى حساب و سؤال مى باشد و در اسلام هم ثابت شده است.

معناى سوم: زندگى و مرگى است كه در عالم برزخ وجود دارد؛ يعنى شخص پس از مرگش كمى قبل از قيامت زنده مى شود، سپس با نفخۀ صور اول مى ميرد و اما زنده شدن براى روز قيامت به حساب نيامده؛ زيرا زمان تكلم اين سخن روز قيامت است. ولى به هر روى هيچ يك از اين معانى دلالتى بر رجعت ندارد.

(4) آيه دوم:

ص: 547


1- . سورۀ الغافر (40)، آيۀ 11.

وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً (1)

و آن روز كه از هر امتى، گروهى را محشور مى گردانيم.

در يكى از روايات گذشته براى درك مسأله رجعت به اين آيه اشاره شده بود. خداوند متعال در روز قيامت همه مردم را محشور كرده و گرد هم مى آورد (وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً) اما آيه بالا كه موضوع سخن ماست، تنها به حشر بعضى از انسان ها اشاره مى نمايد و مى فرمايد: «... مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً» در اين صورت اشاره اى به حشر در روز قيامت نداشته، به حشر ديگرى كه در رجعت روى مى دهد اشاره مى نمايد. و از اين روى بر آن نام حشر نهاده شده است كه در رجعت گروه هاى زيادى از انسان ها پس از مرگ، زنده مى شوند، و ازاين جهت شبيه حشر در روز قيامت مى باشد.

(2) وقتى به طور مستقل به اين آيه مى نگريم، هيچ گونه دلالتى بر رجعت در آن نمى يابيم. ممكن است در اينجا پرسش شود پس چرا در اين آيه تنها از محشور شدن گروهى از افراد امت ها سخن رفته است با اينكه مى دانيم همه انسان ها در عرصه قيامت حاضر خواهند شد؟

(3) در پاسخ بايد گفت: براى حشر و حساب در روز قيامت دو شيوه محتمل است:

1 - حشر دفعى يا جمعى: به اين معنا كه همه انسان ها از آغاز آفرينش تا پايان، همه به طور يكسان محشور گردند و به اعمالشان رسيدگى شود.

محشور شدن انسان ها در قيامت در باور عمومى چنين است اما در قرآن كريم دليلى براى آن وجود ندارد(2)؛ حتى برخى اشكالات نيز به آن وارد است كه اينك در مقام بازگو كردن آن نيستيم.

2 - حشر تدريجى: گروه هاى مختلفى به صورت هاى گوناگون وارد عرصه قيامت مى شوند؛ نسلى پس از نسلى يا گروهى با تعداد مشخص، پس از گروهى ديگر با همان تعداد؛ يا افراد يك آيين و پس از آنها پيروان آيينى ديگر و يا... وارد عرصه محشر مى شوند. وقتى به حساب گروه اول رسيدگى شد گروه دوم وارد مى شوند و بقيه نيز به همين ترتيب.

(4) به نظر مى رسد آيه مورد بحث، اشاره به اين نوع حشر در قيامت دارد: «وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً» زيرا حشر يك نسل متضمن آن است كه گروهى از هر دين و مذهب به زندگى بازگردند: «مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ» * هم چنان كه در دنيا وضع چنين بوده است در حالى كه مقصود اين بخش از آيه آن نيست كه ديگران را واگذارد، بلكه به يك بخش از حشر تدريجى اشاره دارد و البته بخش ها و دفعات بعدى تدريجا به دنبال آن خواهد آمد.

(5) آرى حشر ديگران واگذارده نشده است زيرا خداوند مى فرمايد: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً» يعنى اينكه حشر به تدريج همۀ بشريت را از آغاز تا پايان فرا مى گيرد.

در اين صورت، هر دو آيه اشاره به روز قيامت داشته و هيچ گونه ارتباطى با رجعت ندارد و حتىم]

ص: 548


1- . سورۀ النمل (27)، آيۀ 83.
2- . بر خلاف نظر مؤلف شهيد، آيۀ 9 سوره آل عمران و 22 سوره انعام دربارۀ حشر جمعى صراحت كامل دارند. [م]

احتمال آن نيز نمى رود كه بگوييم اين آيه دلالتى مخفى و مستتر بر رجعت دارد.

آيه سوم:

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ. (1)

و چون قول [عذاب] بر ايشان واجب گردد، جنبده اى را از زمين براى آنان بيرون مى آوريم كه با ايشان سخن گويد كه: مردم [چنان كه بايد] به نشانه هاى ما يقين نداشتند.

(2) براى اثبات رجعت از اين آيه، دو شيوه وجود دارد:

شيوه نخست: واقعه بيرون آمدن «دابة الارض» در زمان رجعت خواهد بود و او به همراه ديگر رجعت كنندگان خواهد آمد تا وظيفه خود را به انجام رساند.

اما كاملا بديهى است كه اين شيوه نادرستى است زيرا اين آيه جز به بيرون آمدن دابة الارض اشاره ديگرى ندارد. اما اينكه آيا او با ولادت طبيعى به دنيا مى آيد و يا با رجعت، اشاره اى به آن نشده است.

(3) شيوه دوم: اين آيه به رجعت دابة الارض يعنى به زنده شدن آن پس از مرگ اشاره مى كند. در واقع اين آيه به رجعت يك نفر و نه بيشتر اشاره دارد. حال اگر اين رويداد در مورد يك نفر ممكن باشد در مورد افراد بيشتر نيز بايد امكان داشته باشد.

اين برداشت بستگى به آن دارد كه: 1 - دابة الارض را انسانى بدانيم كه پيشتر در اين دنيا مى زيسته است. در اين آيه قرينه اى بر بشر بودن او وجود دارد؛ آنجا كه مى فرمايد: «تُكَلِّمُهُمْ...» زيرا سخن گفتن ويژگى انسان است. 2 - از عبارت كريمۀ «أَخْرَجْنا» معناى بازگرداندن به زندگى پس از مرگ برداشت شود. نه اينكه تصور نماييم اين انسان در آن زمان متولد خواهد شد، چون در اين صورت امر شگفت انگيزى نخواهد بود و شايد اين فراز كه «أَنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ» دليلى بر اين سخن باشد؛ زيرا «آية» بودن آن تنها منوط به بازگشت به زندگى دنيا پس از مرگ مى باشد وگرنه اگر در زمان خودش متولد گردد، ديگر آيه و نشانه روشنى رخ نداده است. در رواياتى كه گذشت خوانديم كه اين انسان، وجود مبارك امام امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام است.

(4) منصفانه آن است كه شيوه دوم را مستفاد از آيه كريمه بدانيم؛ زيرا دابة الارض يك انسان است و تعبير «أخرجنا» بر پديدار شدن آن به شكلى غير طبيعى دلالت مى كند نه بر ولادت. در اين صورت نتيجه مى گيريم كه آيه دلالت بر رجعت اين انسان دارد و به هيچ يك از معانى ديگر رجعت دلالتى ندارد. در حكمت الهى براى رجعت دابة الارض، مصلحتى وجود دارد كه در بازگشت هيچ يك از فرزندان آدم وجود ندارد و بنابراين نمى توان آن را به رجعت شخص ديگرى تعميم داد؛ زيرا ممكن بودن چيزى دليل بر وقوع فعلى آن نيست.2.

ص: 549


1- . سورۀ النمل (27)، آيۀ 82.

در اينجا مى توان نتيجه مهم ديگرى را نيز بدست آورد و آن عبارت است از وحدت بين مدلول قرآن و اخبار. چه اينكه پيشتر دانستيم آن اخبار بيش از يك معنى اجمالى را كه روايات بر آن تواتر دارند، نمى تواند ثابت نمايد و آن «بازگشت بعضى اموات به زندگى دنيا، پيش از فرا رسيدن قيامت» مى باشد، به طورى كه مناسب است شخص رجعت كننده را يك نفر بدانيم و نه بيشتر. اين مفهوم شايستگى آن را دارد كه بر مدلول قرآنى رجعت دابة الارض منطبق گردد؛ زيرا اين مفهوم اجمالى به دلايلى كافى نمى تواند جز بر دابة الارض منطبق گردد.

(2) بنابراين آنچه در سنت شريف ثابت شده است، بيش از مدلول قرآن كريم نيست همان طور كه مدلول قرآن نيز همان چيزى است كه در سنت ثابت گرديده؛ بنابراين هيچ يك از معانى رجعت و احتمالات گذشته آن ثابت نمى شود و بر ماست كه بيرون آمدن دابة الارض را كه قرآن كريم از آن سخن گفته به طور تعبدى بپذيريم و بر خلاف اصطلاح مشهور، اين اتفاق را «رجعت» نام نهيم.

(3)

ب) حكومت اولياى صالح

شيخ طوسى به سند خود از ابو حمزه روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام در حديثى بلند فرمود:

يا أبا حمزة، إنّ منّا بعد القائم، أحد عشر مهديا(1)اى ابو حمزه، براى ما پس از [رحلت] قائم عليه السّلام، يازده مهدى خواهد بود.

(4) همچنين او به سند خود از جابر جعفى روايت كرده است كه از امام باقر عليه السّلام شنيدم كه فرمود:

و اللّه ليملكنّ منّا أهل البيت رجل بعد موته ثلاثمائة سنة. قلت: متى يكون ذلك؟ قال:

بعد القائم. قلت: و كم يبقى القائم فى عالمه، قال: تسع عشر سنة. ثمّ يخرج المنتصر فيطلب بدم الحسين عليه السّلام و دماء أصحابه، فيقتل و يسبى، حتّى يخرج السفاح.(2)

به خدا سوگند پس از وفات قائم عليه السّلام، مردى از ما اهل بيت، سيصد سال حكومت مى كند.

عرض كردم: اين اتفاق كى خواهد افتاد؟ فرمود پس از قائم عليه السّلام. عرض كردم: قائم چند سال [در دنيا] باقى مى ماند؟ فرمود: نوزده سال. پس آن پيروزمند خواهد آمد و به خونخواهى حسين عليه السّلام و يارانش بپا مى خيزد؛ مى كشد و به اسارت در مى آورد تا آنگاه كه سفاح خروج نمايد.

(5) نعمانى روايت گذشته را تا جمله «تسع عشر سنة» آورده است و به «ثلاثمائة سنة» عبارت «و يزداد تسعا» را افزوده است.(3)

(6) مجلسى به نقل از شيخ طوسى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فى الليلة الّتى كانت فيها وفاته لعلىّ: يا أبا الحسن، أحضر صحيفة و

ص: 550


1- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 285.
2- . همان؛ ص 286.
3- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 181.

دواة. فأملى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله وصيّة حتّى انتهى (إلى) هذا الموضع. فقال: يا علىّ، إنّه سيكون بعدى اثنا عشر إماما و من بعد هم اثنى عشر مهديا. فأنت يا عليّ، أوّل الاثنا عشر إمام... و ليسلّمها الحسن (يعنى الإمام العسكرى عليه السّلام) إلى ابنه محمّد المستحفظ من آل محمّد صلّى اللّه عليه و عليهم. فذلك اثنى عشر إماما. ثمّ يكون من بعده اثنا عشر مهديا. فإذا حضرته الوفاة فليسلّمها إلى ابنه أوّل المهديين له ثلاثة أسامى: اسم كاسمى و اسم أبى و هو عبد اللّه، و أحمد، و الاسم الثالث: المهدىّ. و هو أوّل المؤمنين.(1)

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در شب رحلت خويش به على بن ابى طالب عليه السّلام فرمودند: اى ابو الحسن، كاغذ و دواتى بياور... پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله وصيتش را املا فرمود تا اينكه به اين فراز رسيد: اى على، پس از من دوازده امام خواهد بود و بعد از آنها نيز دوازده مهدى خواهد آمد. و تو اى على، نخستين نفر از امامان دوازده گانه هستى... [امام] حسن [عسكرى] وديعه امامت را به فرزندش محمّد كه از خاندان محمّد [مصطفى صلّى اللّه عليه و آله] حفظ خواهد شد، تسليم خواهد نمود.

اينها امامان دوازده گانه اند. سپس بعد از او دوازده مهدى خواهد آمد. وقتى زمان وفات او فرا رسد آن را به فرزندش كه اولين مهدى هاست مى سپرد و او سه نام دارد: اسمى شبيه اسم من، اسم پدر من، و اسمى ديگر؛ يعنى: احمد، عبد اللّه و مهدى؛ و او اولين از مؤمنان است.

در برخى از دعاهاى موجود در منابع اماميه، دعايى مخصوص اين اولياى صالح وجود دارد كه پس از دعا و سلام بر مهدى عليه السّلام، بر آنان نيز درود و سلام فرستاده شده است. در آخر يكى از اين دعاها چنين آمده است:

اللّهم صلّ على ولاة عهده و الأئمّة من بعده، و بلّغهم آمالهم و زد فى آجالهم، و أعزّ نصرهم و اجعلنا لهم أعوانا و على دينك أنصارا...(2)

خداوندا بر واليان عهد او (امام مهدى عليه السّلام) و امامان پس از او درود فرست و آنها را به آرزويشان برسان و بر مدت [حكومت] آنها بيفزا و ياريشان را تقويت نما و ما را از كمك كنندگان به آنها و ياوران دينت قرار ده.

(2) و در دعاى ديگرى كه در آن از مهدى عليه السّلام ياد و ستايش شده، آمده است:

و صلّ على وليّك و ولاة عهدك و الأئمّة من ولده، و مدّ فى أعمارهم و زد فى آجالهم، و بلّغهم أقصى آمالهم دينا و دنيا و آخرة، إنّك على كلّ شىء قدير.

[خداوندا] بر ولى خودت و واليان عهدت و امامان از فرزندانش درود فرست و بر عمرشان بيفزاى و مدت [حكومت] آنها را زياد كن و آنها را به بالاترين آرزوهايشان در دين و دنيا و آخرت برسان كه تو بر هر چيزى توانايى.2.

ص: 551


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 237.
2- . قمى، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، ص 542.

علامه مجلسى كوشيده است تا تعارض بين اين اخبار و قول به رجعت را (كه حاكميت اسلامى پس از آن حضرت را، ويژه امامان معصوم عليه السّلام مى داند) بر طرف سازد. آنجا كه مى گويد: اين اخبار مخالف قول مشهور - يعنى رجعت - مى باشد. و سپس يكى از دو صورت زير را براى تأويل آن روايات مطرح مى نمايد:

1 - مقصود از دوازده مهدى، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امامان ديگر (غير از مهدى عليه السّلام) است كه پس از قائم عليه السّلام حكومت خواهند كرد.

2 - آن مهدى ها، از دوستان قائم عليه السّلام هستند كه در زمان رجعت امامان معصوم عليهم السّلام به هدايت مردم مى پردازند تا زمين از حجت الهى خالى نماند، زيرا اوصياى پيامبران و اوصياى امامان نيز حجت خدا هستند.(1)

(2) طبرسى گفته است:

در روايتى صحيح آمده است پس از قائم عليه السّلام كسى حكومت نخواهد كرد اما درباره حكومت فرزند آن حضرت روايتى قطعى نرسيده است. در بيشتر روايات آمده كه امام مهدى عليه السّلام چهل روز پيش از برپايى قيامت از دنيا مى رود و در اين چهل روز جز آشوب و نابسامانى چيز ديگرى نيست.(2)

اينها مطالبى بود كه از منابع اماميه نقل كرديم؛ اما در منابع عامه اثرى از موضوع دولت پس از مهدى عليه السّلام نيست.

(3) نقد سخن علامه مجلسى: وى براى توجيه روايت پيش گفته، دست به تأويل زده، در حالى كه مى دانيم تأويل همواره بر خلاف ظاهر است و تنها در هنگام ضرورت مى توان به آن دست زد و مجرد امكان و يا احتمال نمى تواند آن را ثابت نمايد.

(4) به هر روى، مجلسى مى كوشد در صورت اول بگويد: اولياى دوازده گانه اى كه پس از مهدى عليه السّلام خواهند آمد، همان امامان دوازده گانه اند. بدين ترتيب تعارض بين روايات اوليا و روايات رجعت بر طرف مى شود و مراد از امامان دوازده گانۀ بعد و قبل از مهدى عليه السّلام همينان خواهد بود. ولى اين سخن دو اشكال مهم را در پى دارد:

1 - در شمارى از روايات كه آورديم، تصريح شده است كه اولياى دوازده گانه همگى از فرزندان امام مهدى عليه السّلام مى باشند. در يكى از اين اخبار آمده است: «آنگاه پس از او، دوازده مهدى خواهند آمد. وقتى رحلت امام مهدى عليه السّلام فرا برسد، خلافت را تحويل فرزندش كه اولين از مهدى هاست خواهد سپرد» و در دعا آمده است «و الائمة من ولده» در صورتى كه امامان معصوم، پدران امام مهدى عليه السّلام مى باشند.5.

ص: 552


1- . المجلسى، محمّد باقر، همان؛ ج 13، ص 237.
2- . الطبرسى، فضل بن الحسن، همان؛ ص 435.

2 - همان طور كه گفتيم براى بازگشت همۀ امامان معصوم عليهم السّلام، چه به صورت عكس و چه بدون ترتيب، دليل كافى نيافتيم. فقط به بازگشت على بن ابى طالب عليه السّلام و فرزندش امام حسين عليه السّلام آن هم پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تصريح شده است. و زمانى كه بازگشت همه دوازده امام ثابت نشده است چگونه مى توان آن را بر اين گونه اخبار حمل نمود.

در دومين تأويلى كه مجلسى از آن ياد كرده است، وى به طور خلاصه به وجود هم زمان امامان معصوم و اولياى صالح در جامعه پس از مهدى اعتراف نموده اما حاكميت اصلى را از آن معصومان عليهم السّلام دانسته و آن اولياى صالح را به عنوان كارگزاران معصومين در امر هدايت انسان ها معرفى نموده و بدين ترتيب سعى كرده است تعارض بين اين روايات را بر طرف سازد.

(2) روشن ترين اشكال به اين مطلب آنست كه روايات صراحت دارند اوليا در بالاترين سطح حاكميت پس از رحلت امام مهدى عليه السّلام قرار دارند، و كوتاه آمدن از اين سخن صريح، تأويلى باطل است. مانند اين سخن «قطعا مردى از ما اهل بيت به حكومت مى رسد.» يا اين سخن كه: «وفات [مهدى] كه فرا رسد، خلافت را به فرزندش كه نخستين از مهدى ها است تسليم خواهد كرد.»

(3) علامه مجلسى در صورت دوم به طور ضمنى براى رجعت استدلالى را آورده كه خلاصه اش چنين است:

بر اساس انديشه اسلامى كه تا وقتى بشريت وجود دارد، بايد در زمين حجتى باشد، حتى اگر تنها دو نفر بر روى زمين باشد، يكى از آنها بايد بر ديگرى حجت باشد. بنابراين اگر رجعت را نپذيريم، زمين پس از امام مهدى عليه السّلام خالى از حجت خواهد ماند. پس بايد بازگشت امامان معصوم عليه السّلام را پذيرفت.

(4) اما خوشبختانه خود مجلسى به اين استدلال به طور ضمنى پاسخ داده كه خلاصه اش را در اينجا مى آوريم:

لازم نيست براى تحقق اين اصل (خالى نماندن زمين از حجت خدا) معتقد به رجعت امامان معصوم شويم؛ زيرا بازگشت اولياى صالح نيز اين اصل را تحقق خواهد بخشيد.

به صريح سخن علامه مجلسى «اولياى پيامبران و اوصياى امامان عليهم السّلام نيز حجتهاى پروردگارند.» پس در اين صورت زمين با وجود اينان نيز هم چنان باقى خواهد ماند و خالى از حجت نخواهد بود.

بدين ترتيب، اين اصل نه رجعت را ثابت مى كند و نه با حكومت اولياى صالح منافاتى دارد.

(5) نقد سخن طبرسى: هم چنان كه خود او نيز يادآورى مى نمايد، روايت حكومت فرزند امام مهدى عليه السّلام پس از رحلت آن حضرت، قطعى و يقينى نيست زيرا رواياتى كه از حكومت اولياى صالح سخن مى گويد، متواتر نيست. البته پس از اين خواهيم ديد كه اين روايتها شايستگى اثبات تاريخى را دارند و همين براى ما كافى است. اما اين سخن او كه پس از دولت قائم، دولتى نخواهد بود، سخن درستى است زيرا اگر مقصود از دولت قائم، نظام حكومتى او باشد، بايد گفت كه آن نظام تا پايان عمر

ص: 553

بشر تداوم خواهد داشت و پس از آن حكومت ديگرى نخواهد بود. و اگر مقصود از دولت قائم، حكومت شخص آن حضرت باشد به طورى كه بلافاصله پس از رحلت ايشان كار بشريت نيز به پايان رسد، بايد گفت سخنى غير محتمل است و بسيارى از روايات آن را نفى مى نمايد مانند روايات رجعت، روايات اولياى صالح و اين روايت كه «قيامت جز در زمان بدترين انسان ها برپا نمى شود» بلكه برخى از آيات قرآن نيز بر آن دلالت مى كنند هم چون آيه «دابة الارض» با توجه به اينكه مى دانيم خروج دابة الارض در زمان خود امام مهدى عليه السّلام نخواهد بود.

در اين صورت بشريت پس از آن حضرت باقى خواهد ماند و دولت جهانى تداوم خواهد يافت.

مقصود از اين حديث كه پس از دولت قائم عليه السّلام دولتى نخواهد بود، آن است كه منحرفان و كافران دولتى تشكيل نخواهند داد. طبرسى مى گويد: «در بيشتر روايات آمده است امام مهدى عليه السّلام چهل روز پيش از قيامت از دنيا خواهد رفت» پس از اين خواهيم دانست كه مراد از «حجت» در اين روايات، نه شخص امام عليه السّلام بلكه شخص ديگرى است كه شايد روزگارى دراز پس از رحلت او به دنيا آيد.

پس از اين بحث ها و پيش از آن كه برداشت كاملى درباره حكومت اولياى صالح ارائه نماييم، بايد به اين پرسش پاسخ داد كه چگونه مى توانيم روايات «اولياى صالح» را براى اثبات تاريخى كافى بدانيم، در حالى كه روايات رجعت را كه تعدادى بيشتر و مضامينى سرشارتر دارد و در اذهان بسيارى روشن تر مى باشد، براى اين منظور كافى ندانستيم؟

(2) پاسخ: كافى بودن روايات اولياى صالح براى اثبات تاريخى، مطابق شيوۀ ما در اين كتاب، قطعى است زيرا اين روايات، پرتعداد و قرينۀ بر يكديگر مى باشند و معانى آنها نيز تا حد زيادى مشابه هستند. اما تعارض اين روايات با اخبار رجعت، با توجه به مردود شدن دو دليلى كه علامه مجلسى كوشيد تا براى جمع بين اين اخبار بياورد، هم چنان پابرجاست؛ در نتيجه حكومت پس از امام مهدى عليه السّلام را يا بايد از آن معصومين عليه السّلام دانست و يا از براى اولياى صالح، و ما كه دانستيم اخبار رجعت قابل اثبات نيست و از سوى ديگر اخبار اولياى صالح قابل اثبات است، در اين صورت چاره اى پذيرش اخبار اولياى نداريم.

(3) به رغم آن كه اين مطلب به اندازه كافى برهانى مى باشد، ولى بهتر است آن را بيشتر توضيح دهيم:

مهم ترين نقطه قوت روايات اوليا كه در اخبار رجعت وجود ندارد، اين است كه آن روايات داراى مضمونى مشترك و مورد اتفاق هستند؛ ولى اخبار رجعت، دست كم نه مضمون دارد كه هر مضمونى نيز داراى شمار اندكى روايت است كه گاهى بيشتر از يك خبر واحد نيست. از اين رو از كسانى كه اخبار رجعت را ترجيح مى دهند مى پرسيم: آيا شما در ميان اخبار رجعت، اخبارى را كه داراى معنايى مشخص است - مانند رجعت امام حسين عليه السّلام - ترجيح مى دهيد و يا همه اخبار رجعت را؟

اگر بخش معينى از آن اخبار را ترجيح دهند، بدون ترديد اين خبرها تعدادى كمتر و اسنادى ضعيف تر و حتى شهرتى كمتر از اخبار اوليا دارند. به طور قطع هر بخش معينى از اين اخبار، همين

ص: 554

وضعيت را دارند، مگر روايتى كه به بازگشت امام على بن ابى طالب عليه السّلام مى پردازد، كه به آن اشاره خواهيم كرد.

و اگر هم همه اخبار رجعت را بر اخبار اوليا ترجيح دهند، در اين صورت همان طور كه دانستيم اخبار رجعت از اين منظر، متعارض و با مدلولهاى مختلفى خواهد بود. مگر آن مضمون اجمالى و كلى را - كه گفتيم منطبق بر خروج دابة الارض مى باشد - بپذيرند كه از مفهوم متعارف رجعت دور بوده، بلكه هيچ گونه ارتباطى با موضوع رجعت ندارد.

(2) اين مفهوم منافاتى با حكومت اولياى صالح و روايات آن ندارد، زيرا:

1 - بيرون آمدن دابة الارض نه در قرآن كريم و نه در سنت شريف تاريخ خاصى ندارد و با اين حساب مدتى طولانى پس از حكومت اولياى صالح پديد مى آيد.

2 - هم چنان كه از قرآن كريم و روايات بر مى آيد، دابة الارض نخواهد آمد تا در رأس حكومت عدل جهانى قرار گيرد بلكه مى آيد تا به طور كامل به حساب افراد رسيدگى نمايد و جايگاه هر فرد و ميزان مطابقتش را با روش عادلانه اى كه از او خواسته شده است، مشخص نمايد. وقتى چنين شد، بيرون آمدن دابة الارض با حكومت اولياى صالح حتى اگر در زمان آنها نيز باشد، منافات نخواهد داشت زيرا وظايف آنها در جامعه با وظايف او متفاوت است.

(3) حال كه روايات حكومت اولياى صالح را ترجيح داديم، شايسته است برداشتى متكامل و در پيوند با زنجيره انديشه اى كه در اين كتاب بر اساس آن پيش رفتيم، از آن ارائه نماييم و سپس برخى اشكالات را در اين زمينه پاسخ دهيم.

(4) امام مهدى عليه السّلام هرگز پس از خود، كار امت را بدون تدبير رها نخواهد كرد. اين نه بدان خاطرست كه شيرازۀ حكومت از هم مى پاشد و تلاش هاى گذشته ضايع مى گردد، بلكه از اين مهم تر، هم چنان كه گفته ايم به خاطر آن است كه يكى از وظايف اصلى حضرت صاحب الامر عليه السّلام پس از ظهور، تدوين قوانينى كلى، منسجم و درازمدت براى رشد و تربيت بشرى در مسيرى طولانى مى باشد؛ يعنى تربيت تدريجى و مستمرى كه به تحقق جامعه معصوم بينجامد. اين تربيت جز از انسان صالح و كاملى كه در رأس دولت عدل قرار مى گيرد ساخته نيست. شناخت چنين انسانى براى كسى جز خود امام مهدى عليه السّلام ممكن نيست و چه بسا آن حضرت وى را تحت تربيت خاصى قرار دهد تا شايستگى اين مأموريت سترگ را پيدا نمايد. هم چنان كه خواهيم گفت انتخاب وى توسط مردم نيز درست نيست.

(5) از اين رو امام مهدى عليه السّلام در زمان حيات خويش و چه بسا در آخرين سال زندگى، جانشين خود را تعيين مى كند تا رئيس دولت عدل جهانى و نخستين حاكم در دولت «اولياى صالح» باشد. با وجود آن كه به نظر مى رسد اين شخص به دليل آن كه تحت تربيت امام عليه السّلام و هم نفس و شنوندۀ سخنان و بينندۀ رفتار آن بزرگوار بوده، از يازده نفر پيشواى صالح بعدى برتر باشد، ولى همچنان بين او و امام

ص: 555

عصر عليه السّلام تفاوت هايى ژرف و اساسى وجود دارد، آن قدر كه اين سخن صادق مى شود: «پس از مهدى خيرى در زندگى دنيا نيست».

به نظر مى رسد راز اين مطلب در دو نكته اساسى نهفته است:

نكته اول: بين امام مهدى عليه السّلام و جانشين او از لحاظ شخصيتى و بينش، تفاوتى آشكار وجود دارد كه در اقدامات و عملكردهاى آن دو پيداست.

نكته دوم: پيش از تحقق جامعه معصوم، همچنان در گوشه و كنار جهان، افراد و جوامعى وجود دارد كه به دليل عدم ارتقاى مدنى و يا تمدنى و به رغم تلاش هاى مجدانه امام عصر عليه السّلام، فاصله شان از كاروان بشريت پس از رحلت پيشواى بزرگ جهان، بسيار زياد خواهد بود و نيز اين احتمال مى رود كه بسيارى نيز از ضرورت فرمانبردارى و تعامل با رهبر جديد به دليل تفاوت فراوان امام مهدى عليه السّلام با او آگاه نباشند.

(1) بى ترديد امام مهدى عليه السّلام پيش از وفات، با تأكيد و دقت فراوان پيام هايى درباره لزوم پيروى از جانشين خود خواهد داد و جايگاه حكومت اولياى صالح را در اذهان مردم به صورت عميقى تثبيت خواهد نمود. اما از آن رو كه بشريت هنوز به رشد و كمال مطلوب نايل نگشته، هم چنان در بسيارى از زمينه ها در معرض نافرمانى و سرپيچى است. البته وجود اين موانع و مشكلات هرگز به معناى شكست دولت جهانى نيست؛ زيرا حاكم صالح، همه جزئيات و اصول تربيتى را از امام عليه السّلام فرا گرفته است و نظام مهدوى همچنان با ابهت و محبوب باقى خواهد ماند و فرآيند تربيت امت را با همان شيوه گذشته به پيش خواهد برد.

(3) حكومت اولياى صالح به عنوان يك دوران گذر، جامعه جهانى را به عصر عصمت خواهد رسانيد؛ يعنى به جامعه اى كه افكار عمومى اش به مقام عصمت بار يافته است.(2) در آن زمان ديگر نيازى به «انتصاب» حاكم نيست، بلكه اين كار با برگزارى انتخابات يا تشكيل شورا انجام خواهد گرفت. در آن زمان مردم چنان خواهند بود كه قرآن كريم توصيف فرموده است:

... لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ. (2)

... براى كسانى كه ايمان آورده اند و به پروردگارشان اعتماد دارند و كسانى كه از گناهان بزرگ و زشتكارى ها خود را به دور مى دارند و چون به خشم در مى آيند در مى گذرند و كسانى كه [نداى] پروردگارشان را پاسخ [مثبت] داده و نماز برپا كرده اند و كارشان در ميانشان مشورت است و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.8.

ص: 556


1- . سورۀ الشورى (42)، آيات 36-38.
2- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، تاريخ الغيبة الكبرى؛ ص 480.

با آغاز كار شورا، عصر حاكميت اولياى صالح كه با انتصاب بر سر كار آمده بودند، به پايان مى رسد. حاكمان جديد نيز اوليايى صالح هستند كه روش تربيتى آنها به طور كلى فرق مى كند.

حاكم منصوب، ثمرۀ تربيت ويژه و منسجم حاكمان پيش از خود و تعليم يافته با آموزش هايى است كه از امام مهدى عليه السّلام به آنها به ارث رسيده است.

(2) اما حاكم منتخب در جامعه اى به سر مى برد كه به دليل آن كه اكثريت قريب به اتفاق افرادش، صالح و عادل هستند، افكار عمومى اش نيز معصوم مى باشد. در چنين جامعه اى، كم و بيش افرادى نيز هستند كه به درجه ممتاز و والايى از عدالت و رفتار صالح كه ما نامش را «عصمت» مى گذاريم يا به تعبير حكماى اسلام، عصمت غير واجبه رسيده اند. اينان بدين ترتيب شايستگى حاكميت دولت عدل جهانى را به دست خواهند آورد و براى تحقق اين حاكميت، بايد مردم يكى از آنها را انتخاب نمايند.

(3) در اينجا براى تبيين بيشتر بحث، به طرح برخى مطالب به شكل پرسش و پاسخ مى پردازيم:

پرسش اول: اولياى صالح چند نفرند؟

براى پاسخ بايد به روايات گذشته بازگرديم. در خبرى آمده بود: براى ما [اهل بيت] پس از قائم عليه السّلام يازده مهدى خواهد بود و در خبرى ديگر خوانديم: پس از او (مهدى عليه السّلام) دوازده مهدى خواهند آمد اگر به هر كدام از اين دو خبر جداگانه نظر افكنيم، هر دو قابل اثبات تاريخى خواهند بود. اما اگر هر دو را با هم ملاحظه نماييم، هيچ يك اين قابليت را نخواهد داشت.

(4) در نتيجه اگر هر دو قابل اثبات تاريخى نباشند، اصل نظريه حكومت اولياى صالح از بين خواهد رفت و پاسخ به سؤال بالا دشوار مى شود. در نتيجه ممكن است تعداد آنها كم يا زياد باشد كه اين تابع مصلحت سنجى هايى است كه امام مهدى عليه السّلام خواهند داشت.

در انديشه شيعى عدد دوازده موضوعيت دارد، چه اينكه امامان معصوم عليه السّلام نيز دوازده نفرند. البته بديهى است كه اين دليلى براى اثبات تاريخى نخواهند داشت.

اگر تنها يكى از دو خبر قابل اثبات باشد، بايد آن را پذيرفت. در اين صورت مى توان گفت: خبرى كه تعداد دوازده نفر را مطرح مى سازد، صحيح تر است.

اما اگر هر دو خبر قابل اثبات تاريخى باشند، مى توان با دست برداشتن از ظهور خبر يازده نفر به قرينه خبر دوازده نفر، در واقع بين آن دو جمع كرد. و در نتيجه عدد دوازده را پذيرفت.

بدين ترتيب معلوم مى شود كه عدد دوازده در هر صورت، ترجيح دارد. هر چند ممكن است اين نتيجه گيرى نيازمند دليل باشد. ما براى آن كه بتوانيم به پرسش بعدى پاسخ بهترى دهيم، همين فرض را مى پذيريم.

(5) پرسش دوم: حاكمان صالح چند سال حكومت خواهند كرد؟

اگر آنها را دوازده نفر بدانيم و هر كدام نيز به مدت عمرى معمولى حكومت كنند، با عنايت به

ص: 557

اينكه ميانگين عمر معمولى در دولت عدل دست كم يكصد سال است، هر يك از آنان هشتاد سال بر اريكه حاكميت تكيه خواهد زد. در نتيجه هرگاه ميانگين عمر هر يك از آنها را شصت سال بدانيم، جمع مدت حكومت اولياى صالح، هفتصد و بيست سال خواهد شد و اين زمان براى تربيت اصولى و كاملا حساب شدۀ بشريت و رساندن آن به سطح جامعه معصوم، زمانى كافى خواهد بود.

پرسش سوم: مردم چگونه از شروع دورۀ عصمت آگاه مى شوند؟

مردم مى توانند از چند طريق از اين موضوع آگاه گردند. مهم ترين آن همان طور كه قبلا دانستيم، پايان حكومت اولياى صالح و آغاز حاكميت اوليايى است كه از طريق انتخابات بر سر كار مى آيند.

براى آگاهى جامعه از اين موضوع، چند احتمال قابل بررسى است:

1 - مردم بر اساس وصيت امام مهدى عليه السّلام از شمار اولياى صالحى كه به حكومت مى رسند، آگاهند و هرگاه دورۀ همۀ آنها - مثلا دوازده نفر - به پايان رسد، در آن زمان عصر حكومت اولياى صالح به پايان رسيده، آغاز دورۀ «جامعه معصوم» فرا خواهد رسيد.

2 - به فرض عدم تعيين تعداد آنها، احتمال دارد كه وصيتى خاص از امام مهدى عليه السّلام به اوليا رسيده باشد كه در فلان سال هرگاه ولىّ حاكم از دنيا رفت، نبايد كس ديگرى را برگزيند بلكه از آن پس حكومت شورايى مى شود. توصيه به عدم برگزيدن جانشين، در اين وصيت نشانه آغاز دورۀ جامعه معصوم مى باشد.

3 - وصيت مخصوصى از امام مهدى عليه السّلام به اوليا رسيده باشد كه در آن از وقايع اجتماعى خاصى به عنوان نشانه هاى پايان حكومت آنها ياد شده باشد. مراد از اين نشانه ها، رويدادهاى اجتماعى - تاريخى و يا رسيدن بشر به سطح خاصى از فرهنگ و عقلانيت مى باشد. اين احتمال نيز در صورتى كه تعداد آنها از پيش مشخص نشده باشد، احتمال درستى است.

(2) پرسش چهارم: آيا اولياى صالح از لحاظ نسب از هم جدايند يا خير و در صورت انتساب آيا فرزند امام مهدى عليه السّلام مى باشند يا نه؟

به اين سؤال در برخى روايات پاسخ داده شده است. در روايتى مى خوانيم قطعا براى ما پس از قائم عليه السّلام، يازده مهدى خواهد بود. از اين سخن به طور اجمال معلوم مى شود كه آنها از نسل اهل بيت عليه السّلام هستند. در خبر ديگرى چنين مى خوانيم: [قائم عليه السّلام] پس از خود، خلافت را به فرزندش كه نخستين نفر از مهدى هاست، مى سپرد. از اين روايت بر مى آيد كه ولىّ نخست، فرزند خود حضرت مهدى عليه السّلام است اما از اوليا پس از او يادى نشده است. همچنين در يكى از دعاها آمده است: و ولاة عهدك و الائمة من ولدك.

(3) اگر هر كدام از اين اخبار را به طور مستقل در نظر گيريم، در خواهيم يافت كه اولياى صالح از نسل اهل بيت عليه السّلام هستند و مقصود از اهل بيت در اصطلاح اخبار، امامان معصوم عليه السّلام مى باشد و چون به دليل طول زمانى احتمال نمى رود كه آنها از نسل امام ديگرى غير از امام مهدى عليه السّلام باشند، در نتيجه

ص: 558

از فرزندان خود امام مهدى عليه السّلام هستند. اين فرضيه روشنى است كه برخى از اين اخبار تأييدش مى نمايد و خبر ديگرى آن را نفى نمى كند.

تنها سؤالى كه باقى مى ماند آن است كه آيا آنها پسران يكديگرند يا خير؟ روايات در اين باره به ما كمكى نمى كند؛ اما قرينه اى وجود دارد كه طبق آن، آنها فرزند يكديگرند و ما آن را «زنجيره ولايت» نام مى نهيم؛ زيرا هر وليّى كه در مرحله ما قبل عصمت قرار دارد، نيازمند آمادگى ويژه و تربيت خاصى براى رسيدن به حكومت است. حق آن است كه همه افراد جامعه به شرط شايستگى و عدالت، خواهند توانست حاكم را به بهترين صورت تربيت نمايند ولى شمارى از حقايق، شيوه ها و قوانين اجتماعى و مانند آن وجود دارد كه مخصوص حاكم است و به صورت خاص از سوى امام مهدى عليه السّلام به او به ارث مى رسد و ديگران به طور كلى از آن بى اطلاع هستند. تثبيت و كشف آن تعاليم براى حاكم جديد به گذشت زمان و نيز تلاش حاكم پيشين نياز دارد. اين امر معمولا جز در بين پدر و فرزند پديد نمى آيد و به سختى مى توان آن را در بين - مثلا - پسر عموها جست.

بنابراين به گمان قوى، ارتباط نسبى آنها به منظور حفظ زنجيره ولايى كه براى تربيت هر حاكمى لازم است، حفظ مى شود.

(2) پرسش پنجم: آيا انديشه «حكومت اولياى صالح»، صرفا يك برداشت شيعى از مهدويت است يا با هر برداشت ديگرى از مهدويت نيز سازگار است؟

اين انديشه، به طور كامل با برداشت ديگرى كه معتقد است: «مهدى عليه السّلام، مردى است كه در زمان خويش به دنيا خواهد آمد و زمين را از عدل و داد لبريز خواهد ساخت.» سازگار است و ارتباط مستقيمى با غيبت امام عليه السّلام در پيش از ظهور و اينكه او دوازدهمين امام از امامان شيعه است، ندارد.

البته اين انديشه در ميان غير اماميه سند و دليلى ندارد و ما تا آنجا كه منابع روايى را كاويده ايم، هيچ گونه اشاره اى به دولت پس از مهدى عليه السّلام نيافتيم و بنابراين انديشمندان عامه در پذيرش اين انديشه، مختارند.

(3) پرسش ششم: آيا در عصر حكومت اولياى صالح، احتمال نافرمانى و شورش وجود دارد؟

پاسخ: بى ترديد به مدد تربيت سازمان يافته مردم توسط حكومت و راهبرى آنان به سوى عدالت و كمال، اين احتمال به تدريج رنگ مى بازد و زمانى كه جامعه به حد اقلى از عصمت دست يابد، اين احتمال به طور قطع از بين خواهد رفت؛ زيرا عصمت با عصيان و نافرمانى منافات دارد.

اكثريت قريب به اتفاق مردم جهان چنين خواهند شد و به دشوارى مى توان پذيرفت كسى در آن زمان فكر شورش بر ضد حكومت يا تبليغ تفكرى باطل را در ذهنش بپروراند.

پرسشى كه در اينجا مطرح مى شود آن است كه آيا در اوايل حكومت اولياى صالح، از اين شورش ها و اعتراضات اثرى هست يا خير؟

پاسخ: شكى نيست كه نظام حكومتى اولياى صالح، از ضمانت هايى كافى براى غلبه بر دشمنان

ص: 559

برخوردار مى باشد. برخى از اين ضمانت ها را در اينجا مى آوريم:

ضمانت نخست: وجود ويژگى هايى هم چون: رفاه، خوشبختى، برادرى و انصاف در بين مردم كه امام مهدى عليه السّلام پايه گذار آنها بوده است. اين اوصاف موجب مى گردد هر شخصى دوست دار و هوادار آن نظام گردد و به دنبال آن اكثريت مردم نه تنها در انديشه اعتراض نباشند بلكه در برابر هر گونه شورش و نافرمانى نيز به يارى دولت جهانى بشتابند.

(2) ضمانت دوم: اصول و قوانين ويژه اى كه در ارتباط با ماهيت و ساختار جامعه و حركت تاريخ و بهترين راه ها براى در اختيار گرفتن آن و رفع مشكلات و موانع مى باشد كه امام عليه السّلام آن را به جانشينان خود آموخته است تا آنان به مدد اين آموزه ها، دولت جديد خود را بنا نهند و از ساده ترين راه ها مشكلات آن را برطرف سازند.

(3) ضمانت سوم: جهانى بودن دولت عدل. اين عنصر، از دو جهت قابل توجه است:

1 - ابهت و شكوه دولت جهانى در چشم و دل مردم جهان.

2 - تسلط بر همه مراكز توليد سلاح در دنيا و ايجاد مانع بر سر راه قاچاق و خريدوفروش غير قانونى آن.

همۀ اين ضمانت ها دو نتيجه مهم را به بار مى آورد:

الف) جلوى احتمال افزايش نافرمانى و شورش هايى را كه مانع پياده نمودن روش هاى تربيتى شود، مى گيرد زيرا با وجود اين ضمانت ها شمار كسانى كه به حركتهاى اعتراضى مى انديشند اندك مى گردد.

ب) اگر شورشى هم از سوى گروهى اندكى روى دهد، دولت جهانى به كمك اين ضمانت ها خواهد توانست آن را سركوب نمايد.

(4) پرسش هفتم: آيا در اين ميان، دابة الارض وظيفۀ خاصى بر عهده دارد؟

بر اساس روايات، وظيفه اصلى دابة الارض جدا كردن مؤمن از كافر و متمايز كردن منحرفان از پايبندان به دستورهاى الهى و نيز ارزشگذارى اخلاقى براى هر يك از آنها است. اين كار در زمانى كه مردم در حال حركت به سوى جامعه معصوم اند، امكان پذير نيست؛ در نتيجه جز در دو مقطع زمانى نمى تواند تحقق يابد:

1 - بلا فاصله پس از رحلت امام مهدى عليه السّلام، زمانى كه دولت عدل جهانى پس از فقدان پيشواى بزرگش، سخت ترين و حساس ترين دوران خود را مى گذراند.

درست است كه امام مهدى عليه السّلام كمر به ريشه كنى منحرفان كينه جوى مى بندد، اما به هر حال عده اى اندك از روى ترس يا طمع، تسليم دولت مهدوى خواهد شد نه از روى اخلاص واقعى. در نتيجه احتمال دارد پس از وفات پيشواى عظيم الشأن امت، طمع ورزى هايى در خصوص قبضه كردن حكومت و يا دست كم دست اندازى به برخى مناصب كليدى صورت گيرد.

ص: 560

ضمانت هاى گذشته هر چند براى مقابله با توطئه هاى احتمالى مناسب است ولى زمانى كه دابة الارض پديدار شود، به دولت عدل جهانى براى پيروزى و چيرگى بر هر نافرمانى و طغيان كمك خواهد نمود.

2 - عصر پيش از قيامت؛ در اين باره در فصل بعد بحث خواهيم كرد ولى به فرض درستى آن، جامعه جهانى در اين دوره كه از اوج قله عصمت و عدالت پايين آمده، دچار كفر و انحراف مى گردد.

در نتيجه احتمال دارد كه دابة الارض در اين مقطع زمانى براى تضمين باقى ماندن مؤمنان بر ايمان و تضمين خسران و ضرر كفار و منحرفان كه با سوء رفتار خويش از مرتبه عصمت و عدالت سقوط كرده اند، بيرون آيد و در برابر كسانى كه به سبب كشتن مؤمنان به كفر گراييده اند، بايستد.

(2) به هر روى از آنجا كه قرآن كريم خروج دابة الارض را امرى ضرورى مى انگارد و از سوى ديگر دابة الارض در عصر جامعۀ معصوم به دليل نداشتن وظيفه نخواهد آمد، در اين صورت جز در يكى از دو مقطع زمانى كه بيان شد، پديد نخواهد آمد ولى با توجه به مطالبى كه در فصل بعدى خواهيم آورد دليلى نداريم كه آن جامعه پس از رسيدن به ويژگى عصمت، منحرف گردد؛ بنابراين خروج دابة الارض منحصرا پس از وفات امام مهدى عليه السّلام خواهد بود تا به وظيفه اش به طور كامل عمل نمايد.

اين گونه است كه شمشير امام على بن ابى طالب عليه السّلام پايه هاى اسلام را در آخر الزمان تثبيت خواهد كرد هم چنان كه اركان آن را در صدر اسلام استوار نموده بود.

به مدد اين پرسش و پاسخ ها توانستيم تا حدودى از اوضاع دورۀ حكومت اولياى صالح و پس از آن پرده بردارى نماييم. علاقه مندان اين بحث را به كتاب بعدى خود ارجاع مى دهيم.

ص: 561

ص: 562

گفتار دوم برپايى قيامت در زمان انسان هاى شرور و تبهكار

ص: 563

ص: 564

مقدمه دربارۀ موضوع اين گفتار در چند محور به بحث مى پردازيم.

محور اول: مهم ترين روايات در اين باره به نقل از منابع اماميه و عامه.

(1) مسلم از عبد اللّه بن عمر نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در حديثى بلند از دجال و عيسى بن مريم عليه السّلام و سپس از دورۀ پس از مسيح سخن گفته و آنگاه فرموده است:

فيبقى شرار الناس لا يعرفون معروفا و لا ينكرون منكرا فيتمثّل لهم الشّيطان فيقول: أ لا تستجيبون؟ فيقولون: فما تأمرنا؟ فيأمرهم بعبادة الأوثان، و هم فى ذلك دارّ رزقهم و حسن عيشهم، ثمّ ينفخ فى الصور(2)

گروهى انسان تبهكار باقى مى مانند كه نه كار نيكى را مى شناسند و نه از بدى ها روى گردانند؛ پس شيطان در برابرشان آمده و مى گويد: آيا پاسخم را مى دهيد؟ مى گويند: چه دستورى مى دهى؟ آنگاه آنها را به پرستش بتان فرمان مى دهد. آنها نيز در اين وضع [به گمان خود] روزگار به خوشى مى گذرانند تا آن كه در صور دميده شود.

(3) أبو داود از ابو هريره روايت كرده است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:

لا تقوم الساعة حتّى تطلع الشمس من مغربها. فإذا طلعت و رآها الناس آمن من عليها.

فذلك حين «لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً2» (3)

قيامت برپا نمى شود مگر آن كه خورشيد از مغرب طلوع كند. وقتى چنين شد و مردم آن را ديدند، ايمان خواهند آورد. در آن زمان است كه: «كسى كه قبلا ايمان نياورده يا چيزى در ايمان آوردن خود به دست نياورده، ايمان آوردنش سود نمى بخشد.»

(4) حاكم از ابو امامه نقل كرده است كه شنيدم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:

لا يزداد الأمر إلاّ شدّة، و لا المال إلاّ إفاضة، و لا تقوم الساعة إلاّ على شرار من خلقه.(4)0.

ص: 565


1- . سورۀ الانعام (6)، آيۀ 158.
2- . النيشابورى، مسلم بن الحجاج، همان؛ ج 8، ص 201.
3- . ابو داود، سليمان بن اشعث، همان؛ ج 2، ص 430.
4- . الحاكم النيشابورى، همان؛ ج 4، ص 440.

كارها هر چه پيش مى رود سخت تر مى شود و ثروت انباشته تر مى گردد و قيامت جز در زمان مردمان شرور و تبهكار برپا نمى شود.

حاكم مى نويسد: اين حديثى صحيح الاسناد است.

همو از انس بن مالك روايت كرده است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:

لا يزداد الأمر إلاّ شدّة و لا الدين إلاّ إدبارا و لا الناس إلاّ شحّا و لا تقوم الساعة إلاّ على شرار الناس و لا مهدىّ إلاّ عيسى بن مريم.(1)

كارها هر چه پيش رود دشوارتر مى شود و همه به دين پشت مى كنند و مردم دچار حرص و بخل مى گردند. و قيامت جز در زمان مردمان شرور و تبهكار برپا نمى شود و مهدى جز عيسى بن مريم نيست.

(2) شيخ طوسى از عبد اللّه بن جعفر حميرى نقل كرده است كه گفت:

اجتمعت أنا و الشيخ أبو عمرو عند أحمد بن إسحاق بن سعيد الأشعرى القمى. فغمزنى أحمد أن أسأله عن الخلف - يعنى الحجة المهدى عليه السّلام - فقلت له: يا أبا عمرو إنّي أريد (أن) أسألك و ما أنا بشاكّ فى ما أريد أن أسألك عنه. فإنّ اعتقادي و دينى أنّ الأرض لا تخلو من حجّة إلاّ إذا كان قبل يوم القيامة بأربعين يوما، فإذا كان ذلك وقعت (رفعت) الحجّة، و غلق باب التوبة. فلم يكن «يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً...» (2) فأولئك أشرار من خلق اللّه عزّ و جلّ، و هم الذين تقوم عليهم القيامة.(3)

من و شيخ ابو عمرو در نزد احمد بن اسحاق قمى بوديم. احمد بن اسحاق از من خواست كه از ابو عمرو دربارۀ حضرت حجت سؤالى كنم. من هم از او پرسيدم: اى ابو عمرو در اين پرسش شكى ندارم [ليكن مايلم آن را با شما در ميان گذارم] اعتقاد من آن است كه زمين از حجت خدا خالى نمى ماند مگر چهل روز پيش از برپايى قيامت. وقتى حجت از ميان برخاست و باب توبه بست در آن صورت «كسى كه قبلا ايمان نياورده يا خيرى در ايمان آوردن خود به دست نياورده، ايمان آوردنش سودى نمى بخشد» آنها بدترين آفريده هاى خداوندند و قيامت در زمان آنها برپا مى گردد.

(3) سيد بحرانى از كتاب بستان الواعظين نقل كرده است كه حذيفه گفت: مردم از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دربارۀ خير سؤال مى كردند و من دربارۀ شر سؤال كردم. پيامبر صلى اللّه عليه و آله در جواب فرمود:

يكون فى آخر الزمان فتن كقطع الليل المظلم. فإذا غضب اللّه تعالى على أهل الأرض أمر اللّه سبحانه و تعالى إسرافيل أن ينفخ نفخة الصّعق. فينفخ على حين غفلة من الناس...(4)

در آخر الزمان، فتنه هايى هم چون پاره هاى شب تاريك پيش مى آيد. پس آنگاه كه خداوند بر6.

ص: 566


1- . همان.
2- . سورۀ الانعام (6)، آيۀ 158.
3- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 218.
4- . سيد البحرانى، معالم الزلفى؛ ص 136.

اهل زمين خشم گيرد، اسرافيل را فرمان دهد تا در صور بدمد. او نيز در حال غفلت مردم چنين خواهد كرد.

محور دوم: نقد اين روايات به دليل برخى اشكالات، نمى توان به بيشتر اين روايات استدلال كرد و از اين رو جز تعداد اندكى از آنها باقى نمى ماند.

در خبرى كه مسلم نقل كرده، نخست دربارۀ خروج مردم از طاعت پروردگار و پيروى از شيطان و به دنبال آن، بت پرست شدن آنها سخن به ميان آمده است. اينها پيش از ظهور روى مى دهد، سپس در صور دميده مى شود؛ يعنى زندگى بشر به پايان مى رسد.

(2) با اندك دقتى در اين خبر، در مى يابيم خاتمه عمر بشريت در آن جو منحرف و فاسد رقم نمى خورد زيرا اين دو بخش با حرف «ثمّ» به يكديگر عطف شده كه دليل بر جدايى و ناپيوستگى است. در نتيجه اگر اين خبر، دليلى بر ماندگارى بشر پس از پديدارى آن جامعه فاسق نيست، دست كم دليلى بر پايان يافتن آن نيز نيست.

(3) خبرى كه ابو داود نقل كرده است، يكسره دلالتى بر مضمون مورد بحث ندارد؛ زيرا در آنجا آمده است: «مردم به گاه طلوع خورشيد از مغرب، همگى ايمان مى آورند» و بيش از اين نمى گويد.

حال آن كه مراد از خورشيدى كه از مغرب سر بر مى آورد، مهدى عليه السّلام است كه از پس پرده غيبت بيرون مى آيد و در آن هنگام، توبه افراد فاسق پذيرفته نمى شود.(1)

همچنين خبر ديگرى كه او از حاكم نقل كرده است و در آن آمده: «لا مهدىّ إلاّ عيسى بن مريم»، مورد نقد و سپس ردّ عالمان عامه و خاصه قرار گرفته است كه پيشتر گذشت و نيازى به تكرار آن نيست.

(4) خبر بعدى كه از معالم الزلفى نقل گرديد، خبرى مرسل و ضعيف بوده و دربردارنده مضامينى دست خورده و غير واقعى است. با مراجعه به منبع اين خبر مى توان صحت اين ادعا را دريافت.

بدين ترتيب دو خبر براى ما باقى مى ماند: 1. خبرى كه از حاكم نقل گرديد؛ 2. خبرى كه از شيخ طوسى بيان شد.

(5) خبر شيخ خالى از اشكال نيست زيرا نه از معصوم بلكه از عبد اللّه بن جعفر حميرى نقل گرديد؛ كه وى در آن به بيان اعتقادات خويش پرداخته است و هر چند او از عالمان صالح مى باشد اما اعتقادش لزوما اثبات تاريخى را به دنبال ندارد.

به هر روى، هر دو خبر با اشكالى مشترك روبروست؛ زيرا مطالبى از اين دست كه: «قيامت جز در زمان انسان هاى تبهكار و شرور برپا نمى شود»، از اصول اعتقادى دينى است و بديهى است كه اصول اعتقادى، با خبر واحد - اگر چه سندى درست و مضمونى روشن نيز داشته باشد - ثابت نمى گردد و تنها راه اثبات آن، خبر متواتر و قطعى است. و اين اخبار، گذشته از نقدهاى ديگر، متواتر6.

ص: 567


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 596.

نيز نمى باشند.

اشكال ديگرى كه به طور مثال بر خبر: «لا يزداد الأمر إلاّ شدّة و لا الذين إلاّ إدبارا و...» وارد مى گردد آن است كه اين خبر، بيانگر ويژگى جامعه پيش از ظهور مى باشد و با رويداد ظهور همه آن بر طرف مى شود. در حالى كه ظهور اين خبر، باقى ماندن اين وضع تا روز قيامت است كه دلائل گذشته ما آن را رد مى كند. علاوه اينكه اين اخبار با ماندگارى دولت عدل تا روز قيامت در تعارض است زيرا وقتى قرار باشد انحرافى آشكار در جامعه بشرى حاصل شود در اين صورت حكومت به منحرفان انتقال پيدا مى كند در حالى كه روايات ديگرى به صراحت از حضور مؤمنان عادل در صدر دولت جهانى سخن گفته اند.

(1) صدوق به سند خود از عبد السلام بن صالح هروى روايت كرده است كه امام على بن موسى الرضا عليه السّلام از پدران خود و آنها نيز از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله روايت كرده اند:

... فنوديت: يا محمّد، أنت عبدى و أنا ربّك... حتّى يعلن دعوتى و يجمع الخلق على توحيدى. ثمّ لأديمنّ ملكه و لأداولنّ الأيام بين أوليايى إلى يوم القيامة.(2)

... به من ندا شد: اى محمّد، تو بنده منى و من پروردگار توأم... (تا آنجا كه سخن به آخرين از امامان دوازده گانه، حضرت مهدى عليه السّلام مى رسد) تا آن كه دعوت مرا آشكار سازد و مردم را بر [محور] توحيد من گرد آورد. پس حكومتش را تداوم مى بخشم و تا روز قيامت اوليايم را پى درپى رهبر و حاكم مى گردانم.

(3) نعمانى به سند خود از يونس بن رباط نقل كرده است كه از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه فرمود:

إنّ أهل الحقّ لم يزالوا منذ كانوا فى شدّة. أما أنّ ذلك إلى مدّة قربيه و عاقبة طويلة.(2)

اهل حق و طرفداران آن، همواره در سختى و رنج بوده اند ولى اين وضع تا مدت كوتاهى است و پس از آن فرجام طولانى [و نيكى در انتظار شما] است.

(4) شيخ طوسى به سند خود از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است:

دولتنا آخر الدول، و لم يبق أهل بيت لهم دولة إلاّ ملكوا قبلنا، لئلاّ يقولوا، إذا رأوا سيرتنا:

إذا ملكنا سرنا مثل سيرة هؤلاء، و هو قول اللّه عزّ و جلّ: و العاقبة للمتّقين.(3)

دولت ما [اهل بيت] آخرين دولت هاست و دولتى نمى ماند مگر آن كه پيش از دولت ما بر سر كار مى آيد تا وقتى روش ما را ديدند نگويند: اگر ما به حاكميت مى رسيديم مانند اينان حكومت مى كرديم. و اين سخن خداوند است كه مى فرمايد: فرجام نيك از آن پرهيزكاران است.

اين حديث را شيخ مفيد در الارشاد و طبرسى در اعلام الورى نقل كرده اند.

(5) اين فراز از حديث كه: «تا روز قيامت اوليايم را پى درپى حاكم مى گردانم» به روشنى ماندگارى2.

ص: 568


1- . النعمانى، محمّد بن ابراهيم، همان؛ ص 152.
2- . الصدوق، محمّد بن على، همان (نسخۀ خطى).
3- . الطوسى، محمّد بن الحسن، همان؛ ص 282.

جامعه مؤمن را تا پايان زندگى بشر ثابت مى نمايد و به وضوح با انديشه وجود جامعه فاسق پيش از برپايى قيامت منافات دارد.

همچنين اين سخن كه «دولت ما آخرين دولت است» به آشكارى گوياى اين است كه پس از دولت حق تا پايان عمر بشريت، دولت ديگرى نخواهد آمد. پس وقتى دانستيم جامعه بشرى هيچ گاه نمى تواند بدون حكومت يا دولت به سر برد و از سوى ديگر جامعه منحرف به طور معمول موجب انحراف دولت ها مى شود، نتيجه مى گيريم كه دولت حق تا آخرين دوره زندگى انسان، تداوم خواهد داشت. با وجود اين اشكالات، آن اخبار از امكان اثبات تاريخى ساقط مى شود و دليلى براى اين سخن كه «قيامت جز در زمان انسان هاى تبهكار برپا نمى شود» نخواهيم داشت.

(2) محور سوم: برداشت جديد و متكاملى از خبر «لا تقوم الساعة الا على شرار الخلق».

در اين موضوع ناگزير از پذيرش اين روايات و يا وانهادن آنها هستيم. اينك هر يك از اين دو راه را به بوته نقد گذاشته و بررسى مى نماييم:

الف) پذيرش روايات: برنامه كلى الهى براى دوران پس از ظهور، پس از آن كه به هدف سترگ خود كه تحقق جامعه معصوم بود، جامه عمل پوشانيد و حكومت انتصابى جاى خود را به شوراى حكومتى داد، در اين صورت هدف والاى آفرينش انسان كه پديد آمدن روح پرستندگى در سراسر زمين است، تحقق مى يابد؛ به ويژه آن كه اين جامعه تا روزگارى دراز، در اوج تعالى و شكوه باقى بماند. در اين زمان - مطابق اين برداشت - برنامه جديدى شروع مى شود كه آخرين برنامه خداوند براى جامعه بشرى است و هدف از آن پديد آوردن جامعه اى كافر كيش و منحرف است كه قيامت در زمان آنها برپا مى گردد.

(3) ما با فهم اين زمانى خود خواهيم توانست خطوط كلى اين برنامه كلى را دريابيم.

انگيزه نيرومند ايمانى كه امام مهدى عليه السّلام در ميان بشريت پديد مى آورد و مهدى هاى دوازده گانه بعد از او در طى صدها سال شعله هاى آن را فروزان نگاه مى دارند تا آن كه در نهايت جامعه معصوم پديد آيد، اين انگيزه ايمانى در زمانى كه امر رهبرى جامعه از انتصاب به انتخاب تغيير شكل مى دهد، تا حدودى در معرض خطر قرار مى گيرد.

اما اين انگيزه تا زمانى كه پايگاه رفيع عصمت در آن جامعه محفوظ باشد، تا نسل هاى متمادى به صورتى ناب و قوى باقى خواهد ماند مگر آن كه نسل هاى بعدى از اين درجه رفيع به تدريج تنزل كنند و عوامل شر و زشتى در وجود آنها رشد نمايد. در اين هنگام حفظ و صيانت از عصمت به ميزان كافى وجود نخواهد داشت زيرا برنامه كلى الهى بر اين تعلق گرفته است كه اين ويژگى به تدريج از جامعه بشرى رخت بر بندد.

(4) در انتخابات، اوليايى بر سر كار مى آيند كه هر چند از عدالت بارزى برخوردار باشند ولى نه مهدى عليه السّلام را ديده اند، نه معاصر جانشينان هدايت گر او بوده اند و نه از تربيت ويژه اى برخوردار بوده اند. از اين رو هر حاكمى تمامى توش وتوان خود را در عقب راندن جبهه منحرفان به كار مى بندد اما موفق به شكست آنها نخواهد شد. مردم به اوضاع سياه پيش از ظهور بازخواهندگشت و

ص: 569

از قوانين بديهى اسلامى سرباز خواهند زد. تا آنجا كه بر اساس نقل روايات، يكى از شخصيت هاى اسلامى در داخل مسجد الحرام كشته خواهد شد و حتى وضع از اين هم بدتر شده و ديگر كسى نام خدا را نيز بر زبان جارى نمى سازد.

در اين هنگام قطعا دو اتفاق رخ خواهد داد:

1 - حاكم عادلى كه حجت خدا بر مردم است از لحاظ اجرايى فاقد صلاحيت خواهد شد؛ زيرا قادر به انجام هيچ كارى نبوده و از او اميد اقدام مؤثرى نمى رود.

2 - غضب پروردگار نسبت به امت و بشريت بيشتر شده، تا جايى كه سزاوار هر گونه عذاب خواهند شد.

وقتى امر اول پديد آمد و هيچ كارى از دست آن حاكم ساخته نبود، بهتر است خداوند جان او را بستاند و به بارگاه خويش ارتحالش دهد. اين حادثه - بنا بر نقل روايات - چهل روز پيش از برپايى قيامت روى خواهد داد.

(2) پس از وفات او، بشريت در آن سطح از آگاهى و مسئوليت پذيرى نخواهد بود تا فرد جديدى را انتخاب نمايد بلكه در تباهى و ستم كامل فرو خواهد رفت تا چهل روز بگذرد و در صور دميده شود و قيامت برپا گردد.

به مدد اين زنجيره حوادث، توانستيم ميان چند قاعدۀ روايى پيوند برقرار نماييم:

يك: دولت عدل اسلامى تا روز قيامت باقى خواهد ماند.

دو: چهل روز پيش از برپايى قيامت، زمين از حجت الهى خالى مى شود.

سه: قيامت در زمان افراد تبهكار برپا مى گردد.

نيز دانستيم كه منافاتى بين اين برنامه و برنامه گذشته كه جامعه معصوم را پديد آورد، وجود ندارد. در اينجا دو پرسش باقى مانده است كه به آنها مى پردازيم:

(3) پرسش اول: جامعه اسلامى چگونه پس از آن كه مقام عصمت را از دست مى دهد، دوباره به انتخاب حاكم روى مى آورد، در حالى كه اگر حق انتخابى هم وجود دارد به طفيلى وجود آن مقام است و در اين صورت با از بين رفتن آن بايد اين روش به روش انتصابى يا روش ديگرى تبديل گردد.

(4) اين پرسش را پاسخهايى است كه به مهم ترين آنها اشاره مى شود:

1 - اين انتخابات بدون فكر و هدف نخواهد بود و نامزدهاى آن طبق روند معمولى در دولت جهانى از شايستگان و صالحان مى باشند. در اين باره، عصر عصمت با دوره پس از آن تفاوتى ندارد بلكه تنها فرق در آنجاست كه در عصر عصمت، شمار بسيارى از مردم شايستۀ آن مقام بودند، بر خلاف دورۀ انحراف كه تعداد آنها به تدريج كم مى شود و اين به هر روى با قانون انتخاب منافاتى ندارد.

2 - انتخابات در آن زمان انجام خواهد شد زيرا امرى شناخته شده و يادگار دولت عدل مهدوى است و كسى هم در ميان مردم نيست كه هم چون امام مهدى عليه السّلام علاوه بر قوانين گذشته، قانون

ص: 570

جديدى را پديد آورد. از اين روى بيشتر از يك راه در پيش روى خود ندارند و آن هم اصل انتخاب است و تغيير اين روند، انحراف از قوانين عادلانه و شناخته شده آن عصر به شمار مى رود.

نيز گفتنى است كه ايجاد ملازمه بين برگزارى انتخابات و ويژگى عصمت و منوط دانستن انتخابات به شرط وجود عصمت در آن روزگار برداشتى عمومى نخواهد بود بلكه تنها برنامه خاصى است كه قانونگذار (يعنى آخرين نفر از اولياى دوازده گانه مهدوى) در ذهن خود داشته كه به مردم ابلاغ كند كه به گاه ورود در عصر عصمت، انتخابات واجب و ضرورى مى گردد و ممكن است براى بعضى از نزديكانش نيز شناخته شده باشد.

پرسش دوم: آماده كردن بشر براى انحراف به معناى خشنودى خداى تعالى به ظلم و اراده او براى به وجود آمدن آن مى باشد؛ چنين چيزى از خداوند عادل چگونه ممكن است؟

پاسخ: مانند اين پرسش را قبلا، در مورد برنامه الهى در پيش از ظهور، مطرح ساخته و به شكلى كه شبهه برطرف شود به آن پاسخ داديم.(1)

خلاصۀ پاسخ چنين است: وجود ظلم، مستلزم خشنودى خداوند از ظلم و مجبور ساختن انسان ها بر آن نيست و تنها هنگامى كه مصلحت تعلق مى گيرد كه ظلمى در خارج به وجود آيد، مانند فرض ضرورت برپايى قيامت در زمان انسان هاى تبهكار، خداوند مانع را از سر تحقق آن در جهان خارج بر مى دارد.

از اين رو كافى است خداى متعال از اين انحراف چشم پوشد و از تربيت بشر براى رسيدن به حق و عدالت دست بردارد، آنگاه ظلم به اختيار خود ستمكاران پديدار مى گردد. با وجود آن كه حجت رساى پروردگار، يعنى كتاب و سنت، از نهى و بازداشت آنان فروگذار نكرده و مى كوشد تا در ورطه عذاب فرو نغلتند؛ اما آنها خود چنين خواسته اند و خود كرده را تدبير نيست.

اين برنامه اى است كه خداوند متعال به طور موقت براى عصر غيبت تدارك ديده است تا مردم بدان سبب آزمايش شوند و براى روز ظهور آماده گردند. همين برنامه را نيز خداى متعال به گاه نزديك شدن قيامت اجرا خواهد فرمود تا جامعه اى پديد آيد كه قيامت در آن دوره برپا گردد؛ زيرا فرض ما در اين سخن آن است كه برپايى قيامت در روزگار انسان هاى مؤمن محال مى باشد.

(2) ب) آن اخبار را صحيح ندانسته و اثبات پذيرى روايت «قيام الساعة على شرار الخلق» را كافى به حساب نياوريم، بلكه طبق بحث هاى گذشته اين احتمال را به ميان آوريم كه قيامت در زمان جامعه اى مؤمن رخ دهد.

هرگاه در درستى آن اخبار ترديد روا داريم، گزيرى از پذيرش اين احتمال نيست و اصولا برنامه ريزى براى ايجاد جامعه منحرف ممكن نيست؛ زيرا:

1 - كارى بيهوده و دور از حكمت است و كار يا سخن بيهوده بر خداى حكيم محال است.

2 - هم چنان كه گفتيم لازمه آن كار، كم كردن ميزان تربيت و آگاهى بخشى است و تا وقتى كهد.

ص: 571


1- . ر. ك: الصدر، سيد محمّد، همان؛ ص 269 به بعد.

مصلحت مهم و قابل توجهى براى اين كار پيش نيايد - و فرض آن است كه اين مصلحت پيش نمى آيد - چنين كارى ظلم به مردم است.

بنابراين، توجه به تربيت امت كه نتيجه آموزه هاى امام مهدى عليه السّلام و انگيزه ايمانى است كه او در ميان امت پديد آورده است و همين انگيزه و الا هم آنها را به جامعه معصوم خواهد رساند، هم چنان باقى خواهد ماند و اثر آن تا پايان زندگى بشر از بين نخواهد رفت زيرا آگاهى و بيدارى يك جامعه وقتى كه در بالاترين سطح خود قرار داشته باشد، زوال پذير نخواهد بود. بلكه وجود مشكلات و حوادث در اين جامعه، آن آگاهى و بيدارى را ريشه دارتر خواهد كرد.

هم چنان كه گفتيم با آغاز تشكيل دولت عدل جهانى و پيش از رسيدن به جامعه معصوم، باران امدادهاى الهى بر جامعه بشرى باريدن خواهد گرفت. اين بركات در جامعه اى رخ مى دهد كه امام مهدى عليه السّلام در آن نقش رهبرى دارد. اما با رسيدن جامعه بشرى به مرزهاى عصمت، هر چند امام عليه السّلام حضور ندارد، ولى پايه هاى آن جامعه استوارتر مى گردد و نظام اسلامى به طور كامل ترى به ايفاى نقش مى پردازد و امدادهاى الهى بيشتر شده و همه افراد جامعه را در بر مى گيرد. با اين حساب چگونه مى توان از انحراف و طغيان آنها سخن گفت؟

(2) افراد جامعه بشرى همواره در رشد و بالندگى معنوى خواهند بود تا آنجا كه همگان در انتظار لقاء اللّه لحظه شمارى مى كنند و از رسيدن به مقام رضاى الهى و برخوردارى از نعمت هاى ماندگار او در سرور و خوش حالى به سر برند. در نتيجه خداوند بزرگ آنها را از عالم خاك نجات داده و مرگ را در مشامشان همچون دسته گلى خوشبو مى سازد و آنها را به نزد خود فرا خوانده در جوار رحمت بيكرانش جاى مى دهد. بدين وسيله، دوران زندگى بشر بر كره خاك پايان مى پذيرد و قيامت آغاز مى گردد.

(3) بدين ترتيب نيازى به اين فرض كه حجت الهى چهل روز پيش از برپايى قيامت رحلت مى كند و يا اين فرض كه بشر در واپسين دوران زندگى اش به ورطه فساد فرو مى رود، نخواهيم داشت؛ زيرا هر دوى اين فرضيه ها از رواياتى نقل شده است كه در قسمت «ب» نادرستى آنها را ثابت كرديم.

(4) برپايى قيامت در اين شرايط، منطقى است زيرا هدف آفرينش بشر كه پديد آمدن روح والاى پرستندگى در وجود او است، در دوران جامعه معصوم به طور كامل تحقق يافته و هدف ديگرى باقى نمانده است. بدين ترتيب كار آدمى در قفس خاك به پايان مى رسد و چاره اى جز پرواز ندارد.

اين زنجيره فكرى كه بيان شد، بر پايۀ نادرستى اخبار «لا تقوم السّاعة إلاّ على شرار النّاس» شكل گرفته است و با قراين و اصول كلى اسلامى هم سازتر مى باشد؛ گذشته از اينكه آن اخبار شايستگى اثبات تاريخى را نيز ندارند.

به يارى خداوند بزرگ، در كتاب بعدى خود تفسيرى ژرف تر و همه جانبه از پايان زندگى بشر ارائه خواهيم نمود.

ص: 572

كتابنامه

مهم ترين منابع مورد استفاده 1. القرآن الكريم؛ ترجمه: محمّد مهدى فولادوند.

2. الاحتجاج على اهل اللجاج، الطبرسى، ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب، نشر النعمان، 1386 ه ق.

3. الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، المفيد، محمّد بن محمّد بن النعمان، تهران، 1377 ه ق.

4. أسد الغابة فى معرفة الصحابة، ابن الاثير، ابو الحسن على بن محمّد، نشر اسلاميه، تهران، بى تا.

5. إسعاف الراغبين، الصبان، محمّد، چاپ شده در حاشيه كتاب نور الأبصار شبلنجى، بى تا.

6. الإشاعة لأشراط الساعة، البرزنجى الحسينى، محمّد بن رسول، چاپ اول، مصر، 1370 ه ق.

7. إلزام الناصب فى اثبات الحجة الغائب، اليزدى الحائرى، على، اصفهان، 1351 ه ش.

8. بحار الانوار، المجلسى، محمّد باقر بن محمّد تقى، چاپ سنگى، سال 1305 ه ق.

9. البيان فى اخبار صاحب الزمان، الحافظ الگنجى، ابو عبد اللّه محمّد بن يوسف، با مقدمه و توضيح:

محمّد مهدى خرسان، نشر النعمان، نجف اشرف، 1382 ه ق.

10. الجامع الصحيح، الترمذى، محمّد بن عيسى، نشر الفجالة، قاهره، 1387 ه ق.

11. الحاوى للفتاوى، السيوطى، جلال الدين عبد الرحمن بن ابى بكر، با توضيحات و حواشى:

محمّد محى الدين عبد الحميد، چاپ سوم، مصر، نشر السعادة، 1959 م.

12. الخرائج و الجرايح، الراوندى، ابو الحسين سعيد بن هبة اللّه، چاپ سنگى، هند، 1301 ه ق.

13. سنن أبى داود، ابو داود السجستانى، سليمان بن اشعث، مصر، چاپ اول، 1371 ه ق.

14. سنن ابن ماجة، ابو عبد اللّه القزوينى، محمّد بن يزيد، تحقيق: محمّد فؤاد عبد الباقى، دار احياء الكتب العربية، 1373 ه ق.

15. شرح نهج البلاغة، عبده، شيخ محمّد، تحقيق: محمّد محى الدين عبد الحميد، نشر الاستقامة، مصر، بى تا.

16. صحيح البخارى، ابو عبد اللّه البخارى، محمّد بن اسماعيل، نشر الشعب، مصر، 1378 ه ق.

17. صحيح مسلم، ابو الحسين النيشابورى، مسلم بن الحجاج، چاپ محمّد على صبيح و پسران، مصر، بى تا.

18. الصواعق المحرقة فى الرد على اهل البدع و الزندقة، شهاب الدين الهيثمى، احمد بن حجر، مصر،

ص: 573

1312 ه ق.

19. الغيبة، ابو جعفر الطوسى، محمّد بن الحسن، چاپ دوم، نجف، 1385 ه ق.

20. الغيبة، ابو عبد اللّه النعمانى، محمّد بن ابراهيم، تبريز، 1383 ه ق.

21. الفتوحات المكية، ابو عبد اللّه الطائى، محمّد بن على (ابن عربى)، دار صادر، بيروت، بى تا.

22. الفصول المهمة فى معرفة الأئمة، نور الدين المالكى، على بن محمّد (ابن صباغ)، چاپ سنگى، تهران، 1302 ه ق.

23. الكافى (الأصول)، ثقة الاسلام الكلينى، محمّد بن يعقوب، نسخه خطى موجود در كتابخانه شخصى مؤلف (سيد محمّد صدر)، به خط محمّد بن طاهر آقا جان شوشترى، 1077 ه ق.

24. الكامل فى التاريخ، ابو الحسن الشيبانى، على بن ابو الكرم (ابن الأثير)، بيروت، 1387 ه ق.

25. كامل الزيارات، ابو القاسم القمى، جعفر بن محمّد بن قولويه، تحقيق و توضيح: ميرزا عبد الحسين امينى تبريزى، نشر المرتضوية، نجف 1356 ه ق.

26. الكتاب المقدس (العهد القديم و العهد الجديد)، دانشگاه كمبريج، انگلستان، بى تا.

27. كشف الغمة فى معرفة الأئمة، ابو الحسن الإربلى، على بن عيسى، نشر علميه، قم، بى تا.

28. مراصد الاطلاع على أسماء الأمكنة و البقاع، صفى الدين البغدادى، عبد المؤمن بن عبد الحق، تحقيق و توضيح: على محمّد بجاوى، دار احياء الكتب العربية، مصر، 1374 ه ق.

29. مطالب السئول فى مناقب آل الرسول، ابو سالم الشافعى، محمّد بن طلحة، دار الكتب التجارية، نجف، 1371 ه ق.

30. مفاتيح الجنان، القمى، الشيخ عباس، ترجمه سيد محمّد رضا نورى نجفى، تهران، 1359 ه ق.

31. الملاحم و الفتن، ابو القاسم الحسنى الحسينى، على بن موسى (ابن طاووس)، چاپ سوم، نجف، الحيدرية، 1383 ه ق.

32. منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر، صافى گلپايگانى، لطف اللّه، چاپ دوم، بى تا.

33. وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة، العاملى، الحسن بن الحر، چاپ سنگى، تهران، 1314 ه ش.

34. ينابيع المودة، القندوزى، سليمان بن ابراهيم، چاپ هفتم، نجف، الحيدرية، 1384 ه ق.

ص: 574

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109